روز شمار تاريخ اسلام ، جلد دوّم : ماه صفر

سيّد تقى واردى

- ۵ -


20 صفر سال سوم هجرى قمرى

فاجعه بئرمعونه و كشته شدن چهل تن از مبلغان اسلامى

عامربن مالك بن جعفربن كلاب بن ربيعه ، معروف به مُلاعب الا سِنَّه كه از بزرگان بنى عامر بود، به نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مدينه آمد و دو اسب و لوازم جانبى آن ها را به آن حضرت هديه كرد. ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من هديه مشرك را نمى پذيرم .
آن حضرت وى را به دين اسلام دعوت كرد و پيام وحى را بر او عرضه نمود.
عامربن مالك ، دين اسلام را نپذيرفت و شهادتين را بر زبان جارى نكرد وليكن آن را نفى هم ننمود. وى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت : اى محمد صلّى اللّه عليه و آله ، كار تو را نيكو و شرافتمند مى بينم . من نيز داراى قوم و قبيله اى هستم كه پيوستن آنان به تو و دين تو، موجب عزت و اعتلاى بيشتر تو مى گردند. بدين جهت از تو مى خواهم مبلغانى را به همراه من اعزام نمايى تا افراد قبيله ام را با قرآن و احكام اسلام آشنا سازند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: از اهالى نجد نسبت به جان مبلغان بيمناكم . عامر گفت : من ضمانت آنان را بر عهده مى گيرم . آنان در پناه من قرار خواهند داشت .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چهل تن و به روايتى هفتاد تن از اصحاب خود را كه از قاريان قرآن و از انصار بودند، برگزيد و به همراه عامربن مالك اعزام نمود و اميرى آنان را بر عهده منذربن عمروساعدى گذاشت . اين دسته از مبلغان پس از خروج از شهر مدينه و پيمودن راه طولانى به بئرمعونه كه محل آب بنى سليم بود فروآمدند. اين آب ، گرچه به بنى سليم تعلق داشت ولى در ميان زمين هاى بنى سليم و بنى عامر قرار داشت و ابتداى اراضى اين دو قبيله ، از اين جا آغاز مى گرديد.
عامربن مالك به سوى قبيله خويش رفت تا آنان را از آمدن مبلغان دينى و پناه دادنشان با خبر گرداند.
اما مبلغان دينى ، يك تن از ميان خود را برگزيده و نامه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به وى دادند، تا به دست عامربن طفيل كه رئيس قبيله بنى سليم بود برساند. نام حامل نامه ، حرام بن ملحان بود كه نامه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به دست عامربن طفيل كه در جمع مردان قبيله خود بود، رسانيد.
عامربن طفيل و ديگر بزرگان قبيله بنى سليم بدون اين كه نامه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بخوانند، ناجوانمردانه اقدام به كشتن حرام بن ملحان ، نامه رسان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند. آنان پس از كشتن نامه رسان ، به فكر كشتن ساير مبلغان دينى برآمدند. بدين جهت از قبيله بنى عامر يارى خواستند.
ولى بنى عامر، به دليل اين كه مبلغان را در پناه خود گرفته بودند، از يارى بنى سليم خوددارى كردند.
گفتنى است كه عامربن مالك (رئيس قبيله بنى عامر) براى آگاه كردن ساير افراد قبيله خود و اهالى نجد، از آن منطقه دور بود، و الا‍ّ هرگز اجازه نمى داد كه دشمنان بر ضد مبلغان اسلامى دسيسه كنند.
اما عامربن طفيل از طايفه هاى بنى سليم ، از تيره هاى ( عصيه )، ( رعل ) و ( ذكوان ) يارى جست . افراد اين قبايل ، وى را اجابت كرده و به يارى اش شتافتند.
آنان پس از هم سوگند شدن ، به سوى مبلغان يورش برده و تمامى آنان را به شهادت رسانيدند. دو تن از مبلغان دينى كه از جمع دوستان خود دور بودند، از دور، پرندگانى را مشاهده كردند كه بر بالاى سر دوستانشان پرواز مى كردند. اين امر، آنان را به ترديد انداخت . بى درنگ برگشتند ولى در كمال شگفتى ديدند كه تمامى يارانشان كشته شدند.
آنان تصميم گرفتند كه به مدينه برگشته و اين خبر ناگوار را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برسانند. ولى در برگشت با مهاجمان مواجه شده و با آنان به نبرد برخاستند. يك تن از مبلغان به نام حارث بن صَمَّه پس از كشتن دو تن از مهاجمان ، به دست آنان اسير گرديد. آنان به حارث گفتند: ما نمى خواهيم تو را بكشيم ، خودت بگو ما با تو چه كنيم ؟ حارث گفت : مرا به قتلگاه دوستان و يارانم ببريد، آن گاه از من برى الذّمه گرديد.
آنان همين كار را كرده و او را به قتلگاه ساير يارانش برده و در آن جا رهايش كردند. حارث ، شمشيرش را به دست گرفت و دليرانه با آنان به نبرد پرداخت و دو تن ديگر از آن مشركان را به هلاكت رسانيد و سرانجام به دست آنان به شهادت رسيد.
اما مبلغ ديگر به نام عمروبن اميه كه اسير مهاجمان شده بود، چون از تيره ( مضر ) بود، از كشتن او صرف نظر كرده و به جاى كشتن وى ، سرش را تراشيده و رهايش نمودند. عمروبن اميه ، در راه بازگشت از نجد، با دو تن از اهالى آن منطقه همراه و آشنا گرديد. آن دو، از طوايفى بودند كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان داشتند و عمروبن اميه از آن بى خبر بود.
وى ، تصورش بر اين بود كه اين دو تن نيز از قوم و قبيله مهاجمان بنى سليم هستند. به همين جهت هنگامى كه در سايه درختى آرميده و به خواب رفته بودند، هر دو را كشت و سپس به مدينه برگشت . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از كشته شدن اين دو تن ، ناراحت شد و فرمود كه آن دو از طوايف هم پيمان ما بودند. حال ما بايد ديه آنان را بپردازيم . آن حضرت به مانند ديه مسلمانان ، براى خانواده آن دو، ديه فرستاد.
خبر بئرمعونه ، هنگامى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد كه در همان زمان خبر ناگوار فاجعه رجيع و كشته شدن مرثد و يارانش نيز به وى رسيده بود. اين دو خبر، آن حضرت را بسيار ناراحت و متاءثر كرد. آن حضرت به مدت پانزده روز و به روايتى چهل روز پس از نماز دست به دعا برمى داشت و قاتلان مبلغان دينى را نفرين و لعنت مى كرد، تا اين كه اين آيه نازل شد: لَيْسَ لَكَ مِنَ الْاَمْرِ شَيْئٌ اَوْ يَتُوبُ عَلَيْهِمْ اَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَاِنَّهُم ظالِموُنَ.(128)
روزى اءنس بن مالك و ابوسعيدخُدْرى درباره اين واقعه با يكديگر سخن مى گفتند و انس بن مالك گفت : خداى بزرگ ! هفتاد تن از انصار در فاجعه بئرمعونه كشته شدند!
ابوسعيد گفت : انصار تنها در اين واقعه ، هفتاد تن كشته ندادند، بلكه آنان هفتادها كشته دادند. در جنگ احد هفتاد نفر، در بئرمعونه هفتاد نفر، در جنگ يمامه هفتاد نفر و در جسرابوعبيد نيز هفتاد تن كشته در راه اسلام دادند!
روايت شده است كه هيچ واقعه اسف بارى به اندازه واقعه بئرمعونه ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ناراحت و اندوهناك نساخت .
اين واقعه در روز بيستم ماه صفر سال سوم هجرى ، مطابق با سى و ششمين ماه هجرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مدينه منوره به وقوع پيوست .(129)
علامه مجلسى اين واقعه را ماه صفر سال چهارم قمرى ، چهارده ماه پس از جنگ احد مى داند و ماجراى آن را به همين صورتى كه در اين جا بيان شد، آورده است و در آخر يادآورى كرده است كه آيه معروف وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوُا فى سَبيلِ اللّهِ اَمواتا بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقوُنَ،(130) در شاءن شهيدان اين واقعه نازل شده است .(131)

