فصل چهارم:
انصار و امير مؤمنان (عليه السلام)
آنچه از ديرباز مورد سؤال بوده اين است كه
انصار در برابر خلافت امام على (عليه السلام) چه ديدگاهى داشتند و چرا آنان كه از
ياران مخلص و فداكار پيامبر (صلىاللهعليهوآله) بودند، نه تنها حضرت را در
دستيابى به حقش يارى نكردند؟ بلكه حتى بعضى از آنها با جانبدارى از مهاجران، نقش
مهمى را در ماجراى سقيفه (كه منجر به روى كار آمدن ابوبكر شد) ايفا كردند؟ با نگرشى
سطحى گفته شده است كه حركت آنان از جمله عوامل محروميت خاندان پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) از حقشان بوده، اين در حالى است كه در احاديث چنين چيزى به
چشم نمىخورد و معصومان (عليهم السلام) آنان را عامل اصلى محروميت از حق خويش معرفى
نمىكنند. از اين رو، تحقيق و بررسى در اين مورد لازم و ضرورى به نظر مىرسد.
1. رابطه
انصار با امير مؤمنان (عليه السلام)
الف) نقش
انصار در بيعت با امير مؤمنان (عليه السلام)
همان گونه كه ذكر شد، انصار پس از جريان سقيفه
از صحنه سياست خارج شدند و قريش كارگزاران اصلى صحنه سياست بودند. انصار بعد از
شكست در سقيفه، در مشاجرات خود با قريش، اولويت على (عليه السلام) را مطرح مىكردند
و حتى در جريان سقيفه بنى ساعده نيز وقتى كه ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح خلافت را
به يكديگر تعارف مىكردند، انصار مىگفتند: ما جز با على
(عليه السلام) با كسى ديگر بيعت نمىكنيم(472).
پس از به خلافت رسيدن ابوبكر نيز عدهاى از سران و بزرگان انصار، همچون: ابوالهيثم
بن تيهان، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، خزيمة بن ثابت ذو شهادتين، ابى بن كعب
انصارى، ابو ايوب انصارى(473)،
عبادة بن صامت، فروة بن عمرو، قيس بن سعد انصارى، قيس بن صرمه، مالك بن نويره و
نعمان بن عجلان انصارى از مخالفان بيعت با ابوبكر بودند، به طورى كه عدهاى از
آنها اعتراض كردند و خواهان كنارهگيرىاش شدند. آنان در مسجد رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) او را استيضاح و به صراحت با خلافت وى مخالفت كردند. برخى از
آنها سخنان بسيارى درباره حقانيت امير مؤمنان (عليه السلام) براى خلافت در حضور
مردم بيان نمودند(474).
و حتى عدهاى از انصار به آن حضرت در صورت قيام براى گرفتن حق خود وعده يارى دادند(475).
انصار، على بن ابى طالب (عليه السلام) را به
خلافت سزاوار مىدانستند و برخى از آنان به وصايت حضرت نيز معتقد بودند(476).
از اين رو، بعد از قتل عثمان و در آستانه انتخاب حضرت على (عليه السلام) به خلافت،
عدهاى از انصار و اصحاب راستين پيامبر (صلىاللهعليهوآله) به ذكر فضايل امير
مؤمنان (عليه السلام) در ميان مردم پرداختند و سابقه و قرابت آن حضرت را با رسول
خدا (صلىاللهعليهوآله) ياد آور شدند تا زمينه را براى بيعت با امام آماده كنند(477).
بنا به نقل شيخ مفيد، ابوالهيثم بن تيهان و عدهاى از انصار با
امام على (عليه السلام) به شرط بيعت گرفتن از مردم عهد بسته بودند، تا حمايت و بيعت
مردم و انصار را نيز جلب كنند. از اين رو، وى بدين منظور به سوى انصار رفت و با ياد
آورى موقعيت خود نزد رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) از انصار خواست از او پيروى و
امام على (عليه السلام) را يارى كنند. انصار نيز همگى پاسخ مثبت دادند(478).
ابن ابى الحديد مىگويد:
بعد از قتل عثمان وقتى اصحاب در مسجد رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) جمع شدند تا
درباره امر خلافت گفت و گو كنند، ابوالهيثم بن تيهان همراه رفاعة بن رافع، مالك بن
عجلان، ابوايوب انصارى و عمار ياسر سخنگوى تعدادى از مهاجران گفتند كه بايد على
(عليه السلام) امام باشد، آنان امير مؤمنان (عليه السلام) را براى خلافت مطرح
كردند. سپس ابوالهيثم بن تيهان انصارى طى سخنانى برترى و سابقه و قرابت امير مؤمنان
(عليه السلام) را با پيامبر (صلىاللهعليهوآله) ياد آور شد تا زمينه بيعت را براى
امام فراهم كند(479).
