تحريف درسيره
عوامل چندى موجب گرديد تا در كنار علاقه شديدى كه به حفظ سيره رسول خدا (ص ) و
جزئيات آن وجود داشت ، تمايل به تحريف اخبار سيره نيز پديد آيد. اين تمايلات مى
توانست ناشى از دسته بندى هاى سياسى و فرقه اى و همچينين اختلافات قبيله اى باشد،
همچنانكه بى توجههى عالمان سيره دان به جدا كردن اخبار درست وتوجه به گرداورى هرچيز
و هر خبر ،سبب رسوخ كژيهاى فراوانى دركتب سيره گرديد.
بايد توجه داشت كه پس از رحلت رسول خدا (ص ) در مسائل سياسى ، اختلاف هايى ميان
قريش پديد آمد و جناح بندى هاى سياسى كه ريشه در نزاع هاى قبيله اى گذشته داشت ،
سبب جدا شدن منابع هريك از جناح ها از يكديگر شد. شدت اين نزاع پس از روى كار آمدن
بنى اميّه (درسال 41) ودفاع آنان از ميراث خلفاى نخست ، در برابر امام على (ع ) و
انصار، مى توانست نگرش اين گروه ها را درباره حوادث عهد آغازين اسلام و گروههاى
شركت كننده در موافقت و مخالفت با رسول خدا (ص )، متفاوت ازهم ، شكل دهد. نمونه
هايى وجود دارد كه نشان مى دهد بخشى از تحريف ها و كژيهاى موجود در سيره ناشى ، از
گرايشى است كه در تعظيم برخى از جناح ها و تخريب برخى ديگر تلاش كرده است . به
عنوان مثال ، امده است كه هشام بن عبدالملك اموى (خلافت از 105 تا 125) به اعمش
(م 148) كه گرايشهاى شيعى داشت ، نوشت : براى من فضائل عثمان وزشتى هاى على را
بنويس . اعمش در پاسخ ، نامه هشام را در دهان گوسفندى گذاشت و پس از آن نوشت : كه
اگر تمام مناقب اهل زمين براى عثمان باشد و زشتى هاى آن براى على ، براى تو نفع و
ضررى ندارد.
(193)
در نقلى ديگر آمده است كه معمر از شهاب زهرى درباره كتاب معاهده حديبيه سؤ ال كرد.
او گفت : على (ع ). آنگاه خنديد و ادامه داد: اگر از اينان (بنى اميه ) چنين سؤ الى
بكنيد خواهند گفت : عثمان !
(194)مدائنى
نيز اورده است كه ابن شهاب به من گفت :زمانى خالد بن عبدالله قسرى (م 126) حاكم
اموى عراق ، ازمن خواست تا كتابى د رانساب براى وى بنويسم .من از نسب مضر آغاز كردم
.چندى بعد گفت : آن را رها كن و براى من سيره بنويس . به اوگفتم : دربره اخبار على
بن ابيطالب (ع ) چه كنم ، آيا آنها را بنويسم ؟ گفت نه ، مگر آنچه كه وى را در قعر
جهنم نشان دهد!
(195)كنايه
از آنچه كه در مذمت وى باشد. نمونه ديگر،روايتى است كه درباره برخورد مروان بن حكم
(خلافت 65 تا 66) يا ابوسعيد خدرى گزارش شده . ابوسعيد در نزد وى روايت كرد كه پس
از نزول سوره فتح ،رسول خدا (ص ) فرمود: پس از فتح (مكه ) هجرت معنا ندارد و تنها
جهاد و نيت مى ماند.مروان درحالى كه صحابى ديگر زيد بن ثابت ورافع بن خديج در كنارش
روى تخت نشسته اند، اگر بخواهند براى توروايت خواخند كرد؛ اما يكى از آنها ترس آن
دارد تا وى را از سرورى قبيله اش برگيرى و ديگرى خوف آن دارد كه از كار صدقات عزلش
كنى . مروان شلاقش را بلند كرد تا اورا بزند، وقتى كه وضع را چنين ديدند، اورا
تاءييد كردند!
اصرار معاويه درحذف فضائل امام على (ع ) مى توانست روايات سيره را تا آنجا كه مربوط
به نقش ان امام مى شد دست كارى كند. زمانى كه صعصعة به صوحان اصرار بر نقل فضائل
امام داشت ، مغيرة بن شعبه حاكم كوفه به وى گفت : ما اين فضائل را بهر از او مى
شناسيم ، امااكنون اين سلطان (معاويه ) غلبه كرده و مارا بر آن داشته تا در نزد
مردم از على عيب جويى كنيم ، بسيارى از آنچه به ما دستور داده شده كنار گذاشته و
آنچه را ناچارايم اظهار مى كنيم تا جانمان محفوظ باشد. شما نيز اگر قصد نقل فضائل
على (ع ) را داريد بطور سرى درمنزلتان نقل كنيد.
(196)
ابن ابى الحديد فصلى را به احاديث جعلى كه به تحريك معاويه بر ضد امام على (ع )
ساخته شده ، اختصاص داده است .
(197)احمد
امين نيز تاءييد كرده كه بيشتر احاديثى كه در فضائل (صحابه ) رويت شده ، در عهد بنى
اميه ساخته شده وبه قصد تقرّب به آنان بوده است .
(198)اين
روايت بخارى نيز مى تواند به ما كمك كند كه شخصى از براء بن عازب مى پرسد: آيا على
(ع ) در بدر شركت داشته !؟
(199)
در چنين فضايى بايد گفت : بيشتر از همه آنچه كه در سيره به صحابه مهم نسبت داده شده
، بايد مورد ارزيابى قرار گيرد. اعتقاد سيره نگاران به عدالت تمامى صحابه به ويژه
خلفا، آنانرا بر آن داشته تا از ذكرآنچه بر خلاف اين باور است ، پرهيز كنند.
(200)مثلا
در نقلى آمده است كه پس از بازگشت مهاجران از حبشه ، شخصى انان را به دليل ماندن در
حبشه نكوهش كرد. اين روايت را ابن ابى شيبه در دو مورد از شعبى نقل كرده ، در يك
روايت نام آن شخص آمده (عمر) و در روايت ديگر نيامده است . دليل آن نيز اين است كه
رسول خدا (ص ) معترض را به شدت سرزنش كرد.
(201)
نمونه ديگر آن كه در نقلى آمده كه پس از حديبيه يكى از اصحاب رسول خدا (ص ) از روى
اعتراض از حضرت پرسيد:
آيا اين فتح وپيامبر (ص ) پاسخ مثبت داد.
(202)همين
روايت از طريق زهرى نقل شده و ضمن آن بجاى يكى از اصحاب
،نام عمر به عنوان معترض ذكر شده است .
(203)
نظير همين تحريف در روايت مربوط به يوم الخميس گزارش شده . در يك نقل نام شخصى كه
مانعه از آوردن كاغذ و قلم شده آمده .اما در گزارش ديگر با عنوان
قالوا نقل شده است .
(204)
اين گونه تحريفات بعضا به دست كاتبان و نيز راويان نخست كتاب هاى سيره صورت مى
گرفته است . مارسدن جونز محقق كتاب مغازى واقدى (م 207) مى نويسد: نسخه اى كه من آن
را در چاپ كتاب ، اصل قرار دادم ، در ذكر اسامى فراريان احد،نامى از خليفه دوم و
سوم نداشت . اما در همان نقل كه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد از واقدى دوم و
سوم نداشت . اما در همان نقل كه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ازواقدى نقل شده
، نام اين دونفر ضمن اسامى ديگر فراريان آن واقعه ياد شده است .در نقل بلاذرى از
واقدى تنها از خليفه سوم ياد شده است .
(205)بدين
ترتيب معلوم مى شودكه روايت واقدى مورد تحريف قرار گرفته است .
دشمنى با انصار و تحريف سيره
دشمنى امويان با انصار، در تحريف سيره ، تاءثير كلى داشته است . هر چند كثرت راويان
انصارى و همچنين عدم غلظت دشمنى با آنان ، به مقدار زيادى موقعيت انصار را در سيره
تثبيت كرد. در منابع ، به هجو انصار توسط بنى اميه و شاعران وابسته به آنان تصريح
شده
(206)و آمده است كه معاوين و يزيد، اخطل شاعر را بر هجو انصار تصريح مى
كردند.
(207)
برخورد معاويه با انصار تا آنجا بود كه وى لقب انصار را براى آنان نمى پسنديد.
(208)اين
دشمنى علاويه بر آنچه در عصر رسول الله (ص ) ميان قريش كافر با انصار روى داده بود
به سبب كشته شدن خليفه سوم در مدينه و عدم حمايت انصار از وى بود، حادثه اى كه
بعدها امويان در واقعه حره (در سال 63) آن را تلافى كردند. نتيجه اين دشمنى در سيره
نويسى ،روايتى است ك زبير بن بكّار گزارش كرده است .
در اين روايت آمده است كه سليمان بن عبدالملك در دوران ولايت عهدى ، ضمن سفر حج ،
به مدينه آمد و از آثار اسلامى آنجا ديدار كرد. در اين ضمن ، وى اظهار علاقه كرد
تاسيره رسول خدا (ص ) نگاشته شود. ابان بن عثمان سيره اى را كه خود نوشته بود نزد
وى آورد. وقتى كه كتاب براى وى استنساخ شد و آن را ملاحظه كرد، ديد نام انصار در
جريان بيعت عقبه و جنگ بدر آمده است . سليمان گفت : من چنين فضيلتى براى آنها سراغ
نداشتم ، يا خانواده من حقوق آن ها را پايمال كرده اند يا آنان چنين نبوده اند، وبه
دنبال اين مطلب از آنان خواست تا آنچع استنساخ شده بود را در آتش بسوزانند وگفت
نيازى به آن ندارد مگر بعد از آن كه با پدرش عبدلملك مشورت كند. در آن صورت استنساخ
مجدد كتاب كار دشوارى نخواهد بود. پس از مشورت با پدر، عبدالملك به وى گفت : كتابى
ك در آن از برترى ما ياد نشده ؛ چه نيازى داريد؟
(209)بدين
ترتيب چنين به دست مى آيد كه خاندان اموى نه تنها تحمل فضائل اهل بيت رسول خدا (ص )
را نداشتند بلكه از آنچه ضمن آن ، تنها نام انصار دربيعت عقبه و يا جنگ بدر برده
شده ، بيزار بوده و آن را آتش زده اند.
