اديان عرب
يعقوبى مىنويسد: عرب به واسطه مجاورت با پيروان اديان و آمد و رفت
به كشورهاى دور و نزديك، داراى اديان مختلفى بودند. قريش و تمامى اولاد
«معد بن عدنان» پارهاى از احكام دين ابراهيم را معمول مىداشتند.
بدين گونه كه به حج مىآمدند و خانه كعبه را زيارت مىكردند و مناسك و
ديگر مراسم حجيادگار حضرت ابراهيم را انجام مىدادند. مهماننواز
بودند، و ماههاى حرام را محترم مىشمردند. اعمال نا مشروع و قطع پيوند
خويشى و ستمگرى را زشت مىداشتند، و هر كس را كه مرتكب جرم مىشد، كيفر
مىدادند.
آنها همچنان متصديان خانه خدا بودند تا اين كه قبيله «خزاعه»
پردهدارى كعبه را تصاحب كردند و بعضى از احكام و مناسك حج را تغيير
دادند، از جمله اين كه پيش از غروب آفتاب از «عرفات» بيرون مىآمدند،
و بعضى از آنها بعد از طلوع آفتاب روز دهم ذىالحجه كوچ مىكردند.
قريش بر اين عقايد بود تا اين كه عمرو بن لحى خزاعى به شام رفت و در
آنجا ديد كه مردمى از عمالقه بتها را پرستش مىكنند. عمرو بن لحى
پرسيد: اين بتها چيستند كه مىبينم مىپرستيد؟ عمالقه گفتند: ما اينها
را پرستش مىكنيم، و به وسيله آنها يارى مىجوئيم، و طلب باران
مىكنيم.
عمرو بن لحى گفت: آيا ممكن استيكى از اين بتها را به من بدهيد تا
آن را به سرزمين عرب ببرم، و در كنار خانه خدا كه قبائل عرب به زيارت
آن مىآيند قرار دهم؟ عمالقه بتى به نام «هبل» به وى دادند و عمرو بن
لحى آن را آورد و در كنار خانه كعبه گذاشت، و اين نخستين بتى بود كه در
مكه استقرار يافت (تاريخ يعقوبى - ج 1 - ص 294).
به دنبال آن بتهاى ديگرى هم در مكه و ساير نقاط حجاز و مجاور آن
نصب شد و قريش و قبائل عرب به پرستش آنها پرداختند كه در جاى خود توضيح
خواهيم داد.
به واسطه مجاورت با يهود و نصارا در يمن و نجران و خيبر به مرور
ايام گروهى از افراد قبايل عرب كيش يهودى و نصرانى را پذيرفتند. تبع
پادشاه يمن دو تن از علماى يهود را به نقاطى از يمن فرستاد و آنها
عدهاى از يمنىها را يهودى كردند. همچنين جمعى از دو قبيله «اوس» و
«خزرج» پس از آن كه از يمن بيرون آمدند و در مدينه سكونت ورزيدند به
واسطه مجاورت با يهوديان خيبر و بنى قريضه و بنى نضير يهودى شدند.
عدهاى از افراد قبيله بنى حارث، غسانى، بنى اسد، بنى تميم، بنى تغلب،
طىء، مذحج، بهراد، سليح، تنوخ، و بنى لخم، كيش مسيحى را پذيرفتند. حجر
بن عمرو كندى نيز مجوسى و زنديق شد(تاريخ يعقوبى - ج 1 - ص 298).
گذشته از بت پرستى و تدين به اديانى كه ريشه آسمانى داشت، بعضى از
قبايل عرب ستاره پرست بودند كه در شهر «حران» واقع در سوريه
مىزيستند. قبيله «بنى مليح» كه تيرهاى از طايفه خزاعه بودند «جن»
را پرستش مىكردند.
