تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى (ره)
* جلد اول *

گردآوري و تدوين : سيد سعيد روحاني

- ۷ -


حجة الوداع (205)  
حجة الوداع (206) آخرين حج پيغبر اكرم صلى الله عليه و آله است و شايد ايشان بعد از فتح مكه يك حج بيشتر نكردند، البته قبل از حجة الوداع حج عمره كرده بودند. رسول اكرم صلاى عام دادند و مخصوصا مردم را دعوت كردند كه به اين حج بيايند. (207) همه را جمع كردند و بعد در مواقع مختلف ؛ در مسجدالحرام ، در عرفات ، در منا و بيرون منا، در غدير خم و در جاهاى ديگر خطابه هاى عمومى خود را القا كردند. از جمله در غدير خم بعد از آنكه جا به جا مطالبى را فرموده بود، مطلبى را به عنوان آخرين قسمت با بيان شديدى ذكر نمود. به نظر من فلسفه اين كه پيغمبر اين مطلب را در آخر فرمود: همين آيه اى است كه در آنجا قرائت كرد: (( يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته . )) (208)
بعد از اين كه پيغمبر اكرم در عرفات و منا و مسجدالحرام كليات اسلامى را در باب اصول و فروع بيان كرده كه مهمترين سخنان ايشان است ، يك مرتبه در غدير خم اين طور مى فرمايد: مطلبى است كه اگر آن را نگويم هيچ چيز را نگفته ام (( فما بلغت رسالته )) به من گفته اند كه اگر آن را نگويى هيچ چيز را نگفته اى يعنى همه هبا و هدر است . بعد مى فرمايد: (( الست اولى بكم من انفسكم ؟... )) (209) آيا حق تسلط و ولايتم بر شما از خودتان بيشتر نيست ؟ همه گفتند: بلى يا رسول الله . حضرت فرمود: (( من كنت مولاه فهذا على مولاه . )) (210)
بعد از اين (211) بود كه اين آيه نازل شد:
(( اليوم بئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى .)) (212)
اين حديث (213) هم مثل حديث ثقلين داراى اسناد زيادى است .
گفتار دوم : اقدامات پيامبر به منظور ساختن جامعه اسلامى 
سيره پيامبر اكرم (ص )(214)  
معنى لغت سيره 
ابتدا لغت سيره را معنى بكنم كه تا اين لغت را معنى نكنم نمى توان سيره پيغمبر را تفسير بكنم . ((سيره )) در زبان عربى از ماده ((سير)). است (215) ((سير)) يعنى حركت ، رفتن ، راه رفتن ، ((سيره )) يعنى نوع راه رفتن . سيره بر وزن فعلة است و فعلة در زبان عربى دلالت مى كند بر نوع مثلا جلسه يعنى نشستن ، و جلسه يعنى سبك و نوع نشستن . و اين نكته دقيقى است . سير يعنى رفتن ، رفتار، ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار. آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پيغمبر است . آنها كه سيره نوشته اند رفتار پيغمبر را نوشته اند. اين كتابهايى كه ما به نام سيره داريم سير است نه سيره . مثلا سيره حلبيه سير است نه سيره ؛ اسمش سيره هست ولى واقعش سير است . رفتار پيغمبر نوشته شده است نه سبك پيغمبر در رفتار، نه اسلوب رفتار پيغمبر، نه متود پيغمبر.
خيلى از مردم (216) در تفكرشان اصلا سبك و منطق ندارند؛ يك دفعه به نقل استناد مى كند، يك دفعه به عقل استناد مى كند؛ يك دفعه حسى مى شود، يك دفعه عقلى مى شود. اينها مادون منطقند. من به مادون منطق ها كار ندارم . در رفتار هم اكثريت قريب به اتفاق مردم ، سبك ندارند به ما اگر بگويند سبكت را (در رفتار) بگو، سيره خودت را بيان كن ، روشت را بيان كن ، تو در حل مشكلات زندگى (چه روشى دارى ؟ پاسخى نداريم .)
هر كسى براى خودش در زندگى هدف دارد، هدفش هر چه مى خواهد باشد؛ يكى هدفش عالى است ، يكى هدفش پست است ؛ يكى هدفش ‍ خداست ، يكى هدفش دنياست . بالاءخره انسانها هدف دارند. بعضى افراد براى هدف خودشان اصلا سبك ندارند، روش انتخاب نكرده اند، روش ‍ سرشان نمى شود؛ ولى قليلى از مردم هستند كه در راهى كه مى روند سبك و روش دارند. قليلى از مردم اين جورند والا اكثريت مردم دون منطقتند، دون سبكند، دون روشند به اصطلاح هرج و مرج (بر اعمالشان حكم فرماست و) همج رعاع هستند).
