پيشواى چهارم به سخنانش
ادامه داد:
خداى رحمت كند آن كس را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا درباره خدا،
پيامبر(ص )و خاندانش به كار بندد.
مردم فرياد برآوردند:
اى فـرزنـد رسـول خدا(ص )! همه ما سخنت را پذيرا و فرمانت را مطيع
هستيم و پيمان مى بنديم كـه شما را رها نكرده و به ديگران دل نبنديم ؛
پس هر فرمانى داريد بفرماييد كه ما باهر كه شما درجنگيد، درجنگيم و با
هر كس آشتى باشيد آشتى خواهيم بود. ما يزيد را دستگير كرده و از
ستمگران نسبت به شما و ما بيزارى مى جوييم .
امام (ع ) از دروغگويى ، نامردى و سخنان نفاق آميز آنان به خشم آمد و
فرمود:
هـرگز، هرگز، اى بى وفايان و نيرنگ بازان !...مى خواهيد با من همان
كنيد كه پيش از اين با پـدرانـم كـرديـد؟ نـه بـه خدا سوگند، هنوز داغ
دلم التيام نيافته است ... تنها درخواست من از شما اين است كه نه با ما
باشيد و نه عليه ما.(37)
امـام سـجـاد(ع )در اين خطابه مهيّج و روشنگر، حادثه كربلا را از هر دو
بعد آن مورد تجزيه و تـحـليـل قـرار داد: از يـك سو، درنده خوييها و
جنايات ضدّ انسانى يزيد و مزدوران او را برملا سـاخـت و آنـان را،
قـاتـل ، غـارتـگـر، شـكننده حرمت انسانيّت و اسير كنندگان زنان و
فرزندان فـرزنـد پـيـامـبـر(ص )مـعرفى كرد و كوفيان را افرادى نيرنگ
باز، پيمان شكن و شريك جرم يزيد قلمداد و عواقب وخيمى را كه در
انتظارشان هست به آنان گوشزد كرد.
از سـوى ديـگـر، امـام حـسـيـن و خـانـدان او را، خـانـدان پـيـامـبر(ص
)معرفى فرمود و شهادت آن بزرگوار و يارانش را ـ كه برترين نمونه هاى
فداكارى ، ايثار و عشق به لقاء اللّه محسوب مى شدند ـ به عنوان
بزرگترين افتخار خاندان خويش مطرح كرد.
اگـر امـام چـهـارم (ع )در آن شرايط، اين حقايق را تبيين نمى كرد و
افكار عمومى را در جريان آن قرار نمى داد، چه بسا دستگاه قدرتمند
تبليغاتى يزيد، حوادث را طورى ديگر جلوه مى داد. آن حـضـرت از هـمان
روزهاى نخست وقوع اين حادثه ، چهره اصلى قيام عاشورا را ترسيم كرد و در
سـيـنـه ها جا داد، بگونه اى كه همان گفته ها و شنيده ها در قرن سوم در
كتابهاى تاريخى ثبت گرديد و خلفاى بنى اميّه ، برغم تلاشهاى خود،
نتوانستند آن را تحريف كنند.
در كاخ ابن زياد
(عـُبَيْدُاللّه ) در كاخ فرماندارى مجلسى ترتيب داد و به عموم اجازه
داد كه در اين مجلس شركت كـنـند. اشراف كوفه و فرماندهان سپاه (يزيد)
گرد او را گرفته بودند. سر مقدّس (حسين بن عـلى (ع )را آوردنـد و در
مـقابل (ابن زياد) بر زمين نهادند. (پسر مرجانه ) در حالى كه لبخند
پيروزى بر لب داشت ، با چوب به دندانهاى امام (ع )نواخت و مغرورانه گفت
:
... اين به عوض نبرد (بدر) .(38)
سـپـس دسـتـور داد اسيران را وارد قصر كردند. (زينب (ع ) ـ در حالى كه
كهنه ترين لباسهاى خـود را پـوشـيـده بـود و بـقـيـّه زنـان گـردش را
احـاطـه كـرده بـودنـد ـ بـى اعـتـنـا از مـقـابل (ابن زياد) گذشت و در
گوشه اى نشست . (ابن زياد) از بى اعتنايى او به خشم آمد و با ناراحتى
پرسيد: (اين زن كيست ؟) كسى پاسخ نداد. سه بار سخن خود را تكرار كرد؛
اما (زينب (ع ) همچنان بى اعتنا بود، تا آنكه يكى از زنانِ همراه آن
حضرت پاسخ داد:
اين ، زينب ، دختر فاطمه ، دختر رسول خداست .
(ابن زياد) ـ همان گونه كه از عنصر پليدى چون او انتظار مى رفت ـ لب به
شماتت و سرزنش دختر على (ع ) و همراهانش گشود:
حمد خداى را كه شما را رسوا كرد و همگى مردان شما را كشت و دروغتان را
آشكار ساخت !)
(زينب (ع ) در كمال قوّت و قدرت روحى پاسخ داد:
سـپـاس خـداى را كـه بـه وسـيـله پـيـامـبـرش (مـحمّد(ص ) ما را كرامت
بخشيد و از پليديها پاك گـردانـيـد. ايـن ، فـاسق است كه رسوا مى شود و
بدكار است كه دروغ مى گويد و اينان غير ما هستند.
