تحليلى درباره اين روايات:
در اينجا ما به يك جمعبندى رسيدهايم كه براى مااحتمالاتى را
بوجود آورده و نقل آن خالى از فايده نيست و شايد شما هم اين
احتمالات را بعيد ندانسته و بهپسنديد و آن اين استكه با توجه
باينكه راوى اين حديث عروة بن زبير و اسماعيل بنابى حكيم از آل
زبير بودند احتمالات زير بنظر ميرسد:
1- عبد الله بن زبير و زبيريان چند سالى در مكه و مدينه وقسمتى
از خاك عراق حكمرانى داشتند و خود را بعنوانجانشينان پيغمبر اسلام
و وارثان خلافت آن حضرت جا زده بودند،در مقابل رقباى خود از بنى
هاشم و بنى اميه و بنى عباس براىخود فضيلت تراشى مىكردند و
حديثهائى براى خانواده و فاميلخود جعل ميكردند تا خود را از
ديگران به اسلام و پيامبر بزرگواراسلام نزديكتر از ديگران معرفى
كنند...
و شاهد بر اين مطلب ميتواند همان حديث جعلى قبلى باشدكه در مذمت
عباس و على عليه السلام جعل كرده بود بدانخاطركه علويون و بنى عباس
رقباى ايشان بودند.
2- زبير بن عوام برادرزاده خديجه سلام الله عليها است كهنسبشان
به بنى اسد بن عبد العزى ميرسد و عوام پدر او برادر خديجهبوده و
ورقة بن نوفل هم پسر عموى خديجه كه همگى از همانتيره بنى اسد بن
عبد الغرى هستند،و اين خبرسازان حرفهاى براىاينكه فضيلتى براى
حضرت خديجه سلام الله عليها و ورقة بننوفل بتراشند اين سخنان را
به ايشان نسبت داده تا آنها را در تحكيم اساس اسلام سهيم سازند،اگر
چه در اين ميان مقام والاىرسول خدا«ص»نيز مخدوش گردد و شايد
ندانسته و بىتوجه بهاينطرف قضيه يعنى خدشهدار شدن مقام رسول
خدا«ص»نيزاينكار را كردهاند و تعمدى در اينكار نداشتهاند...
3- در مورد عايشه نيز همانگونه كه قبلا گفته شد خالهعروة بن
زبير بوده و عروة بن زبير همانگونه كه شنيديد احدى را ازاو داناتر
بعلم فقه و طب و شعر نمىدانسته و از اين رو شايد عايشهدرباره
ماجراى وحى اظهار نظرى كرده و عروه روى همانعقيدهاى كه به وى
داشته آنرا بعنوان يك روايت مسلمى از اونقل كرده تا ضمنا يكى از
بهترين حديثهائى را كه از خالهاششنيده در اين باب اظهار كرده
باشد...
و روى اين جهات احتمال جعل در اين روايات قوى استو انگيزه آن
نيز همينها بود كه خوانديد،و الله العالم.
و در پايان لازم است نظرى هم به روايات شيعه در بابوحى
بيندازيم و بهبينيم آنها داستان وحى و آغاز نبوت رسولخدا«ص»را
چگونه روايت كردهاند.
از آنجمله از امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه نقل
شدهكه درباره داستان وحى و آغاز آن در روزهاى نخست بعثتفرموده:
و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول اللهصلى الله
عليه و آله و خديجة و انا ثالثهما،ارى نورالوحى و الرسالة،و اشم
ريح النبوة،و لقد سمعترنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله
عليه و آله،فقلت:يا رسول الله ما هذه الرنة؟فقال:هذا الشيطانقد
ايس من عبادته انك تسمع ما اسمع،و ترى ما ارى،الا انك لست بنبى،و
لكنك وزير،و انك لعلى خير (49)
-و گرد نياورد خانهاى احدى را آنروز در اسلام جز رسولخدا«ص»و
خديجة و من نيز سومى آنها بودم كه نور وحىو رسالت را ميديدم و بوى
نبوت را استشمام ميكردم وبخوبى صداى ناله شيطان را شنيدم در
آنهنگامى كه وحىبر رسول خدا«ص»نازل شد و عرضكردم:اى رسول خدااين
ناله چيست؟فرمود:اين شيطان است كه از پرستشخود نوميد گشته،تو هم
ميشنوى آنچه را من مىشنوم ومىبينى آنچه را من مىبينم جز آنكه تو
پيامبر نيستى ولىتو وزير و كمككارى و تو بر خير و خوبى هستى!
