فصل هفتم
سنتهاى اجتماعى جزيرة العرب
وضع دينى و آداب و سنتهاى اجتماعى مردم جزيرة العرب قبل از
ظهور اسلام
چنانچه در خلال بحثهاى گذشته يادآور شديم و از روىهم رفته
روايات و تواريخ نيز بدست مىآيد،در شبه جزيرهعربستان و بخصوص
منطقه حجاز دين يهود و مسيحيت و مجوسو نيز مرامهاى صابئى و ستاره
پرستى و از همه بيشتر بتپرستىپيروان زيادى داشته،كه در شهرهاى
مختلف جزيرة العربسكونت داشتند.
و در مورد تاريخ ورود اين اديان به جزيرة العرب در تواريخ،نظرها
و روايات گوناگونى وجود دارد كه نمىتوان اظهار نظرقطعى درباره
آنها نمود،و چون تحقيق زياد و رد و ايراد در اينباره از وضع تدوين
اين مقاله خارج است،ما در اينجا قسمتى ازنوشته مرحوم علامه
طباطبائى(ره) در تفسير الميزان كه ضمن فشردگى و اختصار،حاوى
بيشترين و عمدهترين مطالب در اينباره مىباشد براى شما نقل
مىكنيم:
ايشان در ذيل آيات 36-49 سوره هود و داستان حضرت نوحعليه
السلام و جريان بتپرستى در جهان،در آغاز انگيزه و علتتوجه مردم
را به بتپرستى در ضمن چند فصل بيان داشته، وسپس تاريخچهاى از دين
صابئين و براهمه و بودائيان و غيره ذكركرده و آنگاه درباره
بتپرستى اعراب و پيدايش اين آئينشيطانى در ميان ايشان چنين گويد:
اعراب اولين قومى هستند كه اسلام با آنان بمعارضهپرداخته و
ايشان را از بتپرستى به توحيد فرا خوانده است.
قسمت اعظم اعراب در عهد جاهليت صحرانشين بودند ومتمدنين آنان
مانند يمنيها نيز صحرانشينى داشتند و يكسلسله آداب و رسوم مختلط و
مختلف كه از همسايگاننيرومند خود مثل فارس و روم و مصر و حبشه و
هند گرفتهبودند و مقدارى از آن آداب دينى بود،در بين آنان
حاكمبود.
اسلاف و پيشينيان اعراب يعنى اعراب اصلى و ازجمله قوم عاد
در«ارم»و قوم ثمود بتپرست بودندبطوريكه خدا در كتاب خود از قوم
هود و صالح و اصحابمدين و اهل سبا در قصه سليمان و هدهد حكايت
كردهاست تا بالاخره ابراهيم پسر خود اسماعيل و مادر وى هاجر را
بسرزمين مكه كه بيابانى بىآب و علف بود و قبيله«جرهم»در آنجا
مسكن داشتند آورد و در آنجا ساكنساخت.كم كم اسماعيل رشد كرد و شهر
مكه ساخته شدو ابراهيم،كعبه-بيت الله الحرام-را ساخت و مردم را
بدينحنيف خود كه اسلام بود دعوت كرد و دعوتش در حجاز واطراف آن
پذيرفته شد و حج را براى مردم تشريع كرد كهآيه ذيل در ضمن نقل
خطاب خدا بابراهيم بطور مجمل آنرانقل مىكند:
/و اذن في الناس بالحجياتوك رجالا و على كل ضامرياتين من كل فج
عميق/(الحج:27):يعنى: «در بين مردماعلام حج كن كه پياده آيند و بر
اسبان لاغر انداميكه ازدرههاى عميق مىآيند».
بعدا عدهاى از اعراب بر اثر معاشرتيكه با يهوديان مقيمحجاز
داشتند يهودى شدند و نصرانيت به پارهاى از اقطارجزيرة العرب و
مجوسيت نيز به نقاط ديگر آن سرايت كرد.