ابن زياد گفت :
ديدى خداوند، با برادر و خويشانت چه كرد؟)
زينب (ع )فرمود:
مـن به جز خوبى ، چيزى نديدم ! خداوند بر آنان شهادت را نوشته و مقدّر
كرده بود، آنان نيز (پـذيـرفـتـه و) بـه سـوى آرامـگـاه خـود
شـتـافـتند. و به همين زودى ، خداوند، تو و آنان را در دادگاهى
گردآورده محاكمه خواهد كرد و خواهى ديد كه پيروزى از آن كيست .
(عـُبـَيـْدُاللّه ) از پـاسـخ (زيـنـب (ع ) بـه خـشـم آمـد و
تـصـمـيـم بـه قتل او گرفت ؛ ولى (عَمْرِ بن حُرَيث ) مانع شد.(39)
(ابـن زيـاد) پـس از شـكست در برخورد با (زينب (ع )، روى سخن را به
يادگار حسين ، امام زين العـابـدين عليهماالّسلام برگردانيد تا شايد در
گفتگوى با وى ، شكست خود را جبران نمايد. پرسيد: اين مرد كيست ؟
گفته شد: (على بن حسين ).
گفت : مگر خدا (على بن حسين ) را نكشت ؟
امام (ع )فرمود: برادرى داشتم به نام (على ) كه مردم او را كشتند.
گفت : بلكه خدا او را كشت .
امام (ع )در پاسخش اين آيه را خواند:
(اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْ نْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ
فى مَنامِها(40))
خـداونـد به هنگام مرگ ، ارواح را قبض مى كند و آن را كه هنوز مرگش فرا
نرسيده است ، روحش را در حال خواب مى گيرد.
(پـسـر مـرجانه ) از پاسخ امام سجّاد(ع )بيشتر خشمگين شد و فرياد
برآورد: (آنقدر جرى هستى كه پاسخ مرا بدهى ؟! او را ببريد و گردن
بزنيد!)
امام (ع )فرمود:
مـرا از كشتن مى ترسانى ؟! مگر نمى دانى كه كشته شدن ، خوى ما و شهادت
، مايه سربلندى و كرامت ماست .
(زيـنـب (ع )، مـوقـعـيـّت را خـطـرنـاك و فـرزنـد بـرادر را در مـعرض
خطر ديد. بى درنگ از جا برخاست و دست در گردن امام (ع )انداخت و خطاب
به (ابن زياد) گفت :
اى پـسـر زيـاد! اين همه خون از ما ريختى بس نيست ؟! سوگند به خدا، از
او جدا نخواهم شد تا مرا هم با او بكشى !
(ابن زياد) با شنيدن سخنان جدّى (زينب (ع ) از كشتن امام (ع ) صرف نظر
كرد و دستور داد آنان را به زندان افكنند.(41)
در مسجد
(عبيداللّه ) كه در جبهه رويارويى با پيام رسانان (عاشورا) شكست خورده
بود، تصميم گرفت بـه مـسـجـد رود و ضـمـن خـطابه اى پيروزى خود را به
رخ مردم بكشد و در غياب بازماندگان حادثه (كربلا) عقده حقارتش را
بگشايد؛ از اين رو، بر فراز منبر برآمد و گفت :
سـپـاس خـداى را كـه حـقّ و اهـل آن را آشـكـار و امـيـرالمـؤ منين
(يزيد) و پيروان او را يارى كرد و دروغگو، فرزند دروغگو را كشت .
سـخـن كـه بـديـن جـا رسـيـد، (عـبداللّه بن عَفيف )، يكى از بزرگان
شيعه و زهّاد كوفه كه در حـمـايـت از عـلى (ع )هـر دو چـشـم خـود را از
دسـت داده بـود، (يـكـى را در نـبـرد (جمل ) و ديگرى را در جنگ (صفين )
از وسط مجلس برخاست و فرياد كشيد:
اى پـسر مرجانه ! دروغگو تو هستى و پدرت و آن كس كه تو را بر اين منصب
گمارده و پدرش ! اى دشـمـن خـدا! فـرزنـدان پـيـامبران را مى كشيد و بر
منبر مؤ منان چنين سخنانى بر زبان مى آوريد!
(ابن زياد) ـ كه انتظار چنين واكنشى را از كوفيان نداشت ـ سخت ناراحت
شد و گفت : (گوينده اين سخنان كيست ؟) (ابن عفيف ) در كمال قدرت و
شهامت گفت :
مـن هـسـتـم اى دشـمن خدا! خاندان پاكيزه اى را كه خداوند آنان را از
هر پليدى پاك گردانيده مى كشى و ادّعاى مسلمانى مى كنى !!...
(ابـن زيـاد) بـيـشـتر به خشم آمد، چندانكه رگهاى گردنش باد كرد. فرياد
كشيد: (او را نزد من آوريد!
مـزدوران ، از هـر سـو بـر وى تـاخـتـند تا دستگيرش كنند. افراد قبيله
اش مانع شدند و او را از مسجد بيرون بردند.
(پـسـر زيـاد) ـ كه در اين مرحله نيز شكست خورد ـ پس از بازگشت به كاخ
، تصميم گرفت هر طور شده از پيرمرد نابينا انتقام بگيرد. گروهى را براى
دستگيرى وى به خانه اش فرستاد. قـبـائل (اَزْد) و (يـمـن ) بـه
حـمـايـت از (ابـن عـفـيف ) در برابر نيروهاى حكومت ايستادگى كردند.