20 صفر سال 61 هجرى قمرى 

اربعين شهادت امام حسين عليه السّلام و زيارت قبر آن حضرت از سوى جابر بن عبدالله انصارى

با اين كه روز چهلم شهادت اباعبدالحسين عليه السّلام و يارانش در كربلا، به حساب رياضى بايد نوزدهم ماه صفر باشد، همان طورى كه شيخ ‌بهايى در توضيح المقاصد به آن اشاره كرده است ، ولى علما و تاريخ ‌نگاران شيعه ، چهلم شهادت آن حضرت را، روز بيستم صفر دانسته اند.(132)
شايد گفتارشان بدين جهت باشد كه آنان روز عاشورا را به حساب نياورده و آغاز چهلم را از روز يازدهم ماه محرّم شمرده اند.
به هر تقدير، بيستم صفر روز اربعين شهادت امام حسين عليه السّلام و يارانش است . اين روز، روز زيارت امام حسين عليه السّلام است و براى آن ، زيارت هاى ويژه اى از امامان معصوم عليهم السّلام نقل شده است . براى استفاده از اين زيارت ها به كتب ادعيه ، از جمله كتاب شريف مفاتيح الجنان شيخ عباس قمى رجوع نماييد.
در اين روز جابربن عبدالله انصارى وارد كربلا گرديد و قبر مطهر امام حسين عليه السّلام را زيارت كرد. او نخستين زايرى بود كه با معرفت ، موفق به زيارت قبر آن حضرت گرديد.
جابر بن عبداللّه ، از اهالى مدينه طيبه و از صحابه معروف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و از دوستداران اهل بيت عليهم السّلام بود.
وى ، پس از رحلت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله از جبهه حق طلب اميرمؤ منان عليه السّلام و فاطمه زهرا عليها السّلام هوادارى مى كرد و در ايام خلافت اميرمؤ منان عليه السّلام از نزديكان آن حضرت بود. پس از شهادت اميرمؤ منان عليه السّلام از ياران امام حسن مجتبى عليه السّلام ، امام حسين عليه السّلام و امام زين العابدين عليه السّلام بود.
وى ، عمرى دراز پيدا كرد و تا ايام جوانى امام محمدباقر عليه السّلام را درك نمود و سلام پيامبراسلام صلّى اللّه عليه و آله را به امام محمدباقر عليه السّلام ابلاغ كرد.
روايت شد كه جابربن عبدالله ، روزها در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نشست و مى گفت : ( يا باقِرَ، يا باقِرَالْعِلْمِ.( ! مردم مدينه مى گفتند: او هذيان مى گويد. وى مى گفت : به خدا سوگند، من بيهوده و پريشان سخن نمى گويم . من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه به من فرمود: اى جابر! تو زنده مى مانى با ببينى مردى از اهل بيت مرا كه نام او، نام من و رخسارش ، رخسار من است . بشكافد دانش را شكافتنى ، هرگاه وى را ديدى ، سلام مرا به او برسان .
اين فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه مرا واداشت اين سخن را بگويم .(133)
جابربن عبدالله در اواخر عمر، نابينا شد و در سال 78 قمرى در سن بالاى نودسالگى در مدينه بدرود حيات گفت . او آخرين صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه در اين شهر وفات يافته است .(134)
پس از شهادت اباعبدالله الحسين عليه السّلام در كربلا و اسارت خاندانش به دست ستمگران حكومت ننگين يزيد و انتشار اين گونه رويدادها در شهرهاى گوناگون اسلامى ، مسلمانان ، به ويژه دوستداران اهل بيت عليهم السّلام بسيار ناراحت شده و برخى از آنان ، از خود حساسيت نشان دادند و صداى اعتراض خود را بلند كردند.
نمونه بارز آن ، اعتراض عبدالله بن عفيف در مسجد كوفه نسبت به گفتار سخيف عبيدالله بن زياد (حاكم كوفه و بصره ) درباره شهادت امام حسين عليه السّلام است ، كه سرانجام خود وى نيز به دست دژخيمان عبيدالله در كوفه به شهادت رسيد.
جابربن عبدالله انصارى كه در هنگام شهادت امام حسين عليه السّلام ، به احتمال زياد در مدينه حضور داشت و از قيام و شهادت آن حضرت بى اطلاع بود، پس از آگاهى از جنايت سپاهيان يزيد و شهادت امام حسين عليه السّلام و ياران وفادارش در كربلا، عازم كوفه گرديد تا از اين رويداد بزرگ ، به خوبى آگاه شود.
وى ، پس از اطلاع كامل از نحوه شهادت و به دست آوردن نشانى محل شهادت امام حسين عليه السّلام ، عازم سرزمين كربلا گرديد و نخستين كسى بود كه توفيق زيارت قبر امام حسين عليه السّلام را به دست آورد و پايه گذار سنت حسنه زيارت مرقد پيشواى شهيدان ، حضرت امام حسين عليه السّلام گرديد.
