2. رابطه
امير مؤمنان (عليه السلام) با انصار
آن گونه كه اشاره شد، انصار با امير مؤمنان
(عليه السلام) رابطه و تعامل خوبى داشتند و تا آخر از خلافت آن حضرت در مقابل
دشمنانش حمايت كردند. از سوى ديگر، امير مؤمنان (عليه السلام) نيز پشتيبان و مدافع
انصار بود. بعد از جريان سقيفه وقتى كه انصار از صحنه سياست كنار گذاشته شدند، آنان
نه تنها از مناصب دولتى محروم شدند، بلكه از نظر تقسيم بيت المال نيز مورد تبعيض
قرار گرفتند(677)؛
اگر چه محروميت انصار بعد از رحلت رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) شروع شده بود، اما
در زمان خلفا شدت يافت. با وجود اين كه پيامبر (صلىاللهعليهوآله) سفارش انصار را
به مردم كرده بود، خلفا چندان توجهى به آنان نداشتند و آنها را از حقوق و
امتيازاتى كه در زمان رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) از آن برخوردار بودند محروم
كردند. در اين ميان، تنها بنى هاشم و حضرت على (عليه السلام) به انصار رسيدگى كرده،
نيازهاى آنان را بر آورده مىساختند و از آنها دفاع مىكردند.
پس از سقيفه و آن گاه كه درگيرى و اختلافات
ميان انصار و قريش اوج گرفت، خطبا و شاعران قريش عليه انصار شعر و خطابه ايراد
مىكردند و خواهان انتقام كشتگان بدر و احد بودند. امير مؤمنان (عليه السلام) به
دفاع از انصار برخاست و به پسر عموى خويش، فضل بن عباس، دستور داد در دفاع از انصار
شعر بگويد و آنان را مدح و تمجيد كند(678).
در زمان عثمان هم وقتى محروميت انصار بيشتر شد، حضرت على (عليه السلام) دو نقطه به
نامهاى ابو نيزر و بغيبه
را احداث و براى محرومان و فقراى انصار وقف كرد(679).
آن حضرت بعد از قتل عثمان، زمانى كه به خلافت
رسيد، انصار را به صحنه آورد، به آنها بها و ارزش داد و آنان را مثل زمان پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) وارد صحنه سياست كرد؛ به گونهاى كه بسيارى از رجال سياسى و
نظامى حكومت آن حضرت از انصار بودند و حتى حكومت بعضى از شهرها را به آنان واگذار
كرد. آن گونه كه در منابع آمده است، امير مؤمنان (عليه السلام) بعد از عزل خالد بن
عباس بن هشام، از حكم رانى مكه، ابوقتاده انصارى را والى مكه قرار داد. ابو قتاده
در تمام جنگها همراه امام بود. وى در ايام خلافت حضرت درگذشت و امام بر جنازهاش
نماز خواند(680).
آن حضرت ثابت بن قيس را (كه در تمام جنگها همراه امام بود) والى مدائن كرد. وى هم
چنان در آن جا بود، تا اين كه مغيرة بن شعبه از جانب معاويه حاكم كوفه شد و او را
عزل كرد(681).
هم چنين امير مؤمنان (عليه السلام) سهل بن حنيف
را به عنوان والى به سوى شام فرستاد، ولى امويان مانع ورودش شدند و در غائله جمل،
امام او را در مدينه جانشين خود قرار داد(682).
بنا به گفته ابن اثير، بعد از جنگ صفين امام او را به عنوان كارگزار فارس منصوب
كرد؛ اما به وى اجازه ورود ندادند(683).
امام على (عليه السلام) عثمان بن حنيف، برادر سهل بن حنيف را نيز در سال 36 ه. به
عنوان والى به بصره فرستاد. او هم در بصره مستقر شد و كنترل آن جا را به دست گرفت(684).
