تعامل انصار با اهل بيت (عليهم السلام)

سعيد طالقانى

- ۱۰ -


2. رابطه امير مؤمنان (عليه السلام) با انصار

آن گونه كه اشاره شد، انصار با امير مؤمنان (عليه السلام) رابطه و تعامل خوبى داشتند و تا آخر از خلافت آن حضرت در مقابل دشمنانش حمايت كردند. از سوى ديگر، امير مؤمنان (عليه السلام) نيز پشتيبان و مدافع انصار بود. بعد از جريان سقيفه وقتى كه انصار از صحنه سياست كنار گذاشته شدند، آنان نه تنها از مناصب دولتى محروم شدند، بلكه از نظر تقسيم بيت المال نيز مورد تبعيض قرار گرفتند(677)؛ اگر چه محروميت انصار بعد از رحلت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شروع شده بود، اما در زمان خلفا شدت يافت. با وجود اين كه پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) سفارش انصار را به مردم كرده بود، خلفا چندان توجهى به آنان نداشتند و آن‏ها را از حقوق و امتيازاتى كه در زمان رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) از آن برخوردار بودند محروم كردند. در اين ميان، تنها بنى هاشم و حضرت على (عليه السلام) به انصار رسيدگى كرده، نيازهاى آنان را بر آورده مى‏ساختند و از آن‏ها دفاع مى‏كردند.

پس از سقيفه و آن گاه كه درگيرى و اختلافات ميان انصار و قريش اوج گرفت، خطبا و شاعران قريش عليه انصار شعر و خطابه ايراد مى‏كردند و خواهان انتقام كشتگان بدر و احد بودند. امير مؤمنان (عليه السلام) به دفاع از انصار برخاست و به پسر عموى خويش، فضل بن عباس، دستور داد در دفاع از انصار شعر بگويد و آنان را مدح و تمجيد كند(678). در زمان عثمان هم وقتى محروميت انصار بيشتر شد، حضرت على (عليه السلام) دو نقطه به نام‏هاى ابو نيزر و بغيبه را احداث و براى محرومان و فقراى انصار وقف كرد(679).

آن حضرت بعد از قتل عثمان، زمانى كه به خلافت رسيد، انصار را به صحنه آورد، به آن‏ها بها و ارزش داد و آنان را مثل زمان پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) وارد صحنه سياست كرد؛ به گونه‏اى كه بسيارى از رجال سياسى و نظامى حكومت آن حضرت از انصار بودند و حتى حكومت بعضى از شهرها را به آنان واگذار كرد. آن گونه كه در منابع آمده است، امير مؤمنان (عليه السلام) بعد از عزل خالد بن عباس بن هشام، از حكم رانى مكه، ابوقتاده انصارى را والى مكه قرار داد. ابو قتاده در تمام جنگ‏ها همراه امام بود. وى در ايام خلافت حضرت درگذشت و امام بر جنازه‏اش نماز خواند(680). آن حضرت ثابت بن قيس را (كه در تمام جنگ‏ها همراه امام بود) والى مدائن كرد. وى هم چنان در آن جا بود، تا اين كه مغيرة بن شعبه از جانب معاويه حاكم كوفه شد و او را عزل كرد(681).

هم چنين امير مؤمنان (عليه السلام) سهل بن حنيف را به عنوان والى به سوى شام فرستاد، ولى امويان مانع ورودش شدند و در غائله جمل، امام او را در مدينه جانشين خود قرار داد(682). بنا به گفته ابن اثير، بعد از جنگ صفين امام او را به عنوان كارگزار فارس منصوب كرد؛ اما به وى اجازه ورود ندادند(683). امام على (عليه السلام) عثمان بن حنيف، برادر سهل بن حنيف را نيز در سال 36 ه. به عنوان والى به بصره فرستاد. او هم در بصره مستقر شد و كنترل آن جا را به دست گرفت‏(684). قرظة بن كعب انصارى، يكى ديگر از انصار بود كه حضرت بعد از عزل ابوموسى اشعرى، او را به عنوان والى كوفه منصوب كرد. او در جنگ صفين و نهروان همراه امام حضور داشت. هم چنين زمانى كه امام در كوفه مستقر شد، او را بر بهقباذات گماشت‏(685).

