4. جنگهاى
داخلى انصار قبل از اسلام
جنگهاى داخلى انصار را مىتوان به دو دسته
تقسيم كرد. يكى، جنگهاى آنان با يهوديان و ديگرى جنگها و منازعات آنان با
همديگر.
الف) جنگ با
يهود
يهوديان، پيش از انصار در يثرب سكنا داشتند(110).
آنان با پرداختن به فعاليتهاى اقتصادى، ثروت و قدرت داشتند. اگرچه انصار با
يهوديان پيمان اتحاد بستند، ولى يهوديان با فراوانى جمعيت انصار به خشم آمده پيمان
شكنى كردند(111)
و به انصار ظلم روا داشتند، به اندازهاى كه حتى مجبور بودند نوعروس خود را قبل از
فرستادن به خانه بخت در اختيار رئيس يهوديان قرار دهند(112).
سرانجام، انصار نتوانستند اين خفت و خوارى را تحمل كنند؛ از اين رو عليه يهوديان
شوريدند. براساس نوشته ابوالفرج اصفهانى، انصار با همكارى غسانيان، يهوديان را شكست
دادند و اشراف و سران يهوديان را كشتند(113).
بعد از آن يهوديان قدرت و شوكت خود را از دست داده خوار و ضعيف شدند. اكثر قبايل
كوچك يهودى هم پيمان و حليف انصار محسوب مىشدند، به جز سه قبيله بزرگ يهود (بنى
قينقاع، بنى قريظه و بنى نضير) كه آنها نيز بعدها با انصار هم پيمان شدند. وقتى كه
رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) به مدينه آمد انصار ساكنان اصلى و قوى مدينه بودند.
به هر حال، درگيرىهاى انصار با يهوديان
همچنان ادامه داشت. گاهى يهوديان به انصار مىگفتند: به زودى
پيامبرى ظهور مىكند و به مدينه هجرت مىنمايد. آنان از او پيروى كرده انصار را
نابود خواهند كرد(114).
اگرچه انصار موفق به غلبه بر يهوديان يثرب شدند، ولى تاوان اين عمل خود را با
درگيرى و جنگهاى پىدرپى ميان خود پس دادند.
ب) جنگهاى
اوس و خزرج
با وجود اينكه انصار از يك اصل بودند و با
يكديگر اتحاد و اتفاق داشتند، ميان آنان جنگهاى خونين و دامنه دارى به وجود آمد
كه بعضى از آنها بيست سال به طول انجاميد. اولين جنگى كه ميان انصار اتفاق افتاد
يوم سمير نام داشت كه مدت چند سال طول كشيد(115).
درگيرىهاى داخلى انصار كه در منابع و اخبار
آمده عبارت است از: يوم سمير، يوم كعب، يوم سراره، يوم فارع، يوم ربيع، يوم وفاق
بنىخطمه، يوم حاطب، يوم بقيع، يوم معبس و مضرس، يوم حضير الكتائب، يوم اطم بن
سالم، يوم استروه، يوم الدار، يوم فجار اول و يوم فجار ثانى. آخرين و مشهورترين جنگ
انصار بعاث بود(116).
در اين جنگ فرمانده و رئيس خزرجيان، عمرو بن نعمان بياضى و فرمانده اوسيان، حضير
الكتائب، پدر اسيد بن حضير بود كه هر دو در اين جنگ
كشته شدند(117).
با وجود اينكه خزرج در تمام جنگهاى ياد شده بر اوسيان غالب بود، در جنگ بعاث،
(اگرچه در ابتدا گفته شده است خزرج پيروز گرديد اما) با استقامت و ايستادگى فرمانده
اوس، خزرجيان شكست خوردند و اوسيان پيروز شدند و مزرعه خزرجيان را به آتش كشيدند(118).
گفته شده است: جنگ بعاث پنج سال قبل از هجرت رخ داده است(119).
به هر حال، درگيرىها و منازعات انصار به حدى
عميق و ريشهدار بود كه شاخههايى از هر دو قبيله اوس و خزرج براى حفظ سلامت و
امنيت اجتماعى خود با تيرههاى يهودى يثرب، پيمانهاى سياسى و نظامى منعقد
مىكردند. گاهى نيز براى تضعيف جانب مقابل حتى با خارج از مدينه ارتباط برقرار
مىكردند و با جلب حمايت آنها پيمانهاى سياسى و نظامى ميان آنان منعقد مىشد(120).
