منابع تاريخ اسلام

رسول جعفريان

- ۲ -


تدوين سيره نبوى در مدينه

ازمسايل مهمى كه بايد در شناخت مقدماتى سيره دانست ، اين است كه انچه امروزه از سيره مى دانيم وبه عنوان تاريخ حيات پيامبر (ص ) در دست داريم ، چگونه و به وسيله چه كسانى تنظيم شده است ؟ آنچه مسلم است اين كه ابن اسحاق دانش خويش را از مدينه برگرفته و بايد ديد كه عالمان و راويان مدينه اى اطلاعات را به كمك چه مآخذى گردآورى كرده اند.

يادآورى اين نكته مفيد است كه در طور تاريخ اسلام و در همان قرن اول هجرى ، هر شهرى گرايشى سياسى و مذهبى خاصى داشت ؛ اين گرايش ‍ متعلق به اكثريت مردم بود چه موافق مذاق حكومت ها باشد و چه نباشد. طبيعى بود كه عالمان وراويان شهر نيز نوعا متاءثر از اين گرايش هابودند.

براساس آنچه كه از تاريخ به دست مى آيد، شام تا مدت ها چهره اموى داشته است . كوفه به دلايل متعددى گرايش هاى شيعى را در خود پرورش ‍ داد و بصره به دليل رقابت با كوفه و با خاطر شركت در جمل ، هواى عثمانى داشت ؛ اما مكه و مدينه طرفدار شيخين بود و آنها را اساس بينش دينى وسياسى خود مى دانست . از آنجايى كه پس از رحلت پيامبر (ص ) بخشى از صحابه به شهرها مهاجرت كردند، به تدريج مكتب حديثى خاصى در هر شهر پديد آمد. ويژگى هر مكتبى بستگى به عقيده صحابه يا صحابى متنفذى داشت كه درآن شهر سكونت كرده وشاگردانى را پرورش داده بود. عايشه ، ابوهريره وعبدالله بن عمر اين نفوذ را در مدينه داشتند. رتبه بعدى از آن زيد بن ثابت ، انس بن مالك وروات ديگر بود. اميرالمؤ منين (ع ) وابن مسعود در كوفه شهرت يافتند و همين طور كسانى ديگر در ساير شهرها. در برخى از مناطق گرايش سياسى موجود از حضور صحابيان نيز قويتر بود ورنگ و بوى تعصبات مذهبى اين شهرها را شكل مى داد.

در مورد سيره نويسى ، بايد مدينه را بنيادگذار دانست . (73)نگاهى به نام نخستين دسته از عالمان سيره ، نشان مى دهد كه اكثريت قريب به اتفاق آنها اهل مدينه بوده اند، از ميان نام هايى كه پيش از اين آورديم ، شعبى و ابواسحاق سبيعى در كوفه بودند؛ به جز يك نفر ديگر كه محل حياتش ‍ رانيافتيم ، بقيه در مدينه پرورش يافته و تحت تاءثير جوّ فكرى اين شهر بودند.

در برابر، مردم شام به دلايلى از پرداختن به سيره پيامبر (ص ) منع مى شدند. مهمترين دليل آن كه در بيان سيره ماهيت خاندان اموى شناخته مى شده و امويان نمى توانستند با تبليغات ، خود را از نزديكان پيامبر (ص ) بشناسانند. جالب آن كه عبدالملك بن مروان راضى به نقل سيره عمر هم نبود، چرا كه آن را براى امرا تعب زا و براى رعيت مفسده مى دانست . (74)البته به مرور ميان محدثان شامى كسانى يافت شدند كه رواياتى در مغازى نقل مى كردند. (75)اما اين افراد نبايد چندان و چنان باشد كه مشكلى براى امويان ايجاد كنند.

زهرى كه در اصل دانش خود را از مدينه فراگرفته بود، در دو دهه پايانى قرن اول تا پايان عمر در دهه سوم قرن دوم ، بيش از چهل سال ميان شام و مدينه رفت و شد داشت . وى از كسانى است كه در دانش مغازى سهم بسيار عمده اى داشته و طبعا بايد يكى از انتقال دهندگان اين دانش به شام باشد. وى در اين مدت در خدمت دولت اموى بود. در ادامى از وى سخن خواهيم گفت .

