قسمت نهم
شخصيت عبد المطلب
چند جمله در باره شخصيت عبد المطلب:
ما پيش از اين در داستان نذر عبد المطلب براى ذبح عبد
اللهشمهاى از حالات او و شخصيت الهى و اعتقاد و ايمان او را
بهخداى يكتا بيان داشتيم (1) و پيش از آن نيز در باره
ايمان اجدادرسول خدا(ص)تفصيلا مطالبى ذكر شد (2) چنانچه
در خلالهمين چند روايتى هم كه در اين قسمت بيان شد شواهد زيادىبر
اين مطلب وجود داشت (3) و در اينجا نيز اضافه مىكنيم
كه بهعقيده بسيارى از دانشمندان شيعه و اهل سنت عبد المطلب درمكه
معظمه منادى توحيد و يكتا پرستى و مخالف با هر نوع شركو بت پرستى
بوده است،اگر چه برخى معتقدند كه از اظهارعقيده خويش تقيه مىكرد و
روى مصالحى در اجتماعات ومراسم بت پرستان شركت مىنمود.چنانچه شيخ
صدوق(ره)
گويد:
«و كان عبد المطلب و ابو طالب من اعرف العلماء و اعلمهمبشان
النبي-صلى الله عليه و آله-و كانا يكتمان ذلك عنالجهال و اهل
الكفر و الضلال» (4)
عبد المطلب و ابو طالب از جمله دانشمندانى بودند كه بيش
ازديگران دانائى و معرفت در حق رسول خدا(ص)داشتند و چنانبودند كه
معرفتخود را نسبت به آنحضرت از نادانان و كافران وگمراهان كتمان
مىكردند.
و از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گويد:ازامير المؤمنين(ع)شنيدم
كه مىفرمود:بخدا سوگند نه پدرم و نهجدم عبد المطلب و نه هاشم و
نه عبد مناف هيچكدام هرگز بتىرا پرستش نكردند،بدانحضرت عرض شد:پس
آنها چه چيزى راپرستش مىكردند؟فرمود:
«كانوا يصلون على البيت على دين ابراهيم عليه السلاممتمسكين
به».
آنها بر طبق آئين ابراهيم(ع)بسوى خانه كعبه نماز گذارده و بردين
او تمسك مىجستند (5)
و يعقوبى در تاريخ خود درباره عبد المطلب گويد:
-و رفض عبادة الاصنام،و وحد الله عز و جل و وفى بالنذرو سن سننا
نزل القرآن باكثرها...
او كسى بود كه پرستش بتها را ترك كرد و خداى عز و جل را به
يكتائىشناخت،و وفاى بنذر كرد و سنتهائى را مقرر داشت كه بيشتر
آنها را قرآنامضاء كرد...
و سپس سنتهاى او را ذكر كرده آنگاه گويد:
-فكانت قريش تقول عبد المطلب ابراهيم الثاني
يعنى چنان شد كه قرشيان عبد المطلب را ابراهيم دوم مىگفتند.
و در پايان،داستان خشك سالى مكه و قحطى زدگى قريش وبدنبال آن
دعاى عبد المطلب و آمدن باران به دعاى او را به تفصيل ذكر كرده و
اشعار برخى از قرشيان را در اين باره بيانداشته كه گويد:
بشيبة الحمد اسقى الله بلدتنا و قد فقدنا الكرى و اجلوز المطر
منا من الله بالميمون طائرة و خير من بشرت يوما به مضر مبارك الامر
يستسقى الغمام به ما في الانام له عدل و لا خطر
و ثقة الاسلام كلينى(ره)در اصول كافى بسند خود از زراره ازامام
صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
«يحشر عبد المطلب يوم القيامة امة واحدة عليه سيماءالانبياء و
هيبة الملوك» (6)
محشور مىشود درحالى كه سيماى (7) پيمبران و هيبت
پادشاهان را دارد.
و در حديث ديگرى كه از مقرن و محمد بن سنان و مفضل بنعمر از
امام صادق(ع)روايت كرده با مختصر اختلافى اينگونهاست:
«يبعث عبد المطلب امة وحدة عليه بهاء الملوك و
سيماءالانبياء...» (8)
-عبد المطلب بصورت يك امت مبعوث شود،و درخشندگى پادشاهان وسيماى
پيمبران را داراست...