و همانگونه كه ملاحظه ميكنيد امير المؤمنين عليه السلام دراين
خطبه به وضوح و صراحت جريان را بگونهاى ترسيم فرموده و گزارش
ميدهد كه گذشته از اينكه رسول خدا«ص»نور وحى رامشاهده ميفرمود و
صداى ناله شيطان را تشخيص ميداد،خودآنحضرت يعنى على عليه السلام-آن
شاگرد ممتاز مكتبآنحضرت-نيز صداى ناله شيطان را مىشنيد و هيچگاه
آندو را بايكديگر اشتباه نميكرد...!
و اين هم روايت ديگرى كه مجلسى(ره)در كتاببحار الانوار از
امالى شيخ روايت كرده كه برخى از اصحاب امامصادق عليه السلام
جريان وحى را كه از آنحضرت مىپرسد كهچگونه رسول خدا«ص»گاه
ميفرمود:اين جبرئيل است كه بمنچنين و چنان ميگويد،و گاه در حال
وحى به حال بيهوشى واغماء ميافتاد؟
امام عليه السلام در پاسخ او فرمود آن حالت رسول خدا«ص»
و آن سنگينى كه احساس ميكرد در هنگامى بود كه خداىتعالى بدون
واسطه جبرئيل با آنحضرت سخن ميگفت،ولىهنگامى كه جبرئيل با آن
بزرگوار سخن ميگفت چنين حالتى برآنحضرت عارض نمىشد و خيلى عادى
ميفرمود:
اين جبرئيل است!و جبرئيل چنين گفت؟
و اين هم متن حديثشريف كه خلاصه ترجمهاش را شنيديد:
الحسين بن ابراهيم القزوينى،عن محمد بن وهبان،عن احمد بن
ابراهيم بن احمد،عن الحسن بنعلى الزعفرانى،عن البرقى،عن ابيه،عن
ابن ابىعمير،عن هشام بن سالم،عن ابى عبد الله عليه السلامقال:قال
بعض اصحابنا:اصلحك الله اكان رسول اللهصلى الله عليه و آله
يقول:قال جبرئيل،و هذا جبرئيليامرنى،ثم يكون فى حال اخرى يغمى
عليه؟قال:
فقال ابو عبد الله عليه السلام:انه اذا كان الوحى منالله اليه
ليس بينهما جبرئيل اصابه ذلكلثقل الوحى من الله،و اذا كان بينهما
جبرئيل لم يصبهذلك فقال:قال لى جبرئيل،و هذا جبرئيل. (50)
و بلكه در پارهاى از روايات آمده است كه جبرئيل هيچگاهبدون
اجازه قبلى نزد رسول خدا«ص»نمىآمد،و هرگاه نيز كه اجازه ميگرفت
هنگام ورود با كمال ادب و مانند بندهاى درحضور آنحضرت جلوس
ميكرد،كه اين هم متن آن حديث ديگركه شيخ صدوق(ره) در كتاب علل از
امام صادق عليه السلامروايت كرده:
عن ابى عبد الله عليه السلام قال:كان جبرئيل اذا اتى النبىصلى
الله عليه و آله قعد بين يديه قعدة العبد،و كان لا يدخل
حتىيستاذنه. (51)
اكنون بنگريد«تفاوت ره از كجا است تا بكجا»و چهاندازه فرق است
ميان روايات اهل سنت و روايات شيعه درمعرفى جبرئيل و رسول خدا«ص»و
داستان وحى و ورود فرشتهوحى بر رسول خدا«ص»؟و خود قضاوت كنيد!
و اين نيز حديث ديگرى در اين باره كه عياشى در تفسير خودآنرا از
زراره از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.
«عن زرارة قال:قلت لابي عبد اللهعليه السلام:كيف لم يخف رسول
الله صلى الله عليهو آله فيما ياتيه من قبل الله ان يكون ذلك مما
ينزغ به الشيطان؟قال:فقال:ان الله اذا اتخذ عبدا رسولاانزل عليه
السكينة و الوقار،فكان ياتيه من قبل اللهعز و جل مثل الذى يراه
بعينه».
