قسمت دوم
داستان ولادت رسول خدا (ص)
و اينك در بحث اصلى خود يعنى تاريخ تحليلى اسلام واردميشويم،و
در آغاز بحثى داريم در باره نسب رسولخدا و اجدادآن بزرگوار:
نسب رسولخدا(ص)
اجداد رسولخدا-صلى الله عليه و آله-بگونهاى كه اهل تاريخذكر
كردهاند تا ابراهيم عليه السلام حدود سى نفر و تا نوح پيغمبرقريب
چهل نفر و تا آدم ابو البشر حدودا پنجاه نفر ميباشند كه
از«عدنان»به بالا،هم در اسامى آنها و هم در عدد آنان اختلافزيادى
است،و هر كه خواهد ميتواند بكتابهاى تاريخى و كتابهاىديگرى كه در
انساب تدوين شده مراجعه نمايند (1) و همه آن نامها را
با اختلافهائى كه دارد ببيند و بهمين علت نيز ما عدد آنها
را«حدودا»گفتيم.
و در چند حديث از آن بزرگوار نقل شده كه فرمود:
«اذا بلغ نسبى الى عدنان فامسكوا»
يعنى-هنگامى كه نسب من به عدنان رسيد توقف كنيد.
و«عدنان»بيست و يكمين جد آنبزرگوار است كه مورخينبدون
اختلاف،نسب آنحضرت را تا به وى اينگونه ذكر كردهاند:
«محمد»بن عبد الله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد منافبن قصى بن
كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بنمالك بن نضر بن كنانة
بن خزيمة بن مدركة بن الياس بنمضر بن نزار بن معد بن عدنان...
و همانگونه كه گفته شد از عدنان ببالا تا برسد بحضرت آدمابو
البشر عليه السلام،هم در عدد و هم در نام آنها اختلاف فراوانىدر
روايات و تواريخ ديده مىشود،و شايد يكى از جهاتى هم كهسبب شده تا
رسول خدا-صلى الله عليه و آله-طبق اين روايتدستور دادهاند از ذكر
بقيه آنها خود دارى شود همين جهت باشد،و در حديثى نيز از آنحضرت
نقل شده كه فرمود:
«كذب النسابون قال الله تعالى:و قرونا بين ذلك كثيرا» (2)
و بدين ترتيب آنحضرت در مقام تكذيب اهل انساب نيزبر آمده
است.
مردان بزرگى در ميان اجداد رسولخدا بودهاند
گذشته از پيمبران بزرگ الهى كه در طول نسب رسولخداو اجداد
آنحضرت-صلى الله عليه و آله-ديده مىشوند
ماننداسماعيل،ابراهيم،نوح،ادريس،شيث و آدم عليهم السلام،در ميان
اجداد رسولخدا(ص)تا عدنان نيز كه ذكر شد مردانبزرگى ديده ميشوند
مانند:
عبد المطلب،هاشم،قصى بن كلاب،نضر بن كنانة،فهر بن مالك،و عدنان.
كه از نظر سياسى و اجتماعى در جزيرة العرب و شهر مكههر كدام از
بزرگترين شخصيتهاى زمان خود بودند،و بدون دستورو نظر آنها كارى
انجام نمىشد.و ما بطور اختصار در بخش«نسب رسولخدا»در تاريخ
زندگانى آنحضرت قسمتى از آنها راتدوين كرده (3) و
نوشتهايم. كه چون ذكر آنها در بحث تحليلى مادر تاريخ اسلام ارتباط
چندانى ندارد از نقل آن خود دارى ميشود، فقط يكى دو مطلب هست كه در
باره اجداد رسول خدا-صلى اللهعليه و آله-بايد مورد بحث قرار گيرد
و از آنجمله بحث زير است كهجمع بسيارى از علماء اسلام و مورخين
گفتهاند:
اجداد رسولخدا همگى موحد بودهاند
ملا محمد باقر مجلسى(ره)در بحار الانوار فرموده:
«اتفقت الامامية رضوان الله عليهم على ان والدى الرسول و
كلاجداده الى آدم عليه السلام كانوا مسلمين بل كانوا من
الصديقين،اما انبياء مرسلين او اوصياء معصومين،و لعل بعضهم لم يظهر
الاسلاملتقية او لمصلحة دينية» (4)
يعنى-شيعه اماميه متفقا گفتهاند كه پدر و مادر رسولخدا و
همهاجداد آن بزرگوار تا به آدم ابو البشر همگى مسلمان(و
معتقدبخداى يكتا)بوده و بلكه از«صديقين»بودهاند كه يا پيامبرمرسل
و يا از اوصياء معصومين بودهاند،و شايد برخى از ايشانبخاطر تقيه
يا مصالح دينى ديگرى اسلام خود را اظهارنكردهاند.