قرظة بن كعب انصارى، يكى ديگر از انصار بود كه حضرت بعد از عزل ابوموسى اشعرى، او
را به عنوان والى كوفه منصوب كرد. او در جنگ صفين و نهروان همراه امام حضور داشت.
هم چنين زمانى كه امام در كوفه مستقر شد، او را بر بهقباذات گماشت(685).
بنا به نقل ابن ابى الحديد، وى بعد از اين كه
از بهقباذات عزل شد، مسئول جمع آورى ماليات عين التمر بود و در آستانه نبرد نهروان
او از جانب امام حاكم نواحى سواد بود(686).
نعمان بن عجلان انصارى، نيز از جانب امام على
(عليه السلام) كارگزار بحرين بود. حضرت در جريان حكميت، او را شاهد صلح نامه قرار
داد. وى در زمان خلافت امام حسن مجتبى (عليه السلام) از دنيا رفت(687).
على (عليه السلام) ابو ايوب انصارى را كه از مسلمانان نخستين و ميزبان رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) بود و در همه جنگهاى دوران امير مؤمنان (عليه السلام) حضور
داشت، بعد از جنگ نهروان والى مدينه كرد. وى در حمله بسر بن ارطاة (از فرماندهان
نظامى معاويه) به مدينه، به دليل نداشتن نيرو، آن جا را ترك كرد و نزد امام به كوفه
رفت(688).
در جريان نبرد صفين زمانى كه امير مؤمنان (عليه
السلام) عازم جنگ شد، ابا مسعود انصارى را در كوفه جانشين خويش قرار داد. هم چنين
امام (عليه السلام) حكومت مصر را كه بخشى از قلمرو دولت اسلامى بود به قيس بن سعد
انصارى واگذار كرد. او در سال 36 ه. به عنوان والى از جانب امام رهسپار مصر گرديد.
بدين ترتيب، مصر و شهرهاى آن، حكومت او را پذيرا شدند و تمام مردم با او بيعت
كردند. قيس نيز كارگزاران خود را به نقاط مختلف مصر فرستاد و در اين ميان فقط منطقه
خربتا، با او بيعت نكرد؛ ولى قيس بر اساس مصلحت با
آنها از راه آشتى و سازش درآمد(689).
او هم چنان حاكم مصر بود تا اين كه حضور قيس بن سعد انصارى در مصر براى معاويه،
گران و غير قابل تحمل شد. از اين رو مصمم شد او را به طرف خود جذب كند. آن گونه كه
در منابع آمده است، چندين نامه ميان قيس و معاويه رد و بدل شد؛ اما قيس بن سعد
انصارى با زيركى، دور انديشى، تدبير و داشتن عقيده محكم به اسلام و رهبرش امام على
(عليه السلام) در هيچ شرايط و زمانى فريب معاويه را نخورد(690).
وقتى كه معاويه از قيس مأيوس گرديد، دست به
خدعه زد و نامهاى مبنى بر سازش قيس بن سعد با خودش جعل كرد. نيروهاى اطلاعاتى امام
اين خبر و شايعه را به امام گزارش دادند. بعد از شايعه پراكنى معاويه، امير مؤمنان
(عليه السلام) قيس بن سعد را از روى مصلحت عزل كرد و به جاى او محمد بن ابى بكر را
فرستاد. قيس به مدينه رفت و سپس همراه سهل بن حنيف به كوفه، مقر حكومت امام، رفت(691).
وى هم چنان در كنار امير مؤمنان (عليه السلام) بود تا اين كه حضرت بعد از جنگ صفين
او را به عنوان والى به آذربايجان فرستاد(692).
برادر قيس، سعيد بن سعد بن عباده انصارى نيز والى يمن بود(693).
بدين ترتيب، امير مؤمنان (عليه السلام) انصار
را در سياست و حكومت شريك ساخت. حضرت در امور نظامى نيز مانند رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) از آنان استفاده و مأموريتهاى حساس را به آنها واگذار
مىكرد. از ميان انصار افرادى همچون قيس بن سعد، سهل بن حنيف، ابو قتاده انصارى و
ابو ايوب انصارى از جانب امام على (عليه السلام) فرماندهى لشكر را نيز به عهده
داشتند.
