قسمت چهارم
دعوت آشكارا و عمومى و مرحله دوم دعوت
پس از ماجراى«انذار عشيرة»و دعوت خصوصى نزديكانفاميل،مرحله
دعوت علنى و آشكارا پيش آمد كه طى آن رسولخدا(ص)مامور شد آشكارا
دعوت عمومى خود را اعلان كند.
مفسران و اهل تاريخ و سيره نويسان عموما گفتهاند اين دستوربا
نزول آيه مباركه«فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشركين... (1)
بهآنحضرت داده شد،و با توجه به حرف«فاء تفريع»كه در
آغازاين آيه آمده و نيز با توجه به اينكه اين آيه در زمره آخرين
آياتسوره حجر مىباشد بايد زمينه و مقدمات اين دستور را در
آياتپيش از آن جستجو كرد،و از اين رو قبل از ورود در اصل ماجرابه
بحث و تحقيق در آيات قبلى اين سوره مىپردازيم:
همانگونه كه گفته شد اين آيه در اواخر سوره مباركه حجراست،و اگر
كسى بخواهد بخوبى از كم و كيف و علل وموجبات اين دستور آگاهى پيدا
كرده و به آن واقف گردد لازماست همه آيات اين سوره مباركه را از
آغاز تا انجام بخواند تادورنماى آنروز مكه و فضاى دشوار كار رسول
خدا(ص)وپىآمدهاى آنرا از زير نظر بگذراند.خداى متعال در آغاز اين
سورهمىفرمايد:
«بسم الله الرحمن الرحيم»الر،تلك آيات الكتاب و قرآن مبين،ربما
يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين...» (2) .
آنگاه پس از ذكر چند آيه مىفرمايد:
و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون...-انا
نحننزلنا الذكر و انا له لحافظون...».
و باز پس از بيان چند آيه مىگويد:
و ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن....
سپس شروع به شمردن آيات الهى در ماجراى خلقتآسمانها و ستارگان
و زمين و انسان و داستان سرپيچى شيطان ازسجده در برابر آدم و
بالاخره معاد و جهنم و بهشت نموده و پس ازآن براى دلدارى رسول خدا
داستان آمدن فرشتگان الهى را براى عذاب قوم لوط و عذاب سخت و
هولناكى كه دچار شدند رابيان فرمود،آنگاه مىفرمايد:
و لقد كذب اصحاب الحجر المرسلين،و آتيناهم آياتنا فكانواعنها
معرضين...
و باز هم براى دلدارى رسول خدا و پايدارى آنحضرت دربرابر
تكذيبها و تمسخرها و استهزاء آنان فرموده:
و ان الساعة آتية فاصفح الصفح الجميل...لا تمدن عينيكالى ما
متعنا به ازواجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحكللمؤمنين،و قل
اني انا النذير المبين...».
و پس از ذكر چند آيه ديگر نوبت ميرسد به آيه مباركه«فاصدع بما
تؤمر و اعرض عن المشركين»و پس از آن نيز با اينآيات سوره مباركه
ختم ميشود كه فرمود:
انا كفيناك المستهزئين،الذين يجعلون مع الله الها آخر
فسوفيعلمون،و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون،فسبح بحمد ربكو
كن من الساجدين،و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين».
كه از رويهمرفته آيات اين سوره كه 99 آيه است و در مكهنازل
شده استفاده ميشود كه:
اولا- اين آيات و اين سوره پس از يك دوران طولانى سه سالهيا
بيشتر همانگونه كه گفته شد نازل شده كه آيات قرآنى وداستان رسالت
پيغمبر گرامى و تبليغات دينى آنحضرت، كم و بيش به گوش مردم خورده
بود و در گوشه و كنار سخن ازنبوت آنحضرت و آيات نازله از قرآن كريم
بميان آمده و موردتجزيه و تحليل و رد و ايراد قرار گرفته بوده
است...
