فصل هشتم
داستان حنفاء
نويسنده معاصر،مرحوم دكتر آيتى در كتاب تاريخ پيامبراسلام
داستان حنفاء را اينگونه مىنويسد:
«با آن كه مقارن ظهور اسلام،چنانكه گفته شد كيشغالب عرب
بتپرستى بود،معذالك در گوشه و كنارجزيره عربستان علاوه بر
اقليتهاى مذهبى كه بدانهااشاره رفت،حنفائى بودهاند كه بر خلاف
توده مردممشرك و بتپرست،از شرك و بتپرستى بر كنار و بهخداى
يگانه و احيانا به ثواب و عقاب و قيامت معتقدبودند.و اينك برخى از
آنها را نام مىبريم:
1- ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزى بن قصى(از قريش)
عموزاده ام المؤمنين خديجه كبرى دختر خويلد بن اسد كهبه گفته
محمد بن اسحاق كيش مسيحى گرفت و ازكتابهاى مذهبى اهل كتاب استفاده
كرد.به گفتهبعضى:ورقه،به رسول اكرم(ص)ايمان آورد و مسلمان از دنيا
رفت.
2- عبيد الله بن جحش،از قريش،پسر عمه و برادر زن
رسولاكرم(ص)،كه پيوسته در حيرت و طلب حق بود وبتپرستى را رها
كرد،تا آنكه بعد از ظهور دين اسلام،مسلمانى گرفت،و با همسر مسلمان
خويش«ام حبيبه»
دختر«ابو سفيان»به حبشه مهاجرت كرد و آنجا از ديناسلام برگشت
و مسيحى شد.و چنانكه نوشتهاند،در حبشهبر همان كيش مسيحى بدرود
زندگى گفت.
3- عثمان بن حويرث بن اسد بن عبد العزى بن قصى(ازقريش)كه نزد
قيصر روم رفت،و كيش مسيحى گرفت،وقيصر مقدم وى را گرامى شمارد.
4- زيد بن عمرو بن نفيل(از قريش)پدر«سعيد بن زيد»
صحابى معروف كه از بتپرستى و خوردن ميته و خون وقربانىهاى
بتها،كناره گرفت،او مردم را از كشتندختران نهى ميكرد و خداى
ابراهيم را مىپرستيد واشعارى مشتمل بر توحيد و ايمان به معاد
مىگفت،ازجمله:
عزلت اللات و العزى جميعا كذلك يفعل الجلد الصبور و لكن اعبد
الرحمن ربي ليغفر ذنبي الرب الغفور ترى الابرار دارهم جنان و
للكفار حامية سعير
و در قصيده ديگر مىگويد:
و اياك لا تجعل مع الله غيره فان سبيل الرشد اصبح باديا
(1)
زيد بن عمرو در جستجوى حق از مكه بيرون رفت و در هرجا گمان حق
مىداشت به تحقيق و جستجو مىپرداخت،تا آنكه موصل و جزيره و شام را
گشت و در زمين«بلقاء»
(در شام)راهبى را ديد كه از كيش مسيحى نيك آگاهبود و دين
ابراهيم را از وى جستجو كرد، راهب گفت:
بهمين زودى در همان شهرى كه از آن بيرون آمدهاى،پيغمبرى ظهور
خواهد كرد و به دين ابراهيم دعوت خواهدكرد.زيد از كيش يهودى و
عيسوى صرفنظر كرد و باشتاب رهسپار مكه گشت و در
بلاد«لخم»بدستلخميان كشته شد.
اين چهار نفر در يكى از عيدهاى قريش كه نزد بتى فراهم شده
بودند،با يكديگر ميعاد نهادند كه ديگر گردبتپرستى نگردند و در
جستجوى دين حق برآيند.