بنا به نقل ابن ابى الحديد، وى بعد از اين كه از بهقباذات عزل شد، مسئول جمع آورى ماليات عين التمر بود و در آستانه نبرد نهروان او از جانب امام حاكم نواحى سواد بود(686).

نعمان بن عجلان انصارى، نيز از جانب امام على (عليه السلام) كارگزار بحرين بود. حضرت در جريان حكميت، او را شاهد صلح نامه قرار داد. وى در زمان خلافت امام حسن مجتبى (عليه السلام) از دنيا رفت‏(687). على (عليه السلام) ابو ايوب انصارى را كه از مسلمانان نخستين و ميزبان رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بود و در همه جنگ‏هاى دوران امير مؤمنان (عليه السلام) حضور داشت، بعد از جنگ نهروان والى مدينه كرد. وى در حمله بسر بن ارطاة (از فرماندهان نظامى معاويه) به مدينه، به دليل نداشتن نيرو، آن جا را ترك كرد و نزد امام به كوفه رفت‏(688).

در جريان نبرد صفين زمانى كه امير مؤمنان (عليه السلام) عازم جنگ شد، ابا مسعود انصارى را در كوفه جانشين خويش قرار داد. هم چنين امام (عليه السلام) حكومت مصر را كه بخشى از قلمرو دولت اسلامى بود به قيس بن سعد انصارى واگذار كرد. او در سال 36 ه. به عنوان والى از جانب امام رهسپار مصر گرديد. بدين ترتيب، مصر و شهرهاى آن، حكومت او را پذيرا شدند و تمام مردم با او بيعت كردند. قيس نيز كارگزاران خود را به نقاط مختلف مصر فرستاد و در اين ميان فقط منطقه خربتا، با او بيعت نكرد؛ ولى قيس بر اساس مصلحت با آن‏ها از راه آشتى و سازش درآمد(689). او هم چنان حاكم مصر بود تا اين كه حضور قيس بن سعد انصارى در مصر براى معاويه، گران و غير قابل تحمل شد. از اين رو مصمم شد او را به طرف خود جذب كند. آن گونه كه در منابع آمده است، چندين نامه ميان قيس و معاويه رد و بدل شد؛ اما قيس بن سعد انصارى با زيركى، دور انديشى، تدبير و داشتن عقيده محكم به اسلام و رهبرش امام على (عليه السلام) در هيچ شرايط و زمانى فريب معاويه را نخورد(690).

وقتى كه معاويه از قيس مأيوس گرديد، دست به خدعه زد و نامه‏اى مبنى بر سازش قيس بن سعد با خودش جعل كرد. نيروهاى اطلاعاتى امام اين خبر و شايعه را به امام گزارش دادند. بعد از شايعه پراكنى معاويه، امير مؤمنان (عليه السلام) قيس بن سعد را از روى مصلحت عزل كرد و به جاى او محمد بن ابى بكر را فرستاد. قيس به مدينه رفت و سپس همراه سهل بن حنيف به كوفه، مقر حكومت امام، رفت‏(691). وى هم چنان در كنار امير مؤمنان (عليه السلام) بود تا اين كه حضرت بعد از جنگ صفين او را به عنوان والى به آذربايجان فرستاد(692). برادر قيس، سعيد بن سعد بن عباده انصارى نيز والى يمن بود(693).

