درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۲

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۱۲ -


بحث پايانى و تكميلى اين گفتار

در خلال گفتار گذشته همانگونه كه خوانديد در محور سن‏امير المؤمنين(ع)در هنگام بعثت رسول خدا(ص)و ايمان آنحضرت به اسلام اختلافى وجود داشت،چنانچه از دانشمندان اهل سنت ازحاكم در مستدرك نقل شده بود كه گفته است:

«و لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابيطالب‏رضى الله عنه اولهم اسلاما،و انما اختلفوا فى بلوغه.

و از نويسندگان معاصر نيز هاشم معروف حسنى در كتاب‏سيرة المصطفى گويد:

«لقد اتفق المورخون و المحدثون على ان عليا عليه السلام‏اول الناس اسلاما و لكن اختلفوا فى سنه يوم اسلامه‏» (69) .

و اين اختلاف سبب آن شده كه برخى خواسته‏اند در اين فضيلت‏بزرگ كه مخصوص على عليه السلام بوده خدشه وارد كرده و سن‏آنحضرت را در آنروز كه بسيارى گفته‏اند كمتر از حد بلوغ بوده است‏سبب نقص و در نتيجه كاسته شدن اهميت بسيارى كه اين فضيلت‏داشته است بحساب آورند.

چنانچه شيخ مفيد(ره)فرموده:

«اجمعت الامة على ان امير المؤمنين عليه السلام اول ذكر اجاب‏رسول الله صلى الله عليه و آله و لم يختلف في ذلك احد من اهل‏العلم،الا ان العثمانية طعنت فى ايمان امير المؤمنين عليه السلام بصغر سنه فى حال الاجابة‏» (70) .

يعنى اجماع امت اسلامى بر آن است كه على عليه السلام‏نخستين مردى است كه دعوت رسول خدا(ص)را اجابت كرده و به‏آنحضرت ايمان آورد،و هيچيك از اهل علم در اين باره اختلاف‏ندارد،جز آنكه عثمانيه در مورد ايمان امير المؤمنين كم سنى‏آنحضرت را عيب شمرده و گفته‏اند:وى در آنزمان بالغ نبوده و درنتيجه ايمان او از روى شناخت صحيح انجام نگرفته...و روايات‏ديگرى هم بود كه نخستين انسانى كه ايمان آورد خديجه بود،و درپاره‏اى از روايات هم نخستين مسلمان را ابو بكر و يا زيد بن حارثه‏دانسته‏اند.

و روى همين جهت بعضيها خواسته‏اند براى اينكه دل همه رابدست آورده باشند وسط افتاده و پا در ميانى كرده و به قول دانشمندان‏ميان همه روايات را جمع كرده و چنين گفته‏اند.

«الا ورع في الجمع بين هذه الاقوال ان يقال:ان اول من اسلم من‏الرجال الاحرار ابو بكر،و من النساء خديجة،و من الصبيان على،و من الموالى زيد بن حارثه...» (71) .

يعنى نزديكتر به احتياط در جمع بين اين قولها آن است كه گفته‏شود:نخستين كسى كه از جنس مردان آزاده اسلام اختيار كرد ابو بكر بود و از زنان خديجه و از كودكان على و از موالى(آزاد شدگان)

زيد بن حارثه...

و چنانچه از جلال الدين سيوطى نقل شده:نخستين كسى كه اين‏جمع را كرده است ابو حنيفه بوده و بدنبال اين جمع،ابن كثير گفته‏است:و اسلام ابو بكر از اسلام آن چند نفر ديگر سودمندتر بود براى‏اينكه او شخصيت بزرگى بود و در ميان قريش رئيسى بود كه مورداحترام آنها و مالدار بود... (72) و...

اما بد نيست بدانيد همين آقاى ابن كثير در جاى ديگر اعتراف‏كرده كه از نظر زمانى ايمان آن سه نفر ديگر مقدم بر ايمان ابو بكر بوده‏است،چنانچه ابن حجر عسقلانى پس از نقل جمع مزبور در الصواعق‏المحرقة از او نقل كرده كه گفته است:

«و خالف فى ذلك ابن كثير فقال:الظاهر ان اهل بيته صلى الله‏عليه و آله و سلم آمنوا قبل كل احد زوجته خديجة و مولاه زيدو زوجته ام ايمن و على و ورقه‏». (73)

يعنى ابن كثير با اين كيفيت جمع مخالفت كرده و گفته‏است:ظاهر آن است كه خاندان آن حضرت(ص)پيش از هرشخص ديگرى ايمان آوردند و آنها عبارت بودند از خديجه همسرآنحضرت و آزاد شده او يعنى زيد و همسر زيد ام ايمن و على و ورقة...

