قسمت پنجم
بشارتهاى انبياء الهى و ديگران در باره ظهور رسول خدا (ص)
اين بحث را ما با تفصيل بيشترى در كتاب «زندگانى پيغمبراسلام»
آوردهايم، و برخى از اهل تحقيق بتفصيل در اينبارهقلمفرسائى كرده
و حتى جداگانه كتاب نوشتهاند كه از آنجملهمىتوان كتاب «راه
سعادت» استاد فقيد و محقق ارزشمندمرحوم شعرانى و مقاله محققانه
ديگرى را كه در كتاب«خاتمپيغمبران»در اينباره درج شده نام برد
كه چون با مقاله ما كه درباره تاريخ تحليلى اسلام است چندان
ارتباطى ندارد و بيشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص»ارتباط دارد تا
با بحث ما و بهاصطلاح يك بحث كلامى است نه تاريخى،نمىتوانيم
وقتخود و شما را با اين بحث گسترده و عميق بگيريم،ولى بهمانمقدار
كه مربوط به تاريخ مىشود يك اشاره اجمالى نموده ومىگذريم:
طبق روايات زيادى كه در كتابهاى تاريخى و حديث وسيره داريم
بشارتهاى زيادى از پيمبران گذشته و دانشمندان و كاهنان در باره
ظهور پيامبر بزرگوار اسلام«ص»وارد شده كه بهاجمال و تفصيل از
ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبردادهاند،و علامه مجلسى«ره»در
كتاب بحار الانوار در اينبارهبابى جداگانه تحت عنوان«باب البشائر
بمولده و نبوته»منعقدكرده كه بسيارى از آن روايات را در آنجا گرد
آورده.
و بهر صورت قسمتى از اين روايات همانهائى است كه درتورات و
انجيل آمده مانند:
آيه 14 و 15 از كتاب يهودا كه مىگويد:
«لكن خنوخ«ادريس»كه هفتم از آدم بود در باره همين اشخاصخبر
داده گفت اينك خداوند با ده هزار از مقدسين خود آمد تا برهمه داورى
نمايد و جميع بىدينان را ملزم سازد و بر همه كارهاىبى دينى كه
ايشان كردند و بر تمامى سخنان زشت كه گناهكارانبى دين بخلاف او
گفتند...»
كه ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص»تطبيق مىكند كهدر داستان
فتح مكه با او بودند. بخصوص با توجه به اين مطلبكه اين آيه از
كتاب يهودا مدتها پس از حضرت عيسى«ع»
نوشته شده.
و از آنجمله در سفر تثنيه باب 33 آيه 2 چنين آمده:
«و گفتخدا از كوه سينا آمد و برخاست از سعير به سوى آنها
ودرخشيد از كوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بايك
قانون آتشين...».
كه طبق تحقيق جغرافى دانان منظور از«پاران»-يا فارانمكه است،و
ده هزار مقدس نيز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابلتطبيق با همراهان و
ياران رسول خدا«ص»است.
و در فصل چهاردهم انجيل يوحنا:16،17،25،26 چنيناست:
«اگر مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد،و من از پدر
خواهمخواست و او ديگرى را كه فارقليط است به شما خواهد داد
كههميشه با شما خواهد بود،خلاصه حقيقتى كه جهان آنرا نتواندپذيرفت
زيرا كه آنرا نمىبيند و نمىشناسد،اما شما آنرامىشناسيد زيرا كه
با شما مىماند و در شما خواهد بود.اينها رابه شما گفتم مادام كه
با شما بودم اما فارقليط روح مقدس كه اورا پدر به اسم من مىفرستد
او همه چيز را بشما تعليم دهد و هرآنچه گفتم بياد آورد».