بدين ترتيب، امير مؤمنان (عليه السلام) انصار را در سياست و حكومت شريك ساخت. حضرت در امور نظامى نيز مانند رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) از آنان استفاده و مأموريت‏هاى حساس را به آن‏ها واگذار مى‏كرد. از ميان انصار افرادى همچون قيس بن سعد، سهل بن حنيف، ابو قتاده انصارى و ابو ايوب انصارى از جانب امام على (عليه السلام) فرماندهى لشكر را نيز به عهده داشتند.

فصل پنجم: انصار و اهل بيت (عليهم السلام) بعد از امير مؤمنان (عليه السلام)

انصار با رقيبان و معاندان خاندان پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مخالف بودند و با اهل بيت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) رابطه‏اى مثبت داشتند، به طورى كه پيوسته ميان آنان و اهل بيت (عليهم السلام) بعد از امير مؤمنان (عليه السلام) همكارى و هميارى برقرار بوده است. عده‏اى از آنان در راه دفاع از اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) به شهادت رسيدند. اگر چه آنان تحت تأثير رقباى امير مؤمنان (عليه السلام) قرار گرفتند و تشيع در ميان آن‏ها با گذشت زمان كم رنگ شد؛ ولى اهل بيت (عليهم السلام) همواره درباره انصار ديدگاه مثبتى داشتند و همانند رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) از آنان مدح و تمجيد كرده‏اند.

الف) ديدگاه اهل بيت (عليهم السلام) درباره انصار

انصار از ياران مخلص و فداكار رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و اهل بيت (عليهم السلام) بودند. آنان پس از پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، اهل بيت (عليهم السلام) را سزاوار خلافت و زعامت امت اسلامى مى‏دانستند؛ به گونه‏اى كه تا آخر از خلافت امير مؤمنان (عليه السلام) دفاع كردند و حامى آن حضرت بودند. انصار در تمام جنگ‏هاى دوران امام على (عليه السلام) حضور فعال و نقش چشم‏گيرى داشتند و بعد از آن حضرت نيز حامى اهل بيت (عليهم السلام) بودند، به طورى كه عده‏اى از آنان در راه دفاع از اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) به شهادت رسيدند. رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏فرمود:

محبوب ترين مردم در نزد من انصار است‏(694). من دوست دوستان انصار و دشمن دشمنان آن‏ها هستم. اگر هجرت نبود، من شخصى از انصار مى‏شدم و اگر مردم در وادى‏ها و شعبه‏هاى گوناگونى بروند، من به وادى انصار مى‏روم‏(695). دوست داشتن انصار نشانه ايمان و دشمنى با آن‏ها نشانه نفاق است. مؤمن، انصار را دوست مى‏دارد و منافق، آن‏ها را دشمن. هركس آن‏ها را دوست داشته باشد، خدا او را دوست مى‏دارد و هركس آن‏ها را دشمن بدارد، خدا او را دشمن مى‏دارد(696).

خدايا! انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندان انصار و همسران آن‏ها را ببخش و بيامرز. خدايا! انصار را كه دين به آن‏ها قائم و استوار است، عزيز گردان و آنان را نخستين كسانى از امت من قرار ده كه وارد بهشت مى‏شوند(697). هر كس بر انصار حاكم شود، بايد سخن نيكانش را بپذيرد و از جرم گناهكارانش بگذرد. من از انصار و از اولاد انصار هستم‏(698).