ابن اعثم نيز از نقش انصار در بيعت گرفتن براى امام على (عليه السلام) سخن مىگويد:
آن گاه كه نمايندگان انصار در مسجد براى مردمى كه عدهاى از آنان مهاجران عراقى و
مصرى بودند، سخن گفتند، مردم چنين پاسخ دادند: شما انصار خدا و رسولش هستيد و هرچه
بگوييد ما خواهيم پذيرفت. آنان على (عليه السلام) را براى خلافت معرفى و مردم نيز
با فريادهاى خود، سخنانشان را تأييد كردند(480).
اين همدلى و همراهى انصار و مردم بومى مدينه كه طرف دار امام على
(عليه السلام) بودند، سبب شد زمينه بيعت براى امير مؤمنان (عليه السلام) فراهم شود.
حمايت و همراهى انصار از امام به حدى بود كه اجازه بروز و ظهور به كسانى كه هواى
خلافت در سر مىپروراندند، نداد. آنان كه هيچ جايگاهى را براى خود نمىديدند، به
بيعت با امام راضى شدند تا از اين طريق در حكومت جديد جايى براى خود دست و پا كنند.
انصار و مردم با شور و اشتياق به سمت خانه امام هجوم آورده بودند و در حالى كه
اظهار مىكردند على (عليه السلام) خليفه است، از آن حضرت مىخواستند دست خود را
براى بيعت به سوى آنان دراز كند. به روايت ابن اعثم، امير مؤمنان (عليه السلام) در
برابر اصرار صحابه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) در آغاز از بيعت خود دارى كرد و
فرمود: من كار را آن چنان پراكنده مىبينم كه قلبها بر آن
آرام نگرفته و عقلها بر آن ثبات ندارند، به سراغ ديگران برويد(481).
پس از آن امام در برابر اصرار زياد مردم، خلافت را پذيرفت و فرمود:
بيعت بايد در مسجد صورت بگيرد. ابن عباس مىگويد:
ترس از آن داشتم كه مبادا در مسجد مشكلى پيش آيد(482).
وقتى امام به مسجد رفت، تمام انصار و مهاجران حاضر در مسجد با رغبت
و اشتياق، خواهان بيعت با امير مؤمنان (عليه السلام) بودند و او را بر تمام افراد
ديگر مقدم مىدانستند(483).
به اين ترتيب، امير مؤمنان (عليه السلام) خلافت را پذيرفت و انصار با اشتياق از آن
استقبال كردند. خطبا و نمايندگان آنان به طرفدارى از امام خطابهها و سخنرانىهاى
شور انگيزى ايراد كردند. به روايت شيخ مفيد، در روز بيعت با امير مؤمنان (عليه
السلام) ابوالهيثم بن تيهان انصارى از جمله كسانى بود كه از حضرت حمايت كرد. او
مردم را نيز به اين كار تشويق مىكرد و به على (عليه السلام) مىگفت:
خلافت اسلامى به فساد كشيده شد و ديدى كه عثمان چه كرد و چگونه بر
خلاف كتاب و سنت رفتار كرد. دستت را بده تا با تو بيعت كنيم تا كار امت اصلاح شود(484).
بنا به نقل يعقوبى ثابت بن قيس(485)
بن شماس نخستين خطيب انصار بود كه برخاست و سخنرانى كرد. سخنان وى حاكى از
رضايت و رغبت و اشتياق آنها به خلافت امام على (عليه السلام) است. او طى سخنانى
گفت:
به خدا سوگند، يا على! اگر آنها در زمامدارى از تو پيش افتادند،
ولى در دين نتوانستند از تو جلو بيفتند. اگر ديروز از تو سبقت جستند، امروز به
آنها رسيدى...
آنان در آنچه نمىدانستند به تو محتاج بودند، ولى تو با علمى كه
دارى به هيچ كس نياز ندارى(486).
هم چنين خزيمة بن ثابت انصارى، ذو شهادتين، برخاست و گفت:
يا امير مؤمنان (عليه السلام)! ما براى اين كار جز تو را شايسته
نمىدانيم. اگر قلبمان به ما راست گفته باشد، اين امر تنها از آن توست و تو نخستين
ايمان آورنده و داناترين مردم به خدا و سزاوارترين آنها به رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) هستى و چيزى را كه آنها دارند تو نيز دارى؛ ولى آنچه را كه
تو دارى آنها ندارند(487).