آنگاه اتفاقاتى بين آل اسماعيل و جرهم در مكه روىداد كه
سرانجام به پيروزى آل اسماعيل و بيرون كردنجرهم از مكه و
تسلط«عمرو بن لحى»بر مكه و حومه آنمنتهى شد.
پس از چندى عمرو بن لحى مريض شد و بدو گفتند:
در«بلقاء»در سرزمين شام چشمه آب گرمى است كه اگردر آن استحمام
كنى بهبودى خواهى يافت.وى عازم آنجا شد و در آن استحمام كرد و
بهبود يافت.و عمرو در آنجاقومى را ديد كه بت مىپرستيدند.از آنها
در اين باره سئوالكرد.بدو گفتند:اينها معبودانى هستند كه ما
بشكلهياكل علوى و افراد بشرى درآوردهايم و از آنها يارىمىطلبيم
و ياريمان مىكنند و نيز طلب باران مىكنيم وباران مىبارد.
اين مطلب عمرو را بشگفت آورد و يكى از بتهاى آنانرا طلبيد و
ايشان نيز بت«هبل»را بوى دادند و او درمراجعت بمكه«هبل»را روى
كعبه نهاد.عمرو دو بتديگر نيز بنام«اساف»و«نائله»كه
بنقل«الملل والنحل»بشكل دو زوج و بنقل ديگران بشكل دو جوانبودند
بهمراه آورد،و مردم را به پرستش بتها دعوت كرد،و بتپرستى را بين
آنان رواج داد.مردم نيز پس ازمسلمانى به بتپرستى برگشتند،اينان را
چون پيرو ملتابراهيم عليه السلام بودند«حنفاء»مىناميدند و اين
اسمروى آنها ماند،و معناى خود را از دست داد و«حنفاء» اسم اعراب بتپرست گرديد.
از عواملى كه اعراب را به بتپرستى نزديك مىكرداين بود كه يهود
و نصارى و مجوس و بتپرستان همگى«كعبه مشرفه»را بزرگ مىشمردند و
لذا هر كس از مكهكوچ مىكرد با علاقه فراوان مقدارى از سنگهاى حرم
رابراى تبرك با خود مىبرد و هر كجا اقامت مىگزيد روى زمين قرار
مىداد و براى تيمن و بلحاظ دوستى كعبه و حرمدور آن طواف مىكرد.
روى اين علل و اسباب بود كه بتپرستى در بين اعراباصيل و غير
اصيل شايع شد و از اهل توحيد كسى ما بينآنان نماند مگر معدودى كه
قابل ذكر نبودند.
بتهاى معروف بين اعراب عبارت بودند از«هبل» «اساف»«نائله»كه عمرو بن لحى آورد و مردم را بهپرستش آنها
دعوت كرد«لات»،«عزى»، «منات» «ود»،«سواع»،«يغوث»و«نسر».نام اين هفت بت درقرآن ذكر شده و
پنجتاى آخرى به قوم نوح نسبت داده شده است.
در كافى سند را مىرساند به عبد الرحمن بن اشلنمد فروش كه حضرت
صادق(ع)فرمود: «يغوث»روبروىكعبه گذاشته شده بود و«يعوق»،طرف
راست و«نسر» طرف چپ. و در روايت نيز آمده كه«هبل»بالاى كعبه و«اساف»و«نائله»روى
صفا و مروه بودند. و در تفسير قمى گويد:«ود»بت طايفه«كلب» -و«سواع»متعلق به«هذيل»،و«يغوث»از آن«مراد»-و«يعوق»وابسته
به«همدان»-و«نسر»بت«حصين» بود.
در بتپرستى اعراب آثارى از بتپرستى صابئين ازقبيل غسل جنابت و
غيره و آثارى از برهمائى مانند عقيده به«انواء»و عقيده
به«دهر»وجود داشت بطوريكه در بتپرستى بودائى گذشت.خدا
مىفرمايد:/و قالوا ما هى الاحياتنا الدنيا نموت و تحيا و ما
يهلكنا الا الدهر/(الجاثية:24)
يعنى:«چيزى جز زندگى دنيا نيست كه مىميريم و زندهمىگرديم و
جز روزگار ما را هلاك نمىكند»،هر چندبعضى گفتهاند اين سخن از
ماديون و منكرين صانع است.
