تاريخ انبياء

سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۲ -


طغيان فرعون و آمدن آيات الهى

در خلال اين كه فرعون براى سرگرم ساختن مردم و فريب دادن آن ها به وسايل گوناگون و گاهى كارهاى عجيب دست مى زد، از آن سو نيز دستورد شدت عمل د رمورد بنى اسرائيل و ايمان آورندگان به موسى و آزار و شكنجه آن ها بيشتر شده بود و ماءموران جاه طلب و پول پرست ، انواع جنايت و ظلم تعدى را درباره آن ها روا مى داشتند.

چنان كه پيش از اين اشاره شد، ايمان آورندگا به موسى و بنى اسرائيل بى طاقت شدند و نزد آن حضرت آمدند و بدو گفتند: پيش از اين كه تو بيايى تحت شكنجه و آزار بوديم ، اكنون نيز كه تو آمده اى باز هم گرفتار رنج و آزار اينان هستيم . (837)

بدين وسيله شكايت حال خود را بدو كردند و از او كمك خواستند. موسى نيز آن ها را به صبر و بردبارى امر فرمود و به وعده هاى الهى دل گرم و اميدوار ساخت و مژده نابودى فرعون و قبطيان را به آن ها داده و دستور داد كه به خدا توكل كنند.

متن گفتار موسى را خداى تعالى اين گونه نقل فرموده است :موسى بدان ها گفت : اى مردم ! اگر به خدا ايمان آورده ايد و تسليم فرمان او هستيد بدو توكل كنيد. آن ها گفتند: ما به خدا توكل مى كنيم . پروردگارا! ما را دست خوش فتنه (و بلاى ) مردم ستم كار قرار مده و ما را با رحمت خويش از گروه كافران رهايى بخش . (838)

به دنبال آن خداى تعالى نقل مى كند: ما به موسى و برادرش دستور داديم در شهر مصر خانه هايى بسازند و آن ها را مقابل يك ديگر (يا معبدگاه ) قرار دهند و نماز به پا دارند. (839) موسى پس از انجام دستور الهى وقتى ديد كه مال و منال بسيارى در اختيار فرعون و قوم اوست و بدين وسيله مردم را گمراه مى كنند، آن ها را نفرين كرده و به درگاه الهى عرض ‍ كرد: پروردگارا! تو به فرعون و بزرگان قوم او در زندگى دنيا زيور و مال ها داده اى تا اين كه (مردم را) از راه تو گمراه كنند. پروردگارا اموالشان را نابود و دل هاشان را سخت گردان كه ايمان نياورند تا وقتى عذاب دردناك را ببينند. (840)

خداى متعال در جواب ، موسى و هارون را مخاطب ساخت و فرمود: دعاى شما مستجاب شد، پس استقامت ورزيد و از كسانى كه نمى دانند پيروى نكنيد. (841)

بدين ترتيب عذاب خدا بر فرعون و قبطيان حتمى گرديد و مورد خشم خدا قرار گرفتند، اگر چه مطابق نقل برخى از روايات ، فاصله ميان اين دعا و نابودى كامل فرعونيان سال ها طول كشيد، ولى هر چه بود خدا دعاى پيغمبر خود را اجابت فرمود و عذاب هاى گوناگونى كه خداوند از آن ها به عنوان آيات در قرآن كريم تعبير كرده ، يكى پس از ديگرى بر فرعونيان نازل گرديد؛ مانند خشكسالى ، تباهى محصول ، توفان ، ملخ و مطابق روايات در هر بار وقتى از عذلب الهى به ستوه مى آمدند، به ناچار نزد موسى آمده و از او مى خواستند از خدا بخواهد تا آن عذاب را برطرف كند و پيمان مى بيتند كه اگر عذاب برطرف شود به او ايمان آورده و بنى اسرائيل و مؤ منان زندانى را آزاد كنند، اما چون عذاب برطرف مى شد به وعده خود عمل نمى كردند.

برخى خواسته اند نشانه هاى نُه گانه اى را كه خداى تعالى در سوره اسراء ذكر فرموده و مى گويد: «و ما به موسى نه آيه آشكار داديم » (842) به همين عذاب تطبيق كنند و گفته اند: اين آيات نُه گانه ، همان عذاب هايى بو كه بر قوم فرعون نازل گرديد تا متذكر شده و دست از طغيان خود بردارند و گرنه آياتى را كه خدا به موسى داد بيش از نه عدد بوده است . اينان آيات نه گانه را اين گونه شمرده اند: 1 قحطى ؛ 2 كمبود اموال ؛ 3 مرگ و مير؛ 4 كمبود حاصل ؛ 5 توفان ؛ 6 ملخ ؛ 7 شپش ؛ 8 وزغ ؛ 9 خون . (843)

ولى مطابق روايات و گفتار مفسّران ، عصا و يدبيضا هم جزء آيات بوده است (844) و حتى بعضى ، آيات و معجزاتى را هم كه پس از غرق شدن فرعونيان به دست موسى ظاهر گرديد، مانند شكافته شدن سنگ و بيرون آمدن آب را نيز جزء آيات نه گانه شمرده اند. (845)

شيخ صدوق در حديثى كه از امام صادق روايت كرده آيات نه گانه را اين گونه بيان فرموده است : ملخ ، شپش ، وزغ ، خون ، توفان ، دريا، سنگ ، عصا و يدبيضا. (846)

در حريث ديگرى از امام باقر(ع ) روايت كرده آن حضرت فرمود: توفان ، ملخ ، شپش ، وزغ ، خون ، سنگ ، دريا، عصا و يدبيضا. (847)

نظير همين حديث را نيز عياشى در تفسير خود از آن حضرت روايت كرده است و شايد در پايان اين بخش توضيح بيشترى براى آيات مزبور بيايد. آن چه در قرآن كريم در سوره اعراف ذكر شده ، آن است كه خداى تعالى فرعونيان را براى تنبيه به قحطى و كمبود محصول دچار كرد و سپس توفان ، ملخ ، شپش ، وزغ ، و خون را بر آن ها مسلط ساخت . ما نيز به همين ترتيب درباره هر كدام مقدارى توضيح داده و به دنباله داستان باز مى گرديم .