سعيد به سعد بن عباده وسهل بن ابى حثمه هر دو مدنى و انصارى هستند و زهرى به گونه اى مرسل از سهل بن ابى حثمه رواياتى در سيره آورده است . سعيد بن مسيب از فقهاى مدينه بود وشهرت به راوى عمر داشت . زهرى وقتاده از دست پروردگان او هستند. عبيدالله بن كعب بن مالك انصارى است . او مورد ستايش ابن اسحاق قرار گرفته و ابن اسحاق رواياتى از اودر مغازى آورده است ؛ چنانكه زهرى نيز از اورواياتى دارد.

ابان بن عثمان بن عفان ، درسال 75 والى مدينه بودن ، از عايشه فراوان نقل كرده واز قديميترين افراد عالم به سيره است . ابن اسحاق از او نقلهايى درسيره دارد. (76)عروة بن زبير از مهمترين محدثان مدنى است كه از صحابه و به خصوص عايشه نقل هاى فراوانى دارد و منبع مهم زهرى (77)وحتى موسى بن عقبه كه خود ازموالى خاندان زبير بود، در سيره است .فرزندش هشام بن عروه راوى اخبار اوست و اهل عراق اورا قبول نداشتند. (78)قاسم بن محمد بن ابى بكر از فقيهان مدينه و از مشايخ زهرى است . عاصم بن عمر بن قتاده ، انصارى است . وى شهرت بن مغازى داشته وابن اسحاق از او رواياتى نقل كرده است . اوبعدها به شام رفت وعمر بن عبدالعزيز وى را امر به خواندن قصص مغازى ومناقب الصحابه در مسجد جامع اموى كرد. (79)يعقوب بن عتبه ، مدنى و معاصر زهرى وفردى آگاه به مغازى بوده است . عبدالله بن ابى بكر بن حزم مزدنى از راويان اخبار مغازى براى ابن اسحاق و ديگران است . يزيد بن رومان از موالى آل زبير ومدنى است . وى نگاشته اى نيز در مغازى داشته كه متكى به روايات عروه و زهرى بوده است .

ابوالاسود محمد بن عبدالرحمن اسدى ، فرزند همسر عروة بن زبير بوده و عروه از مشايخ اوست . موسى بن عقبه از متقدمان در مغازى و شاگردان زهرى بوده كه در مدينه زندگى مى كرده است . بيشترين تلاش علمى او در مغازى وسيره خلفا بوده و گو اين كه تاريخى نيز بر حسب سنوات نوشته است . سزگين تاءييد كرده كه مغازى او او متكى به زهرى است . (80)وى نيز از موالى آل زبير است (81) مالك بن انس يحى بن معين واحمد بن حنبل مردم را دعوت به خواندن مغازى او كرده اند. (82)نكته اى كه از قسمت اخير مطالب فوق بر مى آيد اين است كه آل زبير تاءثير مهمى در شكل گيرى سيره داشته اند. هورفتس نيز اشاره كرده كه ابن اسحاق افزون بر اخذ از زهرى از وابستگان به آل زبير فراوان نقل كرده است . وى از افرادى چون يزيد بن رومان كه از موالى عروه بوده ، از هشام بن عروه و عمر بن عبدالله فرزند برادر عروة ، و محمد بن جعفر كه وى نيز فرزند برادر عروه است وهمچنين از حيى بن عباد بنعبدلله بن زبير نقل كرده است . (83)

موسى بن عقبه (م 141) 

موسى بن عقبه بن ابى عياش قرشى يكى از چهرهاى برجسته در دانش ‍ مغازى است . وى به سال 68 هجرى ، عبدالله بن عمر را ديده و بدين ترتيب در آن زمان ، حداقل نوجوانى بوده است ، وى از موالى خاندان زبير بوده و با توجه به علاقه خاندان زبير به مغازى كه پيش از اين بدان اشاره كرديم اين نكته جالب به نظر مى رسد. (84)وى در كنار ابن اسحاق ، از شاگرادان زهرى بوده و به طور مستقل والبته مفصل به كار تدوين مغازى مشغول . با اين حال ، به دلايل مختلفى كه مى توان از آن جمله آن ها را عدم انتشار به موقع آن در عراق يا نوع ضعيف تاءليف در قياس با كار ابن اسحاق دانست ، ويا دلائلى ديگر، شهرتى به دست نياورده است . اين كتاب تا قرن نهم هجرى در اختيار بوده و پس از آن جز فقراتى ازآن باقى نمانده است .

