قسمت دهم
در دامان ابو طالب
تا بدينجا هشتسال از عمر پر بركت رسول خدا(ص)را باخاطرات و
حوادث ناگوارى كه براى آن بزرگوار بهمراه داشتپشتسر گذارديم.و
اكنون آنحضرت در خانه ابو طالب وارد شدهو دامن پر مهر عموى عزيزش
آماده تربيت و پرورش و كفالتيتيم گرانقدر برادرش عبد الله بن عبد
المطلب مىگردد،و بركسى كه از تاريخ اسلام مختصر اطلاعى داشته
باشدپوشيده نيست كه ابو طالب يعنى آن مرد بزرگ،با چه فداكارى
وگذشتى،و با چه اخلاص و ايثارى،اين وظيفه سنگين الهى واجتماعى را
تا پايان عمر كه حدود چهل و سه سال طول كشيد بهانجام رسانيد،و از
اين رهگذر چه حق بزرگى بر عموم مسلمانانجهان تا روز قيامت
دارد«فجزاه الله عن الاسلام و عن المسلمينخير الجزاء».
مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از ابن عباس روايتكرده كه
ابو طالب به برادرش عباس گفت:من(از وقتى كه محمد(ص)را در كفالتخود
در آوردهام)از او جدا نمىشوم واطمينان به كسى نمىكنم(كه او را
به وى بسپارم)...ابو طالبدر اينجا داستانى از شرم و حياى آنحضرت
نقل كرده و در پايانگويد:
-رسم ابو طالب چنان بود كه هر گاه مىخواستشام و نهار
بهفرزندان خود بدهد به آنها مىگفت:صبر كنيد تا پسرم(محمد)
بيايد،و(آنها صبر مىكردند)محمد(ص)مىآمد(و با آنها
غذامىخورد...) (1) و نيز روايت كرده كه اين فرزند چنان
بود كه دروقتخوردن و نوشيدن غذا و آب«بسم الله الاحد»مىگفت
وشروع مىكرد و پس از فراغت نيز«الحمد لله كثيرا»مىگفت.
و هيچگاه از او دروغى نشنيدم...
و هيچگاه او را نديدم كه مانند ديگران بخندد...
و نديدم كه با كودكان بازى كند...
و تنهائى و تواضع براى او محبوبتر بود(و بيشتر به تنهائى
علاقهداشت).
و شبيه اين گفتار در كتاب طبقات ابن سعد نيز روايتشدهكه هر كه
خواهد مىتواند براى اطلاع بدانجا مراجعه كند (2) و
البته بايد دانست كه به همان مقدار كه ابو طالب نسبت
بهرسولخدا(ص)علاقه و محبت داشت و در تربيت و حفاظت اومىكوشيد
همسرش فاطمه بنت اسد نيز حد اعلاى محبت رانسبت به آن بزرگوار
مىنمود،و رسولخدا(ص)نيز تا پايان عمرمحبتهاى او را فراموش نكرد و
اين روايت را كلينى(ره)وديگران در داستان وفات فاطمه از امام
صادق(ع)روايتكردهاند كه پس از اينكه رسول خدا(ص)پيراهن خود را
براى كفناو فرستاد و در تشييع جنازه وى حاضر گرديد و تابوت او را
بردوش كشيد و پيش از دفن در قبر او خوابيد،و پس از دفن براى
اوتلقين خواند...
...و كارهاى شگفت انگيز ديگرى كه موجب سئوال وپرسش عموم ياران و
اصحاب آنحضرت گرديد و ما ان شاء اللهتعالى در جاى خود-در حوادث
سال چهارم هجرت نقل خواهيمكرد-از آنجمله در پاسخ پرسش كنندگان
فرمود:
«اليوم فقدت بر ابى طالب،ان كانت لتكون عندها الشىءفتؤثرنى به
على نفسها و ولدها...» (3) .
-امروز نيكيهاى ابو طالب را از دست دادم،و شيوه فاطمه چنان بود
كه اگر چيزى نزد او پيدا مىشد مرا بر خود و فرزندانشمقدم
مىداشت...
چنانچه در استيعاب هم نظير اين گفتار با تلخيص و اجمالنقل شده
كه رسول خدا(ص)پس از دفن او فرمود:
«انه لم يكن احد بعد ابى طالب ابر بى منها...» (4) .
