چكيده
در اين تحقيق، تعامل و رابطه انصار با اهلبيت
(عليهم السلام) تبيين شده است. پرسش اصلى اين است كه تعامل و رابطه انصار با
اهلبيت (عليهم السلام) چگونه بوده است؟ در صورت مثبت بودن، آيا اين رابطه و همكارى
به معناى شايسته دانستن اهلبيت (عليهم السلام) به جانشينى پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) و رهبرى جامعه اسلامى بوده است؟
نوشتار حاضر به منظور تبيين اين موضوع و پاسخ
به آن، در قالب يك مقدمه و پنج فصل تدوين يافته است. واژگان كليدى اين پژوهش
عبارتند از: اهلبيت، انصار، اصحاب، سقيفه، بنىهاشم و تعامل.
دوران بررسى تا عصر امام سجاد (عليه السلام) را
شامل مىشود.
هدف اين پژوهش روشن كردن ديدگاه مثبت انصار
درباره اهلبيت (عليهم السلام) و نيز نشان دادن جايگاه اهلبيت (عليهم السلام) در
ميان اصحاب، به خصوص انصار است كه از بزرگان اصحاب و ياران مخلص و فداكار رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) بودند. پس از تتبع گسترده درباره موضوع، با توجه به داشتهها
و يافتههاى تاريخى به فرضيههاى مطرح شده مىرسيم:
انصار از قبايل قحطانى
جنوبى و در اصل، يمنى بودند. آنان بعد از مهاجرت به يثرب آمدند و غالب آنها
پيش از اسلام بتپرست بودند، اما گرايش يهوديت و مسيحيت و حنفىگرى نيز در ميان
آنان وجود داشته است. آنها از روى اخلاص به پيامبر (صلىاللهعليهوآله) ايمان
آورده، زمينه گسترش و پيشرفت اسلام را فراهم كردند؛ به گونهاى كه بخشى از
پيروزىهاى رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) در صحنههاى سياسى و نظامى مرهون فداكارى
و تلاشهاى انصار بوده است. بيشتر آنان طرفدار اهلبيت (عليهم السلام) و
اميرمؤمنان (عليه السلام) بودند و در ميان اصحاب رسولخدا (صلىاللهعليهوآله)،
اكثريت ياران اهلبيت (عليهم السلام) را تشكيل مىدادند. اگرچه انصار به جهت وجود
رقيب قدرتمندى، چون قريش و منافقان طرفدار آنها، نتوانستند در جريان سقيفه آن
گونه كه لازم بود نقش خود را در طرفدارى و دفاع آشكار از اهلبيت (عليهم السلام)،
اميرمؤمنان (عليه السلام) و حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) به درستى ايفا كنند و
از اين آزمايش به خوبى بيرون آيند، ولى همواره اهلبيت (عليهم السلام) را (كه معيار
سنجش محبت به رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) بود) دوست داشته و با اهلبيت (عليهم
السلام) رابطه و تعامل خوبى داشتند و به عظمت و شوكت اهلبيت پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) علاقهمند بودند. همچنين عداوتى از آنها درباره اهلبيت
(عليهم السلام) به چشم نمىخورد انگيزه و هدف انصار در ماجراى سقيفه، جلوگيرى از
تسلط قريش بود، كه قصد محروم كردن اهلبيت (عليهم السلام) را داشتند و نه رد خلافت
اميرمؤمنان (عليه السلام)؛ زيرا انصار طرفدار امام على (عليه السلام) بودند و آن
حضرت را شايسته خلافت و رهبرى جامعه اسلامى مىدانستند و به حكومت بنىهاشم
علاقهمند بودند. از اين رو اميرمؤمنان (عليه السلام) را در دستيابى به خلافت يارى
كردند. بسيارى از بزرگان انصار به وصايت امام على (عليه السلام) نيز معتقد بودند و
از ديگران مىخواستند، تا از اميرمؤمنان (عليه السلام) به عنوان وصى و جانشينى
رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) پيروى كنند.
