قسمت پنجم
دستور مشركين قريشبه پيروان خود
در ضمن آياتى كه در بحث گذشته مورد استشهاد و استفادهقرار
گرفت،اين آيه كريمه بود كه خداى تعالى بيان فرموده كهچون رسول
خدا(ص)دعوت خود را آشكار ساخت و پيام الهى رابگوش مردم مكه
رسانيد.بزرگان و اشراف ايشان در صدد تكذيبآنحضرت بر آمده و بدنبال
چاره رفتند...
و متن آيه اينگونه است:
«و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذالشىء
يراد» (1) .
و بزرگان ايشان بدنبال چاره رفتند و(بمردم خود)گفتند برويد و
بر(اعتقاد به)خدايان خود پايدارى كنيد كه براستى اين همان چيز
مطلوباست.
و در اين آيه چند نكته وجود دارد كه هم مىتواند شاهدى
بربحثبالا و هم مقدمهاى بر دنباله بحث و ماجراى تاريخى ماباشد كه
ذيلا بدان اشاره مىكنيم:
1- لفظ«ملا»كه در اين آيه آمده استبمعناى اشراف وبزرگان قوم
است كه بخاطر آنكه هيبت و عظمت آنها چشمها ودلها را پر كرده بود
آنها را به اين نام خواندهاند،و اين«ملا» چنانچه از موارد
استعمال آن در قرآن كريم استفاده مىشودمعمولا در طول تاريخ
بزرگترين مانع و سد راه انبياء الهى بوده واحيانا طرف مشورت
طاغوتهاى زمان در راه مبارزه با پيمبران وپشتيبانى براى آنها
بودهاند،و گاه نيز خود مستقيما نقشه قتلرسولان و نابودى سفيران
الهى را طرح مىكردهاند،كه براىنمونه در آيات زير دقت فرمائيد:
درباره نوح عليه السلام آمده:«قال الملا من قومه انا النراك
فىضلال مبين» (2) .
و يا اين آيه:«و بصنع الفلك و كلما مر عليه ملا من قومهسخروا
منه» (3) .
در باره شعيب:قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنكيا شعيب
و الذين آمنوا معك من قريتنا... (4) .
و درباره موسى عليه السلام:قال الملا من قوم فرعون انهذا لساحر
عليم (5) .
و گاه نيز خود اينان طاغوتهاى زمان را بر ضد پيمبران تحريكو
آنها را به قتل و نابودى آن رادمردان الهى تشويق مينمودند ماننداين
آيه:
و قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارضو
يذرك و آلهتك،قال سنقتل ابناءهم و نستحيى نساءهم و انا
فوقهمقاهرون» (6) .
و آنجا كه فرعون آنها را مخاطب ساخته مانند اين آيات:
«قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم». (7)
و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى (8)
.
كه براى كسانى كه بازيهاى سياسى درباريان شاهان وسخنان ديكته
شده شاهان و درباريان و سؤال و جوابهاىساختگى آنان را ديده و
شنيده باشد تداعى همان بازيها وسؤال و جوابهاى ساختگى را مىكند،كه
به درباريان و اطرافيانمىگفتند شما چنين بگوئيد تا فرعون هم چنين
بگويد،و يا به فرعونمىگفتند شما چنين درفشانى كنيد تا جان نثاران
حلقه بگوش نيزآنگونه عرض اخلاص و ادب نمايند...!
و باز درباره مؤمن آل فرعون و گزارشى كه بموسى عليه
السلامميدهد اينگونه ميخوانيم كه خداى تعالى ميفرمايد:
«قال يا موسى ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لكمن
الناصحين». (9)
و با توجه به آيات ذكر شده روشن ميشود كه اين«ملا»كهدر آيه
مورد بحث آمده همان اشراف مشركين و سران قريش بودندكه ميديدند
تبليغات رسول خدا(ص)با منافع نامشروع ودرآمدهاى ظالمانه آنها
برخورد دارد و نمىتوانستند بىتفاوتنظارهگر ارشادهاى رسول خدا
باشند،و در صدد بر آمدند تا بخيالخود از طريقى عاقلانه و مدبرانه
جلوى آنحضرت را بگيرند...