در اين جا ماجراى زيارت جابر را از كتاب بشارة المصطفى ، به نقل از كتاب منتهى الا مال شيخ ‌عباس قمى بيان مى كنيم :
عطيّة بن سعدبن جناده عوفى كوفى كه از روات اماميه است و اهل سنت در رجال ، تصريح كرده اند به صدق او در حديث ، گفت : ما بيرون رفتيم با جابربن عبدالله انصارى به جهت زيارت قبر حضرت حسين عليه السلام . پس زمانى كه به كربلا وارد شديم ، جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد، پس جامه را لنگ خود كرد و جامه ديگر را بر دوش افكند. پس گشود بسته اى را كه در آن سُعد بود و به پاشيد از آن بر بدن خود. پس به جانب قبر روان شد و گامى برنداشت مگر با ذكر خدا، تا نزديك قبر رسيد. مرا گفت تا دست مرا به قبر گذار. من دست وى را به قبر گذاشتم . چون دستش به قبر رسيد بى هوش بر روى قبر افتاد. پس آبى بر وى پاشيدم تا به هوش آمد و سه بار گفت : يا حسين ! پس گفت : حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ؛ آيا دوست ، جواب نمى دهد دوست خود را؟ پس گفت : كجا توانى جواب دهى و حال آن كه در گذشته از جاى خود رگ هاى گردن تو و آويخته شده بر پشت و شانه تو، و جدايى افتاده بين سر و تن تو. پس شهادت مى دهم كه تو مى باشى فرزند خيرالنّبيين و پسر سيّدالمؤ منين و فرزند هم سوگند تقوى و سليل هدى و خامس اصحاب كساء و پسر سيّدالنقباء و فرزند فاطمه سيّده زن ها، و چگونه چنين نباشى و حال آن كه پرورش داده تو را پنجه سيّدالمرسلين و پروريده شدى در كنار متقين و شير خوردى از پستان ايمان و بريده شدى از شير با سلام و پاكيزه بودى در حيات و ممات . همانا دل هاى مؤ منين خوش نيست به جهت فراق تو و حال آن كه شكى ندارد در نيكويى حال تو. پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او. و همانا شهادت مى دهم كه تو گذشتى بر آن چه گذشت بر آن برادر تو يحيى بن زكريّا. پس جابر برگردانيد چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام كرد، بدين طريق :
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيَّتُهَا الْاَرْواحُ الَّتى حَلَّتْ بِفِناءِ قَبْرِ الْحُسَينِ عَلَيه السَّلامُ وَ اَناخَتْ بِرَحْلِهِ، اَشْهَدُ اَنَّكُمُ اَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكوةَ وَ اَمَرْتُمْ بِالمَعْروُفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جاهَدْتُمُ الْمُلْحِدينَ وَ عَبَدْتُمُ اللّهَ حَتّى آتيكُمُ الْيَقينُ.
پس گفت : سوگند به آن كه برانگيخت محمّد صلّى اللّه عليه و آله را به نبوت حقه كه ما شركت [داريم ] شما را در آن چه داخل شديد در آن .
عطيّه گفت : به جابر گفتم : چگونه ما با ايشان شركت كرديم و حال آن كه فرود نيامديم ما وادى اى را، و بالا نرفتيم كوهى را و شمشيرى نزديم ؟ و اما اين گروه ، پس جدايى افتاده مابين سر و بدنشان ، و اولادشان يتيم و زنانشان بيوه گشته اند.
جابر گفت : اى عطيه ! شنيدم از حبيب خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمود: هر كه دوست دارد گروهى را، با ايشان محشور شود و هر كه دوست داشته باشد عمل قومى را، شريك شود در عمل ايشان . پس قسم به خداوندى كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را براستى برانگيخته كه نيّت من و اصحابم بر آن چيزى است كه گذشته بر او حضرت حسين عليه السّلام و ياورانش .(135)
به اين ترتيب ، جابر بن عبدالله انصارى نه تنها خود موفق به زيارت اباعبداللّه الحسين عليه السّلام گرديد، بلكه با رفتار و گفتار خود، زيارت امام حسين عليه السّلام و ساير شهيدان كربلا را در ميان دوستداران اهل بيت عليهم السّلام رواج داد.
از آن پس ، شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السّلام از كوفه ، بصره ، مدينه و ساير مناطق اسلامى به سوى كربلا روان شده و اين صحراى دورافتاده و خشك را به زيارت گاهى مقدس درآوردند و زيارت امام حسين عليه السّلام را به عنوان يك فرهنگ جهادى و دينى در ميان تمامى مسلمانان جهان مطرح كردند.