نقش سيره نگاران در تحريف
بايد گفت باهمه اين اصرارها حقايق فراوانى به دست راويان بعدى رسيده و در كتب سيره
تدوين شده است . اين در حالى است كه حتى بعد از رسيدن اين حقايق به دست سيره نويسان
نخستين ، آنان به تناسب عقايد و انديشه ها و جهت گيرى هاى سياسى خود آنها را كم
وزياد كرده اند.
ابن هشام در آغاز تهذيبى كه سيره ابن اسحاق صورت داده ، گفته است كه مطالب چندى را
حذف كرده است از جمله :واءشياء بعضها يشنع الحديث به و بعض
يسوء بعض الناس ذكره آنچه روايت آنها قبيح بوده ويا برخى مردم از ذكر آنها
كراهت دارند را حذف كرده است .
(210)همين
موضع گيرى سبب شده تا وى اشعارى از ابوطالب (ع ) را كه دلالت وشنى بر ايمان وى به
نبوت رسول خدا (ص ) دارد و ابن اسحاق آنها رويات كرده از سيره خود حذف كند.
(211)
گزينش آنچه كه نقل شده بعدها در قرن سوم و پس از آن گرفتار شديدترين سانسورهاى فكرى
و فرقه اى شد. نگاهى به آنچه كه در بخش مغازى كتاب بخارى آمده ، نشان مى دهد كه
آنچه به عنوان روايت صحيح پذيرفته شده رواياتى است كه با نگرشهاى تند و متعصبانه
مذهبى تصفيه شده است . راوى اين اخبار افرادى شناخته شده و از صحابه و تابعين
هستند، كسانى كه به هيچ روى در مخالفت با امويان اقدامى نكردند و نه تنها سوابق
عدالت خواهانه ندارند بلكه همچون ابن شهاب زهرى سالها در خدمت آنها بوده اند. زمانى
كه همه چند هزار نفر صحابه ، عادل باشند، روشن است كه نبايد هيچ روايتى كه عدالت
آنان را خدشه دار كند نقل شود و يا اگر ديگران نقل كرده اند لا جرم بايد كنار
گذاشته شود.
علاوه برآنچه مربوط به منافع امويان و يا ناشى از معيار قرار دادن عقايد وافكار
بود. منافع خاندان زبيرى ها نيز تاءثيراتى در سيره نگارى داشته است . كسانى از سيره
نويسان از خاندان آل زبير بوده و در بخش هايى به آنان مربوط بود؛ از جمله اخبار
مربوط به ورقه بن نوفل ويا نقش بن زبير است كه از جمله استادان شهاب بن زهرى بوده
واخبار سيره را از پدرش عروه نقل كرده ويا از برخى از موالى آل زبير، منشاء اخبار
عروه نيز عايشه است كه خاله وى بوده و به دليل نفوذى كه در چند دهه نخست هجرى داشته
، تعداد زيادى روايت درباره اخبار سيره گزارش كرده است .
درباره اخبار خاندان عباس و نقش خود وى درعصر نخست اسلامى نيزبايد احتياط لازم را
داشت . بنابر آنچه كه برخى محققان اشاره كرده اند، ابن اسحاق مهمترين سيره نويس ،
تعديلاتى را درسيره خود به نفع آل عباس به وجود آورده است .
(212)اين
بدان دليل است كه وى سيره خودرا به منصور ويا فرزند وى مهدى عباسى تقديم كرده است .
تصويرهاى قصصى در سيره
روايت داستانى از يك حادثه ، با روايت تاريخى و واقعى همان رخداد تفاوت دارد. اين
تفاوت به دليل افزودگيها و كاستيهايى است كه در روايت واقعى وتاريخى آن رخداد پديد
آمده و صورتى داستانى و رمانتيك بدان داده است . لازمه چنين تصويرى ، انحرافات چندى
است كه هميشه نيز عمدى نيست . علاقه مردم عادى به رويات داستانى سبب رشد كار قصه
گويان صدر اسلام گرديد. درآغاز تنها تاريخ انبيا گذشته به صورت داستان عرضه مى شد.
به مرور برخى از رخدادهاى سيره نيز رنگ داستانى به خود گرفت در همين جا بايد اين
نكته را ياداورى كرد كه در يك نقطه تشخيص رويات تاريخى از روايت داستانى دشوار
است و آن مواردى است كه به ويژه در تاريخ انبياء رنگ وحى ، معجزه ، اخبار از آينده
و به عبارتى ماوراء الطبيعى دارد.آنان كه تنها با انديشه هاى مادى سر و كاردارند
وتاريخ را صرفا تجلى عناصر واجزاء مادى مى پندارند، هرنوع روايتى را كه مشتمل براين
عناصر باشد، داستانى مى دانند و تنها با حذف اين عناصر رضايت به تاريخى بودن آن مى
دهند. در اين باره بايد گفت : اگر مشكل صرفا مساءله غيب و يا وحى باشد، به هيچ روى
نبايد چنين رخدادى را روايت داستانى تلقى كرد؛ در واقع زمانى كه ما دليل كافى در
اصل وقوع چنين رخدادى داشته باشيم ، نبايد به دليل داشتن جنبه هاى غيبى ، آن رويداد
را مورد انكار قرار دهيم . اما در مواردى كه رنگ قصصى و داستانى غلبه داشته وسند
رخداد نيز قابل اعتبار و اعتنا نيست . دقيق در سند و متن ، ان را مورد انكار قرار
داد.
آنچه مسلم است اين ك قصه سرايان كه در جامعه نفوذ چشم گيرى داشته اند، در بسيارى از
موارد در داستانى كردن واقعيات تلاش كرده اند.ابوايوب سختيانى بر اين باور بود كه
قصه سرايان حديث را بر مردم فاسد كرده اند.
(213)ذهبى
(م 748)نيز از جمله تحريفات قصه سرايان را درسيره ، درمساءله معراج ذكر كرده است .
(214)صلة
بن حارث غفارى مى گفت : از بين رفتن سيره و سنت رسول خدا (ص ) به دليل وجود قصه
سرايان بوده است .
(215)به
عنوان نمونه قصه سرايى روايت كرده بودكه رسول خدا (ص ) قبل از ازدواج با عايشه عكس
وى را ديده بود و پس از آن روزنه اى مى نگريست تا صاحب آن تصوير را بيابد.
(216)شعبه
كه از محدثان به نا بود مى گفت : ما براى قصه سرايان حديثى نمى گوييم ؛ چرا كه يك
وجب حديث ازما گرفته يك ذراعش مى كنند.
(217)
در كناب اين مطلب بايد اشاره كرد كه اخباريها با ذهنيت داستانسرايى خود. كوشيده اند
تا براى تمام مظاهر تاريخ دوره جاهلى و اسلامى ، قصه هايى دست وپا كنند.ذهن جوّال
آنها در ساختن داستان بسيار قوى وحتى اديبانه بوده و به هيچ روى نبايد فريب نثر
اديبانه قصص آنها واشعارى كه در آن باره مى آورند را خورد. متاءسفانه اين قصص منشاء
بسيارى ازتحريفات جدى در سيره شده است .
درباره سيره ابوالحسن بكرى گفته شده ك قابل اعتماد نيست ؛ زيرا او كذاب وقصه هايى
جعل كرده كه به هيچ روى قابل اعتماد نيست . نوشته اى وى عمدتا قصصى است نظير، راءس
الغول ، كتاب كلندجه و...؛ نام كتابى كه در سير داشته الذوره فى السيرة النبويه
بوده است .
(218)
يكى از زمينه هاى قصصى در سيره مواردى است كه از قول جن اشعارى نقل مى شود. در اين
باره بايد گفت كه اين سخن ما به معناى نفى وجود جن نيست ؛ چه قرآن به صراحت آن را
مورد تاءييد قرار داده است (سوره جن ،آيه 1) بلكه موارد مد نظر رخداد هايى است كه
در آنها رسول خدا (ص ) حضور ندارند و افراد معمولى مدعى شنيدن صداى جن و يا شيطان
هستند در اين خبر دقت كنيد:
(آنگاه كه رسول خدا (ص ) همراه ابوبكر هجرت كرد) ما سه شب صبر كرديم و نمى دانستيم
به كدامين سورفته است تا آن كهه مردى از جن از پايين مكه آمد كه ابياتى از آوازه
خان عرب را به آواز مى خواند. مردم نيز اورا دنبال مى كردند. صداى اورا مى شنيدند
اما اورا نمى ديدند تاآن كه از بالاى مكه در آمد. شعر او اين بود:
جزى الله رب الناس خير جزائه
***
رفيقين حلا حيمتى ام معبد
راوى اين روايت اسماء دختر ابوبكر است كه ابن اسحاق (محتملا) از طريق زهرى از هشام
بن عروه از او نقل كرده است . اشعارى بعدى نيز ادامه خبر مربوط به محل هجرت و اقامت
رسول خدا (ص ) و ابوبكر است .
(219)بايد
افزود كه بعدها نيز برخى از سياستمداران ، اقداماتى را كه بروز آنهابه مصلحت نمى
ديدند، به جن منسوب مى كردند و در تاءييد آن اشعارى نيز به جن نسبت مى دادند.
(220)
نقش شيطان و جن به همين عنوان در وقايع ديگر نيز به چشم مى خحورد؛ از جمله حضور
شيطان در مجلس مشورتى قريش ، اندكى پيش از هجرت ، تشكيل دادند تا درباره رسول خدا
(ص ) تصميم جدى بگيرند. در آن روايات آمده است كه ميان آنها ابليس ، در حالى كه
لباس خشنى پوشيده بود، در هيئت مردى جليل وارد گرديد، همين شيطان است كه پيشنهاد
كشتن رسول خدا (ص ) را ارائه داد.