كه بر طبق تحقيق كلمه«فارقليط»كه ترجمه عربى«پريكليتوس»است
بمعناى«احمد»است و مترجمين اناجيل از روى عمد يا اشتباه آنرا
به«تسلى دهنده»ترجمه كردهاند و درفصل پانزدهم:26 چنين است:
«ليكن وقتى فارقليط كه من او را از جانب پدر مىفرستم و او
روحراستى است كه از جانب پدر عمل مىكند و نسبت به من گواهىخواهد
داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنين است:
«و من به شما راست مىگويم كه رفتن من براى شما مفيد است،زيرا
اگر نروم فارقليط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما
مىفرستم اكنون بسى چيزها دارم كه بشما بگويم ليكنطاقت تحمل
نداريد،اما چون آن خلاصه حقيقت بيايد او شما رابهر حقيقتى
دايتخواهد كرد،زيرا او از پيش خود تكلمنمىكند آنچه مىشنود
خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد»
و قسمتى ديگر آنهائى است كه از دانشمندان يهود وراهبان مسيحى و
كاهنان و منجمان و ديگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان يهودى بنى
قريظه كه با«تبع»پادشاه يمنگفتند (1) و سخنان عبد
الله بن سلام (2) و آنچه از سيف بن ذى يزن نقل شده
(3) ،و سخنان«بحيرا»و«نسطورا» (4)
و«سطيح»و«شق» (5) و«قس بن ساعدة» (6) يكى
از بزرگان مسيحيت و روايتابو المويهب راهب (7) و«زيد
بن نفيل» (8) كه باز هم براى نمونهبداستان زير كه
خلاصهاى از نقل ابن اسحاق در سيره است توجهنمائيد:
ابن هشام مورخ مشهور در تاريخ خود مىنويسد: (9)
ربيعة بننصر كه يكى از پادشاهان يمن بود خواب وحشتناكى ديد و
براىدانستن تعبير آن تمامى كاهنان و منجمان را بدربار خويش
احضاركرد و تعبير خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند:خواب خود را بيان كن تا ما تعبير كنيم؟
ربيعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگويم و شماتعبير كنيد به
تعبير شما اطمينان ندارم ولى اگر يكى از شما تعبيرآن خواب را پيش
از نقل آن بگويد تعبير او صحيح است.
يكى از آنها چنين گفت:چنين شخصى را كه پادشاه مىخواهد فقط دو
نفر هستند يكى«سطيح»و ديگرى«شق»كهاين دو كاهن مىتوانند خواب
را نقل كرده و تعبير كنند.
ربيعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار كرد،سطيح
قبلاز«شق»بدربار ربيعة آمد و چون پادشاه جريان خواب خود رابدو
گفت،سطيح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را ديدى كهاز تاريكى بيرون
آمد و در سرزمين تهامه در افتاد و هر جاندارىرا در كام خود فرو
برد!
ربيعة گفت:درست است اكنون بگو تعبير آن چيست؟
سطيح اظهار داشت:سوگند بهر جاندارى كه در اينسرزمين زندگى
مىكند كه مردم حبشه بسرزمين شما فرود آيند وآنرا بگيرند.
پادشاه با وحشت پرسيد:اين داستان در زمان سلطنت منصورت خواهد
گرفتيا پس از آن؟
سطيح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربيعة پرسيد:آيا سلطنت آنها دوام خواهد يافتيا منقطعمىشود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطعمىشود!
پرسيد:سلطنت آنها بدست چه كسى از بين مىرود؟ گفت:بدست مردى
بنام ارم بن ذى يزن كه از مملكت عدنبيرون خواهد آمد.
پرسيد:آيا سلطنت ارم بن ذى يزن دوام خواهد يافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسيد:بدست چه كسى؟
گفت:به دست پيغمبرى پاكيزه كه از جانب خدا بدو وحىمىشود.
پرسيد:آن پيغمبر از چه قبيلهاى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالك بننصر كه پادشاهى
اين سرزمين تا پايان اين جهان در ميان پيرواناو خواهد بود.
ربيعة پرسيد:مگر اين جهان پايانى دارد؟
گفت:آرى پايان اين جهان آنروزى است كه اولين وآخرين در آنروز
گرد آيند و نيكو كاران بسعادت رسند و بد كارانبدبخت گردند.
ربيعة گفت:آيا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطيح پاسخداد:آرى سوگند بصبح و شام كه آنچه گفتمخواهد شد.
پس از اين سخنان«شق»نيز بدربار ربيعه آمد و او نيز سخنانى
نظير گفتار«سطيح»گفت و همين جريان موجب شد تاربيعه در صدد كوچ
كردن بسرزمين عراق برآيد و به شاپور-پادشاهفارس-نامهاى نوشت و از
وى خواست تا او و فرزندانش را درجاى مناسبى در سرزمين عراق سكونت
دهد و شاپور نيز سرزمين«حيرة»را-كه در نزديكى كوفه بوده-براى
سكونت آنها در نظرگرفت و ايشانرا بدانجا منتقل كرد،و نعمان بن
منذر-فرمانرواىمشهور حيرة-از فرزندان ربيعة بن نصر است.