اين جنگ و منازعات ميان انصار همچنان تا هجرت
رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به مدينه ادامه داشت و بر اثر اين جنگها، وضعيت
اقتصادى انصار نا به سامان شد و آنان را از پرداختن به امر كشاورزى و تجارت
بازداشته دچار فقر ساخت. علاوه بر آن راحتى و زندگى مسالمتآميز را نيز از آنها
سلب كرد. اگرچه پيامبر گرامى اسلام (صلىاللهعليهوآله) در مدت حيات خويش بر آن
منازعات پرده نهاد و اسلام وسيله اتحاد آنان گرديد، اما بلافاصله بعد از رحلت آن
حضرت اختلاف انصار در قالب و دستهبندى جديد در سقيفه بنى ساعده زنده شد.
ج) علل
درگيرىها
1. عوامل
سياسى
مىتوان گفت عوامل سياسى و رقابت ميان انصار،
يكى از علل درگيرى و منازعات آنان با يكديگر بوده است. از آنجا كه پيروزى انصار
بر يهود به دست مالك بن عجلان خزرجى حاصل شده بود، اين موضوع در ميان انصار به
رقابت سياسى بر سر حاكميت يثرب تبديل شد؛ زيرا قبيله اوس نمىتوانستند فخرفروشى
خزرج را كه در يثرب صاحب آوازه و افتخار شده بودند، تحمل كنند و سيادت آنان را تا
ابد بپذيرند. لذا در اثر مشاجره روى همين مسئله، اوسيان همپيمان مالك بن عجلان را
كشتند(121)
و اين اقدام سبب جنگ و درگيرى ميان انصار گرديد، كه از اين جنگ در منابع به نام
يوم سمير ياد مىشود(122).
اين درگيرىها مدتها به طول انجاميد و سرانجام با داورى منذر
بن حرام پايان پذيرفت(123).
اين نزاع، كينه و دشمنى را ميان دو قبيله به وجود آورد، به گونهاى كه گاهى بيشتر
اين منازعات و درگيرىها بر اثر مسائلى بىارزش آغاز و آتش جنگ شعلهور مىشد و با
خون خواهى دو طرف ادامه مىيافت.
2. عوامل
اقتصادى
از طرفى نيز عوامل اقتصادى و حسادت خزرج به
زمينهاى حاصلخيزى كه اوس و همپيمانان يهودىشان در اختيار داشتند، در درگيرىها
و جنگ ميان انصار مؤثر بوده است. بنابر نوشته سمهودى
عمرو بن نعمان بياضى كه رئيس و فرمانده خزرج بود، در يكى از درگيرىها، قومش را
مورد خطاب قرار داد و گفت:
بياضة بن عمرو، شما را در زمين سخت و جايگاه
بدى سكونت دادهاند. به خدا قسم! من تا شما را در منازل بنى قريظه و بنى نضير در
كنار آبهاى شيرين و نخلهاى پربار و زمينهاى حاصلخيز سكونت ندهم غسل نمىكنم(124).
3.
اختلافافكنى يهوديان
علت ديگرى كه در جنگهاى ميان انصار بسيار نقش
آفرين بود، آتشافروزى و اختلاف انداختن يهوديان ميان انصار بوده است(125)؛
زيرا يهوديان در يثرب موقعيت خود را از دست داده بودند و از طرفى توان مقابله با
انصار را نداشتند؛ از اين رو، در صدد دامن زدن به اختلافهاى داخلى انصار و در هم
شكستن وحدت آنان بودند، تا از اين طريق بر آنان تسلط يابند و بار ديگر سيادت خود را
بر يثرب تثبيت كنند. يهوديان حتى بعد از هجرت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) به مدينه
در حالى كه انصار منازعات و درگيرىهاى چندين ساله خود را كنار گذاشته بودند و با
هم متحد بودند، باز هم به اختلافها و درگيرىهاى آنان دامن مىزدند؛ آنگونه كه در
منابع آمده است: يكى از يهوديان، جوانى را تحريك كرد تا در جمع انصار، اشعار جنگ
بعاث را بخواند و آنان را عليه همديگر تحريك كند. او
هم در كار خود موفق شد و نزديك بود آتش جنگ در ميان انصار شعله ور گردد كه
پيامبراكرم (صلىاللهعليهوآله) باخبر شد و همراه عدهاى به آن محل رفت مانع
درگيرى شد(126).
5. پيشينه
دينى انصار قبل از اسلام
تاريخ از وضع دينى عربهاى جاهليت اطلاعات دقيق
و كافى براى ما نمىدهد؛ ولى به طور كلى مىتوان گفت: در آن روزگار بيشتر عربها
بتپرست بودهاند، اما درباره عربهاى قحطانى كه انصار
از نسل آنان است، روايات و منابع تاريخى و نيز آثار زيادى كه دليل بر وجود بتها و
خدايان متعدد در ميان مردم مأرب بوده است حكايت دارد(127).
مسعودى، پس از توضيح تفرق و مهاجرت عمروبن عامر همراه قومش از سرزمين مأرب، به
خورشيد پرستى آنها اشاره كرده است(128).