ثانيا- رسول خدا(ص)مورد استهزاء و تكذيب قرار گرفته بوده،تا
آنجا كه او را مجنون خوانده و متهم بديوانگى و بىعقلى كردهو در
صدد اذيت و آزار آن بزرگوار بر آمده بودند و تا آنجا
كهموجبات«ضيق صدر»آنحضرت را فراهم ساخته و رسولخدا(ص)از سخنان
كفر آميزشان دلتنگ شده و تحت فشارروحى قرار گرفته...
بحدى كه خداى تعالى براى تقويت روحى و دلدارى پيامبرخود
نمونههائى از تكذيب اقوام ديگرى را كه در طول تاريخ ازپيامبران
خود كردهاند بيان ميدارد،و بلكه اين شيوه ناپسند رابصورت يك سنت و
قانون در زندگى انبياء الهى ذكر فرموده و درهمان آيات دهم تا
دوازدهم اين سوره مىفرمايد:
و ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن،كذلك نسلكه فيقلوب
المجرمين،لا يؤمنون به و قد خلتسنة الاولين...».
و ضمن بيان اين سنت ديرينه،اين دلدارى را به رسول خود،و بلكه
بهمه رهروان و پيروان اديان الهى مىدهد كه اينتكذيبها و مسخره
كردنها چيز تازهاى نيست و شيوه همه نامردانروزگار اين بوده،و
مبادا موجب دلتنگى شما شود...
و ثالثا-اين مژده را نيز به رسول خدا مىدهد كه گذشته ازاينكه
نبايد از اينان دلتنگ و افسرده خاطر باشى بلكه مطمئنباش كه تو
پيروز خواهى شد و دشمنان و تكذيب كنندگان توهلاك و نابود خواهند
گشت همانگونه كه دشمنان لوط واصحاب حجر به جرم تكذيبى كه از
فرستادگان ما كردندبهلاكت رسيدند...و بهمين خاطر تو بزرگوارانه از
اينها در گذر ودر برابر مؤمنان نيز برخوردى متواضعانه داشته باش و
بدان كه مامعجزه بزرگى چون«سبع مثانى و قرآن عظيم» (3)
بتو دادهايم و خودنيز حافظ و نگهبان آنيم.
اكنون با تذكر به آنچه بر تو فرو فرستاديم(كه معناى همانفاء
تفريع است)«اى پيامبر ماموريتخود را آشكار كن و ازمشركان
كنارهگير كه ما شر مسخره كنندگان را از تو كفايتكرديم...».
و اينك برگرديم به اصل ماجرا از روى تاريخ.
عموم اهل تاريخ و تفسير و از آنجمله شيخ صدوق در كتاباكمال
الدين و ديگران روايت كردهاند كه دستور اظهار دعوت سه سال پس از
بعثتبر آنحضرت نازل شد،و على بن ابراهيم درتفسير خود داستان اظهار
دعوت عمومى را اينگونه نقل كرده كهگويد:
اين آيه يعنى آيه«فاصدع بما تؤمر»در مكه نازل شد پس ازآنكه سه
سال بود رسول خدا به نبوت مبعوث گشته بود،-تا آنجاكه گويد:-
رسول خدا برخاست و بر حجر(اسماعيل)ايستاد و چنينگفت:
«يا معشر قريش،يا معشر العرب،ادعوكم الى شهادة ان لا الهالا
الله و انى رسول الله،و آمركم بخلع الانداد و
الاصنام،فاجيبونىتملكون بها العرب و تدين لكم العجم و تكونون
ملوكا في الجنة».
اى گروه قريش،و اى مردم عرب،من شما را دعوت مىكنم بهاينكه
شهادت دهيد خدائى جز خداى يكتا نيست و اينكه من فرستادهاويم،و من
شما را دستور مىدهم به اينكه بتها را به دور افكنيد،و دستورمرا
بپذيريد تا بدينوسيله بر عرب فرمانروا شويد و مردمان غير عرب
نيزفرمانبردار شما شوند و در بهشت نيز فرمانروايان باشيد...!