و بالاخره مىرسيم به اشعارى كه اديب الممالك فراهانىدر آن
قصيده معروف خود سروده و مطلع آن چنين است:
برخيز شتربانا بر بند كجاوه كز چرخ همى گشت عيان رايت كاوه در
شاخ شجر برخاست آواى چكاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر
بشتاب اندر از رود سماوه در ديده من بنگر درياچه ساوه وز سينهام
آتشكده فارس نمودار
تا آنكه گويد:
با ابرهه گو خير به تعجيل نيايد كارى كه تو مىخواهى از فيل
نيايد رو تا بسرت طير ابابيل نيايد بر فرق تو و قوم تو سجيل نيايد
تا دشمن تو مهبط جبريل نيايد تاكيد تو در مورد تضليل نيايد تا صاحب
خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودى شتر
سبط كنانة برگرد از اين راه و مجو عذر و بهانه بنويس به نجاشى
اوضاع،شبانه آگاه كنش از بد اطوار زمانه وز طير ابابيل يكى بر
بنشانه كانجا شودش صدق كلام تو پديدار
تا آنجا كه در باره ولادت آنحضرت گويد:
اين است كه ساسان به دساتير خبر داد جاماسب به روز سوم تير خبر
داد بر بابك برنا پدر پير خبر داد بودا بصنم خانه كشمير خبر داد
مخدوم سرائيل به ساعير خبر داد وان كودك ناشسته لب از شير خبر داد
ربيون گفتند و نيوشيدند احبار از شق و سطيح اين سخنان پرس زمانى تا
بر تو بيان سازند اسرار نهانى گر خواب انوشروان تعبير ندانى از
كنگره كاخش تفسير توانى بر عبد مسيح اين سخنان گر برسانى آرد
بمدائن درت از شام نشانى بر آيت ميلاد نبى سيد مختار فخر دو جهان
خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سيد مسعود و
خداوند مؤيد پيغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفت بهفتاد
مجلد اين بس كه خدا گويد«ما كان محمد» بر منزلت و قدرش يزدان كند
اقرار اندر كف او باشد از غيب مفاتيح و اندر رخ او تابد از نور
مصابيح خاك كف پايش بفلك دارد ترجيح نوش لب لعلش بروان سازد تفريح
قدرش ملك العرش بما ساخته تصريح وين معجزهاش بس كه همى خواند
تسبيح سنگى كه ببوسد كف آن دست گهر بار اى لعل لبت كرده سبك سنگ
گهر را وى ساخته شيرين كلمات تو شكر را شيروى به امر تو درد ناف
پدر را انگشت تو فرسوده كند قرص قمر را تقدير بميدان تو افكنده سپر
را واهوى ختن نافه كند خون جگر را تا لايق بزم تو شود نغز و بهنجار
موسى ز ظهور تو خبر داد به يوشع ادريس بيان كرده به اخنوخ و هميلع
شامول به يثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سميدع اى
از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست
تو بسپرده قضا صارم تبار
و البته در مورد بشارتهائى كه نمونهاش را در عهد جديد وقديم و
انجيل و غيره خوانديد تذكر اين نكته كه در سخن بعضىاز نويسندگان
نيز ديده مىشود ضرورى است كه چون غرض ازذكر اين بشارتها در كلمات
انبياء و بزرگان گذشته اطلاع يافتنطبقه خاصى از آيندگان يعنى
دانشمندان و محققانى بود كه تاحدودى ملهم باشند و مغرضان و منحرفان
نتوانند به آنها دستبردزده و از تحريف و تصحيف مصون بماند از اينرو
اين بشارتهامعمولا داراى خصوصيات زير است:
1-بشارتها معمولا واضح و روشن نيست و عموما در قالباستعارات و
كنايات ذكر شده...
2-در اين بشارتها نام رسمى پيمبران كه بدان نام خواندهمىشدند
ذكر نشده و معمولا اوصاف و خصوصيات اخلاقى آنانذكر شده مانند
لفظ«مسيح»كه در باره حضرت عيسى دربشارات آمده و«فارقليط»كه در
بشارات رسول خدا ذكر گرديده...