فصل پنجم:
انصار و اهل بيت (عليهم السلام) بعد از امير مؤمنان (عليه السلام)
انصار با رقيبان و معاندان خاندان پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) مخالف بودند و با اهل بيت رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
رابطهاى مثبت داشتند، به طورى كه پيوسته ميان آنان و اهل بيت (عليهم السلام) بعد
از امير مؤمنان (عليه السلام) همكارى و هميارى برقرار بوده است. عدهاى از آنان در
راه دفاع از اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) به شهادت رسيدند. اگر چه آنان تحت
تأثير رقباى امير مؤمنان (عليه السلام) قرار گرفتند و تشيع در ميان آنها با گذشت
زمان كم رنگ شد؛ ولى اهل بيت (عليهم السلام) همواره درباره انصار ديدگاه مثبتى
داشتند و همانند رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) از آنان مدح و تمجيد كردهاند.
الف) ديدگاه
اهل بيت (عليهم السلام) درباره انصار
انصار از ياران مخلص و فداكار رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) و اهل بيت (عليهم السلام) بودند. آنان پس از پيامبر
(صلىاللهعليهوآله)، اهل بيت (عليهم السلام) را سزاوار خلافت و زعامت امت اسلامى
مىدانستند؛ به گونهاى كه تا آخر از خلافت امير مؤمنان (عليه السلام) دفاع كردند و
حامى آن حضرت بودند. انصار در تمام جنگهاى دوران امام على (عليه السلام) حضور فعال
و نقش چشمگيرى داشتند و بعد از آن حضرت نيز حامى اهل بيت (عليهم السلام) بودند، به
طورى كه عدهاى از آنان در راه دفاع از اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) به شهادت
رسيدند. رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مىفرمود:
محبوب ترين مردم در نزد من انصار است(694).
من دوست دوستان انصار و دشمن دشمنان آنها هستم. اگر هجرت نبود، من شخصى از انصار
مىشدم و اگر مردم در وادىها و شعبههاى گوناگونى بروند، من به وادى انصار مىروم(695).
دوست داشتن انصار نشانه ايمان و دشمنى با آنها نشانه نفاق است. مؤمن، انصار را
دوست مىدارد و منافق، آنها را دشمن. هركس آنها را دوست داشته باشد، خدا او را
دوست مىدارد و هركس آنها را دشمن بدارد، خدا او را دشمن مىدارد(696).
خدايا! انصار و فرزندان انصار و فرزندان
فرزندان انصار و همسران آنها را ببخش و بيامرز. خدايا! انصار را كه دين به آنها
قائم و استوار است، عزيز گردان و آنان را نخستين كسانى از امت من قرار ده كه وارد
بهشت مىشوند(697).
هر كس بر انصار حاكم شود، بايد سخن نيكانش را بپذيرد و از جرم گناهكارانش بگذرد. من
از انصار و از اولاد انصار هستم(698).
امير مؤمنان (عليه السلام) نيز به پيروى از
رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) انصار را تمجيد مىكرد. آن حضرت در جريان اختلافى كه
ميان انصار و قريش در ماجراى سقيفه پديد آمد، به فضل بن عباس فرمود:
تو از انصارى و انصار از تو، با دست و زبانت آنان را يارى كن(699).
بر اين اساس، وقتى عمرو عاص در جريان سقيفه بر ضد انصار سخن گفت و امير مؤمنان
(عليه السلام) اين سخنان را شنيد، ناراحت شد و فرمود: آنان خدا
و رسول (صلىاللهعليهوآله) را آزار داده اند(700).
