قسمتسوم
داستان انذار عشيرة(يوم الدار)
يكى از بزرگترين مدارك خلافتبلا فصل على عليه السلام
داستان مزبور را كه در ذيل آيه مباركه«و انذر
عشيرتكالاقربين»و تفسير و شان نزول آن وارد شده و در همان
سالهاىنخستبعثت رسول خدا(ص)اتفاق افتاده بسيارى از مورخين
بهاجمال و تفصيل ذكر كردهاند كه شايد جامعترين آنها روايتطبرى
است در كتاب تاريخ خود كه ذيلا با ترجمهاش ميخوانيدكه گويد:
«حدثنا...ابن حميد قال:حدثنا سلمة قال:حدثني محمد بناسحاق،عن
عبد الغفار بن القاسم، عن المنهال بن عمرو،عنعبد الله بن الحارث
بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب،عن عبد الله بنالعباس عن علي بن
ابي طالب قال:لما نزلت هذه الآية علىرسول الله(ص):و انذر عشيرتك
الاقربين (1) دعاني رسول الله(ص) فقال:يا علي!ان الله
امرني ان انذر عشيرتك الاقربين فضقتبذلك ذرعا و عرفت اني متى
ابادئهم بهذا الامرارى منهم ما اكرهفصمت عليه حتى جاء جبريل
فقال:يا محمد!انك الا تفعل ما تؤمربه يعذبك ربك.فاصنع لنا صاعا من
طعام و اجعل عليه رجل شاةو املا لنا عسا من لبن ثم اجمع لي بني
عبد المطلب حتى اكلمهمو ابلغهم ما امرت به.ففعلت ما امرني به ثم
دعوتهم له و هم يومئذاربعون رجلا يزيدون رجلا او ينقصونه،فيهم
اعمامه:ابو طالب و حمزةو العباس و ابو لهب فلما اجتمعوا اليه
دعاني بالطعام الذي صنعت لهمفجئتبه فلما وضعته تناول رسول
الله(ص)حذية من اللحم فشقهاباسنانه ثم القاها في نواحي الصحفة ثم
قال:خذوا بسم الله.فاكلالقوم حتى ما لهم بشيء حاجة و ما ارى الا
موضع ايديهم،و ايم اللهالذي نفس علي بيده و ان كان الرجل الواحد
منهم لياكل ما قدمتلجميعهم،ثم قال:اسق القوم.فجئتهم بذلك العس
فشربوا حتىرووا منه جميعا،و ايم الله ان كان الرجل الواحد منهم
ليشرب مثله،فلما اراد رسول الله(ص)ان يكلمهم بدره ابو لهب الى
الكلام فقال: لقدما سحركم صاحبكم.فتفرق القوم و لم يكلمهم رسول
الله(ص) فقال الغد:يا علي!ان هذا الرجل سبقني الى ما قد سمعت
منالقول فتفرق القوم قبل ان اكلمهم فعدلنا من الطعام بمثل ما
صنعتثم اجمعهم الي.قال:ففعلت ثم جمعتهم ثم دعاني بالطعام
فقربتهلهم،ففعل كما فعل بالامس،فاكلوا حتى ما لهم بشيء حاجة ثم
قال: اسقهم.فجئتهم بذلك العس فشربوا حتى رووا منه جميعا ثم
تكلمرسول الله(ص)فقال:يا بني عبد المطلب!اني و الله ما اعلم شابا
فيالعرب جاء قومه بافضل مما قد جئتكم به،اني قد جئتكم بخير
الدنياو الآخرة،و قد امرني الله تعالى ان ادعوكم اليه فايكم
يوازرني علىهذا الامر على ان يكون اخي و وصيي و خليفتي
فيكم!قال:فاحجمالقوم عنها جميعا و قلت و اني لاحدثهم سنا،و ارمصهم
عينا،و اعظمهم بطنا،و احمشهم ساقا:انا يا نبي الله!اكون وزيرك
عليه. فاخذ برقبتي ثم قال:ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيكم
فاسمعواله و اطيعوا قال:فقام القوم يضحكون و يقولون لابي طالب:قد
امركان تسمع لابنك و تطيع» (2) .
