بحث پايانى و تكميلى اين گفتار
در خلال گفتار گذشته همانگونه كه خوانديد در محور سنامير
المؤمنين(ع)در هنگام بعثت رسول خدا(ص)و ايمان آنحضرت به اسلام
اختلافى وجود داشت،چنانچه از دانشمندان اهل سنت ازحاكم در مستدرك
نقل شده بود كه گفته است:
«و لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابيطالبرضى
الله عنه اولهم اسلاما،و انما اختلفوا فى بلوغه.
و از نويسندگان معاصر نيز هاشم معروف حسنى در كتابسيرة المصطفى
گويد:
«لقد اتفق المورخون و المحدثون على ان عليا عليه السلاماول
الناس اسلاما و لكن اختلفوا فى سنه يوم اسلامه» (69) .
و اين اختلاف سبب آن شده كه برخى خواستهاند در اين فضيلتبزرگ
كه مخصوص على عليه السلام بوده خدشه وارد كرده و سنآنحضرت را در
آنروز كه بسيارى گفتهاند كمتر از حد بلوغ بوده استسبب نقص و در
نتيجه كاسته شدن اهميت بسيارى كه اين فضيلتداشته است بحساب آورند.
چنانچه شيخ مفيد(ره)فرموده:
«اجمعت الامة على ان امير المؤمنين عليه السلام اول ذكر
اجابرسول الله صلى الله عليه و آله و لم يختلف في ذلك احد من
اهلالعلم،الا ان العثمانية طعنت فى ايمان امير المؤمنين عليه
السلام بصغر سنه فى حال الاجابة» (70) .
يعنى اجماع امت اسلامى بر آن است كه على عليه السلامنخستين
مردى است كه دعوت رسول خدا(ص)را اجابت كرده و بهآنحضرت ايمان
آورد،و هيچيك از اهل علم در اين باره اختلافندارد،جز آنكه عثمانيه
در مورد ايمان امير المؤمنين كم سنىآنحضرت را عيب شمرده و
گفتهاند:وى در آنزمان بالغ نبوده و درنتيجه ايمان او از روى شناخت
صحيح انجام نگرفته...و رواياتديگرى هم بود كه نخستين انسانى كه
ايمان آورد خديجه بود،و درپارهاى از روايات هم نخستين مسلمان را
ابو بكر و يا زيد بن حارثهدانستهاند.
و روى همين جهت بعضيها خواستهاند براى اينكه دل همه رابدست
آورده باشند وسط افتاده و پا در ميانى كرده و به قول
دانشمندانميان همه روايات را جمع كرده و چنين گفتهاند.
«الا ورع في الجمع بين هذه الاقوال ان يقال:ان اول من اسلم
منالرجال الاحرار ابو بكر،و من النساء خديجة،و من الصبيان على،و
من الموالى زيد بن حارثه...» (71) .
يعنى نزديكتر به احتياط در جمع بين اين قولها آن است كه
گفتهشود:نخستين كسى كه از جنس مردان آزاده اسلام اختيار كرد ابو
بكر بود و از زنان خديجه و از كودكان على و از موالى(آزاد شدگان)
زيد بن حارثه...
و چنانچه از جلال الدين سيوطى نقل شده:نخستين كسى كه اينجمع را
كرده است ابو حنيفه بوده و بدنبال اين جمع،ابن كثير گفتهاست:و
اسلام ابو بكر از اسلام آن چند نفر ديگر سودمندتر بود براىاينكه
او شخصيت بزرگى بود و در ميان قريش رئيسى بود كه مورداحترام آنها و
مالدار بود... (72) و...
اما بد نيست بدانيد همين آقاى ابن كثير در جاى ديگر اعترافكرده
كه از نظر زمانى ايمان آن سه نفر ديگر مقدم بر ايمان ابو بكر
بودهاست،چنانچه ابن حجر عسقلانى پس از نقل جمع مزبور در
الصواعقالمحرقة از او نقل كرده كه گفته است:
«و خالف فى ذلك ابن كثير فقال:الظاهر ان اهل بيته صلى اللهعليه
و آله و سلم آمنوا قبل كل احد زوجته خديجة و مولاه زيدو زوجته ام
ايمن و على و ورقه». (73)
يعنى ابن كثير با اين كيفيت جمع مخالفت كرده و گفتهاست:ظاهر آن
است كه خاندان آن حضرت(ص)پيش از هرشخص ديگرى ايمان آوردند و آنها
عبارت بودند از خديجه همسرآنحضرت و آزاد شده او يعنى زيد و همسر
زيد ام ايمن و على و ورقة...
