فصل دهم
نخستين كسى كه اسلام آورد
نخستين فردى كه به رسول خدا(ص)ايمان آوردو مسلمان شداز نظر
روايات و تواريخ مسلم است كه نخستين فردى كه ازجنس زنان به رسول
خدا(ص)ايمان آورده و مسلمان شد، همسرمكرمهاش خديجه سلام الله
عليها بود و بلكه بر طبق ادعاىبسيارى از سيره نويسان و
مورخان:نخستين انسانى كه بهآنحضرت ايمان آورده و مسلمان شد خديجه
بود.و اين عبارت ازابن اثير جزرى است كه در كتاب خود«اسد
الغابة»گويد:
«خديجه بنتخويلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشية
الاسديةام المؤمنين زوج النبى(ص)اول امراة تزوجها و اول خلق الله
اسلم باجماعالمسلمين،لم يتقدمها رجل و لا امراة. ..» (1)
.
-يعنى خديجه دختر خويلد...همسر رسول خدا(ص)نخستين زنى بود كه
رسول خدا با او ازدواج كرد و نخستين خلق خدا بود-به اجماع
مسلمانان-كهاسلام را اختيار كرد و هيچ مرد و زنى از او پيشى
نگرفت.
و اين هم عبارت يكى از قديمىترين سيرهها يعنى سيره ابن اسحاق
استكه مىگويد:
«و كان اول من اتبع رسول الله(ص)خديجه بنتخويلد زوجته...»
(2) -و نخستين كسى كه از رسول خدا(ص)پيروى كرد خديجه دختر
خويلدهمسر آنحضرت بود.و نظير اين دو عبارت از كتابهاى ديگر نقل
شده.و ازدانشمندان شيعه نيز مرحوم على بن عيسى اربلى همين عقيده را
دارد،پس ازروايتى كه از ابن عباس نقل كرده كه گفته است:
«...ان اول من صلى مع رسول الله(ص)بعد خديجه،علىعليه السلام».
چنين گويد:
«و قد تقدم ذكر اسلامها رضى الله عنها،و انها سبقت
الناسكافة...» (3) و از آنچه ذكر شد چنين استفاده
مىشود كه خديجهعليها السلام نخستين انسانى بوده كه به رسول
خدا(ص) ايمانآورده است،چه از جنس زنان و چه از جنس مردان.ولى
درتاريخ يعقوبى آمده است كه گويد:
«...و كان اول من اسلم خديجة بنتخويلد من النساء،و على بن
ابيطالب من الرجال ثم زيد بن حارثه،ثم ابوذر...» (4)
-خديجه نخستين كسى بود از جنس زنان كه مسلمان شد و على بن
ابيطالبنيز نخستين كسى بود از جنس مردان كه اسلام اختيار كرد و
سپس زيد بنحارثه و پس از او ابوذر...
در اين نقل از آن جهت كه مورد بحث ما استسخنى بهميان نيامده و
ساكت است.و در نقل على بن ابراهيم-از محدثينشيعه-آمده است كه در
تفسير آيه مباركه:
/فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين/ (5) چنين گويد:
«انها نزلت بمكة بعد ان نبى رسول الله(ص)بثلاث سنين،و ذلك
انالنبوة نزلت على رسول الله(ص)يوم الاثنين،و اسلم على عليه
السلام يومالثلثاء،ثم اسلمتخديجة بنتخويلد زوجة النبى(ص)...»
(6) -اين آيه در مكه نازل شد پس از گذشتسه سال از نبوت رسول
خدا(ص)
و ماجرا از اين قرار بود كه مقام نبوت روز دوشنبه بر رسول
خدا(ص)نازل شد وعلى عليه السلام روز سه شنبه مسلمان شد و پس از او
خديجه دختر خويلد همسررسول خدا(ص) مسلمان شد...
و در نقل كتاب«طرف»سيد بن طاووس كه از كتاب وصيةعيسى بن
مستفاد از حضرت موسى بن جعفر از پدرش امام صادق عليهما السلام
روايت كرده اينگونه است كه رسول خدا(ص)آندو را با يكديگر به اسلام
دعوت فرمود و آن دو با همديگر يكبارهايمان آورده اسلام را
پذيرفتند... (7) و اقوال و روايات ديگرى هم در اين باره
در كتابهاىشيعه و اهل سنت آمده كه در آنها درباره على عليه
السلامتعبيراتى امثال اينكه آنحضرت«اول الناس اسلاما»
يا«اول الامة اسلاما»و يا«اول من آمن»بوده ذكر شده كهاز آنها
استفاده مىشود على عليه السلام نخستين مسلمان بوده. (8)
و ما فعلا در اين باره بحث زيادى نداريم و به همين مقدار
دراينمورد اكتفا مىكنيم.
البته تذكر اين مطلب هم لازم است كه خديجه همانگونه كهدر بحث
ازدواج رسول خدا(ص) گفته شد:كمال ايثار و مهربانىرا نسبت به همسر
بزرگوار خود حضرت محمد(ص)داشت ورسول خدا(ص)نيز تا پايان عمر پيوسته
از مهر و محبت و ايثارخديجه ياد مىكرد،و خود همين سبقت ايمان او
به رسولخدا(ص)دليل ديگرى بر اعتقاد و ايمان قلبى او به صداقت
وعظمت همسر گرامى خود،و در نتيجه دليلى بر ايثار و عشق او درراه
وصول به اهداف عاليه آنحضرت است.و در روايات هم آمدهاست كه ايمان
خديجه براى رسول خدا(ص)موجب تقويت قلبو رفع غم و اندوه آنحضرت
بود،كه هرگاه از تكذيب مشركان وتمسخر و استهزاء دشمنان دلگير و
افسرده خاطر گشته و بخانهمىآمد،خديجه سلام الله عليها با سخنان
دلنشين و دلدارى دادنبه آنحضرت موجبات رفع افسردگى و دلگرمى آن
بزرگوار رافراهم مىنمود و عبارت ذيل متن حديث ابن اسحاق است كه
درسيره خود روايت كرده است:
«كانتخديجه اول من آمن بالله و رسوله و صدق بما جاء به،فخفف
الله بذلك عن رسول الله(ص)لا يسمع شيئا يكرهه من رد عليهو تكذيب
له فيحزنه ذلك الا فرج الله عنه بها اذا رجع اليها،تثبته و
تخففعنه و تصدقه و تهون عليه امر الناس» (9) .
و اما در مورد على عليه السلام
و اما درباره ديگران غير از حضرت خديجه عليها السلام براىما
جاى ترديد نيست كه طبق نقلهاى صحيح و معتبر و سندهاىدست نخورده و
دست اول تاريخى و حديثى-كه برخى از آنها راشنيديد-و به گواهى بيشتر
اصحاب رسول خدا(ص)-و از آنجمله سخنان خود امير المؤمنين عليه
السلام-و بر طبق جريان طبيعى و معمولى اين ماجرا،نخستين كسى كه به
رسولخدا(ص)ايمان آورد و دعوت آنحضرت را پذيرفت،علىعليه السلام
بود.
و بنظر ما مسئله چنان روشن است كه نيازى به بحثزياد و استدلال
به روايات و تواريخ بسيار نداريم،و براىكسى كه بخواهد در اين باره
تحقيق و تتبع كند هر چه بيشتر بهمنابع تاريخى و روايات مراجعه
مىكند يك شبهه براى اوتقويت مىشود و آن شبهه اينكه روايات و
اقوالى كه در اين بارهنقل اختلاف كرده و يا ديگرانى همانند ابوبكر
را در پذيرشاسلام مقدم بر على عليه السلام دانستهاند گذشته از
اينكه تمامىآنها با رواياتى از همان راويان متناقض و متعارض است و
از نظرفن حديثشناسى از درجه اعتبار ساقط مىشود،از
كانالهاىناسالم بدست ما رسيده و يا راويان حرفهاى و خود فروخته
ومزدور نقل كرده و يا غرض ورزيهاى سياسى و غير سياسى درآنها دخالت
داشته است و گرنه در روايات و نقلهاى معتبر وسالم-اعم از شيعه و
اهل سنت-در اين باره كه على عليه السلامنخستين مسلمان و مؤمن به
رسول خدا(ص)بوده بحثى نبوده ودوست و دشمن بدان اعتراف داشتهاند.
اما روايات
و روايات در اين باره تنها بيش از يكصد حديث از طريق اهل سنت
روايتشده كه مرحوم علامه امينى«قدس سره»آنهارا در كتاب
شريف«الغدير»(ج 3 و ج 2)به طريقهاى مختلف ازرسول خدا(ص)و امير
المؤمنين عليه السلام و ساير صحابه رسولخدا(ص)نقل كرده و ما نيز
براى تيمن و تبرك چند حديث راانتخاب كرده ذيلا براى شما نقل
مىكنيم:
1- طبرانى و هيثمى و بيهقى و حافظ گنجى و ديگران بهسندهاى خود
از سلمان و ابوذر و حذيفه از رسول خدا(ص)
روايت كردهاند كه درباره على عليه السلام فرمود:
«...ان هذا اول من آمن بى و هو اول من يصافحنى يوم القيامة،و هو
الصديق الاكبر و هذا فاروق هذه الامة،يفرق بين الحقو الباطل،و هذا
يعسوب المؤمنين» (10)
-براستى كه اين مرد نخستين كسى است كه به من ايمان آورده و
اونخستين كسى است كه در روز قيامت با من مصافحه كند(و دست بهدست
من دهد)و او است صديق اكبر و او است فاروق اين امت كه ميانحق و
باطل را جدا سازد و او است بزرگ و سرور مؤمنان.