انصار، همواره از خلافت اميرمؤمنان (عليه
السلام) در مقابل دشمنانش دفاع كردند؛ به گونهاى كه تعدادى از آنان در راه دفاع و
حمايت از اسلام و اهلبيت (عليهم السلام) به شهادت رسيدند. از سوى ديگر، اميرمؤمنان
(عليه السلام) نيز مدافع و پشتيبان انصار بود و آنان را به صحنه آورد و در سياست و
حكومت شريك كرد؛ به همين دليل تعداد زيادى از رجال سياسى و نظامى حكومت آن حضرت را
انصار تشكيل مىدادند. بعد از اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز، ميان انصار و اهلبيت
(عليهم السلام) همكارى و رابطه برقرار بوده است؛ اگرچه با گذشت زمان، تشيع در ميان
انصار كمرنگ شده بود، اما ديدگاه اهلبيت (عليهم السلام) همواره درباره انصار مثبت
بوده و مانند رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) از آنان مدح و تمجيد كردهاند. از
مجموع رفتار و رابطه انصار با اهلبيت (عليهم السلام)، مىتوان نتيجه گرفت كه آنان
اهلبيت (عليهم السلام) را شايسته خلافت و رهبرى جامعه اسلامى مىدانستند و حتى
بعضى از آنها دوستى و پيروى از اهلبيت (عليهم السلام) را به ديگران سفارش
مىكردند.
طرح تحقيق
(كليات)
مقدمه
انصار، نامى است كه پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) آن را براى قبيله اوس و خزرج برگزيد. آنان در اصل يمنى بودند
و نسب انصار به قبايل عرب قحطانى مىرسيد(1).
آنها بعد از هجرت رسولخدا (صلىاللهعليهوآله) به مدينه، حضرت را در مقابل
دشمنانش يارى كردند و به همين دليل انصار نام گرفتند. واژه
انصار زمانى پديد آمد كه پيامبر (صلىاللهعليهوآله) و مسلمانان رنج ديده
مكه در پى حمايت مسلمانان يثرب به سوى مدينه روى آورده در آنجا اسكان يافتند و
مهاجر ناميده شدند. همچنين مسلمانان يثربى كه از
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) و ياران مهاجرش با آغوش باز پذيرايى كردند،
انصار ناميده شدند. آنها در طول ده سال اقامت پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) در مدينه رابطه خوبى با آن حضرت داشتند و همواره حضرت را در
نشر و گسترش آيين توحيد يارى كردند، آنها در صحنههاى فرهنگى، سياسى و نظامى نيز
حضور فعال و نقش قابل توجهى داشتند. يكى از موضوعات مهم در زندگى انصار، نحوه تعامل
و رابطه آنها با اهلبيت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) اسلام است؛ زيرا اهلبيت
(عليهم السلام) امانت رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) در ميان امت و وارثان و
جانشينان بر حق آخرين فرستاده الهى و حجتهاى خدا روى زمين هستند و بعد از رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) از طرف خداى متعال و رسولش به رهبرى امت اسلامى برگزيده
شدهاند. از سوى ديگر انصار نيز يكى از دو دسته مسلمانان اوليه جامعه مسلمانان و از
اصحاب مخلص و فداكار رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) بودند كه با پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) عهد و پيمان بستند، تا از آن حضرت و اهلبيتش در برابر دشمنان
دفاع و حمايت كنند. خداوند نيز در قرآن از آنان تمجيد كرده است:
والسابقون الأولون من
المهاجرين والأنصار والذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه و أعد لهم جنات
تجرى تحتها الأنهار خالدين فيها أبداً ذلك الفوز العظيم(2)؛
و پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى
كه به نيكوكارى از ايشان پيروى كردهاند، خداوند از آنان خشنود و راضى است و آنان
نيز از او خشنودند و براى آنان بوستانهايى آماده كرده است كه جويباران از فرودست
آنان جارى است و همواره جاودانه درآناند؛ اين رستگارى بزرگ است.
از اين رو، رابطه انصار با اهلبيت (عليهم
السلام) به عنوان جانشينان بعد از پيامبر (صلىاللهعليهوآله) حائز اهميت است.