و شيخ طبرسى(ره)در مجمع البيان در مورد«آزر»كه درقرآن بعنوان
پدر ابراهيم نامش ذكر گرديده گويد:
«ان آزر كان جد ابراهيم عليه السلام لامه،او كان عمه من حيثصح
عندهم ان آباء النبي-صلى الله عليه و آله-الى آدم كلهم
كانواموحدين،و اجمعت الطائفة على ذلك...» (5)
يعنى-اصحاب ما-علماء شيعه-گفتهاند كه«آزر»جدمادرى ابراهيم
عليه السلام و يا عموى آنحضرت بوده چون اينمطلب نزد آنها ثابتشده
كه پدران رسول خدا-صلى اللهعليه و آله-تا آدم همه شان موحد
بودهاند،و طائفه شيعه بر اينمطلباجماع دارند...
و چنانچه مشاهده مىكنيد در گفتار اين دو عالم بزرگوار
شيعهادعاى اجماع و اتفاق بر اينمطلب شده و بلكه اينمطلب
نزددانشمندان اهل سنت نيز معروف بوده كه فخر رازى در تفسير
خودگويد:
(6)
يعنى-شيعه گفتهاند كه احدى از پدران رسول خدا و اجدادآنحضرت
كافر نبودهاند...
و از اينكه بطور عموم اينمطلب را به شيعه نسبت ميدهد
چنيناستفاده ميشود،كه اين مطلب از مسائل مورد اتفاق و اجماع
شيعهبوده همانگونه كه از مرحوم مجلسى و شيخ طبرسى نقل كرديم.
و اما دانشمندان اهل سنت
ولى در ميان علماء اهل سنت در اين باره اختلاف زيادىاست،و جمعى
از آنها مانند سيوطى و برخى ديگر همانند شيعهعقيده دارند كه پدر و
مادر رسولخدا و اجداد آنحضرت همگىموحد بودهاند،و بخصوص سيوطى در
اينباره بطور تفصيل سخنگفته و اين مطلب را از نظر عقل و نقل به
اثبات رسانده (7) ،و جمعىنيز آنها را و حتى عبد الله
پدر آنحضرت را كافر و مشركدانستهاند (8)
برخى از دليلهاى نقلى بر اين مطلب
و گاهى ديده مىشود كه براى اينمطلب به اين آيه شريفه
نيزاستدلال شده كه خداى تعالى فرموده:
«و توكل على العزيز الرحيم،الذي يراك حين تقوم،و تقلبك
فيالساجدين...» (9)
و بر خداى مقتدر و مهربان توكل كن،آن خدائى كه تو رادر هنگامى
كه به نماز مىايستى مىبيند،و به كشتنت در ميان سجده كنندگان،كه
بر طبق پارهاى روايات و استدلال برخى ازاهل تفسير آمده كه منظور
از«تقلب در ميان ساجدان»دورانتحول رسول خدا از صلبهاى شامخ و
رحمهاى پاك است،و از اينآيه استفاده ميشود كه اجداد آنبزرگوار
همگى موحد و ساجد درپيشگاه خداى تعالى بودهاند.