عدهاى از حميريان يمن آفتاب پرست، و قبايل« كنانه» ما پرست
بودند. قبيله «جذام» ستاره مشترى، و قبيله «طىء» ستاره سهيل، و قبيله
«قيس» ستاره شعرا و «بنى اسد» عطارد را مىپرستيدند(الاصنام كلبى - ص
34)
اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب
گفتيم كه اعراب شبه جزيره پس از حضرت ابراهيم كه در فلسطين مىزيست،
و فرزنش اسماعيل كه در ميان عرب جرهمى در حجاز اقامت داشت، نخست پيرو
احكام و آداب و رسومى بودند كه از آن دو پيغمبر خدا باقى مانده بود.
بعدها دين يهود و نصار و بت پرستى در نقاط مختلف شبه جزيره رسوخ
يافت و اوهام و خرافاتى از اين راهها در ميان جوامع و قبائل عرب
رايجشد.
به موازات ظهور دين مبين اسلام هنوز اعتقاد به خداى خالق آسمانها و
زمين و روزى دهنده، و ايجاد كننده جهان و جهانيان به نام «الله» و
احكام و مناسك حج و برخى از احكام ديگر از دين ابراهيم و اسماعيل در
ميان اعراب عدنانى و بخصوص قريش باقى مانده بود كه آن را معمول
مىداشتند.
با اين وصف گذشته از يهوديت و نصرانيت و بتپرستى، عمل به پارهاى
از احكام مزبور، اوهام و خرافات زيادى هم در ميان عرب رسوخ يافته بود،
و به آنها سخت دل بسته بودند.
از جمله به گفته مسعودى بعضى از عب عقيده به وجود پرندهاى به نام
«هام» داشتند و مىگفتند هام روح آدمى است كه پس از مرگ يا قتل به
صورت مرغى در مىآيد و پيوسته در اطراف قبر او نوحه سرائى مىكند، و
اخبار دنيا را به مقتول يا متوفى مىدهد و در جلو خانه بازماندگان شخص
در گذشته به سر مىبرد(مروج الذهب - جلد 2 صفحه 153)
بعضى ديگر «ذات انواط را پرستش مىكردند، عبادت ذات انواط همان دخيل
بستن بود. ذات انواط در وادى نخله قرار داشت و از زيارتگاههاى مردم
مكه به شمار مىرفت. ذات انواط درخت بزرگ سبزى بود كه كفار قريش و ساير
قبائل عرب هر سال به زيارت آن مىرفتند و سلاحهاى خود را بر آن
مىآويختند. در آنجا قربانى مىكردند، و يك روز در آنجا مىماندند
(سيره ابن هشام - ج 4 ص 893)
به ذات انواط چيزهايى به عنوان دخيل مىآويختند و حاجت و مراد
مىخواستند.
جمعى ديگر از عرب معتقد به وجود «غول» بودند، و عقيده داشتند كه
غولها در شبها و جاهاى خلوت پيدا مىشوند يا در بيابانها سر راهها
را مىگيرند و باعث آزار آدمى مىشوند. عرب هم در صدد بر مىآمد كه غول
را تعقيب كند و نگذارد به او آسيبى برساند.
مسعودى نقل مىكند كه بعضى از صحابه از جمله عمر بن الخطاب گفته است
كه وى پيش از ظهور اسلام دى يكى از سفرهايش به شام غول را ديده است كه
در صدد آزار رساندن به وى بوده و عمر با شمشير او را زده است! (مروج
الذهب - جلد 2 صفحه 155)
عرب به وجود شياطين و مرده و جن و قطرب و غدار معتقد بودند و براى
هر كدام نيز حالات و اوصافى ذكر مىكردند.
به خواب و جادوگرى هم اعتقاد داشتند. جادوگرى به نام كهانت در ميان
قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائى برخوردار بود و راى او
را هر چه بود به كار مىبستند، و سرپيچى از آن را شوم مىدانستند.