درپژوهش حاضر كوشيدهايم اين موضوع را به صورت شفاف و روشن تحليل و بررسى كنيم. با
وجود اينكه گستره و ژرفاى موضوع، بيش از اين ظرفيت داشت تا مطالب دقيقتر تدوين
شود، اما با توجه به فرصت اندك به همين مقدار بسنده شد.
1.بيان
مسئله
موضوع اين كتاب، بررسى و تبيين رابطه انصار با
اهلبيت (عليهم السلام) است و اين كه انصار - يكى از دو دسته مسلمانان اوليه و
حاميان پيامبر (صلىاللهعليهوآله) - در مقاطع مختلف تاريخى چه موضعگيرىهايى
درباره اهلبيت رسولخدا (صلىاللهعليهوآله)، عدل قرآنكريم، داشتهاند؟ آيا موضع
آنان به نفع اهلبيت (عليهم السلام) بوده است؛ يا آنان نيز مانند قريش در مقابل
اهلبيت (عليهم السلام) بودهاند؟ بنابراين، ضرورى است اين موضوع به درستى تبيين و
موضعگيرىهاى آنان درباره اهلبيت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) بررسى شود.
2. ضرورت
تحقيق
بيان رابطه انصار با اهلبيت (عليهم السلام)،
ضرورت اين پژوهش را تشكيل مىدهد؛ زيرا انصار از ياران مخلص و فداكار پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) بودند و در قرآن نيز از آنها تمجيد شده است. بررسى رابطه
آنها با اهلبيت (عليهم السلام) حائز اهميت است؛ چون انصار در ميان اهل سنت، به
عنوان اصحاب پيامبر (صلىاللهعليهوآله) از جايگاه ويژهاى برخوردارند و اهل سنت
به عدالت همه صحابه معتقدند.
3. پرسشهاى
تحقيق
الف) سؤال
اصلى
پرسش اصلى اين پژوهش كه بدان پاسخ مستدل داده
شده، اين است كه رابطه انصار با اهلبيت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) و بالعكس
چگونه بوده است؟
ب) سؤالهاى
فرعى
1. رابطه انصار، با بنىهاشم چگونه بوده است؟
2. ديدگاه انصار درباره خلافت اميرمؤمنان (عليه
السلام) چه بوده است؟
3. پس از حضرت على (عليه السلام) رابطه انصار
با اهلبيت (عليهم السلام) چگونه بوده است؟
4. چرا انصار بر خلاف وصيت رسولخدا
(صلىاللهعليهوآله) در سقيفه براى انتخاب جانشين پيامبر (صلىاللهعليهوآله) گرد
هم آمدند؟
5. تعامل اهلبيت (عليهم السلام)، با انصار
چگونه بود و درباره آنان چه ديدگاهى داشتند؟
4. فرضيههاى
تحقيق
انصار - كه مردمى مخلص و فداكار بودند -
عمومشان، طرفدار اميرمؤمنان (عليه السلام) بودند. آنان در حكومت و جنگها نيز نقش
زيادى برعهده داشتند و اكثريت ياران ائمه (عليهم السلام) را در ميان اصحاب، آنها
تشكيل مىدادند. اگرچه به جهت وجود رقيب قدرتمندى چون قريش و نيز وجود منافقانى كه
طرفدار قريش بودند، نتوانستند آنگونه كه لازم بود نقش خود را در طرف دارى از
اميرمؤمنان (عليه السلام) ايفا كنند؛ اما با اين حال، رابطه و تعامل خوبى با
اهلبيت (عليهم السلام) داشتند و عداوتى از آنان درباره اهلبيت (عليهم السلام) به
چشم نمىخورد. اهلبيت (عليهم السلام) نيز با انصار تعامل خوبى داشتند.
5. اهداف
تحقيق
هدف اصلى و اساسى اين پژوهش عبارت است از:
1. بيان جايگاه اهلبيت (عليهم السلام) به
عنوان پيشوايان بعد از پيامبر (صلىاللهعليهوآله) در ميان اصحاب ايشان؛
2. روشن كردن ديدگاه مثبت انصار درباره اهلبيت
پيامبر (صلىاللهعليهوآله)، كه آنان از بزرگان اصحاب و ياران مخلص و فداكار
پيامبر (صلىاللهعليهوآله) بودند.