5- نابغه جعدى:قيس بن عبد الله(از شعراى معروف عربدر جاهليت و
اسلام)كه از ميگسارى و بتپرستى دورىگزيد و در اشعار دوران
جاهليتخويش،از توحيد و بعثو جزا و بهشت و دوزخ سخن گفت،در يكى از
قصائدجاهلى مىگويد:
الحمد لله لا شريك له من لم يقلها فنفسه ظلما (2)
و نيز از اوست در توصيف بهشت:
فلا لغو و لا تاثيم فيها و ما فاهوا به لهم مقيم (3)
6-امية بن ابى الصلت ثقفى(از مردم طائف و طايفه بنىثقيف)كه يكى
از بزرگترين شعراى دوران جاهلى عرباست و به كتابهاى آسمانى
آشنائى داشت،و ميگسارىرا تحريم كرد و درباره بتها اظهار شك و
ترديد كرد و درجستجوى دين حق برآمد و خود در پيامبرى طمع
ورزيد،بههمين جهت چون رسول اكرم(ص)به نبوت مبعوث گرديد،«اميه»بر
آن حضرت حسد برد و گفت:تاكنوناميدوار بودم كه پيامبر
شوم.«اميه»در سال دوم يا نهمهجرت،در يكى از قصرهاى طايف جان سپرد
و خواهرشكه مسلمان شده بود يكى از قصائد طولانى او را براىرسول
اكرم(ص)خواند،و از اين قصيده است:
لك الحمد و النعماء و الفضل ربنا و لا شيء اعلى منك جدا و
امجدا (4)
آنگاه قصيده ديگرى از برادرش به عرض رسانيد كه در آنگفته است:
وقف الناس للحساب جميعا فشقي معذب و سعيد (5)
رسول اكرم(ص)پس از شنيدن اشعار اميه كه صريح درايمان به خدا و
روز حساب بود چنين گفت:
امن شعره و كفر قلبه شعرش ايمان داشت،اما دلش كافربود.اميه
نخستين كسى بود كه«بسمك اللهم»نوشت،وتا آمدن اسلام معمول بود
(6)
7- قس بن ساعده ايادى،حكيم و خطيب معروف عربكه رسول اكرم(ص)او
را در بازار عكاظ،سوار بر شترىسرخ موى در حال سخنرانى ديده بود و
خطبهاى از وى نقلفرموده و آنگاه گفت:اشعارى هم مىخواند كه آنها
راحفظ ندارم.پس ابوبكر آنها را خواند خطبهها و كلماتىمشتمل بر
اعتراف به توحيد و ايمان به معاد،از وى نقلشده است.
8- ابو قيس:صرمة بن ابى انس،از قبيله«بنى النجار»كهدر زمان
جاهليت رهبانيت گرفت،و دست از بتپرستىبرداشت و خواست مسيحى
شود،اما از آن هم درگذشتو براى خود عبادتگاهى معين كرد و در آنجا
به عبادتپرداخت و مىگفت:پروردگار«ابراهيم»را پرستشمىكنم.ابو
قيس پس از هجرت رسول اكرم(ص)به مدينهاسلام آورد و اسلام وى نيكو
شد و اشعارى درباره رسولاكرم(ص)گفت كه در كتب تاريخ و تراجم ضبط
شدهاست.
9- خالد بن سنان از قبيله«بنى عبس بن بغيض»كه برحسب حديث نبوى
پيامبرى بود كه قومش حق وى را نشناختند.چون مرگ خالد فرا رسيد،قوم
خود را بهنزديكى بعثت رسول اكرم(ص)خبر داد،و دخترش به ديناسلام
درآمد و چون سوره قل هو الله احد را از آنحضرت شنيدگفت،پدرم نيز
چنين مىگفت.
10- تنان اسعد:ابو كرب پادشاه يمن كه بر حسب رواياتمورخان
هفتصد سال پيش از بعثت رسول اكرم(ص)بهنبوت وى ايمان آورد و در
اشعار خود به رسالت پيامبراسلام گواهى داد.
11- زهير بن ابى سلمى،شاعر معروف عرب كه از اشعارجاهلى وى نقل
شده است:
يؤخر و يوضع في كتاب فيدخل ليوم الحساب،او يعجل فينقم (7)
زهير دو پسر داشت به نام بجير و كعب كه هر دو از صحابهو شعراى
رسول اكرم(ص)بشمار آمدهاند،قصيده ميميهزهير يكى از معلقات سبع
است كه پيش از ظهور اسلام ونزول قرآن از لحاظ فصاحت و بلاغت در
خانه كعبه آويختهشده بود.
12- ابو عامر راهب كه فرزندش«حنظلة»از شهداى احد بود.