2- حاكم در مستدرك و خطيب بغدادى در تاريخ خود و ابنابى الحديد
در شرح نهج البلاغه و ديگران با مختصر اختلافى از رسول خدا(ص)روايت
كردهاند كه فرمود:
«اول الناس ورودا على الحوض اولهم اسلاما،على بنابيطالب».
(11)
-نخستين كسى كه در كنار حوض بر من درآيد نخستين آنها است
درپذيرش اسلام و او على بن ابيطالب است.
3- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از جماعتى از صحابهرسول
خدا(ص)مانند ابن عباس و جابر و اسماء بنت عميس وام ايمن و ديگران
نقل كرده كه رسول خدا(ص)در داستانازدواج على و فاطمه عليهما
السلام به دخترش فاطمه فرمود:
«زوجتك اقدم الامة اسلاما». (12)
-تو را به همسرى كسى درآوردم كه از همه امت در اسلام مقدماست.
4- نسائى و ابن ماجة و طبرى-در تاريخ خود-و ابى داودو خطيب
بغدادى و هيثمى و ديگران به سندهاى خود ازامير المؤمنين عليه
السلام روايات زير را نقل كردهاند كه فرمود:
«انا اول رجل اسلم مع رسول الله(ص)» (13) .
و در نقل ديگرى اينگونه است كه فرمود:
«انا اول من اسلم مع النبى(ص)» (14) .
و يا فرمود:
. (15)
5-و در بيش از دوازده كتاب از كتابهاى معروف و معتبراهل
سنت،مانند جامع ترمذى و معجم طبرانى و مستدرك حاكمو استيعاب ابن
عبد البر و فرائد السمطين حموى و ديگران بهسندهاى خود از انس بن
مالك روايت كردهاند كه گفته است:
«بعث النبى(ص)يوم الاثنين و صلى على عليه السلام يوم الثلثاء».
(16)
-رسول خدا(ص)روز دوشنبه مبعوث به رسالت گرديد و على عليه
السلامروز سه شنبه نماز گزارد.
6- و در بيش از هفت كتاب از كتابهاى معتبر ايشان مانندمستدرك
حاكم و كامل ابن اثير و مجمع الزوائد هيثمى و استيعابو غيره به
سندهاى خود از زيد بن ارقم روايت كردهاند كه گفتهاست:
«اول من آمن بالله بعد رسول الله(ص)على بن ابيطالب».
و يا به اين تعبير كه گويد:
«اول من صلى مع رسول الله(ص)على». (17)
نگارنده گويد:به همين مضمون بيش از يكصد روايت ديگردر روايات و
كتابهاى معتبر اهل سنت از اصحاب رسولخدا(ص)مانند عبد الله بن عباس
و ابو سعيد خدرى و سلمانفارسى،و مقداد بن عمرو كندى و ابو رافع و
جابر بن عبد اللهانصارى و حذيفه بن يمان و عمر بن خطاب و عبد الله
بن مسعودو هاشم بن عقبة مرقال و عدى بن حاتم و ديگران نقل شده كه
مابخاطر رعايت اختصار به همين مقدار اكتفا مىكنيم و شما را
بههمان كتاب«الغدير»كه متن آنها را با مصادر و مراجع ذكركرده
ارجاع مىدهيم.
7- و در كتابهاى دانشمندان و محدثين بزرگوار شيعه نيز بيش ازاين
حديث نقل شده كه مرحوم علامه مجلسى(ره)بيشتر آناحاديث را در كتاب
بحار الانوار خود نقل كرده (18) و از آنجملهاستحديث
ذيل كه ابن شهر آشوب در كتاب مناقب و فتال درروضة الواعظين و شيخ
صدوق(ره)و ديگران نقل كردهاند كهامام صادق عليه السلام فرمود:
«اول جماعة كانت ان رسول الله(ص)كان يصلى و امير المؤمنينعليه
السلام معه،اذ مر ابو طالب به و جعفر معه،فقال:يا بنى صل جناح ابن
عمك،فلما احس به رسول الله(ص)تقدمهما و انصرفابو طالب مسرورا و هو
يقول:
ان عليا و جعفرا ثقتى عند ملم الزمان و الكرب و الله لا اخذل
النبى و لا يخذله من بني ذو حسب اجعلهما عرضة العدى و اذا اترك
ميتا انمى الى حسبى لاتخذ لا و انصرا ابن عمكما اخى لامى من بينهم
و ابى (19)
-نخستين(نماز)جماعتى كه برپا شد آن بود كه رسول خدا(ص)
نماز مىخواند و امير المؤمنين عليه السلام با او بود كه در اين
هنگامابو طالب در حالى كه جعفر-فرزندش-همراه او بود بر آنها عبور
كردند،ابوطالب كه چنان ديد به جعفر گفت:بازوى عموزادهات را پيوند
كن(و تو هم بازوى ديگر او باش،همانگونه كه برادرت يك بازوى او است)
و چون رسول خدا(ص)ماجرا را احساس كرد جلوى آندو قرار گرفتو ابو
طالب نيز با خوشحالى و سرور از نزد آنها بازگشت و اشعار فوق
رامىخواند.
8- در كتاب امالى ابن شيخ(ره)بسند خود از امام صادقعليه السلام
از پدران خود روايت كرده كه فرمود:
«ان عليا اول من اسلم». (20)
-براستى كه على عليه السلام نخستين كسى است كه اسلام را اختيار
كرد.
9- در چند حديث از طريق روايات شيعه و اهل سنت نيز ازابن عباس
روايت كردهاند كه در تفسير آيه شريفه/و السابقونالسابقون،اولئك
المقربون/ (21) گفته است:
«سابق هذه الامة على بن ابيطالب». (22)
-سبقت گيرنده اين امت على بن ابيطالب عليه السلام بوده.
10- عياشى در تفسير خود بسندش از امام باقر عليه السلامروايت
كرده كه فرمود:
«ان امتى عرض على في الميثاق،فكان اول من آمن بى علىو هو اول
من صدقنى حين بعثت و هو الصديق الاكبر و الفاروق يفرقبين الحق و
الباطل». (23)
-براستى كه امتم را در عالم ميثاق(آنجا كه پيمان مىگرفتند)بر
منعرضه داشتند و نخستين كسى كه به من ايمان آورد على بود و هم او
بودنخستين كسى كه مرا هنگامى كه مبعوث شدم تصديق كرد،و او
است«صديق اكبر»-(راستگوى بزرگ)-و او است«فاروق»كه ميان حقو
باطل را جدا كند.
و اين بود ده حديث كه ما براى شما از ميان بيش از صدو پنجاه
حديث انتخاب كرديم و بيشتر آنها را نيز اهل سنتروايت كرده بودند
چنانچه خوانديد.
و اما گفتار علماء و دانشمندان اسلام در اين باره:
ما در اينجا نخست گفتار محمد بن اسحاق-متوفاى سال151 هجرى و
يكى از پيش كسوتان تاريخ و حديث نزد اهل سنترا براى شما ذكر
مىكنيم كه مورد قبول عموم محدثين و اهلتاريخ است،و ابن هشام نيز
آنرا در سيره از وى نقل كرده و متنترجمه آن اينگونه است كه گويد:
«ابن اسحاق گفته:پس از خديجه نخستين كسى كه ازجنس مردان برسول
خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و بااو نماز گذارد و نبوت او
را تصديق كرد على بن ابيطالبابن عبد المطلب بن هاشم رضوان الله و
سلامه عليه بود،و آنجناب در آن روز ده ساله بود.
و از نعمتهاى بزرگى كه خداوند بعلى بن ابيطالبعليه السلام داد
اين بود كه پيش از اسلام در دامن تربيترسول خدا صلى الله عليه و
آله نشو و نما كرد.
مجاهد حديث كرده گفت:از جمله نعمتهاى خداوندو كرامتهاى او نسبت
بعلى بن ابيطالب عليه السلام اين بودكه قريش دچار قحطى سختى شدند،و
ابوطالب مردىعيالمند بود كه نانخور زيادى داشت،پس رسول خدا صلى
الله عليه و آله بعباس بن عبد المطلب عموى خود كهدارائى و ثروتش
بيش از ساير بنىهاشم بود فرمود:اىعباس نانخوران برادرت ابوطالب
زيادند،و چنانچهمىبينى مردم باين قحطى سخت دچار گشتهاند بيا با
همبنزد او برويم و بوسيلهاى نانخوران او را كم كنيم منيكى از
پسران او را بنزد خود مىبرم و تو هم يكى را ببر؟
عباس بن عبد المطلب اين پيشنهاد را پذيرفت،و هر دوبنزد ابوطالب
آمده و منظور خويش را اظهار كردند،ابوطالب گفت:عقيل را براى من
بگذاريد و برخىگويند:گفت:عقيل و طالب را براى من بگذاريد و ما
بقىرا هر كدام خواهيد ببريد.پس رسول خدا صلى الله عليه و آلهعلى
عليه السلام را برداشت و عباس نيز جعفر را برداشته وبخانه بردند.
و بدين ترتيب على عليه السلام در تمام موارد با رسولخدا صلى
الله عليه و آله بود تا هنگامى كه آن بزرگواربرسالت مبعوث شد پس
على بدو ايمان آورد و نبوتش راتصديق كرده پيروى او را بر خود لازم
شمرد.
