درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۲

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۶ -


فصل ششم

بعثت رسول خدا(ص)

بحثهاى مقدماتى درباره نژاد عرب

قبل از ورود در داستان بعثت رسول خدا(ص)و تاريخ آن‏بعنوان مقدمه و مدخل براى اين داستان تذكر يكى دو مطلب لازم‏بنظر رسيد زيرا در تحليلهاى تاريخى آينده و گروه‏بنديها وموضع‏گيريها اطلاع از اين مطالب از نظر تاريخى ضرورى بود،وشايد لازم بود اين تذكرات را در آغاز بحث تاريخ تحليلى يادآورميشديم لكن موفق نشديم:

1-وضع اجتماعى و سياسى جزيرة العرب و بخصوص منطقه حجاز وشهر مكه قبل از اسلام...

عربهاى ساكن جزيرة العرب قبل از اسلام عمدتا به دو دسته‏تقسيم ميشوند:

الف-عربهاى بومى و به اصطلاح اهل تاريخ عرب‏«مستعربه‏»كه خود را از دودمان حضرت اسماعيل عليه السلام ميدانند و به آنها«عدنانيون‏»گويند،و اينان عموما در همان‏منطقه حجاز و نجد و اطراف مكه و صحراهاى شمالى سكونت‏داشته‏اند...

ب-عرب يمن كه همان قبائل‏«حمير»هستند كه به آنها عرب‏«عاربة‏»و عرب جنوبى هم ميگفتند،و اينان نسبشان به‏«يعرب بن قحطان‏»و حضرت هود عليه السلام ميرسد و به اينان‏نيز«قحطانيون‏»گويند،و بگفته برخى از اهل تاريخ قحطان ازفرزندان نوح عليه السلام بود كه از بابل به يمن آمده و در آنجا به‏سلطنت رسيده و فرزندان وى،پس از او بسلطنت‏يمن برگزيده‏شده و حكومت‏حميريان و سبائيان را در آنجا تشكيل دادند،كه‏قرنها در يمن حكومت كردند و تمدنهائى بوجود آوردند كه‏اجمالى از آنرا ذيلا خواهيد خواند.

و علت اينكه آثار عرب يمن از نظر تمدن و تاريخ بيشتر ازعرب حجاز ثبت‏شده وضع جغرافيائى و آب و هواى عربستان‏بوده،زيرا منطقه يمن بخاطر آب و هواى مناسب و وجود آب ومرتع در قديم محل سكونت و توقف مردم و موجب ايجاد شهرها وزندگى و ايجاد تمدن و آبادى بوده است،و ما نيز بحث‏خود را ازهمان قوم سبا كه در قرآن كريم نامشان آمده شروع ميكنيم:

قرآن كريم درباره قوم سبا-كه بزرگترين حكومت را درجنوب شبه جزيره عربستان يعنى كشور يمن تشكيل دادند و حكومت آنان چنانچه نقل شده تا سال 115 قبل از ميلاد امتداديافت-چنين گويد:

/لقد كان لسبا فى مسكنهم آية جنتان عن يمين و شمال كلوا من‏رزق ربكم و اشكروا له بلدة طيبة و رب غفور×فاعرضوا فارسلنا عليهم‏سيل العرم و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط و اثل و شى‏ءمن سدر قليل ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور×وجعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة و قدرنا فيها السيرسيروا فيها ليالى و اياما آمنين×فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلمواانفسهم فجعلناهم احاديث و مزقناهم كل ممزق ان فى ذلك لآيات‏لكل صبار شكور/ (1) .