ترجمه:محمد بن اسحاق-بسندش از على بن ابيطالب عليه السلامروايت
كرده كه چون آيه«و انذر عشيرتك الاقربين»(يعنى فاميلهاىنزديك
خود را بيم ده)بر رسول خدا(ص)نازل گرديد آنحضرت مرا طلبيدو فرمود:
اى على،خداى بزرگ بمن دستور داده كه فاميلهاى نزديكت را
بيمده،و اين ماموريت مرا سخت تحت فشار قرار داده و ميدانم كه هر
گاه اينماموريت را با آنها در ميان بگذارم پاسخ ناراحت كنندهاى
از ايشاندريافت دارم و بهمين خاطر دم فرو بستم(تا فرصتى پيش آيد و
آنرا انجام دهم)تا اينكه جبرئيل بيامد و گفت:اى محمد اگر
ماموريتخود راانجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد كرد.
رسول خدا مرا طلبيد و بمن فرمود:
براى ما يك«صاع» (3) غذا تهيه كن و ران گوسفندى هم
بر آن ضميمهبنما و قدحى نيز از شير پر كن،آنگاه پسران عبد المطلب
را گرد آور تا من باايشان گفتگو كرده و ماموريتخويش را به آنها
ابلاغ كنم.
من دستور آنحضرت را انجام داده و آنگاه فرزندان عبد المطلب را
بهمهمانى او دعوت كردم و آنها در آنروز چهل نفر مرد بودند با
يكىكم و زياد،كه در ميان آنها عموهاى آنحضرت مانند ابو طالب و
حمزه وعباس و ابو لهب نيز بودند.
و چون آنها نزد آنحضرت گرد آمدند رسول خدا دستور داد غذائى را
كهتهيه كرده بودم براى ايشان بياورم،و من نيز غذا را حاضر كرده و
آوردم،وچون بر زمين نهادم رسول خدا(ص) تكهاى از گوشت را برگرفت و
بادندانهاى خود تكه كرد و در گوشهاى از ظرف غذا نداختسپس فرمود:
بنام خدا برگيريد!آنها نيز همگى خوردند تا آنجا كه ديگر نيازى
بهخوراكى نداشتند(و همگى سير شدند)و من جز جاى دستشان را نديدم(و
از غذا چيزى كم نشده بود)و سوگند بخداى يكتائى كه جان علىبدست او
است كه يك مرد از آنها(چنان بود كه)همه آنچه را براى همهشان آورده
بودم ميخورد!
آنگاه(رسول خدا)فرمود:
آنها را بنوشان،و من آن جام را آوردم و آنها نوشيدند تا
همگىسيراب شدند،و بخداى يكتا سوگند كه مردى تنها همانند آن قدح
رامىنوشيد.
و چون رسول خدا(ص)خواستبا آنها سخن بگويد،ابو لهبپيشدستى كرده
گفت:اين مرد از زمانهاى قديم شما را جادو كرده وبدنبال سخن او آنها
پراكنده شده و رسول خدا با ايشان سخنى نگفت.
فرداى آنروز رسول خدا فرمود:اى على اين مرد با گفتارى كه
شنيدىبر من پيشدستى كرد و آنها پيش از آنكه من سخنى بگويم پراكنده
شدند،وتو بهمان مقدار غذائى كه تهيه كرده بودى دوباره تهيه كن و
آنها را نزد منگرد آور.
على عليه السلام گويد:من نيز طبق دستور آنحضرت غذا را تهيه
كردهو آنها را گرد آوردم و رسول خدا دستور فرمود غذا را نزد آنها
آوردم وآنحضرت نيز همانند روز گذشته عمل كرد و همگى از آن غذا
خوردند تاسير شدند،سپس فرمود:آنها را بنوشان و من نيز همان قدح را
آوردم ونوشيدند تا همگى سيراب شدند سپس رسول خدا(ص)آغاز سخن
كردهفرمود:
اى فرزندان عبد المطلب!من بخدا سوگند در ميان عرب جوانى را
سراغندارم كه براى قوم خود چيزى بهتر از آنچه من براى شما
آوردهام آورده باشد،من براى شما خوبى دنيا و آخرت آوردهام و خدا
بمن دستور داده تاشما را بدان دعوت كنم،اينك كداميك از شما است كه
مرا در اينماموريت كمك كند تا بپاداش آن برادر من و وصى و جانشين
من در ميانشما باشد؟
در اينجا بود كه آنها سرباز زده و من كه از همه آنها كم سن و
سالترو كم ديدتر و(در اثر كودكى)شكم بزرگتر،و ساق پايم نازكتر از
همه بودگفتم:
-اى پيامبر خدا!من كمك كار تو در اين ماموريتخواهم بود!