قحطى و خشك سالى

وضع جغرافيايى كشور مصر طورى است كه از زمان قديم تا به حال بيشتر درآمد و زندگى مردم ار راه كشاورزى تاءمين مى شده است و براى آماده كردن زمين و تاءمين آب كشاورزان زحمت زيادى را متحمل نمى شوند، زيرا رود نيل در هر سال چند بار در حدّ معينى طغيان مى كند و همين طغيان محدود سبب مى شود كه گل و لاى بسيارى در زمين ها بنشيند و پس از فرو نشستن آب ،همان گل و لاى به صورت كود درآمده و مومجب تقويت زمين و آمادگى آن براى كشاورزى مى گردد و با نهرهايى كه از رود نيل به قسمت هاى مختلف سرزمين مصر كشيده اند زمين ها آبيارى مى شود.

يكى از جغرافى دانان فرانسوى مى نويسد: بسيارى از قسمت هاى رود نيل از نظركشاورزى بى نظير است به طورى كه سالى سه بار محصول مى دهد و براى برداشت آن نيز نياز به زحمت زيادى نيست ، زيرا تنها كشت دانه محصول در زمين براى روييدن آن كافى بوده و نيازى به ريختن كود در آن ها نيست ، هم چنين مصر بيش از ساير كشورها محصول دارد؛ مثلاً گندم در حاصل خيزترين زمين هاى فرانسه از پنج تخم تا ده تخم محصول مى دهد، در صورتى كه در زمين هاى مصر پانزده تخم بهره مى دهد $.

روش كشاورزى از زمان فراعنه پيش رفتى نكرده و البته تغيير آن وضع نيز سودمند به نظر نمى رسد، زيرا تا هنگامى كه رود نيل عهده دار رساندن كود زمين و خورشيد متكفل به ثمر رساندن زراعت است ، علتى براى تغيير روش كشاورزى ديده نمى شود.

البته گاهى همين رود نيل كه منبع ثروت مصر است ، موجب بدبختى و تباهى آن مى گردد و اين در وقتى است كه آب به حدّ كافى بالا نيايد كه در اين هنگام قحطى سرتاسر مصر را فرا مى گيرد و اگر اين وضع چند سالى ادامه يابد، بسيارى از كشاورزان بر اثر گرسنگى جز مرگ چيزى پيش روى خود نمى بينند. براى مثال در سال 462 ه‍.ق (1069 م ) قحطى عجيب و وحشتناكى در مصر روى داد كه مورخان عرب مى نويسند: به دليل اين كه مدت پنج سال رود نيل به حدّ كافى بالا نيامد و هم چنين به واسطه جنگ هاى زيادى كه در آن چند سال روى داده بود، تنوانستند گندم از خارج وارد كنند و كار قحطى به جايى رسيد كه قيمت يك تخم مرع به پانزده فرانك و بهاى يك گربه به چهل و پنج فرانك رسيد. مردم در اين قحطى ، همه اسبان و شتران خليفه وقت را كه شماره اش به ده هزار مى رسيد خوردند. روزى يكى از وزراى خليفه سوار بر استر خويش به مسجد مى رفت كه مردم او را از پشت استر به زمين افكندند و در پيش روى او استرش را خوردند، در نتيجه زد و خوردى روى داد كه گروهى در آن زد و خورد كشته شدند و مردم لاشه همان كشتگان را نيز خوردند. اين قحطى آن قدر طول كشيد كه مردم شروع به خوردن يك ديگر كردند و زنان و كودكانى را كه از خانه خود خارج مى شدند محاصره كرده و بى اعتنا به داد و فرياد، آن ها را زنده زنده مى خوردند.

از اين قسمت كه براى شما نقل كرديم ، مى توان فهميد كه رود نيل چه اهميتى براى مردم مصر داشته و دارد و به همين دليل ، فرعون نيز نهرهايى راكه از آن جدا مى شد و سرزمين مصر را سيراب مى كرد و به رخ مردم مى كشيد و آ را نشانه خدايى و قدرت خود مى دانست و به آن ها مى گفت : يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلاتُبْصِرُونَ (848)؛

اى مردم ! آيا حكومت مصر از آن من نيست و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟

به هر صورت خداى تعالى چند سال قحطى را بر آن ها مسلط كرده و قحطى شايد مزبور برا اثر بالا نيامدن آب نيل بوده كه سبب شد تا زمين هاى حاصل خيز مصر از آب و گل و لاى آن بهره مند نشود و نتوانند محصول كافى از زمين به دست آورند.

خداوند متعال در سوره اعراف مى فرمايد: ما فرعونيان را به خشك سالى و كمبود حاصل دچار كرديم شايد اندرز گيرند $ (849) و همين قحطى سبب مرگ و مير و كمبود اموال و محصول آن ها گرديد. البته شايد مرگ و مير به وسيله سيل ، توفان ، طاعون و بلاهاى ديگر و كمبود حاصل به واسطه آفات زراعت و ميوه ها يا همان طغيان آب بوده است ، چنان كه در پاره اى از روايات نقل شده است ، و اللّه اعلم .

توفان

همان طور كه پايين رفتن آب نيل سبب قحطى و خشك سالى مى گرديد، طغيان بيش از حد آن نيز موجب توفان و بى چارگى آن ها بود و شايد توفان مزبور نيز از طغيان رود نيل بوده كه خانه هاى فرعونيان و زمين هاى كشاورزى آن ها را فراگرفت و سكونت در خانه و زراعت زمين ها براى ايشان مقدور نبود.