«شق» و «سطيح» دو كاهن و جادوگر معروف عرب بودند كه عرب در
گيرودارهاى خود به آنها مراجعه مىكردند و از آنها نظرخواهى مىنمودند.
«ذوالشرى» هم كه از توده سنگهاى سياه تراشيده چهارگوش تشكيل يافته
بود مورد احترام پرستش بعضى از قبائل عرب بود.
اعتقاد به «انصاب و ازلام» نيز از اوهام و خرافات رايج در ميان عرب
بود. ازلام جمع زلم بر وزن قلم تيرهاى كوچكى بود كه از درختى به نام
«نبع» كه با صلابت و قابل انحناء بود مىگرفتند و به يك اندازه
تراشيده و صاف مىنمودند و به هر كدام رنگ مخصوصى مىزدند و در قمار و
فالگيرى از آنها استفاده مىكردند، و به آنها «قداح» مىگفتند. قداح
به معناى تيرهاى بدون پيكان بود. نام اين تيرها كه در قمار به كار
مىرفت، به گفته يعقوبى ده تا بود. هفت تاى آنها را «انصب» مىگفتند:
يعنى نصيب و بهره بده، و سه تا «لا تنصب» بود.
هفت تاى اول «فذ» داراى يك سهم و «توام» داراى دو سهم و «رقيب» سه
سهم و «حلس» چهار سهم و «نافس» پنجسهم و «مسبل» شش سهم و «معلى»
هفتسهم، و سه تاى ديگر: منيح و سفيح و وغد بود كه فاقد سهم بود(تاريخ
يعقوبى ج 1 ص 300.)
عرب براى جنگ و صلح و انتقام گرفتن و قربانى كردن و ازدواج و يقين
به اين كه فلان طفل زنازاده استيا نيست، يا فلان كار را بكند يا نكند،
از اين تيرها كه كاهن قبيله بنى جمح در مقابل بت «هبل» جنب كعبه در
كيسهاى مىريخت و آن را به هم مىزد سپس چوبى در مىآوردند و اعلام
نظر مىنمودند، كسب تكليف مىكرد و نتيجه هر چه بود مىبايد به كار
بست.
خداوند در قرآن مجيد نصيب و بهرهگرفتن از اين نوع رايزنى و
نظرخواهى و فالگيرى را مانند شراب و قمار اكيدا نهى كرده و آن را پليدى
و از كارهاى شيطانى دانسته است.(يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و
الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون.
سوره مائده آيه 93)
خلاصه به مرور ايام كه اعراب شبه جزيره از توجه به احكامى كه از
زمان حضرت اسماعيل باقى مانده بود غافل ماندند، براى تسكين خاطر آشفته
و پريشان خويش به پرستش معبودهاى ناروا «آله باطله» و اعتقادات عجيب و
غريب روى آورده و حيران و سرگردان شده بودند، و به گفته حافظ: چون
نديدند حقيقت ره افسانه زدند.
رسوخ عقايد خرافى در اذهان ملت عرب و مردم قريش و اعقتاد به
معبودهاى باطل تا آنجا بود كه چون پيغمبر اكرم مبعوث گرديد و آنها را
از پرستش آلهه باطله بيم مىداد، از اين كه پيغمبرى از ميان آنها
برخاسته است، تعجب مىكردند و مىگفتند: او جادوگرى درغگوست، آيا
مىخواهد تمام خدايان ما را منحصر در يك خدا بداند؟ اين چيزى است بسيار
شگفت انگيز.(و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب.
اجعل الآلهة الها واحدا، ان هذا لشىء عجاب. سوره ص آيه 3 تا 5)
اوهام و خرافات عرب به موازات ظهور دين مبين اسلام بيش از اينهاست.
ما فقط اشارهاى به پارهاى از آنها نموديم. ولى همينها كه نوشتهايم و
آنچه راجع به بتهاى عرب نوشته مىشود، شايد براى شناخت دوران جاهليت
عرب و عقايد خرافى آنها كافى باشد.