يعنى-مردم سبا را در جايگاهشان برهانى بود:دو باغستان از راست وچپ(بدانها گفته شد) بخوريد از روزى پروردگارتان و سپاسگزارى وشكر وى را بجا آريد،كه شهرى پاكيزه و پروردگارى آمرزنده داريد:

ولى آنها(از اطاعت‏حق و سپاسگزارى او)روى گرداندند و ما نيز سيلى‏سخت بر آنها فرستاديم، و دو باغستان(پر نعمت)آنها را بدو باغستان‏تبديل كرديم كه بار درختانش ميوه تلخ و شوره گز و اندكى سدر بود،و اين‏كيفر ما بدانجهت بود كه كفران نعمت كردند،و آيا ما جز كفران پيشه راكيفر كنيم؟و ميان آنها و دهكده‏هاى ديگرى كه در آنها بركت داديم دهكده‏هاى ديگرى قرار داديم و در آنها مسيرهائى براى رفت و آمدشان‏معين كرديم و بدانها گفتيم:در آنها شبها و روزها با ايمنى راه برويد،وآنها گفتند:پروردگارا ميان منزلگاههاى ما فاصله انداز و به خويشتن‏ستم كردند،و ما آنها را موضوع قصه‏ها(و عبرت ديگران)قرار داديم و تار ومارشان كرديم،كه در اين داستان براى هر صبر پيشه و سپاسگزارى‏نشانه‏ها و عبرتهائى است.

و بشرحى كه ما در تاريخ زندگانى پيمبران و انبياء الهى‏نگاشته‏ايم (2) بگفته مورخان پادشاهان سبا حدود سال 850 قبل ازميلاد دولتى در يمن تشكيل دادند كه متجاوز از ششصد سال‏حكومتشان طول كشيد.و از آثار و كشفياتى كه اخيرا بدست‏آمده و اكنون در موزه‏هاى اروپا نمونه‏هاى آن موجود است معلوم‏شده كه مردم سبا از عاليترين تمدنها برخوردار بوده‏اند، و درساختن ظروف طلا و نقره و بناهاى مجلل،و آبادى و تزيين‏شهرها مهارتى كامل داشته‏اند.

از كارهاى مهم پادشاهان سبا كه با نبودن وسائل امروزى‏انجام داده‏اند ساختن سد«مارب‏»است،و مارب نام شهرى‏بوده كه سلاطين سبا آنجا را پايتخت‏خود قرار داده بودند.

اين شهر در دامنه دره‏اى قرار داشته كه بالاى آن دره را كوههائى بزرگ تشكيل ميدهد و در ميان آن دره تنگه‏اى‏كوهستانى وجود دارد و دو طرف آن تنگه دو كوه معروف بكوه‏«بلق‏»است كه فاصله آنها ششصد قدم ميباشد.

خاك يمن پهناور و حاصلخيز بود ولى مانند ساير نقاط‏عربستان آب در آنجا فراوان نبود و رودخانه‏هاى مهمى نيزنداشت،گاهگاهى در اثر بارانهاى فصلى سيلى برميخاست و درميان دشت پهناور بهدر ميرفت،از اينرو مردم يمن بفكر ساختن‏سد افتادند تا آبهاى زيادى باران را در پشت آن سدها ذخيره‏كنند و در فصل تابستان از آنها استفاده نمايند.و روى اين فكر-بگفته برخى-سدهاى بسيارى ساختند كه مهمترين آنها سدمارب بود و سد مزبور را در ميان فاصله دو كوه‏«بلق‏»زدند.وروى اصول هندسى در دو طرف آن دريچه‏هائى براى استفاده ازآب سد قرار دادند و در اوقات لازم ميتوانستند بوسيله آن دريچه‏هاآب را كم و زياد كنند.

طول اين سد-بگفته مورخين-در حدود هشتصد قدم بوده،وعرض آن حدود پنجاه قدم.

در اثر بستن اين سد دو طرف آن بيابان بشهرهاى سرسبزى‏كه بگفته بعضى مجموعا سيزده شهر بود و مزارع و باغات پر ميوه‏تبديل شد،و آن ريگهاى سوزان بباغ جنان مبدل گشت،و درباره‏توصيف آن شهرها و فراوانى نعمت آنها سخنها گفته‏اند: بگفته برخى كسى كه در آن باغها قدم ميگذارد درختان‏ميوه‏دار آن بحدى بود كه تا ده روز راه،رنگ آفتاب را نميديد،واين راه بسيار را در زير سايه درختان خرم و پر ميوه طى ميكرد.