زرارة گويد:به امام صادق عليه السلام عرضكردم:چگونهرسول
خدا«ص»در آنچه بر او از سوى خدا نازل مىگشتترس آنرا نداشت كه از
وساوس شيطان باشد؟امامعليه السلام فرمود: براستى كه خدا هرگاه
بندهاى را بهرسالت انتخاب مىكند آرامش و وقار خود را بر او
فرومىفرستد،بدانگونه كه هر چه از جانب خداى عز و جل براو نازل
گردد همانند چيزى است كه به چشم خودمىبيند... (52)
در اين حديث اين مطلب كه رسول خدا«ص»در موردوحى الهى هيچگونه
شك و ترديدى بخود راه نميدهد مسلم فرضشده و علت آنرا زرارة
مىپرسد؟
و اين هم روايتى درباره ماجراى بعثت رسول خدا«ص»كهچون راوى و
سندى ندارد چندان معتبر نيست ولى ناقل آن مرحومابن شهر آشوب است
كه در مناقب آنرا روايت كرده كه ميگويد:
و روى انه نزل جبرئيل على جياد اصفر و النبى صلى الله عليه و
آله بين على عليه السلام و جعفر،فجلسجبرئيل عند راسه،و ميكائيل
عند رجله،و لم ينبهاهاعظاما له،فقال ميكائيل:الى ايهم
بعثت؟قال:الىالاوسط،فلما انتبه ادى اليه جبرئيل الرسالة عن
اللهتعالى،فلما نهض جبرئيل ليقوم اخذ رسول اللهصلى الله عليه و
آله بثوبه ثم قال:ما اسمك؟قال:
جبرئيل،ثم نهض النبى صلى الله عليه و آله ليلحقبقومه فما مر
بشجرة و لا مدرة الا سلمت عليه و هناته،ثمكان جبرئيل ياتيه و لا
يدنو منه الا بعد ان يستاذن عليه،فاتاه يوما و هو باعلى مكة فغمز
بعقبه بناحية الوادىفانفجر عين فتوضا جبرئيل،و تطهر الرسول،ثمصلى
الظهر و هى اول صلاة فرضها الله عز و جل،و صلىامير المؤمنين عليه
السلام مع النبى صلى الله عليه و آله،و رجع رسول الله صلى الله
عليه و آله من يومه الى خديجةفاخبرها،فتوضات و صلت صلاة العصر من
ذلكاليوم (53)
-و روايتشده كه جبرئيل بر اسبى زرد رنگ(و يا درمكانى بنام
جياد)بر آنحضرت نازل گشت و رسول خدا«ص»ميان على عليه السلام و
جعفر خفته بود،پسجبرئيل در كنار سر آنحضرت نشست و ميكائيل در
كنارپاى او و بخاطر عظمت و بزرگى آنحضرت وى را بيدارنكردند،
ميكائيل گفت:بسوى كداميك از اينان مبعوثگشتهاى؟گفت:به اين كه در
وسط خفته!و چون رسولخدا«ص»از خواب بيدار شد جبرئيل رسالتخداى
تعالىرا به آنحضرت ابلاغ كرد،و چون جبرئيل خواست كهبرخيزد رسول
خدا«ص»جامهاش را گرفت و بدو گفت:
نام تو چيست؟گفت:جبرئيل،آنگاه رسول خدا برخاستتا به قوم خود
ملحق شود كه به هيچ درخت و سنگىنمىگذشت جز آنكه بر او سلام كرده
و مژدهاش ميدادند.
و پس از آن جبرئيل نزد او ميآمد ولى به آنحضرت نزديكنمىشد تا
از وى اذن بگيرد پس روزى در حالى كه رسولخدا«ص»در بالاى مكه بود
بنزد وى آمد و در گوشهاى ازآن وادى جائى از زمين را فشار داد و
چشمهاى پديدار شد وجبرئيل وضوء گرفت و رسول خدا«ص»نيز تطهير
كردآنگاه نماز ظهر را خواند،و آن نخستين نمازى بود كهخداى عز و جل
فرض كرد،و امير المؤمنين عليه السلام نيز باآنحضرت نماز خواند،و
رسول خدا«ص»در همان روزبنزد خديجة بازگشت و جريان را به او خبر
داد و او نيز وضوء ساخته و نماز عصر را در همان روز خواند...
و از روايت ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه كه درداستان
مجاورت رسول خدا«ص»در غار«حراء»ميگويد:
«...حتى جاءت السنة التى اكرمه الله فيها بالرسالة فجاور
فىحراء شهر رمضان و معه اهله: خديجة و على بن ابيطالب و خادم
لهم،فجاءه جبرئيل بالرسالة...» (54)
معلوم ميشود كه على عليه السلام و خديجة نيز در ماجراىنزول وحى
و بعثت و در غار حراء همراه رسول خدا؟«ص» بودهاند...
ولى سند حديث و مصدر آنرا متاسفانه نقل نكرده،وهمين قدر در آغاز
آن گفته:«و قد ورد فى الكتب الصحاح».