بتهاى عرب
مردم عرب به خصوص قريش «الله» را خداى بزرگ و خالق آسمان و زمين و
مدبر عالم و فرستنده باران مىدانستند، و هنگام بردن نام او مىگفتند:
«بسمك اللهم» يعنى به نام تو اى خدا كه در اسلام به جاى آن «بسم الله
الرحمن الرحيم» نخستين آيه سوره مباركه قرآن مجيد آمد.
در عين حال قريش بتهائى داشتند كه آنها را مظاهر خداى واقعى
مىدانستند. در حقيقت چون دسترسى به «الله» نداشتند، بتها را پرستش
مىكردند، و از آنها يارى مىجستند، و مىگفتند: «اين كه ما بتها را
مىپرستيم به خاطر اين است كه اينها ما را به خداى واقعى نزديك
مىكنند».(ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفا - سوره زمر آيه 3)
چنان كه پيشتر گفتيم قبائل عرب قبلا پيرو دين حضرت ابراهيم بودند، و
نخستين كسى كه آنها را دعوت به بتپرستى كرد، عمرو بن لحى بود كه بت
«هبل» را از شام به مكه آورد، و قريش را به پرستش آن فرا خواند، و به
دنبال آن قريش و ساير قبائل عرب بتها ساختند، و هر قبيله بتى را پرستيد
و بسيارى از آنها را در درون و بالاى كعبه قرار داده بودند.
قريش براى بتان خود نذر مىكردند، و در مقابل آنها كرنش و قربانى
مىنمودند، و در جنگ و صلح آنها يارى مىجستند. حتى گاهى بعضى از آنها
را بر استرى يا شترى سوار كرده، به ميدان جنگ مىآوردند، تا حضور آنها
باعث پيروزىشان شود!
«الله» را يكتا و يگانه نمىدانستند، بلكه داراى زن و فرزند و
دختران مىپنداشتند.
از جمله بتان آنها «لات» و «منات» و «عزى» بود كه آنها را دختران
خدا مىدانستند. به همين جهت نسبت به آنها توجه مخصوصى داشتند. «لات»
خداى آفتاب و از سنگى سفيد بود و معبد آن در طائف واقع در دوازده فرسخى
مكه بود. منات سنگى سياه و خداى سرنوشت و مرگ بود، و معبد آن در محلى
به نام «قديد» ميان مكه و مدينه نزديك بحر احمر قرار داشت. «عزى» خداى
زهره و معبدش در «وادى نخله» بين طائف و مكه بود. اين خدايان اختصاص
به قريش نداشتند، بلكه مورد پرستش همه قبايل بودند، ولى قريش در
بزرگداشت آنها اهتمام خاصى داشت. اين احترام به خصوص نسبت به عزى بيشتر
بود. در مقابل بت عزى بود كه قربانى انسان انجام مىگرفت.
نقل مىكنند كه «ابو احيحه سعد بن عاص» مردى از بنى اميه هنگام مرگ
سخت مىگريست، ابوجهل كه براى عيادتش آمده بود، پرسيد: علت گريه چيست؟
آيا از مرگ مىترسى كه هيچ كس را از آن گريزى نيست؟ گفت: نه، ولى از آن
مىترسم كه مبادا بعد از من مردم عزى را پرستش نكنند! ابوجهل گفت: مردم
عزى را بخاطر تو نمىپرستند كه با مرگ تو از پرستش آن دست بردارند
(الاصنام - كلبى - ص 23 به نقل از تاريخ اسلام دكتر عبد الحسين زرين
كوب.)
«هبل» نخستين بت عرب از عقيق سرخ و به شكل انسان بود. دست راستش
شكسته بود، و قريش دست ديگرى از طلا برايش ساخته بودند! اين بت را قريش
در درون كعبه جا داده، و سخت به وى دل بسته بودند.
