ج) انصار در جنگ صفين
انصار، همراهان و ياوران راستين امير مؤمنان (عليه السلام) همواره
از خلافت آن حضرت در مقابل بنىاميه و قريش دفاع و با تمام قوا از ايشان در برابر
دشمنان و مخالفانش حمايت مىكردند. از اين رو، تعداد زيادى از رجال سياسى و نظامى
حكومت على (عليه السلام) را انصار تشكيل مىدادند. آنان در تمام صحنهها در كنار
امير مؤمنان (عليه السلام) بودند.
آن گونه كه از منابع تاريخى بر مىآيد انصار در جنگ صفين هم حضورى
فعال داشتند. پس از ماجراى جمل، وقتى كه امام در كوفه مستقر شد، تمام بلاد، با آن
حضرت بيعت كرده بودند(550)،
جز منطقه شام كه معاويه و بنى اميه مردم را به مخالفت وا مىداشتند. گرچه آن حضرت
از كوفه بسيار كوشيد معاويه را به اطاعت امام قانع كند و از راه باطلى كه مىرود
باز دارد، اما تلاشهاى امام نتيجه نداد(551).
به دنبال سرپيچى معاويه، امير مؤمنان (عليه السلام) مصمم بر جهاد با او شد. از اين
رو، برجستگان اصحابش را، (كه به نقل مسعودى تعداد نهصد نفر از انصار، مهاجران و
آنان را كه در جنگ بدر و بيعت شجره بودند(552))
جمع كرد و بعد از حمد و ثناى پروردگار چنين فرمود:
اما بعد، شما مردمى با انديشههاى نيكو و
گويندگان حق، افرادى هستيد كه كردار و دستورتان با بركت است و تصميم داريم به سوى
دشمن خود و دشمن شما حركت كنيم. نظريات خود را به ما ابلاغ كنيد و به آنچه صلاح
مىدانيد اشاره كنيد(553).
بعد از سخنان امام (عليه السلام) چند نفر از
انصار به نمايندگى از آنان سخن گفتند. كه يكى از آنها سهل بن حنيف انصارى از
سابقين و ياران صميمى آن حضرت بود. امير مؤمنان (عليه السلام) او را در جنگ جمل
جانشين خود در مدينه قرار داده بود(554).
بعد از جنگ جمل و در آستانه جنگ صفين، زمانى كه
طرف داران معاويه مدينه را ترك كرده به او ملحق مىشدند، سهل از فرار آنها ناراحت
شد و جريان را براى امام نوشت. امام نيز در پاسخ فرمود: افسردگى به خود راه مده و
هركه را يافتى باز دار(555).
سهل بن حنيف همراه قيس بن سعد بن عباده انصارى
از مدينه به كوفه رفت. اودر نظر خواهى امام فرمود:
اى امير مؤمنان (عليه
السلام)! ما باكسى كه با تو صلح و آشتى كند از در آشتى بيرون مىآييم و با ستيزه
گران تو، جنگ مىنماييم؛ رأى ما رأى توست. او در آخر گفت:
ما انصار، كسانى هستيم كه هيچ مخالفتى با تو نداريم و هرگاه ما
را فراخوانى، اجابت مىكنيم و زمانى كه ما را فرمان دهى، اطاعت مىنماييم.
بدين ترتيب، وى آمادگى انصار را براى همراهى و اطاعت از امام اعلام كرد(556).
قيس بن سعد انصارى نيز به نمايندگى از انصار
برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت:
اى امير مؤمنان (عليه السلام)! همراه ما به سوى
دشمنانت بشتاب و لحظهاى درنگ مكن. سوگند به خدا! جهاد با آنان نزد من محبوبتر از
جهاد و پيكار با كفار روم و ترك است، زيرا اينان در دين سهل انگارى نموده و حيله
گيرى كردهاند اولياى خدا و ياران رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) را كوچك شمرده و
به آنها اهانت نموده و انصار و مهاجرين و تابعين نيكوكار را تحقير كرده و هرگاه
فردى مورد غضب آنان قرار گيرد او را زندانى كرده كتك مىزنند و از شهرى به شهر ديگر
تبعيد نموده و بى خانمانش مىكنند. اموال ما از نظر آنان براى شان حلال است و ما را
بنده زبون خود مىپندارند(557).
