تعامل انصار با اهل بيت (عليهم السلام)

سعيد طالقانى

- ۱۱ -


2. رابطه انصار با امام حسين (عليه السلام)

انصار و امام حسين (عليه السلام) پيش از واقعه كربلا

عصر معاويه يكى از سخت‏ترين دوران، بر شيعيان و ائمه (عليهم السلام) بود. مردم در اثر اختناق و سخت‏گيرى‏هاى معاويه نمى‏توانستند با امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) رابطه داشته باشند، به ويژه بعد از شهادت امام حسن مجتبى (عليه السلام) كه ديگر رقيب جدى براى معاويه در عرصه جامعه وجود نداشت؛ ولى در ميان اصحاب پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) انصار به نوعى با امام حسين (عليه السلام) ارتباط داشتند و در اين مورد مى‏توان به حضور آنان و فرزندان شان در پاى سخنرانى آن حضرت در منى اشاره كرد. سليم بن قيس هلالى مى‏گويد:

امام حسين (عليه السلام)، در اواخر زندگى معاويه، زمانى كه خيانت به صلح نامه را آشكارا مطرح كرد و براى يزيد بيعت گرفت، به حج رفت و ابن عباس و عبدالله بن جعفر نيز همراه امام بود. آن حضرت در منى، مردان و زنانى از بنى هاشم، دوستان و پيروان و آن‏هايى كه در مراسم حج حضور داشتند و نيز انصار و اصحاب رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) تابعين و كسانى كه اهل بيت (عليهم السلام) را مى‏شناختند جمع كرد(737). به گونه‏اى كه در منى بيش از هزار تن‏(738) مرد و زن در خيمه شاهانه امام حسين (عليه السلام) اجتماع كردند و اكثر آنان فرزندان صحابه و از تابعين بودند.

امام در جمع گروهى از انصار، تابعين، مهاجران و عامه مسلمين به پا خاست و در افشاى سياست‏هاى شيطانى معاويه خطابه‏اى ايراد و تمام انحرافات معاويه را بيان كرد و فرمود:

آنچه را كه اين مرد سركش (معاويه) بر ما و شيعيان ما روا داشته مى‏نگريد و شاهديد. اينك مى‏خواهم مطلبى را از شما بپرسم، اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيب نماييد. سخنانم را بشنويد و حرف هايم را بنويسد. آن گاه به شهرها و قبيله‏هاى خودتان بازگرديد و آنچه در حق ما مى‏دانيد به دوستان صميمى و افراد مورد اطمينان خودتان بگوييد. من اعلام خطر مى‏كنم از اين كه مطلب كهنه شده و از هم بپاشد و حق از بين برود. خداوند نورش را گسترش خواهد داد، اگر چه كافران آن را نپسندند(739). شما را به خدا سوگند! آيا مى‏دانيد كه على بن ابى طالب (عليه السلام) برادر پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بود؟ در آن هنگام كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مسلمانان را با يك ديگر برادر كرد. ميان خود و پدرم على پيمان برادرى بست و فرمود: در دنيا و آخرت تو برادر منى و من برادر تو هستم. سپس آن حضرت آنچه را كه قرآن آورده بود، يكه كلمه باقى نگذاشت و همه را شرح داد و هر آنچه پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) درباره امير مؤمنان (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) گفته بود، بيان كرد. صحابه و انصار نيز همه اين گفتارها را تأييد مى‏كردند(740).

آن حضرت در ادامه فرمود: پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در آخرين خطبه خود فرمود:

من دو چيز سنگين و گران قيمت را در ميان شما به امانت نهادم. اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت (عليهم السلام) من است. به آن‏ها چنگ بزنيد و تمسك جوييد تا گمراه نگرديد(741). در مدينه نيز انصار با امام رابطه خوبى داشتند. هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) خواستند از مدينه خارج شوند، عده‏اى از انصار و صحابه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) كه تا آن زمان در قيد حيات بودند، خدمت امام رسيدند و از راه دل سوزى از آن حضرت خواستند كه از اين سفر منصرف شود. از جمله آن‏ها جابر بن عبدالله انصارى بود. وقتى كه او شنيد امام حسين (عليه السلام) آماده خارج شدن از مدينه است، خدمت آن حضرت رسيد و گفت: يابن رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله)! وقتى كه امكانات براى مقابله با ستم كاران فراهم نباشد، تو هم مانند برادرت امام حسن (عليه السلام) با آن‏ها صلح كن. به تحقيق برادرت در اين سياست موفق بود و شجاعت داشت. امام حسين (عليه السلام) در جواب فرمود:

اى جابر! برادرم با آن‏ها به فرمان خداى بزرگ و پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) صلح كرد و من نيز به فرمان خدا و رسولش قيام مى‏كنم‏(742).

هم چنين فرمود: شرايط حاكم بر جامعه فرق مى‏كند؛ گاهى با صلح و زمانى با قيام خونين مى‏شود اسلام را حفظ كرد. آنچه من انجام مى‏دهم به فرمان خدا و پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) است. آن حضرت شب شنبه 27 رجب سال 60 ه. از مدينه به سوى عراق حركت كرد.