غير از هبل بتهاى ديگرى هم در كعبه از آن قريش و ساير قبايل عرب
وجود داشت، تا 360 بت به عدد روزهاى سال كه نسبت به آنها مراسم طواف و
مسح و قربانى معمول مىشد. علاوه بر اين بتها كه نام برديم و مىبريم،
اعراب بتپرست در خانههاى خود نيز بتانى از جنسهاى مختلف داشتند كه
چون وارد خانه مىشدند به دور آن طواف مىكردند، و در موقع مسافرت با
آن وداع نموده، و براى سلامتى و بازگشتخود يارى مىجستند يا با خود به
سفر مىبردند! گذشته از بت «هبل» كه عمرو بن لحى در جنب كعبه قرار
داده بود، پس از آن نيز قريش بتهاى «اسافه» و «نائله» در كنار كعبه
گذاشتند، و براى آنها احترام خاصى قائل بودند.
غير از بتهاى ياد شده كه در خانه كعبه يا در كنار كعبه قرار داشت،
قريش بت «مجاور الريح» را در كوه صفا و بت «معطم الطير» را در كوه
مروه مقابل كعبه قرار داده و به پرستش آنها مىپرداختند. علاوه بر
قبايل عرب در نقاط مختلف هم بتهاى مهمى داشتند كه بعضى خصوصى و بعضى
ديگر تعلق به همه قبايل داشت.
ود بت قبيله بنى كلب و قضاعه، در محلى به نام «دومة الجندل» واقع
در سر راه مدينه به اردن، و نسر بت قبيله حمير و همدان در صنعا
پايتختيمن، سواع بت قبيله كنانه، عزى بت قبيله غطفان، ذوالحفله بت
قبيله بجيله و خثعم، و فلق بت قبيله طى بود كه در نقطهاى به نام
«حبس» جاى داشت.
همچنين بت قبيله ربيعه و اياد ذوالكعباب در سنداد واقع در عراق، و
لات بت قبيله ثقيف در طائف، و منات بت قبيله اوس و خزرج در فدك نزديك
خيبر كنار درياى سرخ بود. بت ذوالكفين از آن قيله دوس، و بتسعد تعلق
به قبيله بكر بن وائل و شمس بت قبيله بنى عذره، و رئام بت قبيله ازد
بود.
قبايل بتپرست عرب هر ساله براى زيارت خانه كعبه و انجام مراسم حج
كه از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل مانده بود دو بار به مكه مىآمدند،
و با اين كه بتپرستشده بودند، روى تعصب خاص عربى آن مراسم را محترم
مىشمردند و آن را معمول مىداشتند.
بت پرستان عرب در نقاط مختلف قبل از حركت به سوى مكه نخست در مقابل
بتهاى خود ايستاده و اداى احترام مىكردند، سپس رهسپار مكه
مىشدند(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 295)
آنها قبل از سفر و هنگامى كه به جنگ مىرفتند نيز در مقابل بتهاى
خود كرنش نموده و با آنها توديع كرده و با فتح و پيروزى بر دشمن يارى
مىجستند.
با اين وصف كعبه و مكه به عنوان يادگار ابراهيم و اسماعيل احترام
خود را حفظ كرده و در نظر تمامى قبائل عرب مقدسترين مكانها بود.