3-در بشارات زمان و مكان نيز معمولا بدان معنى و مفهومىكه نزد
ما دارد ذكر نشده و بطور رمز و كنايه ذكر شده چنانچه دراخبار غيبية
ائمه اطهار و بخصوص امير مؤمنان عليه السلام وروايات علائم ظهور
نيز اين خصوصيت بچشم مىخورد كه بخاطررعايت همان جهتى كه ذكر شد
بصورت رمز و اشاره و كنايةمطلب را بيان فرمودهاند...
و بگفته يكى از نويسندگان
«مصلحتخداوندى ايجاب مىكرد كه اين بشارات مانندزيبائيهاى
طبيعت كه محفوظ مىماند يا مانند صندوقچهجواهر فروشان كه بدقتحفظ
مىشود در لفافهاى از اشاراتمحفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى
بعد كه بيشتر با عقل و دانشسر و كار دارند قرار گيرد». (10)
چه حوادثى در شب ولادت رخ داد
در روايات ما آمده است كه در شب ولادت آنحضرتحوادث مهم و
اتفاقات زيادى در اطراف جهان بوقوع پيوست كهپيش از آن سابقه نداشت
و يا اتفاق نيفتاده بود كه از جمله«ارهاصات»بوده بدانگونه كه در
داستان اصحاب فيل ذكر شد،و در قصيده معروف برده نيز آمده كه چند
بيت آن چنين است:
يوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات
ايوان كسرى و هو منصدع كشمل اصحاب كسرى غير ملتئم النار خامدة
الانفاس من اسف عليه و النهر ساهى العين من سدم و ساء ساوه ان غاضت
بحيرتها و رد واردها بالغيظ حين ظم كان بالنار ما بالماء من بلل
حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شايد جامعترين حديث در اينباره حديثى است كه مرحوم
صدوق«ره»در كتاب امالى بسند خود از امام صادق عليه السلامروايت
كرده و ترجمهاش چنين است كه آنحضرت فرمود:
ابليس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عيسى «ع» بدنيا آمد
از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگاميكه
رسولخدا«ص»بدنيا آمد از همه آسمانهاى هفتگانهممنوع شد،و شياطين
بوسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگرديدند،و قريش كه چنان ديدند
گفتند:
قيامتى كه اهل كتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن اميه كه از همه مردم آنزمان به علم كهانت وستاره شناسى
داناتر بود بدانها گفت: بنگريد اگر آن ستارگانىاست كه مردم بوسيله
آنها راهنمائى مىشوند و تابستان و زمستاناز روى آن معلوم گردد پس
بدانيد كه قيامت بر پا شده و مقدمهنابودى هر چيز است و اگر غير از
آنها است امر تازهاى اتفاقافتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هيچ بتى درآنروز بر
سر پا نبود،و ايوان كسرى در آن شب شكستخورد وچهارده كنگره آن فرو
ريخت.و درياچه ساوه خشك شد.ووادى سماوه پر از آب شد.
آتشكدههاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش
گرديد.
و مؤبدان فارس در خواب ديدند شترانى سخت اسبان عربىرا يدك
مىكشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكندهشدند،و طاق
كسرى از وسط شكستخورد و رود دجله در آنوارد شد.
و در آن شب نورى از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا
بدانجا رسيد،فرداى آن شب تخت هر پادشاهىسرنگون گرديد و خود آنها
گنگ گشتند كه در آنروز سخننمىگفتند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،وهر كاهنى كه
بود از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد وميان آنها جدائى
افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم كه بر زمين قرار گرفت دستهاىخود را بر
زمين گذارد و سر بسوى آسمان بلند كرد و بداننگريست،و نورى از من
تابش كرد و در آن نور شنيدم گويندهاىمىگفت:تو آقاى مردم را زادى
او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه
گفتهبود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در
دامنگذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطيب الاردان قد ساد فى
المهد على الغلمان
ستايش خدائى را كه بمن عطا فرمود اين فرزند پاك و خوشبورا كه در
گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به اركان كعبه تعويذ كرد. (11) و در
باره او اشعارىسرود.
