بازارهاى دهگانه عرب
با اينكه راجع به اسواق عرب و نقش اين بازارها به خصوصبازار
عاكاظ در دادوستد و ارائه شعر و خطابه و مفاخرت قبيلهاى اشاره
نموديم، و باز هم يادآور خواهيم شد، معالوصف مناسب مىدانيم
جداگانه هم از آنها ياد كنيم.
«سوق» در زبان عربى به معناى بازار وجمع آن «اسواق» است.
اسواق عرب، ده بازار بزرگ و همگانى فصلى بوده كه رد زمان
جاهليتيعنى دوران پيش از ظهور اسلام درنقاط مختلف عربستان شهشرت
داشت. در حقيقت عرب را مىتوانستد در اين بازارها شناخت.
اسواق عرب پس از مراسم حج آنها كه در ماه رجب و ذىالحجه در مكه
و عرفات و منا انجالم مىگرفت، و شعار بزرگ قبائل عرب بود، مهمترين
مرسم و كنگره بزرگ آنها در ماههاى مختلف سال به شمار مىرفت.
محل برگزارى بازرهاى دهگانه عرب در كشور كنونى اردن،يمن، عدن،
حضرموت، بحرين، مسقط و عمان و نجد يعنى عربستان كنونى بود.
در اين قلمرو وسيع شبه جزيره تقريبا از مجموع قبائل عرب اعم از
بتپرست و نصرانى و يهودى و ستارهپرست و پيروان ساير اديان و
عقايد خرافى، از شام و عراق و يمن و بحرين و سواحل خليج فارس و نجد
و يمامه و تهامه و حجاز شركت مىجستند.
برنامه كار آنها و شركت در اين بازرها اين بود كه از ماه
ربيعالاول آغاز مىگرديد تا در ماه ذىالحجه پس از شكت در آخرين
بازرها بتوانند به مكه بيايند و در مراسم حجحضور يابند و بعد از
پايان موسمبه ميان قبايل خود در نقاطى كه خواهيم شناخت، بازگردند.
بنابراين قبايل عرب در دوره سال شخصيت و منافع مادى و معنوى خود
را بدين گونه تامين مىكردند. اين غير از سفرهاى تجارى عرب به يمن
و شام و ايران و حبشه و ديگر نقاط بود.
تجار عرب كالاهاى خود را كه از اين كشورها مىآوردند اغلب در
اسواق دهگانه خود عرضه مىكردند و بقيه شركت كنندگان نيز آنها را
با فرآوردههاى خود مبادله مىنمودند.
يعقوبى مورخ مشهور «بازارهاى دهگانه عرب را كه در آنها براى
مبادله تجارى و داد و ستد خود اجتماع مىكردند، و ساير مردم هم در
آنها گرد مىآمدند، و بدان وسيله از تامين خون ومال خود برخوردار
مىگشتند» بدين سان شرح مىدهد:
1- يكى از بازارهاى دهگانه عرب در دومة الجندل در ماه
ربيعالاول برگذار مىشد. رؤساى اين بازار از دو قبيله غسانى و بنى
كلب بودند.
2- بازار مشقر واقع در هجر در بحرين بود كه در ماه جمادىالاولى
گشايش مىيافت، و قبيله بنى تميم آن را برگذار مىنمود.
3- بازار صحار (شهرى واقع در كنار دريا درمسقط و عمان) در اولين
روز ماه رجب افتتاح مىشد.
4- بازار ريا عرب از بازار صحار سرازير مىشدند به بازار ريا، و
آل جلندى حكمرانان آنجا از آنها ماليات مىگرفتند.
5- بازار شحر (در ساحل درياى هند در خاك يمن در سرزمين مهره)
بازار آنجا در سايه كوهى كه قبر حضرت هود (عليه السلام) در آن واقع
است، به وسيله اعراب مهره برگذار مىشد.
6- بازار عدن در روز اول ماه مبارك رمضان برگذار مىگرديد، و
تجار از آنجا عطر به ساير نقاط مىبردند.
7- بازار صنعاء در نيمه ماه مبارك رمضان افتتاح مىشد.
8- بازار رابيه درحضر موت در جنوب يمن برگذار مىگرديد.
اعراب با محافظ به آنجا مىرفتند. زيرا حضر موت مملكت نبود، و
قبيله كنده آن را برگذار مىنمودند و به حفاظت از آمد و رفت مردم
برمىخواست.