انصار و امام حسين (عليه السلام) در ماجراى كربلا

انصار همان‏گونه كه به خلافت امير مؤمنان (عليه السلام) و امام حسن مجتبى (عليه السلام) معتقد بودند. به خلافت و رهبرى امام حسين (عليه السلام) نيز اعتقاد داشتند و از قرابت و نزديكى او به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آگاه بودند. از اين رو، عده‏اى از انصار كه از صحابه پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) شمرده مى‏شدند، در ماجراى كربلا و در ركاب امام حسين (عليه السلام) حضور داشتند(743) و تا آخرين لحظه در راه يارى پيشواى شان جان فشانى كردند. در اين جا به معرفى آن ياران راستين و فداكار مى‏پردازيم:

1. جنادة بن كعب بن حارث خزرجى انصارى كه از شيعيان مخلص و دوستدار اهل بيت (عليهم السلام) بود. او از جمله كسانى بود كه با اهل و عيالش از مكه همراه امام حسين (عليه السلام) به سوى كربلا آمد و در روز عاشورا از امام اجازه خواست و به ميدان جنگ رفت. ابن اعثم، رجز او را كه ضمن آن از وفادارى خود در بيعتش با امام حسين (عليه السلام) ياد مى‏كند، نقل كرده است‏(744). وى آن قدر مبارزه كرد تا اين كه به شهادت رسيد(745).

2. عمرو بن جنادة انصارى كه همراه پدرش با امام حسين (عليه السلام) به كربلا آمده بود، نه، يا به قولى يازده سال داشت. پس از آن كه پدرش به شهادت رسيد، مادرش بحريه بنت مسعود خزرجى كه در دوستى و محبت امام حسين (عليه السلام) سخت بى قرار بود، به فرزندش گفت: جانت را فداى حسين (عليه السلام) كن. عمرو بن جنادة انصارى وقتى از امام اجازه ميدان خواست، حضرت به او اجازه نداد و فرمود: شايد مادرت راضى نباشد(746)؛ اما او گفت: يابن رسول الله! مادرم به من دستور داده و لباس جنگ بر تنم پوشانده است تا جانم را فداى شما كنم. سپس امام به وى اجازه ميدان داد.

وقتى به ميدان رفت، رجز طولانى خواند و آن قدر جنگيد تا به شهادت رسيد. سرش را از بدن جدا كرده، به سوى خيمه امام حسين (عليه السلام) انداختند(747). مادرش بحريه خزرجى، سر فرزندش را برداشت و خاك و خونش را پاك كرد و گفت: مرحبا فرزندم، نور چشمم! تو سرفرازم گرداندى. آن گاه سر را به سمت ميدان انداخت و شمشير يا عمود خيمه را گرفت و به سمت ميدان رفت، ولى امام او را به خيمه برگرداند(748).

3. يكى ديگر از كسانى كه از مكه همراه امام حسين (عليه السلام) به كربلا آمد، عبدالرحمن بن عبد ربه خزرجى انصارى بود. او از صحابه و ياران فداكار و مخلص امير مؤمنان (عليه السلام) بود. صاحب حدائق مى‏گويد:

عبدالرحمن بن عبد ربه انصارى از شاگردان و تربيت يافتگان مكتب امام على (عليه السلام) بود كه حضرت قرآن را به او تعليم داد(749).

شيخ طوسى، وى را از ياران و اصحاب امام على (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) شمرده است‏(750). ابن اثير مى‏گويد: او يكى از دوازده نفرى بود كه به جريان غدير خم گواهى داد(751). او همراه امام حسين (عليه السلام) در كربلا بود و در روز عاشورا به شهادت رسيد(752).

4. عمرو بن قرظه انصارى، كه پدرش از صحابه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و از راويان حديث بود. او در جنگ احد و بعد از آن همراه پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بود و در دوران خلافت امير مؤمنان (عليه السلام) نيز، در نبرد صفين و نهروان حضور داشت. در جنگ صفين امير مؤمنان (عليه السلام) پرچم انصار را به وى داد. امام در جنگ جمل او را والى كوفه قرار داده بود(753). شيخ طوسى او را يكى از ياران و اصحاب امير مؤمنان (عليه السلام) شمرده است‏(754).