قيس بن سعد بارها امير مؤمنان (عليه السلام) را
بر پيكار با معاويه و كشتن وى وادار كرده و چنين مىگفت:
اى امير مؤمنان (عليه السلام)! در روى زمين
محبوبتر از شما كسى را نداريم كه زمام امور ما را به دست گيرد و براى اقامه عدل و
داد و اجراى احكام اسلامى به پا خيزد؛ زيرا تو ستاره فروزان و راهنماى شبهاى تار
ما هستى. تو پناهگاه مايى كه در سختىها به تو پناه آورده و اگر تو را از دست دهيم
زمين و آسمان ما تيره خواهد شد. به خدا قسم! اگر معاويه را به حال خود گذارى تا هر
مكر و حيلهاى كه مىخواهد انجام دهد، آهنگ مصر كرده و به سوى آن جا خواهد رفت و
وضع يمن را به هم خواهد ريخت و به ملك عراق نيز طمع خواهد نمود؛ زيرا همراه معاويه
عدهاى از مردم يمن هستند، كه كشتن عثمان و ريختن خون او به عنوان يك جنايت و يك
ظلم و ستم در عروق آنان جاى گرفته است و دلهاىشان مملو از كينه جويى و
انتقامگيرى از قاتلين عثمان شده است. آنان به جاى اين كه دنبال علم يقين باشند و
حقايق را از ديده واقعى بنگرند، به ظن و گمان اكتفا كرده و به جاى يقين، شك را
گرفته و به جاى خوبىها دنبال هواى نفس رفتهاند. مردم حجاز و عراق را با خودت حركت
بده. او را در تنگنا قرار داده و از چند جهت محاصرهاش كن و كارى نما كه در خود
احساس ناتوانى و زبونى كند و از خودش مأيوس گردد(558).
امام در جواب قيس بن سعد انصارى فرمود:
به خدا اى قيس! سخنى نيكو
گفتى و مطلبى زيبا و به موقع به زبان جارى ساختى(559).
امام زمانى كه به جنگ صفين رفت، ابا مسعود
انصارى را در كوفه جانشين خود كرد(560).
بنا به گفته مسعودى، آن حضرت به همراه صحابه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) كه از
انصار، مهاجران و كسانى از اهل بدر و بيعت شجره بودند (نهصد نفر) و تمام كسانى كه
در جنگ صفين حضور داشتند (2800نفر) رهسپار صفين گرديد(561).
انصار در جنگ صفين نقش چشمگيرى داشتند. سهل بن
حنيف در اين جنگ فرمانده لشكر بصره بود(562).
ابوالهيثم بن تيهان نيز سپاه امام را منظم مىكرد و مىگفت: اى مردم عراق! ميان شما
و پيروزى زود هنگام در اين دنيا و بهشت در آن دنيا جز ساعتى از روز نيست؛ گامهاى
خود را استوار برداريد و صفوف خود را منظم كنيد و سرهاى خود را به پروردگارتان
عاريت دهيد، از او كمك گيريد و با دشمن خدا و دشمن خودتان بجنگيد.
او در صفين رشادتهاى زيادى از خود نشان داد و
در همين جنگ به شهادت رسيد(563).
وى آن قدر مورد توجه على (عليه السلام) بود كه بعد از مرگش، حضرت بر فقدانش تأسف و
غصه مىخورد. گرچه نصر بن مزاحم، وى را در شمار شهداى نبرد صفين ذكر نكرده؛ اما
شواهد زيادى نشان مىدهد كه او در جنگ صفين حضور داشته و در آن جنگ به شهادت رسيده
است(564).
تأييد اين مطلب، ياد آورى امام از ابن تيهان در شمار صالحانى همچون: عمار ياسر و ذو
شهادتين است كه شهادت آنان در صفين مسلم است و اين نشان مىدهد كه او در در صفين
حضور داشته و در اين نبرد به شهادت رسيده است. ابن ابى الحديد نيز شهادت ابوالهيثم
بن تيهان را در صفين پذيرفته است(565).
ابو ايوب انصارى نيز در جنگ صفين حضور داشت. او
از ياران فداكار و مخلص امام به شمار مىآمد و مىگفت: رسول
خدا (صلىاللهعليهوآله) به من دستور داده كه همراه على (عليه السلام) با ناكثين،
قاسطين و مارقين بجنگم(566).
در جنگ صفين، ابوايوب انصارى نامهاى دريافت
كرد كه در آن معاويه در يك سطر نوشته بود: لاتنسى شيباء
اباعذرتها و لا قاتل بكرها.
ابو ايوب انصارى چيزى از آن نفهميد و آن را نزد
امام آورد و عرض كرد: يا امير مؤمنان (عليه السلام)! اين
معاويه پسر هند جگر خوار و پناه منافقان، نامهاى به من نوشته كه متوجه مقصودش
نمىشوم و نامه را به حضرت داد. امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود:
اين جمله، مثلى است كه گفته است؛ زن باكره شبى
را كه بكارتش از بين رفته و مردى را كه اين كار را كرده و اولين فرزندى را كه از
اين طريق تولد يافته هرگز فراموش نمىكند. من (معاويه) هم همانند آن زن هستم كه قتل
عثمان را فراموش نمىكنم(567).