دكتر جواد على نيز مىگويد:
عربهاى جنوبى، اجرام آسمانى مثل خورشيد: ماه و
ستارگان را عبادت و پرستش مىكردند كه ماه و خورشيد در نزد آنها اسم خاص داشته
است؛ مثلاً ماه در نزد معينيين به
ود و در نزد سبائيان به المقه و همچنين خورشيد
در نزد معينيين به نكرح و
در نزد سبئيين به شمس معروف بوده است.
برخى محققان دليل خورشيد پرستى آنان را وجود
نامهايى چون عبدالشمس در ميان آنها مىدانند(129)؛
ولى در مورد گرايش دينى انصار پيش از اسلام، آنچه از روايات و منابع به دست مىآيد
اين است كه بيشتر انصار قبل از اسلام، مثل ساير عربهاى ساكن در جزيرةالعرب بتپرست
بودند و در منازل خود و نيز در برخى از مكانهاى خاص از اين بتها نگهدارى
مىكردند. به اين دليل، زمانى كه انصار دين اسلام را پذيرفتند جوانانشان بتهاى
تيره خود را شكستند، مثل سليط بن قيس و ابوصرمه كه
بتهاى بنى عدى بن نجار را شكستند(130)
و اسعد بن زراره، عبادة بن حزم و عوف بن عفرا، بتهاى بنى مالك بن نجار را سرنگون
ساختند(131).
سهل بن حنيف، در قبا
بتها را نابود مىكرد و بتهاى جوبى را به زن بيوهاى كه مسلمان بود مىداد، تا به
جاى هيزم از آنها استفاده كند(132).
در جاهليت هر قبيلهاى از انصار بت مخصوصى داشت
كه آن را مىپرستيد. آنان به بتهاى اقوام ديگر نيز احترام مىگذاشتند. انصار در
ميان عربها بيشتر از همه به بت منات كه نزد آنها
بسيار مقدس بود، احترام مىگذاشتند؛ به طورى كه مثل ساير عربها براى انجام مراسم
حج عازم مكه مىشدند و پس از به جا آوردن مناسك حج، به جاى آنكه در سرزمين منا سر
بتراشند در بازگشت به شهر خود (يثرب) پاى بت منات سر مىتراشيدند(133).
بت منات نزد انصار به اندازهاى اهميت داشت كه مراسم حلف و همپيمانى را در نزد آن
انجام مىدادند(134)
و حتى فرزندان خود را نيز به نام آن عبد منات و
زيد منات نامگذارى مىكردند. اين بت در كنار درياى
احمر در منطقه قديد ميان مدينه و مكه نصب شده بود.
يعقوبى نوشته است: منات در منطقه فدك در طرف ساحل دريا نصب شده
بود(135).
جواد على مىگويد:
رأى غالب آن است كه بت منات در ساحل بحر در
منطقه قديد نصب بوده است و اوس و خزرج، آن را عبادت و پرستش مىكردند(136).
منات، قديمىترين بت اعراب بوده است. بعضى
مىگويند: تاريخ نصب منات در منطقه
قديد به زمان عمروبن لحى بر مىگردد(137)؛
ولى اكثر روايات از معبد منات سخنى به ميان نياورده است
و تنها طبرى در تفسير خود اشاره مىكند كه براى منات خانهاى بود، بر مشلل در منطقه
قديد(138)
و اوس و خزرج، هر سال نذوراتى براى اين بت هديه كرده آن را مىپرستيدند(139).
انصار، بتها را عبادت مىكردند، در جنگها از
آنها يارى مىجستند و در مواقع قحطى به واسطه آنها باران مىطلبيدند(140)؛
ولى با وجود پيوند فكرى با آنها در حد بتپرستان و مشركان مكه به بتپرستى تعصب
شديدى نداشتند؛ زيرا آنها از بتها هيچ نفعى نمىبردند، برخلاف بتپرستان مكه كه
از درآمد بتها بهرهمند مىشدند
(141).
در مورد گرايش دينى انصار مىتوان به يهوديت
اشاره كرد، كه عدهاى از اوس و خزرج به دليل ارتباط با يهوديان خيبر، بنى قريضه،
بنى نضير و بنى قينقاع به كيش يهودى در آمده بودند(142)؛
با اينكه انصار همسايه يهوديان بودند، ولى دين يهود به طور عموم، نتوانسته بود در
ميان آنان نفوذ كند و دين رايج ميان آنها شود. زيرا يهوديان به نشر عقايد و
افكارشان توجه نداشتند. از طرفى نيز انصار بر اين باور بودند كه دين اصلى و بومى
منطقه، همان بتپرستى است، كه آن زمان در ساير مناطق جزيرةالعرب رواج داشت.