6. پيشينه
تحقيق
درباره موضوع پژوهش، تاكنون مطالعات زيادى صورت
گرفته است. از جمله مىتوان به آثارى همچون: الانصار والرسول، ابراهيم بيضون و
پژوهشى پيرامون انصار، غلامحسن محرمى اشاره كرد، ولى در عين حال هيچ كدام از اين
تحقيقات به طور جامع و منسجم به بررسى ابعاد مختلف اين موضوع نپرداختهاند و تحقيقى
مستقل كه رابطه انصار با اهلبيت (عليهم السلام) را بررسى كرده باشد، صورت نگرفته
است. طبعاً اين موضوع همچنان نيازمند پژوهش و تحقيق است.
7. نوآورى
تحقيق
تبيين رابطه انصار با اهلبيت (عليهم السلام) و
روشن كردن ديدگاه مثبت آنان درباره ائمه (عليهم السلام) به عنوان اصحاب پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) و هم چنين جايگاه ويژه صحابه در نزد مسلمانان بر كسى پوشيده
نيست.
8. روش
تحقيق
در اين تحقيق از روش تحليلى - توصيفى با رويكرد
تاريخى استفاده شده است.
9. قلمرو
تحقيق (زمانى، مكانى و موضوعى)
قلمرو پژوهش از لحاظ زمانى، تا عصر امام سجاد
(عليه السلام) است، از لحاظ مكانى، عراق و حجاز و از نظر موضوعى، انصار و اهلبيت
(عليهم السلام) را در بر مىگيرد.
10. روش
گردآورى اطلاعات
روش به كار گرفته شده در اين پژوهش، گردآورى
اطلاعات كتابخانهاى مىباشد.
11. مشكلات
تحقيق
مهمترين مشكل پژوهش حاضر، گستردگى موضوع و
اهميت آن از يك طرف و ضيق وقت از سوى ديگر، همچنين عدم تجربه آموزشى و پژوهشى لازم
بود؛ اما به فضل خداى متعال اين مشكلات به حدى نبود كه مانع كار شود.
12. سامان
دهى تحقيق
مباحث اين پژوهش در يك مقدمه و پنج فصل سامان
دهى شده است:
فصل اول، انصار در آيينه تاريخ؛
فصل دوم، رابطه انصار با بنىهاشم؛
فصل سوم، انصار در سقيفه و رابطه آنها با
دستگاه خلافت؛
فصل چهارم، انصار و اميرمؤمنان (عليه السلام)؛
فصل پنجم، انصار و اهلبيت (عليهم السلام) بعد
از اميرمؤمنان (عليه السلام).
واژگان
كليدى
واژگان كليدى در اين اثر به اين شرح است:
1. اهلبيت
(عليهم السلام)
الف) اهل بيت (عليهم
السلام) در لغت
اهلبيت، كه مركب از دو كلمه
اهل و بيت است، از لحاظ لغت
و معناى ظاهرى به اعضاى يك خانواده دلالت دارد. فراهيدى مىگويد: اهل: اهل مرد؛
يعنى همسر و نزديكترين مردم به او و اهلبيت؛ يعنى ساكنان خانه. اهلالاسلام؛ يعنى
كسى كه متدين به دين اسلام است(3).
زبيدى مىنويسد: اهل؛ يعنى اهل مرد، اقوام و
نزديكان اوست. اهل خانه از از همين مورد است(4).ابن
فارس درباره بيت مىگويد: بيت از ريشه با و تا و ياست و
يك اصل و ريشه دارد و آن عبارت است از: مأوى و محل برگشت و محل اجتماع اشياى
جداجدا. وى ادامه مىدهد: والبيت: عيال الرجل والذين يبيت
عندهم؛ عيال شخصى، كسانى كه نزد او مىخواند و نزد او شب غذا مىخوردند(5).
راغب اصفهانى مىگويد: بيت
پناهگاه انسان را در شب گويند. سكنا بدون اعتبار شب نيز بيت گفته شده است. او
مىافزايد: كلمه اهلبيت در آل نبى معمول و متعارف شده است(6).