سزگين نوشته است : اعتماد اساسى وى به زهرى است ، گرچه تعبير حدثنى الزهرى كمتر بكار رفته وبيشتر تعبير قالب ابن شهاب وزعم ابن شهاب بكار رفته است . مالك بن انس دربرابر اين سؤ ال كه مغازى را از كجا فرابگيريم ، مى گفت : عليم بمغازى موسى بن عقبة ، فانه ثقة .وى افزود: او در دوره بزرگى سن به دنبال مغازى رفت تا نام كسانى كه با رسول خدا(ص ) بوده اند ثبت كند. (85)عنايت مالك بن انس به مغازى موسى بن عقبه ، نبايد بى ارتباط با بى اعتمادى وى به ابن اسحاق باشد بعدها يحى بن معين هم مى گفت : كتاب موسى بن عقبه عن الزهرى اءصح الكتب . (86)اين اشاره به قدح طرق ديگر حديثى مى تواند باشد. داستانى كه براى توجه وى به مغازى نوشته اند روشنگر حديثى وى مى تواند باشد. داستانى كه براى توجه وى به مغازى نوشته اند روشنگر برخى نكات درباره سيره نويسياست . سفيانب ن عيينه مى گيد: شيهى با نام شرحبيل بن سعد در مدينه بود كه از آگاهترين مردم به مغازى بود. اورا متهم كردند كه براى كسانى كه سابقه اى نداشتند ،سابقه قرار مى دهد. به همين دليل مغازى اواز چشم مردم افتاد. ابراهيم بن منذر مى گويد: اين مساءله را به محمد بن طلحة ابن الطويل كه آگاه تر از او به مغازى در مدينه نبود، گفتم . به من گفت : شرحبيل بن سعد عالم به به مغازى بود.اورا متهم كردند افرادى كه در بدر نبوده اند،به عنوان بدرى ياد مى كردند. همين طور درباره حاضران در احد و هجرت . به همين دليل از چشم مردم افتاد. وقتى موسى بنعقبه شنيد، با اين كه سنش زياد بود، كار روى فهرست اسامى حاضران در بدر واحد و مهاجران حبشه ومدينه را آغاز كرد وچيزى در اين باره نگاشت . (87)

ياقوت نسخه اى از مغازى بن عقبه را كه به خط ابونعيم اصفهانى بوده استفاده كرده است . (88)بخشى از مغازى را كه ابن شهبه (م 789) تهذيب كرده ساخو با ترجمه آلمانى چاپ كرده است . كتاب الدرر فى اختصار المغازى والسير ابن عبدالبر (م 463) تلخيص مغازى موسى بن عقبه است . فقرات فراوانى از اين كتاب را ابن حجر در الاصابه آورده كه سزگين شماره صفحات آن را معين كرده است . (89)همچين فقرات فراوانى از آن را بيهقى (م 458) در دلائل النبوة نقل كرده است .

محمد بن اسحاق (81 15085/ 151) 

ابن اسحاق نويسنده اولين سيره نسبتا جامعى است كه به دليل نظم منطقى موجود در آن به عنوان نخستين كار اصيل در اين زمينه شناخته شده است . (90)وى از موالى عرب يا فارسى عراقى است كه پدرانش مسيحى بوده وجدش يسار از اسيران جنگ عين التمر عراق بود. وى در مدينه باليد، اما در نهايت در بغداد درگذشت و در مقبره خيزران مدفون شد. وى جداى از مدينه كه بخش عمده دانش حديثى خود را ازاستادان آن فراگرتف ، در سفرى كه حدود سى سالگى به مصر داشت ، شاگرى كسانى چون يزيد بن ابى حبيب (م 127) كرد و در اخبار سيره از او هم بهره برد. (91)ابن اسحاق پس از پيروزى عباسيان درسال 132 به عراق رفت و زمانى كه منصور در حيره بود، كتاب مغازى خود را تاءليف كرد و از آن زمان ميان مردم كوفه و سپس ساير مناطق انتشار يافت . در واقع مهاجرت ابن اسحاق از مدينه به عراق دانش ، سيره را كه تولدش در مدينه بود، به مهمترين نقطه عالم اسلام يعنى عراق انتقال داد.