و از گفتار اين دو دانشمند و محدث اهل سنت كه تعصببيشترى نسبت
به معتقدات خود و اهل مذهب خود از ديگراندارند و از كتابها و
نوشتههاشان-مانند همين كتابالصواعق المحرقة و كتاب البداية و
النهاية-و اهانتها و دشنامهائىكه نثار شيعيان و رافضيان كردهاند
بخوبى معلوم مىشود كه اينطريقه جمع ميان اين اقوال صحيح
نيست،زيرابحث در اين است كه آيا على عليه السلام و ديگران كداميك
ازنظر زمانى در ايمان به رسول خدا«ص»و اسلام سبقت جستند،و پس از
اعتراف به اينكه على عليه السلام از اين نظر سبقتداشته ديگر جاى
آن بحث باقى نخواهد ماند...
و خوب بود اين آقايان اگر هم ميخواستند ميان روايات راجمع كنند
بگونهاى كه با عقيدهشان نيز كه ابو بكر را برتر از علىعليه
السلام ميدانند مخالف نباشد همانند برخى مىگفتند:منظوراز اينكه
ابو بكر نخستين مسلمان بود،يعنى نخستين كسى بود كهاسلام خود را
اظهار كرد ولى ديگران از ترس مشركان جرئتاظهار آنرا نداشتند،كه
آنهم مورد بحث است و مسلما از رسولخدا و خديجه و على عليه السلام
زودتر اظهار اسلام نكردهچنانچه از روايت عفيف كندى كه پيش از اين
نقل كرديم معلومميشود و بلكه از ابوذر غفارى چنانچه پس از اين
خواهد آمد. و يا همانگونه كه از برخى ديگر مانند سعد بن ابى وقاص
ومحمد بن حنفيه روايت كردهاند جمع ميكردهاند كه آندو دربارهابو
بكر گفتهاند:
«لم يكن اولهم اسلاما و لكن كان افضلهم اسلاما» (74)
.
ابو بكر در ميان آنها نخستين مسلمان نبود ولى اسلام او
برتربود.و يا روايت ديگرى كه همين آقاى ابن كثير از ابى جريربسندش
از محمد بن سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه گويد:
«قلت لابى:اكان ابوبكر اولكم اسلاما؟قال:لا و لقد اسلمقبله
اكثر من خمسين و لكن كان افضلنا اسلاما» (75) .
يعنى به پدرم(سعد بن ابى وقاص)گفتم:آيا ابو بكر در ميانشما
نخستين مسلمان بود؟گفت: نه،بلكه قبل از او بيش ازپنجاه نفر مسلمان
شدند،ولى ابو بكر برترين ماها بود از نظراسلام...
كه البته اين مطلب هم بر فرض صحت روايت جز يكاجتهاد شخصى و
اظهار نظرى خصوصى بيش نيست كه براىديگران ارزشى ندارد،و بهتر آن
است كه از اين بحث صرفنظركرده و همان بحث ديگر را دنبال كنيم و
بگذريم.
بارى همانگونه كه گفته شد در سبقت اسلام و ايمان على عليه
السلام ظاهرا جاى ترديد نيست،و مطلب همانگونه كه نقلكرديم اجماعى
و اتفاقى است،منتهى براى اينكه اين فضيلتبزرگ را خدشهدار كرده و
زير سئوال ببرند به اين گفتار متشبثشدهاند كه ايمان على عليه
السلام در آنروز كه ده سال بيشتر ازسن او نگذشته بود از روى تدبر و
تفكر نبوده بلكه از روىتقليد و تلقين بوده ولى ديگران كه پس از
بلوغ و در سنين بالاترىايمان آوردند ايمانشان از روى تعقل و تدبر
و معرفت و يقين بودهاست.