(221)روشن
نيست چه كسى تشخيص داده كه شيخ جليل ! شيطانى بوده كه درلباس مردى ظاهر شده است .
محتمل است كه او مسافرى در مكه بود(و گفته شده كه نجدى بوده ) كه آن زمان داخل آن
جمع شده است . اين شيخ نجدى كه كنايه از شيطان است . در واقع نصب ركن اءسود در
زمانى كه رسول خدا (ص ) 35 سال داشت نيز حضور دارد.
(222)
در موردى ديگر امده است : پس از آن كه مردم يثرب در عقبه با رسول خدا (ص ) بيعت
كردند، شيطان بر فراز عقبه با صداى بلندى فرياد كرد: اين صاحبان خانه ها آيا متوجه
مذموم
(223)و صائبيان
(224) همراهش هستيد؟ آنان براى جنگ با شما اجتماع كردند. در اين نقل
افزوده شده كه رسول خدا(ص ) فرمود. هزا ازب العقبة
(225)درلغت آمده است كه اءزب نامى براى شيطان است يا نام ديگرى براى مار.
البته به دليل آنكه رسول خدا (ص ) ناظر و حاضر رخداد است ، در صورتى كه تاءييد شود
كه اءزب به معناى شيطان بوده و نيز مطمئن شويم كه مقصود همو بوده ، نه آن كه كنايتى
ازبرخى از مشركان شيطان صفت باشد، در اين صورت مى توانيم خبر را تاءييد كنيم . از
اين نمونه اخبار كه شيطان با جن درلباس انسان حاضر مى شود يا در شكل هاتفى فرياد
كرده و شعرى مى خواند، موارد ديگرى نيز وجود دارد كه اينجامحل تفصيل آنهانيست .
(226)
برخى ، روايت مربوط به خواب عاتكه پيش از غزوه بدر را از نوع قصص عاميانه دانسته
اند كه در سيره رسوخ كرده است .
(227)به
نظر مى رسد چنين نگرشى بطور كلى ناشى از بى اعتقادى به خواب ديدن است . اگر سند
روايت مشكلى داشته باشد، متن را مى توان پذيرفت . روياى مزبور، حتى اگر جنبه فوق
طبيعى نداشته باشد، از لحاظ مادى با توجه به وحشت احتمالى قريش از جنگ (كه كسانى از
خود آنها پيش از جنگ مطرح مى كردند) قابل توجيه است . اين انكار همچنين درباره آنچه
جهيم بن صلت عنوان كرده ، اظهار شده است . او گفت در خواب و بيدارى مردى سوار را
ديد كه ايستاد و گفت : عتبه ، شيبه ، ابولحكم و امية بن خلف ... كشته شدند. ابوجهل
درباره او نيز گفت : وى (همانند عاتكه ) نبى ديگرى از خاندان مطلب بن عبد مناف است
.
(228)
چنين واقعه اى نيز نبايد به سادگى مورد انكار قرار گيرد. اين حالات روانى مى تواند
موارد مشابه فراوانى داشته باشد، حتى اگر در بيدارى محض باشد. بعلاوه بايد توجه
داشته كه اين نقلها به مرور، رنگ داستانى به خود گرفته و محتملا اصل روايت تاريخى
آن صورت معقولترى داشته است . در بسيارى از اين موارد نمى توان دقيقا بر مفاهيمى كه
در روايت آمده تكليه كرد، بلكه بايد به مضمون كلى آنهاپرداخت .
تحول در سيره نويسى
درباره شخصيت رسول خدا (ص ) چند نوع كتاب نوشته شده است . يكى همان كتاب هايى است
كه با عنوان سيره شهرت دارد و مهمترين آنها سيره ابن
اسحاق و مغازى واقدى است . انگيزه نگارش اين آثار، ارائه يك تصوير تاريخى از
رخدادهاى صدر اسلام بر محور شخصيت رسول خدا(ص ) مى باشد. بخش اول ين سيره كتاب
المبعث وبخش دوم كتاب المغازى نام دارد.
پيشينه اى نيز درباره تاريخ عرب ، قريش و عقايد و افكار جاهليت در آغاز آمده است .
جداى از نگارشهايى كه تحت عنوان سيره نوشته شده ، اثار ديگرى نيز با گرايشهاى ويژه
اى درباره شخصيت رسول خدا(ص ) و رخدادهاى صدر اسلام نوشته شده است . عنوان كتاب
المغازى بدون بخش نخست در كتاب هاى حديثى آمده است . در انى موارد تعدا گزارش مستند
درباره جنگها ارائه مى شود.كتاب المغازى در المصنف عبدالرزاق (م 211) و نيز در صحيح
بخارى و كتاب المصنف ابن ابى شيبه (م 235) محتواى گزارشهايى در مغازى است كه در سبك
حديث عرضه شده است . دربرخى از اين كتاب ها، همچون بخارى ضمن كتاب
بدء الخلق اخبار سيره را تا هجرت آورد است . در كتاب
الجهاد نيز موارد متعددى از اين گزارشهاى تاريخى مربوط به غزوات ارائه مى شود، جز
آن كه در اين گونه موارد آنچه مورد نظر ماست جنبه هاى فقهى آن رخدادهاى نظام است .
كتاب الجهاد، گاه با عنوان كتاب السير خوانده مى شود؛ نمونه آن كتاب السير ابواسحاق
فزارى (م 186) است .
تا اينجا به دوگرايش تاريخى و فقهى در محتوى گزارشهاى مربوط به سيره رسول خدا(ص )
را اشاره كرديم . به مرور باب ديگرى گشوده شد، اين بابا جديد نام
دلائل النبوة را به خود گرفت . اين كتاب ها همانگونه
كه از عنوانشان بدست مى آيد درباره معجزات و دلائل نبوت رسول خدا (ص ) بود. آنها
مرورى بر رخدادهاى سيره كرده و در هرجا كه مى توانستند نشانى از اعجاز و نبوت
بيابند، يادآورى لازم را مى كردند. اين آثار چهره سيره را تا حدودى غير طبيعى تصوير
كرده است .
برخى از اين كتاب هاى عبارتند ازدلائل النبوة از ابوداود سجستانى (م 275) اعلام
النبوة از ابن قتيبه دينوى (276)، دلائل النبوة از ابن ابى الدنيا(م 281)، دلائل
النبوة از ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق حربى (م 285) دلائل النبوة از ابواحمد عسال (م
349) دلائل النبوة از ابوالشيخ ابن حيان (م 369)، دلائل النبوة از ابن منده (م 395)
دلائل النبوة از ابوسعيد خرگوشى (م 407) و...
(229)
دوكتاب مهم در اين زمينه يكى دلائل النبوه از ابونعيم اصفهانى (م 430) وديگرى از
ابوبكر بيهقى (م 458) است در قرن پنجم نگارش يافته و ما در جاى ديگرى درباره آنها
سخن گفته ايم . قاضى عبدالجبار (م 415) نيز درباب
دلائل النبوه كتابى نگاشت تحت عنوان تثبيت دلائل
النبوه كه جنبه هاى كلامى و تحليلى بيشترى دارد.
علاونه بر جنبه هاى تاريخى فقهى و دلائل باب چهلم نيز در سيره نويسى گشوده شد كه
اين باب مشتمل بر جنبه هاى اخلاقى رسول خدا(ص ) و بحث درباره شخصيت ان حضرت و خصايص
وجودى ايشان بود. از مهمترين كتاب هايى كه ر اين باره نوشته شده ، مى توان به كتاب
الشفاء بتعريف حقوق المصطفى (ص ) از قاضى عياض بن موسى اندلسى نام برد(دمشق ، مكتبة
الفارابى و موسسة علوم القرآنى الكريم ) همچنين كتاب الخصائص الكبرى را جلال الدين
سيوطى (تحقيق محمد خليل هراس ، مصر) در اين باره نگاشته است . سيوطى در مقدمه اين
كتاب نوشته است كه كتابش مشتمل بر معجزات و خصائصى است كه مختص رسول خدا(ص ) بوده
است . بيشتر اين كتاب هاى و شايد همه اين كتاب هاى آنها، جزنقدو بررسى هاى كوتاه ،
خالى از گرايش تحليل هستند. در عوض كار آنان متمركز بر
نقل اخبار و تنظيم و تبويت آنهاست .
سبك ديگرى نيز درنگارش سيره در قرن نهم تا يازدهم معمول بوده است . دراين سبك ،
تمام اخبار سيره گردآورى مى شد. اما نحوه تبويت آن به گونه اى بود كه تا آن زمان
سابقه نداشت . مولفان اين قبيل كتاب ها، در آغاز سيرى اجمالى از سيره را مى
نوشتند.آنگاه بطور موضوعى ، اخبار مربوط به رسول خدا(ص ) را طبقه بندى كردند. گويا
مقريزى از تاءليف امتاع الاسماع چنين قصدى داشته ومتاءسفانه تنها جلد نخست آن كه
مرورى بر تمام اخبار سيره است چاپ شده است . نمونه ديگر سبل الهدى والرشاد است كه
از آن به عنوان السيرة الشاميه نيز ياد مى شود. اين كتاب تاجلد سوم اخبار سيره است
. پس از آن ، جلد چهرام و پنجم به مغازى و جلد ششم به سرايا اختصاص يافته ، وتا جلد
دهم موضوعات شخصى زندگى پيامبر (ص ) است . زادالمعاد ابن قيّم جوزيه نيز تا جلد سوم
(از چاپ جديد) در سير تاريخى اخبار سيره و پس ازآن به مسائل سيره بر حسب طبقه بندى
موضوعى پرداخته شده است .
در كارهاى جديد سيره نگارى ، كتاب هايى با عنوان فقه السيره نوشته شده كه از محمد
غزالى و ديگرى از سعيد رمضان البوطى . اين آثار در پى دركى نواز سيره بوده اند.
آثارى هم مانند انقلاب تكاملى اسلام از استاد جلال الدين فارسى به دنبال تكوين يك
انديشه و سپس و جهاد در راه برپايى اين دولت بوده است .