ابن سعد مى‏گويد: وقتى قرظة بن كعب انصارى به كوفه آمد، در محل انصار خانه‏اى براى خود بنا كرد و در آن جا ساكن شد. او در زمان خلافت امير مؤمنان (عليه السلام) در كوفه از دنيا رفت‏(755)؛ اما عمرو بن قرظة در روز ششم محرم از كوفه به كربلا آمد و به سپاه امام حسين (عليه السلام) ملحق شد. روزهايى كه هنوز در كربلا جنگ شروع نشده بود، عمرو بن قرظة انصارى از طرف امام حسين (عليه السلام) براى عمر سعد پيام مى‏برده است. آن گاه كه شمر به كربلا وارد شد و راه صلح و آشتى بركنار و پيكار حتمى شد(756). او در كنار امام بود. وى در روز عاشورا صورت، سينه و گلويش را سپر شمشير و نيزه قرار داده بود. او تيرهايى كه از سوى دشمن به جانب امام حسين (عليه السلام) مى‏آمد با دستش مى‏گرفت تا جراحتى به امام حسين (عليه السلام) نرسد. وى سخت پايدارى كرد و از آن جا كه زخم بسيارى به بدنش رسيده بود، به امام حسين (عليه السلام) فرمود: يابن رسول الله! آيا من به عهدم وفا كردم؟ آن حضرت فرمود: آرى، وقتى رفتى سلام ما را به پيامبر خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) برسان. عمرو بن قرظه انصارى وقتى به شهادت رسيد(757)، برادرش على، در ميان لشكر عمر سعد بود. او فرياد زد و امام حسين (عليه السلام) را به گمراه كردن برادرش متهم كرد. امام فرمود: خدا او را هدايت كرده است‏(758).

5. سعد بن حارث انصارى عجلانى، در كوفه زندگى مى‏كرد. وى و برادرش همراه عمر سعد به جنگ امام حسين (عليه السلام) آمدند(759). روز عاشورا وقتى كه همه ياران و اصحاب امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند، امام حسين (عليه السلام) صدا مى‏زد: آيا كسى هست كه ما را يارى كند و از حرم رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) دفاع كند؟ وقتى كه اهل حرم نداى امام حسين (عليه السلام) را شنيدند، شروع به گريه كردند.

سعد بن حارث و برادرش ابوالحتوف در اطراف ميدان نبرد بودند(760) و با شنيدن نداى امام حسين (عليه السلام) و ناله اهل حرم به هم ديگر گفتند: اين حسين (عليه السلام) فرزند دختر پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) است و ما به شفاعت جدش رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در روز قيامت اميدواريم، در حالى كه او را مى‏بينيم ياورى ندارد، چگونه با او بجنگيم. سپس هر دو به سوى امام حسين (عليه السلام) آمدند و به سربازان ابن زياد يورش برده و با كشتن سه نفر از آنان، خودشان نيز در يك محل به شهادت رسيدند(761). صاحب حدائق اين مطلب را تأييد كرده، مى‏گويد: از انصار، سعد بن حارث و برادرش ابوالحتوف‏(762)همراه امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا به شهادت رسيدند(763).

6. نعيم بن عجلان انصارى خزرجى، همراه با برادرش پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را درك كردند. آنان از ياران و اصحاب امير مؤمنان (عليه السلام) بودند. او همراه برادرش در نبرد صفين شركت داشت و در آن جنگ رشادت‏هاى فراوانى از خود نشان داد. نعمان بن عجلان شاعر و لسان انصار بود. امير مؤمنان (عليه السلام) او را در جريان حكميت، شاهد صلح نامه قرار داد. او يكى از كارگزاران امام در بحرين بود.

سرانجام نعمان و نصر در زمان خلافت امام حسن (عليه السلام) از دنيا رفتند. شيخ طوسى، نعيم بن عجلان را از ياران امام حسين (عليه السلام) شمرده است‏(764). او در كوفه بود و در زمانى كه امام حسين (عليه السلام) به كربلا آمد، به سپاه امام حسين (عليه السلام) ملحق شد. او در روز عاشورا در نخستين حمله به شهادت رسيد(765).

انصار بعد از حادثه كربلا نيز بر اعمال و كردار يزيد و عمالش اعتراض مى‏كردند. آن گونه كه در منابع آمده است، بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) هنگامى كه لشكر ابن زياد، اهل بيت (عليهم السلام) و سرهاى شهدا را به كوفه آوردند، زيد بن ارقم انصارى در كوفه بود. او به گفته سيد على خان از شيعيان امير مؤمنان (عليه السلام) بود(766). وى در مجلس ابن زياد حضور داشت و هنگامى كه ابن زياد سر مبارك امام حسين (عليه السلام) را با چوب مى‏زد، او به ابن زياد اعتراض كرد و گفت: به خدا سوگند! اين لبانى را كه با چوب مى‏زنى، من بارها ديدم آن‏ها را پيامبر خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏بوسيد. سپس گريه كرد. ابن زياد به او گفت: خدا تو را بگرياند. به خدا قسم! اگر پير مرد نبودى گردنت را مى‏زدم.

پس از آن، زيد بن ارقم از مجلس خارج شد، در حالى كه مى‏گفت:

اى گروه عرب! شما بعد از اين روز بنده‏ايد؛ زيرا پسر مرجانه، حسين (عليه السلام) فرزند زهرا (عليها السلام)را كشت. او را به اميرى قبول داريد، در حالى كه ابن زياد خوبان را مى‏كشد و بدان را باقى مى‏گذارد(767).

او داستان سخن گفتن سر بريده امام حسين (عليه السلام) را نيز نقل كرده است‏(768).