كه در اينباره نيز بطور اختصار و فشرده مىگوئيم:
اولا-همانگونه كه در خلال گفتارهاى گذشته از حاكمنيشابورى و
يعقوبى و ديگران شنيديد درباره سن آنحضرت درهنگام بعثت رسول
خدا(ص)و ايمان او به آنحضرت اختلافىاست و نظر قطعى در اين باره
اظهار نشده،زيرا از برخى رواياتمانند روايت قتاده از حسن بصرى و
ديگران كه در كتابهاى اهلسنت و شيعه (76) نيز آمده
استسن آنحضرت در آنروز پانزده ياشانزده سال بوده كه از آنجمله است
اين دو روايت:
1- «روى قتاده عن الحسن و غيره قال:كان اول من آمن على بن ابى
طالب عليه السلام و هو ابن خمس عشرة سنة او ستعشرة». (77)
يعنى قتاده از حسن و ديگران نقل كرده كه نخستين كسىكه ايمان
آورد على بن ابيطالب عليه السلام بود در حالى كهپانزده ساله يا
شانزده ساله بود.
2- «و روى شداد بن اوس قال:سئلتخباب بن الارت عناسلام على بن
ابيطالب عليه السلام، قال:اسلم و هو ابن خمسعشرة سنة،و لقد رايته
يصلى مع النبى(ص)و هو يومئذ بالغمستحكم البلوغ». (78)
يعنى شداد بن اوس گفته است:از خباب بن ارت دربارهاسلام على بن
ابيطالب سئوال كردم؟ در پاسخ گفت:او در سنپانزده سالگى اسلام
آورد،و من او را ديدم كه با رسول خدا نمازميخواند و در آنروز بحد
كمال و بلوغ رسيده بود.
و اين دو شعر هم از عبد الله بن ابى سفيان نقل شده كه گويد:
و صلى على مخلصا بصلاته لخمس و عشر من سنيه كوامل و خلى اناسا
بعده يتبعونه له عمل افضل به صنع عامل (79) .
و در پارهاى از روايات آمده است كه آنحضرت در آنروزچهارده ساله
بود چنانچه على بن زيد از ابى نضرة روايت كردهكه گويد:
«اسلم على عليه السلام و هو ابن اربع عشرة سنة». (80)
و در روايات ديگرى است كه آنحضرت دوازده ساله و يايازده ساله
بود كه-همانگونه كه قبلا نيز تذكر دادهايم-مشهور نزدعلماى شيعه و
اهل سنت و روايات معتبر آن است كه آنحضرتدر آنروز ده ساله بود...
ولى آنها كه خواستهاند در اين فضيلت بزرگ خدشه واردكنند بايد
نخست اين مطلب را ثابت كنند كه سن آنحضرتكمتر از حد بلوغ بوده و
سپس بخيال خود آنرا مخدوش سازند...
در صورتيكه در بسيارى از رواياتى كه خود ايشان از علىعليه
السلام و ديگران نقل كردهاند با اين تعبير آمده بود كهنخستين كسى
كه از مردان(رجال)ايمان آورد آنحضرت بودهمانند روايتى كه ابى داود
و ديگران بسندهاى خود از علىعليه السلام روايت كردهاند كه فرمود:
«انا اول رجل اسلم مع رسول الله». (81)
يعنى من نخستين مردى بودم كه با رسول خدا(ص)اسلام آوردم.
و يا در تاريخ يعقوبى آمده بود كه:
«كان اول من اسلم خديجه بنتخويلد من النساء و على بنابيطالب
من الرجال ثم زيد بن حارثه ثم ابوذر...». (82)
و ثانيا-رسيدن به سن پانزده سالگى كه يكى از سه نشانه حدبلوغ در
باب تكاليف شرعيه است همانگونه كه برخى ازاهل سنت گفتهاند در
سالهاى پس از هجرت و در داستان غزوهخندق تعيين شده و بعنوان حدى
از حدود تبليغ درآمده و گرنه قبلاز آن ميزان در بلوغ و تكليف تميز
و ادراك بوده نه سن و سالچنانچه از كتاب اسعاف الراغبين و سيره
حلبيه نقل شده است (83) .