شيعيان و سيره نويسى
سهم شيعيان در تاريخنويسى اسلامى بسيار گسترده است . اين مساءله مهم نسبت به شيعيان
عراقى مانند ابومخنف وكلبى و ديگران صادق است و هم نسبت به امامى مذهبان . تنها
اشارتى در اين باب خواهيم داشت و به سراغ كتاب هايى كه شيعيان امامى درسيره نبوى
نوشته اند خواهيم رفت .
اصبغ بن نباته از كهن ترين مولفان شيعى است كه در مقتل امام حسين (ع ) داشته است .
(230)احمد
بن عبيدالله ثقفى نمونه ديگر است . عناوين برخى از كتاب هاى وى عبارت است از كتاب
المبيضّة فى اخبار مقاتل آل ابى طالب ، كتاب فى تفضيل بنى هاشم وذم بنى امية و
اتباعهم .
(231)برخى
از آثار محمد بن زكريا بن دينار، به رويات نجاشى ، عبارتند از: الجمل الكبير، الجمل
المختصر، صفين الكبير، مقتل الحسين .
(232)
كتاب النهرجوان ، مقتل اميرالمومنين ، اخبار زيد، اخبار فاطمه ،
(233)نمونه
ديگر ابراهيم محمد الثقفى است . وى نيز كه ابتدا زيدى مذهب بود و بعد امامى شد
آثارى تاريخى دارد كه برخى از عناوين آن عبارت است از كتاب المبتداء والمغازى
والردة ،اخبار عمر، اخبار عثمان ، كتاب ادار،الغارات (كه اين اثر باقى مانده )
اخبار زيد،اخبار محمد،
نفس زكيه و برادرش ابراهيم .
(234)آثار
جابر بن يزيد جعفى نيز در زمينه همين تحولات است . كتاب الجمل ، كتاب صفين ، كتاب
النهروان ، كتاب مقتل اميرا لمومنين ، كتاب مقتل الحسين .
(235)
برخى از آثار تاريخى على بن حسن بن على بن فضال عبارتند از كتاب الدلائل ، كتاب
الانبياء، كتاب البشارات ، و كتاب الكوفة .
(236)
برخى از عناوين آثار تاريخى عبدالعزيز جلودى ازدى كه درشمار عالمان شيعى معروف شهر
بصره بوده عبارت است از:كتاب الجمل ، كتاب صفين ،
(237)كتاب
الحكمين ، كتاب الغارات ، كتاب الخوارج ، كتاب ذكر على (ع ) فى حروب النبى ، كتاب
مآل الشيعة بعد على (ع ) اءخبار التوابين وعين الوردة ، اءخبار المختار، اءخبار على
بن الحسين ، اخبار ابى جعفر بن محمد (ع ) اخبار عمر بن عبدالعزيز ،اءخبار من عشق من
اشعراء، اخبار قريش والاصنام ، كتاب رايات الازد، كتاب مناظرات على بن موسى الرضا
(ع ).
احمد بن اسماعيل بن عبدالله بجلى كه از مردمان قم بوده ، آثارى تاريخى داشته است .
از مهمترين آثار او كتاب العباسى است كه نجاشى درباره آن نوشته است :وهو
كتاب عظيم نحو من عشرة آلاف ورقة من اخبار الخلفاء والدولة العباسية . راءيت منه
اءخبار الامين . اين كتاب در دست محمد بن حسن قمى بوده و چهارمورد ازآن در تاريخ قم
نقل كرده .
(238)على
بن احمد جوّانى نيز كتابى در اخبار صاحب فخ و كتابى در اخبار يحيى بن عبدالله بن
حسن نوشته است .
(239)احمدبن
محمد بن خالد برقى محدث برجسته قمى كتابى با عنوان كتاب المغازى در سيره داشته است
. هموآثار تاريخى ديگرى دارد كه عبارت است از: كتاب الشعر والشعراء،كتاب البلدان
والمساحة ، كتاب التاريخ ، كتاب الانساب ،
(240)
از برجسته ترين چهره هاى مورخ در عصر امامان ، ابان بن عثمان احمر بجلى است كه پيش
از اين درباره او سخن گفتيم .
درباره سيره نگارى ميان شيعه ، مى توان در تفاوت دو نگرش شيعى و سنى اين مساءله را
مطرح كرد كه شيعه با ديد مقدسانه ترى به زندگى رسول خدا(ص ) نگريسته و اساس را عصمت
آن حضرت قرار مى دهد. گفتنى است كه در تاريخ نويسى سنى ، گرچه حالت اعجاب نسبت به
زندگى آن حضرت كاملا مطرح است ، اما به عصمت آن هم در همه ابعادش توجه نمى شود.
نمونه آن تاءليف كتابى با عنوان زلّة الانبياء توسط ابوالفضل مشّاط بود.
(241)
كه در برابر كتاب تنزيه الانبياء سيد مرتضى نوشته شده است .
(242)برابرى
اين دو انديشه را مؤ لف شيعه كتاب معتقد الاماميه درقرن هفتم هجرى گزارش كرده است .
(243)حتى
در قرن سوم عالم سنى ديگرى كتابى با نام معاصى الانبياء نوشت كه البته مورد انكار
متكلم سمرقندى مشهور يعنى ابومنصور ماتريدى قرار گرفت .
(244)
تا آنجا به سيره نبوى مربوط مى شود، بايد گفت تعليم مغازى در دستور كار امامان بود
است . مهمترين شاهد سخن امام سجاد(ع ) است كه فرمود:كنّا نعّلم مغازى رسول الله كما
نعلم السورة من القرآن
(245)در ميان اخبار امام باقر و امام صادق عليها سلام نيز اخبار سيره
فراوانى بوده وبسيارى از آنها درمآخذ مكتوب آمده است . به عنوان نمونه ، ابن اسحاق
اخبارى چندى از امام باقر(ع ) درسيره خود نقل كرده است . برخى از اين نمونه ها در
طبقات ابن سعد نيز ديده مى شود. در ميان آثار شيعى ، قريب يك چهارم تفسير على بن
ابراهيم قمى در اخبار مربوط به سيره و تاريخ انبياست . در اين كتاب سرجمع تدوين
نهايى آن از چند اثر انجام شده ، از آثار مكتوبى استفاده شده ازجمله آثارى است كه
بخش سيره آن تقريبا به طور انحصارى از اخبار امام باقر و امام صادق عليهما السلام
است . يكى دليل آن داخل شدن تفسير ابى الجارود در آن است كه تمام اخبار آن از امام
باقر (ع ) بوده و به تناسب شاءن نزول آيات ، مطالبى از سيره درآن آمده است . اخبار
ابوالجارود از ساير قسمتها متمايز مى باشد. تمامى اخبار اين كتناب را علامه مجلسى
در مجلدات تاريخ نبينا در بحار آورده است .
نمونه ديگر كتاب مبعث النبى واخباره (ص ) از عبدالله بن ميمون القداح است كه خود
راوى اخبار امام باقر و امام صادق (ع ) بوده است .
(246)به
هر روى اينها شواهدى است برتوجه امامان و شيعيان به اخبار سيره . اما تاريخ اسلام
به طور عموم نيز مورد علاقه شيعيان بوده است .
در اينجا شمارى ازآثارى كه درباره رسول خدا(ص ) نوشته شده و بيشتر جنبه موضوعى دارد
اشاره مى كنيم :
كتاب صفات النبى (ص ) ازوهب بن وهب (نجاشى ، ص 430)
كتاب وفود العرب الى النبى (ص ) از منزر بن محمد بن منزر(برخى ديگر از آثار وى
عبارتند از: كتاب الجمل ، كتاب صفين ، كتاب النهروان ، كتاب الغارات )(نجاشى ،ص
)418
مساءله فى ايمان آباء النبى (ص ) از ابو محمد بن حسن بن حمزة جعفرى (نجاشى ،ص 404)
كتاب مساءله فى معرفة النبى (ص )از شيخ مفيد (نجاشى ص 402)
امير المومنين والحسن والحسين عليهم السلام از شيرخ صدوق (نجاشى ص 398، 391) و نيز
كتابى با نام كتاب فى عبدالمطلب و عبدالله وابى طالب از او(نجاشى ،ص 390)
كتاب البيان عن خيرة الرحمان فى ايمان ابى طالب وآباء النبى (ص ) ازعلى بن بلال
الملبى الازدى (نجاشى ، ص 265)
كتاب مبعث النبى (ص ) واخباره از عبدالله بن ميموم القداح (نجاشى ،ص 213)
كتاب وفاة النبى (ص ) از سلمة بن الخطاب براوستانى اذدورقانى (نجاشى ، ص 187)
كتاب الرد على من زعم ان النبى (ص ) كان على دين قومه قبل النبوة از جعفر بن احمد
بن ايوب سمرقندى (نجاشى ،ص 121)
كتاب الرد على من زعم النبى (ص ) كان على دين قومه از حسين بن اشكيب خراسانى (نجاشى
، ص 44)
كتاب اخبار النبى (ص ) از ابوعلى احمد بن محمد بن عمار كوفى .وى كتابى نيز با عنوان
كتاب ايمان ابى طالب داشته است .(نجاشى ،ص 95)
كتاب كذ النبى (ص ) والصخرة والراهب وطرق ذلك از احمد بن محمد بن سعيد سبيعى همدانى
(نجاشى ،ص 94)
كتاب فضل النبى (ص ) از احمد بن محمد بن عيسى اشعرى (نجاشى ،ص 81)
كتاب سيرة النبى والائمه (ع ) فى المشركين از حسين بن على بن سفيان بزوفرى (نجاشى
،ص 68)
كتاب الوفود على النبى (ص ) از حسين بن محمد بن على الازدى (نجاشى ، ص 65).