سيره پيغمبر يعنى سبك پيغمبر، متودى كه پيغمبر در عمل و در روش براى مقاصد خودش به كار مى برد... مثلا پيغمبر تبليغ مى كرد. روش تبليغى پيغمبر چه روشى بود؟ سبك تبليغى پيغمبر چه سبكى بود؟ پيغمبر در همان حال كه مبلغ بود و اسلام را تبليغ مى كرد، يك رهبر سياسى بود براى جامعه خودش . از وقتى كه آمد به مدينه ، جامعه تشكيل داد، حكومت تشكيل داد، خودش رهبر جامعه بود. سبك و متود رهبرى و مديريت پيغمبر در جامعه چه متودى بود؟ پيغمبر در همان حال قاضى بود و ميان مردم قضاوت مى كرد. سبك قضاوتش چه سبكى بود؟ پيغمبر مثل همه مردم ديگر زندگى خانوادگى داشت ، زنان متعدد داشت ، فرزندان داشت . سبك پيغمبر در ((زن دارى )) چگونه بود؟ سبك پيغمبر در معاشرت با اصحاب و ياران و به اصطلاح مريدها چگونه بود؟ پيغمبر دشمنان سرسختى داشت . سبك و روش پيغمبر در رفتار با دشمنان چه بود؟ و دهها سبك ديگر در قسمت هاى مختلف ديگر.
(ما در اينجا به گوشه اى از اقدامات و سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در گذر از جامعه جاهلى به جامعه اسلامى اشاره ايى خواهيم كرد.)
1. مبارزه با ظلم (217)  
در دوران جاهليت با گروهى كه آنها نيز از ظلم و ستم رنج مى بردند براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم پيمان شد. اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصيتهاى مهم مكه بسته شد و به نام ((حلف الفضول )) ناميده شد. او بعدها در دوره رسالت از آن پيمان ياد مى كرد و مى گفت : حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى شركت كنم .
2. تنفر از بيكارى و بطالت (218)  
از بيكارى و بطالت متنفر بود؛ مى گفت : ((خدايا! از كسالت و بى نشاطى ، از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى برم )). مسلمانان را به كار كردن تشويق مى كرد و مى گفت : ((عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين جزء آن كسب حلال )).
3. رفتار با بردگان (219)  
نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود. به مردم مى گفت : اينها برادران شمايند؛ از هر غذا كه مى خوريد به آنها بخورانيد و از هر نوع جامه كه مى پوشيد آنها را بپوشانيد؛ كار طاقت فرسا به آنها تحميل مكنيد؛ خودتان در كارها به آنها كمك كنيد. مى گفت : آنها را به عنوان ((بنده )) و يا كنيز (كه مملوكيت را مى رساند) خطاب نكنيد، زيرا همه مملوك خداييم و مالك حقيقى خداست ، بلكه آنها را به عنوان ((فتى )) (جوانمرد) يا ((فتاة )) (جوانزن ) خطاب كنيد.
در شريعت اسلام تمام تسهيلات ممكن براى آزادى بردگان كه منتهى به آزادى كلى آنها مى شد فراهم شد. او شغل ((نخاسى )) يعنى برده فروشى را بدترين شغلها مى دانست و مى گفت : بدترين مردم نزد خدا آدم فروشان اند.
4.تشويق به پاكيزگى  
به نظافت و بوى خوش علاقه شديد داشت ؛ هم خودش رعايت مى كرد و هم به ديگران دستور مى داد. به ياران و پيروان خود تاءكيد مى نمود كه تن و خانه خويش را پاكيزه و خوشبو نگه دارند. به خصوص روزهاى جمعه وادارشان مى كرد غسل كنند و خود را معطر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود، آنگاه در نماز جمعه حضور يابند.
5. برخورد و معاشرت  
در معاشرت با مردم ، مهربان و گشاده رو بود، در سلام به همه حتى كودكان بردگان پيشى مى گرفت پاى خود را جلوى هيچ كس دراز نمى كرد و در حضور كسى تكيه نمى نمود. غالبا دو زانو مى نشست . در مجالس ، دايره وار مى نشست تا مجلس ، بالا و پايينى نداشته باشد و همه ، جايگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقد مى كرد؛ اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى ديد سراغش را مى گرفت ، اگر مريض بود عيادت مى كرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مى نمود. در مجالس ، تنها به يك فرد نگاه نمى كرد و يك فرد را طرف خطاب قرار نمى داد، بلكه نگاه هاى خود را در ميان جمع تقسيم مى كرد. از اين كه بنشيند و ديگران خدمت كنند تنفر داشت ؛ از جا برمى خاست و در كارها شركت مى كرد. مى گفت : خداوند كراهت دارد كه بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قائل شده است .