در منبع ديگرى آمده است: او پس از بيعت با
امام گفت: ما كسى را برگزيديم كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) او را براى ما
برگزيد(488).
اين سخنان انصار نشان مىدهد كه آنها امام على (عليه السلام) را به عنوان امامى
مىشناختند كه از سوى پيامبر (صلىاللهعليهوآله) معرفى شده بود. آنان حقانيت امام
را در وصايت او نسبت به رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مىدانستند و از ديگران
مىخواستند كه از او به عنوان وصى رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) پيروى كنند.
بدين ترتيب، همه انصار و مهاجرانى كه در بيعت عقبه و جنگ بدر شركت
كرده بودند و همه مؤمنانى كه در راه دين اسلام فداكارى كرده از پيش گامان تشرف به
اسلام بودند و نيز گروهى از مردم مصر و عراق كه از صحابه و تابعين بودند و در مدينه
حضور داشتند، با امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت كردند. اين بيعت با رضايت مؤمنان
انصار و مهاجران صورت گرفت(489).
بنا به نقل ابن اعثم، در آغاز، طلحه كه دستش شل بود، بيعت كرد
و آنها اين را به فال بد گرفتند. آن گاه زبير بيعت كرد. بعد از او انصار، مهاجران
و تمام كسانى كه در مدينه حضور داشتند بيعت كردند(490).
اين بيعت نمودى از رغبت و رضايت انصار و مردم به حكومت امام على (عليه السلام) بود.
آن حضرت شور و اشتياق مردم به بيعت با خود را چنين توصيف كرده است:
خشنودى مردمان در بيعت با من بدان جا رسيد كه كودكان به وجد آمده
بودند. بيماران با كمك ديگران بدان جا آمده و دختران نورس نيز سر برهنه حاضر شده
بودند(491).
آن حضرت در جاى ديگر مىفرمايد:
شما دستم را براى بيعت مىگشوديد و من مىبستم و شما دستم را به
سوى خود مىكشيديد و من آن را به عقب مىكشيدم(492).
به ناچار با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خود فرا خواندم. هركس با ميل و رغبت
خود بيعت كرد، از او پذيرفتم و هركس نخواست مجبورش نكردم، در حالى كه ميان كسانى كه
با من بيعت كردند، طلحه و زبير هم بودند. اگر نمىخواستند بيعت كنند، من به زور
وادار شان نمىكردم، نه آنان را و نه ديگران را(493).
بيعت شما با من ناگهانى نبود و كار من و شما يكسان نيست. من شما
را براى خدا مىخواهم و شما مرا براى خود مىخواهيد(494).
اين سخنان امام، بيانگر رضايت و اشتياق انصار درباره انتخاب امير
مؤمنان (عليه السلام) به رهبرى جامعه اسلامى است. جرج جرداق مىگويد:
در روز بيعت، همه انصار و مردم بنابر فطرت خود، به نام على (عليه
السلام) شعار مىدادند، زيرا كسى را به زمامدارى برگزيده بودند كه از نيازهاىشان
آگاه بود، به حقوق شان ايمان داشت و نسبت به آنها دلسوز بود. از اين رو مردم بسيار
خوشحال بودند كه امام خلافت را پذيرفتهاند(495).
انصار كه اكثريت اهل مدينه را تشكيل مىدادند، طرفدار امير مؤمنان
(عليه السلام) بودند. ميان آنها و بنى هاشم روابط خوبى وجود داشت و لذا مدينه، محل
تجمع بنى هاشم گشت. قيس بن سعد انصارى سرور و رئيس انصار كه از ياران مخلص و فداكار
آن حضرت به شمار مىآمد، از نخستين كسانى بود كه با امام على (عليه السلام) بيعت
كرد. بنابراين آنچه از گزارشهاى تاريخى به دست مىآيد، انصار همگى با امام على
(عليه السلام) بيعت كردند، ولى آن افرادى كه از انصار به عنوان مخالف از آنها در
منابع نام برده شده است، كسانى بودند كه همگى عثمانى بودند. ابن خلدون مىگويد:
انصار با امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت كردند و عدهاى نيز در
بيعت تأخير كردند، از جمله نعمان بن بشير به شام رفت(496).