اين كينه سبب شد بعد از جنگ صفين و زمانى كه
ابو ايوب انصارى از جانب امام والى مدينه بود، معاويه بسر بن ارطاة را با سه هزار
لشكر به سوى مدينه بفرستد. وى پس از بيرون رفتن ابو ايوب انصارى از مدينه و پيوستن
او به امام خانهاش را به آتش كشيد(568).
هم چنين خزيمة بن ثابت انصارى، كه معروف به ذو
شهادتين بود، در جنگ صفين امير مؤمنان (عليه السلام) را همراهى مىكرد. پس از شهادت
عمار ياسر، وى از خود دلاورىها نشان داد و گفت: با شهادت عمار گمراهى اين گروه
روشنتر شده است(569).
او در جنگ صفين اشعارى سروده و در يكى از اشعارش چنين گفته است:
اين على (عليه السلام) است
كه ناكثين و قاسطين از فرمان او سرپيچى و عصيان كرده اند(570).
وى در جنگ صفين آن قدر جنگيد تا اينكه به درجه
شهادت نائل شد.
برخى از انصار نيز فرمانده و پرچم دار سپاه
بودند. ابن قتيبه مىنويسد:
امير مؤمنان (عليه السلام)
در نبرد صفين صحابه را در يك گروه سازمان دهى كرد و فرماندهى آن را به قيس بن سعد
انصارى داد(571).
برخى گويند: او فرمانده سمت چپ لشكر و همراه قاريان عراق بود(572).
صعصعة بن صوحان مىگويد:
هنگامى كه امير مؤمنان (عليه السلام) براى جنگ صفين پرچمها را بر مىافراشت، پرچم
رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) را بيرون آورد و تا آن زمان پرچم پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) بعد از رحلتش ديده نشده بود. پرچم را بست و پس از احضار قيس
بن سعد انصارى پرچم را به او داد و آن گاه انصار و جنگ جويان را جمع كرد. همين كه
چشم آنها به پرچم رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) افتاد به شدت گريستند. در اين
موقع قيس بن سعد انصارى رئيس انصار، اشعارى سرود و چنين گفت:
اين همان پرچمى است كه پيرامون آن با رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) بوديم و جبرئيل امين يار ما بود(573).
ضرر نمىكند كسى كه انصار پشتيبان او باشند، در صورتى كه براى
او جز آنان هيچ كس يارو ياور نباشد. مردمى كه هرگاه به پيكار بر مىخيزند، آن قدر
قبضههاى آنان، دستههاى شمشير مشرفيه را مىگيرد كه شهرها و كشورها فتح مىشود(574).
گزارشهاى تاريخى حاكى از آن است كه حضور انصار
و افرادى همچون قيس بن سعد انصارى در كنار على (عليه السلام) براى معاويه بار
سنگينى بود، از اين رو هنگامى كه اوضاع بر معاويه بسيار سخت و دشوار شد و خود را در
شرف شكست و مغلوبيت ديد، خطاب به يارانش گفت: مرا مردانى از ياران على (عليه
السلام) سخت اندوهگين ساختهاند، مثل مالك اشتر، سعد بن قيس همدانى و قيس بن سعد بن
عباده انصارى در ميان انصار. آنچه از تاريخ بر مىآيد حضور انصار و افرادى همچون
قيس بن سعد انصارى در كنار على (عليه السلام) براى معاويه بار سنگينى بود(575).
نگرانى معاويه از حضور انصار در جنگ صفين نشان
دهنده نقش فعال سياسى و نظامى آنان در كنار امير مؤمنان (عليه السلام) است. نصر بن
مزاحم در اين باره مىگويد:
وقتى كه معاويه رشادتهاى انصار را در جنگ صفين
ديد، به حدى خشمگين گشت كه نعمان بن بشير و مسلمه بن مخلد را فرا خواند و گفت:
آنچه از اوس و خزرج مشاهده كردهام، غمگينم
ساخته و مرا به محنت افكنده است. آنان شمشيرها را به گردنهاى خود گذارده و ما را
به مبارزه و فرود آمدن در مقابل خود مىخوانند، تا آن جا كه تمام ياران و سپاهيانم
را اعم از شجاعان و ترسوها، ترسانيده، به حدى كه از هر يك از يكه سواران شامى
مىپرسم جواب مىآيد كه انصار او را كشتهاند. به خدا سوگند! با تيز بينى و انديشه
عميقم، با شمشيرهاى برندهام، با آنها روبه رو خواهم شد و در مقابل هر سوار از
انصار، يكه تازى را مىفرستم تا به گلوى آنان چسبيده و آنان را از بين ببرد و به
تعداد آنان، از افراد قريش مردانى را خواهم فرستاد كه خرما و طفَيشَل نخورده باشد(576).
