قسمت هفتم
داستان شق صدر
داستان ديگرى كه مورد بحث و ايراد قرار گرفته و در برخىاز
روايات و كتابهاى اهل سنت آمده داستان«شق صدر»
آنحضرت است،كه قبل از ورود در آن بحث بايد اين مطلب راتذكر دهيم
كه بر طبق نقل اهل تاريخ رسول خدا(ص)حدود پنجسال در ميان قبيله
بنى سعد و در نزد حليمه ماند بدين ترتيب كهپس از پايان دو سال
دوران شير خوارگى،حليمه آن كودك راطبق قرار قبلى نزد آمنه و عبد
المطلب آورد ولى روى علاقهبسيارى كه بآنحضرت پيدا كرده بود با
اصرار زيادى دو باره آنفرزند را از مادرش گرفته و بميان قبيله
برد،و اين جريان شق صدربگونهاى كه نقل شده در سالهاى چهارم يا
پنجم عمر شريفآنحضرت اتفاق افتاده است،و ما ذيلا اصل داستان را از
روىكتابهاى اهل سنت براى شما نقل كرده و سپس ايراد و اشكالآنرا
ذكر مىكنيم و از اينرو مىگوئيم:
اين داستان را بسيارى از محدثين و سيره نويسان اهل سنت روايت
كردهاند مانند«مسلم»در كتاب صحيح،در ضمن چندحديث و ابن هشام در
سيره و طبرى در كتاب تاريخ خود، وكازرونى در كتاب المنتقى و ديگران
(1) ،و ما در آغاز يكى ازرواياتى را كه در صحيح مسلم آمده
ذيلا براى شما نقل مىكنيمو سپس به بحثهاى جنبى و صحت و سقم آن
مىپردازيم:
«روى مسلم بن حجاج عن انس بن مالك ان رسول الله(ص)اتاهجبرئيل و
هو يلعب مع الغلمان فاخذه و صرعه،فشق عن قلبهفاستخرج القلب
فاستخرج منه علقة فقال:هذا حظ الشيطانمنك،ثم غسله فى طست من ذهب
بماء زمزم،ثم لامه ثم اعادهفى مكانه.
«و جاء الغلمان يسعون الى امه-يعنى ظئره-فقالوا:ان محمدا قدقتل
فاستقبلوه و هو منتقع اللون،قال انس:و قد كنت ارى اثر ذلكفى
صدره».
يعنى مسلم از انس بن مالك روايت كرده كه روزى جبرئيلهنگامى كه
رسول خدا با پسر بچگان بازى مىكرد نزد وى آمده واو را گرفت و بر
زمين زد و سينه او را شكافت و قلبش را بيرونآورد و از ميان قلب
آنحضرت لكه خونى بيرون آورده و گفت:اينبهره شيطان بود از تو،و سپس
قلب آنحضرت را در طشتى از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آنرا
بهم پيوند داده و بست و درجاى خود گذارد...
پسر بچگان بسوى مادر شيرده او آمده و گفتند:محمد كشته شد!
آنها بسراغ او رفته و او را در حالى كه رنگش پريده بود
مشاهدهكردند!
انس گفته:من جاى بخيهها را در سينه آنحضرت مىديدم.
و در سيره ابن هشام از حليمه روايت كرده كه گويد:آنحضرتبهمراه
برادر رضاعى خود در پشتخيمههاى ما به چراندنگوسفندان مشغول
بودند كه ناگهان برادر رضاعى او بسرعت نزد ماآمد و به من و پدرش
گفت:اين برادر قرشى ما را دو مرد سفيد پوشآمده و او را خوابانده و
شكمش را شكافتند و ميزدند!
حليمه گفت:من و پدرش بنزد وى رفتيم و محمد را كه ايستاده ورنگش
پريده بود مشاهده كرديم،ما كه چنان ديديم او را به سينهگرفته و از
او پرسيديم:اى فرزند تو را چه شد؟فرمود: دو مرد سفيدپوش آمدند و
مرا خوابانده و شكمم را دريدند و بدنبال چيزىمىگشتند كه من
ندانستم چيست؟
حليمه گويد:ما او را برداشته و بخيمههاى خود آورديم. (2)
و در هر دوى اين نقلها هست كه همين جريان سبب شد تاحليمه
آنحضرت را بنزد مادرش آمنه باز گرداند.