مـاءموران كمك خواستند. (ابن زياد) كمك فرستاد و فرمان جنگ داد. نبرد
سختى درگرفت . عدّه اى كشته شدند. جلاّدان (يزيد) موفّق شدند خود را به
در خانه رسانده ، در را بشكنند و وارد خانه گردند و (عبداللّه ) را
دستگير كنند و نزد امير ببرند.
(عبيداللّه ) دستور داد گردن او را بزنند و جسدش را به دار آويزند.(42)
كسب تكليف از (يزيد)
سـخـنـان افـشـاگـرانـه زيـنـب كـبـرى (س )و امـام سجّاد(ع )در برابر
كوفيان ، موضع قاطع و پـيـروزمـنـدانـه آن دو بـزرگـوار در كـاخ
فـرماندارى در برابر دژخيم كوفه و مزدوران وى و پـاسـخ دنـدان شـكـن
(عـبـداللّه بن عفيف ) در انظار جمعيّت به (امير كوفه ) و حمايت
(اَزْديان ) و (يَمَنيان ) از وى و جنگ با نيروهاى حكومتى ، جنايتكار
كوفه را سخت به وحشت انداخت و او را بر آن داشت تا دست به دو اقدام
بزند:
1 ـ (عـمـر سـعـد) را خـواسـت و از او، فـرمـان خـويـش مـبـنـى بـر قتل
امام حسين (ع )را مطالبه كرد. (عمر) گفت : (از بين رفته است ).
ـ عبيداللّه : هر طور شده بايد بياورى !
ـ عمر: از بين رفته است .
ـ عبيداللّه : سوگند به خدا، بايد آن را بياورى !
ـ عمر:
مـانـده اسـت [نـگـه داشـتـه ام ] تـا در مـديـنه به عذر جويى ، بر
پيرزنان قريش خوانده شود، سوگند به خدا،درباره حسين چندان تو را اندرز
دادم كه اگر به پدرم (سعد)داده بودم حقّ او را ادا كرده بودم .(43)
سپس افزود:
بـدبـخـت تـر و سـياه روزتر از من كسى از كربلا بازنگشت ! از عبيداللّه
پيروى كردم و خدا را معصيت نمودم و قطع رَحِم كردم
(44)
نـظـر (ابـن زيـاد) از ايـن درخـواست اين بود كه اين سند را از (پسر
سعد) بگيرد تا به گمان خويش بتواند خويشتن را از گناه كشتن فرزند
پيامبر(ص )تبرئه سازد.
2 ـ نامه اى به يزيد نوشت و در مورد سرنوشت اسيران كسب تكليف كرد. يزيد
دستور داد آنان را به شام بفرستد.(45)
خلاصه
امام سجاد(ع )در دهم محرم ، سال 61 هجرى پس از شهادت پدرش امام حسين (ع
)عهده دار منصب امامت شـد. امـامـت آن حـضـرت ، عـلاوه بـر راهـهـاى
عـقـلى از طـريـق رسول خدا(ص )، اميرمؤ منان و پدرش امام حسين
عليهماالسلام به اثبات رسيده است .
پـيـشواى چهارم در شرايطى سخت و بحرانى زمام امامت را به دست گرفت ،
شرايطى كه يزيد پـدر بـزرگـوار و بـيـش از هـفـتـاد نـفـر از يـارانـش
را بـه شهادت رسانده و آن حضرت و بقيّه بازماندگان حادثه عاشورا را به
اسارت گرفته بود.
رسـالت مـهـم امـام سجاد(ع )در آن شرايط، تكميل نهضت خونين پدر و به
ثمر رساندن خونهاى پاك شهيدان بود. تلاشهاى امام (ع )در اين زمينه در
دو محور خلاصه مى شد: تبيين چهره واقعى نهضت خونين كربلا و افشاى
جنايات يزيد در ارتباط با اسلام و خاندان پيامبر(ص ).
امـام چـهـارم در كـوفـه بـا يارى عمّه اش زينب كبرى و ديگر اسيران ،
از طريق سخنرانى براى كـوفـيان ، ايستادگى در برابر ابن زياد و افشاى
جنايات او در كاخ فرماندارى ، چهره حقيقى قـيـام كـربـلا را براى مردم
ترسيم كرد و جنايات يزيد، عبيداللّه و همدستان آنان را در كشتن و بـه
اسـارت گـرفـتـن خاندان پيامبر(ص )بر ملا سلاخت و جريان شهادت پدرش را
ـ بر خلاف برداشت كوفيان ـ بزرگترين افتخار خاندان خود شمرد.
تـلاشـهـاى تـبـليغاتى وموضعگيريهاى قاطع امام سجاد و زينب كبرى
عليهماالسلام در برابر قـلدريـهـاى پـسـر زيـاد، عـبـيـداللّه را بـر
آن داشـت كـه اهل بيت پيامبر را به زندان افكند و از يزيد در باره آنان
كسب تكليف كند.
نـتـيـجـه مـهـم ديـگـر ايـن فـعـّاليـتـهـا ايـن بود كه پسر زياد را
وادار كرد فرمان خود مبنى بر قـتـل فـرزنـد پـيامبر(ص )را از عمر سعد
پس بگيرد تا در آينده بتواند خود را از ارتكاب اين جنايت تبرئه كند.