ابن اسحاق سيره مدوّنى از خود برجاى نهاد كه صبغه تاريخى آن به طور كامل روشن است . كتاب او مشتمل براخبار تاريخى از آغاز زندگى آدم تا پايان زندگى پيابر (ص ) مى دانست ، حذف كرد. بايد گفت امتياز كتاب بن اسحاق به ساختار منظم آن سات كه نبايد به تنهايى زاييده افكار خود او باشد، بلكه همانگونه كه برخى از محققان نوشته اند، تركيب كار مغازى از استاد وى زهرى و ساير مولفانى بوده كه پيش از آن به اين كار اشتغال داشته اند. گرچه بايد گفت ، همان گونه كه مسعودى يادآورد شده پيش از آن تصنيفى و مجموعه اى در اين حد نبوده است . (92)

ابن اسحاق در مدينه پرورش يافت ولذا روايات او به طور عمده شامل نقل هاى مدنى و در اندك مواردى مصرى است . در برابر، راويان كتاب وى ، به جز يك نفر مدنى ، همگى شرقى هستند و اين بدان جهت است كه او سيره را در مدينه تدوين اوليه كرد، اما در عراق انتشار داد. بنابراين ، بايد توجه داشت كه او محصور در نقل هاى مدنى است كه محدوديت هاى خاص خود را دارد. وى در حيره ، سيره خود را به منصور يا مهدى زمانى كه ولى عهد بود هديه كرد. (93)

ابن اسحاق تحت تاءثير راويان يهودى و مسيحى يا آنان كه مسلمان اما متاءثر از اهل كتاب بوده اند، قرار داشته و بخش نخست كتاب خودرا كه كتاب المبتداء در اخبار انبياء وملوك گذشته بوده و بعدها ابن هشام آن را حذف كرده (94)از طريق آنان و با استفاده از مآخذ اهل كتاب نگاشته است . افزون بر آنها، اخبار وى از عرب پيش از اسلام از منابع داستانى موجود در حجاز گرفته شد و رنگ داستانى آنها كاملا روشن است . روش ابن اسحاق گرچه حديثى است اما در همه موارد از اسناد يادى نكرده و تنها درمواردى كه بيشتر مربوط به دوران بعد از هجرت است سند نقلهاى خودرا اودره است . پيش از آن عناوين با تعبير قصة ... آغاز مى شود.

تعبيرهاى بهمى از اين قبيل كه اهل علم مرا روايت كردند يا اينگونه تصور كرده اند يا حتى اظهار ترديد با جمله الله اعلم نشان از آن دارد كه او براى تكميل كار تاريخى خود نيازمند استفاده از تمامى آنچه در اطرافش ‍ بوده داشته و اين رووش ، التبه روش يك محدث نيست ، بلكه روش يك تاريخ نويس است كه وقتى با كمبود منابع براى تكميل ساختار تاريخى بحث خود روبروست ، از هر شاهدى بهره مى گيرد، از آن جمله است اشعار كه بسيارى از قديم و جديد، در درستى آنها ترديد داشته اند . (95)ابن هشام بسيارى از اين اشعار را حذف كرد به طورى كه ادعا شده اشعار موجود در سيره ابن هشام يك پنجم ااشعارى است كه درنسخه اصلى ابن اسحاق بوده است .

در برابر از قرآن نيز به طور مفصل استفاده كرده و در هر باب روايات شاءن نزول را آورده است .

بحث وثاقت يا عدم وثاقت ابن اسحاق ، يكى از جنجالى ترين بحث هايى رجالى در نوع خود است . زمانى كه ابن اسحاق در مدينه بد، به دلايلى كه شايد رقابت از آن جمله بوده ، با دوتن از فقيهان و محدثان مدينه يكى مالك بن انس ، (96)وديگرى هشام بن عروه (97)درگير شد. به همين دليل متهم به انواع تهمتها از جمله تشيع و قدرى بودنن شد. (98)به دنبال آن كتب رجالى پيرامون اونقل هاى گوناگون و قضاوت هاى مختلفى را آوردند ابن حبان در الثقات و ابن سيد الناس (99) سخت از او دفاع كرده اند.