«فاستهزؤا منه و قالوا جن محمد بن عبد الله،و لم يجسروا عليه
لموضعابى طالب» (4) يعنى پس از اين سخن بود كه آنها
آنحضرت را استهزاء كرده و گفتند: محمد بن عبد الله ديوانه شده ولى
به خاطر ابو طالب جرئت جسارت او را نداشتند...
و برخى از دانشمندان اهل سنت نيز روايت كردهاند كه
چونآيه«فاصدع بما تؤمر»نازل شد رسول خدا(ص)بر كوه صفا رفتو با
صداى بلند ندا كرد:
«يا بنى فهر،يا بنى عدى».
اى فرزندان فهر،و اى فرزندان عدى...».
و چون آنها اجتماع كردند فرمود:
«ارايتم لو اخبرتكم ان خيلا بالوادى تريد ان تغير عليكم
اكنتممصدقى؟».
يعنى آيا اگر من به شما خبر دهم كه سوارانى در اين وادى هستند
كهمىخواهند بر شما يورش برند،آيا مرا تصديق مىكنيد؟
«قالوا ما جربنا عليك كذبا».
-گفتند:ما از تو دروغى سراغ نداريم!
فرمود:
«فانى نذير لكم بين يدي عذاب شديد».
-پس من شما را بيم دهم از عذاب سختى كه در پيش رو داريم!.
ابو لهب كه اين سخن را شنيد گفت:
«تبا لك سائر اليوم الهذا جمعتنا»؟
از اين پس دستتبريده باد آيا بخاطر همين ما را گرد آوردى...!
و بدنبال آن بود كه خداوند آيه«تبتيدا ابى لهب و تب»را نازل
فرمود...
نگارنده گويد:روايت فوق را دكتر سعيد بوطى در«فقه السيرة»
(5) بهمين ترتيب در تفسير اين آيه ذكر كرده،ولىسيره نويسان
ديگر چون ابن كثير و ديگران اين داستان را بامختصر تفاوتى در تفسير
آيه«و انذر عشيرتك الاقربين»شان ونزول آن ذكر كردهاند كه بنظر
ميرسد وايتبالا صحيحتر باشدو داستان انذار عشيرة همان بود كه ما
قبلا بيان داشتيم...و ازتاريخ طبرى نيز همانگونه كه نقل كرديم
استفاده مىشود كهداستان در تفسير آيه«فاصدع كما تؤمر»روايتشده
است.وكازرونى در تفسير آيه«فاصدع بما تؤمر»داستان آمدن رسولخدا
بر كوه صفا و اعلان دعوت عمومى خود را بگونهاى ديگر نقلكرده و
بدنبال آن عكس العمل مشركين مكه و سنگسار كردنآنحضرت و پناه بردن
رسول خدا(ص)بكوه و آمدن علىعليه السلام و خديجه بدنبال آن بزرگوار
را با تفصيل بيشترى نقلكرده و در ضمن آن معجزاتى هم از آنحضرت
روايت كرده كهچون روايت مزبور بدون سند بود و بهمين جهت از اعتبار
كافىبرخوردار نبود از ذكر آن خوددارى شد و هر كه خواهد مىتواند
به كتاب بحار الانوار مراجعه نموده و روايت مزبور را به
تمامىمطالعه كند (6) .
بازتاب دعوت عمومى رسول خدا در قريش
ابن هشام در سيره خود از ابن اسحاق نقل مىكند كه مشركينقريش
پس از اينكه رسول خدا(ص)دعوت خود را آشكار كرد بااينحال از وى دورى
نكرده و بمبارزه با او برنخاستند،تا وقتىكه نام خدايان آنها را
برده و بر آنها عيب گرفت،كه در اينوقتبمخالفتبا او برخاسته و در
دشمنى او همداستان شدند... (7) .