سپس به مسجد رفت و فرمود: اى گروه قريش! همانا دوست داشتن
انصار از ايمان، و دشمنى و كينه توزى با آنان، از نفاق است، آنان آنچه بر
عهده داشتند انجام دادند و آنچه بر عهده شماست باقى مانده است و به ياد آوريد كه
خداوند پيامبر (صلىاللهعليهوآله) شما را از مكه به مدينه منتقل كرد و اقامت با
قريش را براى او خوش نداشت و او را كنار انصار آورد. سپس پيش انصار و كنار
خانههاىشان آمديم. آنان اموال و دارايى خود را با ما قسمت كردند و از عهده كار بر
آمدند. ما ميان آنان چنان بوديم كه ثروتمندان شان بر ما مىبخشيدند و بينوايان شان
به ما ايثار مىكردند و چون مردم، همراه با ما جنگ كردند، انصار با نثار جانهاى
شان ما را حفظ كردند. و خداوند درباره آنان آيهاى از قرآن نازل فرموده كه در آن
پنج نعمت را براىشان جمع كرده و چنين گفته(701)است:
آنان كه پيش از مهاجران در اين سرا (مدينه) و
سراى ايمان جاى گرفتند و هركس را به سوى ايشان هجرت كرده است دوست مىدارند و
دردلهاى خود نسبت به آنچه به آنان داده شده احساس حاجتى نمىكنند و اگر نيازمند هم
باشند، آنان را برخود مقدم مىدارند و كسانى كه از بخل و نفس خويش بازداشته شوند،
همانا ايشان رستگارانند(702).
در جاى ديگر على (عليه السلام) خطاب به قريش
فرمود:
اى گروه قريش! همانا
خداوند انصار را انصار قرار داده و در قرآن آنان را ستوده است. بدانيد كه پس از
انصار ميان شما خيرى نيست. همانا فرومايگان قريش سخنان زشت بر زبان مىآورند و از
انصار به بدى ياد مىكنند. از خدا بترسيد و حق انصار را رعايت كنيد. به خدا سوگند!
انصار به هر راهى بروند من هم همراه شان خواهم بود كه رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) به آنان چنين فرموده است: هر كجا برويد همراه شما خواهم بود(703).
امير مؤمنان (عليه السلام) بر خلاف انصار، قريش را در چند مورد
نكوهش و حتى آنها را نفرين مىكند(704).
اين ستايش امام على (عليه السلام) از انصار نشان مىدهد كه آنان تعامل خوبى با امير
مؤمنان (عليه السلام) داشتند و موضع آنان درباره آن حضرت و بنى هاشم بهتر از قريش
بوده است. انصار به خاطر دوستى و علاقهاى كه به اهل بيت (عليهم السلام) داشتند
همواره مورد ستايش اهل بيت (عليهم السلام) بودند. حضرت زهرا (عليها السلام) در خطبه
فدكيه انصار را به عنوان نخبههاى برگزيده و اختيار شده از ميان مردم براى اهل بيت
(عليهم السلام) معرفى مىكند(705)
هم چنين، ابى الحسن على بن محمد (عليه السلام) امام دهم، نيز بشر
بن سليمان را كه از انصار و نسل ابوايوب انصارى بود، براى خريدن كنيزى مأمور كرد(706).
آن حضرت در ضمن ستايش و تمجيد از انصار فرمود:
اى بشر! تو از اولاد انصارى و اين موالات و دوستى ما اهل بيت
(عليهم السلام)، مدام در ميان شما بوده و به ميراث مىبرند خلف شما از سلف شما اين
دوستى و محبت ما را. شما انصار مورد اطمينان و اعتماد ما اهل بيت (عليهم السلام)
هستيد. من اينك تو را مفتخر سازم به فضيلتى كه به آن پيشىگيرى بر شيعه، در پيروى
كردن آن فضيلت، به سرى و رازى مطلع مىكنم تو را و مىفرستم تو را براى خريدن
كنيزى(707).