بايد گفت اتهام تشيع به او به معناى مصطلح امروزى درست نيست وبه احتمال به جهت نقل برخى از فضايل كه تعدادى از آنها از جمله روايت انذار عشيرة توسط ابن هشام در سيره موجود حذف شده است ، اما طبرى آن را از طريق ابن اسحاق به دست آورده متهم به تشيع شده است . ابن تنها مى تواند به معناى دوستى اهل بيت (ع ) باشد، چيزى كه به هيچ روى مورد رضايت مذهب عثمانى حاكم بر مدينه وشام نبوده است . مادر جاى ديگر از اين طايفه ب عنوان نوعى شيغه عراقى ياد كرديم كه البته درجات مختلفى دارند. انكار نمى توان كرد كه ابن اسحاق بسيارى از فضائل امام على (ع ) را در سيره آورده است .

بسيارى ديگر، اورا تنها در نقل اخبار موثق دانسته اند نه در حلال و حرام . (100) اين قبيل اظهار نظر تسامح سلف را در نقلهاى تاريخى نشان مى دهد. طبرى كه بخش فراوانى از اخبار سيره و حتى بعد از آن رااز آثار بن اسحاق گرفته وى را ستايش كرده و موثق دانسته است . (101)در برابر ابن نديم كه گرايشهاى شيعى او كاملا روشن است به سختى به ابن اسحاق تاخته واتهامات چندى از قبيل : تاءثير پذيرى وى از يهود، تضعيف او توسط اهل حديث (102) ساختن اشعار و قرار دادن آنها در سيره و حتى اتهام اخلاقى را به وى نسبت داده است . (103) زهرى از استادان ابن اسحاق است در ستايش او مى گفت : تا وقتى كه اين احول يعنى ابن اسحاق دراين ديار است ، دانش باقى است . (104)وشعبه مى گفت : اگر من قدرت داشتم ، ابن اسحاق را بر تمام محدثان حاكم مى كردم . (105)

پيش از اين اشاره كرديم كه دانش مغازى در مدينه شكل گرفته است . بروكلمان نيز نوشته است كه احاديث ابن اسحاق همه به اهل مدينه بر مى گردد. (106)البته ممكن است ابن اسحاق تنها از افرادى كه نام برديم نقل نكرده باشد بلكه از افراد ناشناخته عادى كه به دلايلى با حوادث زمان رسول الله (ص ) مرتبط بوده اند نقل كرده باشد، اما او به هر حال ، اساس ‍ كارش نگرش خاصى است كه اين روايات را شكل داده است ؛ با توجه به اين كه معمولا كار اين افراد نقل بدون نقادى و دست بردن در عبارت بوده اهميت نقش راويان اوليه بيشتر روشن مى شود. كافياست چند نمونه از اسناد ابن اسحاق را بياوريم :

حدثنى صالح بن كيسان عن عروة بن زبير عن عايشه ؛ حدثنى عاصم بن قتاده ،ذكر الزهرى عن عروة بن زبير عن عايشه ؛ حدثنى يحيى بن زبير عن ابيه عروة ؛ حدثنى محمد بن عبدالله عن عامر بن زيد، عن بعض اهله ؛ حدثنى نافع مولى عبدالله بن عمرعن ابن عمر؛ حدثنى عبدالرحمن بن الحارث عن بعض آل عمر او بعض ‍ اهله .

ابن اسحاق موارد اندك از امام باقر (ع ) و يا از طريق زهرى از امام سجاد (ع ) رواياتى آورده كه محدود است . معمر بن راشد(م 154) نيز كه دستى در نگارش مغازى داشته ، به طور غالب از زهرى روايت مى كند. (107)دورى نيزضمن تحقيقات خود درباره دانش تاريخى عرب ، به اين نتيجه رسيده كه زهرى پايه گذار مكتب مدينه بده و موسى بن عقبه و ابن اسحاق هر دو شاگر او بوده اند. از نظر او، موسى بن عقبه متكى به كار استادش زهرى است كه در عين حال اضافاتى نيز داشته است . (108) همينطور است وضع ابن اسحاق .