مفسران نوشته اند: بوفان مزبور خانه هاى فرعونيان را ويران كرد و محل سكونتى در شهر براى آن ها باقى نگذاشت ، به حدّى كه مجبود شدند از شهر خارج شده و در بيابان چادر بزنند و در آن سكونت كنند، هم چنين زمين هاى زراعتى آن ها را آب فرا گرفت كه تنوانستند در آن سال زراعت كنند، اما توفان مزبور به خانه هاى بنى اسرائيل و زمين هاى آن ها هيچ صدمه اى وارد نكرد و قطره اى از آن آب به زمين هاى ايشان وارد نشد.

احتمال دارد كه توفان مزبور بر اثر آمدن باران هاى زياد و سيل ها نيز پديد آمده باشد.

به هر حال فرعونيان به تنگ آمده و نزد موسى آمدند و از او خواستند از خداى خود بخواهد تا آن توفان را برطرف سازد تا آن ها بنى اسرائيل و زندانيان را آزاد كرده و به وى ايمان آورند. هنگامى كه موسى دعا كرد و توفان برطرف شد، فرعونيان به وعده خود عمل نكرده و به ظلم بر آنان ادامه دادند. (850)

ملخ

به دنبال توفان ، خداى تعالى در سال ديگر ملخ را بر زراعت و درخت و اموال فرعونيان مسلط كرد كه ديگر برگ سبزى به جاى نگذاشتند. و وقتى درخت ها و كشاورزى را از بين بردند، به خانه و اثاث آن ها هجوم آوردند و به خوردن درها و لباسهايشان رو كردند. به طورى كه فرعونيان را به ستوه آوردند و فرعون نيز سخت درمانده گرديد و به موسى گفت : از پروردگارت بخواه به آن پيمان كه با تو نهاده رفتار كند. اگر عذاب را از ما برطرف كنى به تو ايمان آورده و بنى اسرائيل را به همراه تو مى فرستيم . (851) مموسى نيز از خدا خواست تا ملخ خا رفتند، ولى باز هم فرعونيان به عهد خود وفا نكردند و ايمان نياوردند و از ظلم و آزار بنى اسرائيل دست نكشيدند.

طبق گفتار مفسران يك هفته تمام يعنى از روز شنبه تا شنبه ديگر ملخ بر آن ها مسلط شده بود. (852) و در نقلى است كه موسى به صحرا رفت و با عصاى هود به سوى مشرق و مغرب اشاره كرد و ملخ ‌ها پراكنده شدند و فرعون خواست تا به وعده خود عمل كند، اما هامان مانع شده و نگذاشت . (853)

شپش

اين بار خداى تعالى شپش را بر فرعونيان مسلط كرد كه جامه ها و بسترهاى خواب و ظرف هاى خوراك و خلاصه همه زندگى آن ها را گرفت و از سر و روى آن ها بالا مى رفت و خواب و خوراك و آسايش را از آن ها سلب كرد و از توفان و ملخ بر آن ها سخت تر بود.

سعيدبن جبير گفته است : حشرات ريزى بودند كه در برنج و گندم و آرد توليد مى شدند و اين ها به قدرى زياد شده بود كه اگر مردى ده خورجين گندم براى آرد كردن به آسيا مى برد، سه خورجين آن را سالم باز نمى گرداند و كم كم از آرد و گندم ، به خانه و اثاث و جامه و سر و صورتشان بالا رفتند و به هر چه نگاه مى كردند، از زيادى حشرات مزبور به سياهى درآمده بود و سر و صورتشان هم چون اشخاص آبله رو شده بود و قرار و آرام را از آن ها گرفتند، به حدّى كه كارشان به شيون و فرياد رسيد.

فرعون ناچار شد براى چندمين بار به موسى پناه ببرد و مانند دفعات گذشته دفع آن را از وى بخواهد و وعده ايمان و آزادى بنى اسرائيل را آشكارا به او بدهد، ولى باز هم پس از دعاى موسى و برطرف شدن عذاب ، تغييرى در روش ‍ ظالمانه او پديدار نشد. (854)

وزغ

بار ديگر خداى تعالى براى تنبيه فرعونيان ، وزغ را بر آن ها مسلط ساخت و هر چه خوراكى و آشاميدنى داشتند، مملوّ از وزغ شد و خانه ها و ظرف هايشان را فراگرفت . دست به هر جامه و خوراكى يا ظرفى كه مى زدند، وزغ هايى در آن مى ديدند و هر غذايى ك مى پختند، وزغ ها در آن مى ريختند و آن را تباه مى ساختند. چون در جايى مى نشستند، وزغ ها از لباس سرو صورتشان بالا مى رفتند. كژاگر براى سخن گفتن يا غذا خوردن دهان باز مى كردند، پيش از آن كه سخنى از دهانشان خارج گردد يا لقمه اى در دهان بگذارند، وزغى به دهانشان مى رفت .

خلاصه آن قدر از وزغ ها سختى كشيدند تا به ناچار اين بار نزد موسى آمده و از پيمان شكنى هاى گذشته عذرخواهى كردند و پيمان محكمى بستند كه ديگر خلف وعده نكنند، ولى با تمام اين احوال وقتى به دعاى موسى وزغ ها برطرف شدند، باز هم به وعده خود عمل نكردند. (855)

خون

داستان خون را به دو صورت نقل كرده اند: گروهى از مفسران و تاريخ ‌نگاران گفته اند كه آب نيل براى فرعونيان و قبطيان تبديل به خون شد. در نقلى است كه موسى به كنار رود نيل آمد و عصاى خود را به آب زد و همان دم آب نيل براى قبطيان تبديل به خون شد، ولى براى بنى اسرائيل آب گوارا و زلال بود. هرگاه يكى از قبطيان از آن برمى داشت يا دست بدان مى زد خون بود، ولى براى بنى اسرائيل آب بود تا جايى كه زنان قبطى نزد زنان بنى اسرائيل آمده و از آن ها مى خواستند تا به دست خود ظرف ها را از آب پر كرده و در ظرف آن ها بريزند. زنان بنى اسرائيلى هم ظرف ها را به دست مى گرفتند و از آب پر مى كردند، ولى به محض آن كه آب را در ظرف زنان قبطى مى ريختند، تبديل به خون مى شد (856) و در تاريخ طبرى و ديگر كتاب ها آمده است ك كار به جايى رسيد زن قبطى نزد زن اسرائيلى مى آمد و بدو مى گفت تو آب را در دهان خود بگير و آن گاه به دهان من بريز. زن اسرائيلى آب را به دهان مى گرفت و تا وفتى كه در دهان او بود، آب بود، ولى هنگامى كه به دهان زن قبطى مى ريخت در دهان او خون مى شد.