و برخى گفته‏اند:زنها زنبيلها را روى سر ميگذاردند و چون‏چند قدم از زير درختان ميگذشتند زنبيلهاشان پر از ميوه ميشد. (3) بهر صورت در اثر بستن آن سدها از هواى لطيف و ميوه‏هاى‏فراوان و آبهاى روان و ساير نعمتهاى بيحساب آنجا استفاده‏ميكردند.

و البته سزاوار چنان بود كه مردم سبا در برابر آنهمه نعمت‏بيكران كه خدا به ايشان بخشيده بود سپاسگزارى او را انجام‏دهند،و خدائى را كه از آن بيچارگى و گرسنگى نجاتشان داده‏بود شكر گويند،ولى تدريجا غفلت بر آنها چيره گشت وبسركشى و خودپرستى دچار شدند.

خداى تعالى براى ارشاد و هدايتشان پيمبرانى فرستاد (4) ولى‏آنمردم بجاى اينكه سخنان پيمبران الهى را بشنوند و به موعظه‏ها و نصيحتهاشان گوش دل فرا دهند،به تكذيب آنها پرداخته و درعياشى و شهوترانى مستغرق گشتند،و شايد مانند ساير ملتهاى‏سركش و شهوتران كه انبياء را سد راه لذت و شهوت خودميديدند،به آزار آنها نيز كوشيدند،و بدين ترتيب مستحق عذاب‏الهى گشتند.

خداى تعالى سيل‏«عرم‏»را بر آن سد عظيم گماشت تا آنراويران ساخت،و آب،تمام دشت و باغات و خانه‏ها را بگرفت وهمه را ويران كرد و،پس از چندى آن وادى خرم را بصحرائى‏خشك و سوزان مبدل ساخت و بجاى آنهمه درختان ميوه‏دار وباغات سرسبز چند درخت اراك و درخت‏شوره گز و اندكى‏درخت‏سدر بجاى ماند،و آن بلبلان خوش الحان جاى خود رابفغان بومان سپردند.

از رهروان عشق جز افسانه‏اى نماند
آشفته را ز سيل بلا خانه‏اى نماند
بلبل ز دستبرد خزان خامشى گرفت
الا فغان بوم بويرانه‏اى نماند

پراكنده شدن بسيارى از قبائل عرب يمن در نقاط مختلف جزيرة العرب

بارى با ويران شدن سد مارب و خشك شدن آن شهرها ومزارع خرم و سرسبز بسيارى از قبائل عرب يمن به نقاط مركزى وشمالى جزيرة العرب كوچ كردند كه از آنجمله قبيله خزاعه بود كه به حجاز كوچ كرده و در آنجا سكنى گزيدند،و از آنجمله‏قبائل غسان و نحم و تغلب و ديگران كه نام ديگرشان قبائل‏«آل‏جفته‏»است بودند كه به شامات رفته و در آنجا سكونت اختياركرده و همان قبيله غسان بودند كه بعدها حكومت غسانيان را درسرحدات شام تشكيل داده و با حمايتى كه دولت روم از ايشان‏ميكرد به قدرت زيادى رسيدند و حارث بن جبلة يكى از اميران‏ايشان را تا سر حد پادشاهى قدرت دادند،و در برابر ايشان‏لخميان بودند كه تحت الحمايه پادشاهان ساسانى ايران بوده و ازايشان طرفدارى ميكردند...و اين دو دسته تا زمان ظهور اسلام‏نيز در آنجا حكومت داشته و سپس منقرض گشتند...

و قبائل اوس و خزرج نيز كه در يثرب سكونت گزيدند ازهمين مهاجران يمن و عربهاى قحطان هستند،جز اينكه برخى‏چون ابن اسحاق هجرت آنها را به سرزمين حجاز به زمان قبل ازويران شدن سد مارب نسبت داده‏اند،اگر چه اصل هجرت دررابطه با ويرانى همان سد بود...

بدين شرح كه گفته‏اند:قبائل مزبور يعنى قبائل خزاعه و آل‏جفته و اوس و خزرج همين كه آثار ويرانى سد را مشاهده‏كردند،و دانستند كه بزودى سد مزبور ويران خواهد شد بهمراه‏عمرو بن عامر لخمى كه بزرگ آنها بود از يمن كوچ كرده وبسرزمين حجاز و نقاط شمالى جزيرة العرب رفتند،و بهمانگونه كه گفته شد قبيله خزاعة در حجاز و نزديكى مكه،و آل جفته درسرحدات شام،و اوس و خزرج در يثرب سكونت اختياركردند...