گيب تصريح كرده كه تاقبل از قرن دوم هجرى سيره اختصاص به مدينه داشته است . (109)ابن اسحاق سيره خود را در مدينه جمع آورى كرده و شايد تدوين آن را بعدا در عراق صورت داده باشد. وى در مدينه با مالك بن انس و هشام بن عروه درگير شدو به خصوص به دليل تمسخر علم مالك (110) مجبور به ترك مدينه گرديد. (111)در عراق سيره او انتشار يافت . بنابه نوشته ابن سعد، او در كوفه سيره اش را خواند، پس از آن در جزيره و شهر رى نيز سيره اش را برگروهى قرائت كرد. (112)

ابن اسحاق بيست سال آخر حيات خود را در دوره بنى عباس گذراند و گفته شد كه سيره اش را به منصور و يا مهدى عباسى زمانى كه ولايت عهدى پدر را داشته تقديم كرده است . به همين دليل ، به طور جزى بايد رد مسائل مربوط به عباس بن عبدالمطلب تجديد نظر كرده باشد. (113)

متن تهيهشده توسط ابن اسحاق به طور كامل به دست مانرسيده و تنها تهذيب آن توسط عبدالملك بن هشام (م 213 يا 218) در دسترس ما قرار دارد. وى آن گونه كه در مقدمه آورده ، مطالبى را كه بى ارتباط با پيامبر (ص ) ديده و نيز برخى اشعار (114)و آنچه را كه شنيع مى دانسته حذف كرده است . درباره اين كه ابن هشام مطالب عمده اى را حذق كرده يانه ، اختلاف نظر وجود دارد. (115)در عين حال از آن جهت كه در سيره موجود دقيقا تشخيص گفته هاى ابن اسحاق ممكن و اضافات هشام به نام خد اوست ، بايد شكرگزار بود.

تهذيب ابن هشام كه به نام سيره ابن هشام شهرت يافت ، از همان آغاز مورد استفاده بوده است . يعقوبى از همين روايت استفاده كرده است . كتاب الروض الانف از عبدالرحمان السهيلى (508 581) شرحى است . مبسوط به سيره ابن هشام كه به چاپ رسيده است . سهيلى يز گفتنى است كه هدفش شرح سيره ابن اسحاق است كه ابن هشام آن را تهذيب و تلخيص ‍ كرد و بنايش شرح لغات ناماءنوس ، جملات دشوار، شرح نسب هاى مشكل و تكميل مواردى است كه ناقص مانده است . اين كتاب به تصحيح عبدالرحن وكيل در مصر به چاپ رسيده در سال 1412 در بيروت افست شده است . ابوذر بن محمد بن مسعود خشنى (533 604) نيز شرحى ادبى در يك مجلد بر سيره ابن هاشم تاءليف كرده است . (116)

جداى از آنچه ابن هاشم از طريق زياد بن عبدالله بكّايى (م 183) نقل كرده طبرى نيز از سيره ابن اسحاق از طريق محمد بن حميد رازى و او از سلمة بن فضل ، نقل هاى زيادى آورده است . اين سلمه از متن صلى ابن اسحاق كه آن را براى منصور تهيه كرده بوده استفاده كرده است . (117)

راوى ديگر كتاب ابن اسحاق يونس بن بكير است كه ابن اثير در اسد الغابه از آن بهره برده و اخيرا بخشى از آن در مراكش پيدا شد كه محمد حميد الله و بعدا سهيل زكارهر كدام جدا گانه تصحيح و چاپ كردند. يوسن بن بكير راوى اين بخش ، رواياتى را زا ديگران ضميمه سيره ابن اسحاق كرده است . (118)