و اين داستان تدريجا در روايات توسعه يافته تا آنجا
كهگفتهاند:داستان شق صدر در دوران زندگى آنحضرت چهار ياپنج بار
اتفاق افتاده،در سه سالگى(همانگونه كه شنيديد)و در دهسالگى،و
هنگام بعثت،و در داستان معراج...و در اينبارهاشعارى نيز از بعضى
شعراى عرب نقل كردهاند. (3) و بلكه برخى از مفسران
سوره انشراح و آيه«الم نشرح لكصدرك»را بر اين داستان منطبق
داشته و شان نزول آندانستهاند. (4)
ايرادهائى كه به اين داستان شده
اين داستان بگونهاى كه نقل شده و شما شنيديد از چندجهت مورد
خدشه و ايراد واقع شده:
1-اختلاف ميان اين نقل و نقلهاى ديگر در مورد علتبازگرداندن
رسول خدا(ص)بمكه و نزد مادرش آمنه كه در ايندو نقل همانگونه كه
شنيديد سبب باز گرداندن آنحضرت همينجريان ذكر شده و اين ماجرا طبق
اين دو روايت در سال سوم از عمر آنحضرت اتفاق افتاده،در صورتيكه در
روايات ديگر و ازجمله در همين سيره ابن هشام(ص 167)براى باز
گرداندنآنحضرت علت ديگرى نقل كرده و آن گفتار نصاراى حبشه بودكه
چون آن كودك را ديدند بيكديگر گفتند ما اين كودك راربوده و به ديار
خود خواهيم برد چون وى سرنوشت مهمىدارد...
و سال بازگرداندن آنحضرت را نيز در روايات ديگر سالپنجم عمر
آنحضرت ذكر كردهاند (5) و در كيفيت اصل داستان نيزميان
روايت ابن هشام و طبرى و يعقوبى اختلاف است،چنانچهدر سيرة المصطفى
آمده و در روايت طبرى آمده است كه چند نفربراى غسل و التيام باطن
آنحضرت آمده بودند كه يكى از آنهاامعاء آنحضرت را بيرون آورده و
غسل داد و ديگرى قلب آنحضرترا و سومى آمده و دست كشيد و خوب شد و
آنحضرت را از زمينبلند كرد (6) كه همين اختلاف سبب ضعف
نقل مزبور مىشود.
2-خير و شر و خوبى و بدى قلب انسانى،از امور اعتقادى ومعنوى است
و چگونه با عمل جراحى و شكافتن قلب و شستشوىآن مىتوان ماده شر و
بدى را بصورت يك لخته خون بيرون آوردو شستشو داد؟و آيا هر انسانى
مىتواند اينكار را انجام دهد؟و يااين غده بدى و شر فقط در سينه
رسول خدا بوده و ديگرانندارند...؟و امثال اينگونه سئوالها؟و از
اينرو مرحوم طبرسى درمجمع البيان در داستان معراج فرموده:
«اينكه روايتشده كه سينه آنحضرت را شكافته و شستشودادند ظاهر
آن صحيح نيست و قابل توجيه هم نيست مگر بهسختى،زيرا آنحضرت پاك و
پاكيزه از هر بدى و عيبى بوده وچگونه مىتوان دل و اعتقادات درونى
آنرا با آب شستشوداد؟...» (7)
و مسيحيان بهمين حديث تمسك كرده و گفتهاند جز عيسىبن مريم
هيچيك از فرزندان آدم معصوم نيستند و همگى مورددستبرد شيطان واقع
شدهاند و تنها عيسى بن مريم بود كه چونفوق مرتبه بشرى و از عالم
ديگرى بود مورد دستبرد وى قرارنگرفت...!