و از فخر رازى در كتاب«اسرار التنزيل»و شهرستانى در
كتاب«الملل و النحل»نيز دليلهائى درباره ايمان و اسلام عبد
المطلبسخنانى نقل شده و تا جائى كه شهرستانى گويد:عبد المطلببه
بركت نور نبوت سخنان حكمت آميز و بزرگى اظهار كرد كهحكايت از
ايمان او به روز جزا و اسلام او مىكند مانند اينكه دروصاياى خود
مىگفت:هرگز از دنيا ستمكارى بيرون نخواهدرفت جز آنكه كيفر ستم و
ظلم خود را خواهد ديد،تا آنكههنگامى مرد ستمكارى از دنيا رفت بى
آنكه كيفر ببيند،و چونبه عبد المطلب جريان را گفتند او در پاسخ
گفت:
«و الله ان وراء هذه الدار دار يجزى فيها المحسن باحسانهو
يعاقب فيها المسىء باساءته»
-بخدا سوگند از پس اين خانه خانه ديگرى است كه نيكوكار
پاداشنيكو كارى خود را دريافت كند و بد كار در برابر عمل بد خود
كيفر بيند.
و به بركت همان نور مقدس بود كه به ابرهه گفت:
«ان لهذا البيت ربا يحفظه».
براستى كه اين خانه را پروردگارى است كه او را نگهبانى
خواهدكرد... (9)
و شيخ صدوق(ره)در كتاب خصال بسند خود از امير المؤمنين(ع)
روايت كرده كه در وصيت رسول خدا(ص)به آنحضرت آمده كهبدو فرمود:
اى على براستى كه عبد المطلب پنجسنت را در جاهليتمقرر داشت كه
خداى تعالى آنها را در اسلام امضاء فرمود.
آنگاه آن سنتهاى پنجگانه را به تفصيل ذكر فرموده كه بطورخلاصه
اينگونه است:
1-حرمت زن پدر بر پسران 2-خمس گنجها و غنائم 3-سقايتحاجيان
4-ديه قتل به صد شتر 5-عدد طواف به هفتشوط.
و سپس فرمود:
«يا على ان عبد المطلب كان لا يستقسم بالازلام.و لا يعبد
الاصنام و لا ياكل ما ذبح على النصب،و يقول:انا على دين ابراهيم»
(10)
اى على،براستى كه شيوه عبد المطلب چنان بود كه(مانند مردم
زمانجاهليت)بوسيله ازلام(تيرهاى مخصوص آن زمان)قرعه نمىزد و
قسمتنمىكرد،و بتها را پرستش نمىكرد،و از آنچه براى بتان
مىكشتند(طبقرسوم مردم جاهليت)نمىخورد،و مىگفت:من بر دين و آئين
ابراهيم هستم.
و بالاخره از مجموع آنچه در گذشته و در اينجا گفته شدايمان عبد
المطلب به مبدا و معاد و رسالت انبياء الهى وشخصيت والاى او از روى
روايات و تواريخ بخوبى روشنگرديد و ما و شما را از تحقيق و بحث
بيشتر مستغنى و بىنيازگردانيد و اينك بدنباله بحث تاريخى خود باز
گرديم.
كفالت ابو طالب
پيش از اين گفتيم كه ابو طالب با عبد الله-پدر رسولخدا(ص)-از
طرف پدر و مادر برادر بود و از عموهاى ديگرآنحضرت نسبت به آنحضرت
مهربانتر و علاقهمندتر بود.
و شايد به همين سبب نيز بود كه عبد المطلب چه در زمانسلامت و
چه در هنگام بيمارى و احتضار سفارش آنحضرت را به ابو طالب كرده و
بالاخره هم كفالت آنحضرت را پس از مرگخود به ابو طالب سپرد،چنانچه
در چند صفحه پيش از اينخوانديد.