9- بازار عكاظ واقع در بالاى سرزمين نجد بود. عرب درماه
ذىالقعده در بازار عكاظ اجتماع مىكردند. در اين بازار قريش و
ساير قبائل عرب گرد مىآمدند، و بيشتر آنها اعراب مضرى بودند. در
بازار عكاظ بود كه قبايل عرب اقدام به مفاخرت مىنمودند.
10- بازار ذىالمجاز عرب از بازار عكاظ و ذىالمجاز براى شركت
در مراسم به سوى مكه سرازير مىشدند.
مشهورترين اين بازارها كه در تاريخ اسلام از آن سخن رفته است
همان بازارعكاظ بود. چون تمام قبائل پس از شركت در بازارهاى ديگر
در آخر به «سوق عكاظ» مىآمدند و در آنجا بود كه به مفاخرت و
ايراد شعر و خطابه و شناسائى و شناساندن خود مىپرداختند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز در اين بازار حضور يافته
بود و پس از اعلام نبوت و شكت و ديدنىهاى خود در بازار عكاظ ياد
مىكرد.
به طور خلاصه قبائل عرب از شمال و غرب براى شركت در بازارهاى
خود به حركت در مىآمد و سرانجام بيشتر آنها (غير از يهوديان و
نصرانىها و ستارهپرستان) وارد مكه مىشدند، و پس از شركت در موسم
و طواف خانه كعبه و زيارت بعضى از بتهاى خود به اوطان خويش
بازمىگشتند.
علم و هنر عرب
آگاهى عرب جاهلى در منطقه حجاز و اطراف از آداب و رسوم و علوم و
فنون منحصر بود به اندكى ستارهشناسى آن هم به منظور راهيابى در
بيابانهاى بىكران، و تعيين اوقات آمدن باران، و شناخت نسب قبائل
مختلف و پراكنده خود و آشنائى به آثار قدمها و جايپاى انسان و
حيوانات. امتياز آنها بيشتر به شعر و خطابه بود كه بايد گفت در اين
دو فن به حد كمال رسيده بودند.
قدرت و تسلطعرب جاهلى درفنون خطابه و سخن سرائى و شعر و شاعرى
به خصوص قصيده و تغزل و توصيغ اشياء اگر د تمام جهان بىنظير
نباشد، به طور حتم كم نظير بوده است.
چيزى كه عرب جاهلى و بعدها عرب مسلمان را در اين خصوص ممتاز
نموده است، اينست كه در ميان ملل و اقوام ديگر تا آن روز يازن
سخنور و شاعر سابقه نداشته و يا اگر داشته است اندك بودهاند،
وليدرعرب جاهلى زنان سخنور و شاعر آنهم در حد اعلى زياد بودهاند.
عرب جاهلى اشعار خود را در بازارهاى دهگانه خود به خصوص بازار
«عكاظ» واقع در نزديك شهر طائف كه اين بازارهاى موسمى سالى چند
بار در نقاط مختلف شبه جزيره برگذار مىگرديد، و يك مجمع تجارى و
ادبى فصلى و همگانى بود، مىخواندند و با ايراد آن و سخنرانىها و
خطابههاى پرشور، ابراز وجود و خودنمائى مىكردند.
اشعار شعراى جاهلى چنان پخته و نغز و دلكش بود كه حتى تا امروز
يعنى پس از گذشت چهادره قرن نيز طراوت ولطافت و رسائى وزيبائى خود
را حفظ كرده است. بخصوص «معلقات سبع» يعنى هفت قصيده ناب كه آن را
بنابر مشهور پس از قرائت بر مردم و تصويب رئيس بازار عكاظ
مىنوشتند، و در خزانه او يا بر ديوار كعبه مىآويختند و به همين
جهت آنها را «معلقات» يعنى آويزهها مىخواندند.
درباره صاحبان معلقات اختلاف است. بيشتر اينعده را نام مىبرند
كه به موازات ظهور اسلام مىزيستند، و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه
و آله) بعضى از آنها را ديده بود: امرءالقيس، طرفه، زهيز، لبيد بن
ربيعه، عمرو بن كلثوم، اعشى،نابغه ذبيانى. بعضى اين عده را نيز
صاحبان معلقات دانستهاند: انتره، حارث بن حلزه، نابغه جعدى، عبيد
بن ابرص، علقمة نبن عبده و مهلهل. از شعراى معروف جاهليتيكى هم
«خنساء» يعنى يك زن بوده است.