اما گرايش مسيحيت در ميان انصار بسيار اندك
بوده است. با توجه به اينكه نصرانيت در شمال يثرب (وادىالقرى و شام) وجود داشت و
انصار با آنها آمد و شد داشتند، در عين حال تأثير قابل توجهى از عقايد مسيحيت را
در ميان انصار نمىيابيم. آنگونه كه در منابع آمده تنها دو نفر از انصار (ابوقيس
از بنى النجار(143)
و ابوعامر از اوس) به عقايد مسيحيت گرايش يافته بودند.
در مورد گرايش توحيدى يا به تعبير ديگر، گرايش
حنيف بايد گفت، آنگونه كه در منابع آمده افكار توحيدى
نيز در ميان انصار پيش از اسلام وجود داشته است. يكى از حنفاى مدنى، ابو قيس، صرمة
بن ابى انس است(144).
وقتى پيامبر (صلىاللهعليهوآله) به مدينه مهاجرت كرد، او مسلمان شد. ابن قتيبه،
اشعارى از وى در مدح رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) آورده است(145).
درباره اسعدبن زراره و ابوالهيثم بن تيهان نيز آمده است كه آنها پيش از اسلام در
مدينه سخن از توحيد مىگفتند(146).
اين نمونه جالبى از وجود و حضور افكار توحيدى در يثرب پيش از اسلام بوده است(147)
كه بىشك وجود چنين انديشهاى زمينه مناسبى براى قبول اسلام در يثرب شد كه دعوت
ابراهيمى را ترويج مىكرد.
6. رابطه
انصار با پيامبر (صلىاللهعليهوآله)
انصار پس از آنكه اسلام آوردند، زمينه هجرت
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) را بعد از بيعت عقبه به شهر يثرب فراهم كردند. زمانى
كه انصار، خبر هجرت رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) را شنيدند، هر روز به انتظار
ورود پيامبر (صلىاللهعليهوآله) در بيرون مدينه ازدحام مىكردند؛ زيرا بيشترشان
حضرت را از نزديك نديده بودند و براى ورودش لحظه شمارى مىكردند(148).
پس از ورود پيامبر (صلىاللهعليهوآله) به مدينه در حالى كه انصار با طنين سرودهاى
شادى محيط يثرب را مملو ساخته بودند، طوايف مختلف انصار كوشيدند افتخار ميزبانى آن
حضرت را داشته باشند و در نهايت شتر پيامبر (صلىاللهعليهوآله) در ميان طايفه بنى
مالك بن نجار فرود آمد. رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) در نزديكترين خانه - كه
خانه ابى ايوب انصارى بود - سكونت گزيد(149).
بدين ترتيب، افتخار ميزبانى رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) نصيب ابو ايوب انصارى
شد.
وقتى كه پيامبر (صلىاللهعليهوآله) در منزل
ابو ايوب انصارى اقامت كرد، خانوادههاى انصار به ويژه بنى
نجار كه همسايه آن حضرت بودند، هر روز به خانه ابو ايوب غذا مىفرستادند(150).
انصار هيچ وقت دست از يارى و مواسات پيامبر (صلىاللهعليهوآله) بر نداشتند. در
عين حال كه آنها مردم تنگ دست و فقيرى بودند، با اين حال بسيار مهماننواز بودند.
بعد از هجرت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) به
مدينه مسلمانان به آنجا هجرت كردند و اينان همه مهمانان پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) محسوب مىشدند و پذيرايى از آنان به تنهايى براى پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) سخت بود و امكانات آن را هم نداشت، وقتى كه انصار اينگونه
ديدند با همت بلند به پيامبر (صلىاللهعليهوآله) گفتند:
مهمانان را در خانههاى ما پخش كن.
به نوشته بلاذرى، انصار به شدت مشتاق ميزبانى
مهاجران بودند(151).
اگرچه بعدها با كثرت مهاجران، تعدادى از آنها در مسجد سكونت داده شدند، در چنين
شرايطى باز هم انصار چند نفر از اصحاب صفه را به خانه
خود مىبردند. در اين مواقع سعد بن عباده بيشتر از همه
به يارى پيامبر (صلىاللهعليهوآله) مىشتافت و تعداد بيشترى از
اصحاب صفه را پذيرايى مىكرد(152).
انصار نه تنها در چنين مواردى پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) را يارى مىكردند، بلكه در امور عاطفى هم ياور ايشان بودند.
پس از جنگ احد هنگامى كه حضرت به مدينه بر مىگشت به خانههاى انصار رسيد، گريه
زنان انصار را شنيد كه بر شهيدان خود مىگريستند. حضرت فرمود:
كسى براى حمزه گريه نمىكند(153).