جابر بن عبدالله انصارى از محبان و شيعيان اهل بيت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به شمار مى‏آمد. او نيز حديث لوح را براى امام باقر (عليه السلام) نقل كرد كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آن را به عنوان هديه، هنگام ولادت امام حسين (عليه السلام) به فاطمه زهرا (عليها السلام)داده بود و در آن نص بر امامت امامان معصوم (عليهم السلام) و نام‏هاى مبارك آنان است‏(769). جابر پيوسته مناقب امير مؤمنان (عليه السلام) و ساير امامان را بيان مى‏كرد و در كوچه‏ها و مجالس انصار مى‏گشت و مى‏گفت:

على (عليه السلام) بهترين انسان هاست و هركس اين را نپذيرد، كفر ورزيده است. اى گروه انصار! فرزندان تان را با محبت على (عليه السلام) امتحان كنيد، هركس نتوانست آن را قبول كند، درباره نطفه خود از مادرش سؤال كند(770).

جابر به اهل بيت (عليهم السلام) پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) عشق مى‏ورزيد. او در واقعه كربلا پير و نابينا گشته بود. از اين رو، نتوانست امام حسين (عليه السلام) را همراهى كند؛ ولى نخستين كسى بود كه بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) به زيارت قبر مطهر آن حضرت آمد. او روز چهلم شهادت امام، هنگام ورود اهل بيت (عليهم السلام) از شام، به كربلا رسيده بود(771).

3- رابطه انصار با امام سجاد (عليه السلام)

انصار و ابراز همدردى با امام سجاد (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام)

انصار بخش بزرگ و عمده اهل مدينه را تشكيل مى‏دادند. آنان از جمله كسانى بودند كه با اهل بيت (عليهم السلام) رابطه خوبى داشتند، در حالى كه در اين عصر در مدينه علاوه بر طوايف مختلف قريش، بيش از هزار نفر از نبى اميه نيز سكونت داشتند و در اين ميان، انصار و اهل بيت (عليهم السلام) هدف مشترك حملات بنى اميه بودند. از جمله مواردى كه مى‏توان به همدردى و هم يارى انصار با اهل بيت (عليهم السلام) و خاندان پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) اشاره كرد، ابراز همدردى همه جانبه آن‏ها در شهادت امام حسين (عليه السلام) بود. بنا به نقل برخى از مقاتل، وقتى كه خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) به مدينه رسيد، بنى اميه ابراز شادمانى و خوشحالى كردند. در اين ميان انصار تنها كسانى بودند كه پاسخ كوبنده‏اى به آنان دادند. هم چنين آنان با امام سجاد (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام)، هنگام برگشتن از شام، اظهار همدردى كردند.

بشيربن جذلم مى‏گويد: چون نزديك مدينه رسيديم على بن حسين (عليه السلام) فرود آمد. بارها را باز كرد و خيمه‏ها را بر افراشت و زنان را پياده كرد و فرمود: اى بشير! خدا پدرت را رحمت كند! او شاعر بود، تو نيز مى‏توانى شعر بگويى؟ عرض كردم: آرى يابن رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله)! من هم شاعرم. حضرت فرمود: وارد شهر مدينه بشو و شعرى در مرثيه اباعبدالله بخوان و مردم مدينه را از شهادت او و آمدن ما آگاه كن. بشير گفت: اسبم را سوار شده به سوى مدينه حركت كردم. وقتى وارد مدينه شدم، چون به مسجد پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) رسيدم با صداى بلند گريستم و گفتم:

يا اهل يثرب لامقام لكم فيها
قتل الحسين فادمعى مدارار
الجسم منه بكربلا مضرج
والرأس منه على القناة يدار(772)

- اى مردم يثرب! ديگر در اين شهر اقامت نكنيد كه حسين شهيد شد به اين سبب سيلاب اشك از چشم من روان است.

- بدن شريفش در كربلا به خاك و خون طپيده و سر مقدسش را بر نيزه در شهرها مى‏گردانند.

سپس بشير با صداى بلند گفت: اى مردم مدينه! من فرستاده امام سجاد (عليه السلام) هستم و آمده‏ام به شما خبر دهم كه او با عمه‏ها و خواهران خود در بيرون شهر فرود آمده‏اند.

اهل مدينه چون اين ندا را شنيدند، همه از خانه‏ها بيرون شدند. هيچ زن پرده نشينى در شهر مدينه نماند مگر اين كه از پشت پرده بيرون آمد. يك باره شهر پر از شيون و گريه و زارى بر حسين (عليه السلام) شد. بشير مى‏گويد: به خدا سوگند! پس از وفات رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) هرگز روزى را از آن تلخ‏تر سراغ نداشتم. آن روز در مدينه محشرى بود. بزرگ و كوچك و زن و مرد، همه گريه كنان به استقبال اهل بيت (عليهم السلام) شتافتند و مرا همان جا گذاشتند. من به اسبم ركاب زدم و به سوى امام بازگشتم؛ اما از زيادى جمعيت نمى‏توانستم سواره بروم. به ناچار از اسب پياده شدم و از روى دوش مردم خود را به خيمه‏اى رساندم كه امام سجاد (عليه السلام) در آن بود. آن حضرت بيرون آمد، در حالى كه دستمالى به دست داشت و با آن اشك ديدگانش را پاك مى‏كرد(773). روى كرسى اى كه آماده كرده بودند نشست. چون انصار و مردم او را ديدند، بر گريه شان افزوده شد و از هر طرف انصار به حضرت تسليت مى‏گفتند. امام سجاد (عليه السلام) انصار و مردم را با اشاره خاموش كرد. سپس در اجتماع انصار و مردم مدينه سخنرانى جامع و مختصرى درباره واقعه عاشورا ايراد و حقيقت آنچه گذشته بود را از نظر تاريخى، اعتقادى و سياسى بيان كرد. آن گاه صداى گريه مردم و انصار بلند شد، از جمله فرمود(774):