ورود خاندان امام حسين عليه السّلام به كربلا

مسئله ديگرى كه لازم است در اين جا به آن اشاره كنيم ، اين است : آيا خاندان امام حسين عليه السّلام و بازماندگان واقعه كربلا پس از دوران اسارت ، در برگشت از شام به مدينه ، وارد كربلا شدند و ورود آنان مطابق با روز اربعين شهادت امام حسين عليه السّلام بود؟
در اين باره ، تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان ، ديدگاه واحدى ندارند. برخى معتقدند كه آنان در هنگام رفتن از كوفه به شام ، در حال اسيرى وارد كربلا شدند و اربعين آن حضرت را با سوگوارى خود گرامى داشتند.
برخى ديگر مى گويند: آنان پس از بازگشت از شام ، وارد كربلا شده و با جابربن عبدالله انصارى ، همزمان در روز اربعين ، قبر امام حسين عليه السّلام را زيارت كردند. برخى ديگر تنها به حضور جابر در روز اربعين اشاره كرده و از آمدن خاندان امام حسين عليه السّلام سخنى به ميان نياورده اند.
برخى ديگر نيز گفته اند: خاندان امام حسين عليه السّلام ، نه در اربعين سال اول ، بلكه در اربعين سال بعد به كربلا رفته و قبر آن حضرت را زيارت كردند.
چون ما در صدد تفصيل ماجرا نيستيم ، اشاره اى به ادله و نشانه هاى گفتار فوق نمى كنيم و تنها برداشت شخصى خويش را با توجه به مطالعه منابع گوناگون اسلامى و جمع بندى آنان بيان مى كنيم .
به نظر مى آيد كه خاندان اباعبدالله الحسين عليه السّلام پس از آزادى و بازگشت از شام ، در ميان راه تغيير مسير داده و به جاى رفتن به مدينه ، به سوى كربلا روان شدند. آنان هنگامى وارد سرزمين كربلا شدند، كه جابر بن عبدالله انصارى و عده اى از دوستداران اهل بيت عليهم السّلام در آن جا به سوگوارى مشغول بودند.
ملحق شدن خاندان امام حسين عليه السّلام به ساير سوگواران ، حالت ويژه اى در سرزمين كربلا به وجود آورد و زيارت امام حسين عليه السّلام به طور آشكار و لعن و نفرين كردن بر قاتلان آن حضرت ، صحراى كربلا را طنين انداز كرد و سد شيطانى يزيد و عبيدالله بن زياد در دشمنى با خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را شكست و سيل ابراز محبت و دوستى به اهل بيت عليهم السّلام به ويژه نسبت به امام حسين عليه السّلام در ميان مسلمانان به راه افتاد و دشمنان را به رسوايى كشانيد.
اين گفتار به اين معنا نيست كه جابربن عبدالله و خاندان امام حسين عليه السّلام ، همزمان در روز اربعين وارد كربلا شده باشند. بلكه مسلّم اين است كه جابربن عبدالله انصارى در روز اربعين در كربلا حضور داشت ، ولى خاندان امام حسين عليه السّلام پس از اربعين ، در روزهاى ديگر و شايد ماه ديگر، غير از ماه صفر وارد كربلا شده اند، امّا ورودشان مصادف بود با حضور جابربن عبدالله انصارى .
به اين جهت ، معروف شده است كه اين دو گروه ، همزمان وارد كربلا شده اند. سيدبن طاووس در ( اللهوف على قتلى الطفوف ) در اين باره گفت :
قالَ الرّاوى : لَمّا رَجَعَ نِساءُ الْحُسَيْنِ (عَليه السّلام ) وَ عَيالِهِ مِنَ الشّامِ وَ بَلَغُوا اِلَى الْعِراق ، قالُوا لِلدّليلِ: مُرَّ بِنا عَلى طَريقِ كربَلاء. فَوَصَلُوا اِلى مَوْضِعِ الْمَصْرعِ فَوَجَدُوا جابِر بنِ عبداللّه الا نصارى (ره ) وَ جَماعَةً مِنْ بَنى هاشِمِ وَ رِجالا مِنْ آلَ الرَّسولِ صلّى اللّه عليه و آله قَد وَرَدُو الزِيارَةِ قَبرِ الْحُسَين عليه السّلام ، فَوافُوا فى وَقتٍ واحِدٍ وَ تَلاقوُا بِالبُكاءِ وَ الْحُزنِ وَ اللَّطْم وَ اَقامُوا الْماتِمَ الْمُقْرِحَةُ لِلْاءكبادِ، وَ اجْتَمَعَ اِلَيْهِم نِساءُ ذلِكَ السَّوادِ فَاقاَموُا عَلى ذلِك اءيّاما.(136)
از اين گفته به روشنى دانسته مى شود كه حضور جابربن عبدالله انصارى در كربلا، موجب گرديد كه ساير دوستداران اهل بيت عليهم السّلام ، اعمّ از بنى هاشم و وابستگان به بيت رسالت و امامت ، و اهالى كوفه و بصره ، به طور گروهى و انفرادى وارد كربلا شدند و به سوگوارى پرداختند. بدين جهت حضور آنان ، روزها بلكه ماه ها به طول انجاميد و در همان ايام ، كاروان امام حسين عليه السّلام نيز به آنان ملحق شد.
امّا اگر گفته شود كه خاندان امام حسين عليه السّلام در روز اربعين شهادت امام حسين عليه السّلام در برگشت از شام ، به كربلا رسيدند، اين گفتار نمى تواند با ايّام درازمدت اسارت آنان در كوفه و شام و طى راه طولانى رفت و برگشت مابين دو سرزمين در مدت كوتاه چهل روز، سازگارى داشته باشد.