و از گفتار اين دو دانشمند و محدث اهل سنت كه تعصب‏بيشترى نسبت به معتقدات خود و اهل مذهب خود از ديگران‏دارند و از كتابها و نوشته‏هاشان-مانند همين كتاب‏الصواعق المحرقة و كتاب البداية و النهاية-و اهانتها و دشنامهائى‏كه نثار شيعيان و رافضيان كرده‏اند بخوبى معلوم مى‏شود كه اين‏طريقه جمع ميان اين اقوال صحيح نيست،زيرابحث در اين است كه آيا على عليه السلام و ديگران كداميك ازنظر زمانى در ايمان به رسول خدا«ص‏»و اسلام سبقت جستند،و پس از اعتراف به اينكه على عليه السلام از اين نظر سبقت‏داشته ديگر جاى آن بحث باقى نخواهد ماند...

و خوب بود اين آقايان اگر هم ميخواستند ميان روايات راجمع كنند بگونه‏اى كه با عقيده‏شان نيز كه ابو بكر را برتر از على‏عليه السلام ميدانند مخالف نباشد همانند برخى مى‏گفتند:منظوراز اينكه ابو بكر نخستين مسلمان بود،يعنى نخستين كسى بود كه‏اسلام خود را اظهار كرد ولى ديگران از ترس مشركان جرئت‏اظهار آنرا نداشتند،كه آنهم مورد بحث است و مسلما از رسول‏خدا و خديجه و على عليه السلام زودتر اظهار اسلام نكرده‏چنانچه از روايت عفيف كندى كه پيش از اين نقل كرديم معلوم‏ميشود و بلكه از ابوذر غفارى چنانچه پس از اين خواهد آمد. و يا همانگونه كه از برخى ديگر مانند سعد بن ابى وقاص ومحمد بن حنفيه روايت كرده‏اند جمع ميكرده‏اند كه آندو درباره‏ابو بكر گفته‏اند:

«لم يكن اولهم اسلاما و لكن كان افضلهم اسلاما» (74) .

ابو بكر در ميان آنها نخستين مسلمان نبود ولى اسلام او برتربود.و يا روايت ديگرى كه همين آقاى ابن كثير از ابى جريربسندش از محمد بن سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه گويد:

«قلت لابى:اكان ابوبكر اولكم اسلاما؟قال:لا و لقد اسلم‏قبله اكثر من خمسين و لكن كان افضلنا اسلاما» (75) .

يعنى به پدرم(سعد بن ابى وقاص)گفتم:آيا ابو بكر در ميان‏شما نخستين مسلمان بود؟گفت: نه،بلكه قبل از او بيش ازپنجاه نفر مسلمان شدند،ولى ابو بكر برترين ماها بود از نظراسلام...

كه البته اين مطلب هم بر فرض صحت روايت جز يك‏اجتهاد شخصى و اظهار نظرى خصوصى بيش نيست كه براى‏ديگران ارزشى ندارد،و بهتر آن است كه از اين بحث صرفنظركرده و همان بحث ديگر را دنبال كنيم و بگذريم.

بارى همانگونه كه گفته شد در سبقت اسلام و ايمان على عليه السلام ظاهرا جاى ترديد نيست،و مطلب همانگونه كه نقل‏كرديم اجماعى و اتفاقى است،منتهى براى اينكه اين فضيلت‏بزرگ را خدشه‏دار كرده و زير سئوال ببرند به اين گفتار متشبث‏شده‏اند كه ايمان على عليه السلام در آنروز كه ده سال بيشتر ازسن او نگذشته بود از روى تدبر و تفكر نبوده بلكه از روى‏تقليد و تلقين بوده ولى ديگران كه پس از بلوغ و در سنين بالاترى‏ايمان آوردند ايمانشان از روى تعقل و تدبر و معرفت و يقين بوده‏است.