و روايتى هم در اينباره از رسول خدا-صلى الله عليه و
آله-نقلشده كه فرمود:
«لم ازل انقل من اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات» (10)
يعنى پيوسته من منتقل شدم از صلبهاى مردان پاك بهرحمهاى
زنان پاك...
و در روايتى نيز كه در مجمع البيان طبرسى(ره)پس ازعبارتى كه
قبلا ذكر شد آمده اينگونه است كه رسول خدا(ص) فرمود:
«...لم يزل ينقلنى الله من اصلاب الطاهرين الى
ارحامالمطهرات،حتى اخرجنى في عالمكم هذا،لم يدنسنى
بدنسالجاهلية».
يعنى پيوسته خداوند مرا از صلبهاى مردان پاك به رحمهاى زنان پاك
منتقل كرد تا وقتى كه در اين عالم شما وارد كرد و بهچركيهاى
جاهليت آلودهام نكرد.
و در زيارت وارث در باره امام حسين عليه السلام
نوهرسولخدا(ص)نظير همين عبارت را ميخوانيم:
«اشهد انك كنت نورا في الاصلاب الشامخة و الارحامالمطهرة،لم
تنجسك الجاهلية بانجاسها و لم تلبسك من مدلهماتثيابها»
ولى بايد گفت:اثبات اين مطلب از روى اين تفسيرو روايت كار
دشوارى است زيرا اين اثبات، فرع بر صحترواياتى است كه در تفسير
اين آيات وارد شده و هم چنين فرع برصحت اين روايت نبوى است كه
اثبات آن نيز مشكل و قابلخدشه است چنانچه منظور از صلبهاى طاهر و
رحمهاى مطهره نيزممكن است پاكى و طهارت مولد در برابر ازدواجهاى
ناصحيحو شبههناك و سفاح زمان جاهليت باشد،و از
تعبير«دنسجاهليت»نيز ظاهرا همين معنى استفاده مىشود (11)
،و بنابر اينمهم براى ما در اينجا،همان اجماع و اتفاقى است
كه در گفتارعلماى اعلام و دانشمندان بزرگوار ما آمده است.
پارهاى اشكالات بر اين مطلب
يكى از اشكالهائى كه بر اينمطلب شده اين اشكال است كهچگونه
مردان موحدى مانند عبد المطلب و قصى بن كلاب نامفرزندان خود را
عبد مناف،و عبد العزى گذاردهاند... (12) و چنانچه
ميدانيم«مناف»و«عزى»نام دو بت بوده است؟
ولى با توجه به اينكه مسئله نامگذارى در گذشته و بلكههم اكنون
نيز غالبا بدست مادران و يا مادر بزرگان و يا بزرگقبيله و يا
ديگران انجام ميشده و در بسيارى از موارد پدران چنداندخالتى
نداشتهاند،و يا زياد ديده شده كه پدر و مادر براى فرزندنامى
انتخاب كردهاند ولى همان فرزند در ميان مردم به نامديگرى مشهور
شده و همان نام مشهور روى او مانده است،چنانچه در باره خود عبد
المطلب آمده است كه نامش«شيبة الحمد»بود (13) ولى چون
در وقت ورود به مكه پشتسر عمويشمطلب بر شتر سوار بود مردم خيال
كردند او بنده مطلب است كهاو را از يثرب خريدارى كرده و به مكه
آورده است-بشرحى كهدر زندگانى رسولخدا(ص)نوشتهايم- (14)
و يا در باره خود عبد مناف در تاريخ آمده كه نام اصلى
او«مغيرة»بوده ولى مادر و يا كسان او نامش را«عبد مناف»
گذاردهاند.