هشت روز تمام دچار اين وضع شدند كه خوردنى و آشاميدنى آن ها همه خون بود و از شدت تشنگى در شرف هلاكت بودند. خود فرعون براى رفع تشنگى ناچار شد از ميوه هاى تازه استفاده كند، اما چون ميوه ها را در دهان مى جويد آب آن خون بود. (857)

در مقابل اين قول ، زيدبن اسلم و برخى گفته اند: به رعاف (يعنى خون دماغ ) مبتلا شدند كه پيويته از بينى آن ها خون مى آمد و چاره اى نديدند، جز آن كه باز هم به موسى پناه ببرند و دفع آ بلاى سهت را از او بخواهند و وعده ايمان بدو و رفع ظلم بنى اسرائيل را بدهند، ولى متاءسفانه براى چندمين بار پيمان شكنى كردند و به موسى ايمان نياوردند و بنى اسرائيل را هم آزاد نكردند. (858)

برخى چون سعيدبن جبير گفته اند: آخرين بلايى كه فرعونيان دچار آن شدند، مرض طاعون بود كه در آن بيمارى هفتاد هزار نفرشان مردند و سرانجام هم اين بلا مانند بلاهاى گذشته به دعاى موسى برطرف گرديد، ولى سبب تنبيه آن ها نشد و دست از كفر و آزار بنى اسرائيل برنداشتند.

بيشتر مفسران گفته اند: يكى از عذاب هاى خدا بر فرعونيان اين بود كه اموالشان تبديل به سنگ گرديد. (859) اين به دنبال همان نفرينى بود كه موسى درباره آن ها كرد و به درگاه الهى عرض كرد: خدايا اموالشان را نابود گردان $ (860) و گروهى همين سنگ شدن اموال و به اصطلاح طَمْس را يكى از آيات نه گانه شمرده اند. طبرى از محمدبن كعب نقل كرده كه وى گفت : عمربن عبرالعزيز از من پرسيد كه آيات نه گانه كه خداوند به فرعون نشان داد چه بود؟ گفتم : توفان ، ملخ ، شپش ، وزغ ، عصا، يدبيضا، طمس و دريا.

عمر گفت : آرى من مى دانستم كه طمس يكى از آن آيات بوده است . من گفتم : موسى بر آن ها نفرين كرد و هارون آمين گفت و خداى تعالى اموال آن ها را به سنگ تبديل كرد.

محمدبن كعب گويد: سپس عمربن عبدالعزيز دستمالى ر آورد كه در آن چيزهايى بود كه عبدالعزيز بن مروان از مصر آورده بود و در آن دستمال آثارى از قبطيان و فرعونيان مصر نيز وجود داشت . آن گاه تخم مرغى بيرون آورد كه دو نيم شده و سنگ شده بود و هم چنين گردو و نخود و عدس هايى كه خرد شده و سنگ شده بود. (861)

بارى آيات الهى به صورت عذاب هاى گوناگون بر فرعونيان فرود آمد، ولى سبب بيدارى آن ها نشد و به جاى اين كه با مشاهده آن به موسى ايمان بياورند و او را تصديق كنند، به تكذيب او پرداختند و زبان به تمسخر و استهزاى آن حضرت گشودند، چنان كه قرآن كريم نقل فرموده تا پايان كار او را جادوگر خواندند و خيال مى كردند آن چه او مى آورد، سحر و جادو است . نتيجه اين تمسخرها و تكذيب ها آن شد كه در سوره مباركه قمر مى گويد: همانا فرعونيان را آيات بيم دهنده آمد ولى همه را تكذيب كردند و ما نيز هم چون برگرفتن نيرومند مقتدرى گرفتيمشان . (862)

در سوره نمل نيز درباره آن ها فرموده است : چون آيات ما هويدا (و آشكار) به سويشان آمد، گفتند: اين سحرى آشكار است . اينان با اين كه دل هايشان بدان ها يقين داشت ، از روى ظلم و سركشى آن را منكر شدند، پس بنگر كه عاقبت تباه كاران چگونه بود؟ (863)

خروج از مصر

زمان نجات بنى اسرائيل از ظلم فرعونيان فرا رسيد و موسى ماءمور شد بنى اسرائيل را با خود به سوى فلسطين ببرد. در تورات نقل شده كه فرعون پس از ديدن آن آيات براى آن كه از دست موسى نجات يابد و دوباره به عذاب ديگرى دچار نشود، دستور آزادى و خروج آن ها را صادر كرد، اما پس از خروج آن ها پشيمان شد و به تعقيب آنان پرداخت ، ولى از قرآن كريم چنين به دست مى آيد كه اين خروج به دستور الهى و وحى صورت گرفت .

در پاره اى از روايات و تواريخ نقل است كه پيش از خروج از مصر، زنان اسرائيلى به دستور موسى ، (يا به تصميم خود) نزد زنان قبطى رفتند و از آن ها خواستند تا طلا و زيورآلات خود را به آن ها عاريه دهند و زنان قبطى نيز روى سابقه اى كه از آيات الهى و عذاب هاى قبلى داشتند، ترسيدند اگر با اين تقاضا موافقت نكنند، دوباره عذاب ديگرى بر آن ها فرود آيد. ازاين رو هر چه طلا و جواهر داشتند، به زنان اسرائيلى عاريه دادند و خود فرعون نيز آن چه از اين اموال در خزينه داشت ، به عنوان عاريت به آن ها داد. وقتى كه روز ديگر شد، موسى با قومش از مصر خارج شدند و زنان اسرائيلى هم زيور آلات عاريه را با خود بردند.