و چنانچه برخى از نويسندگان معاصر پس از نقل اين قسمتگفته
است:سخن اين مورخان بسيار طبيعى مىنمايد،زيرا سرانقريش از دعوت
مردم به خداى يكتا نگران نبودند زيرا آنان جز بهكار تجارت يا
رباخوارى يا سودى كه از اين كار مىبردندتوجهى نداشتند،دين براى
آنان مفهوم معنوى نداشت دين يكىاز صدها ابزار استيفاى منافع بود و
تا اين منفعتبخطر نيفتادهاست ضرورتى ندارد كه محمد و بنى هاشم را
از خود برنجانند...
بارى گفتن ذكر«لا اله الا الله»تا جائى كه بمنافع مادىآنان
لطمه نمىزد و از گفتن آن احساس خطر نمىكردند براى آنها ايجاد
مزاحمتى نمىكرد و داعى نداشتند خود را بزحمت وگرفتارى بيندازند
اما وقتى مشاهده كردند كه پيامبر گرامىاسلام و پيروان آنحضرت در
صدد نفى بتها و عيب جوئى و دشنامآنها بر آمده و بىخاصيتى و پوچى
آنها و بلكه مانع بودن آنها رابر سر راه كمال و ترقى و سعادت
انسانها به مردم گوشزدمىكنند در صدد مبارزه و خنثى كردن تبليغات
آنان بر آمده وبعنوان طرفدارى از خدايان و دفاع از مقدسات دينى
بجنگ حق وحق پرستان رفتند،و اين شيوه عموم مال اندوزان و
استعمارگرانجهان بوده كه از دين و مذهب چه حق و چه باطل آن بعنوان
ابزارو وسيلهاى براى رسيدن بهدف مادى خود يعنى بهرهكشى ازمحرومان
و در تحت تيول و استعمار قرار دادن آنان استفادهمىكردند و بهمين
جهت تا اين مرز و حد با دين و ديندارانهمراه بودند و چون ميديدند
كه آن هدف اصلى بخطر افتاده دينحق را نيز منكر مىشدند تا چه رسد
به باطل آن...
و اين سخن سرور آزادگان حضرت ابا عبد الله مشهور است
كهميفرمود:
«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه
مادرتمعايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون» (8) .
يعنى مردم بندگان دنيايند و دين مزمزهاى استبر زبانشان كه
تازندگى آنها بچرخد آنرا نگاه داشته و حفظ مىكنند ولى هنگامى كه
دربوته آزمايش قرار گرفتند دينداران اندكند..
و تازه اين سخن حكيمانه و گفتار واقع بينانه در مورد دينحق است
و در مورد دينهاى باطل مطلب بدتر از اين بوده..
زيرا امثال وليد بن مغيرة و ابو جهل و امية بن خلف و ديگربزرگان
قريش به اين اندازه نادان و كودن و بىعقل نبودند كهندانند آن
بتهاى چوبى و سنگى و يا فلزى كه از زير دست نجارانو سنگتراشان و
يا چكش مسگران و طلا سازان بيرون آمده بودقدرتى و يا سود و زيانى
براى آنها ندارد،و اصلا شعور و دركىندارند تا بتوانند سود و زيان
ديگران را درك كنند...
اما بتخانهها و بتهاى چوبى و سنگى و فلزى و غيره براىآنها
وسائل بى درد سر و بى سر و صدائى بود كه براى سرگرمنگهداشتن مردم
و دوشيدن و بار كشيدن از آنها وسيلهاى بهتر ازآن نمىتوانستند
پيدا كنند،و چون جنبه دينى و قداست مذهبىهم به آنها و كارهاى
مربوط به آنها داده بودند و پيرايهها وخرافاتى هم به آنها بسته
بودند از احترام خاصى نيز برخورداربودند و پر واضح است كه خادمان
اين بتها و نگهبانان اينبتكدهها نيز يا از خود آنها بودند و يا
مزدوران و منصوبان از طرفايشان...