و قبائل ديگر«حمير»و«سبا»مانند قبائل‏«مذحج‏»و«كندة‏»و«انمار»و اشعريان در يمن ماندند،و پادشاهان‏«تبع‏» (5) در همين قبائل پادشاهى كرده و داستان‏«ربيعة بن‏نصر»كه يكى از همين پادشاهان‏«تبع‏»بوده و خواب‏وحشتناكى كه ديده بود و«شق‏»و«سطيح‏»را براى تعبير آن‏خواست از همين پادشاهان يمن بود (6) چنانچه‏«تبان اسعد»نيزكه به يثرب حمله كرد،و مدتها با آنها جنگيد و بالاخره نيزنتوانست كارى از پيش ببرد (7) و پس از آنكه دو تن از عالمان يهود آن شهر را با خود برد از تصرف آن شهر منصرف شده و به يمن‏بازگشت و در مراجعت‏سر راه خود بمكه آمده و جامه‏اى بر خانه‏كعبه پوشانيد از همين پادشاهان‏«تبع‏»-و به اصطلاح از«تبابعة‏»بوده است (8) آخرين پادشاه اين خاندان كه سلطنت او در يمن بدست‏لشگر حبشه برچيده شد و خود او نيز در جنگ با آنان كشته شد«ذونواس‏»بود،كه در قرآن كريم در سوره بروج و داستان‏اصحاب اخدود به سرگذشت او اشاره شده،و هم او بود كه آن‏حفره‏هاى آتش را كه بصورت كانالهائى درآورده بود حفر كرده‏و مردم نجران را كه حاضر نشدند از آئين مسيح دست بردارند باآن طرز دلخراش سوزاند.

سركرده لشگر حبشه كه توانسته بود ذونواس و لشكريان اورا شكست داده و به فرمانروائى پادشاهان‏«تبع‏»در يمن خاتمه‏دهد و بر آنجا مسلط شود طبق بسيارى از روايات همان‏«ابرهة‏» بود كه بعدها در يمن كليسا و معبدى ساخت و در صدد برآمد تابشهر مكه حمله كند و خانه كعبه را ويران سازد و خداوند او و لشكريانش را بوسيله پرندگان‏«ابابيل‏»نابود ساخت.

همانگونه كه در سوره فيل در قرآن كريم آمده،و ما نيز درمقالات گذشته در احوالات اجداد رسول خدا(ص)داستان آنرابتفصيل نقل كرده‏ايم.

كشور يمن سالها در دست همين لشكريان حبشه و دست‏نشاندگان نجاشى اداره ميشد كه طبق نقل برخى اين مدت‏هفتاد و دو سال بوده كه به اين ترتيب پس از ابرهه،فرزندش‏يكسوم بن ابرهة،و پس از او برادرش مسروق بن ابرهة،در آنجافرمانروائى كردند تا اينكه‏«سيف بن ذى يزن‏»يكى ازبازماندگان همان قبائل حمير با اشاره نعمان بن منذر و كمك‏پادشاهان ساسانى ايران و يارى آنها توانست‏حكومت از دست‏رفته خود را در يمن باز يابد و پس از جنگ سختى كه با آنها كردبكمك سربازان ايرانى حبشيان را از سرزمين يمن بيرون رانده،وچنانچه گفته شد پس از گذشت هفتاد و دو سال حكومت‏حبشيان دوباره بر آن سرزمين حاكم شدند.

و اما در مورد عرب حجاز

عربهاى حجاز كه نسبشان بحضرت اسماعيل عليه السلام‏ميرسد همانها هستند كه پس از آنحضرت در آن سرزمين نشو ونما يافته و تدريجا نسل آنها زياد شد،و قبائلى را تشكيل ميدادندهمانگونه كه اهل تاريخ نوشته‏اند:پس از توقف هاجر همسر گرامى ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل عليهما السلام درمكه،قبيله‏اى بنام‏«جرهم‏»كه از باديه نشينان بيابانهاى‏اطراف بودند،با اطلاع از جوشيدن و پيدا شدن آب در آن منطقه‏بنزد هاجر و اسماعيل آمدند و با اجازه هاجر در آن سرزمين‏توقف و سكنى كردند.