كتاب نسب النبى (ص ) كتاب كتب النبى (ص ) كتاب اخبار الوفود على النبى (ص )اين سه
عنوان از عبدالعزيز جلودى ازدى است . (نجاشى ،ص 241 244)
كتاب اءسماءآلات رسول الله واءسماء سلاحه وكتاب وفاة النبى از على بن حسن بن على بن
فضال . (رجال النجاشى ،ص 258)
كتاب مغازى از احمد بن خالد برقى (نجاشى ،ص 76)
النبى عن زهر النبى از ابومحمد جعفر بن احمد بن على قم ابن الرازى . ابن طاووس در
چندين اثر خود از اين كتاب نثل كرده است .
(247)
كتاب اسماء رسول الله (ص )،از حسن بن خرزاد(نجاشى ،ص 44)
سير ه نبوى بعدها نيز مورد توجه جامعه علمى شيعه بود. اما اين توجه تنها در زمينه
آگاهى از آن ، آن هم بيشتر در مسير مباحث كلامى مورد نظر شيعه بود. ابن ابى الحديد
مى نويسد: در سال 608 نزد محمد بن معد علوى فقيه مذهب شيعه رفتم كه منزلش در درب
الدواب بغداد بود. شخصى نزد او مغازى واقدى مى خواند. رسيد به نقلى از واقدى كه با
كلمه فلان فلان اشاره به كسى كرده بود كه جنگ احد از صحنه مى گريختند. محمد بن معد
به من گفت : مقصود ابوبكر و عمر است . من انكار كردم و او گفت : در ميان صحابه كسى
نيست كه چنان موقعيت داشته باشد كه لازم باشد نامش را نياورده و كلمه فلان را بجايش
بگذارند. من باز نپذيرفتم امااحساس كردم كه از من سخت رنجيده است .
(248)
درميان آثار ابن ابى طى ، دانشمند و مورخ برجسته شيعى در قرن ششم و اوائل قرن هفتم
يك كتاب سه جلدى در مغازى ديده مى شد كه متاءسفانه اثرى از ان باقى نمانده است .
شيعه در زمينه تاريخ انبياء نيز تلاش هايى داشته است . اصولا كار در اين زمينه با
عنوان كتاب المبتدا در آثار تاريخثى مسلمانان انجام شده است . اين اصطلاح شامل
تاريخ بشر از ابتدا تا قبل از آخرين پيامبر الهى مى شود. در اين زمينه ، بخش كتاب
المتبدا والمبعث والمغازى ابان بن عثمان احمر كه موارد آن را در مقدمه كتاب المبعث
والمغازى آورديم ، نشان مى دهد كه ميان شيعيان رسمى برنگارش اين قبيل اخبار بوده
است . البته همان اثر نيز حاوى اخبارى است كه برخى از منابع اسرائيلى است و طبعا
غير قابل اعتبار.
ميان منابع شيعى ، بخش تاريخ انبياء به طور پراكنده ، اما به صورتى بسيار گسترده
آمده است . علامه مجلسى مجموعه اين اخبار را در مجلد يازدهم تا چهاردهم بحار آورده
است . عمده آنها در آثار صدوق ، تفسير على بن ابراهيم قمى ، تفسير عياشى ، تفسير
مجمع البيان و مانند آنهاست و همانگونه كه گفته شد در اين قبيل آثار، اخبار اهل
سنتت كه برگرفته از كسانى چون كعب الاحبار، عبدالله بن سلام و به ويژه وهب بن منبه
است فراوان آمده است . ابن طاووس از كتابى با نام قصص الانبياء كه ان را از محمد بن
خالد بن عبدالرحمان برقى دانسته مطلبى در فرج المهموم نقل كرده است .
(249)اما
گويا كسى ديگر از اين كتاب خبر نداده است . از ميان آنچه به صورت مستقل برجاى مانده
، مى توان به كتاب قصص الانبيا از قطب الدين راوندى (573) اشاره كرد كه با تحقيق
استاد غلامرضا عرفانيان توسط بنياد پژوهشهاى اسلامى چاپ شده است . اين اثر، افزون
بر تاريخ انبياء، بخشى نيز شامل معجزات آن حضرت (باب نوزدهم از ص 280 به بعد) و
بخشى شامل احوال رسول خدا(ص ) است كه باب بيستم كتاب مى باشد و از اين حيق نيز بايد
مورد توجه قرار گيرد. راوندى به مآخذ خود اشاره نكرده و اسناندى كه آورده ، نشان از
برگرفته شدن مطلب مورد نظر از كتابى شناخته شده ندارد. احتمال مى رود كه بخش مهمى
از باب بيستم آن از تفسير على بن ابراهيم قمى باشد.
پس از راوندى ، كتاب النور المبين فى قصص الانبياء از سيد نعمت الله جزائرى (م
1112) به طور ويژه به قصص انبياء پرداخته است .
تاريخ نويسى و تاريخ نويسان
ازآغاز تا قرن پنجم
گذشت كه سنت تاريخنگارى ميان مسلمانان ، سنتى نيرومند، پويا وفراگير بوده است . اين
دانش تحت تاءثير ايام العرب جاهلى ، قصص قرآنى و دانش حديث به سرعت رشد كرد و
تركيبى از روشهاى رايج در سه دانش پيشگفته را براى بيان رخدادهاى تاريخى برگزيد.
تاريخ در بخشى از نوشته ها در قالب حديث رشد كرده و در مواردى بدون مراعات شيوه
حديثى ، نقلها بدون ياد از سند عرضه كرد.
آنچه كه از لحاظ شيوه كار بايد بدان توجه داشت اين كه پيدايش آثار تاريخى در دو
مرحله متفاوت زمانى به دوصورت عرضه شد. نخست شيوه اى بود كه از قرن اول ودر قالب تك
نگاريهايى بود كه هر كدام به مبحثى خاص اختصاص داشت . عنوانهاى كلى كه براى اين
قبيل تك نگاريها برگزيده مى شد عبارت بود از اخبار،وقعه ،مقتل ،ومانندآن . اين شيوه
اى است كه مورخانى مانند امومخنف ،مدائنى و كلبى در قرن دوم انتخاب كردند.
شيوه بعدى كه شيوه اى پيشرفته تر بود واز اواخر قرن اول و بيشتر در قرن سوم و چهارم
مطرح شد، نوشتن آثار تاريخى به صورت تاريخ عمومى و دوره اى بود. اين كتابها،يا بر
اساس ترتيب خلفا و يا به صورت سالشمار مسائل تاريخى را عرضه مى كرد.طبعا در تدوين
آنها از بسيارى از تك نگاريها استفاده شده و مطالب آنها در تاريخ عمومى درج مى شد.
مورخان برجسته نسل دوم عبارتند از خليفة بن خياط، يعقوبى ، دينورى و در نهايت طبرى
كه با بهره گيرى از بسيارى تك نگاريها تاريخ عظيم خودرا پديد آورد.
روشن است كه اين دوشيوه متفاوت ، با يكديگر بوده و هر كدام امتيازات خاص خودرا
داشته ودارد.بسيارى از مباحث جزئى كه در تك نگاريهامطرح مى شد، به كار تواريخ عمومى
نمى آمد و طبعا با انقطاعى كه در تاءليف تك نگاريها در دوره بعد صورت گرفت .حجم
زياد آگاهى هاى تاريخى ، به ويژه تاريخ و فرهنگ و اجتماعى از بين رفت . نگاهى به تك
نگاريهاى از بين رفته مدائنى و ابومخنف ، مى تواند عمق اين فاجعه فرهنگى را نشان
دهد.
بايد توجه داشت كه برخى از مورخان اين دوره ، شيوه خاص خود را دارند. مانند زبير بن
بكار كه در تاءليفات الموفقيات روشى خاص را برگزيده است .يامحمد بن حبيب كه در
المنمق والمحبر خود بسيارى از تك نگاريهاى پراكنده را به بهانه اى كنار هم فراهم
آورده واز محتواى آنها مى توان حدس زد كه تا چه اندازه اين تك نگاريها اهميت داشته
است .
ابومخنف (ح 90157)
لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدى از مورخان به نام قرن دوم هجرى است .
(250)گرايش
شيعى اوتاءييد شده و به همين دليل ، اصحاب حديث اورا متروك دانسته اند. ابن حبان
نوشته است : او را فضى بود و صحابه را دشنام مى داد.
(251)ابن
عدى نوشته است كه او شيعى افراطى بود.
(252)در
متروك بودن وى نزد اصحاب حديث بايد به اين نكته هم توجه داشت كه اخبارى است ومورخ .
ذهبى اورا به دليل اخبارى بودن موثق ندانسته
(253)در برابر اينها، رجال شناسان شيعى اورا تاءييد كرده اند. نجاشى
نوشته است :ابومخنف شيخ الاصحاب در كوفه بود و ميتوان به نقل هايش اعتماد داشت
.او از جعفر بن محمد الصادق (ع ) روايت دارد.
(254)
جد وى مخلف بن سليم از اصحاب پيامبر (ص )
(255)وياران
امام على على (ع ) است . وى در جنگ جمل به عنوان رهبر طايفه ازد در كنار امام على
(ع ) حضور داشت . بعد ازآن نيز از طرف امام حاكم اصفهان شد.
تخصص ويژه ابومخنف در حوادث عراق بود
(256)و
درباره بيشتر جنگهاى مهم اين منطقه تك نگاريهايى داشته است . بيشتر اين تك نگاريها،
اخبار شيعيان و برخى درباره درگيريهاى خوارج و قيام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث است
. نگاهى به تاءليفات او در فهرست ابن نديم ، سير كار تاءليفى اورا در اين جهت نشان
مى دهد.
(257)اين
سير تقريبا شامل بخش عمده اخبار تاريخ اسلام تا اواخر عهد اموى است . بيشتر
رويدادهاى مهم اين دوره تحت عناوينى مستقل در تك نگاريهاى وى آمده است .
(258)
ابومخنف با ان كه شيعه بود، سعه صدر لازم را در نقل اخبار حفظ كرد، بطورى كه اهل
سنت نيز از روايات او نقل كرده اند.شايد به همين دليل ابن ابى الحديد تشيع اورا
انكار كرده ،
(259)سخنى
كه مورد تاءييد ديگران قرار نگرفته است . مطالب زيادى كه توسط او روايت شده در نوع
خود منحصر به فرد بوده واز اين جهت بسيار حايز اهميت است .طبرى نوشته هاى اوكه
بيشتر از طريق كلبى روايت شده ، بهره كافى برده است . مجموعه رواياتى كه طبرى به
نقل از ابومخنف آورده 586 روايت مى باشد.