اى مردم! آنچه بنى اميه در حق ما انجام دادند در حالى بود كه ما هيچ گناهى را مرتكب نشده بوديم و امر مكروهى از ما سر نزده بود و ضربه‏اى به دين اسلام وارد نكرده بوديم، بلكه در بى گناهى ما و با وجود سفارش پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در حق ما، اين گونه رفتار نمودند. به خداسوگند! اگر رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به جنگ ما نيز دستور داده بود، آن گونه كه به نيكى كردن ما سفارش نموده است، بيش از ظلم و ستمى كه آن‏ها بر ما نمودند، نمى‏توانستند انجام دهند.

آن حضرت در ادامه فرمود:

آيا كسى هست كه ديگر بتواند از گريه هايش جلوگيرى كند و بر كسانى كه زمين و آسمان بر آن‏ها گريسته‏اند نگريد(775).

انصار و مردم مدينه به استقبال اهل بيت (عليهم السلام) و امام سجاد (عليه السلام) آمده با آن‏ها ابراز همدردى كردند و براى شهداى كربلا گريستند؛ زيرا آن‏ها از محبان اهل بيت (عليهم السلام) بودند و با اهل بيت (عليهم السلام) و معارف اسلامى آشنايى كافى داشتند. از طرفى دست شان به خون امام حسين (عليه السلام) آغشته نبود، بلكه همگى از حادثه عاشورا متأثر شده و در سوگ شهدا عزادار و داغدار بودند. از سوى ديگر، آنان در شهر پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) همراه خاندان رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) زندگى مى‏كردند و آنچه از اسلام مى‏دانستند بيشتر از طريق خاندان وحى بود و از حكومت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) نيز خاطره خوشى داشتند. پس از شنيدن سخنان امام سجاد (عليه السلام)، انصار با واقعيت كربلا آشنايى بيشتر يافتند و عواطف و احساسات همه آنان از اين حادثه دل خراش جريحه دار شد. گريه‏هاى مداوم امام سجاد (عليه السلام) و شيون و زارى بانوان بنى هاشم براى امام حسين (عليه السلام)، آن‏ها را به غيرت واداشت تا به قيام مسلحانه در برابر حكومت اموى مبادرت ورزند.

واكنش انصار به شهادت امام حسين (عليه السلام) (يا واقعه حره)

انعكاس خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) و حادثه عاشورا، شهر پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را به كانونى عليه حكومت اموى تبديل كرد. پس از واقعه كربلا، انصار به شدت از عمل يزيد و بنى اميه ابراز تنفر مى‏كردند. وقتى والى مدينه خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) را شنيد با خوشحالى به منبر رفت و خبر كشته شدن امام را اعلام كرد. سپس به مزار پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) اشاره كرد و گفت: محمد! اين نبرد به جبران نبرد بدر. آن گاه جمعى از انصار اعتراض و حرف او را تقبيح كردند(776). در سال 63 ه. انصار و مردم مدينه، يزيد را از خلافت خلع و عليه او شورش كردند.

انصار، والى يزيد و افراد بنى اميه را كه تقريبا حدود هزار نفر بودند، در خانه مروان بن حكم محاصره كردند. پس از آن با خفت و خوارى و در حالى كه بچه‏ها آنان را سنگ باران مى‏كردند، از شهر بيرون راندند(777) و از آن‏ها تعهد گرفتند كه اقدامى عليه انصار نكنند، اگر چه اين شورش و قيام انصار مورد تأييد امام سجاد (عليه السلام) نبود و آن حضرت در آن هيچ مداخله‏اى نكرد. از اين رو، مسلم بن عقبه، به امام سجاد (عليه السلام) احترام كرد و هيچ گاه معترض امام نشد(778).

ولى با توجه به اين كه بعضى مورخان علت و سبب قيام انصار را اقتصادى يا با تحريكات ابن زبير مى‏دانند(779)، با اين حال مى‏توان گفت: يكى از علل شورش و قيام انصار و مردم مدينه در واقعه حره واكنش آنان به شهادت امام حسين (عليه السلام) بود(780). مسعودى مى‏گويد:

مهم‏ترين عامل قيام انصار و مردم مدينه در مركز وحى و جايگاه پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و موطن خاندان رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و بنى هاشم و بازماندگان حادثه عاشورا، همان تأسف عميق و تأثر عظيم آنان از واقعه كربلا و شهادت مظلومانه امام حسين (عليه السلام) و يارانش بود كه جايگاه خاصى در قلوب انصار و مردم مدينه داشتند. بدين جهت آتش خشم و اعتراض انصار و مردم مدينه شعله ور شد و آنان دست به قيام زدند(781).