-براستى كه غير از ابو طالب كسى نسبت به من از
فاطمه(همسرش)مهربانتر نبود.
و در تاريخ يعقوبى نيز آمده كه رسول خدا(ص)در مرگفاطمه فرمود:
«اليوم ماتت امى»،امروز مادرم از دنيا رفت،و سپس نظيرآنچه را
در بالا نقل شد ذكر مىكند (5) و ما بخواستخداى
تعالىشرح حال اين بانوى بزرگ اسلام و ايمان و سبقت او در اسلامو
هجرت و فضائل ديگر او را در جاى خود ذكر خواهيم كرد.
و اكنون باز گرديم به دنباله بحثخود و تحقيق در بارهمراحل
بعدى زندگانى رسول خدا(ص) پس از كفالت و سرپرستى ابو طالب يعنى از
هشتمين سال زندگانى آنحضرت بهبعد.
آمدن باران به بركت وجود رسول خدا(ص)و دعاى ابو طالب
قاضى دحلان در كتاب سيره خود از ابن عساكر بسند خود ازمردى بنام
جلهمة بن عرفطة نقل مىكند كه در سال قحطى وخشكسالى به مكه رفتم و
مردم مكه را كه در كمال سختى بسرمىبردند مشاهده كردم كه در صدد
چاره بر آمده و مىخواهندبراى طلب باران دعا كنند، يكى گفت:بنزد
لات و عزىبرويد،و ديگرى گفت:به«مناة»متوسل شويد.در اين
ميانپيرى سالمند و خوش صورت را ديدم كه به مردم مىگفت:چرابى راهه
مىرويد؟با اينكه يادگار ابراهيم خليل و نژاد حضرتاسماعيل در ميان
شما است!
بدو گفتند:گويا ابو طالب را مىگوئى؟
گفت:آرى منظورم اوست!
مردم همگى برخاسته و من نيز همراه آنها آمدم و در خانهابو طالب
اجتماع كرده در را زدند و همينكه ابو طالب بيرون آمدمردم بسوى او
هجوم برده و او را در ميان گرفتند و بدو گفتند: اى ابو طالب تو
بخوبى از قحطسالى و خشكى بيابان وگرسنگى و تشنگى مردمان با خبرى
اينك وقت آن است كهبيرون آيى و براى مردم از درگاه خدا باران طلب
كنى!
گويد:ابو طالب كه اين سخن را شنيد از خانه بيرون آمد وپسرى
همراه او بود كه همچون خورشيد مىدرخشيد،و در حالىكه اطراف او را
جوانان ديگرى گرفته بودند همچنان بيامد تابكنار خانه كعبه رسيد سپس
آن پسر زيبا روى را بر گرفت و پشتاو را به كعبه چسبانيد و با
انگشتان خود به سوى آسمان اشارهكرد و با زبانى تضرع آميز بدرگاه
خدا دعا كرد و طولى نكشيدكه پارههاى ابر از اطراف گرد آمده باران
بسيارى باريد و مردم رااز خشكسالى نجات داد،و بدنبال آن قصيده
معروف لاميهابو طالب را كه بعدها پس از بعثت درباره رسول خدا
سروده وحدود 90 بيت است نقل كرده و مطلع آن اين بيت است:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل
نگارنده گويد:
اين داستان-صرفنظر از مقام ارجمندى را كه براى رسولخداثابت
مىكند-شاهد زندهاى براى گفتار ما است كه ما نيزبخاطر همان آنرا
براى شما نقل كرديم و آن توجه عميقى است كه مردم مكه نسبت به ابو
طالب از نظر روحانى داشتند و نفوذ معنوىو عظمت وى را در ميان قريش
بخوبى ثابت مىكند،و اينمطلب را هم مىرساند كه ميراث انبياء
گذشته نيز نزد ابو طالببود و چنانچه در روايات معتبر شيعه آمده
مقام شامخ وصايت پساز عبد المطلب بدو واگذار شده بود.
ابو طالب صرفنظر از علاقهاى كه از نظر خويشاوندى به يتيمبرادر
داشت،همانند جدش عبد المطلب از آينده درخشانرسولخدا(ص)با خبر بود
و از روى اخبار گذشتگان و علائمىكه در دست داشت به نبوت و رسالت
الهى وى در آينده واقف وآگاه بود،و همين سبب علاقه بيشتر او به
محمد-صلى الله عليهو آله-مىگرديد.