ابراهيم خليل عليه السلام گاهگاهى بديدن هاجر و اسماعيل‏ميآمد و با بزرگ شدن اسماعيل مامور به ذبح او و بناى خانه كعبه‏گرديد بشرحى كه در تواريخ مذكور است.

پس از اينكه اسماعيل دوران بلوغ را پشت‏سر گذارد بفكر ازدواج‏افتاد و از همان قبيله جرهم دخترى را به زنى گرفت و پس ازمدتى بدستور ابراهيم او را طلاق داده و زن ديگرى از ايشان‏بگرفت و اين زن دختر مضاض بن عمرو جرهمى بود كه بگفته‏اهل تاريخ خداوند دوازده پسر و يك دختر از آن زن به اسماعيل‏عنايت فرمود كه يكى از آنها«نابت بن اسماعيل‏»بود.

پس از وفات اسماعيل رياست مكه را فرزندش‏«نابت‏» بعهده گرفت،و پس از او قبيله جرهم،رياست‏شهر مكه و توليت‏خانه كعبه را بخود اختصاص داده،و فرزندان اسماعيل را از اين‏منصبها بى‏بهره ساختند.

اينان سالها بر مكه فرمانروائى كردند و تدريجا به ستمكارى وفساد در آن مكان مقدس دست زدند تا جائيكه گويند:مردى از آنها بنام‏«اساف‏»بن بغى،با زنى به نام‏«تائلة‏»دختر وائل درخانه كعبه زنا كرد و خداوند آندو را به جرم اين بى‏احترامى وگناه بصورت دو قطعه سنگ مسخ فرمود،و مردم مكه براى عبرت‏ديگران آن دو صورت سنگى را در نزديكى كعبه گذارده بودند، ومردم آندو را تماشا ميكردند...

و در اثر طول زمان و گذشت روزگار تدريجا آن دو صورت‏بهمان نامهاى‏«اساف‏»و«تائله‏»مورد پرستش گروههائى ازقبائل خزاعه درآمدند،بشرحى كه در تاريخ مذكور است.

بارى وضع ستمكارى و فساد بوسيله قبيله جرهم در مكه‏گسترش يافت تا اينكه قبيله خزاعة-كه از همان قبائل مهاجريمن بودند و پس از مهاجرت از يمن در همان نزديكى مكه درجائى كه اكنون بنام‏«مر الظهران‏»است‏سكنى گزيده بودند،آماده جنگ با قبيله جرهم و نجات مردم و تطهير آن شهر از ظلم‏و فساد آنها شدند،و پس از جنگى كه ميان آنها واقع شد قبيله‏خزاعه،جرهميان را شكست داده و از آن شهر بيرون كردند...

و بشرحى كه پيش از اين در داستان ذبح عبد الله و نذرعبد المطلب بيان داشتيم آخرين كسى كه از قبيله جرهم در مكه‏حكومت داشت و در جنگ با خزاعه شكست‏خورد«عمرو بن‏حارث بن مضاض جرهمى‏»بود كه چون ديد نمى‏تواند در برابرخزاعه مقاومت كند بمنظور حفظ اموال كعبه بدرون خانه كعبه رفت و جواهرات و هداياى نفيسى را كه براى كعبه آورده بودند واز آنجمله دو آهوى طلائى و مقدارى شمشير و زره و غيره بودهمه را بيرون آورده و در چاه زمزم ريخت،و آن چاه را پر كرده و باخاك يكسان نمود،و بگفته برخى حجر الاسود را نيز از جاى خودكنده و بهمراه آن جواهرات در چاه زمزم انداخت،و سپس قبيله‏خود را برداشته و به يمن رفت و بقيه عمر خود را با تاسف بسياردر يمن سپرى كرد...