6 زهد و ساده زيستى (220)  
زهد و ساده زيستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مى خورد، ساده لباس ‍ مى پوشيد و ساده حركت مى كرد. زيراندازش غالبا حصير بود، بر روى زمين مى نشست ، با دست خود از بز شير مى دوشيد و بر مركب بى زين و پالان ، سوار مى شد و از اين كه كسى در ركابش حركت كند به شدت جلوگيرى مى كرد. (221) قوت غالبش نان جوين و خرما بود. كفش و جامه اش را با دست خويش وصله مى كرد. در عين سادگى طرفدار فلسفه فقر نبود؛ مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع لازم مى شمرد، مى گفت :
(( نعم المال الصالح للرجل الصالح .)) (222)
چه نيكوست ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف كند.
و همى مى فرمود:
(( نعم العون على تقوى الله الغنى .(223) ))
مال و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.
(رسول اكرم صلى الله عليه و آله (224) ) عنايت داشت كه در مجالس گرد و حلقه به دور هم بنشينند، مجلس بالا و پايين نداشته باشد؛ دستور مى داد و تاءكيد مى كرد كه هر وقت وارد مجلس مى شويد هر جا كه خالى است همانجا بنشينيد، يك نقطه معين را جاى خودتان حساب نكنيد و به آن نقطه فشار نياوريد؛ اگر خودش وارد مجلسى مى شد خوشش نمى آمد كه جلوى پايش بلند شوند، و گاهى اگر بلند مى شدند مانع مى شد و مردم را امر مى كرد كه قرار بگيرند و (225) مى گفتند: اين ، سنت اعاجم است ، سنت ايرانيهاست .
و نيز مى فرمود: هر كس كه وارد شد، در جايى كه خالى است بنشيند، نه اين كه افراد مجبور باشند جا خالى بكنند تا كسى بالا بنشيند. اسلام چنين چيزى ندارد. يكى از مسلمانان فقير و ژنده پوش وارد شد، كنار آن شخص كه به اصطلاح اشراف بود جائى خالى بود. آن مرد، همان جا نشست . همين كه نشست ، او روى عادت جاهليت فورا خودش را جمع كرد و كنار كشيد. رسول اكرم متوجه شد، رو كرد به او كه چرا چنين كارى كردى ؟! ترسيدى كه چيزى از ثروتت به او بچسبد؟ نه يار رسول الله ، ترسيدى چيزى از فقر او به تو بچسبد؟ نه يا رسول الله . پس چرا چنين كردى ؟ اشتباه كردم ، غلط كردم ، به جريمه اين كه چنين اشتباهى مرتكب شدم الآن در مجلس شما، نيمى از دارائى خودم را به همين برادر مسلمانم بخشيدم به آن برادر مؤ من گفتند: خوب پس حالا آن را تحويل بگير، گفت نمى گيرم ، گفتند: تو كه ندارى ، چرا نمى گيرى ؟ گفت : براى اين كه مى ترسم بگيرم و روزى دماغى مثل دماغ اين شخص پيدا بكنم .(226)
7. اراده و استقامت (227)  
اراده و استقامتش بى نظير بود؛ از او به يارانش سرايت كرده بود. دوره بيست و سه ساله بعثت اش يكسره درس اراده و استقامت است . او در تاريخ زندگى اش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا قطع مى شد، ولى او يك لحظه تصور شكست را در مخيله اش راه نداد؛ ايمان نيرومندش ‍ به موفقيت ، يك لحظه متزلزل نشد.
8. رهبرى و مديريت و مشورت  
با اين كه فرمايش ميان اصحاب بى درنگ اجرا مى شد و آنها مكرر مى گفتند چون به تو ايمان قاطع داريم ، اگر فرمان دهى كه خود را در دريا غرق كنيم و يا در آتش بيفكنيم مى كنيم ، او هرگز به روش مستبدان ، رفتار نمى كرد. در كارهايى كه از طرف خدا دستور نرسيده بود، با اصحاب مشورت مى كرد و نظر آنها را محترم مى شمرد و از اين راه به آنها شخصيت مى داد.