و اين مطلب از روى اشعار بسيارى كه از ابيطالب نقل شدهبخوبى
واضح و روشن است و تعجب از برخى راويان ونويسندگان اهل سنت است كه
با اينهمه در ايمان ابى طالبترديد كرده و سخنانى گفتهاند،و ما ان
شاء الله در جاى خود باشرح و تفصيل بيشترى در اين باره بحثخواهيم
كرد،و در اينجانيز يكى دو بيت از همان قصيده را براى شما نقل كرده
و بدنبالبحثخود باز مىگرديم،كه از آنجمله است اين چند بيت:
لقد علموا ان ابننا لا مكذب لدينا و لا يعنى بقول الاباطل فاصبح
فينا احمد في ارومة تقصر عنه سورة المتطاول فايده رب العباد بنصره
و اظهر دينا حقه غير باطل (6)
و بنظر نگارنده اگر در باره ايمان ابو طالب جز همين قصيده وهمين
اشعار نبود براى اثبات مطلب كافى بود تا چه رسد بهدليلها و شواهد
و روايات بسيار ديگرى كه در اين باره رسيده وانشاء الله در جاى خود
مذكور خواهد شد.
خاطراتى از دوران كودكى آنحضرت از زبان ابو طالب:
بارى ابو طالب از هيچگونه محبت و فدا كارى در مورد تربيتو
نگهدارى رسولخدا در دوران كودكى دريغ نكرد و پيوستهمراقب وضع
زندگى و رفع احتياجات وى بود،و بگفته اهلتاريخ سرپرستى و تربيت
آنحضرت را خود او شخصا به عهدهگرفته بود و به كسى در اين باره
اطمينان نداشت تا جائيكه بهبرادرش عباس مىگفت:
برادر!عباس بتو بگويم كه من ساعتى از شب و روز محمدرا از خود
جدا نمىكنم و به كسى اطمينان ندارم تا آنجا كه در هنگام خواب خودم
او را مىخوابانم و در بستر مىبرم،و گاهىكه احتياج به تعويض لباس
و يا كندن جامه دارد به منمىگويد:عمو جان صورتت را بگردان تا من
جامهام را بيرونبياورم و چون سبب اين گفتارش را مىپرسم به من
پاسخمىدهد:
براى آنكه شايسته نيست كسى به بدن من نظر افكند،و مناز اين
گفتار او تعجب مىكنم،و روى خود را از او مىگردانم.
و هم چنين نوشتهاند:
شيوه ابو طالب آن بود كه هر گاه مىخواست نهار يا شام
بهبچههاى خود بدهد بدانها مىگفت:صبر كنيد تا فرزندم-محمدبيايد و
چون آنحضرت حاضر مىشد بدانها اجازه مىداد دستبطرف غذا ببرند.
ابن هشام در سيره خود مىنويسد:
در حجاز مرد قيافه شناسى بود كه نسب به طائفه«از دشنوءة»
مىرسانيد و هر گاه به مكه مىآمد قرشيان بچههاى خود را به نزد
اومىبردند و او نگاه بصورت آنها كرده از آينده آنها خبرهائى
مىداد.
در يكى از سفرهائى كه به مكه آمد،ابو طالب رسولخدا را برداشته
وبنزد او آورد.چشم آنمرد برسولخدا افتاد و سپس خود را به
كارىمشغول و سرگرم ساخت،پس از آن دو باره متوجه ابو طالب شده گفت:
آن كودك چه شد؟او را نزد من آريد،ابو طالب كه اصرار آنمرد رابراى
ديدن رسولخدا ديد،آنحضرت را از نظر او پنهان كرد،قيافهشناسچندين
بار تكرار كرد:آن پسرك چه شد؟آن كودكى را كه نشان منداديد بياوريد
كه بخدا داستانى در پيش دارد،ابو طالب كه چنان ديداز نزد آن مرد
برخاسته و رفت.
اين اظهار علاقه شديد و اهميتى را كه ابو طالب در حفظ وحراست
رسولخدا نشان مىداد سبب شده بود كه خانواده او نيزمحمد(ص)را بسيار
دوست مىداشتند و در همه جا او را بر خودمقدم مىداشتند،گذشته از
اينكه ابو طالب بطور خصوصى همسفارش او را كرده بود.