(260)ابولفرج
اصفهانى نيز در مقاتل الطالبيين و نيز اغانى از او استفاده فراوان كرده است .
(261)
از ارزشمندترين كارهاى او مقتل الحسين (ع ) است كه طبرى اكثر روايات آن را آورده و
متاءسفانه اصل آن بر جاى نمانده است .
(262)نوشته
مجعولى با عنوان مقتل الحسين (ع ) به طور مستقل ، منسوبه به ابو مخنلف مكرر چاپ شده
كه با مقايسه آن با متن با آنچه در تاريخ طبرى آمده ، نادرستى آن تاءييد مى شود.
(263)درست
همانطور كه دو متن منسوب به وى با عنوان مقتل المختار و كتاب المختار و ابن زياد،
از ساخته هاى منسوب به اوست كه با محتواى آنچه طبرى از ابومخنف نقل كرده ناسازگار
است .
(264)گفتنى
است كه رساله اى با عنوان مولد على بن ابيطالب (ع ) هم با نام ابو مخنلف چاپ شده
است .
به نظر مى رسد همانطور كه برخى نوشته هاى تاريخى بعدها ساخته شده و به واقدى نسبت
داده شده بيشتر درزمينه فتوحات درباره ابومخنف نيز مشابه آن انجام شده باشد. از
كتاب مقتل الحسين مورد نظر نسخه هاى فراوانى از قرون قبل در كتاب خانه هاى مختلف
جهان بر جاى مانده است .
(265)
كتاب الجمل او از آثار ممهمش بوده كه پاره اى از نقل هاى آن را ابن ابى الحديد در
شرح نهج البلاغه آورده و از آن جمله ذكر اشعارى از اصحاب امير المومنين (ع ) است كه
كلمه وصايت در آنهاآمده است .
(266)آثار
ديگرى نيز به طور پراكنده از اوبرجاى مانده كه سزگين فهرست آنها را ذكر كرده است .
(267)
نويسنده كتاب مرويات ابى مخنف فى تاريخ الطبرى عصر الخلافة
كشيده است تا فهرستى از نقلهاى ابو مخنف را در دوره خلافت خلفاى نخست جمع آورى و
نقد كند. وى كتاب خود را با اين گرايش تاءليف كرده كه در نوشته هاى تاريخى طبرى ،
گرايش شيعى وجود دارد و بنابراين ازديد يك سنى اعتبار ندارد. وى در مقدمه كتابش به
تفصيل مشايخ ابومخنف كه چهره هاى برجسته متشيّع عراق وعالمان غير شيعى هستند ياد
كرد.
نصر بن مزاحم منقرى (م 212)
نصر بن مزاحم منقرى از مورخان اخبارى نيمه دوم قرن دوم هجرى است . وى از نسل تك
نگارانى است كه از روى علائق شيعى خود، به كار جمع آورى اخبار مربوط به جريانهاى
شيعى عراق پرداخته است . ابن نديم از وى ياد كرده ،اورا از طبقه ابومخنف دانسته و
نوشته است كه وى عطار بوده است . از جمله آثارش كتاب الغارات ، كتاب صفين ، كتاب
الجمل ، كتاب مقتل حجر بن عدى ، كتاب مقتل الحسين (ع ) است .
(268)نصر
از سوى رجال شناسان اهل سنت متهم شده و دليل آن هم گرايش شيعى اوست . در برابر،
نجاشى اورا مستقيم الطريقة ، صالح الامر مى خواند والبته مى فزايد كه وى از ضعيفان
روايت مى كند. پس از آن از كتاب النهروان ، كتاب المناقب ، وكتاب اخبار محمد بن
ابراهيم وابوالسرايا،ياد مى كند.
(269)متن
اخير مربوط به حوادث آخرين سالهاى زندگى اوست .
تنها كتاب برجاى مانده او وقعة صفين است . اين تك نگارى مهم ، در مورد استفاده ابن
ابى الحديد در شرح نهج البلاغه بوده است . نسخه اى از آن در موزه بغداد بوده ودر
سال 1300 قمرى چاپ شده است . در سال 1301 فرج الله كاشانى در تهران با تصحيح آن را
چاپ كرد، امام چاپ مقبول آن با تحقيق محقق برجسته جهان عرب ، عبدالسلام هارون به
سال 1365 قمرى انجام شده است . همان چاپ درا يران هم افست شده و با نام پيكار صفين
توسط پرويز اتابكى به فارسى بسيار عالى و شيوا در آمده است .
كتاب وقعة الصفين ، از بهترين تك نگاريهايى است كه از قرن وم برجاى مانده ونشانگر
اهيمت اين تك نگاريهاست كه بيش از نود و پنج درصد آنها از ميان رفته به ويژه ،شيعه
، با از دست دادن اين قبيل آاثر، لطمه فرهنگى زيادى ديده است . كتاب نصر بن مزاحم ،
كتابى است مسند. وى در بيشتر مواقع سند مطالب خود را آوررده ودر ثبت جزئيات اين جنگ
مهم تاريخ اسلام ، تمامى توان خود را بكار گرفته است .
نام نصر بن مزاحم در كتاب الفتوح ابن اعثم فراوان آمده ، جزآن كه به خطا نعيم بن
مزاحم امده و متاءسفانه مصحح متوجه اين مساءله نشده است . بنابراين ، بسيارى از
فقرات آثار نصر بن مزاحم را در فتوح مى توان يافت .
هشام بن محمد كلبى (204 206)
هشام بن محمد بن سائب بن بشر بن عمرو كلبى در شمار بزرگترين مورخان دوره اسلامى است
. پدر وى محمد بن سائب بن بشر كلبى (م 146) نيز از عالمان بنام زمان خويش بوده و
فرزند، از ميراث علمى پدر فراوان بهره برده است . ابن سعد نوشته است كه جد وى بشربن
عمرو وفرزندانش سائب و عبيد وعبدالرحمان درجنگ جمل در كنار على (ع ) مى جنگيدند.
(270)
وى و پدر به دليل آن كه از سلك اصحاب حديث بيرون بودهخ و روشهاى تاريخى داشته اند،
ونيز به دليل گرايشهاى شيعى ، مورد طعن فراوان قرار گرفته اند. محمد را در شما
سباييها كه نام ديگر روافض بوده ياد كرده اند.
(271)با
انى حال ، دانش محمد به قدرى بوده كه عباد بن صهيب كه اوائل نمى خواست از وى نقل
كند، بعدها مجبور شد با واسطه از وى روايت كند.
(272)نهايت
آن كه در دانش تفسير كه گفته شده مانند نداشت چهره هاى موثق سنى از وى روايت كرده
اند، اما در حديث به وى اعتماد نكرده اند.
(273)
ابن نديم نوشته است كه محمد بن سائب (م 146) از عالمان كوفه بوده و در تفسير و
اخبار و ايام الناس ، تخصص داشته ، وى تفسيرى نيز نوشته است .
(274)طبرى
با اشاره به شركت او در قيام اب اشعث ، اورا متجرد در تفسير، اخبار و احاديث عرب
دانسته است .
(275)ابن
اسحاق با تعبير حدثنا ابونصر از وى روايت نقل كرده است
. سمعانى مى گويد: او كنيه محمد بن سائب را آورده تا شناخته نشود!
(276)
هشام فرزند محمد، از برجستگى بيشترى برخوردار است . او همانند پدر وخانواده اش شيعه
بوده و در منابع شرح حال وى ، به اندازه كافى بر اين امر تكليه شده است . گفته شده
كه وى به رجعت باور داشته و نوشتن مثالب صحابه ، از نشانه هاى تشيع او دانسته شده
است .
(277)نجاشى
نوشته است كه : كان يختص بمذهبنا.
(278)
وى صاحب تك نگارى هاى فراوانى بوده كه بيشتر آنها از ميان رفته و تنها فقراتى از
آنها در ساير منابع بر جاى مانده است . بسيارى از مولفان تاريخ نويس آن روزگار از
شاگردان وى بوده و از روايات تاريخى او استفاده كرده اند. حوزه كارى وى بيشتر اخبار
جاهليت ونيز اخبار مربوط به ايران و يمن بوده و گو اين كه مجموعه هاى عظيمى در اين
زمينه گردآورى كرده است . طبعا او نيز همانند پدر يك مورخ بوده است و نه محدث . به
همين دليل احمد بن حنبل درباره او گفته است كه هشام صاحب شعر و نسب است . گمان نمى
كنم كسى از وى روايتى نقل كند.
(279)
تخصص عمده هشام در دانش انساب است . تاءليفات وى در اين زمينه ، مادر آثارى است كه
بعدها در اين رشته نگاشته شده است . وسعت كار هشام اعجاب آور و نشانى است از نبوغ
بلند تاريخى وى . جواد على نوشته است : هشام در استفاده از منابع اصلى و وثائق از
مكتوب به ويژه در تاريخ حيره وتاريخ فرس بر پدرش پيشى گرفت . اوزبان فارسى را نيز
به خوبى مى دانست . دراين زمينه او قابليت و رشدى را از خود نشان داد كه به معناى
فهم علمى تاريخ از يك سوى يك مورخ بود. با اين كه هشام از اتهامات اصحاب حديث در
امان نمانده واورا متهم به تزوير و كذب در نقل روايات كردند، تحقيقات جديد نشان مى
دهد كه دشمنان او درباره هرآنچه درباره او گفتند بر صواب نبودند. او در كار خويش
موفق بود و گامهاى بلندى را در جهت تاءليف آثار تاريخى بر اساس روش علمى برداشت .
(280)جواد
على در جاى ديگر با اشاره به شيوه روايى طبرى و عدم كافى بودن آن در بررسى درستى و
نادرستى نقلها، از شيوه كلبى ستايش مى كد ك به دنبال اسناد رسمى مى گشت وخود در
كنائس وديرها به دنبال كتاب ها بود تا با استفاده از آنها به تحقيق بپردازد.
