نياكان پيغمبر(ص)
نياكان پيغمبر تا بيست و يك پشتشناخته شدهاند . بدينگونه:
عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبد مناف، قصى، كلاب، مره، كعب، لؤى،
غالب، فهر، مالك، نضر، كنانه، خزيمه، مدركه، الياس، مضر، نزار،
معد، عدنان. از عدنان تا اسماعيل درست روشن نيست. خود پيغمبر وقتى
نسب خود را مىشمرد، چون به عدنان مىرسيد سخن را قطع مىكرد و
مىفرمود: ئقتى به عدنان رسيديد، بالاتر نرويد، حال چرا؟ و آيا اين
نقل درست استيا نه؟ درست روشن نيست. به گفته يعقوبى; عدنان نخستين
كسى است كه براى كعبه پوششى قرار داد. فرزندان عدنان ازحجاز به
ساير نقاط رفتند وسكونت ورزيدند، از جمله گروهى از آنها به يمن
رفتند، معد پسر عدنان شريفترين فرد اولاد اسماعيل بود، و او از
منطقه حرم بيرون نرفت.(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 253)
همان طور كه گفتيم بيشتر شهرت قريش طايفهاى كه پيغمبر از ميان
آنها برخاسته بود، مربوط به مرد نامى آنها «قصى بن كلاب» جد چهارم
پيغمبر است كه در حقيقتسرسلسله قريش بود. برادر او «زهره» نيز از
سران قريش به شمار مىرفت.
قصى بن كلاب
قصى بن كلاب دو فرزند داشت: عبدالدار، و عبدمناف كه جد سوم
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود. عبدالدار پس از فوت پدر
توليت كعبه را قبضه كرد، و عبدمناف برادر كوچكترش كه او را «ماه
بطحا» مىناميدند، هم احترام او را داشت،و هم شخصا از نجابت و
خوشرفتارى خاصى با مردم، برخوردار بود.
يعقوبى مى نويسد: قريش تاريخ خود را از وفات قصى بن كلاب به
واسطه بزرگواريش قرار داده بودند، تا اينكه عام الفيل به وقوع
پيوست و عام الفيل مبدء تاريخ شد.(تاريخ يعقوبى ج 2 ص 4)
پس از مرگ اين دو برادر، بر سر تصدى امور كعبه و رياست قريش
ميان فرزندان آنها كار به نزاع كشيد، ولى سرانجام توليت كعبه و
رياست «دارالندوه» به فرزندان عبدالدار و آب رسانى به زوار
(سقايت) و پذيرائى از آنها (رفادت) به فرزندان عبدمناف واگذار شد.
هاشم
هاشم فرزند عبدمناف و نياى دوم پيغمبر كه نامش «عمرو» بود با
برادرش عبدشمس به هنگام ولادت به هم چسبيده بودند. وقتى آنها را از
هم جدا كردند، خون زيادى از آنها به زمين ريخت، و عرب آن را به فال
بد گرفت. اتفاقا اين تطير هم بيجا نبود و ميان فرزندان هاشم و عبد
شمس «بنى اميه» نزاع و كشمكش و خون ريزى هميشه جريان داشت.
اين مخالفتها در زمان پيغمبر ميان آن حضرت و ابوسفيان نوه اميه
و بعد ميان على (عليه السلام) و معاويه پسر ابوسفيان و يزيد بن
معاويه و حسين بن على (عليه السلام) ادامه داشت. حتى در احاديث پيش
از ظهور امام زمان (عليه السلام) آمده است كه هنگام ظهور آن حضرت
شخصى كه از نسل ابوسفيان است (سفيانى) با مهدى موعود به مخالفت
برخاسته كه در نبرد با آن حضرت نابود مىشود.
عبد شمس پدر اميه و اميه پدر حرب و او پدر ابوسفيان معروف است
كه نامش «صخر» بوده و او پدر معاويه سردودمان بنى اميه است.
عبد مناف گذشته از اين دو پسر دوقلو و توامان يعنى هاشم و عبد
شمس، دو پسر ديگر نيز داشت به نامهاى مطلب و نوفل.