و از اين گذشته چگونه اين عمل چند بار تكرار شد و حتىپس از
نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نياز به عمل جراحى پيداشد؟و آيا اين
غده هر بار كه عمل مىشد دوباره عود مىكرد و فرشتههاى الهى مجبور
مىشدند بدستور خداى تعالى مجددامبادرت به اين عمل جراحى نموده و
موجبات ناراحتى آن بزرگواررا فراهم سازند؟...
3-بگونهاى كه نقل شده اين شكافتن و بستن بصورت اعجازو خارق
العاده بوده و همانند يك عمل جراحى و معمولى نبوده كهاحتياج به
زمان و مدت و ابزار و وسائل جراحى و نخ و سوزن وبخيه كردن و غيره
داشته باشد،و همانگونه كه مىدانيم معجزه ازنشانههاى نبوت و ابزار
كار پيمبران الهى براى اثبات مدعاىآنان بوده و چگونه در حال كودكى
آنحضرت چنين معجزهاى ازآنحضرت صادر گرديده؟
مگر اينكه بگوئيم از«ارهاصات»بوده همانگونه كه پيش ازاين در
داستان اصحاب فيل گفته شد.
4-چگونه مىتوان معناى اين روايت را با آياتى كه در قرآنكريم
آمده و هر نوع تسلط و نفوذى را از طرف شيطان در دل پيغمبران ومردان
الهى و حتى مؤمنان و متوكلان سلب و نفى كرده جمع كرد وميان آنها را
وفق داد،مانند آيه شريفهاى كه مىفرمايد:
و آيه ديگرى كه فرموده: (8)
«...انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون»
(9) و آيه«...و لاغوينهم اجمعين الا عبادك
منهمالمخلصين...» (10)
و بهر صورت اين روايت از جهاتى مورد خدشه و ايراد واقعشده،و
حتى بعضى گفتهاند:اين حديثساخته و پرداختهمسيحيان و كليساها است
و مؤيد روايت ديگرى است كه درصحيح بخارى و مسلم آمده كه جز عيسى بن
مريم همه فرزندانآدم هنگام ولادت مورد دستبرد شيطان واقع شده و
شيطان در اونفوذ مىكند و همين سبب گريه نوزاد مىگردد...فقطعيسى
بن مريم بود كه در حجاب و پرده بود و از دستبرد شيطانمحفوظ
ماند... (11)
پاسخى كه به اين ايرادها دادهاند:
در برابر اين ايرادها پاسخهائى دادهاند،از آنجمله:
1-دكتر محمد سعيد بوطى در كتاب فقه السيرة گويد:
حكمت الهى در اين حادثه ريشه كن كردن غده شر و بدى ازجسم رسول
خدا نبوده تا اين اشكالها لازم آيد،زيرا اگر منبع وريشه شرور
غدههاى جسمانى يا لكههاى خونى در بدن باشدلازمهاش همان است كه
افراد شرور و بد خواه را با يك عملجراحى بصورت افرادى نيكوكار و
خيرخواه در آورد،بلكه ظاهرآنست كه حكمت در اين داستان آشكار كردن
امر رسالت وآماده ساختن رسول خدا براى عصمت و وحى از زمان كودكى
باوسائل مادى بوده،تا براى ايمان مردم و تصديق رسالت
آنحضرتنزديكتر و اقرب باشد،و در نتيجه اين عمل يك تطهير معنوى
بودهلكن به اين صورت مادى و حسى تا اين اعلان الهى وسيلهاىبراى
رساندن به گوشها و ديدگان مردم باشد...
و حكمت هر چه باشد،وقتى خبرى صحيح و ثابت بود ديگرجائى براى بحث
و توجيه و يا رد آن نيست كه ما ناچار بهتوجيهات و اينگونه
تاويلهاى بعيده باشيم،و كسى كه در چنينرواياتى ترديد كند منشاى جز
ضعف ايمان بخداى تعالى ندارد.