13- بحيراى راهب،از قبيله عبد القيس كه كيش مسيحىگرفت و چنانكه
در جاى خود گفته خواهد شد،به نبوترسول خدا ايمان داشت.
14- عداس،غلام عتبة بن ربيعه از مردم نينوى كه داستانملاقات وى
با رسول خدا در جاى خود گفته خواهد شد،وى از كسانى است كه به نبوت
رسول اكرم(ص)مژدهمىداد.
و بهر صورت از روى هم رفته گفتار اهل تاريخ استفادهميشود كه
تدريجا مردمانى كه بهرهاى از علم و دانش و عقل ودرايت داشتند
بتپرستى را كنار گذارده و به اديان آسمانى والهى روى آورده و بخدا
و روز جزا ايمان ميآوردند،كه از آنجملهاستشاعر معروف
عرب«اعشى»كه در اشعار خود گويد: (8)
و ذا النصب المنصوب لا تنسكنه و لا تعبد الاوثان و الله فاعبدا
و شاعر ديگر عرب يعنى عبيدة ابن ابرص كه گويد:
من يسئل الناس يحرموه و سائل الله لا يخيب و الله ليس له شريك
علام ما اخفت القلوب
و بخصوص پس از بعثت رسول خدا(ص)كه آنحضرت باابلاغ رسالتخود و
نزول آن آيات كوبنده قرآنى و وحى الهى درمذمت بتها و پرستش آنها آن
ابهت و ترس و عظمت دروغين وكاذبى كه براى آنها ترسيم شده بود شكسته
شد و آهنگمخالفت با بتپرستى و شكستن آنها بدستخود بتسازان
ونگهبانان و حاميان آنها شروع شد چنانچه در پارهاى از تواريخآمده
كه قبيله«مزينة»بتى داشتند بنام«نهم»كه روزى نگهبانآن بت-كه
هر روز نزد او رفت و آمد ميكرد-به خود آمده،و بهنداى فطرت توحيدى
و الهى خود،گوش دل فرا داده و به آن بتحمله كرده و آن را شكست و
سپس اين اشعار جالب را در اينبارهسرود كه گويد:
ذهبت الى نهم لا ذبح عنده عنيزة نسك كالذي كنت افعل فقلت لنفسي
حين راجعت عقلها اهذا اله ابكم ليس يعقل؟ ابيت فديني اليوم دين
محمد اله السماء الماجد المتفضل (9)
و در احوالات عمرو بن جموح يكى از مردان با ايمان وبزرگوار
مدينه كه از قبيله بنى سلمة بود و در جنگ احد بشهادت رسيد
مىنويسند:كه قبل از اسلام بتى داشت به نام«مناة»كهبسيار بدان
علاقه داشت و مورد احترام او بود،و در سالهاىيازدهم و دوازدهم
بعثت رسول خدا(ص)كه گروهى از مردممدينه به مكه رفته و نزد رسول
خدا(ص)شرفياب گشته و مسلمانشدند،يكى از اين تازه
مسلمانان«معاذ»فرزند همين عمرو بنجموح بود كه پس از ورود بمدينه
در صدد تبليغ مرام مقدستوحيد و آئين انسان ساز اسلام برآمد و از
كارهاى جالب اوداستان زير بود كه ما در تاريخ زندگانى رسول
خدا(ص)نيزنگاشتهايم:
معاذ با رفقاى ديگر مسلمان خود كه از جوانان همان قبيلهبنى
سلمه بودند قرار گذاردند كه چون شب شد بدستيارى وكمك
او«مناة»-يعنى بت مخصوص پدرش-را بدزدند و درمزبلههاى مدينه
بياندازند،و به اينكار هم موفق شده و چند شبپى در پى«مناة»را
بميان مزبلههاى مدينه كه پر از نجاست بودميانداختند و عمرو بن
جموح هر روز صبح بجستجوى بت گمشدهخود به اينطرف و آنطرف ميرفت و
چون آنرا پيدا ميكرد شستشوميداد و بجاى خود بازگردانده ميگفت:
-بخدا اگر ميدانستم چه كسى نسبت بتو اينگونه جسارت وبىادبى
كرده او را بسختى تنبيه ميكردم!