رسول خدا(ص)(كه چنان ديد)گردنم را گرفت و فرمود:
-براستى كه اين استبرادر و وصى و جانشين من در ميان شما و
شمااز او شنوائى داشته و پيرويش كنيد!
و آن گروه برخاسته در حالى كه ميخنديدند به ابو طالب گفتند:
تو را مامور كرد تا از پسرت شنوائى داشته و از او اطاعت كنى!
و چنانچه مرحوم علامه امينى در كتاب نفيس الغدير گويد:
با همين عبارات و الفاظ ديگران نيز مانند ابو جعفر اسكافىدر
كتاب«نقض العثمانية»روايت كرده (4) و گفته است:
اين داستان با همين عبارات در خبر صحيح روايتشده.
و نيز بهمين ترتيب اين روايت را برهان الدين فقيه در
كتاب«انباء نجباء الابناء»(ص 46 و 48) روايت نموده،و نيز ابن
اثيردر كتاب كامل(ج 2 ص 24)و ابو الفداء در تاريخ خود(ج 1ص 116)و
خفاجى در«شرح الشفاء قاضى عياض» (ج 3 ص 37)و علاء الدين بغدادى در
تفسير خود(ص 390)وسيوطى در جمع الجوامع-چنانچه در كتاب ترتيب او
است-(ج 6ص 392)از طبرى نقل كرده،و در(ص 397)از حافظان ستةيعنى:ابن
اسحاق و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه وابو نعيم و بيهقى
روايت كرده،و ابن ابى الحديد نيز در شرحنهج البلاغه(ج 3 ص 354) و
جرجى زيدان در تاريخ تمدناسلامى(ج 1 ص 31)و محمد حسين هيكل در
كتاب زندگانىمحمد(ص) (5) آنرا با همين عبارات و الفاظ
روايت كردهاند.
مؤلف الغدير پس از نقل روايت گويد:
راويان سند اين حديث همگى موثق و مورد اعتماد هستند جزابو مريم
عبد الغفار بن قاسم كه برخى او را تضعيف كردهاند،وعلت اين تضعيف
نيز چيزى جز شيعه بودن او نيست،و با اينحالابن عقدة(چنانچه در
لسان الميزان ج 4 ص 43 مذكور است) او را مدح كرده و از او حديث نقل
مىكند،و حافظان حديث نيزاز او روايت كردهاند همانگونه كه
شنيديد...و ديگران نيز همانند ابو جعفر اسكافى و سيوطى روايت را
تصحيح كردهاند...
روايت ديگرى در اين باره:
امام احمد بن حنبل در كتاب مسند خود(ج 1 ص 159) بسندش از على بن
ابيطالب روايت كرده كه فرمود:
«جمع رسول الله(ص)او:دعا رسول الله(ص).بني عبد المطلبفيهم رهط
كلهم ياكل الجذع و يشرب الفرق قال:فصنع لهم مدا منطعام فاكلوا حتي
شبعوا قال:و بقي الطعام كما هو كانه لم يمس،ثمدعا بغمر فشربوا حتى
رووا و بقي الشراب كانه لم يمس.او:لميشرب.ثم قال:يا بني عبد
المطلب:اني بعثت اليكم خاصة و الىالناس عامة و قد رايتم من هذا
الامر ما رايتم،فايكم يبايعني على انيكون اخي و صاحبي و
وارثي؟!فلم يقم اليه احد فقمت اليه و كنتاصغر القوم قال:فقال:اجلس
قال:ثم قال ثلاث مرات،كل ذلك اقوماليه فيقول لي:اجلس.حتى كان في
الثالثة فضرب بيده علىيدي».