22 صفر سال 278 هجرى قمرى

درگذشت ابواحمد، محمد بن متوكل ، معروف به ( الموفّق باللّه ) عباسى. (137)

در سال 256 قمرى پس از كشته شدن ( بابكيال ) (يكى از فرماندهان ارشد نظامى عباسيان ) به دستور محمدبن واثق ، معروف به ( المهتدى باللّه ) عباسى ، سربازان و سپاهيان ترك نژاد خليفه ، عصيان كرده و خواستار انتقام خون بابكيال شدند.
تعداد آنان ، در حدود ده هزار تن بود. خليفه با سپاهى از مغاربه (سربازان شمال افريقا)، فراغنه (سربازان شرق عالم اسلام مانند خراسان ، افغانستان و ماوراءالنهر) و گروهى از سربازان ترك ، به جنگ آنان رفت . ولى تركان بر سپاهيان خليفه پيروز شده و خليفه مهتدى باللّه را دستگير كردند. پس از آن ، احمدبن متوكل عباسى را كه به دستور مهتدى در زندان بود، آزاد كرده و او را به كاخ خلافت آوردند و به عنوان پانزدهمين خليفه عباسى با او بيعت كردند و او را به ( المعتمد على اللّه ) ملقب نمودند. اين واقعه در رجب سال 256 هجرى قمرى واقع گرديد.(138)
پس از قدرت گرفتن معتمدعباسى ، برادرش ابواحمد، محمد بن متوكل ، معروف به الموفق باللّه كه مردى زيرك و كاردان بود، به قدرت رسيد.
او، از سوى معتمد ولايت مكه را بر عهده داشت . امّا هنگامى كه درگيرى سپاهيان معتمد با نيروهاى صاحب زنج در جنوب عراق شدت پيدا كرد و معتمد در برابر زنگيان نتوانست ، كارى از پيش برد و روز به روز بر قدرت صاحب زنج افزايش ‍ پيدا مى كرد، در اين هنگام موفق عباسى از مكه به يارى برادرش شتافت .
معتمدعباسى براى تقويت برادرش موفق باللّه ، حكومت مكه ، مدينه ، كوفه ، يمن ، بغداد، واسط، سواد، كوره هاى دجله ، بصره و اهواز را به وى سپرد. هم چنين در سال 258 قمرى ولايت مصر، قنسرين و عواصم را به موفق واگذار كرد، تا با گردآورى سپاهى عظيم به نبرد صاحب زنج پردازد.(139)
معتمدعباسى با اين گونه كارها، بيشتر مناطق تحت حكومت را به برادرش سپرد. بدين جهت موفق باللّه ، به فرد توان مند خلافت تبديل گرديد. تمام امور كشورى و لشكرى خلافت ، با تدبير و خواست وى تنظيم مى يافت .
در عصر خلافت معتمد و قدرتمندى برادرش موفق ، رويدادهاى بزرگ و سرنوشت سازى در جهان اسلام به وقوع پيوست كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم .
1 - قيام صاحب زنج در بصره و جنوب عراق .
2 - قيام ابراهيم بن محمد، از نوادگان محمدبن حنفيه در مصر.
3 - قيام على بن زيدعلوى در كوفه .
4 - قدرت گرفتن يعقوب بن ليث صفارى در شرق عالم اسلام و استيلاى او بر فارس ، طبرستان و خراسان .
5 - ظهور دولت سامانيان در ماوراءالنهر.
6 - قدرت گرفتن احمدبن طولون در مصر و شام .
7 - جنگ با خوارج در موصل و شمال عراق .
8 - ظهور دولت علويان در طبرستان .
معتمدعباسى در سال 261 قمرى ، پسر خردسال خود به نام جعفر را به ولايت عهدى برگزيد و او را ( المفوض باللّه ) لقب داد و حكومت مناطقى چون افريقا، مصر، شام ، جزيره ، موصل و ارمنستان را به او سپرد و موسى بن بغاه را با او همراه كرد. هم چنين برادر خود، موفق باللّه را پس از جعفر به ولايت عهدى برگزيد و وى را به ( الناصربالله و الموفق للّه ) ملقب ساخت و حكومت شرق عالم اسلام ، مناطق ايران ، عراق ، عربستان و يمن را به او سپرد.
معتمد، وصيت كرد كه پس از مرگ او، اگر جعفر به حد بلوغ رسيده باشد، به خلافت رسد، ولى اگر به حد بلوغ نرسيد، موفق بالله ، خلافت را بر عهده گيرد و ولايت عهدى خويش را به جعفر واگذار كند.(140)
هر چه زمان مى گذشت ، بر قدرت و شوكت موفق بالله افزوده مى شد و گرايش مردم به وى زيادتر مى گرديد.(141) معتمدعباسى از فزونى قدرت برادرش در امر خلافت ، رشك مى برد و در نهان احساس خطر و ناراحتى مى كرد. تا اين كه در سال 269، خويشتن دارى اش از دست داد و براى كوتاه كردن دست موفق بالله ، از احمدبن طولون ، حاكم مصر و شام يارى خواست و جهت پيوستن به او راهى مصر گرديد. ولى با تدبير فرماندهان و طرفداران موفق باللّه ، به آرزوى خويش دست نيافت و با سرافكندگى به دارالخلافه در سامرا برگشت .
در كنار موفق باللّه ، فرزندش ابوالعباس ، كه بعدها به ( المعتضد ) ملقّب گرديد، نيز به قدرت رسيد و فرماندهى بسيارى از جنگ ها را بر عهده گرفت و پيروزى هاى چندى به دست آورد.
سرانجام موفق باللّه عباسى ، پيش از مرگ برادرش معتمدعباسى ، در 49 سالگى ، در ماه صفر سال 278 قمرى به علت بيمارى نقرس ، زمين گير شد و توان سوارشدن بر مركب را از دست داد.
وى بنا به روايت ابن خلدون ، هشت روز مانده به پايان صفر سال 278، وفات يافت و در رصافه به خاك سپرده شد.
پس از مرگ او، سرداران و سپاهيانش گردآمده و با پسرش ابوالعباس به ولايت عهدى بيعت كردند و وى را ملقّب به ( المعتضد ) نمودند.(142)
ولى بنا به روايت ابن عساكر، در تاريخ وفات موفق باللّه ، دو قول نقل شده است : بنا بر قول اوّل ، وى در هشتم صفر و بنا بر قول دوّم ، هشت روز مانده به پايان ماه صفر سال 278، بدرورد حيات گفت .(143)
موفق باللّه ، گرچه به عنوان خليفه عباسى شناخته نشده است ، وليكن در مدت بيست و سه سال از خلافت برادرش معتمدعباسى ، حدود 22 سال قدرتمندترين شخص حكومت بود.