وقتى اين خبر به گوش فرعون رسيد، به سختى ناراحت شد و در صدد تعقيب آن ها برآمد و فرمان داد سربازان را از شهرها فراخوانند و همه را براى جنگ با بنى اسرائيل بسيج كنند و پس از تهيه لشكر فراوان به اين بهانه كه بنى اسرائيل بندگان ما بودند كه از بندگى ما گريخته اند و بايد آن ها را دستگير كرده و دوباره به بندگى خود درآوريم ، با لشكريان خود به تعقيب آن ها از شهر خارج شد، ولى نمى دانست كه اين سفر مقدمه نابودى آن هاست .

عموماً تعداد قوم بنى اسرائيل را كه با موسى از مصر خارج شدند، 600، 620 يا 670، هزار نقل كرده اند، اما شماره لشكريان فرعون خيلى بيش از اين ها ثبت كرده اند. فقط جلوداران لشكر او را كه به همراه هامان فرستاد 600 و در نقلى 700 هزار نفر نوشته اند و بقيه لشكريانش را كه فرعون با خود از مصر خارج كرد يك ميليون سرباز نقل كرده اند. ثعلبى گفته است : هامان را با جلوداران لشكر كه يك ميليون و هفتصد خزار سرباز مسلح بود به تعقيب موسى و بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز با صد هزار سوار به دنبال آن ها حركت كرد. (864)

قرآن كريم نقل مى كند كه فرعون به لشكريانش مى گفت : اينان گروهى اندك هستند. (865) و همين جمله مشخص ‍ مى كند كه لشكريان او چند برابر بنى اسرائيل بوده است .

فاصله زمانى مابين خروج موسى و فرعون از شهر مصر معلوم نيست و آن چه نوشته اند آن است كه موسى با بنى اسرائيل تا كنار درياى سرخ آدند و در آن جا اردو زدند. هنگام طلوع آفتاب بو كه بنى اسرائيل به پشت سر خود نگريستند و از دور لشكر بى حساب فرعون را كه براى جنگ با آن ها مى آمدند، مشاهده كردند.

بنى اسرائيل كه از قدرت فرعون و زيادى لشكريان او مطلع بودند و مى دانستند نيروى مقاومت با فرعونيان را ندارند و از آ سو پيش روى خود دريايى ژرف را مى ديدند، به سختى هراسان شده و با وحشت نزد موسى آمدند و گفتند: هم اكنون اسير لشكريان فرعون مى شويم و به دست آن ها گرفتار و كشته خواهيم شد!

موسى با دلى آرام و روحى نيرومند به آن ها فرمود: هرگز، كه پروردگارم با من است و مرا هدايت خواهد كرد. (866)

اين جملات اميدوار كننده كه از قلبى اميدوار و مطمئن برمى خاست ، نور اميدى در دل باايمانان دميد، اما افراد سست عقيده نمى توانستند ترس خود را با سخنان موسى برطرف كنند و انتظار ساعات بعد را بكشند، ازاين رو ولوله و هيجان عجيبى به راه انداخته و اطراف موسى را گرفته هر كدام با عجله راه فرارى مى جستند. تا جايى كه سخن از سرزنش و ايراد موسى به ميان آورده و گفتند: اى موسى ! آن وعده پيروزى كه به ما مى دادى چه شد؟ اكنون دريا پيش روى ما و دشمن پشت سر ماست . اگر جلو برويم در دريا غرق مى شويم و لگر بمانيم به دست فرعونيان كشته خواهيم شد.

در اين ميان بادى سهمگين دريا را توفانى كرد و موج هايى هم چون كوه برخاست . يوشع بن نون پيش آمد و گفت : اى موسى ! دستو چيست ؟ فرعون و سپاهيانش رسيدند و دريا هم در پيش است . موسى گفت : دستور اين است كه از همين نقطه دريا عبور كنيم .

يوشع جلو رفت و اسب خود را نيز به دريا زد، ولى نتوانست عبور كند و به نزد موسى برگشت . به دنبال او ديگران نيز خواستند پيش روند، ولى امواج دريا را پيش روى خود مشاهده كرده و جرئت پيش روى نكردند. در اين وقت بود كه وحى الهى راه عبود از دريا را نشان داد و هدايت حق بنى اسرائيل را فراگرفت و به موسى وحى شد: عصاى خود را به دريا بزن $. (867)

موسى عصاى خود را به دريا زد و ناگهان دريا شكافت و طولى نكشيد كه كف آن نمودار شد. به فرمان الهى باد و آفتاب هم كمك كردند و زمين دريا را خشك و آماده عبور بنى اسرائيل نمودند. و چون بنى اسرائيل دوازده تيره بودند، دوازده شكاف در آب پديدار شد تا هر تيره اى از داه جداگانه عبور كند. در هر سوى راه ها، آب دريا به صورت كوههاى مرتقع روى هم بال رفت و هم چون شيشه اى شفاف مشبك گردند كه بنى اسرائيل يك ديگر را از آن سوى آب مى ديدند. بدين ترتيب آسوده و سلامت از آب گذشتند.

در برخى از تفاسير آمده كه انشعاب آب و شكاف خوردن آن به دوازده شكاف و هم چنين مشبك شدن فواصل ، همه به درخواست بنى اسرائيل و روى طبع خرده گير و بهانه جوى آن ها صورت گرفت ، زيرا به موسى گفتند: ما دوازده تيره هستيم و همه با هم نمى توانيم به دريا وارد شويم . وقتى وارد دريا شدند، به موسى گفتند: ما از همراهان خود خبر نداريم . موسى به خدا عرض كرد: پروردگارا! در اين اخلاق نكوهيده و خوى ناپسند اينان مرا يارى من . خداى تعالى نيز او را ماءمور كرد عصاى خود را به اين طرف و آن طرف متمايل سازد و به دنبال اين كار ديوارهاى آب به صورت شبكه هايى درآمد تا يك ديگر را ببينند. (868)

بارى موسى و بنى اسرائيل از دريا گذشتند و وقتى به پشت سر خود و آن سوى دريا نگاه كردند، فرعون و سپاهيانش را ديدند كه براى عبور از دريا آماده مى شوند. همين سبب شد كه بار ديگر مضطرب و از گرفتارى به دست فرعونيان بر خود بيناك گردند و دست تضرع به درگاه الهى بردارند و به گفته برخى : از موسى خواستند تا دعا كند و خداوند دريا را به حال اول برگرداند و راه عبور فرعونيان را ببندد. اما باز هم وحى الهى به مدد موسى آمد و پرده از روى كار برداشت تا موسى چنين تقاضايى از خدا نكند و دريا را به حال خود بگذارند.