جعفر نيز در خانه عباس بود تا هنگاميكه اسلام اختياركرده و از
خانه عباس بيرون رفت.
ابن اسحاق گويد:چون هنگام نماز مىشد رسول خداصلى الله عليه و
آله بسوى درههاى شهر مكه مىرفت وعلى بن ابيطالب نيز در خفا و
پنهانى از پدرش ابو طالب و ساير عموها و قريش بهمراه رسول خدا صلى
الله عليه و آلهمىرفت و نمازهاى خود را در آن جا مىخواندند و
چونشام مىشد بخانه باز مىگشتند.
مدتى بر اين منوال گذشت تا اينكه روزى هم چنانكه آن دو مشغول
نماز بودند ابوطالب سر رسيد پس برسولخدا صلى الله عليه و آله عرض
كرد:اى برادرزاده اين دينچيست كه اختيار كردهاى؟فرمود:عموجان اين
هماندين خدا و فرشتگان و پيمبران او است.و همان آئينىاست كه پدر
ما ابراهيم آورده،خداى تعالى مرا بدانبسوى مردم فرستاده و تو اى
عمو از ديگران بخير خواهى ونصيحت من سزاوارترى و من خير تو را
خواسته و تو رابهدايت مىخوانم و شايستگى تو نيز در اجابت دعوت
ويارى و كمك به من بيش از ديگران است؟
ابوطالب گفت:اى برادرزاده من نمىتوانم از كيشپدران خود دست
بكشم ولى بدان كه تا من زنده هستم ازسوى من بتو بدى نخواهد رسيد.
(24) و گويند:بعلى گفت:اى فرزند اين چه دينى استكه تو
برآنى؟فرمود:پدرجان بخدا و رسولش ايمان آورده و در آنچه از جانب
خدا آورده او را تصديق نموده و با اوبراى خدا نماز بجا
آورم!ابوطالب باو گفت:اى فرزندبدان كه او جز خير و نيكى تو را
نخواهد ملازم او باش(وبا اين سخن او را بكار خويش دلگرم ساخت).
اسلام زيد بن حارثه غلام رسول خدا(ص):
دومين مردى كه پس از على بن ابيطالب عليه السلام بهرسول خدا
صلى الله عليه و آله ايمان آورد و با آن حضرتنماز خواند زيد بن
حارثه بود.
و زيد بن حارثه مردى از قبيله كلب است كهحكيم بن حزام-برادر
زاده خديجه در سفرى كه از شام برمىگشت او را در زمره چند تن ديگر
بصورت بردگىخريده بود و بمكه آورد-و زيد در آن هنگام كودكى
بودنابالغ-پس خديجه بديدن حكيم بن حزام آمد-و اين دروقتى بود كه
بهمسرى رسولخدا صلى الله عليه و آله در آمدهبود-حكيم بدو گفت:عمه
جان هر يك از اين پسرها راكه مىخواهى براى خود برگير،خديجه زيد را
انتخابكرده از او گرفت،رسول خدا صلى الله عليه و آله كه زيد راديد
از خديجه خواست تا او را بدان حضرت ببخشد،خديجه نيز پذيرفته او را
بآن حضرت بخشيد پيغمبر اكرم نيزآزادش كرده پسر خود خواند،و اين
جريان قبل از بعثتبود.
حارثه پدر زيد در فقدان فرزند خويش بسيار مىگريست و بيتابى
مىكرد و اشعارى نيز در اين بارهگفت تا اينكه مطلع شد كه او در
مكه و در خدمت آنحضرت است پس بنزد رسول خدا صلى الله عليه و آله
آمد(تا او را بنزد خويش بازگرداند).
پيغمبر صلى الله عليه و آله بزيد فرمود:اگر مىخواهىپيش ما
بمان و اگر مايلى بنزد پدرت برو؟زيد گفت:نزدشما مىمانم،پس هم چنان
در خدمت رسول خدا صلى اللهعليه و آله بود تا هنگاميكه آن حضرت
مبعوث برسالتشد،زيد بدان جناب ايمان آورده و چنانكه گفتيم دومين
مردىبود كه اسلام اختيار كرد و با آن حضرت نماز خواند.
و هم چنان او را زيد بن محمد مىگفتند تا چون آيهكريمه نازل
شد:«...و خداوند پسر خواندههاى شما رافرزندان شما قرار نداده...و
آنان را بنام پدرانشانبخوانيد...» (25) زيد گفت: من
پسر حارثه هستم و از آن پساو را زيد بن حارثه گفتند.
اسلام ابوبكر و عبد الرحمن و زبير و ديگران:
ابن اسحاق گويد:سپس ابوبكر بن ابى قحافه كهنامش عتيق-و بقول
ابن هشام:عبد الله-بود اسلام آورد.
و او كه مردى بازرگان و تجارت پيشه بود،و از طرفىانساب قريش را
بهتر از ديگران مىدانست با مردم انس و رفت و آمدى داشت،و پس از
اينكه مسلمان شد اسلام خودرا اظهار كرده مردمى را نيز كه با او سر
و كار داشتند بايندين دعوت مىنمود،و گويند:عبد الرحمن و عثمان
وطلحه و زبير و سعد بدعوت او مسلمان شدند. (26)
پس از اين چند تن كه گفتيم مردان و زنان زير بترتيبمسلمان
شدند:ابو عبيدة،ابو سلمه، ارقم،عثمان و قدامه وعبد الله-كه هر سه
پسران مظعون بن حبيب بودند-عبيدة بنحارث، سعيد بن زيد و زنش:فاطمة
دختر خطاب-خواهرعمر-اسماء(ذات النطاقين)و عايشه دختران ابوبكر،خباب
بن ارث،عمير بن ابى وقاص-برادر سعد بن ابىوقاص-،عبد الله بن
مسعود،مسعود بن القارى سليط بنعمرو و برادرش حاطب بن عمرو،عياش بن
ابى ربيعه وزنش اسماء دختر سلامه،خنيس بن حذافه،عامر بن ربيعه،عبد
الله بن جحش و برادرش ابو احمد بن جحش،جعفر بنابيطالب و زنش اسماء
بنت عميس،حاطب بن حارث وزنش فاطمه دختر مجلل،حطاب بن حارث-برادر
حاطبو زنش فكيهه دختر يسار،معمر بن حارث-برادر ديگرحاطب-سائب بن
عثمان بن مظعون،مطلب بن ازهر و زنشرمله دختر ابى عوف، نحام-كه
نامش نعيم بن عبد الله بودعامر بن فهيرة كه يكى از بردگان سياه
پوست بود و ابو بكراو را خريد-خالد بن سعيد و زنش:امينة دختر
خلف،حاطب بن عمرو،ابو حذيفه-و نامش مهشم بن عتبه استواقد بن عبد
الله،خالد و عامر و عاقل و اياس-كه اين هرچهار نفر فرزندان بكير بن
عبد ياليل بودند-عمار بن ياسر،صهيب بن سنان،كه از قبيله نمر بن
قاسط بود،و برخىگويند:صهيب غلام عبد الله بن جدعان بوده،و برخى
ديگرگفتهاند:رومى بوده و او را از روم بمكه آورده بودند،و درحديث
است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
صهيب(در ايمان)پيشرو روميان است.» (27)
و اين بود گفتار و عقيده يكى از قديمترين سيرهنويسان كهاواخر
خلافت امويان و اوائل دوران خلافت عباسيان مىزيسته،و از نظر
اعتبار و اهميت در آن پايه است كه امثال بخارى وديگران
دربارهاش«امير المؤمنين در حديث»و يا«امير المحدثين»و يا«سيد
المحدثين»گفتهاند. (28) و يعقوبى-متوفاى سال 292
هجرى-در تاريخ خود گويد:
«و كان اول من اسلم خديجة بنتخويلد من النساء و على بنابيطالب
من الرجال،ثم زيد بن حارثه،ثم ابوذر،و قيل ابى بكر قبل ابى ذر،ثم
عمر بن عنبسة السلمى،ثم خالد بن سعيد بنالعاص،ثم سعد بن ابى
وقاص،ثم عتبة بن غزوان،ثمخباب بن الارت،ثم مصعب بن عمير،و روى عن
عمرو بنعنبسة السلمى قال:اتيت رسول الله(ص)اول ما بعث و
بلغنىامره،فقلت: صف لى امرك فوصف لى امره و ما بعثه الله
به،فقلت:هل يتبعك احد على هذا؟قال:نعم امراة، و صبىو عبد-يريد
خديجة بنتخويلد،و على بن ابيطالب و زيد بنحارثه» (29)
.
-و نخستين كسى كه از جنس زنان اسلام آورد خديجه بود و ازمردان
على سپس زيد بن حارثه و سپس ابوذر و برخى ابوبكر را پيشاز ابوذر
ذكر كردهاند،و سپس عمر بن عنبسة سلمى و آنگاه خالد بنسعيد و پس
از او سعد بن ابى وقاص،سپس عتبة بن غزوان و آنگاهخباب بن ارت و
سپس مصعب بن عمير و عمرو بن عنبسة روايتكرده كه گويد:روزى كه رسول
خدا(ص)مبعوث شد و من خبردارشدم بنزد او رفته عرض كردم:ماجراى خود
را براى من توصيفكن،و او داستان بعثتخود را براى من توصيف كرد و
من پرسيدم:
آيا كسى در اين ماموريت از تو پيروى كرده؟فرمود:آرى،يك زن،و يك
پسر و يك بنده.
و ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب گويد:
«اتفقوا على ان خديجة اول من آمن بالله و رسوله و صدقته فيما
جاء به ثمعلى بعدها» (30) . يعنى(علماى اسلام)اتفاق
دارند كه خديجه نخستين كسى بود كه بخدا و رسول او ايمان آورد و
تصديق او راكرد و پس از او على بود.
و ابن حجر عسقلانى متوفاى سال 852 نيز از ابن عبد البر نقلكرده
كه علماى اسلام اجماع دارند بر اينكه على عليه السلامنخستين كسى
است كه بسوى دو قبله نماز خواند... (31) و ابو جعفر
اسكافى معتزلى متوفاى سال 240 در كتاب«النقض على العثمانية-گويد:
«قد روى الناس كافة افتخار على بالسبق الى الاسلام،و ان
النبى(ص)
استنبىء يوم الاثنين و اسلم على يوم الثلثاء،و انه كان
يقول:صليت قبل الناسسبع سنين،و انه مازال يقول:انا اول من اسلم و
يفتخر بذلك...» (32)
-يعنى تمام مردم روايت كردهاند كه على عليه السلام به سبقت در
اسلام مفتخرگرديد،و اينكه رسول خدا(ص)در روز دوشنبه به نبوت رسيد،و
على عليه السلامروز سه شنبه اسلام آورد،و اينكه او مىفرمود:من
هفتسال قبل از مردم نمازگزاردم،و اينكه او پيوسته مىگفت: من
نخستين مسلمان بودم و به اين كار خودافتخار مىكرد.
و حاكم در كتاب مستدرك گويد:
«و لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابيطالب رضى
الله عنهاولهم اسلاما و انما اختلفوا فى بلوغه». (33)
-من مخالفى ميان تاريخ نويسان سراغ ندارم كه على بن ابيطالب
نخستين كسى است كه مسلمان شده و اختلافى كه هست در بلوغ او است.
و طبرى مورخ معروف در تاريخ خود بسندش از محمد بنسعد بن ابى
وقاص نقل كرده كه گويد:به پدرم گفتم:آيا ابوبكرنخستين كسى بود كه
از ميان شماها اسلام را اختيار كرد؟وىدر پاسخ من گفت:
-«لا و لقد اسلم قبله اكثر من خمسين رجلا...» (34)
-نه!و براستى قبل از او بيش از پنجاه نفر مرد مسلمان شده بودند.
و از دانشمندان بزرگوار شيعه نيز ابن شهر آشوب در مناقبگويد:
روايات مستفيض است در اينكه نخستين كسى كه مسلمانشد على عليه
السلام بود و سپس به ترتيب خديجه و جعفر و زيد وابوذر و عمرو بن
عنبسة و خالد بن سعيد بن عاص و سمية مادرعمار و عبيدة بن حارث،و
حمزة و خباب بن ارت و سلمان ومقداد و عمار و عبد الله بن مسعود
بهمراه گروهى و سپس ابوبكر وعثمان و طلحة و زبير و سعد بن ابى وقاص
و عبد الرحمان بن عوفو سعيد بن زيد و صهيب و بلال...مسلمان شدند
(35)
و مرحوم شيخ مفيد در كتاب الفصول المختارة گويد:
«اجتمعت الامة على ان امير المؤمنين عليه السلام اول ذكر اجاب
رسول الله(ص)»‹ (36)
امت اسلامى اجماع كردهاند كه امير المؤمنين على عليه السلام
نخستين مردى بودكه دعوت رسول خدا را اجابت كرد...
و از نويسندگان معاصر نيز هاشم معروف حسنى در كتابسيرة المصطفى
گويد:
«لقد اتفق المورخون و المحدثون على ان عليا عليه السلام اول
الناساسلاما و لكن اختلفوا فى سنه يوم اسلامه» (37)
يعنى مورخان و محدثان اتفاق دارند بر اينكه على عليه السلام
نخستين مردمان بوددر پذيرش اسلام ولى اختلاف در سن آن حضرت در روز
پذيرش اسلام او دارند...
سبقت اسلام على عليه السلام و خديجه و زيد بن حارثهامرى طبيعى
بوده
با توجه به رواياتى كه درباره تربيت على عليه السلام دردامان
رسول خدا(ص)و ورود آن حضرت بخانه پيغمبر(ص)دركودكى-چنانچه در حديث
ابن اسحاق بود-بنظر مىرسد كهايمان خديجه و على عليه السلام و زيد
بن حارثه كه در نخستينروزهاى بعثت در خانه رسول خدا(ص)بودند،و هر
سه آنهاكمال علاقه را به آن حضرت داشته و شيفته كمالات و صداقتو
درستى او بودهاند،امرى طبيعى بنظر مىرسد،و بخصوص با توجه به
اينكه علاقه آنها به رسول خدا(ص)طرفينى بوده وهمانگونه كه آنها به
بزرگ خانه و ولى نعمتخويش علاقهداشتند آن حضرت نيز نسبت به آنها
علاقهمند بود،و به ويژهنسبت به على عليه السلام و خديجة،و كمتر
حادثه و اتفاقكوچك يا بزرگى براى آنحضرت اتفاق مىافتاد كه
همسرگرامى خود يعنى خديجه،و عموزاده و خانهزاد خود يعنى علىعليه
السلام را كه همچون فرزندى دلسوز و گوش بفرمان در كناراو زندگى
مىكرد در جريان آن حادثه قرار ندهد و درد دل خود ويا ماموريتخطير
و الهى خود را به آنها نگويد و اگر موظف بهدعوت آنها بود از ايشان
كتمان كند،و اين مطلبى است كه براىيك شخص مطلع و باخبر از تاريخ
اسلام و سيره رسول اكرمپوشيده و مخفى نيست.
و از اينرو داستان سبقت ايمان خديجه و على عليه السلام وزيد بن
حارثه به آن حضرت امرى طبيعى و عادى بنظر مىرسد ونيازى به ذكر
دليل و برهان زيادى ندارد،و اما مسئله سبقتايمان ديگران-كه
ارتباطى نزديكتر به آن حضرت نداشتند-نيازبه ذكر دليل و اقامه برهان
دارد،و بدين ترتيب ما در اينجا نيازىبه اتلاف وقت و تحقيق بيشترى
نداريم.
و بنظر نگارنده همين مقدار براى اثبات مطلب از نظر علما
ودانشمندان و سيره نويسان كافى است و بهتر است اكنون بسراغ مطلب
ديگرى برويم و وقتشريف خود و شما را براى ذكرروايات و سخنان مخالف
كه تعداد اندكى هم بيشتر نيست،وراويان و گويندگان آنها نيز عموما
كسانى هستند كه عداوت ودشمنيشان با علويون و خاندان امير
المؤمنين،آشكار بود وغرض ورزى و ساختگى و جعلى بودن آنها براى اهل
روايت وحديث روشن است نگيريم،و براى صدق مدعاى ما خوب استبه همان
كتاب الفصول المختارة شيخ مفيد كه آن روايات وسخنان را دقيقا يكى
پس از ديگرى موشكافى و بررسى كرده استمراجعه نمائيد. (38)
تحقيقى درباره روايات«صليت قبل الناس بسبع سنين» و امثال
آن...
در چند حديث كه از طريق شيعه و اهل سنت از امير المؤمنينعليه
السلام روايتشده آمده است كه آنحضرت فرمود:
«...و لقد صليت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنين،و انا اولمن
صلى معه» (39)
يعنى-...و براستى كه من هفتسال پيش از مردم با رسول خدا
نمازخواندم،و من نخستين كسى بودم كه با او نماز خواندند.
و در پارهاى از اين روايات بجاى«سبع سنين»«تسعسنين»ذكر
شده،مانند روايتخصائص نسائى كه متن آناينگونه است:
«ما اعرف احدا من هذه الامة عبد الله بعد نبينا غيرى،عبدت
اللهقبل ان يعبده احد من هذه الامة تسع سنين» (40)
يعنى-سراغ ندارم احدى از اين امت را پس از پيامبران كه خدا
راپرستش و عبادت كرده باشد جز خودم كه نه سال خداى را عبادت وپرستش
كردم پيش از آنكه احدى از اين امت او را پرستش و عبادتكند.
و در برخى از روايات نيز«خمس سنين»و يا«ثلاث سنين»
ذكر شده (41) و با توجه به رواياتى كه پيش از اين
درباره اسلام خديجه عليها السلام و زيد بن حارثه و ابوذر و برخى
ديگر ذكر شدكه آنها همان روزهاى نخست به رسول خدا(ص)ايمان
آوردندلازم است براى اين روايات معناى ديگرى غير از آنچه از
ظاهراين روايات استفاده مىشود پيدا كرد،زيرا همين اشكال سببشده
تا برخى از مورخان اهل سنت در صدد انكار اينگونه احاديثبرآيند
چنانچه ابن كثير شامى در كتاب سيرة النبوية پس از آنكهحديث زير را
از ابن جرير طبرى و ابن ماجة بسندشان از عباد بنعبد الله نقل
مىكند كه گفته است:از على عليه السلام شنيدمكه مىفرمود:
«انا عبد الله و اخو رسوله،و انا الصديق الاكبر،لا يقولها بعدى
الاكاذب مفتر،صليت قبل الناس بسبع سنين».