27 صفر سال 11 هجرى قمرى

كشته شدن ( اسود عنسى ) متنبّى زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، به تدبير فرماندار يمن (144)

اءسودعنسى كه نامش عبهلة بن كعب و ملقّب به ( ذوالخمار ) بود، در سالهاى آخر عمر پيامبراسلام صلّى اللّه عليه و آله ، در يمن ادّعاى پيامبرى نمود و خود را به ( رحمان يمن ) معروف ساخت .(145)
ادّعاى دروغين وى ، مقارن بود با ادّعاى ( مسليمه كذّاب ) و ( سجّاح دختر حارث تميمى ) در يمامه و ادّعاى ( طليحه بن خويلد ) در طايفه بنى اسد. اين سه تن ، پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در اوائل خلافت ابوبكر ادعاى دروغين خود را آشكار ساختند و مورد هجوم نيروهاى خليفه قرار گرفتند.
اين چهار مدعى دروغين ، موجب گمراهى و ارتداد بسيارى از مردم عرب در مناطق يمن ، يمامه و حجاز گرديدند.
اءسودعنسى ، كاهنى شعبده باز و شيرين سخن و خوش گفتار بود كه پيش از درگذشت باذان (حاكم ايرانى نژاد يمن )، زمينه اى براى ادعاى دروغين پيامبرى نيافته بود، زيرا تا زمانى كه ( باذان ) زنده بود و به عنوان استاندار منصوب پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله در يمن حكمرانى مى نمود، چنان استيلايى بر يمن داشت كه همه اهالى آن منطقه ، ايمان آورده و به پيامبراسلام صلّى اللّه عليه و آله گرويده بودند. امّا پس از درگذشت باذان و تجزيه شدن حكومت يمن در دست چند عامل تازه منصوب شده از سوى پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله ، مخالفان اسلام در آن سرزمين قدرت يافته و مسلمانان را تضعيف نمودند.
اءسودعنسى كه مترصد چنين وضعيتى بود، شورش را آغاز كرد و در اندك زمانى سراسر يمن را به تصرف خويش درآورد و عاملان پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله را ناچار به گريز از منطقه كرد و شهربن باذان را كه پس از درگذشت پدرش بر منطقه اى از يمن حكومت داشت و به جنگ او رفته بود، در جنگ به شهادت رسانيد و با همسرش بنام ( آزاد ) به اجبار و اكراه ازدواج كرد.
پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله به عاملان خود در يمن و حضرموت ، پيام فرستاد كه همه ، دست به كار شده و با اتحاد و جهاد خود، از پيشروى كفر و ضلالت جلوگيرى نمايند.
تمامى عاملان پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و صاحب نفوذان مسلمان و مسيحى در يمن ، همداستان شده تا در يك زمان مناسب بر اسودعنسى بتازند و او را از ميان بردارند. ولى او از اتّحاد دشمنان خود باخبر گرديد و جمعيت آنان را پراكنده كرد.
فيروز كه پس از درگذشت باذان و كشته شدن شهربن باذان به دست اسود عنسى ، رياست ايرانيان مقيم يمن را (كه معروف به ابناء بودند) بر عهده داشت ، با ( آزاد ) بيوه شهربن باذان كه به اجبار به همسرى اسودعنسى درآمده بود و دخترعموى فيروز بود، هم پيمان شد تا در فرصتى مناسب اسودعنسى را به قتل رسانند. سرانجام با تدبير اين بانوى شجاع و مسلمان ايرانى تبار (يعنى آزاد)، اسودعنسى در شب 27 صفر سال 11 هجرى قمرى به دست فيروز، به هلاكت رسيد و توطئه بزرگ شيطانى كه مى رفت فراگيرتر گردد و حتّى به حجاز هم سرايت كند، از ريشه كنده شد.
جبرئيل امين ، اين خبر مسرت بخش را به پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله رسانيد. آن حضرت در حالى كه آخرين روز عمرش را طى مى كرد و در بستر بيمارى افتاده بود، بسيار خرسند گرديد و فرمود: ديشب عنسى به قتل رسيد، مردى خجسته به نام فيروز او را كشت .
امّا رسولان يمن كه خبر هلاكت اسودعنسى را از سوى فيروز به مدينه مى آوردند، هنگامى به مدينه منوّره رسيدند كه پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله رحلت كرده بود و مسلمانان در رحلت او سوگوار بودند.(146)
فتنه اسودعنسى از آغاز تا پايان آن ، به مدت سه ماه و به روايتى ، چهار ماه ادامه داشت ، تا به دست مردى از تبار ايرانيان كشته شد و غائله اش پايان يافت .(147)

27 صفر سال 11 هجرى قمرى

ماءموريت ( اسامة بن زيد ) از سوى پيامبراسلام صلّى اللّه عليه و آله براى تجهيزسپاه اسلام جهت نبرد با روميان (148)

پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله پس از بازگشت از حجة الوداع ، در آخرين روزهاى عمر شريف خود جهت نبرد با روميان كه از شمال غربى شبه جزيره عربستان در صدد لشكركشى به سرزمين هاى مسلمانان بودند، سپاهى منظم از مهاجران و اءنصار مدينه ترتيب داد و به همگان فرمان داد تا در آن شركت جسته و با روميان متجاوز به جهاد برخيزند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، فرماندهى اين سپاه بزرگ و پرمخاطره را به جوانى نورس به نام اُسامه فرزند زيدبن حارثه (كه پدرش پيش از اين در جنگ تبوك به دست روميان كشته شده بود) سپرد. اسامه در آن زمان بيش از هفده يا هجده سال نداشت . پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله با دست مبارك خود پرچمى براى اسامه بست و به دست او داد و فرمود: به نام خدا و در راه خدا نبرد كن ، با دشمنان خدا پيكار نما، سحرگاهان بر اهالى ( اُنبا ) حمله بر و اين مسافت را آن چنان سريع طى كن كه پيش از آن كه خبر حركت تو، به آنجا برسد، خود و سربازانت به آن جا رسيده باشيد.
اسامه ، به فرمان پيامبرخدا صلّى اللّه عليه و آله از مدينه خارج شده و ( جُرف ) (مكانى در سه ميلى شهر مدينه به سمت شام ) را پادگان نظامى سپاهيان خويش قرار داد.
مسلمانان واجد شرايط رزم از انصار و مهاجر، از جمله ابوبكر، عمربن خطاب ، سعدبن اءبى وقاص ، سعيدبن زيد، ابوعبيده و قتادة بن نعمان در آن لشكرگاه حضور يافتند.
برخى از آنانى كه از ماجراى غديرخم و نصب اميرمؤ منان على بن ابى طالب عليه السّلام ، به امامت و رهبرى مسلمانان از سوى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، دل خوشى نداشته و خروج اين سپاه بزرگ از مدينه را مطابق با اهداف و اميال خود نمى ديدند، بر آن حضرت خورده گرفته كه چرا وى ، جوانى كم سنّ و سال و كم تجربه را بر آنان مقام اميرى داده است . در صورتى كه بزرگان و متنفذان فراوانى در ميان ياران و صحابه وى وجود دارند كه پيشينه رزم و جهاد آنان در راه خدا بر همگان روشن است و در اين راه داراى تجربياتى فراوان هستند.
پيامبرخدا صلّى اللّه عليه و آله از گفتار آنان ، ناراحت و خشمگين شد و براى زدودن افكار سخيف و نادرست آنان ، راهى مسجد شد و بر فراز منبرقرار گرفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم ، گفتار برخى از شما به من رسيد و درباره انتخاب اسامه به اميرى لشكر به من طعنه زديد. شما همانيد كه پيش از اين ، درباره امير لشكر نمودن پدرش زيد، مرا سرزنش كرده بوديد. سوگند به خداى سبحان اگر زيدبن حارثه براى سردارى سپاه ، لياقت و شايستگى داشت ، فرزند او اسامه نيز شايستگى چنين مقامى را دارد و اگر در ميان مردم ، دوستدارترين آنان نسبت به من وجود داشته باشند كه مردم از او سفارش پذيرند، همانا اسامه بهترين آن ها است .
آن گاه ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه از شدت تب ، رنجور و ناتوان بود از منبر فرود آمد و به خانه خويش بازگشت و مسلمانانى كه در سپاه اسامه نام نويسى كرده بودند، دسته ، دسته مى آمدند و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خداحافظى كرده و سپس به لشگرگاه بازگشت مى كردند.(149) سرانجام سپاه اسلام به سوى روم به حركت درآمد ولى هنوز از مدينه چندان فاصله نگرفته بود كه از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله باخبر گرديد. همين اءمر موجب اندوه سپاهيان اسلام و دست مايه برخى از فرصت طلبان و بازگشت آنان به مدينه گرديد. به همين جهت اين سپاه بزرگ براى مدّتى موقّت از هم پاشيد و شيرازه آن با پراكنده شدن مسلمانان سوگوار در هم ريخت (150) تا اين كه خلافت ابوبكربن اءبى قحافه استقرار پيدا كرد. از آن پس سپاه اسلام به رهبرى اسامه به سوى سرحدات روم عازم گرديد.(151)
تاريخ انتخاب اسامة بن زيد به فرماندهى سپاه اسلام از سوى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله ، مورد اتّفاق مورّخان شيعه و اهل سنت نيست . زيرا مورّخان اهل سنّت ، از جمله واقدى در مغازى خود،(152) آن را روز 27 صفر سال يازدهم هجرى قمرى دانسته اند.(153) غير از طبرى كه آن را محرم سال 11 هجرى مى داند.(154)
از آن جا كه آنان رحلت پيامبرخدا صلّى اللّه عليه و آله را در روز 12 ربيع الاوّل مى دانند، بايد فاصله ميان انتصاب اسامه و رحلت پيامبرخدا صلّى اللّه عليه و آله به مدت 15 روز باشد. ولى مورخان و دانشمندان شيعه به پيروى از اهل بيت عليهم السّلام و نوادگان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، رحلت آن حضرت را روز 28 صفر دانسته اند. بنابراين اگر فاصله ميان انتخاب اسامه و رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همان 15 روز قرار دهيم ، به ناچار بايد بپذيريم كه تاريخ انتخاب اسامه به فرماندهى سپاه اسلام ، در دهه دوّم (يعنى سيزدهم ) صفر مى باشد.