-رسول خدا فرزندان عبد المطلب را گرد آورده يا دعوت كرد و در
ميانايشان گروهى بودند كه بزغالهاى را ميخورد و پيمانهاى
مىآشاميد آنحضرت،بمقدار«مد» (6) ى طعام براى ايشان
تهيه كرد و همه از آن خوردندتا آنكه سير شدند و غذا هم چنان مانده
بود كه گويا دست نخورده سپس قدحى طلبيد و همگى نوشيدند تا سيراب
شدند و نوشابه چنان بود كهگويا دست نخورده يا نوشيده نشده.
سپس فرمود:اى پسران عبد المطلب من بسوى شما بطور خصوصى وبسوى
مردم بطور عموم مبعوث گشتهام و شما معجزه مرا نيز ديديد پسكداميك
از شما با من بيعت مىكند تا برادر من و مصاحب من و وارثمن
باشد؟هيچكدام بر نخاستند و من كه كوچكترين همه آنها
بودمبرخاستم،آن حضرت بمن فرمود:بنشين،و تا سه بار اينكار تكرار شد
كههر بار من بر ميخاستم و آنحضرت بمن ميفرمود:بنشين،تا اينكه در
بار سومدستش را(بعنوان بيعت)بر دست من زد،و با او بيعت كردم.
و البته در سند اين حديث كسى خدشه نكرده و همه وسائطمورد وثوق
هستند.
روايتسوم
حافظ ابن مردويه بسندش از امير المؤمنين عليه السلام روايتكرده
كه فرمود:
«لما نزلت هذه الآية:و انذر عشيرتك الاقربين.دعا بنيعبد المطلب
و صنع لهم طعاما ليس بالكثير فقال:كلوا باسم الله منجوانبها فان
البركة تنزل من ذروتها.و وضع يده اولهم فاكلوا حتىشبعوا ثم دعا
بقدح فشرب اولهم ثم سقاهم فشربوا حتى رووا،
فقال ابولهب:لقدما سحركم.و قال:يا بني عبد المطلب اني جئتكم بما
لم يجىء به احد قط ادعوكم الي شهادة ان لا اله الا اللهو الى
الله و الى كتابه.فنفروا و تفرقوا،
ثم دعاهم الثانية على مثلها فقال ابو لهب كما قال المرة
الاولى،فدعاهم ففعلوا مثل ذلك،ثم قال لهم و مد يده:من بايعني على
انيكون اخي و صاحبي و وليكم من بعدي؟!فمددت يدي و قلت:اناابايعك،و
انا يومئذ اصغر القوم عظيم البطن فبايعنى على ذلك قال: و ذلك
الطعام انا صنعته» (7)
-هنگامى كه آيه«و انذر عشيرتك الاقربين»نازل شد رسول
خدافرزندان عبد المطلب را جمع كرد و براى ايشان غذاى كمى ترتيب داد
وبآنها فرمود:بنام خدا از اطراف آن بخوريد كه بركت از بالاى آن
نازلخواهد شد و خود آنحضرت نخستين آنها بود كه دستبر غذا گذارد،
پسهمگى خوردند تا سير شدند آنگاه قدحى طلبيد و نخستخود آشاميد
وسپس آنها را سيراب كرد و آنها آشاميدند تا سيراب شدند.
ابو لهب كه چنان ديد گفت:از قديم او شما را جادو
كرده؟آنگاهرسول خدا(ص)فرمود:من چيزى را براى شما آوردهام كه احدى
نياوردهمن شما را به شهادت به يكتائى خدا و خدا و كتاب او دعوت
مىكنم،آنها كه اين سخن را شنيدند دور شده و پراكنده شدند.براى بار
دومهمانگونه ايشانرا دعوت كرد و ابو لهب دوباره همان سخنان را
گفت،پس آنحضرت ايشان را دعوت كرد و آنها نيز همان گونه عمل كردند.