پرسش
1 ـ امام چهارم (ع )چه زمان و در چه شرايطى عهده دار منصب امامت شد؟
2 ـ مهمترين رسالت پيشواى چهارم در آغاز امامت خود چه بود؟
3 ـ نخستين سخنران مجمع عمومى كوفه چه كسى بود و چه تحولى در حاضران
ايجاد كرد؟
4 ـ خلاصه خطابه امام سجاد(ع )در برابر كوفيان را بيان كنيد.
5 ـ ابن زياد پس از احساس شكست از اسيران ، دست به چه اقدامى زد؟
درس سوم
امام سجاد(ع ) و ابلاغ پيام عاشورا در شام
كـارگـردانـان دسـتـگـاه خلافت اموى كه
در سياست خود نسبت به اسرا در كوفه شكست خوردند، تـصـميم گرفتند آنان
را به مركز خلافت ببرند تا شايد شكست كوفه را جبران كنند. شام از نـظـر
مـوقـعيت سياسى و فرهنگى با كوفه تفاوت جوهرى داشت . كوفه ، زمانى مركز
خلافت اسـلامـى و پـايـگـاه شـيـعـيـان خـانـدان پـيـامـبـر(ص )بـود و
هـنـوز ـ كـه تـنـهـا حـدود بـيـسـت سال از آن دوران مى گذشت ـ خاطره
عدالت و تقواى على (ع )را به ياد داشت و در و ديوارش آهنگ مـنـاجـات
مـولا را ترنّم مى كرد. مردم كوفه در پرتو اين سابقه درخشان و نيز
برخوردارى از چـهـره هـاى بـرجسته شيعه همچون سليمان بن صرد خزاعى ،
مسيّب بن نجبه ، رفاعة بن شدّاد، حـبـيـب بـن مـظـاهـر، هـانـى بـن
عـروه و ... بـه عـظـمـت و والا مـقـامـى اهـل بـيـت عصمت و قرابت و
خويشاوندى آنان با رسول خدا(ص )اذعان واعتراف داشتند؛ از اين رو،
بـرغـم حـمـايـتـى كـه از عـبيداللّه كردند و در زير پرچم يزيد، با
حسين بن على (ع )به نبرد بـرخـاسـتـنـد، با سخنرانى چند تن از اسيران ،
متحول و منقلب شده به فطرت سالم دينى خود باز گشتند و عبيداللّه
جنايتكار را از دستيابى به خواستها و اهداف قدرت طلبانه اش ماءيوس
كـردنـد؛ ولى مـردم شـام چـنـيـن نـبـودنـد. شام از همان آغاز كه به
قلمرو اسلام درآمد تحت نفوذ و حـاكـمـيـت خـانـدان ابـو سـفـيـان قـرار
گرفت و مردم اين ديار، اسلام و مقررات آن را جز از زبان حـاكـمـان اموى
نشنيده بودند، آنان نه از فيض مصاحبت پيامبر(ص ) بهره اى برده بودند
و نه خـويـشان و ياران آگاه و دلسوز و متعهد آن گرامى را در ميان خود
داشتند و شايد جز بنى اميّه ، مـبـلغـان و خـويـشـانـى بـراى رسـول
خـدا(ص )نـمـى شـنـاخـتـنـد. داسـتـان ذيل بيانگر اين حقيقت تلخ است .
بـنـابـر نـقـل مـسـعـودى ، پـس از انـقراض بنى اميّه گروهى از سران و
مشايخ شام براى عرض تـبـريـك به حضور (سفّاح ) اولين خليفه سلسله
عباسيان رسيدند و سوگند ياد كردند كه تا كـنون نمى دانستند رسول خدا(ص
) بجز بنى اميّه خويشاوندان و نزديكانى هم داشته تا آن كه بنى عباس
قيام كردند و مطلب براى ايشان روشن شد.(46)
شـام بـا چـنـيـن جـوّ فـرهـنـگـى و سـابـقـه سـيـاسـى ، دوّمـيـن
مـنزل مهمّى بود كه دستگاه خلافت براى ورود اسرا در نظر گرفته و براى
بهره بردارى هر چـه بـيـشـتـر، سـرمايه گذارى فراوانى كرده بود.
دستگاههاى تبليغاتى يزيد از مدتها پيش روى ايـن نـكـتـه تـاءكيد داشتند
كه فرزند پيامبر(ص )را فردى شورشگر، بر هم زننده امنيّت جامعه ، رياست
طلب و خارج از دين معرفى كنند كه عليه امير مؤ منان !، خليفه مسلمانان
و دين خدا شـورش كـرده اسـت . اينك خداوند يزيد را بر او چيره ساخته و
خاندانش را كه خارجى هستند به اسارت گرفته و وارد شام خواهد كرد.
مردم شام با اين ذهنيّت و چنين تبليغات مسموم كننده اى با اشتياق
فراوان در انتظار ورود كاروان اسرا بودند.
اسـيـران ، در بـيـسـتـم مـحـرم ، سـال 61 هـجـرى بـا وضـعـى رقـت
انـگـيـز و در حـالى كـه بـه غـل و زنـجـيـر بسته و بر محملهاى بدون
جهاز سوار شده بودند و افراد خشن و سنگدلى همچون (مـخـفّر بن ثعلبه
عايذى ) و (شَمِرِ بن ذى الجوشن ) با دو هزار نيروى مسلح آنان را
همراهى مى كردند، رهسپار شام شدند.