28 صفر سال 11 هجرى قمرى

رحلت پيامبراسلام صلّى اللّه عليه و آله در مدينه منوّره

حضرت محّمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب صلّى اللّه عليه و آله آخرين پيامبرالهى است كه مردم را به يگانگى خداوند متعال و عدالت اجتماعى در دنيا و زندگى در سراى ديگر دعوت كرد و اديان آسمانى را با رسالت و تبليغ خويش به اتمام و اكمال رسانيد.(155)
آن حضرت ، بنا به روايت شيعه ، در بامداد روز جمعه 17 ربيع الاوّل ، نخستين سال عام الفيل در مكّه معظمه از مادرى پارسا و موحّد به نام ( آمنه بنت وهب ) ديده به جهان گشود و جهان تيره و ظلمانى آن عصر را با اءنوار خويش جلوه گر ساخت .
پيروان اهل سنت نيز، معتقدند كه آن حضرت در ماه ربيع الاوّل ، ولى در روز دوشنبه ديده به جهان گشود. امّا از اين كه چه روزى از روزهاى اين ماه بوده است ، اتفاق نظر ندارند. روز دوّم ، روز هشتم ، روز دهم ، روز دوازدهم و روز بيست و دوم ، از جمله اقوالى است كه از آن ها درباره ميلاد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است . آنان معتقدند كه تولد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، معراج آن حضرت ، هجرتش به مدينه و وفاتش در چنين روزى اتفاق افتاده است .(156)
عمر شريف آن حضرت در هنگام رحلتش ، 63 سال بود كه 23 سال آخر آن را در اءمر رسالت و پيامبرى گذرانيد.
آن حضرت در چهل سالگى به رسالت مبعوث گرديد. در آغاز به مدت سه سال به طور پنهان وسپس به مدت ده سال به طور آشكار در مكه معظمه ، مردم را به توحيد و دين اسلام دعوت كرد. در اين راه ، آزارهاى فراوان روحى و جسمى از معاندان و مشركان قريش تحمل كرد و سرآخر كه با توطئه آنان در قتل خود مواجه گرديد، به ناچار سوى مدينه (يثرب ) مهاجرت نمود و اين شهر را پايگاه دعوت اسلام و تمركز مسلمانان قرار داد و نخستين پايه هاى حكومت اسلامى را در آن بنا نهاد.
از آن پس به مدت ده سال در اين شهر مقدس اقامت گزيد و با انواع دشمنى ها و دسيسه هاى مشركان مكه و ساير طوايف و قبايل عربستان ، مقابله كرد و بسيارى از آنان را به دين اسلام و راه روشن الهى هدايت گر شد و مناطق مهمى از سرزمين عربستان ، همانند مكه معظمه ، طائف ، يمن و نواحى مسكونى شبه جزيره عربستان را در پوشش نظام حكومتى اسلامى قرار داد.
سرانجام در 63 سالگى پس از انجام مراسم حجة الوداع و معرفى حضرت على عليه السّلام به جانشينى خويش در غديرخم ، آثار بيمارى در آن حضرت هويدا شد و پس از تحمل چندين روز بيمارى روح ملكوتى اش به اعلى عليين پيوست و در جوار رحمت الهى قرار گرفت .
در تاريخ رحلت پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله ميان شيعه و اهل سنّت ، اتفاق نظر نيست . زيرا تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان شيعه به پيروى از اهل بيت عليهم السّلام ، تاريخ رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرى قمرى دانسته اند، وليكن علماى اهل سنّت تاريخ آن را در ماه ربيع الاوّل ذكر كرده اند و در اين كه چه روزى از ربيع الاوّل بوده است ، اختلاف دارند. برخى روز اوّل ، برخى روز دوّم و برخى روز دوازدهم و عده اى روز ديگرى از اين ماه را دانسته اند.(157)
واقدى از جمله كسانى است كه رحلت آن حضرت را در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاوّل مى داند.(158)
به هر تقدير، علّت وفات آن حضرت ، تناول كردن غذاى مسمومى بود كه يك زن يهودى به نام ( زينب ) در جريان جنگ خيبر به آن حضرت خورانيده بود.
معرف است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بيمارى وفاتش مى فرمود: اين بيمارى از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن يهودى پس از فتح خيبر براى من آورده بود.
احاديث معتبرى وارد شده است كه آن حضرت ، نه به مرگ طبيعى ، بلكه به شهادت از دنيا رفت . چنان كه صفّار به سند معتبر از امام صادق عليه السّلام روايت كرد: در روز خيبر آن حضرت را از طريق گوشت بزغاله زهر دادند. چون حضرت ، لقمه اى تناول كرد، آن گوشت به سخن آمد و گفت : اى رسول خدا مرا به زهر، آلوده كرده اند!
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بيمارى وفاتش مى فرمود: امروز پشت مرا آن لقمه اى را كه در خيبر تناول كرده ام ، درهم شكست . هيچ پيامبر و وصى پيامبرى نيست مگر به شهادت از دنيا برود.(159)
پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه عده اى از سران و سياستمداران مهاجر و انصار در سقيفه بنى ساعده گردآمده و درباره جانشينى آن حضرت به مجادله و منازعه پرداخته بودند، حضرت على عليه السّلام به اتفاق برخى از عموزادگان خويش به غسل دادن و كفن كردن بدن مطهر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخت . آن گاه بدن شريف آن حضرت به مدت دو روز جهت وداع واپسين امت و سوگوارى اهل بيت عليهم السّلام و نمازگزاردن اهالى مدينه بر بدن مطهر آن حضرت ، با احترام ويژه اى نگهدارى شد و سپس در روز چهارشنبه ، به خاك سپرده شد.
اهل بيت عليهم السّلام و وابستگان آن حضرت و بزرگان صحابه درباره مكان تدفين بدن مطهر آن حضرت به گفت وگو پرداختند و هر كدام پيشنهاد خاصى ارائه كردند. حضرت على عليه السّلام كه متكفل تجهيز بدن آن حضرت و از نزديكترين مردان به آن حضرت بود، فرمود: إ نّ اللّه لم يقبض روح نبيّه إ لّا فى اءطهر البقاع و ينبغى اءن يدفن حيث قبض ؛(160) به درستى كه خداى سبحان ، جان پيامبرى را نمى گيرد مگر در پاكيزه ترين مكان ، و سزاوار است در همان مكانى كه قبض روح شد، در همان جا دفن گردد.
گفتار مستدل و روح نواز اميرمؤ منان على ابن اءبى طالب عليه السّلام مورد پسند همگان قرار گرفت و بدن مطهر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در همان مكانى كه جان به جان آفرينان تسليم كرده بود، دفن نمودند.
طبرى ، پيشنهاد دفن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را، در همان مكانى كه وفات يافت ، به ابوبكر منتسب كرد و از او نقل كرد: ما قبض نبىُّ إ لّا يدفن حيث قبض ؛ هيچ پيامبرى از دنيا نخواهد رفت ، مگر اين كه در همان مكانى كه قبض روح شد دفن گردد.(161)
هم اكنون مرقد مطهر آن حضرت در داخل مسجدالنبى صلّى اللّه عليه و آله قرار دارد و زيارت گاه مسلمانان و مشتاقان آن حضرت از سراسر عالم است .