بنا به گفته يعقوبى، همه مردم با امام بيعت كردند، جز سه نفر از
قريش كه آنها نيز بعدا با آن حضرت بيعت كردند(497).
طبرى مىگويد: تا آن جا كه ما مىدانيم احدى از انصار از بيعت
با على تخلف نكرد(498).
سليم بن قيس هلالى مىگويد:
همه مردم با امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت كردند، از جمله محمدبن
مسلمه، و پسر عمرو (عبدالله) سعدبن وقاص از كسانى بودند كه با امام بيعت كردند، ولى
در جنگها آن حضرت را همراهى نكردند(499).
حاكم نيشابورى مىگويد:
كسانى كه گمان مىبرند، متخلفين افرادى هستند كه از بيعت با امام
على (عليه السلام) خوددارى كردهاند، در حقيقت واقعيتها را ناديده گرفتهاند. آنان
با امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت كردند، ولى بنا به دلايلى او را در جنگها
همراهى نكردند و اين امر موجب شد كه بعضى تصور كنند آنان با اين بيعت مخالف
بودهاند(500).
بنابراين، محتمل است مخالفان و كسانى كه با على (عليه السلام) بيعت
نكردند، همان كسانى باشند كه بعدها در جنگ جمل، صفين و نهروان شركت نكردند. عذر و
بهانه جويى آنان نيز مؤيد اين مطلب است كه آنها از يارى امام و شركت در جنگ
خوددارى و بهانه تراشى مىكردند(501).
قدر مسلم نيز اين است كه آنان از همراهى امام در جنگهاى دوران خلافتش خوددارى
كردند، نه آن كه در اصل خلافت نيز با امام على (عليه السلام) بيعت نكرده باشند؛
زيرا بر اساس روايات تاريخى، تمام كسانى كه در جنگ بدر شركت كرده و تا آن زمان زنده
بودند، با امام على (عليه السلام) بيعت كردند(502).
امام هيچ كس را براى بيعت با خود مجبور نكرد(503).
از جمله كسانى از انصار كه با امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت كرده بودند عبارتند
از:
ابو ايوب انصارى، خالد بن زيد، خزيمة بن ثابت معروف به ذو شهاتين،
ابوسعيد خدرى، عبادة بن صامت، سهل و عثمان فرزندان حنيف، ابو عباس رازقى سوار كار
شجاع پيامبر (صلىاللهعليهوآله) در جنگ احد، زيدبن ارقم، سعيد و قيس پسران سعد بن
عباده، جابربن عبدالله انصارى، مسعودبن اسلم، عامربن جبل، سهل بن سعيد، نعمان بن
عجلان، سعدبن زياد، رفاعة بن سعد، مخلد و خالد پسران ابى خلف، ضرار بن صامت، مسعود
بن قيس، عمربن بلال، عمار بن اوس، مره ساعدى، رفاعة بن مالك، جبلة بن عمرو ساعدى،
عمروبن حزم، سهل بن سعد ساعدى و گروهى ديگر از انصار كه در هر دو بيعت عقبه و رضوان
شركت كرده بودند و در قرآن از آنها تمجيد شده است و مورد ستايش رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) نيز بودهاند، همگى با حضرت على (عليه السلام) بيعت كردند(504).
همه انصار به اهل بيت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) علاقهمند بودند
و جز عده انگشت شمارى از آنان همگى با امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت كرده همواره
در كنار امام على (عليه السلام) بودند. آنان در صحنههاى سياسى و نظامى، آن حضرت را
يارى مىدادند و در روى كار آمدن امام على (عليه السلام) نقش عمدهاى داشتند؛ زيرا
اكثريت اهل مدينه را آنان تشكيل مىدادند. از اين رو، آنها بعد از قتل عثمان براى
تقويت زمينه خلافت و نشر فضايل امير مؤمنان (عليه السلام) در ميان مردم بسيار
كوشيدند تا حقانيت و اولويت امام را درباره خلافت بيان كنند؛ حتى برخى از انصار
متصدى گرفتن بيعت از مردم براى امام بودند(505).
اين همراهى و همسويى انصار با امير مؤمنان (عليه السلام) بود كه
زمينه بيعت و روى كار آمدن آن حضرت را فراهم كرد. انصار به حدى خواهان خلافت و
حكومت امام على (عليه السلام) بودند كه هيچ شخص ديگرى را لايق و سزاوار اين مقام
نمىدانستند. به هر حال، حمايت و طرف دارى انصار از امام به اندازهاى نيرومند و
قوى بود كه اجازه بروز و ظهور به آنان كه هواى خلافت در سر داشتند، نداد.