و ما هم اكنون پس از گذشت قرنها از ظهور اسلام،و با
همهسفارشهائى كه در باره نام گذارى و اهميت آن از طريق
ائمهبزرگوار و رهبران الهى شده است مىبينيم هنوز در مسئلهنام
گذارى دقت نمىشود،و روى چشم و هم چشمى و رسومو سنتهاى محلى،و به
تعبير ساده نامهاى«من درآورى»نامهاىبى معنى و غلطى مثل«شمس
على»و«چراغعلى»و«زلفعلى»
و امثال آنها روى فرزندان خود مىگذارند كه بدون توجه بهمعنى
آنها اين نامها را روى بچهها نهادهاند...
اشكالى ديگر
بارى اين سئوال و اشكال چندان مهم نيست كه ما وقتخودو شما را
روى جواب آن زياد بگيريم،و در اينجا اشكال ديگرىاست كه لازم است
قدرى روى آن بحث و تحقيق شود و آن ايناشكال است كه ظاهر قرآن كريم
مخالف با اين اجماع و اتفاقاست.زيرا در قرآن نام پدر ابراهيم-كه
يكى از اجدادرسولخدا(ص)است-«آزر»ذكر شده و او به صريح آيات
قرآنىمرد بت پرستى بوده كه ابراهيم پيوسته با او در اينباره محاجه
ميكرد.
بحث در باره«آزر»و ارتباط او با ابراهيم خليل عليه السلام
اين اشكال را با توضيح بيشترى اينگونه طرح كردهاند كهدر قرآن
كريم در چند جا نام«آزر»بت پرست و طرفدار بت بعنوانپدر ابراهيم،و
در برخى از جاها نام پدر ابراهيم بعنوان شخصبت پرست و مدافع بت
پرستى كه ابراهيم را در مبارزهاش با اينمرام مورد تهديد و مؤاخذه
قرار داده است آمده مانند اين آيات:
«و اذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناما آلهة،اني اراك و قومك
فيضلال مبين» (15)
«و اذكر في الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا،اذ قال لابيهيا
ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا» (16)
(17)
كه پدر ابراهيم عليه السلامرا-كه در يكجا يعنى در همان
(18) سوره انعام نامش را«آزر»ذكر كردهاست-بعنوان مردى بت
پرست،و طرفدار بت نام برده،و بلكهدر سوره مريم بدنبال آيات فوق از
زبان پدر ابراهيم نقل شده كهبا او بمحاجه پرداخته و در پايان
ابراهيم عليه السلام را سرزنشو تهديد كرده و ميگويد:
(19)
اكنون گفته ميشود با توجه به اينكه ابراهيم عليه السلام ازاجداد
رسول خدا است و پدرش آزر بت پرست و حامى بت پرستىبوده چگونه پاسخ
ميدهيد؟
جواب اين اشكال هم آنست كه در لغت عرب و بلكهزبانهاى ديگر كه
يكى از آنها هم زبان فارسى خودمان است لفظ«اب»و«پدر»همانگونه كه
به پدر صلبى گفته ميشود،بهسر پرست و عمو و پدر مادر و معلم و شوهر
مادر انسان و بهر كس كهنوعى حق تربيت و سرپرستى انسان را داشته
باشد اطلاقمىشود،چنانچه از آنطرف لفظ«ابن»و«پسر»نيز هم بر
پسرصلبى گفته مىشود،و هم بر پسر دختر و شاگرد و هر كس كهبنوعى
تحت تكفل و تربيت انسان باشد.
در قرآن كريم در سوره بقره آنجا كه حضرت يعقوب در وقتمرگ به
پسرانش وصيت ميكند آمده است كه به آنها گفت:
پس از من چه چيز را مىپرستيد؟
«قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحق...»
(20) گفتند:ما معبود تو و معبود پدرانت ابراهيم و اسماعيل و
اسحاقرا مىپرستيم كه اطلاق پدر بر اسماعيل شده در صورتيكه
اسماعيل عموى يعقوب بود و پدرش اسحاق بوده.