در آئين بتپرستى اعراب،اندكى از آداب دين حنيفيعنى اسلام
ابراهيم(ع)نيز مثل ختنه و حج وجود داشتولى اعراب اين كارها را با
سنن بتپرستى مخلوط كردهبودند،مثلا به بتهائى كه دور كعبه بودند
دستمىماليدند و برهنه طواف مىكردند و با اين عبارات
تلبيهمىگفتند:
(لبيك لبيك اللهم لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك تملكهو ما
ملك)يعنى پاسخگويم، پاسخگويم!خدايا پاسخگويمتو شريكى ندارى و غير
از شريكى كه از آن توست،مالكاوئى و هر چه او مالك اوست.
بتپرستان عرب چيزهاى ديگرى نيز داشتند كه از پيشخود درآورده
بودند مثل اعتقاد به«بحيره»و«سائبه» و«وصيله»و«حام»و همچنين عقيده
به«صدى»و«هام»و«انصاب»و«ازلام»و امور ديگرى كه در تاريخذكر
شده (1) .
و در كتاب«المستطرف»ابشهى درباره اديان قبائل عربهمچنين آمده
است:
دين نصرانيت در قبائل«ربيعه»و«غسان»و برخى
ازقبائل«قضاعة»رسوخ يافته بود،و آئين يهود در«نمير»و«بنى
كنانة»و«بنى حارث بن كعب»و«كندة»وجودداشت،و كيش مجوس در«بنى
تميم»پيروانى داشت واز آنجمله زرارة بن عدى به اين كيش درآمده
بود،و نيز اقرعبن حابس تميمى كه او نيز مجوس بود...
وى آنگاه در مورد انگيزه بتپرستى و زندقه در ميان
اعرابقلمفرسائى كرده و پس از ذكر نظريهاى در اين باره گويد:
و برخى گفتهاند:نخستين بارى كه پرستش سنگها(وبتهاى سنگى)در
ميان فرزندان اسماعيل رائجشد از اينجاشروع شد كه مردم مكه سالها
بود كه از مكه خارجنمىشدند تا اينكه فشار زندگى آنها را مجبور به
مسافرت وپراكنده شدن در شهرها نمود،و روى علاقهاى كه به مكهو حرم
داشتند هر كدام كه مىخواستند از مكه خارج شوندسنگى از سنگهاى حرم
را به منظور احترام به همراه خودمىبردند و هر كجا منزل مىكردند و
فرود مىآمدند آنسنگ را در كنارى مىگذاردند و اطراف آن
طوافمىكردند همانگونه كه اطراف كعبه طواف مىنمودند،واين كار
تدريجا منجر به پرستش سنگها و عبادت بتها شد، نسلهاى بعدى كه آمدند
آن سنگها و بتها را معبود خويشدانسته و انگيزه اصلى اينكار را كه
بدان جهت نياكانشانپايهگذارى كرده بودند فراموش كردند...
(2) .
و درباره معتقدات اعراب و عادات و سنن ايشان نيز در-نهاية
الارب-قلقشندى آمده است: معتقدات اعراب قبل از اسلاممتباين و
مختلف بود.
دستهاى منكر آفريدگار و مبدا و معاد بودند و به اصطلاحدهرى و
طبيعى بودند،و دستهاى ديگر به خداى عز و جل معتقدبودند ولى معاد و
قيامت را منكر بودند.
و دستهاى ديگر بتهاى قوم نوح را پرستش مىكردند،يا خودآن بتها
را،و يا اينكه بتهاى خود را بدان نامها نامگذارى كردهبودند كه از
آنجمله:
بت«ود»مربوط به«قبيله»«كلب»بود.
و بت«سواع»از آن«هذيل»و«مدلج»
و بت«يغوث»مخصوص به جمعى از مردم يمن».