در بدر مساءله اقدام به جنگ ، هم چنين تعيين محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسراى جنگى را به شور گذاشت . در احد نيز راجع به اين كه شهر مدينه را اردوگاه قرار دهند و يا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت . در احزاب و در تبوك نيز با اصحاب به شور پرداخت .
على عليه السلام هم (228) مشورت مى كرد پيغمبر هم مشورت مى كرد. آنها نيازى به مشورت نداشتند ولى مشورت مى كردند براى اين كه اولا ديگران ياد بگيرند و ثانيا مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است . آن رهبرى كه مشورت نكرده ولو صد در صد هم يقين داشته باشد تصميم مى گيرد، اتباع او چه حس مى كنند؟ مى گويند: پس معلوم مى شود ما حكم ابزار را داريم ، ابزارى بى روح و بى جان . ولى وقتى خود آنها را در جريان گذاشتيد، روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد احساس شخصيت مى كنند و در نتيجه بهتر پيروى مى كنند. (( و شاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكل على الله . )) (229)
اى پيغمبر! ولى كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهاى دودل باشى ؛ قبل از اين كه تصميم بگيرى مشورت كن ، ولى رهبر همين قدر كه تصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد. بعد از تصميم يكى مى گويد: اگر اين جور بكنيم چطور است ؟ ديگرى مى گويد: آن جور بكنيم چطور است ؟ بايد گفت : نه ، ديگر تصميم گرفتيم و كار تمام شد.
قبل از تصميم مشورت ، بعد از تصميم قاطعيت . همين قدر كه تصميم گرفتى ، به خدا توكل كن و كار خودت را شروع كن و از خداى متعال هم مدد بخواه .
نرمى (230) و مهربانى پيغمبر، عفو گذشتش ، استغفارهايش براى اصحاب و بيتابى اش براى بخشش گناه امت ، هم چنين به حساب آوردنش ، اصحاب و ياران را، طرف شور قرار دادن آنها و شخصيت دادن به آنها از علل عمده نفوذ عظيم و بى نظير او در جمع اصحابش بود.
قرآن كريم به اين مطلب اشاره مى كند آنجا كه مى فرمايد:
به موجب مهربانى اى كه خدا در دل تو قرار داده تو با ياران خويش نرمش ‍ نشان مى دهى . اگر تو درشت خو و سخت دل مى بودى از دورت پراكنده مى شدند. پس عفو و بخشايش داشته باش و براى آنها نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن ؛ هرگاه عزمت جزم شد ديگر بر خدا توكل كن و ترديد به خود راه مده .(231)
9. نظم و انضباط  
نظم و انضباط بر كارهايش حكمفرما بود. اوقات خويش را تقسيم مى كرد و به اين عمل توصيه مى نمود. اصحابش تحت تاءثير نفوذ او دقيقا انضباط را رعايت مى كردند. برخى تصميمات را لازم مى شمرد آشكار نكند و نمى كرد، مبادا كه دشمن از آن آگاه گردد. يارانش تصميماتش را بدون چون و چرا به كار مى بستند، مثلا فرمان مى داد كه آماده باشيد، فردا حركت كنيم ؛
همه به طرفى كه او فرمان مى داد همراهش روانه مى شدند، بدون آنكه از مقصد نهايى آگاه باشند؛ در لحظات آخر آگاه مى شدند.
گاه به عده اى دستور مى داد كه به طرفى حركت كنند و نامه اى به فرمانده آنها مى داد و مى گفت : بعد از چند روز كه به فلان نقطه رسيدى نامه را باز كن و دستور را اجرا كن . آنها چنين مى كردند و پيش از رسيدن به آن نقطه نمى دانستند مقصد نهايى كجاست و براى چه ماءموريتى مى روند، و بدين ترتيب دشمن و جاسوسهاى دشمن را بى خبر مى گذاشت و احيانا آنها را غافلگير مى كرد.(232)
10. انتقاد پذيرى و تنفر از چاپلوسى (233)  
او گاهى با اعتراضات برخى ياران مواجه مى شد، اما بدون آنكه درشتى كند نظرشان را به آنچه خود تصميم گرفته بود جلب و موافق مى كرد.