وقتى اين خبرها به گوش انصار رسيد، قيس بن سعد
انصارى تمام انصار را جمع كرد و در خطبهاى چنين گفت:
اى انصار! سخنان معاويه را شنيديد. به خدا قسم!
اگر امروز بر معاويه خشم نموده يا كينه داشته و دشمن او بودهايد و اگر خون او را
در اسلام بريزيد معلوم مىشود كه در زمان شرك خون او را مىريختيد. بزرگترين گناه
شما در نظر معاويه اين است كه به يارى دينى كه داريد، برخاستهايد. امروز طورى
بكوشيد كه فعاليت ديروز را فراموش كنيد و فردا طرزى جديت نماييد كه كوشش امروز را
از ياد ببريد. اى انصار! شما زير پرچمى هستيد كه در طرف راستش جبرئيل و در سمت چپش
ميكائيل مىجنگيد؛ ولى حريف و دشمن شما در زير پرچم ابوجهل و احزاب مىجنگد؛ اما
خرما را ما نكاشتيم، بلكه بر كسانى كه آن را مىكاشتند پيشى گرفته و بر آنان در
خوردن آن غلبه نموديم و اما طفيشل اگر غذاى ما بود، ما هم مثل قريش ملقب به آن شده
و به آن نام مشهور مىگشتيم، چنان كه آنان را قريش السخينه
گفتند(577).
قيس بن سعد، خطيب تواناى انصار هم چنان با
سخنان و اشعار حماسى خود، مجاهدان را به خروش مىآورد. سخنان او به حدى معاويه را
به خشم آورد كه روزى پس از شنيدن سخنان او، عمر و عاص
را خواست تا چارهاى بينديشد. معاويه گفت: سخنران انصار، قيس بن سعد، هر روز
سخنرانى مىكند. به خدا قسم! او در نظر دارد فردا ما را از بين ببرد و اگر آن كس كه
فيلها را از خانه خدا بازداشت جلوى او را نگيرد، ما را نابود خواهد ساخت(578).
سپس معاويه به عدهاى از بزرگان انصار نامه نوشت و آنان را سرزنش كرد، از جمله آنان
عقبة بن عمرو، براءبن عازب، عبدالرحمن بن ابى ليلى، خزيمة بن ثابت، زيد بن ارقم و
عمرو بن عمر بودند. او از آنان خواست كه نزد قيس بن سعد بروند و با او صحبت كنند.
همگى نزد قيس بن سعد آمدند و گفتند: معاويه نمىخواهد به ما
ناسزا بگويد. تو هم از فحش و بدگويى خوددارى كن. سپس قيس بن سعد انصارى در
پاسخ آنان فرمود:
من و يا فردى همچون من فحش و ناسزا نمىدهد،
ولى من هيچ گاه دست از جنگ با معاويه بر نخواهم داشت تا آن گاه كه خدا را ملاقات
كنم(579).
قيس بن سعد زبان عترت طاهره و خاندان پاك رسول
(صلىاللهعليهوآله) خدا بوده است. او هم چنان كه در صحنههاى نبرد با شمشيرش جهاد
مىكرد، با زبان گويا و منطق رسا و بليغ خويش نيز از خاندان رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) و از حق جانشين بر حق پيامبر (صلىاللهعليهوآله) (حضرت على
(عليه السلام) ) دفاع مىكرد(580).
معاويه در جنگ صفين، روزى از نعمان بن بشير
خواست كه نزد قيس بن سعد انصارى رفته، او را توبيخ كند. هنگامى كه نعمان بن بشير در
ميان لشكر آمد، صدا زد: اى قيس بن سعد! من نعمان بن بشير هستم. سپس سخنانى ايراد
كرد و گفت:
اى انصار! شما بوديد كه با عثمان مخالفت نموديد
و او را كشتيد. باز هم دچار اشتباه شديد و ياران او را نيز در جنگ جمل كشتيد و با
اسبان و سپاهيان خود بر مردم شام تاختيد و آنها را مورد حمله قرار داديد. شما كه
عثمان را تنها گذاشتيد و او را ذليل كرديد، اگر امروز با على (عليه السلام) آن چنان
كنيد، تازه، كارى مساوى آن كار انجام داده و يك عمل در مقابل يك عمل قرار مىگيرد؛
ليكن شما اى انصار! دست از حق بر نداشته و به اين راضى نشويد كه همچون بقيه مردم
باشيد، تا آن جا كه در ميدان جنگ پى به حقيقت برده خود به جنگ و مبارزه دعوت شويد؛
ولى هيچ ناراحتى بر على (عليه السلام) نرسيده و شما هستيد كه مصيبتها بر او سبك
نمودهايد و او به استراحت پرداخته و بار مصيبت را شما بايد بكشيد و در انتظار
پيروزى وعده داده شده بنشينيد و فداكارى كنيد. جنگ از دست ما و شما چه عزيزانى را
گرفته! كه شما خود بهتر مىدانيد. نسبت به بقيه از خدا بترسيد و پرهيزكارى را پيشه
خود سازيد(581).