سپس آنحضرت در حالى كه دستش را دراز كرده بود فرمود:كيستكه با
من بيعت كند تا در نتيجه برادر من و مصاحب من و اختيار دار شماپس
از من باشد؟
على عليه السلام گويد:من دستم را دراز كرده گفتم:من با تو
بيعتمىكنم-و من در آنروز كوچكترين آنها بودم و شكمم پيش
آمدگىداشت.
رسول خدا با همان شرائط(كه فرموده بود)با من بيعت كرد.
على عليه السلام گويد:آن غذا را نيز من تهيه كرده بودم.
و البته روايات ديگرى هم باين مضمون از طريق اهل سنتبا اجمال و
تفصيل نقل شده كه مرحوم علامه امينى در كتابالغدير روايت كرده
(8) و ما بهمين چند حديث اكتفا مىكنيم،و ازطريق شيعه نيز
روايات زيادى در اين باره نقل شده كه مرحوممجلسى در بحار الانوار
آورده است (9)
نكتههائى در اين روايات
از رويهمرفته اين روايات كه ما براى نمونه بذكر سه روايت از
آنها اكتفا كرديم تذكر چند مطلب بنظر ميرسد:
1- علت و يا حكمت اينكه رسول خدا(ص)در آغاز كار خودمامور ميشود
تا خويشاوندان نزديك خود را«انذار»كند و آنها رابه دين خدا دعوت
نمايد شايد جهات زير بوده:
الف- هر مصلحى كه بخواهد به اصلاح اجتماعى كه در آنزندگى ميكند
دستبزند و آنها را از آلودگى بر حذر داشته و ازعذاب الهى بيم دهد
بايد از خود و نزديكان خود شروع كند تاديگران سخنش را پذيرا گشته و
از اتهام مبرا باشد!
ب- از آنجا كه اساس زندگى عربهاى آنزمان،و بافتاجتماعى آنان،بر
زندگى قومى و قبيلهگى بنا شده بود،و هر كسميخواستبه كارى
اجتماعى و عمومى و بخصوص كارهاىاصلاحى اقدام كند ناچار بود تا كمك
كارانى مخلص و متعهدداشته باشد،و بهترين راه را براى دستيابى به
چنينكمك كارانى استمداد از خويشان نزديك بود كه روى ارتباطمحكم
قبيلهگى خود را موظف به دفاع از افراد قبيله در برابردشمنان
ميدانستند،و از اينرو آنحضرت نيز مامور شد تا در آغازدعوت خود را
از آنها شروع كند و براى كمك كارى و معاونت ازايشان كسى را انتخاب
نمايد.
ج- شريعت مقدس اسلام مائدهاى الهى و يا به تعبير خودآنحضرت خير
دنيا و آخرت بود كه رسول خدا(ص)ميخواستبر جهان آنروز عرضه كند،و
اين يك منتى بود كه خداى تعالىبر خويشان نزديك آنحضرت گذارده كه
آنها را به استفاده از اينمائده آغاز فرمود،و بدنباله آن رهبرى
اين آئين مقدس را نيز درآينده بعهده آنها نهاد،و اين افتخار را
نصيب آنها فرمود كههر كدام بخواهند آنرا نصيب خويش سازند...
2- از اينكه در پايان روايت آمده است كه چون حاضران درآنمجلس
برخاستند با تمسخر و ريشخند به ابو طالب مىگفتند:
-«بتو دستور داد تا از پسرت شنوائى داشته و از او پيروىكنى»
معلوم ميشود معناى كلام رسول خدا(ص)كه فرمود:
«...ان هذا اخى و وصيي و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا» همان
خلافت الهيه و رهبرى دينى است و همان اولى بودن رهبربه اموال و
انفس است كه مدعاى ما است،و از اينرو حاضران درآنمجلس نيز همين
معنا را از حديث فهميدند،و از اينرو برخى ازاهل حديث كه براى ترديد
در اين حديث در اين معنى وسوسه وترديد كردهاند بيجا و بىمورد است
كه ما با همين مقدار تذكر واشاره از آن ميگذريم.