تجارت قريش
سرزمين مكه فاقد توليد بود. نه زمين قابل كشتى داشت، و نه كالا و
فراوردههائى كه خود مصرف كنند و به ديگران عرضه نمايند. از اين روز
ساكنان مكه به كار تجارت و سوداگرى اشتغال داشتند و زندگى خود را با
وارد ساختن نيازمنديهاى خويش از خارج تامين مىنمودند. وجود مكه و
تقدسى كه در ميان قبايل عرب جاهلى داشت، و منطقه حرم كه جايگاه امنى
بود، و آمد و رفت قبائل عرب از نقاط مختلف عربنشين به مكه چه براى
پرستش بتهاى خود و چه به منظور شركت در مراسم سالانه حج كه در ماه رجب
و ذى حجه انجام مىگرفت، زمينه خوبى براى تجارت تجار عرب و مبادلات
تجارى آنها بود. تجارت حجاز تقريبا در اختيا مردم قريش يعنى مردم مكه و
اشراف طائف بود. تجارت قريش با فلسطين و سوره (شامات) در شمال، و با
يمن در جنوب بود، و گاهى تجار از راه دريا به حبشه، و از راه نجد به
حيره (عراق) تا مدائن پايتخت ايران ساسانى بود، و شايد به داخله ايران
هم آمد و رفت مىكردند. حتى با روم و مصر و هند هم رابطه تجارى داشتند.
تجار مكه تابستانها را به شمال مىرفتند كه آب و هوائى خوش داشت، و
زمستانها كه هوا سرد بود، راهى جنوب مىشدند. خداوند زندگى آنها را
بدين گونه تامين مىكرد و در قرآن مجيد سوره قريش مىفرمايد: «براى اين
كه قريش با هم مانوى شوند (و دلهاشان با هم) الفت گيرد (آنها را به
انديشه سفر تجارت انداختيم) الفتيافتن آنها نسبت به هم در سفر
تابستانى و زمستانى آنان تامين مىشد. پس قريش بايد صاحب اين خانه
(كعبه) را پرستش كنند، خدائى كه آنها را از گرسنگى نجات بخشيد، و طعام
داد، و از بيم و هراس ايمن ساخت». (بسم الله الرحمن الرحيم لايلاف
قريش، ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف فليعبدوا رب هذا البيت، الذى اطعمهم
من جوع، و آمنهم من خوف.)
بازرگانان قريش در سفرهاى تجارى خود از بيابانهاى هولناك و مخوف
مىگذشتند، و صدها فرسخ راه را مىپيمودند. بيابانها و دشتهاى سوزان
و بهتانگيزى كه در همه جاى آن سكوت مطلق حكمفرما بود. نه راهى، نه آبى
و درختى ، و نه آبادى و نشانهاى.
فقط هنگام سفر به شمال يا بازگشت از آنجا از «خيبر» و از شهر
«مدينه» عبور مىكردند، و در موقع سرازير شدن به جنوب «طائف» واقع در
دوازده فرسخى مكه را مىديدند، و بعد هم وادى «تهامه» و نقطه مسكونى
آنجا را.
در سمت چپ حركت آنها هنگام بيرون رفتن از شهر مكه سواحل «بحر احمر»
و درياى سرخ، و در سمت غرب، دشتهاى بىكران و شنزارهاى سوزان و كوهها
و درههاى مخوف فراوان وجود داشت، و آن طرفتر خليج فارس، و در جنوب
درياى عمان واقع بود.
تجار مكه در سفرهاى تجارى خود، از وجود اعراب بدوى كه به خوبى از
راههاى صحرا و منازل ميان راه آگاه بودند، براى راهنمائى و حمايت
كاروانهاى خود استفاده مىكردند.
تجارت قريش در بازارهاى دهگانه آنها در نقاط مختلف عربستان از شمال
يعنى شامات تا جنوبىترين نقطه عربستان يعنى يمن و حضرموت انجام
مىگرفت. اعراب در «اسواق» و بازارهاى خود ضمن تجارت و مبادله كالاى
خود، به مفاخرت قبيلهاى و خودنمائى و ارائه جنبههاى مادى و معنوى
خويش مىپرداختند. اين مفاخرتها ضمن اشعار نغز و دلكش آنان و
خطابههاى پر شورشان، به خوبى نمايان بود.
معروفترين اين بازارهاى فصلى، «سوق عكاظ» بود كه پيغمبر (صلى الله
عليه و آله) نيز در ايام جوانى، در آن شركت داشته است.