-يعنى منم بنده خدا و برادر پيامبر خدا،و منم صديق اكبر،و
كسىپس از من اين ادعا را نكند جز دروغگوى تهمت زن،و من پيش از
مردمنماز گذاردم به هفتسال...
ابن كثير در اينجا نخست در سند حديثخدشه كرده و پساز آن نيز
گفته است:و اين حديث بهر صورت قابل قبول نيست وعلى بن ابيطالب رضى
الله عنه آنرا نمىگويد،و چگونه ممكناست هفتسال قبل از مردم نماز
خوانده باشد،و اين مطلباصلا متصور نيست. (42)
و نظير همين تعجب و انكار از ذهبى در تلخيص مستدركج 3 ص 112
نقل شده است.
و از اينرو لازم است در اين باره تحقيق بيشترى بشود،تاچنين
تصورى براى ديگران پيش نيايد.و وجوهى كه در تفسير ومعناى اين
روايات گفته شده يا مىتوان گفت بدين شرح است:
1-وجه اول-وجهى است كه مرحوم على بن عيسى اربلىدر كتاب شريف
كشف الغمه پس از نقل حديثى در اينباره اززيد بن ارقم از خوارزمى
نقل كرده كه گفته است:
بر فرض صحت اين حديث معناى آن اين نيست كه قبل ازهمه مردم،بلكه
منظور قبل از مردمانى است كه اسلام آنها درسالهاى آخر بعثت در مكه
انجام گرديده نه آنكه هفتسال قبلاز افرادى مانند عبد الرحمن بن
عوف و عثمان و سعد بن ابى وقاصو طلحة و زبير نماز خوانده است،زيرا
فاصله ميان اسلام آنهاو اسلام على عليه السلام نزد همه سيره نويسان
و مورخين به اينمقدار نبوده... (43)
ولى براى خواننده محترم اين پاسخ قانع كننده نيست،زيرادر بسيارى
از اين احاديث اينگونه بود كه فرموده:«قبل ان يصلىاحد»يا به اين
تعبير كه«قبل ان يعبده احد».و پر واضح است كه اين توجيه با متن
اينگونه روايات مخالف است.
2-وجه دوم وجهى است كه مرحوم علامه امينى در كتابالغدير ذكر
كرده و فرموده است:
اما روايات«ثلاث سنين»يعنى روايات سه سال شايدمنظور فاصله
آغاز دعوت تا اظهار دعوت رسول خدا(ص)بوده كهبر طبق تواريخ سه سال
بوده.
و اما روايات«خمس سنين»يعنى روايات پنجسال نيزشايد منظور
همان سه سال نخست به اضافه دو سال فاصله فترتوحى الهى يعنى فاصله
ميان نزول آيه«اقرء باسم ربك»و نزولسوره«يا ايها المدثر»بوده
است...
و اما روايات«سبع سنين»يعنى هفتسال-كه بيشتر ازساير روايات
نقل شده و از نظر سند نيز اعتبار بيشترى هم داردشايد منظور از آنها
فاصله ميان آغاز دعوت رسول خدا(ص)تافرض نماز واجب بوده،زيرا
اختلافى نيست در اينكه نماز درشب معراج فرض شد،و آن شب نيز-چنانچه
محمد بن شهابزهرى گفته-سه سال قبل از هجرت بوده و توقف آنحضرت نيز
درمكه ده سال بوده... (44)
نگارنده گويد:آنچه مرحوم علامه امينى فرموده روى ايناحتمال است
كه اين روايات را حمل بر ظاهر آنها كنيم،و باتوجه به روايات ديگرى
نيز كه در اين باره آمده است بعيد همنيست كه سه سال و يا هفتسال
رسول خدا(ص)دعوت خود راآشكار نفرموده و كسى هم جز على عليه السلام
از مردان باآنحضرت نماز نخوانده است،و آنچه مرحوم اربلى از
خوارزمىنقل كرده بود استبعادى بيش نيست،و با توجه به رواياتى
كهذيلا ميخوانيد بمقدار زيادى از اين استبعاد هم كاسته خواهد شدو
ميتواند مورد پذيرش و قبول قرار گيرد.
البته با اين توضيح كه لفظ«تسع سنين»در يكى دو روايتبيشتر
ذكر نشده و در بيشتر روايات لفظ«سبع»ذكر شده كه بنظرنگارنده به
احتمال قوى،لفظ«تسع»تصحيف همان«سبع»
است،و نظير اين تصحيفها در روايات زياد ديده شده است كهبخاطر
شباهت دو لفظ در هنگام كتابت-بخصوص با توجه بهاينكه خط قديم خط
كوفى بوده و نقطه و اعراب نداشته-با يكديگراشتباه شده و به دست
كاتبان و استنساخ كنندگان اينگونهاشتباهات رخ ميداده،و از اينرو
محور بحث همان رواياتى استكه لفظ«سبع»در آنها آمده،و اكنون براى
تاييد گفتار فوق بهحديثهاى زير توجه كنيد:
الف-ابن شهر آشوب(ره)از تفسير قطان-يكى از تفاسير اهل سنت-از
ابن مسعود روايت كرده كه در تفسير آيه/فسبحباسم ربك العظيم/
(45) گفته است:
«فكان اول من قال ذلك علي عليه السلام و انه صلى قبل الناس
كلهمسبع سنين و اشهرا مع النبي،و صلى مع المسلمين اربع عشرة سنة و
بعد النبيثلاثين سنة» (46) -يعنى على عليه السلام
نخستين كسى بود كه اين ذكر راگفت،و او كسى بود كه هفتسال و چند
ماه پيش از همه مردمبا پيغمبر نماز خواند،و با مسلمانان نيز
چهارده سال نماز گذاردو پس از رسول خدا(ص)نيز سى سال نماز خواند كه
اگر عمرآنحضرت در هنگام شهادت 63 سال باشد-همانگونه كه مشهوراست،در
هنگام بعثت رسول خدا(ص)دوازده ساله بوده،كه ايننيز حد وسط رواياتى
است كه در اينباره رسيده،چنانچه درصفحات آينده روى آن تحقيق خواهيم
كرد-انشاء الله تعالىو همين عالم بزرگوار-يعنى مرحوم ابن شهر
آشوب-در قسمتديگرى از گفتار خود فرموده:
«و هو اول من صلى القبلتين،صلى الى بيت المقدس اربع عشرة
سنة...»
و پس از چند سطر گويد:
«...و صلى الى الكعبة تسعا و ثلاثين سنة...» (47) كه
از نظر جمعبندى سالهاى عمر آنحضرت،با روايت فوقتقريبا يكسان است.
ب-حديث ديگر،حديث كتاب احتجاج طبرسى است كهدر بحار الانوار از
آن كتاب نقل شده كه بسند خود از امام حسنعسكرى عليه السلام از
پدرانش از امير المؤمنين عليهم السلامروايت كرده كه فرمود:
«...كنت اول الناس اسلاما،بعثيوم الاثنين،و صليت معهيوم
الثلثاء،و بقيت معه اصلى سبع سنين حتى دخل نفر فىالاسلام...»
(48)
يعنى-من نخستين مسلمان بودم كه آنحضرت روز دوشنبه مبعوث شدو من
روز سه شنبه با او نماز خواندم و هم چنان هفتسال با او بودم و
نمازميخواندم تا آنگاه كه افرادى به اسلام گرويدند.
ج-در كتاب مناقب ابن شهر آشوب از مروان و عبد الرحمانتميمى
روايت كرده كه گفتهاند:
«مكث الاسلام سبع سنين ليس فيه الا ثلاثة:رسول الله و خديجة و
علي» (49)
-بر اسلام هفتسال گذشت كه جز سه نفر ديگرى در اين آئين
نبود:رسول خداو خديجة و على
د-و از كتاب ابن مردويه اصفهانى و مظفر سمعانى و امالىسهل بن
عبد الله مروزى از ابى ذر غفارى روايت كرده كه گفت:
رسول خدا(ص)فرمود:
«ان الملائكة صلت على و على علي سبع سنين قبل ان يسلمبشر»
(50)
-فرشتگان هفتسال بر من و على درود فرستادند پيش از آنكه
بشرىمسلمان شود.
ه-ابن مغازلى شافعى در كتاب مناقب خود بسندش از ابىايوب انصارى
از رسول خدا(ص) روايت كرده كه فرمود:
(51)
-فرشتگان هفتسال بر من و على درود فرستادند،چون غير از اوكسى
با من نماز نمىگذارد.
و-و نيز بسندش از انس بن مالك از رسول خدا(ص)روايتكرده كه
فرمود:
«صلت الملائكة على و على على سبعا،و ذلك انه لم يرفع الىالسماء
شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله الا منىو منه»
(52)
-فرشتگان هفتسال بر من و على درود فرستادند چون شهادتين جز
ازمن و از او بسوى آسمان بالا نرفت.
ز-و در بحار الانوار از كتاب الفصول المختاره شيخ مفيد(ره)
نقل كرده كه بسند خود از عبايه اسدى از امير المؤمنين
عليهالسلام روايت نموده كه فرمود:
«لقد اسلمت قبل الناس بسبع سنين» (53)
-براستى كه هفتسال پيش از مردم مسلمان شدم.