از عجايب اتفاقات اين است كه اين چهار برادر سرانجام هر كدام
دور از هم در نقطهاى جان سپردند. هاشم در غزه، عبد شمس درمكه،
نوفل در عراق، و مطلب در يمن زندگانى را بدرود گفتند، و همان جاها
دفن شدند.
هاشم چهرو درخشان قريش بود. عقل و ادراك و هوش و استعداد زايد
الوصفى داشت. در مردمدارى و مهمان نوازى و دستگيرى از مستمندان
نظير نداشت. به همين جهت مردم عرب و قريش به او لقب سيد دادند.
يعنى آقاى عرب. لقب «سيد» در اولاد او باقى ماند، و اين سيادت از
او به فرزندانش عبدالمطلب و اولاد او و بعدها به پيغمبر و على
(عليهما السلام) و دودمان آنها رسيد.
از كارهاى برجسته هاشم اين است كه قريش را به كار تجارت واداشت،
و جهت بازاريابى شخصا در اردن با امير غسانى كه عرب و مسيحى بود،
پيمان بازرگانى بست تا تجار عرب در قلمرو او آزادانه آمد و رفت
كنند، و مال التجاره آنها از خطر مصون بماند. كار عاقلانه هاشم در
انعقاد اين قرارداد بازرگانى موجب شد كه برادران ديگر او هم به وى
تاسى جويند و عبدشمس با پادشاه حبشه و نوفل با پادشاه ايران، و
مطلب با حكمران يمن نيز چنين پيمانى منعقد سازند.از آ زمان مردم
قريش در سوريه و يمن و عراق و حبشه به كار تجارت پرداختند. ولى
بيشتر تجارت آنها در ناحيه شمال يعنى اردن و سوريه و فلسطين و در
جنوب با يمن بود. خداوند از اين سفرهاى تابستانى و زمستانى تجار
قريش كه موجب تاليف و تجمع و تمدن آنها گرديد، و از گرسنگى و
سرگردانى نجات يافتند در سوره قريش ياد مىكند، چنان كه گذشت.
يعقوبى مورخ مشهور مىنويسد: چون هاشم در غزه وفات يافت، قريش
پريشان شدند كه مبادا ساير قبائل بر آنها چيره شوند. به همين جهت
عبشمس به حبشه رفت و پيمانى را كه با نجاشى بسته بود تجديد كرد و
به مكه بازگشت. نوفل برادر ديگر هم به عراق رفت و با پادشاه ايران
پيمان بست و در راه بازگشت درگذشت، و به جاى آنها مطلب بن عبد مناف
برادر چهارم رياست مكه را به عهده گرفت(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 281)
عبد المطلب
عبدالمطلب پسر هاشم كه نامش «شيبه» بود، و «سرور بطحا»خوانده
مىشد، جد نخست پيغمبر اسلام است.
عبد المطلب ده پسر و شش دختر داشت. ابوطالب و عبدالله پدر رسول
خدا و پنج دخترش ازفاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى بود، و بقيه
پسران و صفيه مادر زبير بن عوام از زنان ذيگر بودند.
عبدالمطلب چاه زمزم را كه مدتها مسدود بود، حفر كرد و شمشيرى و
دو گوساله طلائى را از درون آن بيرون آورد كه وفق كعبه شد، و آب
زمزم بار ديگر در اختيار مردم قرار گرفت و اين معنا براعتبار
عبدالمطلب افزود.
يعقوبى مورخ نامى مىنويسد: قريش عبدالمطلب را ابراهيم دوم
مىناميدند. عبدالمطلب يكصدو بيستسال در جهان زيست.
درزمان زيست عبدالمطلب بر قريش، كه نامىترين و عاقلترين فرد
عرب حجاز به شمار مىرفت، ابرهه فرمانرواى حبشى يمن، با هفتاد هزار
سپاهى آهنگ تخريب كعبه نمود. ابرهه مىخواست كعبه را ويران كند، و
قبائل عرب را وادارد تا به جاى زيارت آن، كليسائى را كه او در ششهر
صنعا پايتختيمن ساخته بود، زيارت كنند، بدين گونه مركز تجارت و
محل اعتبار و زيارت ملت عرب را به يمن و صنعا منتقل سازد.