و ثالثا-مسئله پذيرش ايمان و امور اعتقادى و بلكه عبادتافراد و
بندگان الهى در نزد خداى تعالى توقفى بر بلوغ و رسيدن بهحد تكليف
شرعى ندارد،چنانچه فقهاى اسلام در باب«عباداتصبى»بطور مشروح و
مستدل بيان داشتهاند،و ارزش عمل آنهااز نظر پاداش و ثواب و قبولى
آن در نزد خداى تعالى با عملآنهائى كه بحد تكليف و بلوغ رسيدهاند
تفاوتى ندارد اگر نگوئيمپاداش بيشترى دارند...
و عمل رسول خدا(ص)و گفتار آنحضرت درباره ايمان علىعليه السلام
نيز ميتواند بهترين گواه بر اين مطلب باشد كه بر طبقروايات بسيارى
كه در كتابهاى شيعه و اهل سنت آمده استرسول خدا(ص)على عليه السلام
را دعوت به اسلام كرد و پس ازآنكه او ايمان آورد بعنوان نخستين
مسلمان و مؤمن بخود او را موردآنهمه مدح و ستايش قرار داده بدو
فرمود:
«ان هذا اول من آمن بى و هو اول من يصافحنى...».
و يا آنكه فرمود:
«اول الناس ورودا على الحوض اولهم اسلاما...».
و يا بفاطمه عليها السلام فرمود:
«زوجتك اقدمهم سلما...».
و يا آنچه را امير المؤمنين بعنوان افتخار ذكر مىكند
كهميگويد:
«صليت قبل ان يصلى احد...».
و يا آنكه فرمود:
«انا اول من صلى مع رسول الله».
و يا آنكه فرمود:
«عبدت الله مع رسول الله قبل ان يعبده احد...».
و يا روايات ديگرى كه در گفتارهاى پيش از اين با تفصيلبيشترى
نقل شد...كه بنا بگفته اينان اينگونه روايات هيچ معنى و مفهوم
صحيحى ندارد،زيرا عبادت و نمازى كه در سنده سالگى و يا كمتر انجام
پذيرد ارزش و پاداشى ندارد تا موجبافتخار و سربلندى بوده و قابل
ذكر باشد.
و ممكن است اين بحث به آياتى از قرآن كريم چون داستانولادت
حضرت عيسى عليه السلام نيز سرايت كرده و مورد سئوالقرار گيرد كه
وقتى آنحضرت در گهواره بزبان آمده و ميگويد:
«...انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا،و اوصانى بالصلوةو
الزكاة ما دمتحيا،و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا...»
(84) .
يعنى براستى كه من بنده خدايم كه او بمن كتاب داده و مراپيامبر
قرار داده،و مرا در هر كجا باشم مبارك گردانده و مرا بهنماز و
زكاة سفارش كرده تا آنگاه كه زندهام،و به نيكى ومهربانى نسبت
بمادرم و مرا نافرمان و سخت دل قرارم نداده...
و در اينجا نيز كسى بگويد اين چه افتخارى است كهحضرت مسيح
ميكند كه خدا در گهواره به او كتاب داده و او راپيامبر قرار داده و
به نماز و زكات و نيكى بمادر سفارشكرده...؟!
و يا در داستان حضرت يحيى عليه السلام كه خداى تعالى دربارهاش
ميفرمايد:
«و آتيناه الحكم صبيا» (85) .
يعنى ما حكم(نبوت)و يا حكمت و فرزانگى را در كودكىبه او
داديم...
كسى بگويد:اين چه افتخارى بود كه خداى تعالى آنرا ذكركرده و به
يحيى عطا فرموده؟!
و يا در داستان«شاهد»يوسف كه ميفرمايد:
«و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت و هومن
الكاذبين،و ان كان قميصه قد من دبر فكذبت و هو منالصادقين».
بيشتر مفسران گفتهاند كه آن شاهد و گواه كودكىگهوارهاى بود
كه خداوند براى تبرئه بنده بزرگوارش حضرتيوسف او را بسخن درآورد و
راه تحقيق صحيح را به عزيز مصرآموخت...