بعد از روشن شدن معناى لغوى اهل و بيت، معناى
كلمه مركب آن نيز روشن مىشود. اهلبيت به كسانى اطلاق مىشود كه به بيت و خانه او
اختصاص يافته باشند، به طورى كه در اثر ارتباط و پيوند عميق آنها به خانه، ميان
آنها و اهل خانه انس شديد حاصل شده باشد.
ب) اهلبيت (عليهم السلام)
در اصطلاح
در اصطلاح قرآن و حديث، معناى عام اهلبيت
(عليهم السلام) (اعضاى يك خانواده) مدنظر نيست و به اصطلاح علم منطق، اين كلمه
منقول شرعى شده است؛ يعنى در شرع اسلام در معناى خاص به كار رفته است. در بيانات
نبى اكرم (صلىاللهعليهوآله) و ائمه اطهار (عليهم السلام)، نصوص فراوان وجود دارد
كه افراد اهلبيت را به طور واضح و دقيق مشخص مىكند.
فخر رازى در تفسير خود ضمن تفسير آيه مباهله،
پس از نقل رواياتى مىگويد:
بدان اين حديث كه اهلبيت على (عليه السلام) و
فاطمه (عليها السلام) و حسن و حسين (عليهماالسلام) هستند، ميان اهل تسنن مورد اتفاق
است(7).
بنابراين از عبارتها و سخنان اهلسنت به دست
مىآيد كه در اصطلاح، اطلاق لفظ اهلبيت بر خمسه طيبه
دلالت دارد. گرچه برخى از اهل سنت ازواج النبى را هم شامل اهلبيت (عليهم السلام)
مىدانند؛ ولى بنا به اتفاق شيعه و سنى، خمسه طيبه اهلبيت
مىباشند و در روايات شيعه، اهلبيت علاوه بر خمسه طيبه، اهل كسا و امامان نه گانه،
از اولاد امام حسين (عليه السلام) را نيز شامل مىشود و نظر ما در اين تحقيق،
براساس رأى و ديدگاه شيعه مىباشد.
از امام جعفر صادق (عليه السلام) نقل شده است
كه پيامبر (صلىاللهعليهوآله) فرمود:
انى مخلف فيكم الثقلين
كتاب الله و عترتى أهلبيتى فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كهاتين - و ضم بين
سبابتيه - فقام اليه جابربن عبدالله أنصارى و قال يا رسول الله! من عترتك؟ قال
(صلىاللهعليهوآله) على والحسن والحسين والأئمة من وُلد الحسين الى يوم القيامة(8)؛
من در ميان شما دو چيز گرانبها و با ارزش به
يادگار مىنهم: كتاب خدا و عترتم را كه همان اهلبيت من هستند. اين دو، هرگز از هم
جدا نمىشوند تا كنار (حوض) كوثر بر من وارد شوند؛ مثل اين دو (دو انگشت سبابه خود
را به يكديگر چسبانيد). جابربن عبدالله انصارى برخاست و عرض كرد: يا رسولالله!
عترت شما چه كسانى هستند؟ آن حضرت فرمود: على و حسن و حسين و امامان كه از صلب حسين
هستند تا روز قيامت.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايند كه:
وقتى از على (عليه السلام) درباره اين حديث
سؤال شد كه عترت چه كسانى هستند؟
امام فرمود:
أنا والحسن و الحسين
والأئمة التسعة من ولدالحسين تاسعهم مهديهم و قائمهم لايفارقون كتاب الله و
لايفارقهن حتى يردوا على رسول الله حوضه(9)؛
من، حسن و حسين و امامان نه گانه از فرزندان
حسين كه نهمين آنان مهدى ايشان و قائم آنان است و هرگز از كتاب خدا جدا نشوند و
كتاب خدا هم از آنان جدا نشود، تا هر دو، كنار حوض بر رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) وارد آيند.
پس به طور قاطع مىتوان گفت كه منظور از
اهلبيت در آيه تطهير على، فاطمه و ساير امامان است؛
لذا وقتى كه اهلبيت ذكر مىشود، تمامى چهارده معصوم (عليهم السلام) مدنظر است.