و بت«لات»از آن قبيله«ثقيف»بود.
و«عزى»به قريش و بنى كنانة اختصاص داشت.
و«مناة»مخصوص به اوس و خزرج بود.
و«هبل»بر پشت بام كعبه قرار داشت و بزرگترين بت آنهابود.
و«اساف»و«نائله»بر صفا و مروة قرار گرفته بود.
و دستهاى از آنها نيز متمايل به آئين«صابئين»وستارهپرستان
بودند،و طلوع و غروب ستارگان را درآمدن باران وحوادث ديگر مؤثر
دانسته،و آنها را در فعاليت مستقلمىدانستند.
و دستهاى از آنها فرشتگان را پرستش مىكردند.
و جمعى نيز جنيان را مىپرستيدند.
و احكام و عاداتى نيز داشتند كه شريعت اسلام برخى از آنهارا
امضاء كرد و برخى را از بين برد. آنها حج و عمره و احرام وطواف و
سعى و وقوف در مشعر و منى را انجام مىدادند،و غسلجنابت
مىكردند،و مضمضه و استنشاق و باز كردن فرق سر،ومسواك و استنجاء و
ناخن گرفتن و موى زير بغل را مىستردند.
و با مادران و دختران خود ازدواج نمىكردند.
و شريعت اسلام اين احكام را امضا كرد.
و بر كسى كه زن پدر خود را مىگرفت عيب مىگرفتند،واو
را«ضيزن»مىناميدند.و دست راست دزد را مىبريدند. و دو خواهر را
با هم ازدواج مىكردند كه شريعت اسلامجلوى اينكار را گرفت.
و ظهار را طلاق محسوب مىداشتند.
و عده وفات زن يكسال بود.
و چون كارى بر ايشان مشتبه مىشد براى رفع ترديد به نزدكاهنان
مىرفتند و به پرندگان در كارهاى خود فال مىزدند،يعنى هنگامى كه
آهنگ كارى مىكردند هر پرندهاى را كهمىديدند چه به نام آن پرنده
و چه به پروازش از سمت راست وچپ و چه به آواز و صداى آن و بلكه به
مقدار صدا و گاهى بهجاى افتادن و نشستن آن پرنده فال مىزدند،كه
شريعت اسلامهمه آنها را باطل دانسته و از بين برد. (3)
پارهاى از خرافات اعراب جاهليت
عربهاى جاهليت عقايد خرافى بسيارى نيز داشتند كهشمهاى از آنها
را«ابشهى»در كتاب«المستطرف»و ابن ابىالحديد در شرح نهج البلاغه
(4) نقل كردهاند كه از نظر اطلاع ازانحطاط فكرى آنان و خدمت
بزرگى كه آئين مقدس اسلام وپيامبر گرامى آن به آنها كرد تذكر برخى
از آنها در اينجا بد نيست كه از آنجمله مىنويسند:
بسيارى از آنها هنگامى كه مىخواستند به سفرى بروندشاخه
گل«رتم» (5) را گره مىزدند و چون باز مىگشتند به
سراغآن گره مىرفتند و چنانچه آن گره باز شده بود معتقد بودند كه
زنآنها در غياب به آنها خيانت ناموسى كرده و اگر گره باز نشدهبود
مطمئن مىشدند كه زنشان در غياب خيانتى به ايشاننكرده!...
و يا اينكه هرگاه دچار خشكسالى مىشدند درختهائى
مانند«سلع»و«عشر»را كه چوب آنها آتش زيادى داشت مىكندند وقسمتى
از آنرا بر دم گاو مىبستند و آنرا آتش زده و آن گاو زبانبسته را
به بالاى كوه مىبردند و معتقد بودند كه با اينكار توجهخداى را
براى نزول باران جلب مىكنند...! (6)
و مانند اينكه اگر شخص بزرگ و كريمى از آنها از دنيامىرفتشتر
او را مىآوردند و سر آن حيوان را به عقب برگرداندهو محكم
مىبستند و او را در گودالى بدون آب و علفمىانداختند تا به همان
حال جان دهد.و گاه مىشد كه پس ازمرگ آن حيوان جثهاش را
مىسوزاندند و يا آنكه پوستش را كندهو از گياهى موسوم
به«تمام»آنرا پر مىكردند و معتقد بودند كهاينكار سبب مىشود تا
آن مرد پس از اينكه محشور مىشود سوارهباشد و مركب داشته باشد...