و چون اين عمل تكرار شد شبى عمرو بن جموح شمشيرى بگردن بت آويخت
و گفت:من كه نميدانم چه شخصى نسبتبتو اين جسارتها و بىادبيها را
روا ميدارد اكنون اين شمشير رابگردنت ميآويزم تا اگر براستى خيرى و
يا نيروئى در تو هست هركس بسراغ تو ميآيد بوسيله آن از خودت دفاع
كنى!
آن شب جوانان بنى سلمة«مناة»را بردند و شمشير را ازگردنش باز
كرده و بجاى آن،توله سگ مردهاى را بگردنشبستند و با همان حال در
مزبله ديگرى انداختند.
عمرو بن جموح طبق معمول هر روز بدنبال بت آمد و چون اورا پيدا
كرد كمى بدو خيره شده و بفكر فرو رفت،جوانان بنىسلمة نيز كه همان
حوالى قدم ميزدند تا ببينند عمرو بن جموحبالاخره چه خواهد كرد و
چه زمانى از خواب غفلت بيرون آمدهو فطرتش بيدار ميشود وقتى آن حال
را در او مشاهده كردندنزديك آمده شروع بسرزنش بت و بتپرستان كردند
و كمكمعمرو بن جموح را به ترك بتپرستى و ايمان بخدا و اسلام
دعوتكردند،سخنان ايشان با آن سابقه قبلى در دل عمرو بن جموحمؤثر
افتاد و مسلمان شد و در مذمت آن بت و شكرانه اين نعمتبزرگ كه
نصيبش شده بود اشعار زير را سرود:
و الله لو كنت الها لم تكن انت و كلب وسط بئر في قرن اف لملقاك
الها مستدن الآن فتشناك عن سوء الغبن الحمد لله العلي ذي المنن
الواهب الرزاق ديان الدين هو الذي انقذني من قبل ان اكون في ظلمة
قبر مرتهن باحمد المهدي النبي المرتهن
و ملخص ترجمه اشعار فوق اين است كه گويد:
بخدا سوگند اگر تو خدا بودى هرگز با اين سگ مرده بستهبيك
ريسمان نبودى!اكنون دانستم كه تو خدا نيستى و من ازروى سفاهت و
نادانى تو را پرستش كردم،سپاس خداى بزرگ وبخشنده را كه بوسيله
پيغمبر راهنماى خويش مرا نجات بخشيد.
و در كتابهاى نحوى نيز بيتى را در«باب معانى باء جاره»
آوردهاند كه شخصى به نام غاوى بن عبد ربه سلمى كه خدمتكاربتى
از بتهاى بنى سليم بود روزى دو عدد روباه را مشاهده كردكه آمده و
بنزد آن بت رفتند و پاهاى خود را بلند كرده و بر آن بتبول كردند.
راشد كه آن منظره را مشاهده كرد به خود آمده و پيش رفتهبت را
شكست و اين بيت را گفت:
ارب يبول الثعلبان براسه لقد ذل من بالت عليه الثعالب (10)
و پس از اين كار به نزد رسول خدا(ص)آمده و مسلمان شد وداستان
خود را باز گفت و پيامبر بزرگوار اسلام ضمن تحسين ازكار او نامش را
به«راشد بن عبد ربه»تغيير داد...