بنابراين، براى ما شيعيان در لفظ اهلبيت هيچ گونه ابهامى وجود ندارد.
2. انصار
انصار، نامى است كه پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) اوس و خزرج را بدان نامگذارى كرده است. آنان در اصل يمنى
بودند(10).
و نسبشان به قبايل عرب قحطانى مىرسيد. آنها بعد از هجرت رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) به مدينه به جهت اينكه آن حضرت را در مقابل دشمنانش يارى
كردند، انصار نام گرفتند. خداوند متعال نيز آنان را در قرآن بدين نام خوانده و
فرموده است:
والسابقون الأولون من
المهاجرين و الأنصار والذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه و أعد لهم
جنات تجرى تحتها الأنهار خالدين فيها أبداً ذالك الفوز العظيم(11)؛
و پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى
كه به نيكوكارى از ايشان پيروى كردهاند، خداوند از آنان خشنود است و آنان نيز از
او خشنودند و براى آنان بوستانهايى آماده كرده است كه جويباران از فرودست آن جارى
است و همواره جاودانه در آناند؛ اين رستگارى بزرگ است.
پس اين نام (انصار) ناظر به بعد دينى و سياسى
آنان مىباشد و هيچ ارتباطى با اصل و نسب آنان ندارد.
3. اصحاب
الف) اصحاب در لغت
1. خليل فراهيدى مىنويسد:
صحابه مصدر صاحب
است و هر چيزى كه با چيزى ديگر الفت و ملائمت داشته باشد صاحب و رفيق به حساب
مىآيد(12).
2. راغب مىگويد:
الصاحب؛ يعنى ملازم و مباشر؛ فرقى نمىكند كه
اين مصاحبت با انسان باشد يا حيوان و نيز فرقى نمىكند كه اين مصاحبت با بدن باشد
كه معناى حقيقى آن است، يا با عنايت باشد كه اين نيز يك نوع مصاحبت محسوب مىشود.
او در ادامه توضيح مىدهد:
در بين عرف، رسم نيست صاحب گفته شود، مگر
درباره كسى كه ملازمت و معاشرتش زياد باشد(13).
3. ابن فارس مىنويسد:
صحب دو معنا دارد:
يكى، تبعيت و پيروى، ديگرى همنشينى و سازگارى.
وى در ادامه مىافزايد:
ماده صحب فقط يك
معناى اصلى دارد كه همين نزديكى باشد و باقى، فروعات آن است(14).
4. قاضى ابى بكر محمد بن طيب باقلانى مىگويد:
در بين اهل لغت خلافى نيست كه صحابى از صحب
مشتق شده و قدر معينى ندارد، بلكه به هر مصاحبى صحابى
اطلاق مىشود و فرقى نمىكند كه طول مدت مصاحبت كوتاه باشد يا بلند(15).
سخاوى نيز همين عقيده را دارد، وى مىنويسد:
صحابى، در لغت به كسى اطلاق مىشود كه كمترين
همراهى را داشته باشد، چه رسد به كسى كه مصاحبت و مجالستش طولانى باشد(16).
درباره تعريفهاى لغوى صحابه به همين مقدار
اكتفا مىكنيم. آنچه روشن است اينكه كتابهاى لغت، كلمه صحابه را به همنشينى
طولانى مدت معنا كردهاند؛ اما برخى از علماى اهل سنت، حتى ادعاى نفى خلاف كردهاند
كه ماد0 صحب در لغت به معناى همنشينى كوتاه مدت و آنى
نيز استعمال مىشود.
ب) اصحاب در اصطلاح محدثان
اهل سنت
علماى اهل سنت براى صحابه تعريف واحدى ارائه
ندادهاند، بلكه در اين مورد نظريات گوناگونى ابراز داشتهاند، كه اختلاف ميان
تعريفها، گاهى به بعد مشرق و مغرب است. در اين جا نمونههايى از تعريفها و نظريات
ارائه شده در اين مورد را ذكر و آنگاه نظر مىكنيم كه دانشمندان اهل سنت چه كسانى
را در دايره صحابه قرار مىدهند و چه كسانى را از آن خارج مىكنند:
1. بخارى مىگويد:
من صحب النبى
(صلىاللهعليهوآله) او رآه من المسلمين فهو من اصحابه(17)؛
هر مسلمانى كه پيامبر (صلىاللهعليهوآله) را
ديده باشد، از اصحاب رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مىباشد.