از اين رو سعدبن معاذ، به زنان قبيله خود و ديگران گفت كه بيايند براى حمزه عموى
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) عزادارى كنند. آنها به خانه حضرت آمدند و همه
گريستند. اينها كه زنان انصار بودند به قصد گريه كردن براى حمزه و همدردى و آرامش
بخشيدن به رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) كه علاقهمند به حمزه بود، آمده بودند(154).
شاعران انصار نيز اشعار فراوانى در رثاى حمزه سرودند(155).
انصار، چنان به پيامبر (صلىاللهعليهوآله)
علاقهمند بودند كه با ديدن آن حضرت مصيبتهاى خود را فراموش مىكردند. در جنگ احد
وقتى كه عمر بن معاذ برادر سعد بن
معاذ شهيد شد، مادرش با سرعت به سوى پيامبراكرم (صلىاللهعليهوآله) رفت.
وقتى آن حضرت را صحيح و سالم ديد، گفت: اينك من شما را سالم
مىبينم مثل اين است كه هيچ مصيبتى به ما نرسيده است(156).
همچنين هند همسر عمروبن جموح
نيز كه برادر، همسر و پسرش در جنگ احد شهيد شده بودند، چنين عكسالعملى داشت(157).
انصار، از اينكه رسولخدا
(صلىاللهعليهوآله) در ميان آنها بود خيلى احساس خوشحالى و خوشبختى مىكردند و
از مصاحبت و همراهى حضرت لذت مىبردند؛ زيرا وجود پيامبر (صلىاللهعليهوآله) در
ميان آنها خير و بركت بود. قيس بن سعد مىگويد:
روزى پيامبر (صلىاللهعليهوآله) به خانه ما
تشريف آورد. از پشت در صدا زد السلام عليكم. پدرم آهسته جواب سلامش را مىداد. سه
بار تكرار كرد. به پدرم گفتم: چرا اجازه نمىدهى پيامبر (صلىاللهعليهوآله) وارد
شود. گفت: بگذار زياد سلام كند كه از كثرت سلامش بركت مىيابيم. پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) خواست برگردد سعد بىدرنگ بيرون آمد و گفت: يا رسول الله! من
سلام شما را مىشنيدم و آهسته جواب مىگفتم تا سلام شما بر ما زياد گردد(158).
اين عشق و علاقه انصار به رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) بود كه در آخرين روزهاى حيات پيامبر (صلىاللهعليهوآله)،
زنان و مردان انصار در مسجد جمع شدند و به شدت گريستند. شخصى اين جريان را به
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) خبر داد. حضرت سؤال كرد: براى چه مىگريند؟ گفت:
مىترسند كه شما چشم از جهان فرو بنديد. در اين هنگام پيامبر (صلىاللهعليهوآله)
در حالى كه سرش را با پارچهاى بسته بود به مسجد آمد و بعد از حمد و ثناى الهى
فرمود:
اى مردم! با گذشت روزگار، مردم زياد مىشوند،
ولى انصار كم مىگردند، هركس بر آنها حاكم شود بايد سخن نيكانش را بپذيرد و از جرم
گناهكارانش بگذرد(159).
اين رفتار انصار با پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) كه همراه با اطاعت و فرمانبردارى كامل آنان از آن حضرت بود،
باعث شد كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) بتواند در مدت كمى زمام امور را در يثرب
به دست گيرد، به اسلام قدرت بخشد و اساس حكومت اسلامى را در آنجا پىريزى كند.
7. اسلام
انصار
پيامبراكرم (صلىاللهعليهوآله) در هنگام حج
با رؤساى قبايل مختلف عرب تماس مىگرفت، حقيقت دين خود را به آنها عرضه مىداشت و
آنان را به اسلام دعوت مىكرد. در چنين شرايطى مردم يثرب نيز به مكه آمد و شد
داشتند. اين امر آنان را - علاوه بر پيشگويى يهود - از اصل بعثت و رسالت رسولخدا
(صلىاللهعليهوآله) آگاه كرده بود. برخى از آنها نيز در مكه با حضرت ديدار كرده
مسلمان شده بودند؛ ولى اندكى بعد درگذشته يا كشته شده بودند(160).
به هر حال در اينباره كه تا قبل از سال دهم بعثت كسى از آنان به اسلام متمايل شده
باشد، گزارش دقيق و قابل اعتمادى در دست نداريم؛ اما درباره اين كه اسلام چه موقع
وارد يثرب شد و چه كسانى به طور رسمى اسلام را پذيرفتهاند، ميان بيشتر
تاريخنويسان اختلاف نظر وجود دارد. با دقت و بررسى مىتوان گفت كه اسلام در طى چند
مرحله وارد مدينه شده است: اول اسعد بن زراره و ذكوان بن
عبدالقيس مسلمان شدند(161).