سپس آن حضرت نامه را به بشر داد. او به سوى عراق آمد و كنيز مورد
نظر امام را خريد و به سرمن رأى بازگشت(708).
ب) رابطه انصار با اهل بيت
(عليهم السلام) بعد از امير مؤمنان (عليه السلام)
1. رابطه انصار با امام حسن
(عليه السلام)
عصر امام حسن مجتبى (عليه السلام)، از جمله دوران بسيار سخت بود؛
زيرا امام با رقيب سياسى، نظامى، قدرتمند، سياست پيشه و فريب كارى همچون معاويه،
رو در رو بود. در حالى كه بيشتر ياران و بعضى از فرماندهان آن حضرت به معاويه
مىپيوستند، در اين ميان، انصار از جمله افرادى بودند كه تا آخر در كنار آن حضرت
ايستادند و از خلافت امام در برابر دشمنانش دفاع كردند.
انصار و بيعت با امام حسن (عليه السلام)
بعد از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام)، اصحاب پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) و ياران امام على (عليه السلام) با امام حسن مجتبى (عليه
السلام) به عنوان جانشين امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت كردند. بنا به گفته محب
الدين طبرى، چهل هزار نفر از ياران و اصحاب امام على (عليه السلام) كه قبلا با آن
حضرت به مرگ بيعت كرده بودند، پس از امير مؤمنان (عليه السلام) با امام حسن (عليه
السلام) نيز بيعت نمودند(709).
در اين ميان انصار، به خصوص قيس بن سعد انصارى نقش شايان توجهى داشته است؛ زيرا او
كه از ياران مخلص و فداكار امام على (عليه السلام) بود بعد از شهادت مولاى متقيان،
نخستين سخنرانى بود كه فضيلت، سابقه و قرابت آن حضرت را ياد آورد شد. او جايگاه
امام حسن (عليه السلام) را نسبت به رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) بيان كرد و امام
مجتبى را بعد از پدرش سزاوار خلافت و رهبرى جامعه اسلامى دانست. او از اصحاب و
ياران امام على (عليه السلام) خواست تا با امام حسن مجتبى (عليه السلام) بيعت كنند(710).
آن گونه كه در منابع آمده است، قيس بن سعد انصارى، اولين كسى بود
كه با امام حسن مجتبى (عليه السلام) بيعت كرد(711).
بيعت او تأثير به سزايى در فراهم شدن زمينه براى بيعت مردم و بقاياى انصار و
مهاجران كوفه داشت. در پى بيعت وى بود كه مردم با امام حسن مجتبى (عليه السلام) به
عنوان جانشين امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت نمودند. بنا به نوشته شيخ مفيد، بيعت
با امام در روز جمعه 21 ماه رمضان سال چهلم هجرى بوده است(712).
نخستين خطبه امام مجتبى (عليه السلام) به نقل منابع چنين است:
كسى كه مرا مىشناسد مى شناسد. هركسى نمىشناسد من حسن فرزند محمد
رسول الله (صلىاللهعليهوآله) هستم. من فرزند بشير و نذيرم. من فرزند دعوتگر به
سوى خدا، به اذن او و با چراغ روشن هستم. من از اهل بيتى هستم كه خداوند رجس و
پليدى را از آنان دور و آنان را تطهير كرده است. آنان كسانى هستند كه خداند دوستى
آنان را در كتاب خود واجب كرده است (كه خداوند فرمود: بگو بر اين رسالت، جز دوست
داشتن خويشاوندان را نمىخواهيم(713)
و هر كه كار نيكى كند به نيكويىاش مىافزاييم) پس كار نيك همان دوست داشتن ما اهل
بيت (عليهم السلام) است(714).