از شنيدن مداحى و چاپلوسى بيزار بود، مى گفت : به چهره مداحان و چاپلوسان خاك بپاشيد. محكم كارى را دوست داشت ؛ مايل بود كارى كه انجام مى دهد متقن و محكم باشد تا آنجا كه وقتى يار مخلص اش سعد بن معاذ از دنيا رفت و او را در قبر نهادند، او با دست خويش سنگها و خشتهاى او را جابجا و محكم كرد و آنگاه گفت :
من مى دانم كه طولى نمى كشد همه اينها خراب مى شود، اما خداوند دوست مى دارد كه هرگاه بنده اى كارى انجام مى دهد آن را محكم و متقن انجام دهد.(234)
11. واجد بودن شرايط به رهبرى (235)  
شرايط رهبرى از حس تشخيص ، قاطعيت ، عدم ترديد و دودلى ، شهامت ، اقدام و بيم نداشتن از عواقب احتمالى ، پيش بينى و دورانديشى ، ظرفيت تحمل انتقادات ، شناخت افراد و توانايى هاى آنان و تفويض اختيارات در خور توانايى ها، نرمى در مسائل فردى و صلابت در مسائل اصولى ، شخصيت دادن به پيروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى آنها، پرهيز از استبداد و از ميل به اطاعت كوركورانه ، تواضع و فروتنى ، سادگى و درويشى ، وقار و متانت ، علاقه شديد به سازمان و تشكيلات براى شكل دادن و انتظام دادن به نيروهاى انسانى همه را در حد كمال داشت ، مى گفت : اگر سه نفر با هم مسافرت مى كنيد، يك نفرتان را به عنوان رئيس و فرمانده انتخاب كنيد.
در دستگاه خود در مدينه تشكيلات خاص ترتيب داد، از آن جمله جمعى دبير به وجود آورد و هر دسته اى كار مخصوصى داشتند: برخى كتاب وحى بودند و قرآن را مى نوشتند، برخى متصدى نامه هاى خصوصى بودند، برخى عقود و معاملات مردم را ثبت مى كردند، برخى دفاتر صدقات و ماليات رامى نوشتند. برخى مسؤ ول عهدنامه ها و پيمان نامه ها بودند. در كتب تواريخ از قبيل تاريخ يعقوبى (236) و التنبيه و الاشراف مسعودى (237) و معجم البلدان بلاذرى و طبقات ابن سعد، (238) همه اينها ضبط شده است .
12. روش تبليغ  
در تبليغ اسلام سهل گير بود نه سخت گير؛ بيشتر بر بشارت و اميد تكيه مى كرد تا بر ترس و تهديد. تاريخ (239) مى نويسد:(240) وقتى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله معاذ بن جبل را فرستاد به يمن براى دعوت و تبليغ مردم يمن (241) طبق نقل سيره ابن هشام به او چنين توصيه مى كند: (( يا معاذ بشر و لا تنفر، يسر و لا تعسر. )) (242) مى روى براى تبليغ اسلام . اساس كارت تبشير و مژده و ترغيب باشد، كارى بكن كه مردم مزاياى اسلام را درك بكنند و از روى ميل و رغبت به اسلام گرايش پيدا كنند. نفرمود: (( و لا تنذر انذار نكن )) چون انذار جزء برنامه اى است كه قرآن دستور داده . نكته اى كه پيغمبر اكرم اشاره كرد اين بود كه (( بشر و لا نتفر )) كارى نكن كه مردم را از اسلام فرار بدهى و متنفر بكنى . مطلب را طورى تقرير نكن كه عكس العمل روحى مردم فرار از اسلام باشد.
از خصوصيات (243) بسيار بارز سبك تبليغى پيغمبران كه شايد در مورد رسول اكرم صلى الله عليه و آله بيشتر آمده است ، مسئله تفاوت نگذاشتن ميان مردم در تبليغ اسلام است . دوران جاهليت بود، يك زندگى طبقاتى عجيبى بر آن جامعه حكومت مى كرد. گويى اصلا فقرا آدم نبودند تا چه رسد به غلامان و بردگان . آنها كه اشراف و اعيان و به تعبير قرآن ، ملاء بودند، خودشان را صاحب و مستحق همه چيز مى دانستند و آنهائى كه هيچ چيز نداشتند مستحق چيزى نمى شدند؛ حتى حرفشان هم اين بود، نه اين كه بگويند: ما در دنيا همه چيز داريم و شما چيزى نداريد ولى در آخرت ممكن است خلاف اين باشد، بلكه مى گفتند: دنيا خودش دليل آخرت است ، اين كه ما در دنيا همه چيز داريم ، دليل بر اين است كه ما محبوب و عزيز خدا هستيم ، خدا ما را عزيز خود دانسته و همه چيز به ما داده است ، پس آخرت هم همين طور است ، شما در آخرت هم همين طور هستيد. آنكه در دنيا بدبخت است ، در آخرت هم بدبخت است . به پيغمبر مى گفتند: يا رسول الله آيا مى دانى عيب كار تو چيست ؟ مى دانى چرا ما حاضر نيستيم رسالت تو را بپذيريم ؟ براى اين كه تو آدمهاى پست و اراذل را اطراف خودت جمع كرده اى . اينها را جارو كن بريز دور، آن وقت ما اعيان و اشراف مى آييم دور و برت . قرآن مى گويد: به اينها بگو:
(( و ما اءنا بطارد المؤ منين (244) )) من كسى را كه ايمان داشته باشد، به جرم اين كه غلام است ، برده است ، فقير است طرد نمى كنم . (( و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه . )) (245)
اين اشخاص را هرگز از خودت دور نكن ، اشراف بروند گم شوند، اگر مى خواهند اسلام اختيار كنند، بايد آدم شوند.