ب) انصار در جنگ جمل
امير مؤمنان (عليه السلام) تنها امام معصوم از ميان ائمه اطهار
(عليهم السلام) بود، كه توانست در شرايط بسيار حساس آن روزگار، زمام خلافت را در
دست بگيرد. هدف حضرت جز پياده كردن عدالت و برابرى و مساوات در ميان آحاد مردم
جامعه آن روز و احياى سيره نبوى، چيز ديگرى نبود؛ اما آن حضرت در آغاز حكومت با
مشكلات، موانع و چالشهاى متعددى روبه رو شد، زيرا حسد ورزان و دنيا طلبان كه تاب
تحمل عدالت را نداشتند، هم چنين كوردلان و متحجران كه درك پيروى از سياستهاى
حكيمانه امام براىشان دشوار بود، به مخالفت با امام برخاستند و مشكلات و موانع
فراوانى در برابر حكومت عدالت گستر امير مؤمنان (عليه السلام) به وجود آوردند كه
آشكارترين شكل آن جنگهايى بود كه به بهانههاى واهى عليه دستگاه خلافت آن حضرت به
وقوع پيوست.
امام در نخستين روزهاى حكومتش با پديدهاى شوم به نام
ناكثين روبه رو شد. حضرت ابتدا تلاش فراوان كرد، آنان
را از مخالفت با حكومتش باز دارد، اما موفق نشد. طلحه و زبير، بيعتى را كه با امام
على (عليه السلام) بسته بودند، نقض و در برابر خلافت امام جبههگيرى كردند. آنان در
ظاهر به قصد اداى حج به سوى مكه رفتند، ولى هدفشان خيانت و بيعت شكنى بود(506).
در آن هنگام عايشه هم در مكه بود و از بيعت مردم با حضرت على (عليه
السلام) ناراضى بود(507).
طلحه و زبير براى دستيابى به مقاصد شومشان، عايشه را كه كينه ديرينهاى نسبت به
بنى هاشم، حضرت على (عليه السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام) داشت، همراه خود
ساختند. اين همراهى براى آنان بزرگترين موفقيت بود؛ به همين جهت به عايشه گفتند:
اگر مردم بصره تو را ببينند همگى با تو متحد خواهند شد(508).
سرانجام طلحه، زبير و عايشه با سر دادن شعار انتقام و خونخواهى از
قاتلان عثمان، امير مؤمنان (عليه السلام) را به دست داشتن در قتل عثمان متهم كردند.
سپس همراه سه هزار نفر از مكه آهنگ بصره نمودند. آنان مىگفتند: عثمان مظلومانه
كشته شده و اين شعارشان بود. وقتى آنان به بصره آمدند، عثمان بن حنيف انصارى كه از
جانب امام، حاكم بصره بود، با عدهاى از مردم بصره از جمله حكيم بن جبله در منطقه
مربد به مقابله با آنها رفتند. بعد از جنگ شديد، طرفين تا آمدن امام صلح كردند(509)؛
ولى بعد از صلح، اصحاب جمل بدون در نظر گرفتن صلح نامه، شبانه به محل استقرار عثمان
بن حنيف انصارى حمله ور شده بيت المال را به غارت بردند و با كشتن تعداد زيادى از
نگهبانان، عثمان بن حنيف را اسير كردند. آنان در ابتدا تصميم كشتن وى را داشتند،
ولى عثمان بن حنيف به آنها اخطار داد و گفت: برادرم سهل بن حنيف جانشين امام در
مدينه است. اگر مرا بكشيد او تمام بازماندگان شما را خواهد كشت(510).
اين جا بود كه از ترس سهل بن حنيف و انصار، بعد از اذيت و آزار و كشيدن موهاى صورت،
او را رها نمودند(511).
عثمان بن حنيف بعد از اخراج از بصره در ذى قار، خدمت امام على (عليه السلام) رسيد.
وقتى حضرت او را ديد، گريست و فرمود:
اى عثمان! من تو را به صورت پير مردى داراى ريش فرستادم و اكنون با
چهرهاى بدون مو و جوان بازگشتى(512).
در چنين شرايطى انصار در كنار آن حضرت بودند. آنان در جنگ جمل
حضورى فعال داشتند. هنگامى كه خبر رفتن شورشيان به امام رسيد، آن حضرت سهل بن حنيف
را به جاى خود در مدينه گذاشت(513).