و نمونههاى ديگرى كه در تاريخ و روايات هست و شهادتو عبادت
كودكان نابالغ مورد پذيرش و تمجيد و افتخار قرار گرفتهاست،كه همه
آنها زير سئوال رفته و مخدوش ميشود...
ولى بهتر همان است كه بگوئيم:
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد ذرهاى از قدر آفتاب نكاهد
و اين اشكالتراشيها و تشبثات موهوم نمىتواند اين فضيلتبزرگ را
مخدوش ساخته و زير سئوال ببرد و شايستهتر آن استكه دامنه اين بحث
را نيز جمع كرده و بهمين جا خاتمه دهيم وبسراغ بحث بعدى برويم.
ولى به عنوان نمونهاى از تناقض گوئيهاى اين آقايان بدنيست قسمت
زير را بخوانيد:ابن كثير در كتاب السيرة النبويةخود پس از نقل
روايات و سخنان زيادى از راويان و ترجيحاينكه نخستين كسى كه اسلام
آورد ابو بكر بوده آنگاه روايت زيررا از ابن اسحاق نقل كرده كه خود
اين روايت مىتواند گوياتريندليل بر رد اين مدعا باشد متن روايت
اينگونه است:
حدثنا احمد قال:حدثنا يونس عن ابن اسحاق قال ثم ان ابا بكرنبا
رسول الله صلى الله عليه و سلم فقال احق ما تقول قريش يامحمد من
تركك الهتنا و تسفيهك عقولنا و تكفيرك آبائنا
«فقالرسول الله صلى الله عليه و سلم يا ابا بكر انى رسول الله
و نبي و بعثنىلابلغ رسالته فادعوك الى الله بالحق.فو الله انه
الحق و ادعوكالى الله يا ابا بكر وحده لا شريك له و لا يعبد غيره
و الموالاتعلى طاعة اهل طاعته»...و قرء عليه القرآن فلم يقر و لم
ينكرو اسلم و كفر بالاصنام و خلع الانداد و اقر بحق الاسلام و رجع
ابو بكر و هو مؤمن مصدق» (86) .
كه آن را اين حديث-كه ابن كثير آنرا پذيرفته است-بخوبىروشن
مىشود كه:
اولا داستان بعثت رسول خدا(ص)را ابو بكر از زبان
ديگرانشنيدهاند،از قول آنحضرت.ثانيا پس از آنكه دعوت علنى
شدهبود و از قريش شنيده بوده است و در بحث آينده خواهيد خواند
كهطبق نقل مشهور،علنى شدن دعوت رسول خدا(ص)پس ازگذشتن سه سال يا
پنجسال از بعثت رسول خدا(ص)و ايمانآوردن بيش از چهل يا پنجاه نفر
بوده و ثالثا پس از تردد و دو دلىاسلام آورده،كه همه اين مسائل با
گفتارهاى ديگرشان تناقض ومخالفت دارد. و الله اعلم.
پىنوشتها:
69- براى اطلاع بيشتر از متن گفتارها و ترجمه آنها به
شماره 63 صفحه 34 و 35 مراجعه نمائيد.
70- بحار الانوار-ج 38-ص 362 به نقل از«الفصول
المختاره».
71- و 72- سيرة النبويه ابن كثير-ج 1-ص 432 و 437 و
الصحيح من السيرة-ج 1 ص 250.
73- الصواعق المحرقة-ص 74.
74- و 75- السيرة النبوية-ج 1-ص 436.
76- براى اطلاع بيشتر از اينگونه روايات و مصادر آنها
به كتاب بحار الانوار،ج 35-ص 6 و 7 و ج 38-ص 259 و 280 و
الصحيح من السيرة،ج 1-ص 127 مراجعه نمائيد.
77- و 78- بحار الانوار-ج 38-ص 280.
79- و 80- بحار الانوار-ج 38-ص 281.
81- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3-ط مصر-ص 258.
82- اين حديث با ترجمهاش در شماره 62،ص 28 گذشت.
83- الصحيح من السيرة،ج 1-ص 251.
84- سوره مريم-آيات 30 و 31 و 32.«
85- سوره مريم-آيه 12.
86- سيره ابن اسحاق-چاپ تركيه ص 120.سيره ابن كثير جلد
1 ص 432 و 433.