و در اسد الغابة چند قول در اين باره نقل كرده مانند اينكهچون
هنگام مرگ عبد المطلب فرا رسيد پسرانش را جمع كرده وسفارش رسول خدا
را به آنها كرد،و بدنبال آن زبير و ابو طالب-دو تن از پسران عبد
المطلب-درباره كفالت رسول خدا(ص)
قرعه زدند و قرعه به نام ابو طالب در آمد،و قول ديگر آن است
كهاين انتخاب را خود عبد المطلب كرد و ابو طالب را براى كفالتآن
حضرت انتخاب نمود چون ابو طالب در ميان عموهاىآنحضرت مهربانتر از
ديگران نسبت به او بود،و قول سوم آناست كه عبد المطلب در اين باره
مستقيما به ابو طالب وصيت كردو محمد(ص)را تحت كفالت او قرار داد،و
قول چهارم آن استكه نخست زبير از آن حضرت كفالت كرد و چون زبير از
دنيارفت كفالت آنحضرت را ابو طالب بعهده گرفت (11) كه
البته خودابن اثير اين قول آخر را از نظر تاريخى غلط دانسته و رد
مىكند.
ولى در كتابهاى تاريخى و سيرههاى ديگرى كه نوشته شده از اين
اقوال اثرى نيست و همگى نوشته و روايت كردهاند كه:
عبد المطلب هنگام مرگ ابو طالب را كفيل رسولخدا(ص)قرارداده و به
او در اين باره وصيت كرد مانند سيره ابن هشام و تاريخطبرى و تاريخ
يعقوبى و مروج الذهب و طبقات ابن سعد (12) .. .
و در مناقب ابن شهر آشوب از كتاب اوزاعى داستان رابگونهاى ديگر
نقل كرده و آن چنين است كه مىگويد:
رسول خدا(ص)در دامان عبد المطلب زندگى مىكرد تا چون حدود صد
ودو سال از عمر عبد المطلب گذشت (13) و رسول
خدا(ص)هشتساله شدهبود.عبد المطلب پسرانش را جمع كرد و بدانها
گفت:محمد يتيم است.اورا سرپرستى كنيد و نيازمند است او را بىنياز
كنيد و وصيت و سفارش مرادرباره او حفظ كنيد!
ابو لهب گفت:من اينكار را خواهم كرد؟
عبد المطلب بدو گفت:شرت را از او باز دار!
عباس اظهار داشت:من اين كار را به عهده خواهم گرفت؟
عبد المطلب-تو مرد خشمناكى هستى مىترسم او را آزار دهى!
ابو طالب-من اين دستور را اجرا مىكنم و كفالت او را به عهده
مىگيرم؟
عبد المطلب-آرى تو سرپرستى او را بعهده گير!
و سپس بدنبال اين سخن رو به محمد(ص)كرده و گفت:
«يا محمد اطع له»
اى محمد از وى اطاعت كن!
محمد(ص)گفت:«يا ابه لا تحزن فان لى ربا لا يضيعنى»!
-پدر جان غمگين مباش مرا پروردگارى است كه تباهم نخواهد كرد(و
بهحال خود وا نخواهد گذارد)و از آن پس ابو طالب او را در كنار خود
گرفتو از وى حمايت كرد (14) ...
و بهر صورت عموم سيره نويسان و اهل تاريخ اشعارى نيز ازعبد
المطلب در اين باره نقل كردهاند كه ابو طالب را مخاطبساخته و بدو
مىگويد:
اوصيك يا عبد مناف بعدى بموحد بعد ابيه فرد فارقه و هو ضجيع
المهد فكنت كالام له فى الوجد تدنيه من احشائها و الكبد فانت من
ارجى بنى عندى لدفع ضيم او لشد عقد
در اين اشعار عبد المطلب فرزندش ابو طالب را-كه طبق ايناشعار
نامش عبد مناف بوده-مخاطب ساخته و او را به حمايت و سرپرستى رسول
خدا(ص)توصيه مىنمايد.