وليبه طورى كه خداوند در قرآن مجيد (سوره فيل) يادآور مىشود،
ابرهه و كليه افراد سپاهش با پرتاب كلوخهائى كه پرندگانى همچون
پرستوها از جانب خداوند بر آنها فرو ريختند به كلى نابود شدند.
هنگامى كه عبدالمطلب در بيرون مكه براى استرداد شترانش كه
سربازان ابرهه تصاحب كرده بودند، به ملاقات او آمد، ابرهه گفت: من
تصور مىكردم شخصى مانند شما براى شفاعت از مردم شهر و جلوگيرى از
تخريب خانه كعبه به ديدار ما آمده آست؟ و عبدالمطلب گفت: من صاحب
شتران خود هستم و خانه را نيز صاحبى است كه اگر بخواهد آن را حفظ
مىكند.(انا رب الابل و للبيت رب ان شاء يخفظه)همين جمله كوتاه
ابرهه را سخت تحت تاثير قرار داد، و پريشان ساخت، و آن را دليل بر
عقل و بزرگوارى عبدالمطلب دانست.
عبدالمطلب علاقه سرشارى به «محمد» نوه عظيم الشان خود داشت، و
بارها سفارش او را به فرزندانش مىنمود و مىگفت: او آيندهاى
درخشان دارد.(و ان له لشانا عظيما)
داستان ساختگى نذر عبدالمطلب
در تمامى تواريخ اسلامى و كتب مربوطه سنى و شيعى نوشتهاند كه
عبدالمطلب نذر كرده بود كه اگر خداوند ده پسر به او داد، يكى از
آنها را در راه خدا قربانى كند و چون داراى ده پسر شد و قرعه زد،
به نام عبدالله آمد، سپس او را با صد شتر به قرعه گذاشت و قرعه به
نام شتران آمد، و شتران را به جاى عبدالله قربانى كرد!
در بعضى از تواريخ و روايات اهل تسنن نوشتهاند كه اين راى زنى
جادوگر بود كه گفت: او را با قربانى كردن شتران معاوظه كنيد. در
صورتى كه اين موضوع افسانه است و اصلى ندارد. و از عقل و درايت و
ديانت عبدالمطلب كاملا به دور است.
ثقة الاسلام كلينى در «كافى» رواياتينقل كرده كهدلالت بر عظمت
و جلالت و كمال ايمان و عقل و بينش روشن او دارد. از جمله امام
صادق (عليه السلام) مىفرمايد: «عبدالمطلب روز قيامت تنها و به
سيماى پيغمبران وارد صحراى محشر مىشود» كه مىرساند نظر به شخصيت
نافذ وعقيده و ايمان خاصى كه در عصر جاهليت داشته به طور شاخص
محشور مىگردد.
دليل بر مجعول بودن اين داستان امورى است كه ذيلا به آن اشاره
مىكنيم:
1- داستان برخورد عبدالمطلب با ابرهه فرمانده حبشى بهترين گواه
بر كمال عقل و درايت عبدالمطلب است كه مىرساند چنين كار و نذر
مضحكى از وى بعيد بوده است.
2- يعقوبى مورخ مشهور مىنويسد: عبدالمطلب در زمان
جاهليتسنتهائى داشت كه در اسلام نيز تثبيتشد; مانند حرام دانستن
شراب، و زنا و حد زدن زناكار، و بريدن دست دزد و تبعيد زنان بدنام
از مكه، و جلوگيرى از زنده به گور كردن دختران و ازدواج با محارم،
و سرزده وارد خانه شدن، و عريان طواف كردن، و حكم به وجوب وفاى
بنذر، و احترام چهار ماه محترم(رجب، ذىالقعده، ذىالحجه و محرم) و
مباهله كردن (يعنى براى اثبات حقانيت نفرين كردن و حق
يكديگر)(تاريخ يعقوبى ج 2 ص 6)بنابر اين شخصى اين چنين، هرگز نذرى
آن چنان نمىكند.