و يا اينكه اگر كسى از آنها به شهر يا قريهاى«وبا»خيزمىرفت
از ترس آنكه دچار وبا و يا اجنه نشود پيش از ورود بر دمدروازه آن
شهر ايستاده و صدائى همانند صداى خران مىكرد واستخوان خرگوش به
گردن خود آويزان مىكرد و عقيده داشتندكه با اينكار از شر وبا و
جنيان در امان خواهد ماند...و يا اينكهفرزندان خود را براى آنكه
دچار جنون و يا ارواح خبيثه نشوندسرتا پا نجس كرده و يا كهنه آلوده
به خون حيض و يا استخوانمردگان را بر او مىآويختند... (7)
.
و مانند اينكه اگر مردى از آنها عاشق مىشد و عشق اوبرطرف
نمىشد يكى از آنها آن مرد را بر دوش خود سوارمىكرد،و آن ديگرى
مىآمد و مفتولى آهنين را داغ مىكرد ودر ميان دو ران او مىنهاد،و
بدين ترتيب درد عشق را از سر اودور مىكردند...!
و يا اينكه به منظور شجاع شدن گوشت درندگان رامىخوردند...!
...و براى مسافرى كه نمىخواستند بازگردد هنگام رفتن اوپشتسرش
آتش مىافروختند و برخى نيز پشتسرش كوزهمىشكستند... (8)
...و براى اينكه جن زده نشوند استخوان خرگوش بگردن
خودمىآويختند...!
...و دختر يا زن بىشوهرى كه خواستگار به سراغشنمىآمد موى يك
طرف سرش را پريشان مىكرد و به آن چشمىكه در طرف ديگر سرش بود
سورمه مىكشيد،و با يك پاى خودراه مىرفت-و همه اينكار را در شب
انجام مىداد-و آنگاهمىگفت:
«يا لكاح،ابغي النكاح قبل الصباح»!
و معتقد بودند كه اينكار موجب مىشود تا بزودىخواستگارى به
سراغ او بيايد و شوهر كند... (9) و خرافات بسيارزياد
ديگرى كه ذكر تمامى آنها نياز به تاليف كتابجداگانهاى دارد،و با
اطلاع اجمالى آنها خواننده محترم بهترمىتواند به معناى سخنان
رهبران بزرگوار اسلام واقف گردد و ازعمق جهالت و نادانى اعراب زمان
جاهليت اطلاع حاصلنمايد،چنانچه امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:
«بعثه و الناس ضلال في حيرة،و حاطبون في فتنة،قد
استهوتهمالاهواء،و استزلتهم الكبرياء،و استخفتهم الجاهلية
الجهلاء،حيارىفي زلزال من الامر،و بلاء من الجهل» (10)
و در جاى ديگر فرمايد:«...و انتم معشر العرب على شر دين،و في شر
دار،تنيخون بين حجارة خشن،و حيات صم،تشربون الكدر،و تاكلون الجشب،و
تسفكون دماءكم،و تقطعون ارحامكم، الاصنامفيكم منصوبة،و الآثام
فيكم معصوبة» (11)
و از همه اينها بدتر آن عادت زشت و نكوهيده و جنايتبىسابقه
يعنى دختر زنده بگور كردن بود كه در قرآن كريم نيز ازآن ياد شده و
ذيلا مىخوانيد:
اجمالى از داستان دختركشى اعراب در جاهليت
در اينكه انگيزه اين جنايت هولناك چه بود در روايات وتواريخ
اختلاف است،و در قرآن كريم نيز يكجا انگيزه اينكارآنها را فقر و
ندارى ذكر كرده كه مىفرمايد:
/...و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقكمو اياهم.../
(12) كه البته اين انگيزه اختصاصى به دختران نداشت،و هر
فرزندى را در بر مىگرفت...ولى در جاى ديگر داستان رادر رابطه با
دختران تنها ذكر فرموده و گويد:
/و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى
منالقوم من سوء ما بشر به، ايمسكه على هون ام يدسه في التراب،الا
ساء ما يحكمون/ (13) .