(281)
هشام درباره اخبار دوره اسلامى نيز تاءليفاتى داشت و همانطور كه از كتاب تاريخ طبرى
برمى آيد وى به طور عمده راوى اخبار ابومخنف شيعى بود. ابن نديم در سه صفحه ،
تاءليفات اورا برشمرده است . اين آثار در زمينه هاى گوناگونى ازجمله ،احلاف
(پيمانها)، انساب ،الاوائل ،اخبار جاهلى ،اخبار دوران اسلامى ، اخبار شهرها،اخبار
شعراء و ايام عرب مى باشد.
(282)تحقيقات
علمى او در خواندن سنگ هاى قبور لخميان در نوع بسيار جالب و ابتكارى است .
(283)آثار
برجاى مانده اورا سزگين فهرست كرده .
(284)
وچند اثر معروف او النسب الكبير، الاصنام وكتاب نسب معد واليمن الكبير با چند تصحيح
چاپ شده است . در تشيّع هشام روايتى جالب نقل شده كه حكايت آن خالى از لطف نيست .
زائده گويد: من نزد كلبى رفت وآمد داشتم بر او قران مى خواندم . يك روز گفت : من
زمانى مريض شدم وهمه چيز را فراموش كردم . پس نزد يكى از
آل محمد رفته ، اوزبان خودرا در دهانم نهاد. آنگاه همه
چيز را به خاطر آوردم . زائده گويد، به او گفتم : به خدا هيچ گاه روايتى ازتونقل
نخواهم كرد.
(285)انى
اظهار نظر زائده به دليل به اعتقادى او به آل محمد (ع ) بوده است .
هيثم بن عدى (م 207)
ابوعبدالرحمان بن عدى از مورخان نيمه دوم قرن دوم هجرى است كه گرچه به صورت مستقل
چيزى از وى برجاى نمانده اما تقريبا بيشتر مورخان قرن سوم و چهارم از آثار وى
استفاده كرده اند؛ به طورى كه نام وى در بيشتر مآخذ دوره پس از او آمده است . ابن
نديم از وى با عبارت عالم بالعشر والاخبار والمثاب والمناقب والمآثر و الانساب ياد
كرده است . وى ميانه و نسل تك نگار و تاريخ عمومى نويس است و به همين دليل ، در
آثار وى ، هم تك نگاريهايى مانندآثار ابو مخنف و مدائنى هست وهم تاريخ عمومى . وى
در انواع و اقسام مباحث تاريخى و نسبى ، رساله و كتاب نوشته و تنوع موضوعات مورد
علاقه وى كه حوزه تاريخ نگارى آن دوره را آشكار مى كند، بسيار گسترده است . برخى از
عناوين كتاب هايش عبارتنداز:كتاب هبوط آدم وافتراق العرب ، كتاب نزول العرب بالسواد
وخراسان ، كتاب الدولة ، كتاب تاريخ العجم و بنى امية ، كتاب المثالب الكبير، كتاب
من تزوج من الموالى فى العربق ، كتاب طبقات الفقهاء والمحدثين ، كتاب الخوارج ،
كتاب التاريخ على السنين ، كتاب خواتيم الخلفاء، كتاب تاريخ الخلفاء، كتاب ولاة
كوفة و...
(286)
هيثم بن عدى از منابع پش از خود بهره گرفته امام برخلاف كسانى كه بعدها سر سفره
آماده كتاب ها نشسته اند، او همانند ابومخنف و مدائنى بسيارى از اخبار خود را از
منابع دست اول ميان قبائل و شخصيت هاى برجسته برگرفته است . با اين حال كسانى از
اساتيد و مشايخ وى اخبارى بوده اند. يكى از آنها مجالد بن سعيد است كه به نقل ابن
نديم هيثم نقلهاى فراوانى از او داشته است .
(287)وى
شاگردانى نيز داشت كه اهل تاريخ بوده اند. از جمله ابو حسان الزيادى (243) كه كتاب
هاى مانند كتاب المغازى لعروة بن زبير و كتاب طبقات الشعراء و... داشته است .
دركتاب طبقات ابن سعد، آثار محمد بن حبيب ، اخبار الطوال ، تاريخ يعقوبى ، تاريخ
طبرى ، مروج الذهب مسعودى و آثار ابولفرج اصفهانى نام هيثم بن عدى مكرر آمده واين
نشا مى دهد آثارش مورد استفاده افراد مزبور بوده است . ذهبى در مقده تاريخ الاسلام
خود آورده است كه از جمله مصادر وى تاريخ هيثم بن عدى است .
(288)
ابوعبيده معمر بن مثنى (110 209 يا 211
يا213)
ابوعبيدهاز ديگر چهره هاى برجسته اى است كه تك نگارى هاى فراوان او، تغذيه كننده
آثار بزرگى است كه از قرن سوم به بعد تاءليف شده است .جاحظ از وى ستايش كرده است .
(289)وى
فردى شعوبى مسلك بوده و به اين دليل ، يا ازآن روى كه تمايلى به خوارج داشته ، مورد
اعتناى مردم نبوده است . گفته شده ك در تشييع جنازه وى احدى شركت نكرد!
(290)
بيشتر آثار او در موضوعات ادبى است . آثارى در باره لغات قرآن جمع آورى اخبار و
اطلاعات درباره حيوانات مختلف (شبيه آنچه جاحظ و بعدها دميرى در الحيوان وحياة
الحيوان انجام دادند) و نيز آثار تاريخى ، به ويژه فتوحات است .برخى از عناوين كتاب
هاى تاريخى او عبارتند از:
مقاتل الاشراف ، كتاب الجمل وصفين ، كتاب الغارات ، كتاب مقتل عثمان ، كتاب قضاة
البصرة ، كتاب فتوح ارمينة ، كتاب فتوح الاهواز، كتاب اخبار الحجاج ، كتاب قضة
الكعبة .
(291)آثار
وى در فتوحات مورد استفاده بلاذرى در فتوح البلدان و نيز خليفة بن خياط كه همشهرى
وى بوده ، قرار گرفته است . آنها به طور مستقيم از كتاب هاى وى نقل كرده اند. زيرا
در نقل ازاو هيچ سندى نمى آورند.
(292)
از كتابى كه ابو عبيده درباره چاه هاى مكه نوشته بود، تعداد يازده نص در اخبار مكه
فاكهى حفظ شده است .
(293)كتابهايى
كه وى در مثالب قبائل عربى نوشته و نيز اثرى كه به عنوان فضائل الفرس نگاشته ، سبب
متهم شدن وى به شعوبى گرى شده است .
ابولحسن مداينى (135 228)
(294)
على بن محمد بن عبدالله بن ابى سيف مداينى (از موالى سمرة بن جندب ) در بصره به
دنياآمد. پس از آن به مدائن رفت و در بغداد در سن 92 سالگى در خانه دوستش اسحاق
موصلى در گذشت . وى از معدود مورخانى است كه مورد اعتماد اهل سنت واقع شده واين امر
شك خاصى نسبت به او برانگيخته است .يحيى بن معين و خطيب بغدادى وى را موثق دانسته
اند.
(295)يحيى
بن معين به احمد بن زهير توصيه مى كرد كه كتاب هاى مدائنى را بنويسد.
(296)اين
در حالى است كه اوروايت مسند از او آورده است .
(297)از
آنجا كه مداينى در بصره رشد يافته ،گرچه بعدها به مداين رفته و مداينى لقب گرفته
نبايد از داشتن گرايش هاى عثمانى موجود در بصره بى بهره باشد لذا راوى اخبار عوانة
بن حكم نيز كه به گفتهياقوت ، عثمانىّ الهوى بوده ، همين مداينى است . در خبرى كه
جاحظ از مدائنى آورد آمده است كه مدائنى گفته است : امويان تنها روايات مراثى را
قبول مى كردند.وقتى علت را پرسيدند گفت : دليلش آن بود كه اين قبيل مشتمل بر مكارم
اخلاق بود!
(298)
شماره تاءليفات وى بر اسا شمارش ابن نديم 239 اثر است . اين درحالى است كه در
فهرستى كه ياقوت از آثار وى داده ،
كتاب هاى ديگرى نيز ياد شده كه به نقل برخى تا 261 مى رشد. اين حجم از تاءليف سبب
شده تا برخى لقب شيخ الاخباريين رابه مدائنى بدهند. بيست وهفت عنوان مربوط به
پيامبر (ص ) سى ويك عنوان درباره قريش و شخصيت هاى برجسته قريش ، سى وسه عنوان
درباره اخبار زنان و مساءله ازدواج ميان اشراف و امثال ذلك . هفت عنوان درباره
اخبار خلفا.بيتس و هفت عنوان درباره ايام العرب بعد از اسلام . سى هفت عنوان درباره
فتوحات . ده عنوان درباره اخبار عرب . سى و دو عنوان درباره اخبار شعراء، و بقيه در
موضوعات ديگر.
همانگونه كه از اسامى اين نوشته ها بر مى آيد. مدائنى از مهمترين مؤ لفان تاريخ
نويس در دوره اى است كه رسم برنگارش تك نگارى درباره رخدادها وموضوعات خاص بوده است
. علاقه خاص مدائنى به اين قبيل موضوعات كاملا از نوشته هاى وى آشكار است . به
عنوان مثال او به جنبه هاى خاصى از سيره توجه كرده و رساله هايى مانند: كتاب امهات
النبى (ص ) كتاب اقطاع النبى (ص )، كتاب عهود النبى (ص )،كتاب رسائل النبى (ص )،
كتاب اءخبار المنافقين ، كتاب ازواج النبى (ص )، كتاب عمال النبى (ص ) على الصدقات
اين گرايش اورا به وضوح نشان مى دهد.
بسيارى از اين تاءليفات را كه اندكى از آنها برجاى مانده و به چاپ رسيده ، بايد در
حد مقالات كوچك دانست . به عنوان مثال كتاب الفرج بعد الشدة والضيق او كه تنوخى ان
را ملاحظه كرده تنها پنج تا شش برگ بوده است .