شريعت قبل از بعثت
بحث پايانى اين بخش:
در پايان بحث از ماجراى بعثت رسول خدا(ص)-طبقوعدهاى كه
داديم-لازم است مقدارى هم درباره شريعت و آئينى كه رسول خدا(ص)قبل
از بعثت از آن پيروى ميكرده بحثشود، زيرا اين مطلب از نظر تاريخ
مسلم است كه:
اولا-رسول خدا(ص)در تمام دوران زندگى قبل از بعثتخود،لحظهاى
در برابر بتها پرستش نكرد،و از آئين مشركين وبتپرستان و سنتها و
مراسم شركآلود و غلط ايشان پيروى نكرد،و از«اكل ميته»و ذبائحى كه
نام خدا بر آنها ذكر نشده بودنمىخورد،و اينكه در صحيح بخارى و
مسند احمد بن حنبل آمدهاست كه گويند:
براى رسولخدا(ص)سفره غذائى حاضر كردند،و زيد بنعمرو بن نفيل
(55) را نيز بر سر آن سفره خواندند،ولى زيد از حضور برسر آن
سفره خوددارى كرده گفت:
«انا لا آكل مما تذبحون على انصابكم،و لا آكل الا ما ذكر
اسمالله عليه»
من از آنچه شما بر بتهاى خود ذبح ميكنيد نمىخورم و جز آنچه را
نامخدا بر آن برده شده نخواهم خورد.و در نقل احمد بن حنبل هست
كهرسول خدا(ص)بر سر سفرهاى با سفيان بن حارث غذا ميخورد وزيد از
آنجا عبور كرد و آن دو او را به خوردن دعوت كردند و او چنين پاسخى
داد... (56) مخدوش و غير قابل قبول است و از اينرو خود
اهل سنت وآنها كه صحيح بخارى را صحيحترين كتابهاى حديثى
ميدانندنتوانستهاند آنرا بپذيرند و در صدد توجيه برآمده كه از
آنجملهسهيلى در كتاب«الروض الانف»گويد:
«كيف وفق الله زيدا الى ترك ما ذبح على النصب و ما لم يذكراسم
الله عليه و رسوله(ص)كان اولى بهذه الفضيلة فى الجاهليةلما ثبت من
عصمة الله تعالى له» (57) يعنى چگونه خداوند به زيد
اين توفيق را عنايت كرد كه از خوردنذبحى كه براى بتها ذبح شده و
يا نام خدا بر آن جارى نشده بود خوددارىكند،ولى به رسول خدا چنين
توفيقى نداد،با اينكه رسول خدا(ص) بهچنين فضيلتى سزاوارتر بود
بخاطر عصمتى كه از سوى خداى تعالىداشت:
و آنگاه درصدد پاسخ و توجيه برآمده و گويد:
«ليس فى الرواية انه قد اكل من السفره و بان شرع ابراهيم انما
جاء بتحريمالميتة لا بتحريم ما ذبح لغير الله تعالى فريد امتنع عن
اكل ما ذبح لغير الله براى رآهلا بشرع ما تقدم»
يعنى-در روايت نيامده كه آنحضرت از آن سفره چيزى خورد،و از اين
گذشتهشرع ابراهيم ميته را حرام كرده بود نه آنچه را كه نام خدا بر
آن جارى نشده بود،و ازاينرو زيد طبق راى خود از خوردن آن غذا
خوددارى كرد نه بخاطر شريعت گذشته.
ولى براى خواننده محترم روشن است كه اين پاسخ نميتوانداشكال و
شبهه را از ذهن انسان رفع كند و بهتر آن است كه اصلحديث را كه
بگفته ايشان بر خلاف دليلهائى است كه عصمترسول خدا(ص)را ثابت كرده
مردود بدانيم و آنرا نپذيريم.
و همچنين حديث«استلام اصنام»-دست و صورت ماليدنبه بتها
بعنوان تبرك و احترام-كه در روايات ايشان آمده (58)
وروايات ديگرى كه حكايت از مشاركت آنحضرت در مراسمشركآميز آنها
ميكند همگى مردود و مخالف با مبانى و اصول خودآنها در باب نبوت آن
بزرگوار است.
ثانيا از نظر تاريخ مسلم است كه آنحضرت قبل از بعثتعبادتهائى
از قبيل نماز و روزه و طواف و حج و عبادتهاى ديگرىانجام ميداده
چنانچه در حديث عايشه و ديگران در ماجراى بعثتاين جمله بود كه:
«فكان يخلو بغار حراء فيتحنث فيه»
و«تحنث»را به«تعبد»معنا كرده بودند.
و مرحوم فتال نيشابورى در روضة الواعظين گفته:
«رسول خدا(ص)از اول تكليف روزه ميگرفت و نمازمىگذارد،بعكس آنچه
در ميان قوم معمول بود و چون به سنچهل سالگى رسيد خداوند بوسيله
جبرئيل او را مامور به ابلاغرسالت فرمود...» (59) و
اكنون با توجه به اين دو مقدمه اين بحث پيش آمده كه آيارسول
خدا(ص)در پيروى از مرام مقدس توحيد و عمل بهدستورات و اعمال دينى
تابع چه شريعتى بوده؟آيا شريعت انبياءگذشته و يا شريعتخود يعنى
شريعت مقدس اسلام كه بعدامامور به ابلاغ و اظهار آن گرديد...و در
آن وقت تنها خودآنحضرت مامور به پيروى و انجام اعمال آن بود...