صرفنظر از نقطه ضعف اساسى سيره ابن اسحاق ، كه همان اتكاى صرف به روايات مدينه و انعكاس همان ديدگاه است . اين سيره از جهت انسجام درونى و به عنوان يك متن تاريخى از قوت قابل توجهيى برخوردار است . با توجه با سابقه محدود تاريخنگارى ، بايد كارابن اسحاق را قدم بسيار مهمى در پيشرفت دانش تاريخنگارى اسلامى دانست . او نظم خاصى به اخبار تاريخى داده ودقيقا ذهنيت تاريخى را در عرضه اخبار به كار گرفته است . گفته گيب ، او تنها تاريخ پيامبر (ص ) را ننوشته بلكه تاريخ نبوت را نوشته است . (119)ابن اسحاق را بايد اولى تحليل اخبار سيره دانست . او در ابتدار بسيارى از بحث هاى ، يك نوع جمع بندى تحليل ارائه مى دهد. اين در حالى است كه كاستيها و نادرستيهاى زيادى به دليل منابع و مآخذ ابن اسحاق درسيره او وجود دارد. سيره مزبور تنها منعكس كننده بخشى از روايات سيره است ، زيرا در ساير شهرها نيز روايات سيره در دست صحابه اى كه به آن شهرها رفته بودند، وجود داشته كه مورد استفاده ابن اسحاق قرار نگرفته است . اضافه بر آن ، بعدها واقدى وبرخى از ديگر با تتبعاتى كه در مآخذ اوليه كرده اند، مطالب فراوانى جديدى را در سيره ادامه يافت و محدثان و اخباريان قرار گيرد. بد از ابن اسحاق كار تتبع در اخبار سيره دادمه يافت و محدثان و اخباريان زيادى به كار جمع آورى مشغول شدند كه تنها نوشته هاى برخى از مشهورترين آنها باقى مانده است .

سيره ابن اسحاق در قرن هفتم توسط شرف الدين محمد بن عبدالله بن عمر به فارسى در آمده وتلخيص شده است كه اين اثر با نام سيرت رسول الله توسط اصغر مهدوى و مهدى قمى نژار با مقدمه اى مفصل در باره سيره نگارى و سيره ابن اسحاق چاپ شده است . (120)ترجمه ديگرى از آن با عنوان سيرت رسول الله از رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى از دانشمندان قرن هفتم نيزچاپ شده است . (121)

ابن اسحاق كتاب ديگرى در اخبار الخلفاء داشته كه كوچك بوده و نقلهايى از ان بر جاى مانده است . (122)گفتنى است كه خليفه ة بن خياط، اخبار مربوط به جريانات رده و فتوحات را از ابن اسحاق گرفته كه طبعا از همان كتاب اخبار الخلفاء او بوده است . (123)

ابان بن عثمان بجلى (م ح 170)  

يكى از چهره هاى سيره نويس قرن دوم هجرى ابان عثمان بجلى است . در بيشتر مآخذ از وى با عنوان اءبان بن عثمان الاحمر البجلى ياد شده است . تنها ياقوت حموى وى را اءبان بن عثمان بن يحيى بن زكريا اللؤ لؤ ى شناسانده كه دليل آن خلط دو شرح حال توسط ياقوت ، در ماءخذ مورد استفاده ياقوت يعنى الفهرست شيخ طوسى بوده است . (124)

آنچه در مصادر شيعى آمده آن است كه وى از مولاى قبيله بجيله بوده است . مى دانيم كه از مولى بودن لزوما به معناى عجمى بودن نيست ، چه ميان خود عربهاپيش از اسلام و احتمالا پس از آن عقد ولاء وجود داشته است . نمونه آن ولاء زيد بن حارثه نسبت به رسول خدا(ص ) يا ولاء عمار بن ياسر نسبت به بنى مخزوم است . با اين حال احتمال عجمى بودن اءبان قوى است .

قبيله بجيله قبيله اى قحطانى دانسته است . اين قبيله همانند بسيارى زا قبايل حجازى يا يمنى ديگر، در پى آغاز شدن فتوحات به عراق كوچيد و در قادسيه حضور يافت . در اين جنگ شمارى از ايرانيان خود به اعراب پيوستند وولاء آن ها را پذيرفتند بسيارى از نيز به اسارت در آمدند و طبعا به تدريج ، پس از آزادى به عنوان موالى قبايل عربى درآمدند. قبيله بجيله در جنگ صفين در كنار اءمير المومنين بود و حتى از مختار نيز بر ضد مخالفانش ‍ دفاع كرده است . (125)بدين ترتيب بايد آثارى از تشيع را در اين قبيله سراغ داشت .