سـرهاى مقدس شهيدان نيز در حالى كه بر روى نِىْها نصب شده بودند و جمعى
مسؤ وليت حفاظت آنها را بر عهده داشتند، همراه اسيران به سمت شام حركت
داده شدند.(47)
كاروان اهل بيت رسالت روز اول ماه صفر، سال 61 هجرى ، وارد شام شدند.(48)
شمر دسـتـور داد سـرهاى شهدا را در ميان كاروان قرار داده و اسرا را از
مراكز پرجمعيّت ـ كه از پيش تعيين شده بود و مردم در طول مسير گرد آمده
بودند ـ عبور دهند.(49)
آثـار تـبـليـغـات سـوء يـزيـد در نـخـسـتـيـن لحـظـات برخورد مردم شام
با اسيران بروز كرد، پيرمردى خود را به آنان نزديك كرد و گفت :
سپاس خداى را كه شما و خاندانتان را كشت و شهرها را از مردان شما آسوده
و امير مؤ منان (يزيد) را بر شما مسلّط كرد.
پيشواى چهارم ـ كه پيرمرد را فريب خورده و زمينه هدايت را در او آماده
ديد ـ با يادآورى چند آيه از قـرآن در شاءن اهل بيت عليهم السّلام ،(50)
خود را از مصاديق آن آيات و از خويشان و خاندان پيامبر(ص )دانست .
پـيـرمـرد بـا شـنـيـدن ايـن حـقـايـق از زبان امام زين العابدين (ع )،
گريست و از گفته هاى خود پشيمان شد و دست به دعا برداشت :
خداوندا! من در پيشگاه تو از دشمنان آل محمّد(ص ) ـ از جنّ و انس ـ
بيزارى مى جويم .
سپس در محضر امام سجّاد(ع )از عقيده خود توبه كرد.
مـاجـراى گـفتگوى پيرمرد شامى با پيشواى چهارم و بازگشت او به حق به
اطلاع يزيد رسيد. وى بـراى جـلوگـيـرى از تـكـرار آن و ايـجـاد رعـب و
وحـشـت در مـيـان شـامـيـان ، دسـتـور قتل پيرمرد را صادر كرد.(51)
در كاخ يزيد
يـزيـد، مـجـلس مـهـمـّى ـ بـا شركت بزرگان شام و دولتمردان كشورى و
لشكرى ـ در كاخ خود تـرتيب داد. اسيران آل پيامبر(ص )در حالى كه به
زنجير بسته شده بودند، به فرمان پسر معاويه وارد كاخ شدند. امام چهارم
در آغاز ورود با شهامت و دليرى خطاب به يزيد فرمود:
اى يزيد! چه گمان مى برى اگر رسول خدا(ص )ما را به اين حال ببيند؟
سـخـن امام (ع )، حاضران را منقلب كرد؛ آن چنان كه همگان گريستند.
يزيد، ناگزير دستور داد زنجير از گردن امام (ع )برگرفته و دستبند
اسيران را باز كنند.(52)
چـنـد لحـظـه بـعـد، سـر مـبـارك امـام حـسـيـن (ع )را آورده و در
مـقـابـل يـزيد بر زمين نهادند. پسر معاويه براى فرونشاندن عطش كينه
ديرينه خود نسبت به پـيـامـبـر و خـانـدانـش و نـيز جريحه دار كردن دل
اسيران ، با چوبدستى بر لبها و دندانهاى پيشين امام (ع )مى نواخت
(53) و مى گفت :
(اين در عوض نبرد بدر).(54)
سپس اشعارى كفر آميز سرود كه دو بيت آن چنين است :
لَعِبَتْ هاشِمُ بِا لْمُلْكِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ
مِنْ بَنى اَحْمَدَ ما كانَ فَعَلَ(55)
(خـانـدان ) هـاشـم بـا حـكـومـت بـازى كـردنـد و گـرنـه ، نـه خـبـرى
آمـده و نـه وحـيـى نازل شده است !
از نسل (خندف ) نيستم اگر از فرزندان پيامبر آنچه او (درباره پدرانم )
انجام داده انتقام نگيرم .
ابو برزه اسلمى كه در مجلس حضور داشت با ديدن اين منظره آزرده شد و
خطاب به يزيد گفت :
واى بـر تـو اى يـزيـد؟ آيا بر لبها و دندانهاى پسر فاطمه (ع )چوب مى
زنى ؟ من خود ديدم كـه رسـول خـدا(ص )بر لبهاى او و برادرش حسن (ع
)بوسه مى زد و مى فرمود: شما سرور جوانان اهل بهشت هستيد؛ خدا قاتل شما
را بكشد و او را به عذاب ابدى گرفتار سازد.
يزيد از واكنش (ابو برزه ) به خشم آمد و او را از مجلس خود راند.(56)
واكنش اهل بيت (ع )
اهـل بـيت پيامبر(ص )در برابر گستاخيهاى يزيد واكنش نشان دادند. نخست ،
زينب كبرى (ع )به سـخـن پـرداخـت و پـس از حـمـد و سـتايش پروردگار و
درود بر پيامبر و خاندانش و تلاوت آيه شريفه :
(ثـُمَّ كـانَ عـاقـِبـَةَ الَّذيـنَ اَسـاؤُ السُّواى اَنْ
كـَذَّبـُوا بـِآيـاتِ اللّهِ وَ كـانـُوا بـِهـا يـَسـْتـَهـْزِؤُن
(57))
فرجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب
كردند و آن را مسخره گرفتند.