امير مؤمنان (عليه السلام) نيز به پيروى از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) انصار را تمجيد مى‏كرد. آن حضرت در جريان اختلافى كه ميان انصار و قريش در ماجراى سقيفه پديد آمد، به فضل بن عباس فرمود: تو از انصارى و انصار از تو، با دست و زبانت آنان را يارى كن‏(699). بر اين اساس، وقتى عمرو عاص در جريان سقيفه بر ضد انصار سخن گفت و امير مؤمنان (عليه السلام) اين سخنان را شنيد، ناراحت شد و فرمود: آنان خدا و رسول (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را آزار داده اند(700). سپس به مسجد رفت و فرمود: اى گروه قريش! همانا دوست داشتن انصار از ايمان، و دشمنى و كينه توزى با آنان، از نفاق است، آنان آنچه بر عهده داشتند انجام دادند و آنچه بر عهده شماست باقى مانده است و به ياد آوريد كه خداوند پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شما را از مكه به مدينه منتقل كرد و اقامت با قريش را براى او خوش نداشت و او را كنار انصار آورد. سپس پيش انصار و كنار خانه‏هاى‏شان آمديم. آنان اموال و دارايى خود را با ما قسمت كردند و از عهده كار بر آمدند. ما ميان آنان چنان بوديم كه ثروت‏مندان شان بر ما مى‏بخشيدند و بينوايان شان به ما ايثار مى‏كردند و چون مردم، همراه با ما جنگ كردند، انصار با نثار جان‏هاى شان ما را حفظ كردند. و خداوند درباره آنان آيه‏اى از قرآن نازل فرموده كه در آن پنج نعمت را براى‏شان جمع كرده و چنين گفته‏(701)است:

آنان كه پيش از مهاجران در اين سرا (مدينه) و سراى ايمان جاى گرفتند و هركس را به سوى ايشان هجرت كرده است دوست مى‏دارند و دردل‏هاى خود نسبت به آنچه به آنان داده شده احساس حاجتى نمى‏كنند و اگر نيازمند هم باشند، آنان را برخود مقدم مى‏دارند و كسانى كه از بخل و نفس خويش بازداشته شوند، همانا ايشان رستگارانند(702).

در جاى ديگر على (عليه السلام) خطاب به قريش فرمود:

اى گروه قريش! همانا خداوند انصار را انصار قرار داده و در قرآن آنان را ستوده است. بدانيد كه پس از انصار ميان شما خيرى نيست. همانا فرومايگان قريش سخنان زشت بر زبان مى‏آورند و از انصار به بدى ياد مى‏كنند. از خدا بترسيد و حق انصار را رعايت كنيد. به خدا سوگند! انصار به هر راهى بروند من هم همراه شان خواهم بود كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به آنان چنين فرموده است: هر كجا برويد همراه شما خواهم بود(703).

امير مؤمنان (عليه السلام) بر خلاف انصار، قريش را در چند مورد نكوهش و حتى آن‏ها را نفرين مى‏كند(704). اين ستايش امام على (عليه السلام) از انصار نشان مى‏دهد كه آنان تعامل خوبى با امير مؤمنان (عليه السلام) داشتند و موضع آنان درباره آن حضرت و بنى هاشم بهتر از قريش بوده است. انصار به خاطر دوستى و علاقه‏اى كه به اهل بيت (عليهم السلام) داشتند همواره مورد ستايش اهل بيت (عليهم السلام) بودند. حضرت زهرا (عليها السلام) در خطبه فدكيه انصار را به عنوان نخبه‏هاى برگزيده و اختيار شده از ميان مردم براى اهل بيت (عليهم السلام) معرفى مى‏كند(705)

هم چنين، ابى الحسن على بن محمد (عليه السلام) امام دهم، نيز بشر بن سليمان را كه از انصار و نسل ابوايوب انصارى بود، براى خريدن كنيزى مأمور كرد(706). آن حضرت در ضمن ستايش و تمجيد از انصار فرمود:

اى بشر! تو از اولاد انصارى و اين موالات و دوستى ما اهل بيت (عليهم السلام)، مدام در ميان شما بوده و به ميراث مى‏برند خلف شما از سلف شما اين دوستى و محبت ما را. شما انصار مورد اطمينان و اعتماد ما اهل بيت (عليهم السلام) هستيد. من اينك تو را مفتخر سازم به فضيلتى كه به آن پيشى‏گيرى بر شيعه، در پيروى كردن آن فضيلت، به سرى و رازى مطلع مى‏كنم تو را و مى‏فرستم تو را براى خريدن كنيزى‏(707).