سرآمد شعراى عهد جاهلى امرءالقيس كندى است كه در سال 540 ميلادى
درگذشت، و اسلام را درك نكرد. مشهورترين اشعار وى قصيده ناب اوست
كه با الفاظ و تعبيرات نغز و دل انگيز و پرسوز و گداز سروده شده و
با اين بيت آغاز مىگردد: قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل بسقط اللوى
بين الدخول فحومليعنى: همرهان لحظهاى درنك كنيد تا من به ياد يار
سفر كرده و سرمنزل او بگريم و ريگستان ميان «دخول» و «حومل» را
از سرشك ديدگانم سيراب سازم.
درباره خطابه عرب جاهلى بايد گفت، آنها تا آنجا اهميت به خطابه
مىدادند كه اگز خطيبى در قبيلهايبود او را باعث آبروى قبيله
مىدانستند و بهوجود وى برديگران فخر مىكردند. حتى در يك مورد كه
جوانى به خواستگارى دخترى رفته بود كسان دختر پرسيدند داماد چه
دارد؟ گفتند: چيزى ندارد، ولى در قبيله ما فلان خطيب است كه
مىتواند از بامداد تا شامگاه بايستد و لاينقطع سخن بگويد و سخنانش
تكرارى نداشته باشد! جمعيت گردآمدند وخطيب قبيله از طلوع آفتاب تا
غروب به سخن گفتن پرداخت، و همين نيز مهريه دختر شد و عروسى
سرگرفت!
ماههاى حرام
عرب جاهلى سالى چهار ماه را هاههاى حرام مىدانستند: رجب،
ذىالقعده، دىالحجه، محرم. حرام يعنى محترم. در حقيقت عرب چون پاس
احترام اين ماهها را نگاه مىداشتند، لذا از هرگونه قتل و غارت و
آدم كشى درآنها اكيدا ممانعت به عمل مىآوردند. در اين ماهها عرب
از تمامى نقاط جزيره عربستان به مكه مىآمدند، و مراسم عبادت و
طواف انجام مىدادند، يا به بازار عكاظ و اسواق ديگر مىرفتند، و
به كار تجارت و مبادله كالا و ايراد شعر و خطابه مىپرداختند.
هرچند اعراب جاهلى بتيا ستاره يا اشياى ديگر را مىپرستيدند،
ولى با اين وصف عمده نظر آنها درآمد و رفت به مكه احترام به كعبه و
مراسمى بود كه بر محور آن انجام مىگرفت. با اين وضع چنان كه گفتيم
آنها در ضمن به كار تجارت و مبادله شعر و خطابه حتى در منازل و
اسواق ميان راه هم اشتغال داشتند.
در ماههاى حرام به كسى تعرض نمىشد. به قتلى نه تجاوزى و هتك
ناموسى به وقوع نمىپوست. حتى حيوانات هم از امنيت و آزادى
برخوردار بودند و تامين جانى داشتند.
اگر دراين مدت به كسى تعدى مىشد، عموم قبائل خود را موظف
مىداشتند تجاوز را سركوب كنند و متعدى را به كيفر رسانند.
مىتوان گفت اهل مكه عموما تاجربودند. مرد و زن اشراف مكه و
فاميلهاى وابسته، در مالالتجاره و سرمايه اين تجارت عمومى و
هميشگى سهيم بودند، و از اين راه ثروت زيادى به دست مىآوردند.
معروف است كه خديجه همسر پيغمبر قبل از ازدواج باآن حضرت از تجار
عمده بود، ولى بايد دانست كه بقيه زنان قريش هم تقريبا چنين بودند،
و اختصاص به خديجه نداشت.
از اين گذشته چون مردم مكه سالى يكبار از زوار كعبه و قبائل
مختلف كه براى انجام مراسم حج مىآمدند، پذيرائى مىنمودند و آنها
نيز فراوردههاى خود را در در منازل ميان راه و خود مكه
مىفروختند، از اين راه نيز، سود سرشارى عايد قريش مىشد.
براى درك اهميت قريش، بايد در نظر داشت كه گاهى دوهزار و پانصد
شتر كالاى آنها را ميانحجازو شام و يمن مبادله مىكرد.