خطاب به يزيد فرمود:
اى يـزيـد! آيـا مـى پـنـدارى ايـنـك كـه زمين و آسمان را بر ما تنگ
كرده و با ما همچون بردگان رفـتار مى كنى ، ما در پيشگاه خدا خوار شده
و تو نزد او به جايگاهى بلند دست يافته اى ؟ و ايـن چنين دچار خودبينى
شده و شادمان و مغرور بر تخت سلطنت تكيه زده اى كه دنيا به كامت مى
گردد و حكومت ما به دست تو افتاده است ؟
لحـظـه اى بـه خـود آى و نـادانـى را واگـذار. آيـا سـخـن خداى سبحان
را از ياد برده اى كه مى فرمايد: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا
اَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلى لَهُمْ
لِيَزْدادُو اِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ(58))
اى فـرزنـد آزاد شدگان به دست رسول خدا(ص )(59)!
آيا از عدالت است كه زنان و كـنـيـزان خـود را در پـس پـرده قـرار دهـى
و دخـتـران رسـول خدا(ص )را اسير كنى و حرمتشان را بـشـكنى ...در حالى
كه نه سرپرستى دارند و نه حمايت كننده اى ؟! ...اى يزيد! ديرى نخواهد
پـايـيـد كـه بر رسول خدا(ص )وارد مى شوى ، در حالى كه بار سنگين گناهِ
كشتن فرزندان و هتك حرمت خاندان او را بر دوش دارى . خدا را سپاس كه
آغاز كار ما را با نيكبختى و آمرزش گشود و پايان آن را شهادت و رحمت
قرار داد.(60)
سپس امام سجّاد(ع ) پاسخ گستاخيها و بلند زبانيهاى يزيد را داد و
فرمود:
اى پـسـر مـعـاويـه و هـنـدو صخر، پيش از آن كه تو متولد شوى ، نبوت و
امامت ، پيوسته از آنِ پـدران و نـيـاكـان مـن بـوده اسـت . جـدّم على
بن ابى طالب (ع )در غزوه هاى بدر، احد و احزاب ، پرچمدار رسول خدا(ص )
بود؛ در حالى كه پدر و جدّ تو پرچمدار كفر بودند... .
واى بـر تـو اى يـزيـد، اگـر مـى فـهـمـيـدى كـه چـه عـمـل زشـتـى
مـرتـكـب شـدى و چه خطايى كردى و نسبت به پدر، برادرها، عموها و خاندان
من چه جـفايى روا داشتى ، سر به كوهها (و بيابانها) مى گذاشتى ! هيچ مى
دانى كه سر مطهّر حسين (ع )پسر على و فاطمه عليهماالسّلام بر دروازه
شهر شما آويخته شده است ؟!... پس به انتظار پشيمانى و رسوايى در روز
قيامت باش !(61)
يـزيـد كـه در هـر مـرحـله از جـنـايـات خـود نـسـبـت بـه اهـل بـيـت
رسـول خـدا(ص )بـا واكـنـش كـوبـنده و قاطع آنان مواجه مى شد ناگزير از
ايجاد تنگنا براى ايشان شد و آنان را در نزديكى كاخ سلطنتى خود در
مكانى بى سقف جاى داد.
اوج افشاگرى
يـزيـد كـه در مـحـفـل خـصـوصى كاخ سلطنتى از اسيران قدرتمند كربلا
شكست خورد و حتى با واكـنـش افـراد آزاده اى مـثـل (ابـو بـرزه ) روبه
رو گشت ، تصميم گرفت موضوع نبرد خود با فـرزنـد پـيـامـبر(ص ) و فرجام
كار را در سطحى گسترده تر به اطلاع مردم برساند؛ از اين رو، دسـتـور
داد هـمـگـان در مـسـجـد جـامـع شـام گـردآيـنـد. اهل بيت (ع ) را نيز
به مسجد بردند.
خـطـيـب ديـن به دنيا فروخته دربار به دستور يزيد بر فراز منبر رفت و
به ياوه سرايى و بدگويى از اميرمؤ منان (ع ) و دودمان آن حضرت و تعريف
و تمجيد از معاويه و يزيد پرداخت .