و از آنطرف نيز در سوره انعام عيسى عليه السلام را از ذريهو
پسران ابراهيم عليه السلام شمرده در صورتيكه نسبت آنحضرتاز طرف
مادرش مريم به ابراهيم ميرسد،آنجا كه فرمايد:
«و من ذريته داود و سليمان...»تا آنجا كه فرمايد«...و زكرياو
يحيى و عيسى و الياس» (21)
و بدانچه گفته شد بايد اينمطلب را نيز اضافه كرد كه بنابگفته
اهل تاريخ ميان اهل انساب اختلافى نيست در اينكه نامپدر
ابراهيم«تارخ»به خاء معجمة،و يا«تارح»به حاء مهملةبوده است
(22) ، چنانچه از تورات نيز نقل شده كه نام پدر ابراهيم
را«تارخ»ذكر كرده (23) و از اثبات الوصية مسعودى نقل
شده كهگفته است:
آزر جد مادرى ابراهيم و منجم نمرود بود،و پدر ابراهيمنامش تارخ
بود كه در هنگام كودكى ابراهيم،وى از دنيا رفت و ابراهيم
تحتسرپرستى«آزر»جد مادرى خود قرار گرفت (24) .
و مرحوم استاد علامه طباطبائى در اين باره استدلال جالبى ازروى
خود آيات كريمه قرآن آورده و از آنها استفاده كرده استكه طبق آيات
قرآن كريم«آزر»پدر صلبى ابراهيم نبوده و پدرصلبى او شخص ديگرى
بوده كه از او تعبير به«والد»شده است،و خلاصه گفتار ايشان در
تفسير آيه 74 سوره انعام اينگونه است كهفرموده:
دقت و تدبر در آيات كريمهاى كه در باره حضرت ابراهيمعليه
السلام و داستانهاى آنحضرت در قرآن آمده انسانرا به
اينمطلبراهنمائى مىكند كه ابراهيم عليه السلام در آغاز با مردى
روبروميشود كه قرآن ميگويد وى پدر ابراهيم و نامش آزر بوده و
اصرارداشته كه او دست از بت پرستى بردارد و از مرام توحيد
پيروىكند،و آن مرد نيز ابراهيم را تهديد كرده و طرد نموده و بدو
دستورهجرت و دورى از وى را داده است. (25)
ابراهيم عليه السلام كه چنان مىبيند به او درود فرستادهو وعده
آمرزشخواهى و استغفار از درگاه حق را بدو ميدهد،و بدنبال آن از آزر
و قوم او اعتزال جسته و دورى مىگزيند،زيرا كه بدنبال همان آيات
فوق(سوره مريم)است كه ميفرمايد:
...قال سلام عليك ساستغفر لك ربي انه كان بى حفيا،و اعتزلكم و
ما تدعون من دون الله و ادعو ربي عسى ان لا اكونبدعاء ربي شقيا
(26)
و آيه دوم بهترين شاهد و قرينه است بر اينكه اين وعده استغفاردر
دنيا بوده نه وعده شفاعت در قيامت اگر چه بحال كفر از
دنيابرودآنگاه خداى تعالى در سوره شعراء(آيه 89)حكايت ميكندكه
ابراهيم عليه السلام به اين وعده خود عمل كرده و براى آزراستغفار
كرده آنجا كه در مقام دعاى بدرگاه پروردگار متعال ازجمله گويد:
«...و اغفر لابي انه كان من الضالين...»
و پدرم را بيامرز كه او از گمراهان بود...
و از لفظ«كان»كه در اين آيه است معلوم مىشود كه ايندعا پس
از مرگ پدرش و يا پس از دورى گزيدن و هجرت از وىانجام گرفته،و اين
هم بخاطر وفاى به وعدهاى بوده كه داده بود، چنانچه خداى تعالى نيز
در سوره توبه از اين حقيقت پرده برداشته و چنين گويد:
ما كان للنبي و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا
اولىقربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم،و ما كاناستغفار
ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين لهانه عدو لله
تبرا منه... (27)
كه خلاصه ترجمه آن است كه پيغمبر و مؤمنين نمىتوانندبراى
مشركان اگر چه نزديكانشان باشند استغفار كنند...