3- از آنجا كه اين احاديث همانگونه كه گفته شد بهترينسند براى
عقايد شيعه در باب امامت و خلافتبلا فصل على بنابيطالب عليه
السلام ميباشد برخى از متعصبان و مخالفان و احيانا معاندان در صدد
رد اين احاديث و خدشهدار كردن سند و يادلالت آنها بر آمده و
سخنانى گفتهاند كه بيشتر جنبه فنى وتخصصى دارد و از بحث تاريخى
خارج است و از اينرو ما بهترديديم كه وقتخود و شما را نگيريم
بخصوص كه دانشمندانبزرگوار ما همانند مرحوم علامه امينى و مظفر و
محمد جواد مغنيه وعلامه شرف الدين و ديگران بخوبى پاسخ آنها را
دادهاند و هر كهخواهد ميتواند براى تحقيق بيشتر به كتابهاى
الغدير ودلائل الصدق و تفسير مغنيه و اعيان الشيعه و الصحيح من
السيرهو سيرة المصطفى و غيره مراجعه كند و ايرادها و پاسخها را
ببيندولى براى نمونه ماجراى زير را براى شما نقل ميكنيم و از
اينبحث ميگذريم:
يك داستان جالب و يك جنايت تاريخى
نگارنده در چند سال قبل از اين از بعضى دوستان شنيده بودمكه
برخى از نويسندگان اهل سنت رواياتى را كه در كتابهاىمعتبر و سيره
و تاريخ از رسول خدا(ص)و يا صحابه آنحضرتنقل شده و در آن روايات
كلمه و يا جملهاى به نفع مذهبشيعه وجود دارد آنها را تحريف و
دستكارى كردهاند تامستمسكى براى مذهب شيعه نباشد...!
و بدنبال همين گفتار آن دوست ما مصمم بود كه نسخههاى قديمى(خطى
و چاپى)كتابهاى اهل سنت را بهر قيمتى شدهتهيه و جمعآورى كند كه
در آينده از اين دستكاريها و تحريفهامصون بماند...
ولى براى اين گفتار مدرك و شاهدى نيافته بودم تا وقتى بههمين
حديث«يوم الدار»برخوردم با كمال تعجب و يا واضحتربگويم با كمال
تاسف مشاهده كردم كه اينان در اين حديثشريف اين دستكارى و يا بهتر
بگويم«جنايت تاريخى»راانجام دادهاند كه بايد نام چند نفر را در
اينجا براى نمونه به اطلاعشما برسانيم:
1- نخستين كسى كه دستبه چنين كارى زده خود طبرىاست كه
همانگونه كه شنيديد در كتاب تاريخ خود در مورددعوت رسول خدا
اينگونه روايت كرده كه رسول خدا(ص)فرمود:
«ايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصييو خليفتى
فيكم...»و دو سطر بعد از اين عبارت نيز آنجا كهسخن على عليه
السلام را در پذيرفتن دعوت رسول خدا(ص) نقلمىكند و رسول خدا
دربارهاش مىفرمايد:
«ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا...»
سپس از آنجا كه ديده است اين روايتبهترين دليلبر مدعاى شيعيان
امير المؤمنين عليه السلام است كه معتقد بهخلافتبلا فصل آنحضرت
پس از رسول خدا(ص)ميباشند آمده و در كتاب تفسير خود چند كلمه را
برداشته و بجاى آن«...كذاو كذا...»گذارده تا هم تغيير معنائى واقع
نشود و هم مدركىبراى شيعه نباشد و اجمال داشته باشد،و بهمين منظور
در تفسيرخود اينگونه نقل كرده كه رسول خدا(ص)فرمود:
«فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و كذاو كذا...»
(10)
و در پايان حديث نيز سخن رسول خدا(ص)را اينگونه نقلكرده كه
فرمود:«ان هذا اخى و كذا و كذا...»
كه هر كس اين حديث را بخواند به يقين ميداند كهدست كارى شده و
رسول خدا(ص)به اينگونه با اجمال سخننميگويد و«كذا و كذا»نميگويد و
بطور مسلم اين كار راويانحديثبوده كه نميخواستهاند متن حديث را
نقل كنند...