13. تشويق به علم (246)  
به علم و سواد تشويق مى كرد، كودكان اصحابش را وادار كرد كه سواد بياموزند، برخى از يارانش را فرمان داد: زبان سريانى بياموزند.(247) مى گفت :
دانشجويى بر هر مسلمان ، فرض و واجب است .(248)
و هم فرمود:
حكمت را در هر كجا و در نزد هر كس ولو مشرك يا منافق يافتيد، از او اقتباس كنيد. (249)
و هم فرمود:
علم را جستجو كنيد ولو مستلزم آن باشد كه تا چين سفر كنيد.(250)
اين تاءكيد و تشويق ها درباره علم سبب شد كه مسلمين با همت و سرعت بى نظيرى به جستجوى علم در همه جهان پرداختند، آثار علمى را هر كجا يافتند به دست آوردند و ترجمه كردند و خود به تحقيق پرداخته و از اين راه علاوه بر آنكه حلقه ارتباطى شدند ميان تمدنهاى قديم يونانى و رومى و ايرانى و مصرى و هندى و غيره ، و تمدن جديد اروپايى ، خود يكى از شكوهمندترين تمدنها و فرهنگهاى تاريخ بشريت را آفريدند كه به نام تمدن و فرهنگ اسلامى شناخته شده و مى شود.
14. عقد اخوت ميان مسلمانان (251)  
پيغمبر اكرم ، هنگامى كه مهاجرين از مكه به مدينه آمدند همان طور كه مكرر شنيده ايد ميان آنها و انصار عقد اخوت يعنى پيمان برادرى برقرار كرد: هر يك از مهاجرين را با يكى از انصار؛ يا خودشان ، همديگر را انتخاب مى كردند و پيغمبر اكرم آنها را برادر يكديگر قرار مى داد.
مسئله برادر خواندگى يا عقد اخوت ، الآن هم مطرح است . لابد در كتابهاى دعا مثل ((مفاتيح )) خوانده ايد كه در روز هجدهم ماه ذى الحجه كه روز (عيد) غدير است ، سنت است كه مسلمانان با يكديگر صيغه برادرى بخوانند، و پس از آن حقوقى بر يكديگر علاوه پيدا مى كنند، مثلا به يكديگر حق پيدا مى كنند كه يكديگر را در مواقع دعا فراموش نكنند، حق پيدا مى كنند كه در قيامت از يكديگر شفاعت كنند، حق پيدا مى كنند كه در خوبى ها هر يك ديگرى را مقدم بدارد بر ديگران ، و از اين قبيل .
گفتيم پيغمبر اكرم در صدر اسلام عقد اخوت بست ميان مهاجرين و انصار و حتى در ابتدا ميان آنها ارث برقرار كرد يعنى گفت : اينها از يكديگر ارث مى برند. البته اين يك حكم استثنائى بود براى مدت معين . اگر يك مهاجر مى مرد، چيزى اگر داشت به برادر انصارى او مى رسيد، و بر عكس . در آن مدتى كه مسلمين در مضيقه بودند پيغمبر اين حكم را برقرار كرد، بعد حكم را برداشت و فرمود: ارث بر همان اساس قرابت و خويشاوندى است ، كه هنوز هم اين حكم باقى است . و در همان جاست كه مسئله برادرى پيغمبر با اميرالمؤ منين مطرح است . اين را اهل تسنن هم قبول دارند.
پيغمبر اكرم ميان هر يك از مهاجرين و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده بايد ميان على عليه السلام كه از مهاجرين است و يكى از انصار، عقد اخوت برقرار بكند ولى با هيچ يك از انصار عقد اخوت برقرار نكرد. نوشته اند: كه على عليه السلام آمد نزد پيغمبر و فرمود: يا رسول الله ! پس برادر من كو؟ شما هر كسى را با يكى ، برادر كرديد. برادر من كو؟ فرمود: (( انا اخوك )) من برادر تو هستم .