مبادلات تجارى آنها طلا، نقره، پوست، چرم، ادويه، عطر، صمغ،
سنا، يعنى محصولات يمن و هند و حبشه بود، و از شام و مصر و فلسطين
نيز كتان، ابريشم، اسلحه، غله، زيتون، و روغن زيتون و غيره
مىآوردند.
به موازات ظهور اسلام تجار عمده قريش ابوسفيان از قبيله بنى
اميه، عتبة بن ربيعه از قبيله عبدالدار، ابوجهل از قبيله بنى
مخزوم، و ابولهب از قبيله بنى هاشم بودند، كه همگى از ثروتمندان و
مالداران معروف به شمار مىرفتند.
رباخوارى قريش
تجارت و ثروت اندوزى قريش با ربا خوارى توام بود. ربا را با چند
برابر مىگرفتند. ثروتمندان عرب گذشته ازسودى كه از تجارت
مىبردند، سود حاصل از ربا نيز بر درآمد سرشار آنها مىافزود. ربا
را توعى بيع و خريد و فروش مىدانستند. چنان به آن دل بستهبودند كه
موقع مطالبه و گرفتن هيچگونه ترحم و ملاحظه نداشتند. شيوع رباخوارى
آينده بدهكاران را مختل مىنمود، و بسيارى در زير بار آن به ستوه
مىآمدند. چه بسا كه به واسطه ندارى ناگزير مىشدند به صورت مزدور
و يا برده طلب كار رباخوار درآيند.
اين معنا موجب گرديد كه اسلام از همان آغاز كار به جنگ
رباخواران برود، تا آنجا كه قرآن رباخوارى را در حكم جنگ با خدا
دانسته است.
و صريحا مىگويد: خدا داد و ستد معمول را حلال كرده است، و ربا
را حرام.
از كارهاى بسيار مفيد و سرنوشتساز اسلام همين مبارزه با
رباخوارى بود كه قشر مستضعف را نجات داد، و جلو سود كلان مفتخوران
را گرفت.
روحيات عرب و صفات عمومى قريش
شهر مكه نه حكومتى داشت، و نه ماموران رسمى كه انتظامات شهر را
به عهده گيرد. در عوض عهد و پيمان و سوگند، و حق جوار (پناهدگى و
بست نشينى) كه قريش سخت پاىبند آن بود، اين نقيصه را جبران
مىكرد. عرب به قبيله و پيوستگى به آن اهميت زياد مىداد.
شيوخ قبائل در نشستگاه خود كه به آن «نادى» مىگفتند، و بعدها
به «دارالندوه» مشهور شد، گرد مىآمدند، و درباره جنگ و صلح و
امور دينى (توجه و مراقبت از بتها) به مشورت و تبادل نظر
مىپرداختند.
كار قريش در مكه و طائف تجارت، و اعراب باديه، شترچرانى و جنگ و
گريز و قتل و غارت بود.
رسم دختركشى و زنده به گور كردن دختران نيزيك رسم اشرافى بود.
چون يكى از ملوك حيره به دختران جوانمردى از متنفذان تجاوز كرده
بود، و او براى حفظ آبروى خود، تمام دختران خود را زندهبگور كرد،
اين رسم كم كم ميان بعضى از رجال قوم رسمى شد. گاهى نيز به واسطه
فقر و تنگدستى دختران خود را كه به كار جنگ و غارت نمىآمدند،
مىكشتند، تا هم به اسارت نيفتند و مورد هتك حرمت قرار نگيرند، و
هم سربار زندگى نباشند. در هر صورت دختركشى عموميت نداشت، و همه جا
معمول نبود. و بيشتر درقبيله «بنى تميم» و «بنى اسد» اتفاق
مىافتاد.
اعراب جاهلى مردار مىخوردند و راهزنى مىكردند، و از شراب و
زنا و بىبند بارى لذت خاصى مىبردند.
اوقات خوش و لحظات بىكارى آنها با نقل افكار جاهلانه و تخيلات
شاعرانه كه از غارتگرىها و قتل نفسها و بادهگسارىها و
عشقبازىها و عيش و نوشها حكايت مىكرد، مىگذشت.
اين سرگرمىها و عادات و رسوم و بىخبرىها ديگر فرصتى به اعراب
بت پرست ثروتمند عياش يا بينوايى تهيدست گرفتار نمىداد تا به خدا
وعالم بعد از مرگ بينديشند، و پى به حقيقت ببرند. براى آنها زندگى
جز اينها مفهومى نداشت.