سپس آن حضرت نامه را به بشر داد. او به سوى عراق آمد و كنيز مورد نظر امام را خريد و به سرمن رأى بازگشت‏(708).

ب) رابطه انصار با اهل بيت (عليهم السلام) بعد از امير مؤمنان (عليه السلام)

1. رابطه انصار با امام حسن (عليه السلام)

عصر امام حسن مجتبى (عليه السلام)، از جمله دوران بسيار سخت بود؛ زيرا امام با رقيب سياسى، نظامى، قدرت‏مند، سياست پيشه و فريب كارى همچون معاويه، رو در رو بود. در حالى كه بيشتر ياران و بعضى از فرماندهان آن حضرت به معاويه مى‏پيوستند، در اين ميان، انصار از جمله افرادى بودند كه تا آخر در كنار آن حضرت ايستادند و از خلافت امام در برابر دشمنانش دفاع كردند.

انصار و بيعت با امام حسن (عليه السلام)

بعد از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام)، اصحاب پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و ياران امام على (عليه السلام) با امام حسن مجتبى (عليه السلام) به عنوان جانشين امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت كردند. بنا به گفته محب الدين طبرى، چهل هزار نفر از ياران و اصحاب امام على (عليه السلام) كه قبلا با آن حضرت به مرگ بيعت كرده بودند، پس از امير مؤمنان (عليه السلام) با امام حسن (عليه السلام) نيز بيعت نمودند(709). در اين ميان انصار، به خصوص قيس بن سعد انصارى نقش شايان توجهى داشته است؛ زيرا او كه از ياران مخلص و فداكار امام على (عليه السلام) بود بعد از شهادت مولاى متقيان، نخستين سخنرانى بود كه فضيلت، سابقه و قرابت آن حضرت را ياد آورد شد. او جايگاه امام حسن (عليه السلام) را نسبت به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بيان كرد و امام مجتبى را بعد از پدرش سزاوار خلافت و رهبرى جامعه اسلامى دانست. او از اصحاب و ياران امام على (عليه السلام) خواست تا با امام حسن مجتبى (عليه السلام) بيعت كنند(710).

آن گونه كه در منابع آمده است، قيس بن سعد انصارى، اولين كسى بود كه با امام حسن مجتبى (عليه السلام) بيعت كرد(711). بيعت او تأثير به سزايى در فراهم شدن زمينه براى بيعت مردم و بقاياى انصار و مهاجران كوفه داشت. در پى بيعت وى بود كه مردم با امام حسن مجتبى (عليه السلام) به عنوان جانشين امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت نمودند. بنا به نوشته شيخ مفيد، بيعت با امام در روز جمعه 21 ماه رمضان سال چهلم هجرى بوده است‏(712). نخستين خطبه امام مجتبى (عليه السلام) به نقل منابع چنين است:

كسى كه مرا مى‏شناسد مى شناسد. هركسى نمى‏شناسد من حسن فرزند محمد رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله) هستم. من فرزند بشير و نذيرم. من فرزند دعوت‏گر به سوى خدا، به اذن او و با چراغ روشن هستم. من از اهل بيتى هستم كه خداوند رجس و پليدى را از آنان دور و آنان را تطهير كرده است. آنان كسانى هستند كه خداند دوستى آنان را در كتاب خود واجب كرده است (كه خداوند فرمود: بگو بر اين رسالت، جز دوست داشتن خويشاوندان را نمى‏خواهيم‏(713) و هر كه كار نيكى كند به نيكويى‏اش مى‏افزاييم) پس كار نيك همان دوست داشتن ما اهل بيت (عليهم السلام) است‏(714).