والى مدينه براى راضى كردن انصار، عده‏اى را به شام نزد يزيد فرستاد كه در ميان نمايندگان و بزرگان مردم مدينه عبدالله بن حنظله، غسيل الملائكه نيز بود. يزيد نيز مهمان نوازى كرد و به آن‏ها بخشش و احسان نمود؛ ولى وقتى كه آن‏ها اعمال زشت و خلاف كارى‏هاى يزيد را ديدند بيشتر از او خشمگين شدند. آنان هنگام بازگشت از شام در اجتماع مردم مدينه اعلام داشتند كه از نزد كسى بازگشته‏اند كه دين ندارد... اى مردم! اينك شما را شاهد مى‏گيريم كه او را از خلافت بر كنار كرديم‏(782).

عبدالله بن حنظله گفت:

من از نزد شخصى برگشتم كه اگر كسى با من همكارى نكند، با همين چند پسرم به جنگ او خواهم رفت. او به من عطيه داد و احترام كرد، ولى عطيه او را نپذيرفتم مگر اين كه در جنگ با وى از آن استفاده كنم‏(783).

به دنبال اين جريان، مردم مدينه و انصار با عبدالله بن حنظله بيعت و حاكم مدينه و همه بنى اميه را از شهر اخراج كردند. يزيد كه از شگردهاى سياسى خود براى رام كردن انصار و مردم مدينه خسته شده بود، سپاهى را به سمت مدينه فرستاد. فرماندهى اين سپاه با، مسلم بن عقبه، از سر سپردگان بنى اميه بود. او به دليل كشتارهاى زياد به مسرف شهرت يافت. سپاه پنج هزار نفرى شام در سال 63 ه. به مدينه حمله كرد و جنگ خونينى بين دو گروه در حره در گرفت. سرانجام انصار و مردم مدينه شكست خوردند و سران نهضت كشته شدند. مسلم سه روز - طبق وعده يزيد - اموال و خون انصار و مردم مسلمان مدينه را براى لشكرش حلال كرد. آن‏ها جنايت‏هايى مرتكب شدند كه قلم از بيان آن‏ها شرم دارد. پس از قتل و غارت، مسلم، به عنوان بردگى براى يزيد از مردم بيعت گرفت‏(784). زمانى كه خبر واقعه حره به گوش يزيد رسيد، وى آن را به عنوان انتقام گرفتن از انصار به سبب كشتن بستگانش در بدر تلقى كرد(785). بنا به نقل ابن اعثم، در اين جريان 1700 نفر(786) از انصار كشته شدند(787). بعد از واقعه حره، تقريبا موجوديت و نقش سياسى انصار از بين رفت و شأن و شوكت آن‏ها در هم شكسته شد، به طورى كه بيشترشان از مدينه كوچ كردند و در ساير شهرها و مناطق اسلامى پراكنده گشتند(788).

نتيجه‏گيرى‏

در اين نوشتار تعامل و رابطه انصار با اهل بيت (عليهم السلام) تا عصر امام سجاد (عليه السلام) بررسى شد. اين تحقيق به دنبال پاسخ به اين پرسش اصلى است: رابطه و تعامل‏انصار با اهل بيت (عليهم السلام) چگونه بوده است؟ براى رسيدن به پاسخ پرسش، اين پژوهش در يك مقدمه و پنج فصل تنظيم شده است كه اينك به نتايج آن اشاره مى‏شود:

1. انصار از قبايل قحطانى جنوبى و در اصل يمنى بودند. نسب آنان به حارثة بن ثعلبة بن عمرو بن عامر مى‏رسد كه در قرن اول يا دوم ميلادى تحت شرايط اقتصادى و سياسى از يمن مهاجرت كردند. بعد از پراكنده شدند قبايل مهاجر قحطانى، ثعلبة بن عمرو به يثرب آمد و در آن جا زندگى كرد. قبل از اسلام ميان انصار و يهوديان و دو قبيله اوس و خزرج بر سر حاكميت يثرب جنگ و درگيرى بود و تا قبل از هجرت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) اين درگيرى‏ها ادامه داشت.

انصار پيش از اسلام غالبا بت پرست بودند؛ اگر چه عده‏اى اندك از آنان نيز به يهوديت و مسيحيت و دين حنيف گرايش يافته بودند. انصار با پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) رابطه خوبى داشتند و با يارى حضرت زمينه هجرت پيامبر و گسترش اسلام را فراهم كردند. آنان در پيشرفت سريع اسلام نقش اساسى داشتند، به گونه‏اى كه بخشى از پيروزى‏هاى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) در صحنه‏هاى سياسى و نظامى مرهون فداكارى و تلاش‏هاى آن‏ها بوده است.