قيس بن سعد انصارى، پس از سخنان نعمان بن بشير
خنديد و فرمود:
فكر نمىكردم اى نعمان كه چنين جرئتى داشته
باشى و اين سخنان را بر زبان جارى سازى! آن كس كه به خود خيانت كند، برادرش را
نصيحت نمىكند(582).
به خدا سوگند! تو خود را گول زدهاى و گمراه و گمراه كننده هستى؛ اما درباره عثمان،
اگر شنيدن خبر، تو را كفايت مىكند و به هرخبرى گوش فرا مىدهى يك خبر هم از من
بشنو، عثمان را افرادى كشتند كه تو از آنان بهتر نيستى و افرادى او را تنها گذاشتند
و ذليلش كردند كه مسلما از تو بهتر هستند. اما اين كه گفتى: ما همچون بقيه مردم
نيستيم، ما در جنگ آن طور خواهيم جنگيد كه در كنار رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) و
در ركاب او مىجنگيديم و از شمشيرها با صورت خود و از نيزهها با گلوگاه خود نگه
دارى و حفاظت مىكنيم، تا آن جا كه حق نمايان و آشكار گردد، اگر چه آنان دل شان
نخواهد وليكن اى نعمان! بنگر كه همراه تو با معاويه جز عدهاى افراد آزاد شده و
بيابانى و يا چند نفرى از مردم يمن كه فريب خوردهاند و داخل سپاهيان او شدهاند كس
ديگرى را مىبينى؟ ببين كه مهاجران و انصار و تابعين آنها و كسانى كه سابقه درخشان
در اسلام دارند كدام طرف هستند؟ و ببين كه با معاويه از انصار رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله)، جزتو و رفيق كوچكت كسى ديگر هستند. به خدا قسم! شما دو نفر
نه سابقهاى در دين اسلام داريد و نه در جنگ بدر و احد بوديد و نه آيهاى از قرآن
در شأن شما نازل شده و با قرآن هم آشنايى نداريد. به جان خودم سوگند! اگر تو هم
اكنون ما را فريب داده و به ما خيانت كردى، پدرت نيز به ما خيانت كرد(583).
بعد از اين سخنان قيس، حضرت على (عليه السلام)
وى را نزد خود طلبيد و از او تمجيد و ستايش كرده سرورى و فرماندهى انصار را به او
داد. او يار با وفاى حضرت على (عليه السلام) بود. در جنگ صفين هر روز در جمع انصار
سخن مىگفت و آنان را بر ضد شاميان و معاويه تشويق مىكرد(584).
آن گونه كه در منابع آمده قيس در سخنان خود بر اين تكيه مىكرد كه اصحاب رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) با ما هستند. او مىگفت: هفتاد نفر از
كسانى كه در جنگ بدر حضور داشتند، در كنار ما هستند و فرمانده ما هم پسر عم رسول
خدا (صلىاللهعليهوآله) و بدرى صدق است(585).
به هر روى انصار، در جنگ صفين ضربات سنگينى بر
پيكر سپاه شام وارد ساختند. اين در حالى بود كه معاويه از همراهى آنان با امير
مؤمنان (عليه السلام) بسيار ناراحت بود و به همين جهت نامههاى زيادى به ياران امام
از جمله قيس بن سعد انصارى(586)
و ابو ايوب انصارى در زمان جنگ نوشت و كوشيد آنان را به مخالفت با امام وادارد(587)؛
اما تلاشهاى او سودى نبخشيد. با و جود اين كه بخششهاى مكرر مالى معاويه به
سپاهيانش وضع را به گونهاى كرده بود كه بنا به نقل ابن اعثم در ميان اشخاص مسئله
دار عراق، كسى نماند جز آن كه طمع در معاويه كرد و اين وضع تا اندازهاى بود كه
امام را آزرد(588)؛
ولى انصار چنان عقيده محكمى به اسلام و رهبرش امام على (عليه السلام) داشتند كه جز
دو نفر(589)،
كسى از آنان فريب معاويه را نخوردند و تا آخر از خلافت امير مؤمنان (عليه السلام)
دفاع كردند و حامى آن حضرت بودند.