مىنويسند:روزى كه ابو طالب رسولخدا-صلى الله عليهو آله-را از
عبد المطلب باز گرفت و بخانه آورد به همسرش-فاطمهبنت اسد-گفت:بدان
كه اين فرزند برادر من است كه در پيشمن از جان و مالم عزيزتر است
و مراقب باش مبادا احدى جلوىاو را از آنچه مىخواهد بگيرد.فاطمه
كه اين سخن را شنيدتبسمى كرده گفت:
آيا سفارش فرزندم محمد را به من مىكنى!در صورتيكه اواز جان و
فرزندانم نزد من عزيزتر مىباشد!
و در روايت ديگرى است كه ابو طالب مىگفت:گاهى مرد زيبا صورتى
را كه در زيبائى مانندش نبود مىديدم كه نزد اومىآمد و دستى بسرش
مىكشيد و براى او دعا مىكرد،و اتفاقافتاد كه روزى او را گم كردم
و براى يافتن او به اين طرف وآنطرف رفتم ناگاه او را ديدم كه
بهمراه مردى زيبا كه مانندش رانديده بودم مىآيد،بدو گفتم:فرزندم
مگر بتو نگفته بودم هيچگاهاز من جدا مشو!
آن مرد گفت:هر گاه از تو جدا شد من با او هستم و او رامحافظت
مىكنم.
زندگى اجتماعى و سفرها و برخوردها
چنانچه از روى همرفته روايات و تواريخ اسلامى بدستمىآيد از
همان اوائل ورود محمد(ص) بخانه ابو طالب زندگىاجتماعى و برخورد و
ورود آنحضرت در اجتماع شروع مىشود،زيرا چنانچه مشهور است در همان
سال نهم زندگىرسولخدا(ص)نخستين سفر آنحضرت بشام و برخورد با
بحيراىراهب اتفاق افتاده،و سپس به ترتيب«داستان چوپانى
كردن»وشركت در«حلف الفضول»و احيانا برخى از جنگها شروعمىشود،و
ما قبل از نقل داستان بحيرا و نخستين سفر رسولخدا(ص)ناگزير از
تذكر و توضيح يك مطلب هستيم،و آن تذكر اين مطلب است كه قريش در
آنروزگار براى ادامه زندگىنياز شديدى به تجارت و مسافرت به شام و
يمن داشتند و تابستانكه هوا گرم بود به شام مىرفتند و زمستان به
يمن،و به تعبير قرآنكريم «رحلة الشتاء و الصيف» داشتند.و چنانچه
پيش از اينگفته شد پدر آنحضرت يعنى عبد الله بن عبد المطلب هم در
يكىاز همان سفرهاى تجارتى كه بشام رفته بود در مراجعت در
يثرببيمار شد و همانجا از دنيا رفت.و ابو طالب هم با اينكه سيادت
ورياست بر بنى هاشم داشت و از بزرگان قريش بشمار مىرفت،ولى از نظر
زندگى فقير بود و همچون برخى از برادران ديگر خودمانند عباس بن عبد
المطلب ثروتمند نبود،و از همين رو براىتامين زندگى خانواده پر
عائلهاى كه داشت ناچار به چنينسفرهائى بود.و اين حديث را يعقوبى
و ديگران ازامير المؤمنين(ع)روايت كردهاند كه مىفرمود:
«ابى ساد فقيرا و ما ساد فقير قبله»
پدرم با فقرى كه داشتسيادت كرد،و پيش از وى فقيرىسيادت نكرد.
و اين هم عبارت خود يعقوبى است كه قبل از اين حديثگفته:
«و كان ابو طالب سيدا شريفا مطاعا مهيبا مع املاقه» (7)
.
يعنى ابو طالب با اينكه فقير بود بزرگى شريف بود كهفرمانش مطاع
و داراى هيبت و عظمت بود.
پىنوشتها:
1-مناقب آل ابيطالب(ط قم)ج 1 ص 36.
2-طبقات ابن سعد ج 1 ص 119-120.
3-بحار الانوار ج 35.
4-بحار الانوار ج 35.
5-تاريخ يعقوبى ج 2 ص 9.
6-تمامى اين قصيده را ابن هشام در سيره ج 1 ص 272-280 ط
مصر نقل كرده وبدنبال آن گفته است:آنچه نقل شده صحت روايت
آن از ابو طالب نزد من ثابتشده.
7-تاريخ يعقوبى ج 2 ص 9.