و بنابر آنچه گفته شد تذكر اين نكته در اينجا لازم است كهبه
نظر نگارنده طرح اين بحث بنحوى كه در كتابهاى دانشمنداناسلامى اعم
از دانشمندان شيعه و اهل سنت-آمده خالى از نوعىتسامح و بىدقتى
نيست زيرا آن مسئله را به اين نحو و با اينعبارت طرح كرده و
گفتهاند:
«اعلم ان علماء الخاصه و العامه اختلفوا فى ان النبى(ص)
هل كان قبل بعثته متعبدا بشريعته ام لا...» (60) و
يا اين عبارت كه از يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنتاست كه ميگويد:
«و قد اختلف العلماء فى تعبده قبل البعثه هل كان على شرع ام
لا؟» (61) يعنى علماء اختلاف دارند در اينكه تعبد و
انجام عبادتهاى آنحضرت پيش ازماجراى بعثت آيا بر طبق شرعى از شرايع
بوده يا نه؟
و وجه تسامح و بىدقتى همين است كه اعمال و عبادات آنبزرگوار
بطور مسلم بر طبق شريعتى انجام ميشده كه آن شريعتياشريعت پيمبران
گذشته بوده و يا شريعتخود آنبزرگوار...
و شايد مرحوم علامه(ره)در شرحى كه بر مختصر ابن حاجبنگاشته و
عبارت آنرا مرحوم مجلسى در بحار الانوار نقل كردهمتوجه اين مطلب
بوده كه بحث را اينگونه مطرح فرموده:
«اختلف الناس فى ان النبى(ص)هل كان متعبدا بشرع احد من
الانبياءقبله قبل النبوه ام لا... » (62) كه براى اهل
تحقيق روشن است كه اين عبارت از آنتسامح و اشكال خالى است و بهر
صورت مسئله آنقدر مهم نيستكه بيش از اين مقدار وقتشما را بگيريم
و اين مقدار هم از باب تذكر بنظر لازم آمد.و بهتر آن است كه به اصل
بحث بازگرديم وبحث را اينگونه طرح كنيم كه:آيا رسول خدا(ص)قبل از
بعثتتابع چه شريعتى از شريعتهاى الهى بوده؟
جمعى معتقدند كه آنحضرت تابع شريعتهاى پيمبران قبل ازخود بوده؟و
گروهى نيز معتقدند كه تابع شريعتخود يعنىشريعت اسلام بوده،با اين
توضيح كه در آنزمان بدان حضرتوحى ميشد و به اصطلاح«نبى»بود،و
موظف بود بدانچه بر اووحى ميشد بدان عمل كند،ولى«رسول»نبود و
وظيفه نداشتآنها را بديگران ابلاغ كند،تا سن چهل سالگى كه بهمنصب
رسالت مفتخر گرديد و موظف شد اين آئين مقدس رابديگران نيز ابلاغ
كند.
گروه اول نيز كه عقيده دارند آنحضرت تابع شريعتهاىپيمبران قبل
از خود بوده درباره آن شريعت و آن پيامبراختلاف نظر دارند و چهار
نظريه درباره آن شريعت ذكر شده:
1-شريعت نوح عليه السلام2-شريعت ابراهيم عليه السلام3-شريعت
موسى عليه السلام4-شريعت عيسى عليه السلامو در اينجا نظريه پنجمى
هم ابراز شده و آن اين است كهگفتهاند: هر چه نزد آنحضرت ثابتشده
بود كه شريعت است از آنپيروى كرده و بدان عمل ميكرد و پيرو شريعت
مخصوصى نبود.وبنظر ميرسد غرض ورزى و دستسياست بازان و قصهپردازان
يهودو نصارى هم در اين مسئله راه يافته باشد و براى اثبات
اينكهشريعت اسلام پيرو همان شرايع يهود و نصارى است ورسول
خدا(ص)نيز تابع موسى و عيسى بوده به اين بحث دامنزده و احيانا
اظهار نظرهائى كرده باشند زيرا آنها كه باكنداشتند ابراهيم عليه
السلام را يهودى يا نصرانى بخوانند هيچباكى نداشتند كه
رسولخدا(ص)و سلاله ابراهيم عليه السلام رايهودى و يا نصرانى
بدانند!و بهر صورت هر يك از دو دسته براىمدعاى خود دليلهائى ذكر
كردهاند و دانشمندان نيز آنها را دركتابهاى خود بتفصيل نقل
كردهاند كه فشردهاى از آنرا ميتوانيددر بحار الانوار
مجلسى(ره)بخوانيد (63) و بنظر ما آنچه در مياندليلهاى
دسته اول(يعنى آنها كه گفتهاند رسول خدا تابعشريعتهاى قبل از خود
بوده) مهم و قابل بحث ميباشد چند آيهقرآنى است و بقيه گفتارها
اجتهادات و يا روايات ضعيفى استكه از نقل آنها صرفنظر ميكنيم.و به
نقل همان آيات اكتفامىنمائيم:
1-آيه 90 از سوره انعام است كه خداى تعالى پس از ذكرنام جمعى از
پيمبران چون ابراهيم و فرزندان آن بزرگوار فرمايد:
/اولئك الذين هداهم الله فبهداهم اقتده/آنها هستند كه خداوند
ايشانرا هدايت و راهنمائى فرمود،و تو نيز ازهدايت آنها پيروى كن...