انصار و رويارويى با معاويه
بعد از بيعت انصار، مهاجران و مردم عراق و حجاز با امام حسن مجتبى
(عليه السلام)، معاويه با آگاهى از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام)، همراه لشكر
عازم عراق شد، تا قبل از اين كه كار امام حسن (عليه السلام) نضج بگيرد عراق را تصرف
كند. امام حسن (عليه السلام) نيز دوازده هزار نفر بسيج كرد كه در ميان آنها عده
زيادى از انصار و صحابه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به چشم مىخورد، در حالى كه
در كنار معاويه تنها يك نفر از انصار بود(715).
بنا به گفته بلاذرى، قبل از اعزام لشكر، قيس بن سعد انصارى سخنرانى و مردم را به
جنگ و مقابله با سپاه معاويه تشويق كرد. سپس امام مجتبى (عليه السلام) فرمود:
من همواره به صدق نيت و حسن وفا و محبت شما آگاهم. خدا شما را جزاى
خير دهد(716).
امام لشكر را براى مقابله با سپاه شام فرستاد و فرماندهى آن را به پسر عمويش
عبيدالله بن عباس واگذاشت. آن گونه كه در منابع آمده است، آن حضرت به وى سفارش كرد
و فرمود:
در كارها با قيس بن سعد انصارى و سعيد بن قيس همدانى مشورت كن و
هنگامى كه با معاويه روبه رو شدى آغازگر جنگ نباش؛ ولى اگر او جنگ را آغاز كرد با
او بجنگ(717)
و اگر حادثهاى براى تو رخ داد، قيس بن سعد انصارى فرمانده سپاه است و چنان چه او
دچار حادثه شد، سعيد بن قيس فرمانده است(718).
با اين سفارشها، عبيدالله، لشكر را حركت داد و در منطقه مسكن وارد
شد كه لشكر معاويه نيز در آن جا فرود آمده بودند. عبيدالله در مقابل سپاه معاويه صف
آرايى كرد.فرداى آن روز معاويه عدهاى را به سوى سپاه عبيدالله فرستاد. عبيدالله به
سربازانش دستور داد به آنان حمله كنند. سربازان عبيدالله سپاهيان اعزامى را از
نزديك خود دور كرده به اردوگاهش بازگرداندند(719).
بعد از رويارويى دو لشكر، معاويه مبلغ يك ميليون درهم براى قيس بن
سعد انصارى فرستاد تا او را از امام حسن مجتبى (عليه السلام) جدا كرده همراه خود
سازد. قيس بن سعد انصارى كه از سر آمد ياران امام در وفادارى بود، براى معاويه چنين
پيغام داد: مىخواستى با اين پول از دينم برگردانى؟ و آن را رد كرد. وقتى معاويه از
قيس بن سعد انصارى مأيوس شد، آن مبلغ را براى عبيدالله بن عباس، فرمانده لشكر
فرستاد و پيغام داد: حسن بن على با من صلح كرده است و اگر به
نزد من نيايى، فردا دير خواهد شد و فرصت را از دست مىدهى(720).
عبيدالله نيز پول را گرفته و با هشت هزار نفر از لشكريان به معاويه پيوست و به امام
خيانت كرد(721).
در چنين شرايطى قيس بن سعد انصارى حامى اهل بيت رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) و يار با وفاى امام على (عليه السلام) و امام حسن مجتبى (عليه
السلام) فرماندهى لشكر را به عهده گرفت و در مقابل سپاه معاويه ايستاد.
او براى سپاه خود سخنرانى و آنان را به اطاعت از امام دعوت كرد و
مردم و سپاه را به بردبارى، مقاومت و جهش در مقابل دشمن دستور داد و سپاهيان همگى
از قيس بى سعد انصارى اطاعت كردند(722).
با وجود اين كه دنيا طلبان، اطراف امام حسن (عليه السلام) را خالى كرده به معاويه
پيوستند، تنها ياران فداكار و ثابت قدم - به ويژه قيس بن سعد انصارى - در كنار امام
حسن مجتبى (عليه السلام) باقى مانده بودند. قيس بن سعد در مقابل سپاه معاويه
پايدارى و مقاومت كرد. او در مقدمه لشكر، پنج هزار نفر سپاه داشت كه همگى بعد از
شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) سرشان را تراشيده بودند(723).