و استغفار ابراهيم نيز براى پدرش بخاطر وعدهاى بود كه بدو
دادهبود،و چون براى او معلوم شد كه وى دشمن خدا است از اوبيزارى
جست...
و سياق آيه گواهى دهد كه اين دعاء و بيزارى جستن همه دردنيا و
عالم تكليف بوده نه در آينده و در قيامت...
و همه اين جريانات پيش از مهاجرت ابراهيم عليه السلام بهسرزمين
مقدس بوده،و سپس خداى تعالى عزم ابراهيم عليه السلامرا بر مهاجرت
به سرزمين مقدس(بيت المقدس)نقل فرموده كهگويد:
فارادوا به كيدا فجعلناهم الاسفلين،و قال اني ذاهب الى ربي
سيهدين،رب هب لى من الصالحين (28)
كه داستان هجرت ابراهيم عليه السلام و بدنبال آن دعاىآنحضرت را
براى روزى فرزندان صالح و شايسته نقل فرموده...
و سپس در جاى ديگر داستان ورود آنحضرت را به سرزمينمقدس و دارا
شدن وى فرزندان صالحى را همچون اسحاقو يعقوب نقل فرموده و گويد:
...و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين،و نجيناه و لوطا
الىالارض التى باركنا فيها للعالمين،و وهبنا له اسحاق و
يعقوبنافلة و كلا جعلنا صالحين (29)
و در جاى ديگر گويد:
فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله وهبنا له اسحاق و يعقوبو
كلا جعلنا نبيا (30)
و پس از همه اين ماجراها و دارا شدن فرزندان صالحو سكونت وى در
سرزمين مقدس و تعمير خانه كعبه دعاىآنحضرت را در مكه و در پايان
عمر اينگونه نقل مىكند:
و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا... (31) تا
آنجا كه گويد:الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيلو
اسحاق...-و در پايان همين آيات بالاخره فرمايد:ربنا اغفر لىو
لوالدي و للمؤمنين يوم يقوم الحساب (32) كه در اينجا
مىبينيم بعد از آن بيزارى جستن و تبرى از پدرش«آزر»باز هم براى
پدر و مادرش كه در اينجا تعبير به«والدى»
شده است براى روز جزا طلب آمرزش و استغفار مىكند،و ازرويهمرفته
همه آياتى كه ذكر شد«والد»در اين آيه با قرائنىكه در كار است پدر
صلبى و واقعى ابراهيم عليه السلام بوده و اوشخص ديگرى غير
از«آزر»بوده،و لطف مطلب در همان تعبير به«والد»است كه معمولا به
پدر صلبى اطلاق ميشود،بر خلاف«اب»كه همانگونه كه گفته شد بر پدر
و سرپرست و عموو پدر مادر و شوهر مادر نيز اطلاق ميگردد...
و اين بود خلاصهاى از گفتار مرحوم استاد علامه طباطبائى دركتاب
شريف الميزان (33) كه چون براى بحث ما جالب بوددر اينجا
آورديم،و خلاصه اين بود كه در اطلاق و استعمال لفظ«اب»و«والد»فرق
است،استعمال و اطلاق لفظ«اب»
و مشتقات آن دائره وسيعى دارد كه بر پدر و ديگران همانگونه
كهگفته شد اطلاق مىگردد، ولى لفظ«والد»و مشتقات آن
مانند«ولد»و«والده»و«مولود»اينگونه نيست،و«والد»معمولابر پدر صلبى
اطلاق ميگردد،چنانچه«ولد»بر فرزند صلبى،و«والده»بر مادر حقيقى
اطلاق ميگردد.