اين قسمت از فرمان الهى كه بعيد نيست ادامه همان فرمان قبلى باشد به اين صورت به موسى وحى شد كه : دريا را به حال خود - گشوده واگذار كه آن ها سپاهى غرق شدنى هستند. (869) يعنى چنين تقاضايى نكن يا در انتظار باز گشتن دريا به حال سابقش نباش كه اين شكاف هاى دريا وسيله نجات شما و نابودى فرعونيان و غرق شدن آن هاست .

آن ها كه اكنون دريا را شكافته و راه هاى عبور از آن را آماده مى بينند و شما را نيز ديدند كه صحيح و سالم از آن گذشته و به اين سو آمده ايد، به طمع مى افتند كه به دنبال شما وارد دريا شوند و چون به دريا آمدند، ما آن ها را غرق مى كنيم .

باز هم غرور و طغيان

در تواريخ آمده كه چون فرعون به دريا رسيد و آن را شكافته ديد و حركتى به خود داده و از روى غرور و لاف رو به همراهان خود كرد و گفت : بنگريد كه چگونه دريا به خاطر من شكافته شده و راه مى دهد تا دشمنان و بندگان فرارى خود را تعقيب نمايم . اين سخن را گفته و اسب خود را به سمت دريا پيش راند.

اسب كه ناگهان درياى خروشان را در پيش روى خود مشاهده كرد، پيش يرفت و از حركت ايستاد. در اين وقت جبرئيل كه سوار بر ماديانى بود پيش روى فرعون ظاهر شده و وارد دريا گردند. اسب فرعون كه بوى ماديان را احساس كرده بود، به دنبال آن وارد دريا شد و لشكريان فرعون نيز از او پيروى كرده به دريا ريختند.

خروج آخرين فرد بنى اسرائيلى از دريا مصادف شد با ورود آخرين سپاهى فرعون به آن و در همين وقت بود كه فرمان الهى بر عذاب فرعونيان نازل و به دريا دستور داده شد تا آن ها را به كام خود فرو بَرَد و غرق كند.

ناگهان آب هاى متراكم سر به هم گذاشته و طولى نكشيد كه در دريا غرق شدند. (870) فرعون كه بر اثر ستم هاى بسيارى كه كرده و مهلتى كه در آن مدت طولانى خداى تعالى به وى داده بود، به سخت دلى مبتلا شده بود و خيال مى كرد اين وضع پيوسته ادامه دارد و چرخ زمان هميشه به كام او مى چرخد، ناگهان خود را در برابر توفان و هلاكت قطعى ديد و عذابى را كه بارها موسى از آن بيمش مى داد، برابر خود ديد واين هنگامى بود كه راه هاى چاره از هر سو بر وى مسدود شده و قدرت سپاهيان بى كرانش هم پشيزى ارزش نداشت . لاف و گزاف و دروغ و تزوير هم نمى توانست او را از مهلكه نجات بخشد و حقيقتى را كه سال ها از زبان حق گوى موسى و پيروان باايمانش مى شنيد كه بدو مى گفتند: جهان هستى و اين همه موجودات بى شمار خدايى دارند و تو و ديگران همه مخلوق ناتوان او هستيد، ولى پرده هاى مقام و سلطنت دلش را مهر كرده بود و كاضر به پذيرفت آن نبود، آشكارا مشاهده كرد و سروش وجدانش را كه پيوسته بدو مى خواند: دست از اين ظلم و طغيان بردار و اين اندازه بندگان بى گناه خدا را زير شكنجه و آزار قرار مده كه سرانجام روزى به كيفر اين همه بيدادگرى دچار خواهى شد، در آن لحظه خطرناك درك كرد و راهى نداشت جز آن كه به خداى موسى ايمان آورد، تا بلكه بدين وسيله نجات يابد. ازاين رو فرياد زد: ايمان آوردم كه به جز آن خدايى كه بنى اسرائيل بدو ايما آورده اند، معبود ديگرى نيست و من از مسلمانان هستم . (871)

اما خداى سبحان در پاسخ او فرمود: اكنون ايمان آوردى ؟ در صورتى كه پيش از اين عمرى به كفر و نافرمانى زيستى (و جزء مردم ظالم و بدكار بودى )؟ (872)

بعيد نيست كه اين سخن او نيز نقشه ديگرى بود تا بدين وسيله بتواند خود را از مهلكه نجات بخشد و دوباره به ظلم و بيدادگرى هاى خود ادامه دهد، زيرا ايما او به خدا قلبى نبوده است و گرنه خدا او را نجات مى داد و شاهد بر اين مطلب همان گفتار اوست كه گفت : به آن خدايى كه بنى اسرائيل ايمان آورده اند، ايمان آوردم به تعبير ديگر ايمان تقليدى بود نه ايمان واقعى !

فرعون و سپاهيانش در دريا غرق شدند

بدين ترتيب خداى جهان ، فرعون و سپاهيانش را غرق كرد و موجت پند و عبرت ديگران ساخت . برخورد آب ها صداى مهيبى در فضا ايجاد كرد كه موجت وحشت بنى اسرائيل گرديد و از حضرت موسى پرسيدند: اين صراى هول آور از چيست ؟ موسى در پاسخشان فرمود: خداى سبحان فرعون و همه همراهانش را غرق و نابود كرد.