و بهر صورت همه تشكيلات بتخانه و بتكده در مسير منافع ودر آمد
نامشروع و استعمارگرانه آنها بود،و روشن بود كه هر آواىمخالف و
نداى اعتراضى در برابر آنوضع با مخالفتسخت ايشانمواجه ميشد و
براى خفه كردن و خاموش كردن آن همه گونهتلاش و كوشش و خرجى را
مىكردند تا مبادا مردم واقعيات رادرك كرده و به آن خدايان دروغين
بدبين شده و آن زنجيرهاىاوهام را پاره كنند،و در فضائى آزاد زندگى
كرده و بار و سوارىندهند...
قرآن كريم شيوههاى مخالفت آنها و تهمتهائى را كه بمنظورجلوگيرى
و خنثى كردن تبليغات رسول خدا(ص)پس از اظهارحق و آشكار كردن دعوت
از سوى آنحضرت وارد كردند اينگونهبيان فرموده:
«و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب،اجعل
الآلهة الها واحدا ان هذا لشىء عجاب،و انطلق الملا منهم انامشوا
و اصبروا على الهتكم ان هذا لشىء يراد،ما سمعنا بهذافى الملة
الآخرة ان هذا الا اختلاق،ءانزل عليه الذكر من بيننا...» (9)
-و تعجب كردند از اينكه بيم دهندهاى از خودشان براى ايشان آمد
وكافران گفتند اين ساحرى است دروغگو،آيا خدايان را يك خدا قرار دهد
اين چيزى استشگفت؟و بزرگان ايشان انجمن كردند كه برويد ودر برابر
او بر اعتقاد بخدايان خود پايدارى كنيد كه چنين چيزى
مطلوباست،چنين مطلبى را از ملت ديگر نشنيدهايم و اين آئين
ساختگىاست، چگونه از ميان همه ما قرآن تنها بر او نازل گشته...؟
بارى ايشان براى آرام كردن و توجيه بت پرستان از تهمت«سحر»و
دروغگو استفاده كردند،و اين اسلحه زنگ زده و كهنهرا بميدان
آوردند،در صورتى كه سالها پيش از آن نيز فرعونيان و«ملا»و اشراف
قوم فرعون نيز در برابر منطق رسا و حق طلبانهموسى و هارون از همين
حربه كند و بى اثر استفاده كرده بودندكه خداى تعالى در سوره نمل پس
از ذكر ماجراى آمدن موسى باآيات الهى بر سر فرعونيان مىفرمايد:
«فلما جائتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين» (10)
.
و بدنبال آن پرده از يك واقعيتبزرگى كه گوياى باطن اين
دشمنانحق و حقيقت در همه ادوار تاريخ بوده بر ميدارد و چنين گويد:
«و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف
كانعاقبة المفسدين» (11) .
و منكر آن شدند در صورتى كه دلهاشان بدان يقين داشت از روىستم
و سركشى پس بنگر كه سرانجام تبهكاران چگونه بود!
پىنوشتها:
1- سوره حجر-آيه 94.يعنى اى رسول خدا پس آشكار كن آنچه
را بدان مامورگشتهاى و از مشركان روى گردان...
2- بخاطر كثرت اين آيات شريفه در طول مقاله از ترجمه
آنها خوددارى شد.
3- درباره معناى«سبع مثانى»وجوه مختلفى ذكر كردهاند
كه بايد در كتابهاىتفسيرى مطالعه كنيد،و شايد بهترين وجه
همان است كه مرحوم علامه طباطبائىاختيار كرده كه منظور
سوره مباركه فاتحه الكتاب باشد بشرحى كه در ج 12 ص 201-
الميزان ذكر شد.
4- تفسير قمى ص 354.
5- فقه السيرة ص 99.
6- بحار الانوار ج 18 ص 241.
7- سيره ابن هشام ج 1 ص 264.
8- حلية الاولياء ج 2 ص 539 تحف العقول ص 245.
9- سوره ص آيه 5-7.
10و 11-سوره نمل آيه 13-14.