كه در اينباره نيز بطور اختصار و فشرده مى‏گوئيم:

اولا-همانگونه كه در خلال گفتارهاى گذشته از حاكم‏نيشابورى و يعقوبى و ديگران شنيديد درباره سن آنحضرت درهنگام بعثت رسول خدا(ص)و ايمان او به آنحضرت اختلافى‏است و نظر قطعى در اين باره اظهار نشده،زيرا از برخى روايات‏مانند روايت قتاده از حسن بصرى و ديگران كه در كتابهاى اهل‏سنت و شيعه (76) نيز آمده است‏سن آنحضرت در آنروز پانزده ياشانزده سال بوده كه از آنجمله است اين دو روايت:

1- «روى قتاده عن الحسن و غيره قال:كان اول من آمن على بن ابى طالب عليه السلام و هو ابن خمس عشرة سنة او ست‏عشرة‏». (77)

يعنى قتاده از حسن و ديگران نقل كرده كه نخستين كسى‏كه ايمان آورد على بن ابيطالب عليه السلام بود در حالى كه‏پانزده ساله يا شانزده ساله بود.

2- «و روى شداد بن اوس قال:سئلت‏خباب بن الارت عن‏اسلام على بن ابيطالب عليه السلام، قال:اسلم و هو ابن خمس‏عشرة سنة،و لقد رايته يصلى مع النبى(ص)و هو يومئذ بالغ‏مستحكم البلوغ‏». (78)

يعنى شداد بن اوس گفته است:از خباب بن ارت درباره‏اسلام على بن ابيطالب سئوال كردم؟ در پاسخ گفت:او در سن‏پانزده سالگى اسلام آورد،و من او را ديدم كه با رسول خدا نمازميخواند و در آنروز بحد كمال و بلوغ رسيده بود.

و اين دو شعر هم از عبد الله بن ابى سفيان نقل شده كه گويد:

و صلى على مخلصا بصلاته لخمس و عشر من سنيه كوامل و خلى اناسا بعده يتبعونه له عمل افضل به صنع عامل (79) .

و در پاره‏اى از روايات آمده است كه آنحضرت در آنروزچهارده ساله بود چنانچه على بن زيد از ابى نضرة روايت كرده‏كه گويد:

«اسلم على عليه السلام و هو ابن اربع عشرة سنة‏». (80)

و در روايات ديگرى است كه آنحضرت دوازده ساله و يايازده ساله بود كه-همانگونه كه قبلا نيز تذكر داده‏ايم-مشهور نزدعلماى شيعه و اهل سنت و روايات معتبر آن است كه آنحضرت‏در آنروز ده ساله بود...

ولى آنها كه خواسته‏اند در اين فضيلت بزرگ خدشه واردكنند بايد نخست اين مطلب را ثابت كنند كه سن آنحضرت‏كمتر از حد بلوغ بوده و سپس بخيال خود آنرا مخدوش سازند...

در صورتيكه در بسيارى از رواياتى كه خود ايشان از على‏عليه السلام و ديگران نقل كرده‏اند با اين تعبير آمده بود كه‏نخستين كسى كه از مردان(رجال)ايمان آورد آنحضرت بوده‏مانند روايتى كه ابى داود و ديگران بسندهاى خود از على‏عليه السلام روايت كرده‏اند كه فرمود:

«انا اول رجل اسلم مع رسول الله‏». (81)

يعنى من نخستين مردى بودم كه با رسول خدا(ص)اسلام آوردم.

و يا در تاريخ يعقوبى آمده بود كه:

«كان اول من اسلم خديجه بنت‏خويلد من النساء و على بن‏ابيطالب من الرجال ثم زيد بن حارثه ثم ابوذر...». (82)

و ثانيا-رسيدن به سن پانزده سالگى كه يكى از سه نشانه حدبلوغ در باب تكاليف شرعيه است همانگونه كه برخى ازاهل سنت گفته‏اند در سالهاى پس از هجرت و در داستان غزوه‏خندق تعيين شده و بعنوان حدى از حدود تبليغ درآمده و گرنه قبل‏از آن ميزان در بلوغ و تكليف تميز و ادراك بوده نه سن و سال‏چنانچه از كتاب اسعاف الراغبين و سيره حلبيه نقل شده است (83) .