در پايان اين بحث تذكر يك نكته نيز لازم است و آن
اينكههمانگونه كه گفته شد گرچه خردمندان مكه و حجاز بتدريجداشتند
به پرستشهاى غلط و عادات و سنتهاى ناپسند مردم آنسامان پى
مىبردند،و هر روز بر تعداد آنها اضافه ميشد،اماوجود اين مطلب بدان
معنا نيست كه ما مسئله نبوت رسولخدا(ص)و ظهور آنحضرت را نيز
بعنوان مولود طبيعى آن محيطآلوده و جبر تاريخ بحساب
بياوريم،چنانچه برخى از نويسندگانىكه درباره سيره رسول خدا(ص)و
تاريخ اسلام قلمفرسائىكردهاند،از آنجا كه عقيده چندانى به وحى و
نبوت و معجزهنداشتهاند(مانند خاورشناسان)و يا به تقليد از آنان
ميخواستهاندتا بهر پديده و اتفاقى در جهان،رنگ مادى-و بقول
خودشانرنگ علمى بدهند،سعى كردهاند تا اين دو پديده را بهم
مربوطساخته،و ظهور اسلام و بعثت رسول گرامى و رهبر اسلام را در
آنسرزمين،مولود همان تندرويها و كجرويها و معتقدات و
خرافاتقلمداد كنند،و تحت عنوان«صلة الحاضر بالماضى» (11)
و امثالاين عناوين،دانسته يا ندانسته،به آن معجزه بزرگ
تاريخى وظهور پيامبر آسمانى و الهى كه بتعبير قرآن كريم منتى بود
كهخداى تعالى بر مردمان با ايمان گذارد و آن مرد الهى را بوسيله
وحى خود مامور رها ساختن مردم از آن قيد و بندها و«اغلال»
زمان جاهليت فرمود (12) ،رنگ عادى بدان بدهند،و
پيامبربزرگوارى را كه به شهادت تاريخ، مكتب نرفته و درس
نخواندهبود و تا سن چهل سالگى كه مبعوث برسالت الهى گرديدكلمهاى
از آن همه معارف عاليه اسلامى و قوانين جامع و ابدىقرآنى به زبان
نياورده بود،با پارهاى از اتهامات و اجتهاداتغلط«كه نمونههائى
از آنرا در داستان سفر رسولخدا(ص)به شامو برخورد با بحيرا
خوانديد»بصورت مردى الهام گرفته ازمكتبهاى اديان گذشته،و شوريده
حال و... امثال اين تعبيراتترسيم نموده و از عظمت اين اعجاز
بىنظير بكاهند،كهبراى نمونه از اين سنخ كتابها و پندارهاى باطل و
يا مغرضانهميتوانيد به كتابهاى بيست و سه سال و يا نوشتههاى سيره
نويسانو مورخين اروپائى مانند تمدن اسلام گوستاولوبون فرانسوىو
غيره مراجعه كنيد.
پىنوشتها:
1- ترجمه اشعار اين است:
لات و عزى همه را كنار گذاشتم،چنين مىكند شخص نيرومند
بردبار.
ليكن بخشايشگر،پروردگار خود را مىپرستم تا پروردگار
آمرزنده از گناهمن چشم پوشى كند.
نيكوكاران را مىبينى كه بهشتخانه ايشان است،و براى
كافران زبانه آتشسوزان است.
زنهار قرار مده ديگرى را با خداوند،چه راه هدايت به
روشنى آشكار شده است.
2- ستايش مخصوص خداوند است،خداوند شريك ندارد،هر كس
چنين نگويد بهخود ستم كرده است.
3- در بهشت نه لغو است و نه نسبت گناه،و آنچه بدان تفوه
كنند برايشان حاضراست.
4- پروردگار ما،ستايش و بخشش و احسان به تو اختصاص
دارد،چيزى در عظمتو عزت از تو بالاتر نيست.
5- مردم همه براى حساب ايستادهاند هم شقى معذب است و
هم سعيد.
6- و از اشعار امية بن ابى الصلت نيز كه نگارنده ذكر
نكرده،و شاهد بر اين گفتار است اين شعر است كه گويد:
كل دين يوم القيامة عند الله الا دين الحنيفة زور
7- ترجمه:به تاخير افكنده مىشود و نهاده مىشود در
كتابى و آنگاه اندوختهمىگردد براى روز حساب و يا به زودى
كيفر داده مىشود.
8- تاريخ پيامبر اسلام دكتر آيتى ص 13-19.
9- به سوى بت«نهم»رفتم تا مانند هميشه بزغالهاى را
براى او قربانى كنم ولىهنگامى كه به عقل خود مراجعه كردم
با خود گفتم آيا اين موجودى كه گنگ استو عقل و شعورى
ندارد خدا است؟و بهمين جهت از پرستش و قربانى خوددارىكرده
و آئين من امروز آئين محمد(ص)است و معبودم خداى بزرگ آسمان
است.
10- آيا كسى كه روباهان بر سر او بول ميكنند پروردگار
است؟براستى كه خوارگشت آنكس كه روباهان بر او ادرار و بول
كنند!.
11- ارتباط و بستگى دنياى روز به گذشته...
12- /لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من
انفسهم.../سوره آل عمران آيه 164