بزرگى فرعون چنان در دل افراد سست عقيده جاى گرفته بود كه نتوانستند سخن موسى را باور كنند و گفتند: چگونه فرعون غرق مى شود و مى ميرد؟

خداى تعلى امواج دريا را ماءمور ساخت تا بدن بى جان فرعون را به جاى بلندى در ساحل افكندند و بنى اسرائيل به چشم خود پيكرش را مشاهده كردند و خداى سبحان در اين باره فرمود: پس اكنون پيكر بى جانت را مشاهده كردند وبه راستى كه بسيارى از مردم از آيات ما بى خبرند (873)

پس از نابودى فرعون

ميان تاريخ ‌نگاران و مفسران اختلاف است (874) كه آيا موسى پس از غرق شدن فرعونيان به مصر بازگشت يا هم چنان به راه خود به سوى بيت المقدى ادامه داد.

از حسن بصرى نقل كرده اند كه موسى بنى اسرائيل ر به مصر بازگرداند و در خانه هاى فرعونيان جاى داد.

ثعلبى در عرائس گفته : دو لشكر بزرگ را كه هر كدام دوازده هزار نفر بودند به سركردگى يوشع بن نون و كالب بن يوفن (875) ماءمور كرد تا به شهرهاى فرعونيان كه به جز زنان ، كودكان ، سال مندان ، از پا افتادگان و بيماران كسى در آن ها نبود باز گردند و اموال و گنج هاشان را با خود حمل كنند و به نزد او آورند. آن ها نيز به دستور آن حضرت عمل كردند و چون خواستند از مصر بيرون آيند، يوشع بن نون مردى زا از خود آنها يعنى بازماندگان قوم فرعون برايشان گماشت و به سوى موسى بازگشتند و همين است معناى گفتار خداى تعالى كه فرمود: چه باغ ها و چشمه سارها كه واگذاشتند و چه كشت زارها و جاهاى خوب و نعمتى كه در آن متنعّم بودند و همه را به جاى نهادند و ما آن ها را به گروهى ديگر داديم $. (876)

در داستان خروج موسى از مصر اين داستان هم در تواريخ و در روايات با مختصر اختلافى نقل شده كه خداى تعالى به موسى وحى كرد تا استخوان هاى يوسف را از مصر به فلسطين حمل كند. موسى براى انجام اين دستور از جاى گاه قبر يوسف سؤ ال كرد. سرانجام پيرزنى سالخورده را آوردند كه او جاى قبر را مى دانست و تقاضاهايى براى نشان دادن آن از موسى كرد و موسى طبق وحى الهى پذيرفت و او قبر را نشان داد و موسى استخوان هاى يوسف را با خود به فلسطين برد ك شرحش در پايان قصه يوسف گذشت .

قدر مسلم آن است كه اگر موسى به مصر هم بازگشته باشد، در آن جا چندان توقفى نكرد و طبق دستور و فرمان الهى ، بنى اسرائيل را با خود برداشته و به عزم سفر فلسطين ، قدم به صحراى سينا گذاشتند.

نافرمانى هاى بنى اسرائيل و آزارهايى كه به موسى كردند

پيش از اين اشاره كرديم كه بنى اسرائيل سال هاى بسيارى تحت بندگى و اسارت فرعون و قبطيان به سر مى بردند و فرعونيان انواع آزار، شكنجه ، اهانت و خوارى را در مورد آنان روا مى داشتند. شغل هاى پست و كارهاى پرزحمت ر به آنان واگذار مى كردند. در جنگ ها آن ها را پيش روى خود قرار داده و سپر خويش مى ساختند. فرعون مصر سال ها پسران آن ها را كشت و دختران را زنده مى گذاشت و كسى نبود كه بتواند به اين رفتار وحشيانه و عمل جنايت كارانه و به تعبير قرآن كريم به اين بلاى عظيمى كه از ناحيه فرعون به آن ها مى رسيد، اعتراضى كند.

خدا مى داند كه در اين مدت طولانى چه زارى ها كه براى نجات از اين وضع رقّت بار كردند و چه شكوه هايى كه به درگاه بارى تعالى بردند و چه دعاهايى كه در تنهايى يا به صورت دست جمعى براى رفع آن بلاى بزرگ به درگاه خدا كردند.

تا هنگامى كه خداى سبحان اراده فرمود و بر آن ناتوان شمردگان درمانده و بى چارگان ستم ديده منّت گذاشته و از اين ذلّت و خوارى نجاتشان داده و به آقايى و عظمتشان برساند. شخصيت بزرگورى مانند حضرت موسى را از ميان خودشان به نبوت مبعوث فرمود. معجزات و آيات بسيارى به او داد تا يزد فرعون برود و با گفتارى نرم او را به خداى يگانه دعوت نموده و از عذاب الهى بترساند و رهايى و نجات بنى اسرائيل را از وى بخواهد.

كليم خدا آن ماءموريت خطير را پذيرفت و تبليغ بار سنگين رسالت به فرعون را به همهئ دشوارى كه داشت تحمل كرد و بيش از چهل سال شب و روز خور را در راه مبارزه با فرعون و هواخواهانش سپرى كرد و در اين راه هرگونه تمسخر، استهزا، اهانت و زخم زبانى را بر خود هموار كرد. او را به قتل تهدند كردند و جادوگرش خواندند، اما استقامت كرد تا اين كه با توفيقات الهى و مددهاى غيبى موفق شد بنى اسرائيل را از زير ظلم و بيدادگرى فرعونيان نجات بخشد و عاقبت خداى تعالى فرعون و سپاهيان نيرومند او را در برابر چشمان آنان در درياى سرخ نابود كرد.

جاى آن داشت كه بنى اسرائيل به شكرانه اين نعمت هاى بى شمار تا پايان عمر لحظه اى از بندگى خدا غافل نشوند و در همه جا از دل و جان فرمان موساى كليم را كه همه گونه حقى به گردن آن ها داشت ، اجرا كنند.