و در سوره تكوير فرمايد:
/و اذا الموؤدة سئلت باي ذنب قتلت/ (14) .
و امير المؤمنين عليه السلام نيز در اين باره فرموده:
«فالاحوال مضطربة،و الايدي مختلفة و الكثرة متفرقة في بلاءازل،و
اطباق جهل،من بنات موؤدة،و اصنام معبودة،و ارحاممقطوعة،و غارات
مشنونة...» (15)
و بگفته ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه اين عادت ناروادر
ميان قبيله بنى تميم پيدا شد، و بگفته برخى ديگر در ميانقبائل
تميم و قيس و اسد و هذيل و بكر بن وائل شايع شد و سببآن نيز نفرين
رسول خدا(ص)بود كه دربارهشان نفرين كردهفرمود:
«اللهم اشدد وطاتك على مضر،و اجعل عليهم سنين كسنييوسف».
و بدنبال اين نفرين بود كه هفتسال دچار خشكسالى وقحطى شدند و
كارشان بجائى رسيد كه كرك را با خون مخلوطكرده مىخوردند،و نام آن
خوراك را«علهز»مىناميدند،و درپى همان قحطى بود كه دختران را بخاطر
فقر و ندارى زنده بگورمىكردند...
و جمعى ديگر گفتهاند:انگيزه اينكار فقر و ندارى،نبودبلكه غيرت
و تعصب آنها بود،و سبب آن نيز آن شد كه قبيله تميم در يكى از سالها
از دادن خراج به نعمان بن منذر(پادشاهحيره) خوددارى كردند،و نعمان
نيز برادرش«ديان بن منذر»رابجنگ ايشان فرستاد و او نيز فرزندان و
چارپايان آنها را بصورتاسير و غنيمت گرفته به نزد نعمان برد،و پس
از اين ماجرا قبيلهبنى تميم به نزد نعمان رفته از او درخواست گذشت
و ترحم كردهو او نيز بحال آنها رقت كرده دستور داد فرزندان اسير
آنها رابراى بازگشت نزد قبيله خود آزاد بگذارند به اين شرط كه هر
يكاز آن اسيران مايل بودند به نزد پدران خود بازگردند آنها را
بازگردانند،و اگر هم مايل بودند نزد صاحبان خود بمانند آنها
رامجبور به بازگشت نكنند...
و بدنبال اين دستور همه دختران حاضر به بازگشت نزد پدرانخود
شدند جز دختر قيس بن عاصم كه ماندن نزد صاحب خود كهاو را اسير
كرده بود را اختيار كرد و حاضر به بازگشت نزد پدرخود نشد.
قيس بن عاصم كه چنان ديد با خود عهد كرد كه از آن پسهر دخترى
كه پيدا كند او را زنده بگور كند (16) و جمع بسيارى از
قبيله بنى تميم نيز در اينكار از او پيروى كردند...و اين عادتزشت
در ميان ايشان پديد آمد (17) 1.
اهل حمس و بدعتهاى قريش
ابن اسحاق گفته:و از بدعتهائى كه قريش گزارده بودندبدعت«حمس»
(18) بود،كه گفتند از آنجائى كه ما فرزندانابراهيم و اهل
حرم و واليان خانه خدا و ساكنان شهر مكه هستيمو كسى ديگر داراى
چنين حق و منزلتى نيست ما نبايد مانندديگران حرمتخارج حرم را
مانند حرمت داخل حرم داشتهباشيم و از اينرو وقوف به عرفة و افاضه
از آنجا را(كه خارج حرمبود)ترك كردند،با اينكه اقرار و اعتراف
داشتند كه از مشاعر ومناسك حج و آئين ابراهيم عليه السلام است.