انصار و رويارويى با معاويه

بعد از بيعت انصار، مهاجران و مردم عراق و حجاز با امام حسن مجتبى (عليه السلام)، معاويه با آگاهى از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام)، همراه لشكر عازم عراق شد، تا قبل از اين كه كار امام حسن (عليه السلام) نضج بگيرد عراق را تصرف كند. امام حسن (عليه السلام) نيز دوازده هزار نفر بسيج كرد كه در ميان آن‏ها عده زيادى از انصار و صحابه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به چشم مى‏خورد، در حالى كه در كنار معاويه تنها يك نفر از انصار بود(715). بنا به گفته بلاذرى، قبل از اعزام لشكر، قيس بن سعد انصارى سخنرانى و مردم را به جنگ و مقابله با سپاه معاويه تشويق كرد. سپس امام مجتبى (عليه السلام) فرمود:

من همواره به صدق نيت و حسن وفا و محبت شما آگاهم. خدا شما را جزاى خير دهد(716). امام لشكر را براى مقابله با سپاه شام فرستاد و فرماندهى آن را به پسر عمويش عبيدالله بن عباس واگذاشت. آن گونه كه در منابع آمده است، آن حضرت به وى سفارش كرد و فرمود:

در كارها با قيس بن سعد انصارى و سعيد بن قيس همدانى مشورت كن و هنگامى كه با معاويه روبه رو شدى آغازگر جنگ نباش؛ ولى اگر او جنگ را آغاز كرد با او بجنگ‏(717) و اگر حادثه‏اى براى تو رخ داد، قيس بن سعد انصارى فرمانده سپاه است و چنان چه او دچار حادثه شد، سعيد بن قيس فرمانده است‏(718).

با اين سفارش‏ها، عبيدالله، لشكر را حركت داد و در منطقه مسكن وارد شد كه لشكر معاويه نيز در آن جا فرود آمده بودند. عبيدالله در مقابل سپاه معاويه صف آرايى كرد.فرداى آن روز معاويه عده‏اى را به سوى سپاه عبيدالله فرستاد. عبيدالله به سربازانش دستور داد به آنان حمله كنند. سربازان عبيدالله سپاهيان اعزامى را از نزديك خود دور كرده به اردوگاهش بازگرداندند(719).

بعد از رويارويى دو لشكر، معاويه مبلغ يك ميليون درهم براى قيس بن سعد انصارى فرستاد تا او را از امام حسن مجتبى (عليه السلام) جدا كرده همراه خود سازد. قيس بن سعد انصارى كه از سر آمد ياران امام در وفادارى بود، براى معاويه چنين پيغام داد: مى‏خواستى با اين پول از دينم برگردانى؟ و آن را رد كرد. وقتى معاويه از قيس بن سعد انصارى مأيوس شد، آن مبلغ را براى عبيدالله بن عباس، فرمانده لشكر فرستاد و پيغام داد: حسن بن على با من صلح كرده است و اگر به نزد من نيايى، فردا دير خواهد شد و فرصت را از دست مى‏دهى‏(720). عبيدالله نيز پول را گرفته و با هشت هزار نفر از لشكريان به معاويه پيوست و به امام خيانت كرد(721).

در چنين شرايطى قيس بن سعد انصارى حامى اهل بيت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و يار با وفاى امام على (عليه السلام) و امام حسن مجتبى (عليه السلام) فرماندهى لشكر را به عهده گرفت و در مقابل سپاه معاويه ايستاد.

او براى سپاه خود سخنرانى و آنان را به اطاعت از امام دعوت كرد و مردم و سپاه را به بردبارى، مقاومت و جهش در مقابل دشمن دستور داد و سپاهيان همگى از قيس بى سعد انصارى اطاعت كردند(722). با وجود اين كه دنيا طلبان، اطراف امام حسن (عليه السلام) را خالى كرده به معاويه پيوستند، تنها ياران فداكار و ثابت قدم - به ويژه قيس بن سعد انصارى - در كنار امام حسن مجتبى (عليه السلام) باقى مانده بودند. قيس بن سعد در مقابل سپاه معاويه پايدارى و مقاومت كرد. او در مقدمه لشكر، پنج هزار نفر سپاه داشت كه همگى بعد از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) سرشان را تراشيده بودند(723). آن گونه كه در رجال كشى آمده است، قيس بن سعد انصارى فرمانده شرطة الخميس بود و او با آن‏ها پيمان بسته بود در مصائب سهيم باشند، با معاويه بجنگند و در راه دفاع از اهل بيت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و امام حسن مجتبى (عليه السلام) فداكارى كنند(724).