و ابليس در آن شب ياران خود را فرياد زد(و آنها را
بيارىطلبيد)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چيزتو را
بهراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و
زمين را دگرگون مىبينم و بطور قطع درروى زمين اتفاق تازه و بزرگى
رخ داده كه از زمان ولادت عيسىبن مريم تاكنون سابقه نداشته،اينك
بگرديد و به بينيد اين اتفاقچيست؟
آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه
تازهاىنديديم.
ابليس گفت:اين كار شخص من است آنگاه در دنيابجستجو پرداخت تا به
حرم-مكه-رسيد،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست
وارد حرم شود كه فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار
حرى رفت و چونگنجشكى گرديد و خواست در آيد كه جبرئيل بر او نهيب
زد:
-برو اى دور شده از رحمتحق!ابليس گفت:اى جبرئيلاز تو سؤالى
دارم؟
گفت:بگو،پرسيد:از ديشب تاكنون چه تازهاى در زمين رخداده؟
پاسخداد:محمد-صلى الله عليه و آله-بدنيا آمده.
شيطان پرسيد:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسيد:در امت او چطور؟
گفت:آرى.ابليس كه اين سخن را شنيد گفت:خوشنود وراضيم.
و در حديث ديگرى كه در كتاب كمال الدين نقل كردهچنين است كه در
شهر مكه شخصى يهودى سكونت داشت ونامش يوسف بود،وى هنگامى كه
ستارگان را در حركت وجنبش مشاهده كرد با خود گفت:اين تحولات آسمانى
بخاطرولادت همان پيغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كهچون
بدنيا آيد شياطين رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوعگردند. و
چون صبح شد بمجلسى كه چند تن از قريش در آن بودندآمد و بدانها گفت:
آيا دوش در ميان شما مولودى بدنيا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات كه وى بدنيا آمده و آخرين پيمبراناست و اگر
اينجا متولد نشده حتما در فلسطين متولد گشته است.
اين گفتگو گذشت و چون قريشيان متفرق شدند و بخانههاىخود رفتند
داستان گفتگوى با آن يهودى را با زنان و خاندان خودبازگو كردند و
آنها گفتند:آرى ديشب در خانه عبد الله بنعبد المطلب پسرى متولد
شده.
اين خبر را بگوش يوسف يهودى رساندند،وى پرسيد:آيا اينمولود پيش
از آنكه من از شما پرسش كردم بدنيا آمده يا بعد ازآن؟گفتند:پيش از
آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهيد.
قريشيان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را
بياور تا اين يهودى او را بهبيند،و چون مولود را آوردند ويوسف
يهودى او را ديدار كرد جامه از شانه مولود كنار زد وچشمش به خال
سياه و درشتى كه روى شانه وى بود بيفتاد دراينوقت قرشيان مشاهده
كردند كه حالت غش بر آن مرد يهودىعارض شد و بزمين افتاد قرشيان
تعجب كرده و خنديدند.
يهودى برخاست و گفت:آيا مىخنديد؟بايد بدانيد كه اينپيغمبر
پيغمبر شمشير است كه شمشير در ميان شما مىنهد...
قرشيان متفرق شده و گفتار يهودى را براى يكديگر تعريفمىكردند.
و در حديثى كه مرحوم كلينى شبيه به روايت بالا از مردى ازاهل
كتاب نقل كرده آنمرد كتابى به قرشيان كه وليد بن مغيرة وعتبة بن
ربيعه و ديگران در ميانشان بود رو كرده و گفت: نبوتاز خاندان بنى
اسرائيل خارج شد و بخدا اين مولود همان كسىاست كه آنها را پراكنده
و نابود سازد!
قريش كه اين سخن را شنيدند خوشحال شدند،مرد كتابىكه ديد آنها
خوشنود شدند بديشان گفت:خورسند شديد!بخداسوگند اين مولود چنان سطوت
و تسلطى بر شما پيدا كند كهزبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفيان از روى تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمىيابد!
و نظير آنچه در روايات ما آمده برخى از اين حوادث درروايات اهل
سنت نيز ذكر شده اما در بسيارى از آنها اين حوادثقبل از بعثت
رسولخدا«ص»ذكر شده نه مقارن ولادت.