قيس بن سعد انصارى در پاسخ به يكى از نامههاى
معاويه چنين نوشت:
اى معاويه! تو از من مىخواهى كه از على (عليه
السلام) جدا شوم و به اطاعت تو سر بگذارم و از اين كه اصحاب او از دورش متفرق شده و
به تو پيوستهاند مرا مىترسانى؟ سوگند به آن خداوندى كه جز او معبودى نيست! اگر
براى او جز من كسى باقى نماند و براى من هم جز او كسى باقى نماند، مادامى كه تو در
جنگ با اويى با تو مسالمت نخواهم كرد و تا هنگامى كه با او دشمنى مىورزى به فرمانت
تن نخواهم داد. من دشمن خدا را بر دوست خدا و حزب شيطان را بر حزب خدا ترجيح
نمىدهم و انتخاب نمىكنم(590).
انصار در جنگ صفين بسيار فداكارى كردند، به
طورى كه بعد از شهادت عمار ياسر، قيس بن سعد انصارى همراه عدهاى از افراد شجاع
انصار به سپاه شام حمله ور شده و جنگ بسيار شديدى كردند(591)
و عدهاى از آنها به شهادت رسيدند. بنا به نقل مسعودى، در جنگ صفين 25 نفر از
صحابه بدرى به شهادت رسيدند(592)
ابو عمره انصارى از جمله آن هاست. وى در جنگ صفين مبلغ يكصد هزار درهم به امير
مؤمنان (عليه السلام) براى سركوبى معاويه و شاميان كمك كرد و در همان جنگ در ركاب
آن حضرت جنگيد و به شهادت رسيد. هم چنين از ديگر شهداى انصار در اين نبرد مىتوان
از ثابت بن عبيد انصارى، خزيمة بن ثابت معروف به ذو شهادتين،
ابوالهيثم بن تيهان، ابو فضاله انصارى، سعد بن حارث انصارى، فاكه بن سعد انصارى،
ابوليلى انصارى(593)
و يزيد بن طعمه انصارى نام برد(594).
بسيارى از بزرگان انصار در جنگهاى دوران امير
مؤمنان (عليه السلام) حضور داشتند. برخى از آنان كه نقش بر جستهاى ايفا كردند
عبارتند از: ابو ايوب انصارى ميزبان پيامبر (صلىاللهعليهوآله)(595)،
ابو برده بن نيار انصارى(596)،
ابو عمره انصارى(597)،
ابو سعيد خدرى انصارى(598)،
ابو مسعود انصارى(599)،
ابو قتاده انصارى(600)،
ابو فضاله انصارى(601)،
ابو قدامه انصارى(602)،
ابو الهيثم بن تيهان انصارى(603)،
ابو اليسر انصارى(604)،
ابو ليلى انصارى(605)،
اسيد بن ثعلبه انصارى(606)،
براء بن عازب انصارى(607)،
ثابت بن قيس بن خطيم انصارى(608)،
ثابت بن عبيد انصارى(609)،
جابر بن عبدالله انصارى(610)،
جابر بن عمير انصارى(611)،
جبير بن حباب بن منذر انصارى(612)،
جبلة بن ثعلبه انصارى(613)،
جبلة بن عمرو ساعدى انصارى(614)،
حارث بن حاطب انصارى(615)،
حارث بن عمرو انصارى، سعد بن عمرو انصارى(616)،
حارثه بن نعمان انصارى(617)،
حجاج بن عمرو بن غزيه انصارى(618)،
خالد بن ابى خالد انصارى(619)،
خالد بن ابى دجانه انصارى(620)،
خالد بن وليد انصارى و فرزندش عبدالرحمن بن خالد انصارى(621)،
خزيمة بن ثابت انصارى(622)،
ربعى بن عمرو انصارى(623)،
رفاعه بن رافع انصارى(624)،
زياد بن لبيد بن ثعلبه انصارى(625)،
زيد بن ارقم انصارى(626)،
سعد بن حارث انصارى(627)،
سعد بن عمرو بن عبيد و برادرش حارث بن عمرو انصارى(628)،
سهل بن حنيف انصارى(629)،
عبدالرحمن بن عبد ربه انصارى(630)،
عبدالله بن زيد بن عاصم انصارى(631)،
عبدالله بن يزيد بن زيد انصارى(632)،
عبدالله بن عتيك اوسى انصارى(633)،
عتبةبن رفاعه انصارى(634)،
عثمان حنيف انصارى(635)،
عمرو بن حارثه انصارى(636)،
عمرو بن غزيه انصارى(637)،
فروة بن عمرو انصارى(638)،
فاكه بن سعد انصارى(639)،
قرظة بن كعب انصارى(640)،
قيس بن سعد بن عباده انصارى(641)،
كرامه بن ثابت انصارى(642)،
محمد بن عمرو بن حزم انصارى(643)،
نعمان بن ربعى انصارى(644)،
نضر بن عجلان انصارى(645)،
نعمان بن عجلان انصارى(646)،
هانى بن نيار بن عمرو انصارى(647)،
يزيد بن حويرث انصارى(648)،
يزيد بن طعمه انصارى(649)
و يزيد بن نويره انصارى(650).