و از اشعار همين عمرو بن حارث جرهمى است كه در تاسف‏خود نسبت به گذشته و نعمت از دست رفته‏اش گويد:

و كنا ولاة البيت من بعد نابت نطوف بذاك البيت و الخير ظاهر و نحن ولينا البيت من بعد نابت بعز فما يحظى لدينا المكاثر

تا آنكه گويد:

و صرنا احاديثا و كنا بغبطة بذلك عفتنا السنون الغوابر فسحت دموع العين تبكى لبلدة بها حرم امن و فيها المشاعر و تبكى لبيت ليس يؤذى حمامه يظل به امنا و فيه العصافر

و اشعار زير هم از او است كه قبيله خزاعه را مخاطب ساخته‏گويد:

يا ايها الناس سيروا ان قصركم ان تصبحوا ذات يوم لا تسيرونا حثوا المطى و ارخوا من ازمتها قبل الممات و قضوا ما تقضونا كنا اناسا كما كنتم فغيرنا دهر فانتم كما صرنا تصيرونا قد مال دهر علينا ثم اهلكنا بالبغى فيه و بز الناس ناسونا كنا زمانا ملوك الناس قبلكم بمسكن في حرام الله مسكونا

و همانگونه كه در آنجا گفتيم سالها بر اين منوال گذشت وكسى از جاى آن هدايا و آهوان طلائى و چاه زمزم خبر نداشت،وافراد زيادى از بزرگان قريش در صدد پيدا كردن زمزم و حفر آن‏برآمدند ولى موفق نشدند تا اينكه اين افتخار نصيب عبد المطلب‏گرديد...بشرحى كه گذشت...

قبائل خزاعة كه بر مكه استيلا يافتند دو تيره بودند،يكى‏«غبشان‏»و ديگر«بنى بكر بن عبد مناة‏».

تيره غبشان تدريجا قدرت را از دست بنى بكر بن عبد مناة‏گرفت و حكومت مكه را خود بدست گرفتند و سالها در آن شهرحكومت كردند (9) كه برخى مدت حكومت آنها را سيصد سال وبرخى پانصد سال ذكر كرده‏اند،و چنانچه گفته‏اند:دوران‏حكومت ايشان در مكه دوران ميشومى بود،زيرا رسم ميشوم‏بت‏پرستى در زمان ايشان در مكه آغاز شد و بجاهاى ديگر نيز سرايت‏يافت،و«عمرو بن لحى‏»كه نخستين بت‏يعنى بت‏«هبل‏»را بصورت سوغات از شام بمكه آورد،و مردم را به‏پرستش آن وادار كرد،و در اثر ثروت بسيار و نفوذى كه در مكه ومردم آن سرزمين داشت جمع زيادى از مردم پرستش بت هبل راپذيرفتند...از همين خانواده و بلكه رئيس آنها در مكه بوده است‏كه بدنبال او بتهاى ديگرى بمكه آوردند و تدريجا بت‏پرستى درميان طوائف مختلف عرب رواج يافت بشرحى كه پس از اين‏خواهد آمد رياست قبيله خزاعة تا زمان قصى بن كلاب(جد ششم‏رسول خدا(ص))ادامه داشت،و در آنزمان قصى بن كلاب-كه‏از تيره قريش و فرزندان اسماعيل بود،و در ماجراى جنگ ميان‏دو قبيله جرهم و خزاعه از هر دو كناره گرفته و در قسمت جنوبى‏شهر مكه مسكن داشتند-و در ميان قبيله قريش و بنى كنانة‏احترام و قدرتى پيدا كرده بود،بنزد رئيس خزاعة كه نامش حليل‏بن حبشية بود-رياست‏شهر مكه را نيز بعهده داشت-رفته ودخترش‏«حبى‏»را براى خود خواستگارى كرد،و حليل بن‏حبشية نيز پذيرفت و دخترش را بهمسرى قصى بن كلاب درآورد.