2- مرحوم علامه طباطبائى در تفسير اين آيه گويد:نسبت«انطلاق»و
رفتن در اين آيه به اشراف و«ملا»و گفته ايشان(كهگفتند:برويد و بر
اعتقاد بخدايان خود پايدارى كنيد)اينمطلب را كه در تاريخ نيز آمده
است مىرساند كه اشراف مزبور بنزد رسول خدا(ص)آمده تا بنحوى مشكل
دعوت آنحضرت بهتوحيد و كنار زدن خدايان ايشان را حل كرده و نوعى
استمالتنمايند و چون با آنحضرت گفتگو كردند و متوجه شدند كه
وىحاضر به سازش و توافق با آنها نيستبنزد مردم خود باز گشته واين
سخن را گفتهاند كه«برويد و بر اعتقاد بخدايان خود
پايدارباشيد...»كه ماجراى تاريخى و تفصيل آن در ذيل خواهدآمد...
3- مطلب ديگرى كه تذكر آن در اين جا لازم بنظر رسيد اينمطلب
است كه در معناى جمله«ان هذا الشيء يراد»و اجمالىكه دارد مفسران
وجوهى ذكر كردهاند كه شايد بهترين وجه باتوجه به ماجراى تاريخى آن
نيز همان وجهى باشد كه مرحومعلامه طباطبائى اختيار كرده كه منظور
اشراف قريش اين بوده كهمحمد(ص)با اين ادعا مىخواهد بر شما رياست
كند،و بهمينخاطر شما بر اعتقادى كه داريد پايدارى كنيد و دست از
خدايانخود برنداريد كه ادعاى نبوت محمد(ص)واقعيت ندارد وسرپوشى
استبراى اينكه بر مردم رياست كند، نظير گفتارىكه خداى تعالى از
اشراف و«ملا»قوم نوح حكايت مىكند كهبمنظور جلوگيرى مردم خود از
اينكه به نوح عليه السلام ايمانآورند اينگونه مىگفتند:
«فقال الملا الذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم
يريدانبتفضل عليكم،و لو شاء الله لانزل ملائكة ما سمعنا بهذا فى
آبائناالاولين،ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين».
و شاهد بر اين گفتار مرحوم علامه رواياتى است كه دربارهسخنان
اشراف و سران قريش در برخورد با مسئله نبوترسول خدا(ص)رسيده كه از
آنجمله است روايت زير كه ابن هشامو ديگران روايت كردهاند:
داستانى جالب درباره علت مخالفتسران قريش
ابن اسحاق از زهرى روايت كرده كه گويد:براى منروايت كردند كه
شبى ابو سفيان و ابو جهل و اخنس بن شريقبدون اطلاع همديگر از
خانهخود بيرون آمده و در اطراف خانه رسول خداصلى الله عليه و آله
هر كدام در گوشهاى پنهان شدند تا بقرآنىكه آن حضرت صلى الله عليه
و آله در نماز شب مىخواندگوش فرا دارند،و هيچكدام از جاى ديگرى
خبر نداشتچون صبح شد و فجر طلوع كرد متفرق شدند و تصادفا در
راهبهم بر خوردند و چون از مكان و منظور يكديگر مطلعشدند همديگر
را ملامت كردهگفتند:از اين پس بچنين كارى دست نزنيد زيرا اگر
سفهاو جهال از كار شما اطلاع پيدا كنند،ممكن استخيالىدرباره شما
بكنند و آنروز را بدنبال كار خود رفتند.
شب ديگر كه شد دو باره هر كدام بجاى ديشب آمده و تاصبح در آنجا
بنشستند و بقرآن رسول خدا صلى الله عليه و آلهگوش فرا دادند و چون
صبح شد متفرق شدند و دو باره درراه بهم برخوردند و همان سخنان
ديروز را تكرار كردند،تاشب سوم شد باز همچنان هر يك در اطراف خانه
رسولخدا آمده و در جائى پنهان شد و تا صبح بماندند و چونصبح شد
دوباره در راه بهم برخوردند و اين بار با هم پيمانبستند كه از اين
پس دستبچنين كارى نزنند.