پىنوشتها:
1-براى اطلاع بيشتر ميتوانيد بكتاب مناقب ابن شهر آشوب
ج 1 ص 106-107 و بحار الانوارج 15 ص 104-108 و تاريخ
يعقوبى ج 2 ص 97 و سيره ابن هشام ج 1 ص 1 و 2و مروج الذهب
ج 2 ص 272 و تاريخ طبرى ج 2 ص 29 و كتابهاى ديگر مراجعه
كنيد.
2-مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 107
3-به زندگانى رسول خدا كه بقلم نگارنده نوشته شده(بخش
اول ص 2-34)مراجعه نمائيد.
4-بحار الانوار ج 15 ص 117.
5-مجمع البيان ج 4 ص 322.
6-مفاتيح الغيب ج 4 ص 103.و
7-به كتاب مسالك الحنفاء ص 17 سيوطى به بعد مراجعه شود.
8-به تفسير فخر رازى مراجعه شود.
9-سوره شعراء 217-219.
10-بحار الانوار ج 15 ص 118(متن)و 119(پاورقى)
11-چنانچه در روايتى نيز كه از دلائل النبوة بيهقى نقل
شده(پاورقى ج 15 بحار الانوار ص119)اينگونه است كه
فرمود:«ما افترق الناس فرقتين الا جعلنى الله في
خيرهما،فاخرجت من بين ابوى فلم يصبنىشيء من عهد
الجاهلية،و خرجت من نكاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتى
انتهيتالى ابي و امي...»
كه تصريح به اين مطلب شده است و با تامل و دقت منظور
روشن است.
12-بر طبق گفته اهل تاريخ نام ابو لهب عبد العزى بوده،و
نام ابو طالب هم مطابق روايتىعبد مناف بوده كه عبد المطلب
در هنگام مرگ خود سفارش رسول خدا-و يتيم عبد الله-را
بدوكرده و ميگويد:
اوصيك يا عبد مناف بعدى بموحد بعد ابيه فرد
13-معناى«شيبة الحمد»را ما در زندگانى رسولخدا ص 13-در
پاورقى-نقل كردهايم.
14-زندگانى رسول خدا صفحة 14.
15-سوره انعام آيه 74 يعنى و هنگامى كه ابراهيم به پدرش
آزر گفت:آيا بتان را براى خود خدا و معبود گرفتهاى،براستى
كه من تو و قوم تو را در گمراهى آشكارى مىبينيم.
16-سوره مريم آيه 41-42،يعنى ابراهيم را در كتاب ياد كن
كه بسيار راستگو و پيغمبر بود، آنگاه كه بپدرش گفت چرا
مىپرستى چيزى را كه نمىشنود و نمىبيند و بىنياز
نمىكندتو را چيزى.
17-سوره شعراء آيه 69-71 يعنى بخوان برايشان خبر
ابراهيم را هنگامى كه بپدرش و قوم اوگفت چه
مىپرستيد؟گفتند:بتها را مىپرستيم و در برابر آنها پيوسته
پرستش كرده و هستيم.
18-مانند آيه 52 سوره انبياء،و صافات آيه 85 و زخرف آيه
26.
19-سوره مريم آيه 46 يعنى گفت:اى ابراهيم آيا از
معبودان من روگردانى؟اگر دست
-برندارى تو را سنگسار كرده و سالهاى بسيار از من دورى
كن.
20-سوره بقره آيه 133
21-سوره انعام آيه 83-84.يعنى و از فرزندان ابراهيم است
داود و سليمان...و زكرياو يحيى و عيسى و الياس.
22-بحار الانوار ج 12 ص 48.
23-الميزان ج 7 ص 168.
24-پاورقى بحار الانوار ج 12 ص 49.
25-آيات سوره مريم(45-49)
26-سوره مريم آيه 48.
27-سوره توبه آيه 114.
28-سوره صافات آيه 100
29-سوره انبياء آيه 72.
30-سوره مريم آيه 49.
31-سوره بقره آيه 126.
32-سوره ابراهيم آيات 31-41.
33-الميزان ج 7 ص 168-171.