معاويه وقتى براى قيس نامه نوشت و با تطميع و وعده وى را به نزد خود خواند، قيس در جواب او نوشت: در دينش فريب نخواهد خورد. پس از آن معاويه به تحقير وى پرداخته او را يهودى و فرزند يهود خواند. معاويه افزود: ببين چگونه قوم تو پدرت را تنها گذاشت، آن گونه كه در حوران شام غريبانه مرد(725).

قيس در پاسخ معاويه نوشت: تو بتى، بت زاده‏اى! از روى ناچارى و اضطرار مسلمان گشتى و در آن براى اختلاف افكنى ماندى و آزادانه و به اختيار از آن به در گشتى. خدا بهره‏اى از اسلام به تو نداده، اظهار ايمانت ديرى نپاييد و نفاقت تازه نيست... ما انصار پشتيبان دينى هستيم كه تو از آن خارج شدى و دشمن دينى هستيم كه تو در آن در آمده‏اى‏(726).

بنا به نقل يعقوبى، معاويه با خدعه و نيرنگ كسانى را به ميان گروهى از سربازان كه امام حسن (عليه السلام) فرمانده آنان بود، فرستاد تاشايع كنند كه قيس بن سعد انصارى با معاويه صلح كرده و به او پيوسته است. هم چنين گروهى را به ميان لشكرى، كه قيس بن سعد فرماندهى آن را به عهده داشت، فرستاد تا شايع كنند كه امام حسن مجتبى (عليه السلام) با معاويه صلح و معاويه نيز اجابت كرده است‏(727). بدين گونه شيرازه لشكر امام حسن (عليه السلام) از هم پاشيده شد و آن حضرت به ناچار با معاويه صلح كرد.

انصار و صلح امام حسن (عليه السلام)

انصار عموما علاقه‏مند به اهل بيت (عليهم السلام) بودند و حتى برخى از آن‏ها نظير قيس بن سعد انصارى خلافت را حق انحصارى اهل بيت (عليهم السلام) مى‏دانستند؛ از اين رو، با آگاهى از كينه توزى‏هاى معاويه و امويان نسبت به اسلام بر آن بودند در مقابل معاويه و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) بايستند. پايدارى و جان فشانى قيس بن سعد انصارى در راه يارى پيشوايش، در آن شرايطى كه مردم دست از همكارى با امام حسن (عليه السلام) كشيده بودند، نشان دهنده عقيده راستين اوست. از اين رو وقتى امام حسن (عليه السلام) به دلايلى با پيشنهاد صلح موافقت كرد و آن را پذيرفت، قيس بن سعد انصارى از بيعت با معاويه خوددارى و در مقابل سپاه او مقاومت و ايستادگى كرد. در پى پذيرش صلح از طرف امام حسن (عليه السلام) معاويه به قيس پيام فرستاد كه براى چه كسى با من مى‏جنگى؟ مگر نمى‏دانى كه فرمانده مطاع تو با من بيعت كرده است؟؛ ولى قيس گفته معاويه را قبول نكرد، تا اين كه معاويه ورقه سفيدى را مهر و امضا نموده برايش فرستاد و به او پيام داد: هرچه به نفع خود مى‏خواهى در اين ورقه بنويس كه مورد قبول من است‏(728).