اين يكى از بزرگترين افتخارات اميرالمؤ منين است كه نشان مى دهد اميرالمؤ منين در ميان صحابه پيغمبر يك وضع استثنائى دارد، او را نمى شود با ديگران همسر كرد، هم ترازو قرار داد، و الا خود پيغمبر على القاعده بايد مستثنى باشد و تازه اگر هم مستثنى نباشد، پيغمبر هم از مهاجرين است و بايد با يكى از انصار عقد اخوت ببندد، و على عليه السلام هم با يكى از انصار، ولى نه ، ميان خودش و على عليه السلام عقد اخوت بست . اين بود كه اين سمت برادرى و اين شرف برادرى براى هميشه براى على عليه السلام باقى ماند و خود حضرت از خودش به اين سمت ياد مى كند و ديگران هم مى گويند: (( اخو رسول الله )) برادر پيغمبر. على پسر عموى پيغمبر بود از نظر نسب ، ولى مى گويند: برادر پيغمبر. به اعتبار همين است . در اين وقت (وقت بستن عقد اخوت ميان مهاجرين و انصار، رسول خدا صلى الله عليه و آله ) فرمود: اينها ولى يكديگرند. تا يك مدت موقتى اين ولايت ، اثرش ارث بردن هم بود كه از يكديگر ارث مى بردند.
15. اصلاح ناهنجارى هاى جامعه (252)  
حضرت عنايت زيادى داشت كه تفاوتها و اختلاف هايى را كه تدريجا عادت شده بود در ميان مردم ، و ربطى به آنچه نامش مسابقه در عمل و فضيلت و پيشى گرفتن در خيرات است كه (( فاستبقوا الخيرات )) (253) نداشت و صرفا عاداتى بود كه ايجاد ناهمواريها و پست و بلنديهاى بيجا مى كرد، از بين ببرد و معدوم كند.
الف . تشريك مساعى در امور (254)  
رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از مسافرتها در حالى كه اصحابش ‍ همراه بودند ظهر در منزلى فرود آمد. قرار شد گوسفندى ذبح شود و ناهار از گوشت آن گوسفند استفاده شود. يكى از اصحاب گفت : سر بريدن گوسفند به عهده من . ديگرى گفت : كندن پوست آن با من . سومى گفت : پختن گوشت با من . رسول خدا فرمود: جمع كردن هيزم از صحرا با من اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! شما زحمت نكشيد، شما بنشينيد ما خودمان با كمال افتخار همه كارها را مى كنيم ؛ ما راضى به زحمت شما نيستيم . فرمود: مى دانم شما مى كنيد لكن (( ان الله يكره من عبده اءن يراه متميزا بين اءصحابه )) (255) (خداوند خوش ندارد از بنده اش كه او را ببيند در حالى كه در ميان يارانش براى خود امتيازى نسبت به ديگران قائل شده است ).
در سيرت رسول اكرم و ائمه اطهار قضايا و داستانها از اين قبيل زياد است كه مى رساند كوشش داشتند اين گونه عادتها را كه ابتدا كوچك به نظر مى رسد و همين ها منشاء تفاوتهاى بيجا در حقوق مى گردد، هموار كنند.
ب . ازدواج با زينب (256)  
زيدبن حارثه مرد بسيار بزرگوارى بود. در دوره اسلام هم اين مرد شرافت ها و فضيلت ها كسب كرد و در جنگ مؤ ته همراه جناب جعفربن ابى طالب شهيد شد.
اين مرد مسلمان شد و ظاهرا دومين مرد مسلمان باشد، يعنى بعد از على اولين مردى كه به پيغمبر اكرم ايمان آورد همين زيدبن حارثه آزاد شده رسول اكرم بود. (257) اين مرد ايمان و علاقه عجيبى به رسول اكرم داشت ، به طورى كه پدر و مادرش بعدها كه فهميدند پسرشان آزاد شده آمدند او را به نزد خود ببرند، رسول اكرم هم او را مرخص كرد و فرمود: اختيار با خودت ، اگر مى خواهى پيش پدر و مادرت بروى برو. اما اين پدر و مادر هر كارى كردند كه برگردد گفت : من بر نمى گردم و اين خانه را رها نمى كنم . اين جوان را مردم پسر خوانده پيغمبر مى خواندند.