و اينرا بايد بدانيم كه ميزان پذيرفتن خبر و حديث،درستى وصحت آن
است،و هنگامى كه خبر و حديثى از اين جهت بهاثبات رسيد ديگر
چارهاى جز پذيرفتن و قبول آن نداريم و آنراروى سر مىگذاريم،و
ميزان فهم ما در معناى آن دلالت لغت عرب و احكام آن است،و اصل در
كلام نيز حقيقت است،واگر قرار باشد كه هر خواننده و بحث كنندهاى
بتواند كلام را ازمعناى حقيقى خود به معانى مجازى آن برگرداند ارزش
لغت ازميان رفته و دلالتى براى آن باقى نمىماند و مردم در فهم
معانىالفاظ دچار سرگردانى مىشوند.
و گذشته از اين چه انگيزه و اجبارى براى اينكار هست؟جزآنكه كسى
دچار ضعف ايمان بخداى تعالى گردد،و يا ضعفيقين به نبوت رسول خدا و
صدق رسالت آنحضرت،و گرنه يقينپيدا كردن به آنچه روايت و نقل آن
صحيح و ثابت استخيلىآسانتر از اين حرفها است چه حكمت و سر آن
معلوم باشد و چهنباشد! (12)
2-از نويسندگان و دانشمندان معاصر شيعه،هاشم معروفحسينى نيز
نظير همين گفتار را در كتاب سيرة المصطفى اختيارنموده و پس از آنكه
اختلاف نقلها را ذكر مىكند گفته است:
اين اختلافات،اگر چه موجب مىشود تا انسان در اصلداستان ترديد
كند بخصوص اگر سندهاى آنرا بر اصولى كه درروايات مورد قبول است
عرضه كنيم،ولى با اينحال اين مطلب به تنهائى براى انكار اين داستان
از اصل و اساس و متهم ساختننقل كنندگان كافى نيست،زيرا آنچه را
اينان نقل كردهاند نوعىاز اعجاز است و عقل چنين حوادثى را محال
ندانسته و قدرتخداى تعالى را برتر مىداند از آنچه عقلها بدان
احاطه ندارد واوهام و پندارها درك آن نتواند،و زندگى رسول اعظم
خداوندمقرون است با امثال اين گونه حوادثى كه براى دانشمندان
ومحققان قابل تفسير و توجيه نبوده و جز اراده ذات
باريتعالىانگيزهاى نداشته«و ليس ذلك على الله بعزيز» (13)
3-علامه طباطبائى در كتاب شريف الميزان در دو جاداستان را نقل
كرده يكى در ذيل داستان اسراء و معراج در سوره«اسرى»و ديگرى در
ذيل آيه«الم نشرح لك صدرك»و در هردو جا آنرا حمل بر«تمثل
برزخى»نموده كه در عالم ديگرىشستشوى باطن آنحضرت به اين كيفيت در
پيش ديدگان رسولخدا مجسم گشته و مشاهده گرديده است،و داستانهاى
ديگرىرا نيز كه در روايات معراج آمده مانند مجسم شدن دنيا در
نزدآنحضرت با آرايش كامل،و انواع نعمتها و عذابها براى اهلبهشت و
جهنم همه را از همين قبيل دانسته و بهمين معنا حمل كرده است
(14)
نگارنده گويد:اين داستان را محدث جليل القدر مرحوم ابنشهر آشوب
بگونهاى ديگر نقل كرده كه بسيارى از اين اشكالها برآن وارد نيست و
اصل نقل اين محدث بزرگوار شيعه در داستانمنشا زندگى و دوران كودكى
آنحضرت در كتاب مناقب اينگونهاست كه از حليمه نقل كرده كه در
خاطرات زندگى آن بزرگواردر سالهاى پنجم از عمر شريفش مىگويد:
«...فربيته خمس سنين و يومين فقال لى يوما:اين يذهباخوانى كل
يوم؟قلت:يرعون غنما، فقال:اننى ارافقهم،فلماذهب معهم اخذه ملائكة و
علوه على قلة جبل و قاموا بغسله وتنظيفه، فاتانى ابنى و قال:ادركى
محمدا فانه قد سلب،فاتيتهفاذا بنور يسطع فى السماء فقبلته و قلت:
ما اصابك؟قال:
لا تحزنى ان الله معنا،و قص عليها قصته،فانتشر منه فوح
مسكاذفر،و قال الناس:غلبت عليه الشياطين و هو يقول:ما اصابنىشىء
و ما على من باس». (15)
يعنى-من پنجسال و دو روز آنحضرت را تربيت كردم،درآنهنگام روزى
بمن گفت:برادران من هر روز كجا مىروند؟
گفتم:گوسفند مىچرانند،محمد گفت:من امروز بهمراه ايشانمىروم،و
چون با ايشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قلهكوهى بردند و به
شستشو و تنظيف او پرداختند،در اينوقت پسرمبنزد من آمد و گفت:محمد
را درياب كه او را ربودند!من بنزدوى رفتم و نورى ديدم كه از وى
بسوى آسمان ساطع بود،او رابوسيده گفتم:چه بر سرت آمد؟پاسخداد:محزون
مباش كه خدابا ما است و سپس داستان خود را براى او بازگو كرد،و
دراينوقت از وى بوى مشك خالص بمشام مىرسيد و مردممىگفتند:شياطين
بر او چيره شدهاند و او مىفرمود:چيزى بر مننرسيده و باكى بر من
نيست...