امام سجّاد(ع ) ياوه گوييهاى خطيب را نتوانست تحمّل كند و از ميان
انبوه جمعيّت فرياد برآورد:
واى بـر تـو اى خـطيب ! خشنودى مخلوق را به قيمت خشم خالق خريدى و
جايگاهت را در دوزخ آماده ساختى !(62)
سـپـس بـرغـم مـخـالفت يزيد، خود بر منبر آمد و خطبه مفصّلى ايراد كرد
و ضمن آن به معرفى خـويـش و تبيين و تشريح شجره طيّبه نبوت و حادثه
عاشورا و افشاى جنايات يزيد پرداخت . در ذيل بخشهايى از خطابه آن حضرت
را مى آوريم :
اى مـردم ! آن كـه مرا مى شناسد كه مى شناسد و آنكه نمى شناسد خود را
بدو مى شناسانم . من فـرزنـد مـكّه و منايم ، من فرزند زمزم و صفايم ،
من فرزند محمد مصطفايم [ص ]، من فرزند آنم كه (قدرش ) پوشيده نيست ، من
فرزند كسى هستم كه بالا (و به عرش خدا) رفت و تا آنجا اوج گـرفـت كه به
(سدرة المنتهى ) رسيد و از آن نيز گذشت و به سوى مقام قرب (قابَ
قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْنى ) پركشيد. من پسر آنم كه فرشتگان آسمان گروه
گروه پشت سرش نماز خواندند، من پـسـر كـسـى هـسـتـم كـه از
مـسـجدالحرام به مسجدالاقصايش بردند. من پسر على مرتضايم ، من فـرزند
فاطمه زهرايم ، من پسر خديجه كبرايم ، من پسر آنم كه او را به ستم
كشتند، من پسر آنـم كـه سـر او را از قـفـا بـريـدنـد، مـن پـسر آنم كه
با لب تشنه جان داد و پيكرش بر خاك كـربـلا افـتـاد، عـمـّامـه و رداى
او را بـه يـغما بردند در حالى كه فرشتگان آسمان در گريه بـودنـد،
جـنـّيـان در زمين و پرندگان در هوا به شيون پرداختند، من پسر آنم كه
سرش را بر نيزه نهادند و خاندانش را از عراق به شام به اسيرى بردند.
مـردم ! خـداوند متعال ما اهل بيت را نيك آزمود آنگاه كه پرچم رستگارى
، عدالت و پرهيزگارى را در ميان ما برافراشت و رايت گمراهى و پستى را
در غير ما قرار داد.
خداوند، ما خاندان را به شش خصلت (بر ديگر مردمان ) برترى داد؛ دانش و
بردبارى ، دلاورى و سـخـاوتـمـندى و محبّت در دل مؤ منان را به ما
ارزانى فرمود. و به ما مواهبى عطا كرد كه به هـيـچـيـك از جـهـانـيـان
پـيـش از مـا عـطـا نـكـرده اسـت . آمـد و رفـت فـرشـتـگـان و نزول
كتاب آسمانى در خانه ماست .(63)
سـخـنـان آتـشـيـن و مـصـيبت بار امام سجاد(ع )مجلس را متحوّل و منقلب
كرد چندانكه صداى ضجّه و گـريـه از هـر گـوشه برخاست . يزيد دچار وحشت
شد و احساس آشوب و شورش از سوى مردم كـرد؛ از ايـن رو، بـراى پـايـان
دادن بـه سـخـنـان امـام (ع )و كنترل مجلس به مؤ ذّن فرمان داد اذان
بگويد.
پـيـشـواى چهارم (ع ) سكوت و آرامش خود را حفظ كرد و هنگامى كه اذان گو
گفت : (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه )، امام سجّاد(ع )رو
به يزيد كرد و فرمود:
اى يزيد! اين محمّد (كه به رسالت او شهادت مى دهيد) جدّ من است يا جدّ
تو؟ اگر مى پندارى جدّ تـو اسـت ، دروغ گـفـتـه اى و اگـر گـويـى جـدّ
مـن اسـت ، پـس چـرا عـترت و خاندان او را كشتى ؟(64)
يـزيـد از بـيـانـات افـشـاگـرانـه عـلى بـن حـسين (ع )سخت برآشفت و بر
سر اذان گو فرياد برآورد كه بر مردم نمازگزار! همهمه و ولوله اى مجلس
را فرا گرفت ؛ برخى نماز گزاردند و بعضى ديگر پراكنده شدند.(65)
پس از خطابه امام سجّاد(ع ) در مسجد جامع دمشق ، افكار عمومى متوجه
خاندان پيامبر(ص ) گشت و بـسيارى از تبليغات دشمن ، خنثى و نقشه هايش
نقش بر آب شد. مردم شام كه تا كنون ـ متاءثّر از تـبـليـغـات سـوء
يـزيـد ـ مى پنداشتند آنان خارج از دين هستند با شنيدن سخنان امام (ع
)به خـطـاى خـود پـى بـردنـد و فـهـمـيـدنـد كـه آنـان خـويـشـاونـدان
رسـول خـدا(ص ) و پـرچـمـداران نـهـضـت مـقـدس اسـلام هـسـتـنـد و
يـزيـد بـدون جـرم و دليل قانع كننده اى پدر وى را به شهادت رسانده و
آنان را به اسارت گرفته است .
ايـنـك جـوّ عـمـومـى شـام دگـرگـون شـده و مـردمـى كـه در ابـتـداى
ورود اهـل بـيـت (ع ) بـه ايـن شـهـر، شـادى كنان به تماشاى اسيران
آمده براى پيروزى يزيد هلهله و پايكوبى مى كردند، اينك با شرمندگى در
كنار خرابه اجتماع مى كردند و مصيبت وارده را به اهل بيت (ع ) تسليت مى
گفتند و در مراسم عزادارى آنان شركت مى كردند.