پيغمبر اكرم مخصوصا دختر عمه خودشان زينب جحش را به عقد او در آوردند كه اين هم داستان خيلى معروفى دارد. پيغمبر اكرم فرستاد دنبال زينب جحش به عنوان خواستگارى . او اول خيال كرد كه خود رسول اكرم خواستگار او است ، خودش و برادرش عبدالله بن جحش با كمال خوشحالى و سرور جواب مثبت دادند، ولى بعد كه اطلاع پيدا كرد، پيغمبر او را براى غلام آزاد شده خودش مى خواهد ناراحت و عصبانى شد، گفت من خيال كردم كه پيغمبر مرا براى خودشان خواستگارى كرده اند. من نوه عبدالمطلب ، يك زن قرشيه بيايم و زن يك غلام آزاد شده شوم ؟ اين خلاف شؤ ون و حيثيات من است . پيغمبر اكرم به او پيغام داد كه اسلام اين نخوتها را از بين برده است ، زيد مؤ من و مسلمان و با ايمان است ، مسلم كفو مسلم و مؤ من كفو مؤ من است ، از نظر من تو نبايد امتناع بكنى . زينب گفت كه اگر شما واقعا معتقد هستيد كه من با زيد ازدواج كنم ، موافقم . حضرت فرمودند: بسيار خوب و چون پيغمبر موافق بود با زيد ازدواج كرد.
و چون از اول زيد را نمى خواست ، تا آخر هم به او علاقمند نشد و مرتب ناراحتى و كج خلقى مى كرد. زيد مى آمد نزد رسول اكرم و شكايت مى كرد كه وضع اخلاقى زينب اين طور است ، اجازه مى خواست كه طلاق بدهد و رسول اكرم مانع مى شد تا بالاءخره زيد او را طلاق داد و پيغمبر اكرم با او ازدواج كرد.
اين همان داستانى است كه كشيش هاى مسيحى روى آن داد و فرياد راه انداخته اند كه بله پيغمبر اسلام يك روزى داخل خانه يكى از اصحاب خود شد و او اتفاقا زنى بسيار زيبا و قشنگ در خانه داشت و پيغمبر چون سر زده داخل شد آن زن را در نهايت زيبائى مشاهده كرد و بعد بيرون آمد، ولى وقتى كه بيرون آمد محبت آن زن در دلش جا گرفته بود و بعد چون فهميدند كه پيغمبر به آن زن علاقمند است شوهرش او را طلاق داد! اينها ديگر افسانه است . زينب دختر عمه پيغمبر بود، يك زن غريبه نبود كه پيغمبر او را نديده و نشناخته باشد. مكه يك ده و يا يك قصبه بوده است . در زمان جاهليت هم حجابى اساسا وجود نداشته است . قرآن بود كه آيه حجاب را در سوره نور در مدينه نازل كرد: (( قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم ... )) (258)
از زمان كودكى زينب تا وقتى كه به زمان بلوغ رسيد يعنى وقتى كه پيغمبر خودش او را براى غلام آزاد شده اش خواستگارى كرد: عادتا در محيط آن روز عرب كمتر روزى بوده است كه پيغمبر اين دختر عمه را نديده باشد. آن وقت پيغمبر عاشق دل فريفته اين زن نشد مگر در وقتى كه او را شوهر داد و چند سال هم در خانه شوهر بود و از او فرزند هم آورد و بعد ناگهان او را ديد و عاشق شد!
ازدواج پيغمبر با زينب براى نسخ عملى همين عادت و رسم بود كه بسيار ريشه دوانيده بود در تمام جوامع بشرى . خيلى براى اعراب جاهليت اين كار مستنكر بود كه پيغمبر با زن پسر خوانده خودش ازدواج كرد. ازدواج پيغمبر در آن زمان با زينب در نظر مردم مستنكر بود اما نه روى حسابى كه اخيرا كشيش ها درست كرده اند، بلكه روى اين حساب كه مگر مى شود كسى با عروس خود پس از طلاق پسرش ازدواج كند؟! قرآن اين رسم را نسخ كرد و... جمله اول آيه ، ناظر به اين حقيقت است . (( ما كان محمد ابا احد من رجالكم . )) (259) محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ، اين حرفها يعنى چه ؟! او فقط پدر فرزندان خودش است نه پدر يك مرد اجنبى ، او را با اين صفت نشناسيد و با اين صفات خطاب نكنيد، او را ابو زيد نخوانيد و زيد را ابن رسول الله نخوانيد بلكه او را با صفت رسول الله و صفت خاتم النبيين بشناسيد، البته همه پيغمبران پيغمبر خدا بوده اند اما او يك صفت خاص و جداگانه اى دارد، او خاتم النبيين است .

 

next page

fehrest page

back page