و بتدريج قبائل خزاعة و كنانة نيز در اين بدعتها و قوانين خودرا
سهيم دانسته و به شيوه آنها عمل مىكردند...و اينانبدعتهاى ديگرى
را نيز معمول داشتند مانند اينكه گفتند: اهل«حمس»در حال احرام
نبايد از دوغ كشك بسازند و با روغنغذا طبخ كنند و در چادر موئى
وارد شوند و جز در زير سايه چادرچرمى نروند...و كمكم پا را فراتر
نهاده گفتند:كسانى كه ازخارج حرم به منظور حجيا عمره پاى در حرم
مىگذارند نبايد از غذائى كه از بيرون حرم با خود آوردهاند
استفاده كنند،وجامهاى كه با خود آوردهاند در نخستين طوافى كه
انجاممىدهند بپوشند بلكه بايد جامه اهل«حمس»را بپوشند و
اگرجامهاى از آنها نيافتند برهنه طواف كنند و چنانچه كسى از
آنهابه اين دستور عمل نكرد و با جامه خود طواف كرد بايد پس ازطواف
آن جامه را بيندازد و از آن پس خود او يا ديگرى حق نداردهيچگاه از
آن جامه استفاده كند...
و بدنبال همين قانون بود كه گاهى رسوائىها ببار مىآمد،زيرا
مردان كه ناچار بودند برهنه طواف كنند و زنان نيز همهجامههاى خود
را بيرون مىآوردند جز جامه زيرين خود را كهمعمولا از جلو يا عقب
شكافى داشت و از اينرو گاهى مردانىبراى تماشا و چشم چرانى
مىآمدند و زنان را تماشا مىكردند وكار اين رسوائى بجائى رسيد كه
يكى از همان زنانى كه باآنوضع طواف مىكرد-و برخى نامش را قضاعة
دختر عامر بنصعصعة-ذكر كردهاند در حالى كه طواف مىكرد به عنوان
طنزاين شعر را مىخوانده و مىگفت:
اليوم يبدو بعضه او كله و ما بدا منه فلا احله
و بدنبال آن نيز سخنانى گفتهاند كه نگارنده از نقل آن در اينجا
شرم دارد. (19) و البته در اين ميان مردان پاكدل و مؤمن
بخدا و روز جزابودهاند كه با اين عادات و رسوم و پرستشهاى غلط
ايشانمخالف بوده و احيانا با آنها مبارزه هم مىكردند كه در
گفتارعلامه طباطبائى(ره)نيز بدان اشارت شد،و اجمالى از شرححال
آنرا نيز در فصل آينده خواهيد خواند-انشاء الله تعالى-
پىنوشتها:
1- ترجمه الميزان ج 20 ص 140-143.
2- «المستطرف فى كل فن مستطرف»ج 2 ص 88.
3- نهاية الارب-چاپ بغداد-ص 408-409.
4- المستطرف ج 2 ص 89 و شرح ابن ابى الحديد ج 19 ص
382-429.
5- «رتم»گياه و يا گلى است به نام پر طاوس كه
دانههائى شبيه به عدس دارد.
6- شاعر عرب در مذمت بنى نهشل كه بگفته خود آنها
را«اصحاب الحور»-يارانگاو-خوانده گويد:
قل لبني نهشل اصحاب الحور اتطلبون الغيث جهلا بالبقر و
سلع من بعد ذاك و عشر ليس بذا يجلل الارض المطر
و بگفته برخى از هوشمندان شايد اين دسته اعراب زمان
جاهليت در اينعادت ناپسند از هنديان پيروى كردهاند كه
گاو را مقدس دانسته و او را فرشتهاىپنداشته كه به خشم
خداوند دچار گشته و به زمين درافتاده...