بعد گروهى پنج، شش يا هفت نفره اسلام را پذيرفتهاند؛ گرچه واقدى بر اين باور است
كه قبل از گروه شش نفره كسى از مردم يثرب مسلمان نشده است(162).
آنچه واقدى بر آن اصرار دارد اين است كه نخست در سال يازدهم بعثت گروه شش نفرى نزد
رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) در مكه اسلام آوردند(163).
به نقل ابن اسحاق، زمانى كه پيامبرخدا
(صلىاللهعليهوآله) به دعوت قبايل در موسم حج مشغول بود، در عقبه به شش تن از
بزرگان خزرج برخورد و آنها را به اسلام دعوت كرد. آنان نيز اسلام را پذيرفتند و به
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) ايمان آوردند. اين افراد عبارتند از: اسعد بن زراره،
عوف بن حارث، رافع بن مالك، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر، و جابربن عبدالله بن رئاب(164).
برخى گفتهاند: تعداد اسلام آورندگان هشت نفر بود.
در پى مسلمان شدن اين گروه و بازگشت آنان به
مدينه، انتشار اسلام در ميان مردم يثرب آغاز شد، به طورى كه اسلام به درون طوايف
مختلف اوس و خزرج نفوذ كرد و هيچ خانهاى نبود كه در آن سخن از رسولخدا
(صلىاللهعليهوآله) در ميان نباشد(165).
فعاليت و تبليغات اين گروه در يثرب، اثر خوبى بخشيد و سبب شد كه عدهاى از يثربيان
نيز آيين توحيد را پذيرا شوند. در موسم حج سال بعد (دوازدهم بعثت) دستهاى مركب از
دوازده تن از مدينه حركت و با پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآله) در
عقبه ديدار كردند و نخستين پيمان اسلامى منعقد شد كه
بيعت آنان به بيعت نساء (زنان) مشهور شده است. معروفترين اين دوازده تن اسعدبن
زراره و عبادة بن صامت بودند كه تعداد نه نفر آنان خزرجى(166)
و دو نفر از اوس بودند(167).
اين افراد زمانى كه به يثرب بازگشتند، با دلى لبريز از ايمان به سراغ كسانى رفتند
كه آمادگى پذيرش اسلام را داشتند(168)،
به طورى كه اسلام در آنجا گسترش يافت.
در اينباره كه آيا پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) در همان زمان، مصعب بن عمير را به مدينه فرستاد(169)،
يا بعد از چندى به دعوت مسلمانان يثرب اقدام به اين كار كرد، اختلاف نظر وجود دارد؛
اما ابن اسحاق قول اول را پذيرفته است(170)،
گرچه از وى قول دوم نيز نقل شده است(171).
بلاذرى و ابن سعد مىگويند: مسلمانان يثرب پس از مدتى ضمن نامهاى از رسولخدا
(صلىاللهعليهوآله) خواستند تا شخصى را به عنوان مبلغ بفرستد(172).
پيامبر هم بدين منظور مصعب بن عمير را به يثرب فرستاد و او در خانه
اسعدبن زراره اقامت گزيد. مسلمانان انصار به وى مراجعه
مىكردند و احكام دين و قرآن را ياد مىگرفتند. بدين ترتيب مبلغ و فرستاده رسولخدا
(صلىاللهعليهوآله) دعوت و تبليغ آيين توحيد را دنبال كرد و سرانجام با اسلام
آوردن سعد بن معاذ و اُسيد بن حضير تمام تيره بنى عبدالاشهل مسلمان شدند. در واقع
يكى از مهمترين موفقيتهاى مصعب، مسلمان كردن سعدبن معاذ بود كه وى با شنيدن آيات
قرآن تحت تأثير قرار گرفت و مسلمان شد. سعد پس از اسلام آوردن با نفوذ معنوى خود بر
طايفه بنى عبدالاشهل توانست گام مهمى را در ترويج اسلام در يثرب بردارد(173).
اين امر سبب نفوذ اسلام در قلب تعداد زيادى از مردم مدينه شد و اين نفوذ تنها با
خواندن قرآن بر آنان حاصل گرديد. به هر حال قبل از بيعت عقبه دوم، اسلام در مدينه
قوت گرفت و بزرگان انصار مسلمان شدند، به طورى كه آشكارا اعلام موجوديت مىكردند و
از دعوت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) خرسند بودند. ابن هشام مىگويد:
اسلام به تمام خانههاى انصار راه يافت، به حدى
كه كار به جايى رسيد كه در هر محلهاى از محلههاى انصار مرد يا زن مسلمان يافت
مىشد(174).
همچنين نقل شده است در مدينه فقط چهار تيره
(بنى وائل، بنى خطمه، امية بن زيد و بنى واقف) مسلمان نشده بودند و دليل اين امر،
حضور ابوقيس بن اسلت، در ميان آنان بود(175).