و پاسخى كه از استدلال به اين آيه داده شده آن است كهمنظور از
اين هدايت و پيروى از آن همان اصول مورد اتفاق همهاديان است نه
فروع شرعيه زيرا پر واضح است كه فروع در اديانگذشته مورد اختلاف
بوده...
نگارنده گويد:مؤيد اين پاسخ نيز همان نزول آيه است كهپس از
بعثت رسول خدا(ص)نازل گشته و ميتوان گفت:اين آيهربطى به بحث ما كه
بحث از شريعت رسول خدا(ص)قبل ازبعثت ميباشد ندارد...
و از همين پاسخ مىتوان پاسخ استدلال به آيات ديگرى را نيزكه در
اينباره شده است دانست مانند آيه:
/شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ماوصينا
به ابراهيم و موسى و عيسى،ان اقيموا الدين و لا تفرقوا فيهكبر على
المشركين ما تدعوهم اليه.../ (64) كه با توجه به صدر و
ذيل آيه بخوبى روشن ميشود كه منظور همان اصول عقايدى است كهدر همه
اديان بوده است...
و آيه شريفه/ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا.../
(65) كه منظور از پيروى«ملة ابراهيم»همان اصول عقليه است
نهفروع شرعيه،بدليل آيه ديگرى كه فرموده:/و من يرغب عنملة
ابراهيم الامن سفه نفسه/ (66) و پر واضح است كه بسيارى
از فروع شرعيه آئين ابراهيم نسخشده و اگر منظور از«ملة
ابراهيم»همه اصول و فروع بود با توجهبه اين آيه نسخ آنها جايز
نبود...
و آيه:/انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين.../
(67) و بخصوص آيه اخير كه ظاهرا مربوط به اصل مسئله وحى
وكيفيت آن است و ربطى به مسئله مورد بحث ما ندارد...
و اما دليل گروه ديگر كه گفتهاند:رسول خدا(ص)پيروشريعت و آئين
خود يعنى آئين مقدس اسلام بوده روايات بسيارىاست كه برخى از آنها
صراحت در اين مطلب دارد و از برخى با توجه به روايات و شواهد ديگر
استفاده مطلب از آنها ميشود كه ازدسته نخست رواياتى است كه صراحت
دارد بر اينكهرسول خدا(ص)قبل از بعثت نيز«نبى»و پيامبر بوده.
1-مانند روايت مشهورى كه در كتابهاى شيعه و اهل سنتآمده كه
رسول خدا(ص)فرمود:
«كنت نبيا و آدم بين الروح و الجسد» (68) من پيامبر
بودم در وقتى كه آدم ميان روح و بدن بود. ..
و در برخى از كتابها اين گونه نقل شده كه فرمود:«كنتنبيا و آدم
بين الماء و الطين»:و براى فهم بهتر اين استدلال بايداين مطلب را
نيز اضافه كرد كه بعثت پيمبران الهى كه برتر وخاتم آنها پيامبر
بزرگوار اسلام بوده است مراحل و درجاتى داشته-چنانچه از روايات نيز
استفاده ميشود-كه يكى از آن مراحل«نبوت»است و اين مرحله قبل از
مرحله رسالت بوده و مرحلهنبوت آن بزرگواران مرحلهاى بوده كه از
طريق فرشتگان و يا درخواب و يا از طريق الهام به آنها وحى ميشده و
دستورات و ياخبرهائى از جانب خداى تعالى به ايشان داده مىشد كه
مامور بهعمل بدان ميشدند ولى مامور به ابلاغ و رساندن آنها
بديگراننبودند و در اين مرحله آنها«نبى»بودند نه رسول و براى درك
بيشتر اين مطلب به روايات زير توجه كنيد كه در باب«طبقات الانبياء
و الرسل و الائمة»از كتاب شريف كافى وجاهاى ديگر نقل شده مانند
اين روايت كه كلينى(ره)بسند خوداز زيد شهام روايت كرده كه گويد:از
امام صادق عليه السلامشنيدم كه فرمود:«ان الله تبارك و تعالى اتخذ
ابراهيم عبدا قبل انيتخذه نبيا و ان الله اتخذه نبيا قبل ان يتخذه
رسولا و ان الله اتخذهرسولا قبل ان يتخذه خليلا و ان الله اتخذه
خليلا قبل ان يجعله امامافلما جمع له الاشياء قال:انى جاعلك للناس
اماما» (69) براستى كه خداى تعالى ابراهيم را به بندگى
خويش برگرفت پيش ازآنكه به نبوت برگيرد،و خداى تعالى او را به نبوت
خويش برگرفت پيشاز آنكه به رسالت برگيرد،و به رسالت برگرفت پيش از
آنكه بدوستى خودبرگيرد،و به دوستى برگرفت پيش از آنكه به امامت
برگيرد و چون همهاينها را براى او گردآورد فرمود«من تو را براى
مردم امام قرار دادم»
و نيز بسندش از زراره روايت كرده كه گويد:از امام باقرعليه
السلام معناى آيه شريفه«و كان رسولا نبيا»و فرق
ميان«رسول»و«نبى»را پرسيدم و آنحضرت در پاسخ من فرمود:
«النبي الذي يرى في منامه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك و
الرسولالذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين الملك...»