اين دگرگونى روحى و تحول درونى به درون كاخ يزيد نيز راه يافته بود،
چندانكه وقتى بـه دسـتـور يـزيـد اهـل بـيـت (ع ) را وارد كـاخ
كـردنـد، هـمـه زنـان آل مـعـاويـه گـريـه كـنان و گريبان چاك به
استقبال ايشان آمدند و به احترام آنان و شركت در غـمـشـان تـمـامـى
زيـور آلات خـود را از تـن بيرون كردند و به مدت سه روز در كاخ يزيد به
عـزادارى پـرداختند. و هند همسر يزيد، شوهر جنايتكار خود را كه سر
فرزند پيامبر(ص )را بر سـر در كـاخ خـود آويـخـتـه بـود، وادار كـرد
سـر آن گـرامـى را از بـالاى دار كـاخ پـايـيـن آورد.(66)
يـزيـد پـس از رويـارويـى بـا مـوج اهـل بيت گرايى توده مردم شام و حتى
زنان حرمسراى خود، نـاگـزيـر از تـغـيير روش و تعديل سياست خود نسبت
به اسيران شد؛ آنان را تا حدّ زيادى در بـرگـزارى مـراسـم عـزادارى
بـراى عـزيزان شهيد خود آزاد گذاشت ، سعى كرد گناه كشتن امام حـسـيـن
(ع )و يـاران او را بـه گـردن عـبـيـداللّه بـيـنـدازد، و اهـل بـيـت
(ع ) را در مـانـدن به شام يا بازگشت به مدينه آزاد گذارد.(67)
ولى آنان بـازگـشت به مدينه را برگزيدند. يزيد كه ماندن كاروان اسارت
در شام را به زيان حكومت خود مى دانست با پيشنهاد ايشان مبنى بر بازگشت
به مدينه موافقت كرد و آنان را با احترام به شهر پيامبر(ص )بازگردانيد.
خلاصه
اسـيـران اهـل بـيـت پـس از كوفه به شام برده شدند. شام بر خلاف كوفه
زير نفوذ و سلطه كامل امويان بود، در نتيجه ماءموريت قافله سالاران
كاروان اسارت را با مشكلات بيشترى مواجه مى ساخت .
اهـل بـيـت (ع )در مـيـان هـلهـله و شـادى مـردم شام و زخم زبانها و
نگاههاى تحقير آميز آنان در روز اوّل مـاه صـفـر سـال 61 هـجـرى وارد
شـام و بـه كـاخ يزيد برده شدند. يزيد با بيان سخنان كـفـرآمـيـز و
نـواخـتـن چـوبدستى بر چهره ملكوتى فرزند پيامبر(ص )كينه ديرينه خود را
با اسـلام و رهـبـران آن بـراى بـار ديـگـر بـه اثـبـات رسـانـيـد،
ليـكن با واكنش صريح و قاطع بازماندگان واقعه عاشورا و در راءس آنان
امام سجّاد و زينب كبرى عليهما السّلام و حتى برخى از مردم عادى حاضر
در مجلس مثل ابو برزه اسلمى مواجه شد و در اجراى نقشه خود ناكام ماند.
تـوطـئه پسر معاويه در مجلس عمومى در مسجد جامع شام نيز با موضعگيرى
قاطع و افشاگرى امام چهارم (ع ) خنثى شد و يزيد با احساس شكست و ناكامى
مجلس را ترك گفت .
تـلاشـهـاى تبليغاتى امام زين العابدين و حضرت زينب عليهماالسّلام و
ديگر اعضاى كاروان ، جـوّ عمومى حاكم بر شام را به سود اهل بيت (ع )
تغيير داد؛ چندانكه يزيد ناگزير شد سياست خـشـن خـود را نـسـبـت بـه
آنـان تغيير دهد و با ايشان به مدارا رفتار كند و با بازگشتشان به
مدينه موافقت نمايد.
پرسش
1 ـ اهل بيت رسول خدا(ص )در چه تاريخى به شام برده شدند؟
2 ـ از نظر سياسى و فرهنگى چه تفاوتى بين كوفه و شام وجود داشت ؟
3 ـ قبل از ورود اهل بيت به كاخ يزيد چه برخوردى ميان امام سجّاد(ع ) و
مردم شام رخ داد؟
4 ـ حـضـرت زيـنـب (ع )در مجلس يزيد در برابر ياوه گوييهاى پسر معاويه
چه واكنشى نشان داد؟
5 ـ بازتاب فعّاليتهاى تبليغاتى كاروان اسارت در شام را به اختصار بيان
كنيد.
درس چهارم
امام سجّاد(ع ) و ابلاغ پيام عاشورا در مدينه
تلاشهاى روشنگرانه پيام رسانان عاشورا در مركز خلافت اموى ،
يزيد را بر آن داشت كه در تصميم خود تجديد نظر كند و اسيران را به
اختيار خود بگذارد تا به هر كجا كه دوست دارند بروند. طبيعى بود كه
آنان مدينه را برگزينند.
يـزيـد (نعمان بن بشير) را ماءمور كرد تا همراه تعدادى ديگر، خاندان
پيامبر(ص )را با احترام بـه مـديـنه ببرد و به وى سفارش كرد با آنان به
نيكى رفتار كند و با ديده احترام بنگرد و در طول مسير راه ، زمان و
چگونگى حركت و توقف را بر عهده خود آنان بگذارد و به هنگام فرود آمدن
از ايشان فاصله بگيرد.(68)
بـنـا بـر نـقـل سـيـد بـن طاووس سر مطهر امام حسين (ع )نيز به امام
سجّاد(ع )بازگردانده و در كربلا در كنار جسد مطهر آن حضرت دفن شد.(69)
تجديد ميثاق با شهيدان