2. انصار با بنى هاشم پيش از اسلام نيز رابطه خويشاوندى داشتند. مادر عبدالمطلب از قبيله خزرج بود و عبدالمطلب نيز مدتى در مدينه زندگى كرده است. وى بعد از آن كه به مكه آمد، با انصار در ارتباط بود و انصار او را در برابر مخالفانش يارى مى‏كردند. پدر پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) نيز در مدينه از دنيا رفت و در خانه نابغه جعدى، دفن گرديد. گاهى بنى هاشم به زيارت آرامگاه او و بازديد از اقوام خود به مدينه مى‏آمدند. بعد از هجرت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به مدينه، اين رابطه خويشاوندى بنى هاشم با انصار ادامه داشت، به طورى كه حمزه، عموى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) با زن انصارى ازدواج كرد و در شهادت وى زنان انصار گريستند.

3. انصار در سقيفه به سبب اختلاف‏هاى داخلى شكست خوردند و ابوبكر به خلافت رسيد؛ اما انگيزه انصار از اين اقدام مخالفت با اهل بيت (عليهم السلام) و محروم كردن آن‏ها از حق شان نبود، زيرا سخنان انصار در سقيفه نشان مى‏دهد كه آنان پس از آگاهى از نقشه قريش براى محروم كردن اهل بيت (عليهم السلام) از خلافت دست به اين اجتماع زدند تا از تسلط قريش جلوگيرى به عمل آورند و اقدام آن‏ها در مقابل اهل بيت (عليهم السلام) و خصومت با امير مؤمنان (عليه السلام) و رد خلافت آن حضرت نبوده است. شواهد مسلم تاريخى نشان مى‏دهد كه اقدام انصار در مقابل قريش بود كه قصد سلب خلافت از امام على (عليه السلام) و محروم كردن اهل بيت (عليهم السلام) را داشتند، زيرا آنان افرادى حسود و فرصت طلب نبودند تا خلافت را به زور از چنگ خاندان پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بيرون آورند. آنان همواره طرف دار اهل بيت (عليهم السلام) بودند و به همين دليل در روز سقيفه اعلام كردند كه ما جز با على (عليه السلام) با كسى ديگر بيعت نمى‏كنيم، اگر چه نتوانستند در جريان سقيفه دفاع كامل از حق على (عليه السلام) كنند، انصار مخالف دستگاه خلافت بودند. آنان در سقيفه مخالفت خود را با بيعت ابوبكر اعلام كردند و گفتند: ما با ابوبكر بيعت نمى‏كنيم. بعد از آن نيز به مخالفت شان ادامه دادند و بسيارى از بزرگان انصار در شمار مخالفان بيعت با ابوبكر بودند. در ميان آنان، بعضى افراد تا هنگام مرگ بيعت نكردند و برخى نيز با صراحت، خواهان كناره‏گيرى خليفه بودند و حتى او را در مسجد استيضاح كردند. ميان انصار و دستگاه خلافت رابطه مثبتى وجود نداشت و خلفا، آنان را از صحنه سياست خارج كرده بودند. از اين رو، در ميان كارگزاران خلفا چهره‏هاى مهمى از انصار ديده نمى‏شود و اين شاهدى مناسب بر اين مطلب است. گاهى نيز انصار حاضر به همكارى با دستگاه خلافت نبودند و محروميت را بر اين كار ترجيح مى‏دادند. انصار در زمان عمر نيز مورد تبعيض واقع شدند و محروميت آنان ادامه داشت تا اين كه در زمان عثمان به اوج خود رسيد. عثمان با سياست قريشى گرى، انصار را در انزوا قرار داد و در مقابل، بنى اميه را روى كار آورد و حتى تبعيدى هاى زمان پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را نيز وارد صحنه سياست كرد. انصار در برابر اين كارهاى خلاف عثمان اعتراض كردند و عده‏اى از بزرگان انصار جزء مخالفان سر سخت عثمان بودند. آنان در برپايى شورشى كه ناخواسته منجر به قتل عثمان گرديد، نقش اساسى داشتند، به طورى كه محاصره كنندگان را يارى دادند و بعد از قتل عثمان، از دفن وى در بقيع جلوگيرى كردند.