و اينك بر طبق اين نقل مىگوئيم:گذشته از اينكه نقلهاىگذشته
مورد اشكال بود و با يكديگر اختلاف داشت با اين نقلهم مخالف است،و
اگر بناى پذيرفتن اين داستان باشد هميننقل كه خالى از اشكالات است
براى ما معتبرتر است و نيازىهم به توجيه و تاويل نداريمو تاويلى
هم كه مرحوم استاد طباطبائى كردهاند اگرداستان مربوط به معراج
رسول خدا(ص)تنها بود توجيه خوبىبود،چون در پارهاى از روايات كه
در مورد مشاهدات ديگرآنحضرت رسيده به همان لفظ تمثيل آمده و با
قرينه آنها مىتوان اين داستان را نيز همانگونه توجيه و تفسير
كرد،اما شنيديد كه اينداستان در كودكى آنحضرت اتفاق افتاده و اگر
در موارد ديگرهم اتفاق افتاده باشد اين تفسير و توجيه در همه جا
دشوار بنظرمىرسد، مگر آنكه همان توجيه را با قرينهاى كه ذكر شد
شاهدو نمونهاى براى موارد ديگر بگيريم.
و در پايان اين بحث ذكر اين قسمت هم جالب است كه درپايان روايت
صحيح مسلم همانگونه كه خوانديد آمده كه انس بنمالك گفته بود:من
جاى بخيهها را در سينه رسولخدا مىديدم.
و راوى،يا انس بن مالك تصور كرده بودند كه اين شكافتن وبستن،با
چاقو و كارد و نخ و سوزن بوده،در صورتيكه اگر هم ماداستان را
اينگونه كه نقل شده بود بپذيريم بعنوان يك معجزه وامر خارق عادت
مىپذيريم،و در متن حديث هم لفظ التيام آمدهبود نه دوختن!
پىنوشتها:
1-صحيح مسلم ج 1 ص 101-102 سيره ابن هشام ج 1 ص
164-165.طبرى ج 1 ص 575.
المنتقى فى مولود المصطفى«الباب الرابع من القسم
الثانى».
2-سيره ابن هشام ج 1 ص 164-165.
3-الصحيح من السيرة ج 1 ص 83.و پاورقى فقه السيرة ص 63.
4-تفسير مفاتيح الغيب فخر رازى ج 32 ص 2.
5-بحار الانوار ج 15 ص 337 و 401.
6-سيرة المصطفى ص 46.
7-مجمع البيان ج 3 ص 395.
8-سوره الاسراء آيه 65.
9-سورة النحل آيه 99.
10-سورة الحجر آيه 40-41.
11-الصحيح من السيرة ج 1 ص 87.
12-فقه السيرة ص 63.
13-سيرة المصطفى ص 46.
14-الميزان ج 13 ص 33 و ج 20 ص 452.
15-مناقب آل ابيطالب ج 1 ص 33.