و امثال اينگونه روايات كه با تحقيق و تتبع در كتابهاى سيرهو
تاريخ نمونههاى ديگرى هم نظير آنها ديده ميشود،و با ضميمهرواياتى
همچون روايت طبرى كه از ابن اسحاق روايت كرده و درصفحات آينده
خواهيد خواند كه گويد:
«كان رسول الله(ص)اذا حضرت الصلاة خرج الى شعاب مكة و خرجمعه
على بن ابيطالب مستخفيا من عمه ابى طالب و من جميع اعمامه و سائر
قومهفيصليان الصلوات فيها فاذا امسيا رجعا فمكثا كذلك ما شاء الله
ان يمكثا» (54)
اين نظريه تاييد و تقويت مىشود كه سالها از بعثت رسولخدا(ص)و
رسالت آنحضرت گذشت تا آنحضرت مامور به انذارعشيره و نزديكان
گرديد،و پس از آن نيز سالها گذشت كه ماموربه ابلاغ رسالت و نبوت
خويش به ديگران گرديد و تدريجا افرادى به آنحضرت ايمان آوردند،كه
طبق اين روايات اين ماجرا هفتسال طول كشيد،و استبعاد هم در اين
مورد بىجا است،و منشاىجز بى اطلاعى از تاريخ صدر اسلام ندارد.
3-سومين وجهى كه در خلال گفتار مرحوم علامه امينى همبدان اشاره
شده و بصورت احتمال و بطور اختصار ذكر شده،و بنظر نگارنده و با
توضيحى كه ذيلا خواهد آمد شايدبىاشكالترين وجه باشد،اين است كه
منظور آنحضرت سالهاىقبل از بعثت بوده نه بعد از بعثت رسول خدا(ص)و
اين وجهىاست كه برخى از دانشمندان اهل سنت نيز آنرا ذكر كردهو
اختيار نمودهاند كه از آنجمله ابن ابى الحديد از استاد خودابو
جعفر اسكافى(از علماى بغداد در قرن سوم و متوفاى سال240)نقل
مىكند كه در پاسخ جاحظ-در ضمن بحثى طولانىكه ميان آندو رد و بدل
شده-گفته است:
اينكه در كلام امير المؤمنين عليه السلام آمده كه
فرموده:«منهفتسال پيش از همه مردم نماز خواندم»منظور آنحضرت
فاصلهميان هشتسالگى و پانزده سالگى آنحضرت است-يعنىروزى كه رسول
خدا(ص)على عليه السلام را بخاطر قحطىو خشكسالى كه پيش آمده بود از
پدرش ابوطالب بازگرفته و بخانهخود برد كه در آنوقت هشتسال از عمر
على عليه السلام گذشتهبود،و پانزده سالگى آنحضرت يعنى روزى كه
جبرئيل بر رسول خدا(ص) نازل شد و رسالت الهى را بر آنحضرت فرود
آورد (55) كه در اين فاصله نه دعوتى بود و نه رسالتى و
نه ادعاى نبوتى،بلكهدر اين مدت رسول خدا(ص)عبادت الهى را بر طبق
آئين ابراهيمو دين حنيف انجام ميداد و از مردم كناره گرفته و به
اعتكافو عبادت روزگار ميگذرانيد و گاه در كوه حرا به اعتكاف
ميرفت،و على عليه السلام همه جا مانند پيروى علاقمند و شاگردى
ازشاگردان بهمراه او بود،تا آنگاه كه به سن پانزده سالگى و
مرحلهبلوغ رسيد،و فرشته وحى بر رسول خدا(ص)نازل شده و رسالتالهى
را به آنحضرت ابلاغ نمود و رسول خدا(ص)على را بهاسلام دعوت نمود و
او نيز از روى تفكر و انديشه پذيرفت (56) .
و براى توضيح و تاييد اين وجه لازم است به چند مطلب توجهشود:
الف-همانگونه كه در بحثهاى گذشته گفتيم رسولخدا(ص)پيش از بعثت
نيز نماز ميخواند و عبادت ميكرد،چنانچه در گفتار بالا خوانديد در
روايات اهل سنت نيز-مانند روايتعايشه در باب وحى-آمده كه رسم
آنحضرت چنان بود كه در هرسال يك ماه يا چند ماه براى عبادت به كوه
حرا ميرفت (57) ،
و حتى بدنبال اين بحث نيز بحث ديگرى بود كه آيا بر طبق
چهشريعتى عبادت مىكرد؟كه ما در بحثهاى گذشته شمهاىروى آن بحث
كردهايم.
و بلكه درباره ديگران نيز-مانند حنفاء كه داستانشان را
ذكركرديم-امثال اين گونه تعبيرات آمده بود،و بلكه در مورد
ابوذرغفارى گفتهاند كه وى از كسانى بود كه در زمان جاهليت
بهوحدانيتحقتعالى معتقد بود و بتها را پرستش نمىكردو گفتهاند:
«انه صلى قبل مبعث النبى بعدة سنوات» (58)
يعنى او چند سال پيش از بعثت رسول خدا نماز ميگزارد.
ب-با توجه به نزديكى امير المؤمنين عليه السلام با
رسولخدا(ص)در دوران كودكى و شدت علاقهاى كه آنحضرت بهعلى عليه
السلام داشت و بالعكس،بنظر ميرسد كه رسول خدا(ص) آنچه را در مورد
خداشناسى و عبادت حقتعالىميدانست و بدان عمل مىكرد به على عليه
السلام نيز كه همانندفرزند او بود ياد داده و تعليم ميفرمود،و على
عليه السلام نيز كههمانند شاگردى كه شيفته و عاشق استاد و مربى
خود باشدسخنان آنحضرت را به جان مىپذيرفت، بسيار عادى بنظرمىرسد
كه رسول خدا(ص)همان عبادت و نمازى را كه خودانجام ميداد به على
عليه السلام نيز ياد داده و آنحضرت نيز مانندرسول خدا(ص)سالهاى قبل
از بعثت نماز ميخوانده است.
و شاهد اين مطلب نيز گفتار خود امير المؤمنين عليه السلاماست
كه در خطبه قاصعه فرمايد:
«انا وضعت في الصغر بكلا كل العرب×و كسرت نواجم قرونربيعة و
مضر×و قد علمتم موضعي من رسول الله صلى الله عليه و آلهبالقرابة
القريبة و المنزلة الخصيصة×وضعني في حجره و انا وليديضمني الى صدره
و يكنفني في فراشه×و يمسني جسده و يشمنيعرفه و كان يمضغ الشيء ثم
يلقمنيه و ما وجد لي كذبة في قول×و لا خطلة في فعل×و لقد قرن الله
به صلى الله عليه و آله من لدن انكان فطيما اعظم ملك من ملائكته
يسلك به طريق المكارم×و محاسن اخلاق العالم×ليله و نهاره×و لقد كنت
اتبعه اتباعالفصيل اثر امه يرفع لي في كل يوم من اخلاقه علما و
يامرنىبالاقتداء به و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فاراه و لا
يراه غيرى و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله صلى
الله عليهو آله و خديجة و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرسالة×و
اشم ريحالنبوة×و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى
اللهعليه و آله فقلتيا رسول الله ما هذه الرنة فقال هذا الشيطان
قد ايسمن عبادته×انك تسمع ما اسمع×و ترى ما ارى الا انك لست
بنبي×و لكنك لوزير و انك لعلى خير»
-يعنى من در كوچكى سينههاى عرب را بزمين رساندم،و
شاخهاىبرآمده قبيله ربيعه و مضر را شكستم،و شما مقام و منزلت مرا
بسبب خويشىنزديك و منزلت مخصوص نسبت برسول خدا ميدانيد،كه آنحضرت
مرا دردامان خود پروراند و من كودكى بودم كه مرا بسينه مىچسباند،و
در بسترخويش در آغوش مىگرفت،بدنش را بمن ميماليد و بوى خوش خود
رابمن ميبويانيد،و غذا را در دهان خود ميجويد و نرم كرده سپس در
دهانمن ميگذارد، هيچگاه از من دروغى در گفتار و خطائى در كردار
نديد،و براستى كه خداوند از روزى كه از شير گرفته شد بزرگترين
فرشته خود رابا او قرين و همراه كرد كه او را به راه مكارم اخلاق
جهان سير دهد درشب و روز،و من نيز بدنبال او بوده و همچون بچه شترى
كه بدنبال مادرشباشد از او پيروى ميكردم،و هر روز براى من در
اخلاق خود نشانهو علامتى ميافراشت، و پيروى آنرا بمن دستور
ميداد،و هر ساله در غار حراء(براى عبادت و اعتكاف)اقامت مىنمود،
كه من فقط او را ميديدم و غيرمن ديگرى او را نميديد،و آن روز اسلام
در خانهاى گرد نيامده بود جزخانه رسول خدا و خديجه كه من سومى آن
دو بودم كه نور وحى و رسالت را ميديدم،و بوى نبوت را استشمام
ميكردم،و براستى كه صداى نالهشيطان را هنگامى كه وحى بر رسول
خدا(ص)نازل شد شنيدم و به رسولخدا گفتم:اين صدا چيست؟فرمود:اين
شيطان است كه از پرستيدن اومايوس شده(و اميد گمراه كردن مردم را از
دست داده)تو براستى كهمىشنوى آنچه را من مىشنوم و مىبينى آنچه
را من مىبينم جز آنكه توپيامبر نيستى ولى تو وزير(و كمك كار من
هستى)و تو بر خير خواهى بود.