با اين كه در سفرهاى شام و يمن با يهود و نصارا (اهل كتاب) و
مردم متمدن روم و ايران و ديگر نقاط ارتباط پيدا مىكردند، و كم و
بيش با آداب ورسوم آنها آشنا مىشدند، معالوصف زندگى در منطقه دور
افتاده باديه و محيط تنگ مكه و مدينه و طائف، و انس و تعصب
زايدالوصفى كه طى قرون متمادى به زندگى خود داشتند، به هيچ وجه
آنها را تحت تاثير قرار نمىداد، و از آنچه مىانديشيدند باز
نمىداشت. در حقيقت به آنچه داشتند خوش بودند. جز آن چيزى
نمىشناختند، و چيزى نمىخواستند.
شهر مكه
شهر مكه قديمترين شهرهاى حجاز و مقدسترين نقطه روى زمين است.
مطابق روايات اسلامى حضرت آدم از جانب خداوند مامور شد تا جائى را
در روى زمين به نام خانه خدا بنا كند. آدم نيز در درههائى كه
بعدها شهر مكه در آنجا بنا شد، خانهاى ساخت وخدا سنگى بهشتى توسط
جبرئيل فرستاد تا به عنوان رمز بهشت و ياد روزگارى كه آدم در بهشت
بود، در آن كار گذارد. آدم آن سنگ را كار گذاشت ، سپس به امر
خداوند هفت باربه دور خانه خدا به طواف پرداخت. اين آغاز كار بناى
«كعبه» و ماجراى «حجرالاسود» است كه مبدا بسيارى از حوادث تاريخ
بشر مى باشد.
باز مطابق روايات اسلامى، كعبه در طوفان نوح ويران شد، و به
صورت تلى درآمد. در زمان حضرت ابراهيم خليل، خداوند به وى الهام
نمود كه با كمك فرزندش اسماعيل كه در دره مكه به سر مىبرد،
سنگهاى كعبه و حجرالاسود را از زير خاكهاى تل بيرون آورد و
دوباره خانه كعبه را بنا كند و خود و اسماعيل در اطراف آن طواف
كنند، و مردم را نيز براى زيارت و طواف آن فراخواند.
در زمان حضرت اسماعيل قوم جرهم كه از اعراب اصيل يمن بودند، و
در نقطهاى از حجاز مىزيستند، به واسطه پيدايش چاه زمزم كه با
اعجاز غيبى از زير پاى اسماعيل كودك شيرخوار ابراهيم و هاجر جوشيده
بود، به آنجا كوچيدند، و رحل اقامت افكندند. حضرت اسماعيل كه پدرش،
او و مادرش هاجر را به امر خوا از فلسطين آورده، و روى مصالحى در
آن بيابان بىآب و علف رها كرده و رفته بود، در ميان قوم جرهم نشو
و نما يافت و به روزگار جوانى از آنها زن گرفت و صاحب فرزند شد.
بدين گونه شهر مكه در پيرامون كعبه خانه خدا و يادگار آدم و
ابراهيم و اسماعيل به وجود آمد. شعر مكه واقع در انتهاى سلسله
كوههائى است كه از جمله كوه معروف «ابوقبيس» مشرف بر آن است.
سرزمين مكه را «بطحا» يا «ابطح» مىگويند. ابطح يعنى ته دره كه
سيلگاه بوده، و شن و ماسه آن را فرو گرفته، و وسعتى بيش از دره
داشته است. مكه نيز در همين نقطه نسبتا پهن واقع است. چاه زمزم و
كعبه، و حجر اسماعيل كه مدفن او و مادرش هاجر نيز هست در آنجاست.
شهر مكه به خاطر وجود كقته و حجر اسماعيل از همان روزگار نخست مورد
احترام قبائل عرب بود، و عرب نسبت به آن تعصب خاصى داشت.
«اولين مرتبه كه اسم مكه در تاريخ خوانده مىشود، در جغرافياى
بطلميوس است كه در قرن دوم ميلادى و چهارصد سال قبل از ظهور اسلام
مىزيست. بطلميوس در كتاب خود شهر مكه را «مكروبه» نوشته و توضيح
داده كه خانههاى شهر با سنگ ساخته شده، و در آنجا بتخانهاى بزرگ
وجود دارد و مردم براى زيارت بتها و هم براى تجارت به آن شهر
مىروند.