7- شاعر عرب گويد:
يقولون علق يالك الخير رمة و هل ينفع التنجيس من كان
عاشقا
و زن عربى كه بچهاش را تنجيس كرده بود تا شايد از مرگ
رهايى يابد اما اينكارسودى نداد و بچهاش مرد مىگويد:
-نجسته لو ينفع التنجيس و الموت لا تفوته النفوس
8- يكى از شاعران عرب در مدح قبيله خود گفته:
و لا نكسر الكيزان في اثر ضيقنا و لكننا نقفيه زادا
ليرجعا
9- و يكى از آنها درباره زنى از زنان عرب گفته:
تصنعي ما شئت ان تصنعي و كحلى عينيك اولا فدعى ثم اجحلي
في البيت او في المجمع مالك في بعل ارى من مطمع
10- خطبه 91 نهج البلاغه.
11- خطبه 25 نهج البلاغه.
12- سوره انعام آيه 151.
13- سوره نحل آيه 58-59.
14- سوره تكوير آيات 8-9.
15- خطبه 187-نهج البلاغه
16- قيس بن عاصم از بزرگان قبيله تميم و سخاوتمندان
ايشان بوده كه پس از بعثترسول خدا(ص)به نزد آنحضرت آمد و
مسلمان شد و گويند سى و سه فرزند داشتهاست،و رواياتى نيز
از رسول خدا(ص)نقل كرده و در حديث است كه به رسول
خدا(ص)عرض كرد:من هشت دختر را در زمان جاهليت زنده بگور
كردم اكنونچگونه اينكارم را جبران كنم؟فرمود:بجاى هر يك
از آنها بندهاى آزاد كن.عرضكرد:من شتران زيادى
دارم؟فرمود:بجاى هر يك از آنها شترى قربانى كن.
17- در حديث است كه صعصعه بن ناجية بن عقال به نزد رسول
خدا(ص)آمده وعرض كرد: من در زمان جاهليت عمل صالحى انجام
دادهام آيا براى من اكنونسودى دارد؟و چون رسول
خدا(ص)سئوال كرد چه عملى انجام دادهاى داستانىنقل كرد كه
خلاصهاش آن بود كه من در آنروزگار دو شتر گم كردم و
بدنبال آنها دربيابان مىگشتم و به چادرى برخوردم كه
پيرمردى در كنار آن نشسته بود و چون سراغشترانم را از او
گرفتم گفت:نزد ما است و من نزد او نشستم تا شترانم را
بياورند كهدر اين وقت پيرزنى از خيمه بيرون آمد و آن مرد
بدو گفت:
-چه زائيده؟اگر پسر است كه در مال ما شريك است!و اگر
دختر است كه اورا دفن كنيم؟پير زن گفت:دختر است،من كه اين
سخن را شنيدم به آن مرد گفتم:
آيا اين دختر را به من مىفروشى؟
پيرمرد گفت:مگر عرب فرزند خود را مىفروشد؟
گفتم:من حيات و زندگى او را مىخرم،نه خود او را!
گفت:به چند ميخرى؟گفتم:خودت بگو.گفت:به دو شتر ماده و
يك شتر نر!
من پذيرفتم و آن دختر را خريدم و پس از آن نيز اين كار
شيوه من بود،و بدين ترتيبدويست و هشتاد دختر را كه
مىخواستند زنده بگور كنند خريدارى كردم و از مرگنجات
دادم...ا
18- حمس جمع احمس به معناى متصلب و سخت كوش در دين
است،و چونقريش خود را اين چنين مىپنداشتند اين نام را بر
خود نهاده و خود را اهل حمسمىدانستند.
19- در پاورقى سيره ابن هشام(ج 1 ص 202)در ذيل اين
داستان از برخى نقل كردهكه رسول خدا(ص)از آن زن خواستگارى
كرد و چون به آنحضرت گفتند كه اوزن متكبرهاى است آنحضرت
از ازدواج با او صرفنظر كرد...!و سپس در صددتوجيه برآمده
كه بهتر استخودتان در آن كتاب مطالعه كنيد و ما را از
ادامه اينگفتار معذور داريد!