2. واقدى مىنويسد:
اهل علم را ديدم كه
مىگفتند: هركس رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) را ديده، ولو ساعتى از روز و او را
درك كرده و مسلمان شده و به امور دين پاىبند بوده و به آن راضى شده است؛ اين شخص
نزد ما از صحابه، به حساب مىآيد(18).
احمدبن حنبل مىگويد:
هركس با رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) مصاحب بوده، يك ماه، يا يك
روز، و يا يك ساعت و يااو را ديده باشد، از اصحاب پيامبر (صلىاللهعليهوآله)
محسوب مىشود(19).
4. ابن حزم مىنويسد:
در صحابى بودن، فرقى بين صغير و بالغ وجود ندارد(20).
5. سيوطى نيز همين عقيده را دارد؛ او مىگويد:
لايشترط البلوغ على الصحيح و الا لخرج من
أجمع على عده فى الصحابة(21).
اما دسته ديگر از علماى اهل حديث از وسعت و اطلاق اصحاب كاستهاند
و دامنه آن را تنگتر كردهاند.
1. ابن حجر عسقلانى مىنويسد:
صحابى كسى است كه پيامبر (صلىاللهعليهوآله) را ديده باشد و به
او ايمان آورده و مسلمان از دنيا رفته باشد(22).
2.صاحب غوالى مىگويد:
صحابى اطلاق نمىشود، مگر بر كسى كه مصاحبت طولانى و دوامدار
داشته باشد؛ با اينكه از حيث لغت، در اطلاق صحابه ملاقات كوتاه مدت كافى است(23).
3. سعيدبن مسيب مىگويد:
صحابى كسى است كه يك يا دو سال در كنار پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) بوده و يا در يك يا دو جنگ با ايشان شركت كرده است؛ چون صحابى
بودن شرف بزرگى است و بدون مصاحبت طويل حاصل نمىشود(24).
4. جاحظ، همنشينى طولانى و كسب معرفت را شرط تشرف به اين مقام
مىداند(25).
آنچه از اين گفتهها به دست آمد اين است كه عدهاى از علماى اهل
سنت تصريح كردهاند كه حتى كودكان غير مميز، از جمله صحابه به شمار مىروند. آنان،
مجرد مصاحبت و ملاقات را كافى مىدانند. در مقابل، دستهاى ديگر از علماى اهل سنت
دايره اطلاق صحابى را با آوردن قيودى تنگ كرده و مجرد ملاقات را نيز كافى نمىدانند
(بر خلاف دسته اول) و اما در ايجاد مصداق اصطلاحى صحابه، نشست و برخاست دوامدار را
شرط مىدانند، برخى نيز آن را مقيد به ايمان و موت بر اسلام كردهاند، ولى با توجه
به معناى لغوى، اصحاب به كسانى گفته مىشود كه مدت طولانى و معتنابهى را با پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) مصاحبت داشته باشند.
ج) اصحاب در اصطلاح اصوليون اهل سنت
صحابى در نظر اصولىهاى اهل سنت، به كسى اطلاق مىشود كه پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) را ملاقات كرده، از خواص او گرديده و او را مدتى متابعت و
همراهى كرده باشد؛ به گونهاى كه اطلاق لفظ صحابى درباره او صادق باشد، ولى از حيث
مقدار، اندازه ندارد.
1. غزالى مىگويد:
اگرچه از لحاظ اطلاق لغوى بر ملاقات كوتاه مدت نيز مصاحبت صدق
مىكند، ليكن عرف اين اطلاق را به كسى تخصيص زده است كه ملاقات طولانى داشته باشد(26).