سپس همراه شمار زيادى از اصحاب رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) و بسيارى از مهاجران
و اكثريت قريب به اتفاق انصار و مردم مدينه (در نقلى تعداد اصحاب پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) را چهار هزار نفر گفتهاند(514)
كه هشتصد نفر آنان از انصار و چهار صد نفر از كسانى بود كه در بيعت رضوان حضور
داشتند) به سرعت به سوى بصره حركت كردند(515).
انصار از ياران مخلص و فداكار رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) بودند
كه در جنگ جمل حضرت على (عليه السلام) را همراهى كردند. افرادى همچون ابو ايوب
انصارى ميزبان پيامبر (صلىاللهعليهوآله) و خزيمة بن ثابت انصارى معروف به ذو
شهادتين(516)
و نعمان بن ربعى انصارى در اين جنگ فرمانده نيروى پياده بودند(517)!
ابو قتاده انصارى صحابه بزرگوار رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) در جنگ جمل، قبل از
حركت گفت:
يا على! رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) اين
شمشير را برگردن من بسته است. مدتى بود كه آن را در نيام داشتم و اكنون زمان آن فرا
رسيده است تا آن را در مقابل اين ستمگران كه براى امت فساد و تباهى آورده از نيام
بيرون كشم و دوست مىدارم كه مرا پيشاپيش و در مقدمه لشكر گسيل فرمايى
(518).
ابوقتاده در تمام جنگها همراه امام بود و در زمان خلافت حضرت از
جانب امام والى مكه بود.
ابوالهيثم بن تيهان نيز در جنگ جمل شركت داشت. او پس از به خلافت
رسيدن ابوبكر، يكى از دوازده نفرى بود كه ابوبكر را در مسجد استيضاح كردند(519)
و به حمايت از حضرت على (عليه السلام) و اهلبيت رسول خدا(صلى اللهعليهو آله) و
اولويت آنان براى خلافت، سخن رسول خدا (صلى اللهعليهو آله)كه اهلبيت (عليهم
السلام)را همچون ستارگان آسمان دانسته بود بيان كرد(520).
وى در منابع از جمله سابقين شمرده شده كه به وصايت حضرت على (عليه
السلام) معتقد بود(521).
زمانى كه طلحه و زبير در مقابل امير مؤمنان (عليه السلام) جبهه
گرفتند، ابوالهيثم بن تيهان با جمعى از انصار خدمت حضرت على (عليه السلام) رسيده
ايشان را در جريان امور گذاشتند و خواستار اقدام عملى از سوى آن حضرت شدند(522).
ابوالهيثم بن تيهان هنگامى كه حضرت على (عليه السلام) عازم جنگ جمل بود، مىخواست
از ربذه به ذى قار برود، پس از سخنان حضرت على (عليه السلام) كه حقانيت و وراثت خود
را ياد آور شد، برخاست و با اشاره به حقانيت امام و پشتيبانى از سخنان وى، از حسد
قريش نسبت به آن حضرت پرده برداشت و آمادگى خود را براى كمك كردن به آن حضرت اعلام
كرد(523)
و گفت:
اى امير مؤمنان (عليه السلام)! انحراف طلحه و زبير را به آنان ياد
آور شو، اگر آمدند آنها را مىپذيريم و چنان چه پشت كردند با آنها مىجنگيم. به
جان خودم سوگند! مردمى كه دست به كشتار زدهاند و اموال مردم را به غارت بردهاند و
مردم با ايمان را ترساندهاند شايسته رهاكردن نيستند(524).
او در جنگ جمل از خود رشادتها نشان داد و در جنگ صفين نيز حضور
داشت. بنا به گفته بلاذرى، ابوالهيثم بن تيهان در جنگ صفين به شهادت رسيد(525).
اشعارى كه وى در كارزار جمل و صفين سروده است همگى به وصايت حضرت على (عليه السلام)
اشاره دارد كه بيانگر تمايلات و اعتقادات عميق شيعى و مكتبى اوست(526).
شيخ طوسى در رجال، ابوالهيثم بن تيهان را در شمار رجال شيعه و از انصار ذكر كرده
است(527).