گفته شده كه او تحت تأثير عبدالله بن اُبى بود و با تحريك وى، آن قبايل را از
مسلمان شدن باز داشت، تا اينكه آنها نيز بعد از هجرت پيامبر
(صلىاللهعليهوآله)، اسلام آوردند(176).
در ميان انصار، جوانان در پذيرش اسلام پيش قدم
بودند، به طورى كه بتهاى قبيله و تيرههاى خود را مىشكستند، و براى گسترش اسلام
بسيار مىكوشيدند. افرادى مانند سعدبن معاذ و اُسيدبن حُضَير
كه اشراف زاده بودند از جمله آنانند. جوانان ديگرى نيز بودند كه اين كار را انجام
مىدادند؛ مثلاً سَهل بن حُنَيف در قبا، بتها را نابود مىكرد و بتهاى چوبى را به
زن بيوهاى كه مسلمان بود، مىداد تا از آنها به جاى هيزم استفاده كند(177).
با آغاز نفوذ اسلام در يثرب و گسترش دين جديد در آن سامان، شور و هيجان عجيبى در
مسلمانان مدينه - براى ديدار پيامبر (صلىاللهعليهوآله) كه فقط در ايام حج امكان
داشت - به وجود آمده بود. ايام حج فرا رسيد. كاروان حج با بيش از پانصد نفر در سال
سيزدهم بعثت عازم مكه شد. گروهى از قبيله اوس و خزرج به رهبرى مُصَعب بن عُمَير نيز
همراه اين كاروان بود. گروه مسلمانان مركب از هفتاد مرد و دو زن از قبايل مختلف
مدينه بود. آنها در ليالى تشريق (يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذىحجه) در عقبه با
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) قرار گذاشتند تا بيعت كنند(178).
برخى گويند: تعداد آنها 73 مرد و دو زن بود(179).
يكى از زنان نسيبه بود كه در جنگ احد شركت داشت و ديگرى
اسماء بنت عمروبن عدى نام داشت(180).
به هر حال مسلمانان در موعد مقرر بدون اينكه رفقاى مشرك خود را از قضيه آگاه كنند
پس از گذشت پاسى از شب به فاصله دو نفر، با هم به سوى عقبه حركت كردند تا اينكه در
شعب كه در آن ناحيه قرار داشت فرود آمدند. از آن سو نيز پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) به اتفاق على (عليه السلام) و عباس به آنجا آمدند(181).
ابتدا عباس لب به سخن گشود و گفت: پيش از آنكه برادرزادهام سخن بگويد، مطالبى را
بايد به شما تذكر دهم:
اى گروه خزرج! شما پشتيبانى خود را به آيين
پيامبر اسلام (صلىاللهعليهوآله) ابراز داشتيد، آيا مىدانيد كه او گرامىترين
فرد قبيله خود مىباشد و همه بنىهاشم - چه مؤمن و چه غير مؤمن - دفاع از او را بر
عهده دارند؛ ولى اكنون محمد (صلىاللهعليهوآله) شما را ترجيح داده و مايل است كه
ميان شما باشد، اگر تصميم داريد كه روى پيمان خود بايستيد و از او در برابر دشمنانش
دفاع كنيد باوى بيعت نماييد. او را در اختيار شما مىگذارم و اگر در لحظات سخت،
قدرت دفاع از او را نداريد بيعت نكنيد و او را رها نماييد و از او دست برداريد و
بگذاريد او در ميان عشيره خود با عزت و عظمت به سر ببرد(182).
سپس بَراء بن مَعرور
گفت: ما جز صداقت و عمل به پيمان و جانبازى در راه رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله)، چيز ديگرى در سر نداريم. آنگاه رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) پس از تلاوت آياتى چند از قرآن، مردم يثرب را به پذيرش اسلام
ترغيب كرد و درباره بيعت فرمود: بر اين امر با شما بيعت مىكنم كه
همانگونه كه از زنان و فرزندانتان حفاظت مىكنيد از من نيز
دفاع كنيد(183).
سپس بَراء بن مَعرور گفت: ما فرزندان جنگ و مبارزه هستيم.
همانگونه كه از ناموسمان دفاع مىكنيم، از شما نيز دفاع خواهيم كرد(184).
پيش از بيعت ابوالهيثم بن تيهان گفت: يا رسول الله
(صلىاللهعليهوآله)! ما با يهوديان پيمانهايى داريم كه پس از اين بايد قطع كنيم.
پس سزاوار نيست (بعد از پيروزى) از ما دست برداريد و به سوى قوم خويش بازگرديد(185).
حضرت تبسم كرد و فرمود:
ذمه من ذمه شماست و حرمت من حرمت شما. شما از
من هستيد و من از شما. با دشمن شما خواهم جنگيد و با دوست شما دوستى خواهم كرد(186).