آن گونه كه در رجال كشى آمده است، قيس بن سعد انصارى فرمانده
شرطة الخميس بود و او با آنها پيمان بسته بود در مصائب سهيم باشند، با معاويه
بجنگند و در راه دفاع از اهل بيت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) و امام حسن مجتبى
(عليه السلام) فداكارى كنند(724).
معاويه وقتى براى قيس نامه نوشت و با تطميع و وعده وى را به نزد
خود خواند، قيس در جواب او نوشت: در دينش فريب نخواهد خورد. پس از آن معاويه به
تحقير وى پرداخته او را يهودى و فرزند يهود خواند. معاويه افزود:
ببين چگونه قوم تو پدرت را تنها گذاشت، آن گونه كه در حوران
شام غريبانه مرد(725).
قيس در پاسخ معاويه نوشت: تو بتى، بت زادهاى!
از روى ناچارى و اضطرار مسلمان گشتى و در آن براى اختلاف افكنى ماندى و آزادانه و
به اختيار از آن به در گشتى. خدا بهرهاى از اسلام به تو نداده، اظهار ايمانت ديرى
نپاييد و نفاقت تازه نيست... ما انصار پشتيبان دينى هستيم كه تو از آن خارج شدى و
دشمن دينى هستيم كه تو در آن در آمدهاى(726).
بنا به نقل يعقوبى، معاويه با خدعه و نيرنگ كسانى را به ميان گروهى
از سربازان كه امام حسن (عليه السلام) فرمانده آنان بود، فرستاد تاشايع كنند كه قيس
بن سعد انصارى با معاويه صلح كرده و به او پيوسته است. هم چنين گروهى را به ميان
لشكرى، كه قيس بن سعد فرماندهى آن را به عهده داشت، فرستاد تا شايع كنند كه امام
حسن مجتبى (عليه السلام) با معاويه صلح و معاويه نيز اجابت كرده است(727).
بدين گونه شيرازه لشكر امام حسن (عليه السلام) از هم پاشيده شد و آن حضرت به ناچار
با معاويه صلح كرد.
انصار و صلح امام حسن (عليه السلام)
انصار عموما علاقهمند به اهل بيت (عليهم السلام) بودند و حتى برخى
از آنها نظير قيس بن سعد انصارى خلافت را حق انحصارى اهل بيت (عليهم السلام)
مىدانستند؛ از اين رو، با آگاهى از كينه توزىهاى معاويه و امويان نسبت به اسلام
بر آن بودند در مقابل معاويه و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) بايستند. پايدارى و
جان فشانى قيس بن سعد انصارى در راه يارى پيشوايش، در آن شرايطى كه مردم دست از
همكارى با امام حسن (عليه السلام) كشيده بودند، نشان دهنده عقيده راستين اوست. از
اين رو وقتى امام حسن (عليه السلام) به دلايلى با پيشنهاد صلح موافقت كرد و آن را
پذيرفت، قيس بن سعد انصارى از بيعت با معاويه خوددارى و در مقابل سپاه او مقاومت و
ايستادگى كرد. در پى پذيرش صلح از طرف امام حسن (عليه السلام) معاويه به قيس پيام
فرستاد كه براى چه كسى با من مىجنگى؟ مگر نمىدانى كه فرمانده مطاع تو با من بيعت
كرده است؟؛ ولى قيس گفته معاويه را قبول نكرد، تا اين كه معاويه ورقه سفيدى را مهر
و امضا نموده برايش فرستاد و به او پيام داد: هرچه به نفع خود
مىخواهى در اين ورقه بنويس كه مورد قبول من است(728).