توليت كعبه
توليت كعبه پس از اسماعيل در دست بزرگان و نجباى قوم جرهم و
فرزندان اسماعيل بود. پس از آنها قبيله خزاعه كه از يمن آمده بودند
و مانند قوم جرهم در باديه حجازمىزيستند، روى به مكه نهادند، و در
آن جا سكونت ورزيدند، و توليت كعبه را از چنگ جرهميها درآوردند و
خود به عهده گرفتند. آنگاه در قرن پنجم ميلادى طايفه قريش پديد
آمدند، و طايفه خزاعه را از مكه بيرون كردند، و خود عهدهدار توليت
كعبه و رسيدگى به امور آن و پذيرائى از زائران خانه خدا شدند.
مرد نامى قريش «قصى بن كلاب» جد چهارم پيغمبر است كه در سال
چهارصدو چهل ميلادى توليت كعبه را به عهده داشت، و اين سمت در ميان
فرزندان او تا ظهور اسلام برقرار بود.
قبيله قريش
در ميان دودمان اسماعيل كه در نقاط مختلف عربستان سكونت ورزيدند
اين افراد مشهورند كه بيشتر قبائل به نام آنها شهرت دارند و آل
فلان يا بنى فلان خوانده مىشوند: قضاعه، عوف، اود، بكر بن وائل،
قيس، عجل، ثعلبه، تيم اللات بن ثعلبه، تغلب، شيبان، مذحج، شرحبيل،
حارث، ذهل، عدى، ثقيف، محارب، باهله، فزاره، فزاره، غطفان، هوازن،
قشير، عام، تميم، مزينه، حنظله، كعب، جذام، لخم، عامله، قعين،
رئاب،مخرمه، غفار، مدلج، جذيمة، غنم، غالب، لؤى، تيم، جشم و سعد.
به طورى كه سابقا يادآور شديم عرب سيصد و شصت قبيله بود كه در
نقاط مختلف عربستان مىزيستند.شريفترين و محترمترين قبيله عرب
«قريش» بود.چون آنها ساكن مكه بودند، و توليت و حمايت كعبه را به
عهده داشتند. به گفته يعقوبى «قريش» نام فهر بن مالك جد دهم
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) ء فهر لقب او بوده است. «قريش»
يعنى فهر بن مالك در زمان پدرش مالك بن نضر علامات فضل در وى
پديدار گشت و پس از پدر به جاى او نشست، علت اينكه او را قريش
گفتند مقام والاى او بود كه قريش به همين معنا است، پس آنها كه از
اولاد نضر بن كنانه نيستند از قريش به شمار نمىروند.
اعراب جاهلى مخصوصا مردم مكه و طايفه قريش نسبت به قبيله و حفظ
آن و تعهد و سوگند و پناه دادن به افراد،سخت پاىبند بودند. در
حقيقت ضامن استقلال و عامل مهم و مؤثر بقاى آنها در بيابانهاى
بىكران عربستان نيز همين جهات بود.
هنگام ظهور اسلام قريش كه حدود دو قرن بود در مكه به سر مىبرد،
25 طايفه بودند، همچون بنى هاشم، بنى مخزوم، بنى اميه، بنى زهره،
بنى كلاب، بنى عبدالدار، بنى اسد، بنى قوفل، بنى عبدالشمس، بنى
جمح، بنى سهم، بنى عدى و...
سران قريش امور مربوط به كعبه و حفظ و حمايت از زائران خانه خدا
و «دارالندوه» شوراى قبيلهاى خود را كه محلى در مكه و قصى بن
كلاب جد چهارم پيغمبر به منظور تبادل نظر و مشورت سران قريش تاسيس
كرده بود، ميان خود تقسسيم كرده بودند.
رسيدگى به كار كعبه و اداره امور آن، پذيرائى از مسافران و زوار
خانه خدا تقسيم آب ميان زائران، امورى بود كه قريش عهدهدار آن
بود. به همين جهت نيز قبيله قريش در تمام حجاز و يمن و نقاط عرب
نشين و شرافت و نجابت مشهور بود. در ميان شاخههاى قريش نيز از همه
نجيبتر و شريفتر، تيره بنى هاشم بود كه پيغمبر اسلام تعلق به
آنها داشت، و از ميان آنها برخاست.