عباس بن عباده انصارى نيز در آن جمع بلند شد و
خطاب به انصار گفت:
آيا شما مىدانيد كه بر چه چيز با رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) بيعت مىكنيد؟ شما براى جنگ با همه فرقهها و دستهها با او
بيعت مىكنيد. اگر چنين است، نكند با از دست دادن اموالتان و كشته شدن بزرگانتان
او را تسليم كنيد. بايد از هم اكنون فكر بكنيد. اگر در چنين شرايطى به پيمان خود
مىتوانيد پاى بند باشيد با او بيعت كنيد(187).
همه انصار در آن شب با آگاهى كامل از اوضاع، كه
بعد از اين در برابر دو گروه مهم يهود و قريش قرار خواهند گرفت، با رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) بيعت كردند(188).
بعد از بيعت، رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) براى ايجاد انضباط در ميان انصار و نيز
رابطه ميان او و مردم، چنين فرمود:
دوازده نفر نقيب از ميان خود انتخاب كنيد تا
ديگران را كنترل كنند و مردم با آنان در تماس باشند و به امور قوم خود برسند، مانند
حواريين عيسى كه كفالت قوم خود را به عهده داشت(189).
آنها طبق فرمايش رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) دوازده نقيب، (نه نفر از خزرج و سه نفر از اوس) برگزيدند كه
نامهاىشان به اين شرح است: اسعدبن زُراره، سعدبن ربيع، عبدالله بن رواحه، رافع بن
مالك، بَراء بن مَعرور، عبدالله بن عمرو، عُبادة بن صامت، سعدبن عباده، اُسيد بن
حُضَير، و رُفاعة بن عبدالمنذر، سعدبن خَيثَمه، و منذر بن عمرو(190).
در اين جمع، اسعدبن زراره به عنوان نقيب النقبا برگزيده
شد و اين، به پاس تلاشهاى گسترده وى در انتشار اسلام در شهر مدينه بود. گفته شده
كه جبرئيل نقبا را برگزيده است(191).
به هر حال، بيعت، مخفيانه و دور از ديد مشركان
صورت گرفت. انصار آنجا را ترك كردند، در حالى كه همراهان مشركشان اصلاً از جريان
بيعت با خبر نشدند. صبح هنگام وقتى كه مشركان قريش باخبر شدند، جهت تجسس آمده از
همراهان مشرك انصار جوياى ماجرا شدند. آنها قسم ياد كردند كه هرگز چنين مطلبى
نبوده و اساساً داستان بيعت دروغ است. عبدالله اُبى كه مقدمات رياست او بر تمام
يثرب فراهم شده بود، گفت: ممكن نيست گروه خزرج بدون مشورت من
چنين كارى انجام داده باشد(192).
سپس سران قريش قانع شدند. آنان تصميم گرفتند در اين زمينه بيشتر تحقيق كنند. انصار
نيز به افشاى راز خود پىبردند، لذا بىدرنگ از آنجا حركت كردند، تا افرادشان
شناخته نشوند. بعد از رفتن آنان جريان بيعت در اثر تجسس قريش افشا شد؛ ولى كار از
كار گذشته بود و كاروان حج از محيط حكومت قريش خارج شده بود. آنها به تعقيب انصار
پرداختند و در اين ميان تنها به سعدبن عباده دست يافتند.
ابن هشام مىگويد:
قريش به دو نفر دست يافت: يكى مُنذربن عمرو و
ديگرى سعدبن عباده كه او را به مكه آورده، شكنجه و آزار كردند تا اينكه دو تن از
تاجران مكه، كه همپيمان سعدبن عباده بودند او را پناه داده و آزادش كردند. با آمدن
سعدبن عباده انصار به مدينه رفتند
(193).
با بازگشت مسلمانان به يثرب، در اين شهر اسلام
به طور گسترده شيوع يافت؛ زيرا انصار براى گسترش اسلام تلاش زيادى مىكردند و آنان
نقبا و نمايندگان رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به
شمار مىآمدند. اگر كسى مىخواست مسلمان شود، با آنان بيعت مىكرد و تنظيم امور
دينى و انسجام قبايل به دست آنها بود. نقباى انصار به
مسئوليتى كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) به آنها سپرده بود، با شور و شوق عمل
مىكردند. اين تلاش بىوقفه آنان بود كه زمينه هجرت رسول خدا (صلىاللهعليهوآله)
و مسلمانان مكه را كه از فشار و آزار مشركان در رنج بودند، فراهم كرد و به دنبال آن
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) به ياران خود دستور دادند: به
برادران انصار خود بپيونديد؛ زيرا خداوند براى شما برادران و نيز خانه امنى را
آماده ساخته است(194).