اخنس بن شريق در آنروز بمنزل رفت و عصاى خود رابرداشته بدر خانه
ابو سفيان آمد و باو گفت:اى ابا حنظلهراى تو درباره آنچه از محمد
شنيدى چيست؟ابو سفيانگفت:بخدا برخى از آنچه شنيدم فهم كردم و
مقصود آنرادانستم و معناى برخى را ندانستم و مقصود آن را
نيزنفهميدم،اخنس گفت:بخدا سوگند من هم مانند تو بودم.
دنباله روايت كه ماجراى گفتگوى اخنس بن شريق باابو جهل را ذكر
مىكند اينگونه است:
«قال:ثم خرج من عنده حتى اتى ابا جهل،فدخل عليهبيته،فقال:يا
ابا الحكم،ما رايك فيما سمعت منمحمد؟فقال:ما ذا:سمعت!تنازعنا نحن
و بنو عبد مناف الشرف،اطعموا فاطعمنا،و حملوا فحملنا،و اعطوا
فاعطينا،حتى اذا تجاذينا على الركب،و كنا كفرسى رهان،قالوا: منا
نبي ياتيه الوحى من السماء،فمتى ندرك مثل هذه! و الله لا نؤمن به
ابدا،و لا نصدقه،قال:فقام عنه الاخنسو تركه» (11) .
يعنى- سپس بدرخانه ابو جهل رفت و باو گفت:نظر تو درباره آنچه از
محمد شنيدى چيست؟ ابو جهل با ناراحتىگفت:چه شنيدم!ما و فرزندان
عبد مناف درباره رسيدنبشرف و بزرگى مانند دو اسبى كه در ميدان
مسابقهمىروند منازعه داشتيم ما مىخواستيم از آنها سبقتجوئيم و
آنان قصد سبقتبر ما را داشتند،آنان اطعامكردند ما نيز اطعام
كرديم،آنان بخشش كرده،اموالبدرخانه اين و آن بردند ما هم چنين
كرديم،و چون ما هر دودر موازات همديگر قرار گرفتيم آنها گفتند:در
ميان ماپيغمبرى است كه از آسمان بدو وحى شود!و ما چگونهمىتوانيم
بچنين فضيلتى برسيم!بخدا ما كه هرگز بدوايمان نخواهيم آورد و او را
تصديق نخواهيم كرد.
و در حديث ديگرى كه ابن كثير شامى در سيرة النبوية ازبيهقى
بسندش از مغيرة بن شعبة روايت كرده اينگونه است كه مغيرة بن شعبة
گويد:
«ان اول يوم عرفت رسول الله صلى الله عليه و سلم انىامشى انا و
ابو جهل بن هشام في بعض ازقة مكة،اذ لقينارسول الله صلى الله عليه
و سلم فقال رسول الله صلى اللهعليه و سلملابى جهل:«يا ابا
الحكم،هلم الى الله و الىرسوله،ادعوك الى الله».
فقال ابو جهل:يا محمد،هل انت منته عن سب آلهتنا؟ هل تريد الا ان
نشهد انك قد بلغت؟ فنحن نشهد ان قدبلغت،فو الله لو انى اعلم ان ما
تقول حق لا تبعتك.
فانصرف رسول الله صلى الله عليه و سلم و اقبل على فقال: و الله
انى لاعلم ان ما يقول حق،و لكن[يمنعنى]شىء،انبنى قصى،قالوا:فينا
الحجابة.فقلنا:نعم ثم قالوا فيناالسقاية فقلنا:نعم،ثم قالوا فينا
الندوة:فقلنا:نعم.ثم قالوافينا اللواء.فقلنا:نعم.ثم اطعموا و
اطعمنا،حتى اذاتحاكت الركب قالوا:منا نبى!و الله لا افعل»
(12) .
يعنى نخستين روزى كه من رسول خدا(ص)را شناختمروزى بود كه
بهمراه ابو جهل در بعضى از كوچههاى مكهمىرفتم كه ناگهان رسول
خدا(ص)را ديدار كرديم،پسآنحضرت به ابو جهل فرمود:
اى ابا حكم بنزد خدا و رسولش بيا تا تو را بخداى يكتا دعوتكنم!