و ثالثا-مسئله پذيرش ايمان و امور اعتقادى و بلكه عبادت‏افراد و بندگان الهى در نزد خداى تعالى توقفى بر بلوغ و رسيدن به‏حد تكليف شرعى ندارد،چنانچه فقهاى اسلام در باب‏«عبادات‏صبى‏»بطور مشروح و مستدل بيان داشته‏اند،و ارزش عمل آنهااز نظر پاداش و ثواب و قبولى آن در نزد خداى تعالى با عمل‏آنهائى كه بحد تكليف و بلوغ رسيده‏اند تفاوتى ندارد اگر نگوئيم‏پاداش بيشترى دارند...

و عمل رسول خدا(ص)و گفتار آنحضرت درباره ايمان على‏عليه السلام نيز ميتواند بهترين گواه بر اين مطلب باشد كه بر طبق‏روايات بسيارى كه در كتابهاى شيعه و اهل سنت آمده است‏رسول خدا(ص)على عليه السلام را دعوت به اسلام كرد و پس ازآنكه او ايمان آورد بعنوان نخستين مسلمان و مؤمن بخود او را موردآنهمه مدح و ستايش قرار داده بدو فرمود:

«ان هذا اول من آمن بى و هو اول من يصافحنى...».

و يا آنكه فرمود:

«اول الناس ورودا على الحوض اولهم اسلاما...».

و يا بفاطمه عليها السلام فرمود:

«زوجتك اقدمهم سلما...».

و يا آنچه را امير المؤمنين بعنوان افتخار ذكر مى‏كند كه‏ميگويد:

«صليت قبل ان يصلى احد...».

و يا آنكه فرمود:

«انا اول من صلى مع رسول الله‏».

و يا آنكه فرمود:

«عبدت الله مع رسول الله قبل ان يعبده احد...».

و يا روايات ديگرى كه در گفتارهاى پيش از اين با تفصيل‏بيشترى نقل شد...كه بنا بگفته اينان اينگونه روايات هيچ معنى و مفهوم صحيحى ندارد،زيرا عبادت و نمازى كه در سن‏ده سالگى و يا كمتر انجام پذيرد ارزش و پاداشى ندارد تا موجب‏افتخار و سربلندى بوده و قابل ذكر باشد.

و ممكن است اين بحث به آياتى از قرآن كريم چون داستان‏ولادت حضرت عيسى عليه السلام نيز سرايت كرده و مورد سئوال‏قرار گيرد كه وقتى آنحضرت در گهواره بزبان آمده و ميگويد:

«...انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا،و اوصانى بالصلوة‏و الزكاة ما دمت‏حيا،و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا...» (84) .

يعنى براستى كه من بنده خدايم كه او بمن كتاب داده و مراپيامبر قرار داده،و مرا در هر كجا باشم مبارك گردانده و مرا به‏نماز و زكاة سفارش كرده تا آنگاه كه زنده‏ام،و به نيكى ومهربانى نسبت بمادرم و مرا نافرمان و سخت دل قرارم نداده...

و در اينجا نيز كسى بگويد اين چه افتخارى است كه‏حضرت مسيح ميكند كه خدا در گهواره به او كتاب داده و او راپيامبر قرار داده و به نماز و زكات و نيكى بمادر سفارش‏كرده...؟!

و يا در داستان حضرت يحيى عليه السلام كه خداى تعالى درباره‏اش ميفرمايد:

«و آتيناه الحكم صبيا» (85) .

يعنى ما حكم(نبوت)و يا حكمت و فرزانگى را در كودكى‏به او داديم...

كسى بگويد:اين چه افتخارى بود كه خداى تعالى آنرا ذكركرده و به يحيى عطا فرموده؟!

و يا در داستان‏«شاهد»يوسف كه ميفرمايد:

«و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت و هومن الكاذبين،و ان كان قميصه قد من دبر فكذبت و هو من‏الصادقين‏».

بيشتر مفسران گفته‏اند كه آن شاهد و گواه كودكى‏گهواره‏اى بود كه خداوند براى تبرئه بنده بزرگوارش حضرت‏يوسف او را بسخن درآورد و راه تحقيق صحيح را به عزيز مصرآموخت...