انصار در جنگ جمل حضور فعال و نقش اساسى و تعيين كننده داشتند،
زيرا شجاع و جنگ جو بودند. زمانى كه در صحنه نبرد حاضر مىشدند، چنان عظمت و شجاعتى
داشتند كه دلها را مىلرزانيدند، شجاعان را مىترسانيدند و لرزه بر اندام دليران
مىانداختند. مسعودى به نقل از منذربن جارود مىگويد:
زمانى كه او در جنگ جمل سپاهيان و جنگ جويان امير مؤمنان (عليه
السلام) را در زاويه (مكانى است نزديك بصره و قريهاى است در كنار دجله بين واسط و
بصره) ديده بود، اوضاع لشكر حضرت را چنين توصيف مىكند: يكه تازان را سوار بر
اسبها ديدم، در حالى كه جامههاى سپيد بر تن و شمشيرها در كمر داشتند، بعضى از
آنها قرآن تلاوت مىكردند و فوج فوج مىگذشتند، گفتم: اينها كيستند؟ گفته شد:
انصار، صحابه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) هستند(528).
در آن ميان يكه تازى كه بر اسب سرخگون سوار بود و جامهاى سپيد برتن داشت و كلاهى
سفيد و عمامه زردى بر سر، تير و كمان بر دوش و شمشير بر كمر بسته بود. از جلوى ما
گذشت. او پاهايش به زمين كشيده مىشد. او در ميان هزار نفر سپاهى كه آنها هم بر سر
خود كلاهى سفيد و عمامهاى زرد بسته بودند، ديده مىشد، در حالى كه پرچمى زرد رنگ
به دست داشت. گفتم: اين كيست؟ گفته شد: قيس بن سعد بن عباده و از انصار است و
همراهان او فرزندان و خويشاوندانش هستند(529).
قيس بن سعد انصارى از نخستين كسانى بود كه با على (عليه السلام)
بيعت كرد. او رئيس انصار و از ياران مخلص و فداكار آن حضرت به شمار مىآمد. وى از
بزرگان اصحاب رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) و اهل سخاوت، شجاعت، فضل و رأى نظر و
از داهيان عرب بود. او در زمان رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) رئيس شرطة الخميس و
عهدهدار اجراى دستورات امنيتى و انتظامى شهر مدينه بود(530).
وى در دوران امام على (عليه السلام) نيز موقعيت و جايگاه والايى داشت و از شيعيان و
از خير خواهان آن حضرت بود. آن گونه كه در منابع آمده او در مقدمات جنگ جمل شركت
داشته است. وقتى كه امير مؤمنان (عليه السلام) به ابو موسى اشعرى پيام داد كه مردم
را براى پيوستن به امام بسيج كند، او از اين كار سرباز زد. به دنبال آن، امير
مؤمنان (عليه السلام) براى جمع آورى نيروى لازم و عزل ابو موسى اشعرى، امام حسن
(عليه السلام) را همراه عمار ياسر و قيس بن سعد انصارى به كوفه فرستاد. چون امام
حسن مجتبى (عليه السلام)، عمار و قيس بن سعد همراه نامه امام به كوفه رسيدند، به
جاى ابو موسى اشعرى، قرظة بن كعب انصارى را به عنوان حاكم كوفه گماشتند. چنان كه
نقل شده است، در آن جا ابتدا امام حسن (عليه السلام) و سپس عمار ياسر براى مردم
سخنرانى كردند(531).
بعد از سخنان امام حسن (عليه السلام) و عمار ياسر، قيس بن سعد انصارى از جاى برخاست
و پس از حمد و ثناى پروردگار چنين گفت:
اى مردم! اگر در موضوع خلافت و زمام دارى از شورا استقبال كرده و
آن را ملاك بگيريم بايد بدانيم كه على (عليه السلام) از تمام مردم از جهت سابقه
اسلامى و هجرت با رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) و دانش، شايستهتر و مناسبتر براى
اين منصب است. قتل هركس كه منكر اين واقعيت باشد مباح و حلال است. چگونه حلال نباشد
و حال اين كه براى طلحه و زيبر كه خود با آن حضرت بيعت كردند. و از روى حسد از زير
بار بيعت شانه خالى كرده و آن حضرت را خلع نمودند، اتمام حجت شده است و آنان ديگر
دليلى ندارند(532).
سخنان امام حسن مجتبى (عليه السلام)، عمار ياسر و قيس بن سعد، رئيس
انصار، در تحريك مردم كوفه تأثيرى مهم و قابل توجه داشت. آن گونه كه در تاريخ آمده
است، مردم كوفه نيز به نداى آنان پاسخ مثبت دادند و تعداد 9650
نفر از كوفيان به سپاه امام ملحق شده به سوى بصره حركت كردند(533).
ابن اعثم مىگويد: 9200 نفر از مردم كوفه به سپاه امام ملحق
شدند(534).