اين حضور فعال، فداكارىها و رشادتهاى انصار و
ساير ياران با وفاى امام على (عليه السلام) در جنگ صفين بود كه سپاه شام را ناتوان
كرد. به تعبير امام، نفسهاى آخر را مىكشيد كه حيله معروف دشمن آغاز شد و سپاه شام
به دستور معاويه و عمرو بن عاص، قرآنها را بالاى نيزهها بردند. و اين اقدام آنان
سبب شد كه سپاه على (عليه السلام) را به حكميت قرآن (براى راه حل) دعوت كردند. آن
گونه كه در منابع آمده حدود بيست هزار نفر از سپاه عراق نزد امام آمدند و از آن
حضرت خواستند، حكميت قرآن را بپذيرد و ايشان را وادار كردند تا جنگ را متوقف كند(651).
اما همين كسانى كه امام على (عليه السلام) را وادار به پذيرش حكميت كردند، پس از
بازگشت از صفين به عنوان خوارج بر على (عليه السلام) شمشير كشيدند.
د) انصار در
جنگ خوارج
انصار همان گونه كه در جنگ جمل و صفين و در
دفاع از حقانيت و خلافت در كنار امير مؤمنان (عليه السلام) بودند، در نبرد نهروان
نيز حضور چشمگيرى داشتند. خوارج پس از بازگشت از صفين و شكست حكميت به سبب نداشتن
برد سياسى و تعصبى فكرى با گرفتن ايرادهاى بىجا بر امير مؤمنان (عليه السلام)، آن
حضرت را به كفر متهم كرده از او بيزارى جستند. آنان با دادن شعارى ظاهر فريب
لا حكم الا الله كه حكم فقط از آن خداست، خود را از
بيعت على (عليه السلام) خارج كرده در مقابل امام قرار گرفتند. پس از ايجاد رعب و
وحشت و اهانت به امام و تهديد آن حضرت به قتل، حدود ده هزار و به قولى دوازده هزار
نفر به طرف حرواء (دهكدهاى نزديك كوفه) رهسپار شدند(652)
و سپس كوفه را به قصد نهروان ترك كردند(653).
خوارج در طول مسير به هركس كه مىرسيدند رأى او را درباره حكميت و امام على (عليه
السلام) مىپرسيدند و اگر با آنها موافق نبود او را مىكشتند(654).
اين حركت آنان كه افراد بى گناه را به جرم طرف دارى از على (عليه السلام) ترور
مىكردند، سبب شد امير مؤمنان (عليه السلام) تصميم به مقابله با آنها بگيرد(655)،
در حالى كه امام على (عليه السلام) آماده جنگ با قاسطين بود، به خوارج فرمود:
من به سوى شام در حركت هستم، شما نيز ما را همراهى كنيد(656).
ولى آنها گفتند: امامت آن حضرت را نمىپذيرند. از اين رو، حضرت براى جلوگيرى از
گسترش فتنه خوارج دستور حركت سپاه را به سوى نهروان صادر كرد(657).
در اين جنگ انصار نقش قابل توجهى داشتند افرادى از آنان عهده دار فرماندهى سپاه
بودند. بنا به گفته ابن اثير، ابوايوب انصارى در جنگ با خوارج فرمانده سواره نظام و
ابو قتاده انصارى فرمانده پياده نظام بود(658).
امير مؤمنان على (عليه السلام) فرماندهى انصار و مردم مدينه را كه تعداد هشتصد
نفرشان از صحابه بود، به قيس بن سعد انصارى سپرد كه سر آمد ياران آن حضرت و به گفته
علامه امينى يكى از استوانههاى دين بود(659).
بلاذرى و شبلبخى مىگويد:
قيس فرماندهى مقدمه سپاه على (عليه السلام) را عهده دار بود(660).
در اين جنگ، تمام توجه امام و اصحاب و يارانش بر اين بود تا با برخورد روشنگرانه و
هدايتگر، خوارج را از گرداب جهل رهايى بخشند. از اين رو، قبل از جنگ و درگيرى،
ابوايوب انصارى و قيس بن سعد انصارى در برابر خوارج قرار گرفته از آنان خواستند
براى جنگ با معاويه به آنان بپيوندند. قيس بن سعد انصارى در اين گفت و گو به خوارج
هشدار داد كه آنها از دين خدا خارج شدهاند، بهتر است كه به طرف امام برگردند. او
به خوارج فرمود:
شما كار بزرگى انجام دادهايد، ما را مشرك
دانستهايد و عليه ما شعار و گواهى شرك دادهايد. شرك ستم بزرگى است، خون مسلمانها
را مىريزيد و آنان را مشرك مىدانيد(661).