مانند رواياتى كه در سيره ابن هشام و تاريخطبرى و جاهاى ديگر
است و در صحيح بخارى نيز از ابن عباس روايتشده (12) و
فخر رازى نيز در تفسير آيه شريفه«فمن يستمعالآن يجد له شهابا
رصدا» (13) در مورد منع شياطين از نفوذ در آسمانها
وتيرهاى شهاب همين گفتار را داشته و اقوالى در اينباره نقلكرده
(14) و از ابى بن كعب نيز حديثى در اينمورد نقل كردهاند
كهگفته است:
«لم يرم بنجم منذ رفع عيسى عليه السلام حتى بعث رسولالله-صلى
الله عليه و آله-» (15) و در اشعار بعضى از شاعرانعرب
نيز قسمتى از اين حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزير كه از
شاعرى بنام قيروانى نقل شده كه مىگويد:
و صرح كسرى تداعى من قواعده و انفاض منكسر الاوداج ذاميل و نار
فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم يسل خرت لمبعثه
الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل
يك سئوال
اكنون جاى يك سئوال هست كه اگر كسى بگويد:آيانظير آنچه در اين
روايات آمده در كتابهاى تاريخى و روايات غيراسلامى هم ذكرى از آنها
شده يا نه؟
كه ما در پاسخ اين سئوال مىگوئيم:اولا اگر حديث وروايتى از نظر
سند و صدور از امام معصوم عليه السلام براى ماثابتشد ديگر كدام
روايت و تاريخى براى ما معتبرتر از آن حديثو روايت مىتواند
باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح«صغراى
قضيه»است،ولى پس ازاثبات ديگر استبعاد و زير سئوال بردن حديث،جز
ضعف ايمان وتاريخ زدگى محمل ديگرى نمىتواند داشته باشد،وگرنه
كدامتاريخ و روايتى معتبرتر از آن تاريخ و روايتى است كه از
منبعوحى الهى سرچشمه گرفته باشد و كدام داستان و حديثىمحكمتر از
داستان و حديثى است كه از زبان پيمبران و ائمهمعصوم عليهم السلام
صادر گرديده باشد!
مگر نه اين است كه سرچشمه پر فيض و زلال همه علومآنهايند؟و
معيار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟
و ثانيا-مىگوئيم:مگر تاريخ صحيح و دست نخوردهاى از گذشتگان و
زمانهاى قديم در دست داريم كه ما بتوانيم اينروايات را با آنها
منطبق ساخته و يا تاييدى از آنها بگيريم؟
جائى كه مقدسترين كتابها مانند تورات و انجيل با
آنهمهنسخههاى متعددى كه معمولا از آنها در دست مردم آن
زمانهابوده و جمله جمله و كلمه بكلمه آنها مورد احترام و متن
دستوراتدينى آنها بوده از دستبرد و تحريف و تصحيف و اسقاط در
اماننبوده،و طاغوتهاى زمان و جيره خوارانشان احكام و فرامين آنها
رابنفع ايشان تغيير داده و يا اسقاط كردهاند، ديگر چگونه
كتابهاىتاريخى معدودى كه در زواياى كتابخانهها با نسخههاى
خطىمنحصر به فرد يا انگشتشمارى وجود داشته مىتواند مورد
اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض كه چنين تاريخى وجود داشته باشد كهاوضاع و
احوال آنزمانها را نوشته و ثبت كرده باشد آيا همهوقايعى كه در
آنزمانها اتفاق افتاده در تاريخها ثبت و نگارششده؟و آيا وسائل
ارتباطى آنچنان بوده كه تاريخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى كه در
گوشه و كنار جهان آنروز اتفاق مىافتادهمطلع گردند و آنرا در
تاريخ ثبت كنند؟مگر امروزه با تمام اينوسائل ارتباطى و مخابراتى و
راديوها و تلويزيونها و ماهوارههاو...چنين كارى انجام شده و چنين
ادعائى مىتوان كرد؟... مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه
و بدور از سياستها واختناقها و خارج از كانالهاى مخصوص و صافيهاى
انحصارىمىتوانند كوچكترين خبرى را منتشر كنند؟آن هم خبرى
كهبصورت معجزه آسمانى براى شكستيك قدرت طاغوتى و يكدربار سلطنتى
بوقوع پيوسته باشد...؟مگر معجزاتى امثال«شقالقمر»كه وقوع آن مورد
اتفاق همه مسلمانان مىباشد و بگفتهدكتر سعيد بوطى-نويسنده
مصرى-در كتاب فقه السيرة از امورمتفق عليه در نزد علماء و
دانشمندان اسلامى است در تاريخهاىگذشته نقل شده...؟و بلكه معجزات
انبياء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهيم خليل عليه السلام و
شكافته شدن دريابوسيله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعيدن آن تمام
مارهاىجادوئى ساحران و زنده شدن مردگان بدعاى حضرت مسيح وامثال آن
جز در كتابهاى مقدس و مذهبى در تاريخها و رواياتديگر آمده و ذكرى
از آنها ديده مىشود؟!...