اما از آن جا كه فطرت آن ها البته به جز افراد اندكى با پستى و چاپلوسى خو گرفته بود و اكثرشان مردمى مادّى و ظاهرپرست بودند و همه چيز را از مجراى ظاهر و محسوس نگريسته و اعتنايى به عالم غيب نداشتند و با اين كه پدرانشا ابراهيم و اسحاق و يعقوب پايه گزاران مكتب توحيد و ايمان به غيب بودند، اما خودشان نمى توانستند در دل به خداى ناديده ايمان بياوردند و با ان كه از روى تعصب خود را مقيّد به حفظ آثار و مرام نياكانشان مى دانستند و چند سالى بارى هم صدا شدن و هم كارى با موسى دم از توحيد و خداپرستى مى زدند، اما بيشترشان خداى يگانه را نشناخته و او را به صورت جسمى يا انسانى مى پنداشتند كه داراى اعضا و محدود به حدود مادى و طبيعى است . هم چنين آن ها سال ها با مردم بت پرست مصر معاشرت داشته و با مرام ضدّ توحيد آن ها خو گرفته بودند و شايد همين پندارهاى غلط سبب شد كه آن هفتاد نفر برگزيدگانشان در كوه طور از موسى بخواهند تا خدا را اشكارا به آن ها يشان دهد تو به راستى كه اگر اين ها خداى تعالى را آن طور كه بايد شناخته بودند، هرگز چنين درخواستى نمى كردند.

در طول اين مدت ، حضرت موسى تا آن جا كه توانسته بود با بيان هاى مختلف ، اوصاف خدا را براى آ نها بيان كرده و به اندازه گنجايش درك و فهمشان خدا را از تصورات باطلى كه در ذهنشان داشتند، منزه و مبرا ساخته بود. اما باز هم نادانى و طبع پست و مادى آن ها پرده باطنشان را به يك سو انداخت و آن چه در دل دااشتند به زبان آورده و هنوز چند روز و شايد جند ساعتى از غرق شدن فرعون و آسودگى و اطمينان خاطرشان نگذشته بود كه از موسى نقاضا كردند تا براى آن ها بتى بسازد كه او را پرستش كنند.

خداى سبحان اين تقاضاى ناهنجار آنان را ضمن داستاى اين گونه نقل مى كند: بنى اسرائيل را از دريا عبور دادينم و آن ها بر قومى گذشتند كه بت هاى خود را پرستش مى كردند. پس به موسى گفتند: اى موسى ! براى ما نيز معبودى بساز چنان كه اينان معبودهايى دارند (تا ما پرستش كنيم ) موسى بدان ها گفت : به راستى كه شما مردمى جهالت پيشه هستيد! (877)

اين روش و وضعى كه اين گروه در آن هستند، نابود شدنى است و آن چه انجام مى دهند، باطل و تباه است . (878)

چگونه براى شما معبودى جز خداى يكتا بجويم با اين كه وى شما را بر جهانيان برترى بخشيده است !. (879)

با مختصر تاءملى مى توان فهميد كه اين گفتار ناهنجار بنى اسرائيل در آن موقع حسّاس چه اثر ناگوارى در روح پاك موسى گذاشت و دل باصفاى آن بزرگوار را تا چه حد آزرده و ناراحت كرد كه در پاسخ آنان فرمود: شما مردمى جهالت پيشه و نادان هستيد. (880)

يك حديث جالب از اميرمؤ منان

ابن شهر آشوب در مناقب روايت كرده كه راءس الجالوت از روى اعتراض و ايراد به رفتار مسلمانان و اختلاف و نزاعشان به على گفت : هنوز سى سال از مرگ پيغمبرتان نگذشته كه با يك ديگر اختلاف كرده و شمشير به روى هم كشيديد. على (ع ) در پاسخش فرمود: شما (يهوديان ) هنوز كف پاهابان از آب دريا خشك نشده بود كه به موسى گفتيد: براى ما معبودى مانند معبود اينان بساز (و تقاضاى بت پرستى كرديد). (881)

اتفاق هاى بعدى نشان داد آن بتى را كه بنى اسرائيل از موسى خواستند كه برايشان بسازد و پرستش كنند، گاو يا گوساله بود. ابن جريح كه از مفسران است گفته : آن بت هايى كه بنى اسرائيل پس از عبور از دريا ديدند و به پرستش آن ها مايل گرديدند، صورت هايى از گاو و گوساله بود. از اين جا معلوم مى شود بنى اسرائيل در مصر بيشتر با گاوپرستان ماءنوس ‍ بوده اند و چون مصريان جنبه فرمان روايى بر آن ها داشته اند، از باب النّاسُ عَلى دينِ مُلُوكِهِمْ اينان نيز به گوساله پرستى متمايل شده و گاو و گوساله در نظر آنان احترام خاصى داشت . مورخان نيز در تاريخ اديان مصر قديم و مردم زمان فراعنه نوشته اند: گاوپرستى ميان بسيارى از آن ها معمول شده بود و مانند همديان گاو را محترم و مقدّس ‍ مى دانستند.

خداى تعالى نيز در اوصاف بنى اسرائيل در سوره بقره فرموده است : $ وَ اُشرِبوا فِى قُلُوبِهِمُ العِجلَ (882)؛ گوساله در دل هاى آن ها آبيارى شده بود. و اين جمله كنايه از شدت علاقه و محبّت آن ها به گوساله است .

در داستان ذبح گاو كه شرحش پس از اين خواهد آمد بيشتر مفسران گفته اند: علت آن كه خداى تعالى براى پيدا كردن قاتل دستور كشتن گاو را به بنى اسرائيل داد، همين بود كه مى خواست بدين وسيله اهميت و احترام گاو را از دل آن ها بيرون ببرد. (883) همين سابقه بد سبب شد كه وقبى سامرى خواست بنى اسرائيل را به بت پرستى بازگرداند و از راه حق منحرفشان سازد، گوساله اى ساخت و آن ها را به پرستش گوساله وادار كرد و آن همه ناراحتى براى موسى و ديگران به بار آمد.