بنا به نقل ابن اثير، عبدالله بن شجره سلمى در
جواب قيس بن سعد انصارى گفت: حق براى ما روشن است و ما از شما
پيروى نخواهيم كرد، مگر اين كه شخصى همچون عمرو را براى ما بياوريد. قيس
گفت: ما در بين خود غير از صاحب خود على (عليه السلام) كسى
ديگر را نمىيابيم، آيا شما در بين خود كسى داريد؟ گفتند: نه. سپس قيس گفت:
شما را در پيش گاه خود به خدا سوگند مىدهم! اگر او را از بين ببريد، من فتنه و
آشوبى بس بزرگ را مىبينم كه بر شما پيروز شده و دچار آن گشته ايد(662).
ابو ايوب انصارى نيز انحراف خوارج را ياد آور
شد و از آنان خواست كه به سوى امام برگردند(663).
براء بن عازب به عنوان نماينده على (عليه السلام) به سوى خوارج رفت تا آنان را به
اطاعت از على (عليه السلام) و ترك مخاصمه دعوت كند(664)؛
البته تلاشهاى انصار و ياران حضرت نتوانست عدهاى از خوارج را از مسير برگزيده شان
باز گرداند. از اين رو، آنان با پاسخ نابخردانه خوارج مواجه شدند.
در همين جنگ پرچم امان، به دست ابوايوب انصارى
بود كه آن را در گوشهاى از ميدان برافراشته بود و خوارج را به اجتماع در اطراف آن
دعوت مىكرد. او با صداى بلند مىگفت:
هركس به زير اين پرچم در آيد، در امان است؛ به
شرطى كه معترض كسى نشده و دست او به خون برادران ما آلوده نگشته باشد. هم چنين
اعلام داشت كسانى كه از لشكر خارج شده به طرف كوفه يا بصره حركت كنند، باز در امان
خواهند بود(665).
پس از آن چند هزار نفر از خوارج جدا شده و تنها
1800 نفر باقى ماندند(666).
اين اقدامات و تلاشهاى انصار بود كه باعث شد
بسيارى از خوارج از جنگ با امام منصرف شوند. آن گونه كه در منابع آمده است تعداد
خوارج در حروراء حدود دوازده هزار نفر بود(667)؛
اما مورخان در جنگ نهروان حداكثر افراد را چهار هزار نوشته اند(668).
بنا به نقل ابن اثير، در جنگ نهروان 1800 نفر با عبدالله بن وهب راسبى، رهبر خوارج
باقى ماندند(669).
ولى بلاذرى و طبرى تعداد خوارج را كه در جنگ نهروان همراه عبدالله بن وهب باقى
مانده بود، 2800 نفر ذكر كردهاند(670)
كه با آغاز جنگ از سوى خوارج همگى جز عدهاى اندك (كمتر از ده نفر) طبق پيش بينى
امير مؤمنان (عليه السلام) كشته شدند(671).
اين جنگ در نهم صفر سال 38 ه. رخ داد(672).
برخى ديگر زمان جنگ را سال 39 ه. دانستهاند(673)كه
از سپاه امام كمتر از ده نفر كشته شدند. در اين جنگ، از ميان انصار يزيد بن نويره
انصارى به شهادت رسيد كه پيامبر (صلىاللهعليهوآله) دو بار به بهشتى بودن او
شهادت داده بود(674).
چنان كه اشاره شد، انصار در اين نبرد امير مؤمنان (عليه السلام) را همراهى كردند و
در جنگ خوارج نقش شايان توجهى داشتند. عدهاى از انصار فرمانده و پرچم دار سپاه
بودند و بعد از جنگ نهروان تعداد شصت يا هفتاد نفر از انصار همراه ابى قتاده انصارى
به مدينه بازگشتند(675).
نكتهاى كه توجه به آن اهميت دارد اين است كه نگارنده پس از تحقيق و بررسى به اين
نتيجه رسيده كه احدى از انصار در ميان خوارج نبوده است، چنان كه ابن عباس نيز اين
مطلب را در گفت و گوى خود با خوارج خاطر نشان مىسازد. او مىگويد:
من از نزد صحابه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
آمدهام شما به چه چيز داماد پيامبر (صلىاللهعليهوآله) و انصار ايراد گرفتهايد،
در حالى كه من احدى از انصار را در ميان شما نمىبينم(676).
اين عدم همراهى انصار با مخالفان امام، نشانه
اخلاص، وفادارى و پاى بندى آنان به مكتب علوى و اهل بيت (عليهم السلام) است. و در
واقع، همين امر باعث شد كه انصار تا آخر از خلافت امام على (عليه السلام) در برابر
مخالفان و دشمنانش دفاع و در تمام صحنهها همواره در كنار آن حضرت باشند.