و حقيقت آن است كه تاريخ نويسان و وقايع نگاران گذشتهدر انحصار
طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نيز عموما اينگونهاست و بشر
هنوز نتوانسته خود را از قيد و بند ايشان آزاد سازد-وانبياء الهى
نيز پيوسته بر ضد همان طاغوتها قيام مىكرده ومبارزه داشتند،و آنها
همواره در صدد از بين بردن انبياء و محو نام و آثار ايشان بوده و
بهر وسيله مىخواستهاند آنها را افرادىماجراجو و بى شخصيت و
افسادگر معرفى كنند،و هرگز اجازهنمىدادند آنها را بعنوان مردانى
الهى كه قدرت انجام معجزه رادارند معرفى كنند،و بهمين دليل معجزاتى
را كه بوسيله ايشانانجام مىشده انكار كرده و يا توجيه
مىنمودند،و اگر كتابهاىآسمانى و روايات مذهبى نبود اثرى از اين
معجزات بجاى نماندهو بدست ما نرسيده بود...
چنانچه اكنون نيز ما در انقلاب اسلامى خود كه يك انگيزهمذهبى
داشته و ادامه آنرا نيز بيارى خدا همان انگيزه مذهبى وعشق شهادت
طلبى در راه خدا و دين،تضمين كرده و بر ضدطاغوتهاى شرق و غرب قيام
كرده همين شيوه تبليغى را مىبينيمكه هر حركتى بنفع اين انقلاب در
داخل و يا خارج بشود مانندراهپيمايى ميليونى و غير ميليونى كه در
داخل و يا خارج انجاممىگيرد اصلا منعكس نمىشود و در راديوها و
وسائل ارتباطجمعى ذكرى از آن نمىشود،اما كوچكترين حركت
ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندكى كه جمعا به صد نفر نمىرسدبا آب و
تاب در همه رسانههاى گروهى بعنوان يك حركت ضدرژيم نه يكبار بلكه
چند بار پخش مىگردد.
و بهمين دليل ما مىگوئيم انگيزه و نيازى براى تحقيق در
تاريخهاى گذشته نداريم و اگر هم تتبع كنيم معلوم نيستبجائى
برسيم،مگر اينكه بخواهيم بهر وسيله و هر ترتيبى كه شدهتاييدى از
تاريخ براى اين روايات پيدا كنيم اگر چه مجبور شويمبراى تطبيق اين
روايات با تاريخ دست به توجيه و تاويلهاىنامربوط بزنيم،چنانچه
نظير آنرا در داستان اصحاب فيل ذكركرده و شنيديد و خوانديد،كه ما
آنعمل را محكوم كرده و دليل برضعف ايمان و غربزدگى و تاريخ زدگى و
غيره دانستيم... .
پىنوشتها:
1-زندگانى پيغمبر اسلام تاليف نگارنده ص 40.
2-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
3-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
4 و 5 و 6-زندگانى پيغمبر اسلام ص 77 و 89 و 38 و 42.
7-اكمال الدين ص 111 و 112.
8-زندگانى پيغمبر اسلام ص 41.
9-آنچه ذيلا از سيره ابن هشام نقل كردهايم تلخيص شده
است.
10-خاتم پيغمبران ج 1 ص 502.
11-يعنى او را بكنار خانه كعبه آورد و براى سلامتى و
پناه او از شر شياطين و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه كعبه
ماليد.
12-صحيح البخارى ج 6 ص 73.
13-سوره جن آيه 9.
14-مفاتيح الغيب ج 8 ص 241.
15-بحار الانوار ج 15 ص 331.