و داستان رفتن على عليه السلام بخانه رسول خدا(ص)دركودكى را پيش
از اين اشاره كردهايم،و طبرى و ديگران اينگونهنقل كردهاند كه
چند سال قبل از بعثت رسول خدا(ص) قريشياندر مكه دچار قحطى و
خشكسالى سختى شدند و عيال ابوطالبو نانخورهاى او زياد بود،رسول
خدا(ص)به عباس(عمويش)
كه زندگى بهترى در ميان قبيله بنى هاشم داشت
فرمود:برادرتابوطالب كثير العيال است و وضع زندگى مردم را هم كه
خودمىبينى خوب است نزد ابوطالب رفته و بوسيلهاى از نانخورهاىاو
بكاهيم به اين ترتيب كه من يكى از فرزندان او را برگيرم و توديگرى
را!عباس پذيرفت و هر دو بنزد ابوطالب رفته و منظور خودرا به او
اظهار كردند و ابوطالب(كه به عقيل علاقه خاصىداشت)گفت:عقيل را
براى من بگذاريد و هر كه را خواستيدبرگيريد،و رسول خدا(ص)على عليه
السلام را برگرفته و با خودبخانه برد،و عباس نيز جعفر را پيش خود
برد و بدين ترتيب على عليه السلام از كودكى در خانه رسول خدا(ص)بسر
مىبرد تاوقتى كه آنحضرت به نبوت مبعوث گرديد... (59) و
بدنبال آن طبرى روايت ديگرى از محمد بن اسحاق روايتكرده كه گفته
است:
«كان رسول الله(ص)اذا حضرت الصلاة خرج الى شعاب مكة و خرجمعه
علي بن ابيطالب مستخفيا من عمه ابى طالب و من جميع اعمامه و سائر
قومه،فيصليان الصلوات فيها،فاذا امسيا رجعا،فمكثا كذلك ماشاء الله
انيمكثا...»
رسم رسول خدا(ص)اين بود كه چون هنگام نماز ميشد به درههاى مكه
ميرفتو على بن ابيطالب نيز با او ميرفت در حالى كه خود را از
عمويش ابوطالب و همهعموها و مردم ديگر پنهان ميداشت،و آندو در آن
درهها نماز ميگذاردند و چون شامميشد باز مىگشتند و مدتى را كه
خدا ميخواست بهمين منوال گذراندند.
و در مورد شدت علاقه على عليه السلام نسبت به رسولخدا(ص)و
علاقه رسول خدا(ص)به او ابن ابى الحديد روايتجالبى نقل كرده كه
متن آن چنين است:
«روى الفضل بن عباس رحمه الله قال:سئلت ابى عن ولدرسول
الله(ص)الذكور:ايهم كان رسول الله(ص)له اشد حبا؟
فقال:علي بن ابيطالب عليه السلام،فقلت له:سئلتك عن بنيه؟
فقال:انه كان احب اليه من بنيه و اراف،ما رايناه زايله يوما من
الدهرمنذ كان طفلا،الا ان يكون في سفر لخديجة،و ما راينا ابا ابر
بابن منه لعلي،و لا ابنا اطوع لاب من علي...» (60)
-يعنى فضل بن عباس گفت:من از پدرم پرسيدم:رسول خدا(ص)
كداميك از پسرانش را بيشتر دوست ميداشت؟گفت:على بن
ابيطالبرا!بدو گفتم:من از پسرانش از تو سئوال كردم؟گفت:آرى او را
ازپسرانش بيشتر دوست ميداشت و نسبت به او مهربانتر بود،تا وقتى
كهكودك بود هيچ روزى از روزها نديديم كه او را از خود جدا كند جز
آنكهبراى خديجه به سفرى رفته باشد،و پدرى را نديديم كه نسبت به
پسرشمهربانتر از آنحضرت نسبت به على باشد،و پسرى را هم نديديم كه
نسبتبه پدر خود فرمانبردارتر از على نسبت به آنحضرت باشد.
و نيز از حسين بن زيد بن على عليه السلام از پدرش زيد بنعلى
عليه السلام روايت كرده كه گفته است:
«كان رسول الله يمضغ اللحمة و التمرة حتى تلين،و يجعلهما فيفم
علي و هو صغير في حجره.. .» (61)
-شيوه رسول خدا(ص)آن بود كه گوشت و خرما را ميجويد تا نرمميشد
و آنها را در دهان على كه كودكى بود در كنار او مىنهاد.
و از جبير بن مطعم روايت كرده كه گفته است:ما باكودكان مكه بازى
ميكرديم و پدرم به ما مىگفت:
«الا ترون الى حب هذا الغلام-يعنى عليا-لمحمد و اتباعه له دون
ابيه» (62)
-آيا محبت اين پسرك-يعنى على-را نسبت به محمد و پيرويش را از او
بجاى پدرش مىبينيد؟
ج-رواياتى نيز كه محدثين شيعه و اهل سنت درباره موحدبودن و
خداشناسى على عليه السلام قبل از بعثت رسول خدا(ص)
نقل كردهاند مىتواند مؤيد و شاهد خوبى بر دو مطلب فوق باشد.
و از آنجمله است روايت زير كه قاضى ديار بكرى در تاريخالخميس
خود نقل كرده كه از رسول خدا(ص)روايتشده كهفرمود:«سباق الامم
ثلاثة لم يكفروا بالله طرفة عين:على بنابيطالب،و صاحب يس،و مؤمن
آل فرعون» (63)
پيشتازان امتها سه نفر بودند كه چشم برهم زدنى بخدا
كافرنشدند:على بن ابيطالب و صاحب يس و مؤمن آل فرعون.
و از آنجمله حديثى است كه ابن حجر عسقلانى با شدتتعصبى كه دارد
از ابن سعد حسن بن زيد روايت كرده كه دربارهعلى عليه السلام گفته:
«لم يعبد الاوثان قط».
و دنبال آن گفته است:
«و من ثم يقال فيه كرم الله وجهه» (64)
-و بهمين جهت به او«كرم الله وجهه»گفته ميشودو اين هم عبارت
كتاب«امتاع الاسماع»مقريزى است كهدر سيره حلبيه نقل شده كه گفته
است:
«و اما على بن ابيطالب فلم يكن مشركا بالله ابدا لانه كان
معرسول الله(ص)في كفالته كاحد اولاده يتبعه فى جميع اموره فلم
يحتج ان يدعىللاسلام،فيقال اسلم...» (65) .
-و اما على بن ابيطالب هيچگاه مشرك نبود،زيرا او درتحت كفالت
رسول خدا(ص)و مانند يكى از فرزندان او بود كهدر همه كارها از او
پيروى مىكرد و نيازى نبود كه او به اسلامدعوت شود تا در نتيجه
گفته شود كه او اسلام آورد.
و از عرائس نيز نقل كرده كه از رسول خدا(ص)روايت نظيرروايت
تاريخ خميس را روايت نموده،و جالبتر آنكه از فاطمهبنت اسد مادر
آنحضرت روايت كرده كه گويد:وقتى كه درزمان جاهليت به آنحضرت حامله
بود روزى فاطمه خواست براىبت هبل سجده كند كه آن كودك در شكم او
خم شد وبدينوسيله مانع سجده مادر براى بت هبل گرديد... (66)
.
و بنابر اين آنچه گفته شد بد نيست مطلبى را نيز كه مرحوم علامه
امينى در اينجا تذكر داده يادآورى كنيم كه پس از نقل
اقوالدانشمندان درباره سبقت امير المؤمنين در اسلام و
اينكهآنحضرت«اول من اسلم»بود چنين گويد:
هذا ما اقتضته المسالمة مع القوم في تحديد مبدء اسلامهعليه
السلام،و اما نحن فلا نقول:انه اول من اسلم بالمعنى الذييحاوله
ابن كثير و قومه لان البدئة به تستدعي سبقا من الكفرو متى كفر امير
المؤمنين حتى يسلم؟و متى اشرك بالله حتىيؤمن؟و قد انعقدت نطفته
على الحنيفية البيضاء،و احتضنهحجر الرسالة،و غدته يد النبوة،و
هذبه الخلق النبوي العظيم،فلم يزل مقتصا اثر الرسول قبل ان يصدع
بالدين الحنيفو بعده،فلم يكن له هوى غير هواه،و لا نزعة غير
نزعته،و كيفيمكن الخصم ان يقذفه بكفر قبل الدعوة؟!و هو يقول(و ان
لم نرصحة ما يقول):انه كان يمنع امه من السجود للصنم و هو
حملايكون امام الامة هكذا في عالم الاجنة ثم يدنسه درن الكفرفي
عالم التكليف؟فلقد كان صلوات الله عليه مؤمنا جنيناو رضيعا و فطيما
و يافعا و غلاما و كهلا و خليفة.