3- پيغمبر در حديث معتبر افتخار مىكرد كه فرزند عبدالمطلب است
و مىفرمود: «من پيغمبرم دروغ نيست، من فرزند عبدالمطلب هستم»(انا
النبى لا كذب، انا ابن عبدالمطلب)
4- چطور ممكن است مردى با اين بزرگوارى نذر به چيزى كند كه در
اكثر شرايع آسمانى نهى شده بود و در نزد عقل بسيار زشت و از
بزرگترين جنايات به شمار مىرفته است؟
5- نذر كردن و كشتن فرزندان به عنوان نذر براى معبود از سنن
بتپرستان و ستارهپرستان (صابئين) بوده، و خداوند در قرآن مجيد آن
را ازجمله اعمال شنيع آنها شمرده و فرموده است: بدين گونه بسيارى
از مشركين خوش داشتند كه اولاد خود را بكشند.(كذلك زين لكثير من
المشركين قبل اولادهم شركائهم - سوره نعام آيه 137چ)
اين غير از زنده بگور كردن دختران بوده كه قبيله بنى تميم معمول
مىداشتند. زيرا كه «اولاد»درآيه شريفه اعم از پسر و دختر است، و
نيز غير از كشتن اولاد به واسطه فقر و بيم از گرسنگى است، بلكه اين
قتلها اولاد كه مشركين معمول مىداشتند براى تقرب به خدا بوده است.
6- اگر بگويند شايد عبدالمطلب مانند ابارهيم مامور بوده فرزندش
را در راه خدا فدار كند، مىگوئيم اين درست نيست، چون در انى
روايات صريحا مىگويد عبدالمطلب نذر كرده بود، مضافا به اين كه اگر
مامور بود مىبايد آن را عملى سازد و ديگر قرعه انداختن معنا
نداشت، و اصولا چرا نگفت: من مامور به اين كارم؟
7- در سلسله راريان اين داستان ساختگى و امثال آن مانند «انا
ابن الذبيحين» افرادى ضعيف و مجهول و مهمل كه بعضى هم شيعه اماميه
نبودهاند، قرار دارند، و به همين جهت روايات آن ضعيف و مغشوش و
بيشتر از طريق عامه روايتشده و از آنها به شيعه سرايت كرده است.
8- علامه مجلسى مىگويد: شيعه اعتقاد دارد كه پدران پيغمبر تا
آدم، خداپرست بودند،و ازفخررازى نقل مىكند كه گفته است: «شيعه
عقيده دارد كه هيچ يك از پدران پيغمبر كافر نبودهاند»(نگاه كنيد
به پاورقى فاضل محترم آقاى على اكبر غفارى بر، ج 3 كتاب «من لا
يحضره الفقيه» شيخ صدوق چاپ مكتبه صدوق ص 89)
بنابر آنچه ذكر شد ماجراى نذر عبدالمطلب از اختراعات قصه گويان
عامه بوده كه خواستهاند على رغم شيعه اماميه،عبدالمطلب را مانند
ديگر مشركان قلمداد كنند، و كسانى امثال زمخشرى و فخر رازى و
نيشابورى ازقدمايعلماى عامه و بعضى از متاخرين آنها همچون مراغى و
سيد قطب و بسيارى ديگر از مفسران آنها اين داستان ساختگى را در
تفسير آيه; «كذلك لكثير من المشركين قبل اولادهم شركائهم» نقل
كرده و مصداق آن را عبدالملطلب دانستهاند!! تا از اين راه اعتقاد
خود را در مشرك دانستن پدران پيغمبر (صلى الله عليه و آله) تثبيت
كنند و عقيده پاك شيعه اماميه را در اين خصوص تخطئه نمايند.
شايد هم رد زمان بنى اميه براى بكه دار ساختن عبدالمطلب جد
اميرالمومنين على (عليه السلام) اين افسانه را رايجساختهاند،
همان طور كه فرزندش ابوطالب را مسلمان ندانسته و سعى كردهاند او
را مشرك قلمداد كنند تا از آن راه به شخصيت امير المومنين على
(عليه السلام) لطمه وارد سازند، به شرحى كه در بخش «وفات ابوطالب»
خواهيم گفت.