(70) و نبى كسى است كه در خواب(فرشته را)بهبيند و صداى(او
را)بشنود ولىبه عيان فرشته را نبيند و رسول كسى است كه صدا را
بشنود و در خوابببيند و در عيان نيز او را مشاهده كند.
و بسندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
«الانبياء و المرسلون على اربع طبقات،فنبى منبا فى نفسه لا
يعدوغيرها و نبى يرى فى النوم و يسمع الصوت و لا يعاينه فى اليقظه
و لميبعث الى احد...» (71) پيامبران و رسولان بر چهار
طبقه هستند گاهى«نبى»است كه تنها به او خبر رسيده و از او بديگرى
تجاوز نكند، وگاهى«نبى»است كه در خواب ببيند و صدا را بشنود و در
بيدارىنهبيند و بسوى ديگرى هم مبعوث نشده...
و روايت ديگرى كه از يزيد كناسى روايت كرده كه گويد:
از امام باقر عليه السلام پرسيدم:آيا عيسى بن مريم در آنهنگام
كهدر گهواره سخن فتحجتخداى تعالى بر مردم زمان خود بود؟
امام عليه السلام در جواب من فرمود:
«كان يومئذ نبيا حجة لله غير مرسل،اما تسمع لقوله تعالى حينقال
انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا» (72) وى در
آنروز«نبى»و حجتى بود از سوى خدا ولى«مرسل»و فرستاده بسوى كسى
نبود،آيا اين گفتار خداى تعالى را نشنيدهاىآنهنگام كه عيسى
گفت«من بنده خدايم كه كتاب بمن داده و مرا«نبى»قرارم داده».و از
روايت اخير و استشهاد به آيه قرآنىبخوبى معلوم ميشود كه مقام نبوت
مقامى است كه ممكن استبه پيمبران در گهواره نيز داده شود چنانچه
به عيسى عليه السلامداده شد... (73) و بخصوص با توجه
به رواياتى كه خداوند هيچفضيلت و كرامت و معجزهاى به پيامبرى از
پيمبران خود عطانفرمود جز آنكه آنرا به رسول خدا(ص)نيز عطا فرمود
مانند روايتمفصلى كه از ارشاد القلوب ديلمى نقل شده كه امير
المؤمنينعليه السلام بمردى يهودى كه در اينباره سئوال كرد فرمود:
«فو الله ما اعطى الله عز و جل نبيا و لا مرسلا درجة و لا
فضيلةالا و قد جمعها لمحمد(ص)و زاده على الانبياء و
المرسليناضعافا...» (74) بخدا سوگند كه خداى عز و جل
به هيچ نبى و مرسلى درجه و فضيلتىعطا نفرمود،جز آنكه آنرا براى
حضرت محمد(ص)گرد آورده و بلكه چند برابر آنها افزوده است...
2-دليل دوم،سخن امير المؤمنين عليه السلام است در«خطبه
قاصعه»كه در نهج البلاغه و كتابهاى ديگر از آنحضرتنقل شده كه
درباره رسول خدا(ص)فرمود:
«و لقد قرن الله به(ص)من لدن ان كان فطيما اعظم ملك منملائكته
يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره»
خداى تبارك و تعالى از لحظهاى كه پيغمبر را از شير
گرفتندبزرگترين فرشته از فرشتگان خود را قرين او فرمود تا اخلاق
نيكو و صفاتپسنديده را به وى بياموزد...و معناى تعليم فرشته جز
همان نبوت چيزديگرى نيست.