2. امير پادشاه مىگويد:
صحابى، نزد اصولىها مسلمانى است كه در عين مصاحبت طولانى مدت، از
دستورات پيامبر (صلىاللهعليهوآله) نيز متابعت كرده باشد(27).
3. عمربن بحرالجاحظ مىگويد:
اطلاق اسم صحابى بر كسى درست است كه: اولاً، مصاحبت طولانى با رسول
خدا (صلىاللهعليهوآله) داشته باشد و ثانياً، از محضر ايشان كسب علم نموده باشد(28).
4. نووى مىگويد:
اصولىها قائلاند كه در تحقق صحابى، مجالست شرط است و حال آنكه
محدثين فقط رؤيت را كافى مىدانند(29).
خلاصه اينكه اصولىها در تحقق معناى اصحاب به طور عموم دو چيز را
شرط مىدانند:
الف) شخص بايد مصاحبت و مجالست طولانى و بلند مدت با پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) داشته باشد؛
ب) علاوه بر مصاحبت طولانى، بايد از محضر پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) كسب علم كرده باشد.
آنچه تاكنون درباره تعريف اصحاب آورده شد، همه نظريات اهل سنت و
جماعت بوده؛ اما دانشمندان شيعه توجه چندانى به معنا و مفهوم صحابى نكردهاند. شايد
به اين علت كه آن صحابى مورد اختلاف شيعه و سنى به هر حال در اين تعريفها
مىگنجند؛ اعم از اين كه در صحابى بودن ملاقات و ديدار صرف با رسول خدا
(صلىاللهعليهوآله) را كافى بدانيم، يا علاوه بر ملاقات، همنشينى و همراه بودن
طولانى او را با رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) شرط لازم را بدانيم، يا حتى كسب علم
از محضر حضرت را شرط لازم صحابى بودن اخذ كنيم؛ با توجه به معناى لغوى و عرفى،
صحابى به كسى گفته مىشود كه مدت مديدى با رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) حشر و نشر
داشته باشد، نه اينكه يك بار آن حضرت را ديده يا كلامى از ايشان شنيده باشد.
4. بنىهاشم
بنى به معناى فرزندان است و
هاشم، اسم فاعل، به معناى خردكننده و مصدر آن
هشم از باب ضرب به معنى شكستن و خرد كردن چيزى است(30)؛
اما در اصطلاح، هاشم اسم جد بزرگوار پيامبر (صلىاللهعليهوآله) اسلام است، كه نام
وى عمرو بود، چون نان را براى حجاج تريد مىكرد، به اين
نام مشهور گشت(31)؛
از اين رو به فرزندان هاشم، بنىهاشم گفته مىشود.
5. سقيفه
سقيفه در لغت به معناى صفه و سايبان
است. مصباح المنير مىگويد:
سقيفه؛ يعنى صفه و هر چيزى كه سقف داشته باشد و جمع آن سقايف است(32).
زمخشرى مىنويسد:
سقيفه؛ يعنى سايبان و صفه پوشيده و چيزى كه با آن بتوان سقف خانه
را ساخت(33).
اما در اصطلاح عبارت است از سقيفه بنىساعده كه
درناحيه شمال (غربى) مسجدالنبى كه با فاصلهاى كمتر از يك كيلومتر از خانه پيامبر
(صلىاللهعليهوآله) قرار داشت و سايبانى بود كه كمتر از يكصد نفر را در خود
جامىداد. آنجا محل اجتماع و مشورت انصار و مردم مدينه از جمله اوس و خزرج بود(34).
بعد از رحلت پيامبر (صلىاللهعليهوآله)، ابوبكر در آنجا به خلافت رسيد.
6. تعامل
تعامل در لغت به معناى برخورد متقابل دو يا چند
شخص با يكديگر است و در اين نوشتار، منظور از آن، نوع نگاه يا رفتار فردى در برابر
شخص ديگر و اقدامات اوست؛ چه نگاه و رفتار مثبت و چه منفى.
برخورد، واژهاى فارسى و تقريباً با كلمه عربى
تعامل است و طبعاً شامل نگاه و رفتار مثبت يا منفى يك
شخص درباره فرد ديگر مىشود.