ماجراى داستان ساختگى نذر عبدالمطلب مانند برخى ديگر از مباحث
اين كتاب، بحمدالله براى نخستين بار توسط نويسنده وارد بحث «تاريخ
اسلام» شده است، تا در آينده رهگشاى كسانى باشد كه مىخواهند در
اسلام كار كنند و بدون تقليد از پيشينيان و حسن ظن به آنان، تحقيق
و بررسى نمايند، و مانند بعضىها بدون تحقيق كافى آنرا تكرار
نكنند، و بعد ناگزير به «توجيه مالا يرضى صاحبه» نشوند، و آنرا
نشانه عظمت روح عبدالمطلب ندانند!
نذر و قربانى اولاد مطابق صريح قرآن از عادات ناپسند بسيارى از
مشركين بوده است، و اين عمل شنيع، با هيچ توجيه و ملاكى زيبنده
مقام با عظمت عبدالمطلب نبوده و نيست.
داستان نذر عبدالمطلب در منابع و ماخذ عامه توام با خرافات زياد
و حكميت زنى جادوگر و كاهن از قبيله «بنى سعد» كه عبدالمطلب با
هشتصد نفر مرد براى كسب تكليف نزد وى رفته بود، آمد، و بعضى از آن
هم به كتب شيعه رخنه كرده است، ولى ما همه را ديدهايم، و به طور
قطع مىگوئيم به افسانه بيشتر شبيه است تا به واقعيت.
علامه مجلسى در «بحار الانوار» به تفصيل روايات آنرا نقل كرده
كه افسانه بودن همه آنها در يك نتيجهگيرى، به خوبى آشكار است. ما
از مجموع مطالعات خود به خصوص «تاريخ اسلام» به روشنى دريافتهايم
كه يا افسانه سرايان صدر اسلام ويا مغرضان بنى اميه و مخالفان
حكومت الهى على (عليه السلام)، اين افسانه را ساختهاند، تا مانند
موارد ديگر مقام آنها را نزد مسلمين پايين آورند، و زمينه را براى
حك.مت افراد معمولى هموار سازند، براى بنى هاشم باقى نماند.
( نويسنده اين سطور چند سال پيش، روزى ضمن گفتگو با دوست فاضل
آقاى على اكبر غفارى، اظهار داشتم من در مطالعات خود در تاريخ
اسلام و رجال و تراجم و حديث و تفسير و غيره به بسيارى از اشتباهات
قدما پى بردهام كه در مجلدات «مفاخر اسلام» و «تاريخ اسلام» و
ساير آثارم برخى از آنها را يادآور شدهام.
ايشان هم گفتند من نيز در بسيارى از موارد كه كتب حديث از قبيل
كافى، معانى الاخبار، من لا يحضر و غيره را تحقيق و بررسى
مىنمودم، به مطالبى برخورد كردهام كه هيچكس متعرض آن نشده است.
از جمله موضوع نذر كذائى عبدالمطلب است كه در پاورق حديثى كه شيخ
صدوق در «باب قرعه» كتاب «من لا يحضره الفقيه» نقل كرده، ساختگى
بودن آنرا شرح دادهام.
چند سال بعد كه خواستم «تاريخ اسلام» را منتشر سازم، با مرجعه
به توضيحات ايشان كه در گوشهاى از پاورقى من لايحضر بود، و كسى
توجه نداشت، و در جائى ديگر بازگو نكرده بودند، براى اداى حق ايشان
(برخلاف عادت ناپسند بعضى از افراد بىمروت) طى 8 مطلب كه مسطور
گشت ترجمه نمودم، و براينخستين بار به عنوان داستان ساختگى نذر
عبدالمطلب وارد بحث «تارخ اسلام» كردم، و توضيح هود را بر آن
افزودم.
پس از انتشار اين كتاب، در گوشه و كنار، بعضى آنرا بدون ذكر
ماخذ گرفته و با شاخ و برگ طى سخنزانيها و نوشتهها بعنوان
اظهارنظر شخصى مطرح ساختند كه آرى عبدالمطلب چنين نذرى نكرده، ولى
بدون تحقيق پيرامون آن، و بعضى ديگر آنراتخطئه كرده و نتيجه
گرفتهاند كه خير عبدالمطلب چنين نذرى كرده و قبلا موحد نبوده
بدليل اينكه نام پسرش عبدالعزى بوده و بعدها با ايمان و خدا
پرستشده است، و به دليل چند روايت و اشعار كه در كتابها آمده است.