و لو لا ابو طالب و ابنه لما مثل الدين شخصا وقاما
بل نحن نقول:ان المراد من اسلامه و ايمانه و اوليته فيهماو سبقه
الي النبي في الاسلام هو المعنى المراد من قوله تعالىعن ابراهيم
الخليل عليه السلام:و انا اول المسلمين.و فيما قالسبحانه عنه:اذ
قال ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين.و فيماقال سبحانه عن موسى
عليه السلام:و انا اول المؤمنين:و فيماقال تعالى عن نبيه
الاعظم:آمن الرسول بما انزل اليه من ربه. و فيما قال:قل اني امرت
ان اكون اول من اسلم.و في قوله:
و امرت ان اسلم لرب العالمين. (67)
و در پايان اين بحث وجه ديگرى هم در قسمتى از اينروايات مانند
روايت«صليت»يا«اسلمت»قبل الناس بسبعسنين»بنظر رسيد كه فعلا در
همان حد احتمال آنرا نقل مىكنيمو شاهد و دليل محكمى براى اثبات
آن نداريم و بهمان صورتاحتمال نقل مىكنيم،شايد خواننده محترم
بتواند دليل و شاهدىبراى آن پيدا كرده و به ما نيز اطلاع داده و
بىخبرمان نگذارند،وآن احتمال اين است كه منظور از تقدم اسلام و
ايمان در هفتسال يا كمتر و بيشتر تقدم رتبى و سبقت در درجه ايمان
و اعتقادباشد نه تقدم زمانى نظير روايات«كنت نبيا و آدم بين
الماءو الطين»يا«بين الروح و الجسد»كه از رسول خدا(ص) نقل شدهو
يا روايت«انا اصغر من ربى بسنتين»كه از امير المؤمنينعليه
السلام روايتشده،و نظائر اينگونه روايات كه جمعى ازدانشمندان آنها
را بر همين معنا حمل كردهاند...
و خصوص عدد«هفت»نيز شايد بدان جهت باشد كه در«باب درجات
ايمان»در چند روايت براى ايمان هفت درجهذكر فرمودهاند،مانند
روايت كافى كه بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه
فرمود:
«ان الله عز و جل وضع الايمان على سبعة اسهم،على البرو الصدق و
اليقين و الرضا و الوفاء و العلم و الحلم،ثم قسم ذلك بينالناس،فمن
جعل فيه هذه السبعة الاسهم فهو كامل محتمل و قسملبعض الناس السهم
و لبعض السهمين و لبعض الثلاثة حتى انتهواالى السبعة...» (68)
و عرفاء و اهل سير و سلوك نيز منازل و مراحل رسيدن بهكمال را
هفت مرحله ذكر كردهاند و شعر ذيل هم ناظربهمين معنا است كه گويد:
هفتشهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يك كوچهايم.
پىنوشتها:
1- اسد الغابة-ج 5-ص 434.
2- سيره ابن اسحاق-ط تركيه-ص 120
3- بحار الانوار-ج 16-ص 7 به نقل از.كشف الغمه على بن
عيسى اربلى.
4- تاريخ يعقوبى-ج 2-ص 14.
5- سوره حجر-آيه-94.
6- تفسير القمى-ص 354.
7- بحار الانوار-ج 18-ص 232.
8- براى اطلاع بيشتر مىتوانيد به كتابهاى سيره نبويه
قاضى دحلان ج 1 ص 91 و سيرهحلبيه ج 1 ص 268 و مناقب
خوارزمى ص 18-20 و الغدير ج 3 ص 220-236 مراجعه نمائيد.
9- سيره ابن اسحاق ص 112.
10- الغدير ج 2 ص 313 و نظير اين روايت به سندهاى مختلف
در كتابهاى شيعه مانندامالى شيخ طوسى(ره)و كشف الغمه
روايتشده كه در بحار الانوار ج 38 ص 211-213 نقل شده است.
11- و 12- الغدير ج 30 ص 220 و 221.
13- يعنى من نخستين مردى هستم كه با رسول خدا اسلام را
اختيار كردم.«
14- من نخستين كسى هستم كه به رسول خدا(ص)اسلام آوردم.
15- من نخستين كسى هستم كه با رسول خدا(ص)نماز گزاردم،و
اين روايات را مرحومعلامه امينى در الغدير ج 3 ص 221 از
كتابهاى مذكور روايت كرده.
16- الغدير ج 3 ص 224.
17- الغدير ج 3 ص 225.
18- بحار الانوار ج 38 ص 201-288.
19- بحار الانوار ج 38 ص 207-208 و امالى صدوق ص 304 و
طرائف ابن طاووسص 87.
20- امالى شيخ ص 218.
21- سوره واقعه آيه 10 و 11.
22- بحار الانوار ج 38 ص 225 و 229 و 239.
23- بحار الانوار ج 38 ص 208 به نقل از تفسير غياشى.
24- ما درباره ايمان ابوطالب پيش از اين بطور مختصر بحث
كردهايم و انشاء الله درجاى خود با تفصيل بيشترى
بحثخواهيم كرد،و امثال اينگونه روايات ظاهرا از روى تقيه
و پنهانكارى انجام شده چنانچه ائمه اطهار فرمودهاند.
25- سوره احزاب-آيه 4-5.
26- ابن هشام در اينجا نسب ابوبكر و ديگرانى كه در ذيل
نامشان مذكور است ذكركرده و هر كه خواهد به سيره ج 1-صفحات
249-262 مراجعه نمايد.و در پاورقىنيز گاهى مختصرى از
تاريخچه زندگى برخى از آنها مذكور است.
27- سيره ابن هشام-ج 1-ص 249-262.
28- مقدمه سيره ابن اسحاق-ط قونيه تركيه-ص«كى».
29- تاريخ يعقوبى،ج 2-ص 14.
30- استيعاب-ج 2-ص 457.
31- تهذيب التهذيب-ج 7-ص 336.
32- الغدير-ج 3-ص 237 و ج 2-ص 287 به نقل از كتاب مذكور
ص 278.
33- مستدرك حاكم،كتاب المعرفه-ص 22.
34- تاريخ طبرى-ج 2-ص 60.
35- مناقب آل ابى طالب-ج 1-ص 240.
36- بحار الانوار-ج 28-ص 262 بنقل از كتاب مذكور.
37- سيرة المصطفى-ص 112.
38- و اگر به كتاب مذكور دسترسى نداريد،قسمت عمده آن را
مرحوم مجلسى دربحار الانوار-ج 28-ص 263 تا 287 نقل
كرده،بدانجا مراجعه نمائيد.
39- اين حديث را بيش از 15 نفر از بزرگان اهل سنت مانند
نسائى و حاكم و ابو نعيم
و ابن ماجه و طبرى در كتاب تاريخ و ابن اثير و ديگران
نقل كردهاند،به الغدير،ج 2-ص 314 مراجعه شود.و از محدثين
و علماى شيعه نيز شيخ صدوق(ره)
در كتاب خصال و طبرسى(ره)در كتاب احتجاج و شيخ
مفيد(ره)در كتاب«الفصول المختاره»بسند خود از امير
المؤمنين عليه السلام روايت كردهاند 38-(بحار الانوار)ج
38-ص 209 و 298-269.
40- خصائص نسائى-ص 3.
41- الغدير ج 3-ص 222-223.و بحار الانوار،ج 38-ص 268.
42- السيرة النبوية ابن كثير-ج 1-ص 431-432.
43- بحار الانوار ج 38 ص 245 بنقل از كشف الغمه
44- الغدير ج 3 ص 241-243و البته گفتار ايشان كه توقف
آنحضرت در مكه ده سال بوده برخلاف مشهوراست و همانگونه كه
ميدانيد مشهور در اينباره سيزده سال است.
45- سوره واقعه آيه 74
46- مناقب ج 1 ص 249«
47- مناقب ج 1 ص 250
48- بحار الانوار ج 38 ص 209
49- و 50- مناقب آل ابيطالب ج 1 ص 243
51- و 52- مناقب ابن مغازلى ص 14-
53- بحار الانوار ج 38 ص 268
54- تاريخ طبرى ج 2 ص 314
55- اين نظريه ابو جعفر اسكافى در اين باب است كه عقيده
داشته على عليه السلامدر هنگام بعثت رسول خدا(ص)پانزده
ساله بوده و اقوال ديگرى هم در اين بارهدر گفتار
دانشمندان شيعه و اهل سنت ديده مىشود كه انشاء الله در
پايان اينبحثخواهد آمد.
56- شرح ابن ابى الحديد ج 13 ص 248
57- متن روايت عايشه اينگونه بود«فكان يخلو بغار حرا
فيتحنث و هو التعبد».و درروايت محمد بن اسحاق نيز اينطور
بود«و كان رسول الله(ص)يخرج الى حرا فيكل عام من السنة
يتنسك فيه...».
58- طبقات ابن سعد ج 4 قسم 1 ص 163
59- تاريخ طبرى ج 2 ص 313-314
60- و 61- و 62- شرح ابن ابى الحديد ج 13 ص 200
63- احقاق الحق ج 15 ص 346 و بحار الانوار ج 38 ص 230
بنقل از اربعين خطيب وفضائل احمد و كشف الثعلبى
64- الصواعق المحرقه ص 118-
65- و در الغدير ج 3 ص 238 بنحو كاملترى اين عبارت نقل
شده است
66- سيره حلبيه ج 1 ص 303-305 ط مصر(مكتبة مصطفى محمد)
67- الغدير ج 3 ص 239
68-اصول كافى كتاب الايمان و الكفر باب درجات الايمان ج
1 و ترجمه آن چنيناست: براستى كه خداى عز و جل پايه ايمان
را بر هفتسهم نهاده،بر نيكوكارى وراستى و يقين و رضا و
خشنودى و علم و حلم،و آنگاه اين سهام را ميان مردم
تقسيمكرد و هر آنكس كه تمامى اين هفتسهم در او باشد او
انسان كاملى است كه همهسهام را برگرفته ولى براى مردم
ديگر يك سهم و دو سهم و سه سهم تقسيم شده تابرسند به همان
هفتسهم...