بعد از فرستادن آن ورقه سفيد و مهر و امضا شده، قيس بن سعد انصارى،
امان نامهاى براى خود و شيعيان على (عليه السلام) تنظيم و در آن شرط كرد آنچه از
اموال و نفوس به دست ايشان از بين رفته است، مورد مؤاخذه قرار نگيرد. وى هيچ گونه
تعهد مالى بر معاويه به نفع خود درخواست نكرد و معاويه آنچه در آن ورقه سفيد نوشته
شده بود پذيرفت(729).
پس از انعقاد پيمان صلح، قيس بن سعد در روز بيعت به معاويه چنين
گفت: من خوش نداشتم كه چنين روزى پيش آيد؛ زيرا من بسيار مشتاق
بودم كه پيش از اين ملاقات، بين روح و تنت جدايى بيفكنم، ولى خدا نخواست.
معاويه گفت: امر و اراده خدا تغييرناپذير است.
يعقوبى مىگويد:
در اين هنگام قيس بن سعد انصارى رو به مردم كرد و گفت: اى مردم! در
عوض خير و نيكى به شر و بدى روى آوردهايد و به جاى عزت، ذلت را گرفتهايد و كفر را
جاى گزين ايمان نمودهايد و با اين كجروى سرانجام چنين شد كه بعد از ولايت امير
مؤمنان (عليه السلام) و سرور و آقايى مسلمانان، پسر آزاد شدهاى بر شما مسلط گردد و
حكم راند و شما را به پستى و نيستى كشاند و بر شما جور و ستم نمايد. چگونه به اين
قضيه جهل مىورزيد؟ يا خداوند بر دلهاىتان مهر زده است كه تعقل نمىكنيد(730).
در اين هنگام بود كه معاويه خم شد، دست قيس بن سعد انصارى را گرفت
و گفت: اى قيس! تو را سوگند مىدهم! از اين روش و گفتار خود دارى كن و در ضمن، دست
خود را با صدا به دست قيس زد و مردم هم بانگ برآوردند كه قيس بن سعد انصارى بيعت
كرد. قيس گفت: دروغ گفتيد. به خدا قسم! بيعت ننمودم و بعد از اين قضيه كسى با قسم،
با معاويه بيعت نكرد و قيس بن سعد انصارى اول كسى بود كه با قسم، با معاويه بيعت
نمود(731).
بعد از آن كه ماجراى صلح به پايان رسيد، انصار همراه امام حسن و
امام حسين (عليهما السلام) كوفه را ترك كردند و به مدينه بازگشتند. آنان همواره در
كنار اهل بيت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) بودند و به آنها عشق مىورزيدند. زمانى
كه امام حسن مجتبى (عليه السلام) به شهادت رسيد، بنى هاشم كسانى را به نقاط مختلف
مدينه و اطراف فرستادند تا اين خبر را به گوش انصار برسانند. گفته شده هيچ كس از
انصار در خانه خود نماند و همگى در مراسم تشييع امام شركت كردند(732).
پس از شهادت امام، طبق وصيت آن حضرت خواستند او را در كنار قبر رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) دفن كنند، اما عايشه و مروان مانع اين كار شدند. ابوسعيد خدرى
انصارى به مروان گفت: آيا از دفن حسن (عليه السلام) در كنار
جدش ممانعت مىكنى؟ در حالى كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) او را سيد جوانان
بهشت ناميده است(733).
سرانجام امام حسين (عليه السلام) طبق سفارش امام حسن مجتبى (عليه السلام) او را در
بقيع كنار مادرش دفن كرد(734).
نقل شده است كه در وفات امام حسن (عليه السلام)، مدينه يك پارچه عزادار شده بود.
طبرى به نقل از امام باقر (عليه السلام) آورده است: مردم مدينه
و انصار هفت روز به مناسبت در گذشت امام حسن (عليه السلام) در ماتم نشستند و بازار
را بستند(735).
او مىگويد: در مراسم دفن امام، در بقيع به قدرى جمعيت زياد
بود كه جاى سوزن انداختن نبود(736).