ابو جهل گفت:آيا تو از دشنام خدايان ما دستبر مىدارى؟ آيا جز
اين مىخواهى كه ما گواهى دهيم كه تو ماموريتخود راابلاغ
كردهاى؟ما هم گواهى مىدهيم كه تو بخوبى ابلاغكردى!و بخدا سوگند
اگر براستى بدانم كه آنچه مىگوئى حقاست از تو پيروى مىكردم!
رسول خدا(ص)به راه خود رفت،و ابو جهل رو بمن كردهگفت:بخدا
سوگند من بخوبى مىدانم كه آنچه را او مىگويدحق است،ولى چيزى كه
مانع ايمان من هست اين مطلب استكه فرزندان قصى(بعنوان افتخار
خويش)گفتند:منصبپردهدارى در ميان ما است؟ گفتيم:آرى،پس از آن
گفتند:منصبسقايت(حاجيان)در ما است؟گفتيم:آرى سپس گفتند: خانه شورى
در اختيار ما است!گفتيم:آرى،گفتند:پرچمقريش در دست ما
است؟گفتيم:آرى، آنگاه آنها(براى جلبتوجه مردم و محبوبيت)اطعام
كردند و ما هم(بهمين منظور) اطعام كرديم،تا وقتى كه سواركاران
مسابقه با هم برخورد كردند(و نتوانستند در مسابقه فضيلت و برترى بر
ما پيشى گيرند) گفتند:پيغمبرى از ما است!و بخدا سوگند من تسليم
نخواهم شدو اينكار را نخواهم كرد!
و اين دو حديث پرده از روى باطن مخالفان و دشمنان انبياءو مردان
الهى در طول تاريخ بر مىدارد،و بخوبى نشان مىدهدكه در عين آنكه
آنها عموما حق را شناخته و بدان اذعانداشتهاند،اما بخاطر جاه
طلبى و حفظ رياست و حسد ورزى واحيانا روى تعصبهاى بى جا حاضر به
پذيرش آن نبوده و در صددانكار بر آمدهاند، (13) در
صورتى كه اينها اشتباه مىكردند،وچنانچه تسليم حق مىشدند هم سيادت
دنياى آنها حفظمىگرديد و هم سيادت و سعادت آخرتشان تامين
مىشد،همانگونه كه در مقالات قبلى اين مطلب را از زبان
رسولخدا(ص)نقل كرديم كه وقتى آنها را براى نخستين بار به
اسلامدعوت كرد چنين فرمود:
«يا معشر قريش،يا معشر العرب ادعوكم الى شهادة ان لا الهالا
الله و آمركم بخلع الانداد و الاصنام،فاجيبوني تملكون بها العربو
تدين لكم العجم و تكونون ملوكا فى الجنة...»
كه براى معرفى اينگونه افراد نگون بختسخنى بهتر از آنچهخداى
تعالى فرموده نيست كه گويد:
«افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم علىسمعه
و قلبه و جعل على بصره غشاوة...» (14) .
كه با علم و دانائى منكر حق شده و هواى نفس خود را معبودخويش
قرار داده كه اينگونه افراد دچار گمراهى حق و مهر شدنگوش و دل و
كورى ديده خواهند شد...
پىنوشتها:
1- سوره ص-آيه 6.
2- سوره اعراف-آيه 60.
3- سوره هود-آيه 38.
4- سوره اعراف-آيه 88 و در همين سوره آيه 90 هم در همين
باره است.
5- سوره اعراف-آيه 109.
6- سوره اعراف-آيه 127.
7- سوره شعراء-آيه 34.
8- سوره قصص-آيه 38.
9- سوره قصص-آيه 20.
10- سوره مؤمنون-آيه 24-25.
11- سيره ابن هشام ج 1 ص 316.
12- سيرة النبويه ابن كثير ج 1 ص 506.
13- در همين روزها در روزنامهها خوانديم كه شاه حسين
اردنى در كنفرانس امانگفته بود«اگر اوضاع جهان عرب بهمين
صورت ادامه يابد قم بر جهان عرب حكومتخواهد كرد»(روزنامه
جمهورى اسلامى،شماره 2451 تاريخ 20/8/66)كه شاهدخوبى براى
مطلب بالا است.
14- سوره جاثيه-آيه 23.