4.انصار طرف دار امير مؤمنان (عليه السلام) بودند. آنان در مشاجرات خود با قريش شايستگى‏هاى امام را براى خلافت در حضور مردم بيان مى‏كردند. بسيارى از آن‏ها به وصايت امير مؤمنان (عليه السلام) نيز معتقد بودند. بدين سبب بعد از قتل عثمان براى فراهم كردن زمينه خلافت و روى كار آمدن امام بسيار كوشيدند. در واقع، اين همراهى و هم دلى انصار و مردم بومى مدينه بود كه زمينه بيعت امام را فراهم كرد. انصار با شور و اشتياق از خلافت آن حضرت استقبال و نمايندگان آن‏ها به طرف‏دارى از امام على (عليه السلام) سخنرانى‏هاى پرشورى را ايراد كردند. حتى بعضى از آنان متصدى گرفتن بيعت از مردم براى آن حضرت بودند و نقش اساسى در روى كار آمدن امام داشتند. انصار همگى با امير مؤمنان (عليه السلام) بيعت كردند و بعد از بيعت مى‏گفتند: ما كسى را برگزيده‏ايم كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) او را براى ما برگزيد. انصار پس از بيعت، همواره در كنار امير مؤمنان (عليه السلام) بودند و در صحنه‏هاى سياسى و نظامى حضورى فعال داشتند. آن‏ها با تمام قوا امام را در برابر دشمنان و مخالفانش حمايت مى‏كردند و بيشترين رجال سياسى و نظامى حكومت امام را آنان تشكيل مى‏دادند. زمانى كه حسد ورزان و دنياطلبان به مخالفت با آن حضرت برخاستند و موانع زيادى را در برابر حكومت عدالت گستر على (عليه السلام) به وجود آوردند، انصار با تمام توان در مقابل آنان ايستادند. آنان در جنگ‏هاى جمل، صفين و نهروان نيز حضورى فعال و نقش شايان توجهى داشتند. اين در حالى بود كه دشمنان على (عليه السلام) از همراهى انصار با آن حضرت ناراحت بودند. از اين رو بسيار كوشيدند تا انصار را به مخالفت وادارند. انصار چنان عقيده محكمى به اسلام و رهبرش امام على (عليه السلام) داشتند كه جز دو نفر كسى از آنان فريب دشمن را نخوردند و تا آخر در كنار امير مؤمنان (عليه السلام) بودند. از سوى ديگر، امير مؤمنان (عليه السلام) نيز همواره مدافع و پشتيبان انصار بود و نيازهاى آنان را بر آورده مى‏ساخت، به طورى كه آنان را وارد صحنه سياست كرد و حكومت بعضى از شهرها را به آنان سپرد. حضرت در امور نظامى نيز مأموريت‏هاى حساس را به آنان واگذار مى‏كرد. عده‏اى از انصار در راه دفاع از اهل بيت (عليهم السلام) و امير مؤمنان (عليه السلام) به شهادت رسيدند، اگر چه نمى‏توان گفت عقيده تشيع در ميان انصار تفكر غالب بود، ولى بسيارى از بزرگان انصار جزء سابقين و در شمار ياران شيعه امير مؤمنان (عليه السلام) بودند.

5. انصار بعد از امير مؤمنان (عليه السلام) نيز حامى و مدافع اهل بيت (عليهم السلام) بودند و پيوسته با اهل بيت (عليهم السلام) رابطه مثبت و خوبى داشتند. با وجود آن كه عصر امام حسن (عليه السلام) دوران بسيار سختى بود و برخى از ياران آن حضرت به لشكر معاويه پيوستند؛ اما انصار تا آخر در كنار آن حضرت باقى ماندند و از حق اهل بيت (عليهم السلام) در مقابل دشمنانش دفاع كردند. در زمان شهادت امام حسن (عليه السلام) نيز همه انصار و مردم مدينه در تشييع جنازه آن حضرت شركت كردند و همگى در سوگ آن امام گريستند. به همين مناسبت، آنان هفت روز بازار مدينه را تعطيل كردند و در فقدان آن حضرت به سوگ نشستند.

در زمان امام حسين (عليه السلام) كه مردم در اثر اختناق و سخت‏گيرى‏هاى معاويه نمى‏توانستند با امام (عليه السلام) در ارتباط باشند، در ميان اصحاب پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) انصار پيوسته همراه امام حسين (عليه السلام) بودند و در پاى سخنرانى‏هاى امام حاضر مى‏شدند. آن حضرت در ميان انصار جايگاه خاصى داشت و همگى قرابت و نزديكى او را با رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏دانستند. از اين رو، عده‏اى از انصار كه از صحابه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بودند، در ماجراى كربلا و در ركاب امام حسين (عليه السلام) حضور داشتند و تا آخرين نفس از رهبرشان دفاع كردند، تا اين كه در راه يارى امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند.

بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) نيز انصار از واقعه عاشورا متأثر شدند. جابربن عبدالله انصارى نخستين كسى بود كه به زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) آمد. زمانى كه امام سجاد (عليه السلام) همراه اهل بيت (عليهم السلام) از شام به مدينه بازگشتند انصار ابراز همدردى كرده به استقبال اهل بيت (عليهم السلام) آمدند و براى شهداى كربلا گريستند. آن‏ها از دوستداران اهل بيت (عليهم السلام) بودند و احساسات و عواطف همه آنان از حادثه دل خراش عاشورا متأثر و جريحه دار شده بود. گريه‏هاى مداوم امام سجاد (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) آن‏ها را وادار به قيام و شورش در برابر يزيد كرد. از اين رو، يزيد را از خلافت خلع كردند. يكى از علل واقعه حره واكنش انصار به شهادت امام حسين (عليه السلام) بود. اهل بيت (عليهم السلام) نيز به پاس اين فداكارى‏ها در دفاع از اسلام، حق اهل بيت (عليهم السلام) همواره از آنان مدح و تمجيد مى‏كردند و درباره آن‏ها ديدگاهى مثبت داشتند. در يك جمع بندى كلى مى‏توان گفت: تعامل انصار با اهل بيت (عليهم السلام) و بالعكس خوب و مثبت بوده است.