و نظير كار طبرى و اين جنايتبزرگ را در اين حديث،ابن كثير شامى
نيز در كتاب«البداية و النهاية»و«السيرة النبوية» و تفسير خود
نيز انجام داده (11) ...
چنانچه از نويسندگان معاصر زمان ما نيز محمد حسين هيكلدر كتاب
خود«حياة محمد»در برابر مقدارى پول سياه و يافروش مثلا هزار جلد
كتاب به كتابفروشيها همين جنايت راانجام داده و در طبع اول كتاب
خود در صفحه 104 حديث راهمانگونه كه بوده نقل كرده و در چاپ دوم
يعنى چاپسال 1354 جمله:
«و خليفتى فيكم...»را از حديثحذف كرده و بهمان جمله: «و يكون
اخى و وصيى»اكتفا كرده (12) !!
نگارنده گويد:براى متتبع در احاديث تاريخى روشن استكه اين
جنايت اختصاص به اين روايت ندارد و اينان در جاهاىديگر نيز نظير
اينكار را كردهاند كه نمونهاش را ميتوانيد درداستان جنگ احد و
حديثى كه از رسول خدا(ص)نقل كردهاندكه در مورد فرار كردن برخى از
مردان و استقامت و پايدارىبرخى از شير زنان در آن گير و دار و جنگ
سخت فرمود:
«...لمقام نسيبة بنت كعب اليوم خير من مقام فلانو فلان...»
(13)
كه چون براى هر خوانندهاى اين سئوال پيش ميآيد كه مسلمااين
كناية گوئى از خود رسول خدا(ص)نبوده،و آنحضرت نامبرده ولى راوى
نامها را نبرده و بجاى آن«فلان و فلان»گفته، ازاينرو ابن ابى
الحديد بدنبال نقل حديث گويد:
«قلت:ليست الراوى لم يكن هذه الكناية و كان يذكرهماباسمهما حتى
لا تترامى الظنون الى امور مشتبهة،و من امانة المحدثان يذكر
الحديث على وجهه و لا يكتم منه شيئا فما باله كتم اسمهذين
الرجلين؟».
-اى كاش راوى بصورت كناية نام نمىبرد و نام اين دو مردرا
آشكارا ذكر ميكرد تا گمانها به چيزهاى مشتبه و مشكوكىنرود،و اين
لازمه امانتشخص محدث است كه حديث راهمانگونه كه هست نقل كند و
چيزى را از حديث كتمان نكند،پس چه انگيزهاى او را بر آن داشته تا
نام اين دو مرد را پوشيده ومكتوم دارد؟...(پايان كلام ابن ابى
الحديد).
كه ما در جاى خود گفتهايم:شايد آن دو نفر از كسانىبودهاند كه
بعدها داراى منصبهاى مهمى شدند و راوى حديث ازترس و يا جهات ديگرى
نتوانسته نام ايشان را ببرد و اينبىامانتى را در نقل انجام
داده،كه البته اين علت انگيزهاى جزترس و بىتقوائى نمىتواند
داشته باشد،و مجوزى براى ارتكابچنين جرمى نخواهد بود...
پىنوشتها:
1- سوره شعرا-آيه 214.
2- تاريخ طبرى(ط مصر سال 1357)ج 2 ص 62-63.
3- صاع:بمقدار سه كيلو است.
4- چنانچه در شرح.ابن ابى الحديد ج 3 ص 263 آمده است.
5- ص 104 از چاپ اول.
6- «مد»بمعناى چارك يعنى ده سير و كمتر از يك كيلو است.
7- الغدير ج 2 ص 281.
8- الغدير ج 2 ص 282-283.
9- بحار الانوار ط جديد ج 18.
10- تفسير طبرى ج 19 ص 74.
11- البداية و النهاية ج 3 ص 40 و تفسير ابن كثير ج 3 ص
351 و السيرة النبوية ج 1ص 459.
12- براى توضيح بيشتر به كتاب سيرة المصطفى ص 131 و
فلسفة التوحيد و الولاية ص 179 و 136 مراجعه شود.
13- شرح ابن ابى الحديد ط مصر ج 3 ص 377.