در صورتى كه عبدالعزى به نقل حديثى نام ابولهب بوده و معلوم
نيست توسط قبدالمطلب نامگذارى گرديده و چه بسا كه ازخود ابولهب
ناشى شده باشد، بعلاوه اين قبيل اسامى در زمان جاهليتسابقه داشته
و به منظور مماشات با قوم بوده، مانند اسامى خلفا كه بعضى ار ائمه
روز اولاد خود مىنهادند!
همانطور كه در متن آمده به انظمام شواهد ديگر، به عقيده جامعه
شيعه اماميه، عبدالمطلب از اول خداپرست و موحد ناب بوده است.
در «زيارت وارث» خطاب به حضرت امام حسين سيدالشهداء عليه
السلام مىخوانيم كه: «اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخه و
الارحام المطهره لم تنجسك الجاهلية بانجاسها» كه مىرساند در
اعتقاد شيعه پدران و مادران پيغمبر و على عليهما السلام هيچگونه
آلودگى به شرك و اوهام و خرافات و پليديهاى زمان جاهليت را
نداشتهاند، و نور حقيقت آنها در صلبهاى شامخ پدران و رحمهاى پاك
ماردان موحد و خداپرست قرار داشته است.
و از پيغمبر صلى الله عليه و آله هم روايتشده است كه فرمود:
«فلم ازل خيارا بعد خيار» يعنى: من درتمام نسلها موحد و پاكسرشت
بودهام.
جا دارد كه فضلاى محقق راجع به احاديث نذر عبدالمطلب از نظر متن
و سند در متون سنى و شيعه تحقيق و بررسى نموده و آنرا به صورت
كتابى در آورند.
آنچه نويسنده تحقيق نموده داستان همانطور كه آقاى غفارى اشاره
كرده است، بىاصل و ساختگى و دون شان شخصيتى همچون عبدالمطلب سيد
بطحاء است.
عبدالله پدر پيغمبر(ص)
عبدالله كوچكترين پسران عبدالمطلب و پدر عاليقدر پيغمبر اسلام،
با برادرش ابوطالب پدر اميرالمؤمنين على(عليه السلام) از يك مادر
بودند. مادر آنها فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى بود. پنج بانو به
نام فاطمه در ميان ماردان پيغمبربودهاند. اين نام مبارك بعدها نيز
درخاندان نبوت ديده مىشود. همسر ابوطالب و مادر تمامى فرزندان او:
طالب و عقيل و جعفر و على (عليه السلام) و ام يمن، فاطمه دختر اسد
بن هاشم بوده است، دختر عاليقدر پيغمبر و عروس ابوطالب و همسر على
(عليه السلام) نيز فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است كه محترمترين
فواطم خاندان خود و بهترين زنان عالم بوده است.
عبدالله در ميان قريش از لحاظ زيبائى و اندام معتدل و حجب و حيا
شهره شهر بود. عبدالله هنگامى كه 24 سال داشت در راه بازگشت از
تجارت شام در مدينه بيمار شد و مدتى بعد چشم از جهان فروبست، و
همان جا نيز مدفون گرديد. بنابر مشهور در آن موقع هنوز پيغمبر
متولد نشده بود.
مؤلف كتاب «پيامبر» از عشق دخترى يا زنى بهنام فاطمه خثعميه
نسبت به عبدالله سخن گفته، و پيرامون آن قلمفرسائىها نموده، كه
بايد گفتخانه از پاى بند ويران است. نوشته وى خيالپردازى بيش
نيست، و آن نسبتهاى واهى فرسنگها از حريم واقعيت فاصله دارد، و
اصولا خود داستان هم ساختگى است مانند بسيارى از داستانهاى تاريخ
اسلام كه شيعه اماميه آنرا معتبر نمىداند.