در برخى نقلها نيز تعداد آنان دوازده هزار نفر ذكر شده است(535).
در بعضى از گزارشهاى تاريخى آمده كه قيس بن سعد انصارى در جنگ جمل
شركت كرده و در ماه جمادى الآخر سال 36 ه. همراه على (عليه السلام) بوده است(536)،
به نظر مىرسد اين سخنان درست نباشد؛ زيرا قيس بن سعد در صفر سال 36 ه. از جانب
امام على (عليه السلام)، به استاندارى مصر منصوب و در اول ماه ربيع الاول همراه هفت
نفر از اعضاى خانوادهاش وارد مصر شد(537).
وى مدت چهارماه و پنج روز ولايت مصر را به عهده داشت و در آن جا حكومت مىكرد. سپس
در پنجم رجب، بعد از آن كه محمد بن ابوبكر به عنوان والى از جانب امام وارد مصر شد،
از مصر بيرون آمده به سوى مدينه رفت(538).
ابن عساكر نيز در تاريخ دمشق مىنويسد: امام
على (عليه السلام) قيس را در سال 37 ه. از مصر عزل كرد و محمد بن ابوبكر را به
عنوان والى فرستاد(539).
ابن ابى الحديد مىگويد: عهد نامه امام به محمد بن ابوبكر در
اول ماه رمضان سال 36 ه. نوشته شده است(540).
بنابراين، مىتوان گفت: قيس بن سعد در جنگ جمل شركت نداشته است،
زيرا بيشتر منابع، حضور وى را در جنگ جمل تأييد نمىكند. از طرفى آن گونه كه در
منابع آمده محمد بن ابوبكر در جنگ جمل شركت داشته و بعد از اين جنگ به سوى مصر رفته
است.
اما اشعارى را كه شيخ مفيد از قيس بن سعد انصارى در روز جنگ جمل
نقل مىكند به نظر مىرسد كه در جنگ صفين هنگام رويارويى با سپاه معاويه گفته باشد،
نه در جنگ جمل(541)؛
زيرا در زمانى كه على (عليه السلام) مشغول جنگ جمل بود و تا هنگامى كه از بصره به
كوفه آمد، قيس بن سعد انصارى هم چنان فرمان رواى مصر بود(542).
بلاذرى مىگويد: قيس بن سعد در مقدمات جنگ جمل نيز شركت نداشته است، چون او در آن
زمان والى مصر بود(543).
به هر حال، آنچه از منابع تاريخى بر مىآيد اين است كه تنها قيس بن
سعد انصارى در مقدمات جنگ جمل شركت داشته است و اين بيانگر حضور فعال در جنگ و نقش
اساسى انصار در جمع آورى سپاه در كنار امير مؤمنان (عليه السلام) است. در اين جنگ
امام ابتدا پرچم را به فرزندش محمد حنيفه داد، ولى او
به دليل تير باران شديد دشمن نتوانست پيش روى كند. آن حضرت پرچم را از او گرفت،
حمله كرد و اركان سپاه جمل را از هم پاشيد(544)،
سپس برگشت و دوباره پرچم را به محمد داد و فرمود: كار نخستين
را با اين حمله جبران كن، انصار نيز با تو هستند(545).
آن گاه خزيمة بن ثابت را با عدهاى از
انصار كه اهل بدر بودند، با او همراه كرد و محمد حنيفه
همراه انصار حمله كرد و جنگ را پيش برد(546).
انصار در جنگ جمل دلاورىهاى زيادى از خود نشان دادند. زياد بن
لبيد انصارى در اين جنگ اشعارى را مىخواند كه مضمونش اين است:
چگونه مىبينى انصار را در روز سختى و عداوت؟ ما مردمى هستيم كه
باكى از خشم كسى نداريم و در دفاع از وصى پيامبر (صلىاللهعليهوآله) از كسى ترسى
نداريم. انصار جدى هستند و شوخى نمىكنند. اين على (عليه السلام) فرزند عبدالمطلب،
است و ما او را در مقابل كسانى كه تكذيبش مىكنند يارى مىدهيم(547).
سرانجام جنگ جمل با پى شدن شتر عايشه خاتمه يافت. در اين جنگ از
سپاه جمل بيست هزار نفر و از اصحاب على (عليه السلام) هزار نفر و (به قولى كمتر)
كشته شدند(548).
برخى پايان جنگ جمل را روز پنجشنبه 12 جمادى الآخر سال 36 ه. ذكر
كردهاند(549).