بعد از فرستادن آن ورقه سفيد و مهر و امضا شده، قيس بن سعد انصارى، امان نامه‏اى براى خود و شيعيان على (عليه السلام) تنظيم و در آن شرط كرد آنچه از اموال و نفوس به دست ايشان از بين رفته است، مورد مؤاخذه قرار نگيرد. وى هيچ گونه تعهد مالى بر معاويه به نفع خود درخواست نكرد و معاويه آنچه در آن ورقه سفيد نوشته شده بود پذيرفت‏(729).

پس از انعقاد پيمان صلح، قيس بن سعد در روز بيعت به معاويه چنين گفت: من خوش نداشتم كه چنين روزى پيش آيد؛ زيرا من بسيار مشتاق بودم كه پيش از اين ملاقات، بين روح و تنت جدايى بيفكنم، ولى خدا نخواست. معاويه گفت: امر و اراده خدا تغييرناپذير است.

يعقوبى مى‏گويد:

در اين هنگام قيس بن سعد انصارى رو به مردم كرد و گفت: اى مردم! در عوض خير و نيكى به شر و بدى روى آورده‏ايد و به جاى عزت، ذلت را گرفته‏ايد و كفر را جاى گزين ايمان نموده‏ايد و با اين كجروى سرانجام چنين شد كه بعد از ولايت امير مؤمنان (عليه السلام) و سرور و آقايى مسلمانان، پسر آزاد شده‏اى بر شما مسلط گردد و حكم راند و شما را به پستى و نيستى كشاند و بر شما جور و ستم نمايد. چگونه به اين قضيه جهل مى‏ورزيد؟ يا خداوند بر دل‏هاى‏تان مهر زده است كه تعقل نمى‏كنيد(730).

در اين هنگام بود كه معاويه خم شد، دست قيس بن سعد انصارى را گرفت و گفت: اى قيس! تو را سوگند مى‏دهم! از اين روش و گفتار خود دارى كن و در ضمن، دست خود را با صدا به دست قيس زد و مردم هم بانگ برآوردند كه قيس بن سعد انصارى بيعت كرد. قيس گفت: دروغ گفتيد. به خدا قسم! بيعت ننمودم و بعد از اين قضيه كسى با قسم، با معاويه بيعت نكرد و قيس بن سعد انصارى اول كسى بود كه با قسم، با معاويه بيعت نمود(731).

بعد از آن كه ماجراى صلح به پايان رسيد، انصار همراه امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) كوفه را ترك كردند و به مدينه بازگشتند. آنان همواره در كنار اهل بيت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بودند و به آن‏ها عشق مى‏ورزيدند. زمانى كه امام حسن مجتبى (عليه السلام) به شهادت رسيد، بنى هاشم كسانى را به نقاط مختلف مدينه و اطراف فرستادند تا اين خبر را به گوش انصار برسانند. گفته شده هيچ كس از انصار در خانه خود نماند و همگى در مراسم تشييع امام شركت كردند(732). پس از شهادت امام، طبق وصيت آن حضرت خواستند او را در كنار قبر رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) دفن كنند، اما عايشه و مروان مانع اين كار شدند. ابوسعيد خدرى انصارى به مروان گفت: آيا از دفن حسن (عليه السلام) در كنار جدش ممانعت مى‏كنى؟ در حالى كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) او را سيد جوانان بهشت ناميده است‏(733). سرانجام امام حسين (عليه السلام) طبق سفارش امام حسن مجتبى (عليه السلام) او را در بقيع كنار مادرش دفن كرد(734). نقل شده است كه در وفات امام حسن (عليه السلام)، مدينه يك پارچه عزادار شده بود. طبرى به نقل از امام باقر (عليه السلام) آورده است: مردم مدينه و انصار هفت روز به مناسبت در گذشت امام حسن (عليه السلام) در ماتم نشستند و بازار را بستند(735). او مى‏گويد: در مراسم دفن امام، در بقيع به قدرى جمعيت زياد بود كه جاى سوزن انداختن نبود(736).