قصى بن كلاب از همسرش‏«حبى‏»چهار پسر پيدا كردبنامهاى:عبد مناف،و عبد الدار،عبد العزى و عبد،و بدنبال آن‏فرزندان ديگرى پيدا كرد و تدريجا قدرت و سيادت او در ميان‏قبائل قريش و بنى كنانة فزونى گرفت،و بفكر بازپس گرفتن حكومت مكه و رياست‏شهر و منصبهاى آنجا از قبيله خزاعه‏افتاد،و چون با بزرگان قريش و بنى كنانة مشورت كرد آنها را نيزبا خود هم عقيده و همراه ديد و پس از جنگى كه با آنها كردخزاعه را شكست داده و از مكه بيرون كرد و قبائل قريش را كه‏در اطراف مكه پراكنده شده بودند گرد آورده و در مكه جاى داد،و براى هر گروه محله‏اى و جايگاهى قرار داد،و همانگونه كه درمقاله پيشين گفته شد خانه كعبه را از نو بنا كرده و در كنار آن نيزخانه‏اى براى مشورت و تصميم‏گيرى بزرگان قريش بنا كرد ونامش را«دار الندوة‏»گذارد و تمام منصبهاى مكه،مانند منصب‏كليد دارى كعبه،و قايت‏حاجيان،و پرچمدارى قريش،وپرده‏دارى كعبه و منصبهاى ديگر به او واگذار شد،و تدريجابزرگترين قدرتها و سيادتها را در ميان قبائل قريش و سرزمين حجازپيدا كرد،و فرامين و دستورات او سالها بصورت قانون در ميان‏قريش لازم الاجراء بود..-بشرحى كه در تاريخ زندگانى رسول‏خدا(ص)در كتاب جداگانه‏اى نوشته‏ايم (10) .

و اين منصبها پس از او بفرزندش عبد الدار و پس از وى‏بفرزندان او و ديگران رسيد و طبق مصالحه‏اى كه ميان آنها برقرارشد منصب پرچمدارى قريش و پرده‏دارى كعبه و سرپرستى دار الندوة به فرزندان عبد الدار،و منصب ميهمان دارى و سقايت‏حاجيان بفرزندان عبد مناف واگذار شد،و تا زمان بعثت رسول‏خدا و ظهور اسلام نيز بهمين منوال بود،بشرحى كه‏انشاء الله تعالى در جاى خود مذكور خواهد شد.


پى‏نوشتها:

1- سوره سبا آيه 15-19.

2- جلد دوم تاريخ انبياء تاليف نگارنده ص 260.

3- سيرة النبوية ابن كثير ج 1 ص 10.

4- از وهب بن منبه نقل شده كه گفته است:خداى تعالى سيزده پيغمبر،و از سدى‏روايت‏شده كه گفته است:دوازده هزار پيامبر براى ايشان فرستاد(سيرة‏النبوية ابن كثير ج 1 ص 10).

5- «تبع‏»لقب پادشاهان يمن بوده،چنانچه‏«كسرى‏»لقب پادشاهان ايران و«قيصر»لقب پادشاهان روم و«نجاشى‏»لقب پادشاهان حبشه،و«فرعون‏»لقب‏پادشاهان مصر بوده.

6- داستان مزبور را ابن هشام در سيره نقل كرده و ما نيز ترجمه آنرا در تاريخ‏زندگانى رسول خدا برشته تحرير در آورده‏ايم.

7- و برخى گفته‏اند«تبان‏»در اين سفر بيارى عموزادگان خود-يعنى همان قبائل‏اوس و خزرج كه از يمن بدانجا آمده بودند-آمده بود كه آنها را در برابر يهوديانى‏كه پس از مهاجرت اوس و خزرج بدانجا آمده و سكونت كرده بودند و به ساكنان‏قبلى آنجا زور ميگفتند يارى دهد...و الله العالم.

8- شرح اين ماجرا را نيز ابن هشام در كتاب سيره بتفصيل نقل كرده و نگارنده آنرادر سال 47 شمسى ترجمه نموده و كتابفروشى اسلاميه آنرا بچاپ رسانده كه ميتوانيدبدانجا مراجعه نمائيد.

9- ميان خزاعه و بنى بكر نيز بعدها اختلاف پديد آمد و در ماجراى صلح حديبيه وفتح مكه همان اختلاف ايشان نقش مهمى داشت بشرحى كه در جاى خود خواهدآمد.

10- تاريخ زندگانى رسول خدا(ص)بخش اول.