(299)رساله
المردفات من نساء قريش مدائنى نيز كه توسط عبدالسلام هارون به چاپ رسيده كوتاه است
. اين رساله درباره زانين از قريش است كه بعد ازمرگ شوهر، به ازدواج ديگرى درآمده
اند. دورساله التعازى و علم الخواص او نيز برجاى مانده است . ممكن است ميان
تاءليفات وى ، آثار بلندى نيز بوده كه البته تا كنون خبرى از اين قبيل آثار وى به
دست نيامده است . به عنوان مثال درباره كتاب المغازى او گفته شده كه در سه مجلد
بوده است .
بخش هاى زيادى از آثار مفقود او در كتابهاى بعدى آمده است . از جمله فقرات فراوانى
از كتاب اسماء من قتل من الاطلبيين در كتاب مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى آمده
است .
(300)بلاذرى
جمعا 1416 روايت از مدائنى نقل كرده است .
(301)
درست همانطور كه بخش هاى زيادى از كتاب هاى او درباره زنان نوشته در بلاغات النساء
آمده است .
(302)ابن
ابى الحديد نيز بخش هايى از آثار مدائنى را نقل كرده است .
(303)
طبرى در بخش تاريخ خراسان در موارد فراوانى از نوشته هاى مدائنى به ويژه اثر او
فتوح خراسان سود جسته است . همينطور بلاذرى نيز در اخبار سيره ونيز امويان ، نقلهاى
فراوانى از مدائنى دارد. كتاب تاريخ الخلفاء وى هم يكى از آثار مهمى بوده كه گويا
بيشترين بهره را طبرى از آن برده است .
(304)
به هر روى آثار مدائنى با همه گستردگى تنها اختصاص به اخبار دوره اسلامى دارد. از
وى درباره موضوع المبتداء چيزى برجاى نمانده .آثار اندكى از جاهليت رسيده و ساير
نوشته هاى او مربوط به دوره اسلامى است . لذا گفته اند اگر كسى اخبار دوره جاهليت
را مى خواهد كتاب هاى ابوعبيده رابخواند و اگر كسى اخبار دوره اسلامى را مى خواهد
آثار مدائنى را بخواند.
(305)
استاد بدرى محمد فهد، با حصوله تمام ، فهرستى بلند از آنچه از مدائنى درحيطه تاريخ
دوره اسلامى نقل شده ، با حفظ ترتيب تاريخى ، از مآخذ مختلف به دست داده است .
(306)در
متون ادبى نيز، اخبار زيادى در آثار جاحظ زبير بن بكار، مبرّد، ابن عبدربه :،
ابولفرج اصفهانى و ديگران از مدائنى نقل شده است .
(307)
خليفة بن خياط (240)
خليفة بن خياط معروف به شباب عصفرى
(308)از مورخان مهم قرن سوم هجرى است كه ابن كثير از وى با عنوان
من ائمة التاريخ ياد كرده است .
(309)وى
نيز درست بمانند ابن سعد در زمانى بوده كه درگير ماجراى المحنه
ويا سختگيرى معتزله ودر راءس همه ماءمون بر ديگران در باب خلق قرآن شده است .
(310)ابن
نديم از وى ياد كرده و پنج كتاب براى وى برشمرده است . نخست كتاب الطبقات . دوم
كتاب التاريخ . سوم كتاب طبقات القراء. چهارم كتاب تاريخ الزمنى والعرجان والمرضى
والعميان و درنهايت كتاب اجزاء القرآن .
(311)تا
آنجا كه آگاهيم تنها دو كتاب تاريخ و طبقات او به دست ما رسيده و چاپ شده است .
درباره وى نيز ميان اصحاب رجال اختلاف است ، گرچه نوعا وى را توثيق مى كنند. وى
بصرى است و بصرى ها به دليل داشتن گرايش هاى عثمانى يا نزديك به آن مانند مدائنى
بخت يارشان است كه از سوى اصحاب حديث تاءييد شوند.بخارى در كتاب خود در هيجده مورد،
رواياتى از وى نقل كرده و اين نيز فرصتى ديگر بودهخ تا رجال شناسان بعدى در قدح وى
كمتر سخن بگويند. بايد اعتراف كرد كه وى اعتناى كافى به سند دارد و اين مقبول اصحاب
حديث است . كمترين علائق از نوع تشيع عراقى خليفه يافت نمى شود.
كتاب تاريخ او كه به روايت بقى بن مخلد قرطبى
(312)(201 276) باقى مانده ، در سال 1386 قمرى به كوشش اكرم ضياء العمرى
در عراق ( به مساعدت مجمع علمى عراق ) به چاپ رسيده و در سال 1414 به كوشش سهيل
زكار چاپ ديگرى از ان عرضه شده است ! (بيروت ، دارالفكر). العمرى شرح حال مفصل وى و
انچه را كه درباره وى و خاندانش در دست بوده در مقدمه آورده است .
المعرى فهرستى از مآخذ خليفه را در تاريخ او به به دست داده است . خليف در سيره به
طور عمده بر ابن اسحاق تكيه كرده است . وى همچنين از كتاب تاريخ الخلفاء ابن اسحاق
نيز بهره برده وروايات متعددى درباره دوره نخستين خلافت از ابن اسحاق نقل كرده است
.گفته شده ك بيش از صد بار نام ابن اسحاق در كتاب تاريخ خليفه آمده است .
(313)
راوى يا نويسنده ديگرى كه وى از او بهره برده وهب بن جرير است كه از روايات ويا
آثارش مورد استفاده ابن سعد در طبقات قرار گرفته است . نوشته ابو مشعر نيز كه از
ميان رفته ، از مآخذ خليفه بوده است . مدائنى از استادان رسمى وى بوده واو به طور
مستقيم از وى نقل كرده است . گفته شده كه در بخش فتوحات واخبار دوره خلفاى نخست ،
پنجاه درصد نقلها از مدائنى به احتمال از كتاب جمل ، كتاب صفين و كتاب خوارج اوست .
(314)از
ديگر مشايخ او كه برخى صاحب كتاب هايى بوده اند و محتمل است كه وياز مكتوبات آنها
با اجازه و يا شفاها از آنها رواياتى را نقل كرده باشد، عبارتند از ابوعبيده معمربن
مثنى (م 209) هشام كلبى ، سحيم بن حفص ، (م 190) وليد بن هشام قحذمى ،
(315)عبدالله
بن مغيره و بسيارى ديگر
(316)
درباره تاريخ خليفه گفته شده است كه اين كتاب قديمى ترين اثر تاريخى است كه به صورت
سالشمار حوادث را ثبت كرده و به دست ما رسيده است . امتياز ديگر كتاب آن است كه
آمار و ارقامى را ثبت كرده كه در منابع ديگر نيامده است . وى به حوادث داخلى دنياى
اسلام مانند شورش يزيد بن مهلب كمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بيشترى
آورده است .
(317)
با همه آنچه درباره تاريخ خليف گذشت ، گفته شده كه معاصران وى از كتاب او استقبالى
نكرده و در آثارى كه اندكى پس از آن تاءليف شده ، ازآن نقل نكرده اند. طبرى تنها يك
بار آن هم در حوادث سال 141 از وى ياد كرده است . ازدى (م 334) در تاريخ موصل خود
از آن بهره برده
(318) اما بعدها، ذهبى و يا ابن كثير از آن استفاده نكرده اند. محتمل
چنان است كه كتاب در دسترس آنها نبوده است .
تاريخ در نگاه مورخان كهن ، به معناى سال است و به طور عمده به معناى تقويم اعم از
سال تولد، درگذشت ، سال رخ دادن حوادث و مانند اينها به كار مى رود. خليفه در مقدمه
كتاب خود در وصف تاريخ مى نويسد: اين كتاب تاريخ است و مردمان كار حج و روزه خويش و
نيز عده زنان و مدت ديون خود را با تاريخ تعيين مى كنند. پس از آن از تاريخ يزدجرى
سخن مى گويد و آنگاه از مبداءهاى تاريخى متعدد كه اعراب از پس از هر حادثه ، براى
چندى آن را حفظ مى كردند و آخرين آنها حمله ابرهه به مكه بوده است .پس از آن پيدايش
تاريخ خجرى سخن گفته و بدنبال آن بحث تاريخى خود را از تولد پيامبر(ص ) آغاز و تا
سال 232 ادامه مى دهد.
از ويژيگيهاى عمده كتاب ، ارائه آگاهيهايى درباره صاحب منصبان حكومتى در هر سال و
در هر شهراست . وى درجال جاى كتاب ، فهرست شهرها را با ياد از اميران و ساير صاحب
منصبان آن ياد مى كند.
(319)ويژگى
ديگر ياد از سالها و نيز روزهاى هفته است كه در قياس با مآخذ ديگر قابل توجه است .
ياد از فهرست كستگان يمامه و نيز كشتگان جمل و حره
(320)كاملا تازگى دارد.
نيز بايد يادآور شد كه متن تاريخ خليفه ، برخلاف كتابهايى مانند يعقوبى و مسعودى كه
گرايشهاى مذهبى و سياسى در آنها آشكار است ، خالى از موضع گيرى است .
اثر ديگر خليف ، كتاب طبقات اوست كه در كنار طبقات ابن سعد از كهن ترين آثارى است
كه در اين زمينه بر جاى مانده است . كتاب طبقات خليف ، على رغم اختصار، از دامنه
جغرافيايى وسيع ترى نسبت به طبقات ابن سعد برخوردار بوده وافزون بر چند شهر بزرگ
دنياى اسلام ، از بسيارى از شهرهاى خردتر نيز يادكرده است .
(321)
كتاب طبقات على رغم اختصار حاوى آگاهيهاى تاريخى ويژه اى درباره اشخاص است . از
جمله آن كه ، در مواردى درباره محل سكونت آنها نيز سخن مى گويد كه از ديد تاريخ
محلى ارزش خاص خود را دارد.