و نمونه‏هاى ديگرى كه در تاريخ و روايات هست و شهادت‏و عبادت كودكان نابالغ مورد پذيرش و تمجيد و افتخار قرار گرفته‏است،كه همه آنها زير سئوال رفته و مخدوش ميشود...

ولى بهتر همان است كه بگوئيم:

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد ذره‏اى از قدر آفتاب نكاهد

و اين اشكالتراشيها و تشبثات موهوم نمى‏تواند اين فضيلت‏بزرگ را مخدوش ساخته و زير سئوال ببرد و شايسته‏تر آن است‏كه دامنه اين بحث را نيز جمع كرده و بهمين جا خاتمه دهيم وبسراغ بحث بعدى برويم.

ولى به عنوان نمونه‏اى از تناقض گوئيهاى اين آقايان بدنيست قسمت زير را بخوانيد:ابن كثير در كتاب السيرة النبوية‏خود پس از نقل روايات و سخنان زيادى از راويان و ترجيح‏اينكه نخستين كسى كه اسلام آورد ابو بكر بوده آنگاه روايت زيررا از ابن اسحاق نقل كرده كه خود اين روايت مى‏تواند گوياترين‏دليل بر رد اين مدعا باشد متن روايت اينگونه است:

حدثنا احمد قال:حدثنا يونس عن ابن اسحاق قال ثم ان ابا بكرنبا رسول الله صلى الله عليه و سلم فقال احق ما تقول قريش يامحمد من تركك الهتنا و تسفيهك عقولنا و تكفيرك آبائنا

«فقال‏رسول الله صلى الله عليه و سلم يا ابا بكر انى رسول الله و نبي و بعثنى‏لابلغ رسالته فادعوك الى الله بالحق.فو الله انه الحق و ادعوك‏الى الله يا ابا بكر وحده لا شريك له و لا يعبد غيره و الموالات‏على طاعة اهل طاعته‏»...و قرء عليه القرآن فلم يقر و لم ينكرو اسلم و كفر بالاصنام و خلع الانداد و اقر بحق الاسلام و رجع ابو بكر و هو مؤمن مصدق‏» (86) .

كه آن را اين حديث-كه ابن كثير آنرا پذيرفته است-بخوبى‏روشن مى‏شود كه:

اولا داستان بعثت رسول خدا(ص)را ابو بكر از زبان ديگران‏شنيده‏اند،از قول آنحضرت.ثانيا پس از آنكه دعوت علنى شده‏بود و از قريش شنيده بوده است و در بحث آينده خواهيد خواند كه‏طبق نقل مشهور،علنى شدن دعوت رسول خدا(ص)پس ازگذشتن سه سال يا پنج‏سال از بعثت رسول خدا(ص)و ايمان‏آوردن بيش از چهل يا پنجاه نفر بوده و ثالثا پس از تردد و دو دلى‏اسلام آورده،كه همه اين مسائل با گفتارهاى ديگرشان تناقض ومخالفت دارد. و الله اعلم.


پى‏نوشتها:

69- براى اطلاع بيشتر از متن گفتارها و ترجمه آنها به شماره 63 صفحه 34 و 35 مراجعه نمائيد.

70- بحار الانوار-ج 38-ص 362 به نقل از«الفصول المختاره‏».

71- و 72- سيرة النبويه ابن كثير-ج 1-ص 432 و 437 و الصحيح من السيرة-ج 1 ص 250.

73- الصواعق المحرقة-ص 74.

74- و 75- السيرة النبوية-ج 1-ص 436.

76- براى اطلاع بيشتر از اينگونه روايات و مصادر آنها به كتاب بحار الانوار،ج 35-ص 6 و 7 و ج 38-ص 259 و 280 و الصحيح من السيرة،ج 1-ص 127 مراجعه نمائيد.

77- و 78- بحار الانوار-ج 38-ص 280.

79- و 80- بحار الانوار-ج 38-ص 281.

81- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3-ط مصر-ص 258.

82- اين حديث با ترجمه‏اش در شماره 62،ص 28 گذشت.

83- الصحيح من السيرة،ج 1-ص 251.

84- سوره مريم-آيات 30 و 31 و 32.«

85- سوره مريم-آيه 12.

86- سيره ابن اسحاق-چاپ تركيه ص 120.سيره ابن كثير جلد 1 ص 432 و 433.