و در چند روايت در اصول كافى آمده كه منظور از«روح»
در آيات سوره شورى و اسراء يعنى آيه شريفه/و كذلك اوحينااليك
روحا من امرنا/ (75) و آيه/يسئلونك عن الروح قل الروح
منامر ربى/ (76) همين فرشته بوده،كه يكى از آنها روايت
زير استكه كلينى بسند خود از ابى بصير روايت كرده كه گويد:از
امامصادق عليه السلام تفسير«روح»را در آيه«يسئلونك عن الروح»
پرسيدم و آنحضرت فرمود:«خلق اعظم من جبرئيل و ميكائيل،كانمع
رسول الله(ص)و هو مع الائمه و هو من الملكوت» (77)
يعنى اين روح،خلقى است از مخلوقات خدا بزرگتر از جبرئيل وميكائيل
كه بهمراه رسول خدا(ص)بوده و همراه امامان نيز هست و او ازعالم
ملكوت(و مجردات و فرشتگان)است.و در روايتى كه صفار دركتاب بصائر
الدرجات روايت كرده اينگونه است كه امام صادقعليه السلام فرمود:
«ان الروح خلق اعظم من جبرئيل و ميكائيل،كان معرسول
الله(ص)يسدده و يرشده و هو مع الاوصياء من بعده».
و بلكه در پارهاى از روايات آمده كه«روح القدس»كهنامش در
قرآن كريم و در روايات آمده نام همين فرشته بود نه نامجبرئيل و
نام جبرئيل روح الامين است كه در قرآن كريم نيزآمده است.
نگارنده گويد:با توجه بدانچه ذكر شد بنظر ميرسد اين قولدوم
نزديكتر به ذهن و اولى به پذيرفتن و قبول باشد و از نظر عقلو نقل
مانعى براى پذيرفتن آن بنظر نميرسد و از آنجا كه اين بحثچندان
رابطهاى با بحث تاريخى ما نيز ندارد بهمين مقدار اكتفاكرده و براى
تحقيق بيشتر شما را بكتابهاى كلامى و حديثىديگرى كه بتفصيل در
اينباره بحث كردهاند ارجاع داده و بدنبالبحث تاريخى خود باز
ميگرديم.
پىنوشتها:
49- نهج البلاغه خطبه 190.
50- بحار الانوار ج 18 ص 268 و اين هم پاسخى است به
برخى از اهل سنت كهخواستهاند روايت عايشه را توجيه كرده
و آن حالت رسول خدا«ص»را كه در آنحديث آمده با روايات
ديگرى كه در اين باره رسيده كه چون وحى بر آن حضرت
نازلميشد حالت غش او را ميگرفت...و اين هم حديث ديگرى در
اين باره كه در كتابتوحيد صدوق(ره)(ص 102)آمده:
«...عن عبيد بن زرارة،عن ابيه قال:قلت لابى عبد الله
عليه السلام:جعلت فداكالغشية التى كانت تصيب رسول الله
صلى الله عليه و آله اذا نزل عليه الوحى؟قال:
فقال ذلك اذا لم يكن بينه و بين الله احد،ذاك اذا تجلى
له،قال:ثم قال:تلكالنبوة يا زرارة،و اقبل يتخشع».
51- علل الشرايع ص 14.
52- تفسير عياشى ج 2 ص 201.
53- مناقب ج 1 ص 45.
54- شرح نهج البلاغه ج 13 ص 208-ط جديد-.
55- زيد بن عمرو بن نفيل از حنفاء بوده است كه در گذشته
بتفصيل در مقالهاى جداگانهشرح حالش را ذكر كرديم.
56- الصحيح من السيره ج 1 ص 158.
57- الروض الانف ج 1 ص 256.
58- الصحيح من السيره ج 1 ص 160.
59- بنقل از كتاب جنه الماواى قاضى طباطبائى.
60- بحار الانوار ج 18 ص 271.«
61- سيرة النبوية ابن كثير ج 1 ص 391.
62- بحار الانوار ج 18 ص 271.
63- بحار الانوار ج 18 ص 271-281.
64- سوره شورى آيه 13.
65- سوره نحل آيه 123.
66- سوره بقره آيه 130.
67- سوره نساء آيه 163.
68- الغدير ج 9 ص 287،بحار الانوار ج 18 ص 278.
69- الاصول من الكافى باب طبقات الانبياء و الرسل و
الائمة ج 2.
70- الاصول من الكافى باب الفرق بين الرسول و النبى و
المحدث ج 1.
71- الاصول من الكافى باب طبقات الانبياء و الرسل.
72- بحار الانوار ج 18 ص 278.
73- در ميان پيمبران الهى پيغمبران ديگرى نيز بودهاند
كه در كودكى و نوجوانى به مقامنبوت رسيدهاند مانند عيسى
كه خداوند دربارهاش فرمود«و آتيناه الحكم صبيا»و يوسفكه
خداوند دربارهاش فرمود«و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم
هذا»و بگفته بسيارى از مفسرانمنظور از اين وحى،وحى نبوت
بوده.
74- بحار الانوار ج 16 ص 341.
75- سوره شورى آيه 52.
76- سوره اسرى آيه 85.
77- بحار الانوار ج 18 ص 256.