درباره نام ابو طالب
اكنون كه سخن بدين جا رسيد اين چند جمله را نيز دربارهنام ابو
طالب بشنويد:
مسعودى در مروج الذهب-پس از نقل وصيت عبد المطلببدانگونه كه
گفته شد مىگويد البته در باره نام ابو طالباختلاف شده،كه برخى
آنرا عبد مناف دانسته و برخى هم عقيدهدارند كه كنيه او همان نام
او است و سپس داستانى ازامير المؤمنين(ع)در اين باره ذكر كرده و
شعر زير را هم ازعبد المطلب نقل مىكند كه در مورد وصيت درباره
رسول خدا(ص)
در شعر ديگرى(غير از آنچه در بالا ذكر شد)گويد:
اوصيت من كنيته بطالب×بابن الذى قد غاب ليس آئبولى مرحوم ابن
شهر آشوب در مناقب اين شعر را نيز اينگونهروايت كرده:
وصيت من كنيته بطالب عبد مناف و هو ذو تجارب بابن الحبيب اكرم
الاقارب بابن الذى قد غاب غير آيب (15)
كه ابو طالب نيز-طبق آنچه از اوصاف رسول خدا(ص)ازراهبها شنيده
بود-در پاسخش گفت:
لا توصنى بلازم و واجب انى سمعت اعجب العجائب من كل حبر عالم و
كاتب بان بحمد الله قول الراهب
اين محدث بزرگوار پس از نقل اين ابيات از كتاب شرفالمصطفى از
ابو سعيد واعظ روايت كرده كه چون هنگام مرگعبد المطلب فرا رسيد
پسرش ابو طالب را طلبيد و بدو گفت:
اى پسر تو بخوبى شدت علاقه و محبت مرا نسبت به
محمددانستهاى،اكنون بنگر تا چگونه وصيت مرا درباره او عملخواهى
كرد.
ابو طالب در پاسخ گفت:
يا ابه لا توصنى بمحمد فانه ابنى و ابن اخى.
-پدر جان مرا به محمد سفارش نكن كه او پسر من و برادر زاده من
است؟
و بدنبال اين روايت گويد:
چون عبد المطلب از دنيا رفت ابو طالب آنحضرت را بر خود و همه
خاندانش در خوراك و پوشاك مقدم مىداشت. (16) و ابن حجر
عسقلانى در كتاب«الاصابه»در اين باره گفتهاست:
ابو طالب بن عبد المطلب كه به كنيهاش مشهور گرديده،نامش بنابر
مشهورعبد مناف است و برخى هم نام او را«عمران»گفتهاند،و حاكم
گفته:
بيشتر گذشتگان بر اين عقيده بودهاند كه نام او همان كنيه او
است. (17)
پىنوشتها:
1-به قسمتسوم مراجعه نمائيد.
2-به قسمت دوم مراجعه نمائيد.
3-آنجا كه به ابو طالب مىگويد:«يا ابو طالب ان ادركت
ايامه فاعلم انى كنت من ابصرالناس و اعلم الناس به...»و
نيز سفارشهائى كه در جاهاى ديگر در باره آنحضرتمىنمود.
4-اكمال الدين ج 1 ص 171.
5-اكمال الدين ج 1 ص 174.
6-اصول كافى ج 1 ص 446.
7-معناى«امه واحدة»يا«وحدة»چنانچه مفسران در تفسير
آيه«ان ابراهيم كان امة قانتالله»(سوره نحل آيه
120)گفتهاند اين است كه او به تنهائى بجاى يك امت
محشورمىشود چون در دنيا نيز در برابر مرام كفر و شرك تنها
بود و شخص ديگرى با او هم عقيده وهم آهنگ نبود.
8-اصول كافى ج 1 ص 447.
9-بحار الانوار ج 15 ص 118-122 و الملل و النحل ج 3 ص
282.
10-خصال ج 1 ص 150.
11-اسد الغابة ج 1 ص 15.
12-سيره ابن هشام ج 1 ص 179.تاريخ طبرى ج 2 ص 32،تاريخ
يعقوبى ج 2 ص 8، مروجالذهب ج 1 ص 313.طبقات ابن سعد ج 1 ص
118...
13-پيش از اين گفته شد كه در مدت عمر عبد المطلب در
هنگام مرگ اختلاف است واين يكى از آن اقوال است.
14-مناقب آل ابيطالب(ط قم)ج 1 ص 35.
15-منظور از جمله«الذى قد غاب غير آيب»در هر دو مورد
ظاهرا«عبد الله»پدر رسولخدا(ص)است كه به يثرب رفت و باز
نگشت.
16-مناقب آل ابيطالب(ط قم)ج 1 ص 36.
17-الاصابه ج 1 ص 115.