افزون بر احمر، لقب ديگرى نيز براى وى محمد بن سلام كه از شاگردان وى بوده آورده وآن الاعرج است . وى در چند مورد از وى با عنوان اءبان الاعرج از وى ياد مى كند. (126)با توجه به نقل هاى وى از اءبان كه مكرر در طبقات الشعراء آمده ، بايد منظور وى اءبان مورد نظر ما باشد. احتمال آن هست كه اعرج تصحيف شده احمر باشد. (127)

توجه به اين نكته لازم است كه جداى از اءبان به عثمان الاحمر، شخص ‍ ديگرى با عنوان اءبان بن عثمان بن عفان وجود دارد كه فرزند خليفه سوم بوده و جداى از آنكه سالها حكومت مدينه را داشته ، ادعا شده كه در اخبار سيره نبوى نيز دستى داشته است .

تشابه اسمى سبب شد است تا برخى به خطا پسر عثمان بن عفان را بجاى اءبان امامى مذهب قرار دهند. از جمله فواد سزگين در بيان سيره نويسان عصر اول ، ازاءبان بن عثمان بن عفان ياد كرده و نوشته است كه منقولاتى از اودر تاريخ يعقوبى امده است . (128)

اين در حالى است كه فردى كه در تاريخ يعقوبى از وى نقل شده اءبان بن عثمان الاحمر است . دليل آن نيز اين كه يعقوبى تصريح مى كند كه وى راوى اخبار امام جعفر صادق (ع ) است . طبيعى است كه سن و سال پسر خليفه سوم كه در جنگ جمل در كنار عايشه بوده در اين حدنبوده كه بتواند راوى اخبار امام صادق (ع ) باشد. به علاوه كه نگاهى به مصادر حديثى شيعه و آشنايى مختصر با احاديث اءبان ،نشان مى دهد كه اين خطا، خبط وخلط بسيار بزرگى است .

ترديدى وجود ندارد كه وى كوفى بوده است . زيرا قبيله بجيله دركوفه بوده است . نجاشضى با اشاره به آنكه اصله كوفى مى نويسد: كان يسكنها تارة والبصرة تارة به همين دليل است بسيارى از بصريان از قبيل ابوعبيده معمربن مثنى و محمد بن سلام آمده است كه : وكان اءبان من اءهل البصرة . (129)

دانسته است كه اءبان در شما اصحاب اجماع بوده است كسانى كه : اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنهم كسانى كه آنچه صحت انتسابش به ايشان درست باشد، نبايد در آن ترديد كرد. اين امر، بهترين دليل بر مرتبت والاى علمى ووثاقت ابان بن عثمان است .

وى راوى روايات فراوانى در ابواب مختلف فقه است كه در كتب اربعه و ديگر آثار فقهى روايت شده است . فهرستى از آنها را علامه تسترى در قاموس الرجال به دست داده است . موارد نقل شده ازاءبان بن عثمان دركتاب الفروع كافى را محققى ديگر فراهم اآورده است . مجموع مشايخ وروات اءبان را نيز علامه رجال شناس و فقيه معاصر آية الله شبيرى با نشان دادن محل هر مورد فراهم آورده اند ك به چاپ نرسيده و البته مورد استفاده ما در اينجا بوده است .

ابان خود از اصحاب امام صادق (ع ) بوده و شمار زيادى بلاواسطه از ايشان نقل كرده است . با اين حال ، وى در محضر بزرگان از اصحاب امام باقر و صادق عليهما السلام . شاگردى كرده و احاديث بى شمارى به واسطه آنها از اين دو امام بزرگوار نقل كرده است . شايد اين دليلى بر آن باشد كه وى ميان اصحاب امام صادق عليه السلام در شمار جوانان اصحاب بوده است .

وى جداى از شاگردان فراوانى كه تربيت كرده ، دو كتاب نيز داشته است . يكى همين كتاب سيره اوست كه در ادامه از آن سخن خواهيم گفت و ديگر اصل او كه شيخ به اجمال از آن ياد كرده وطبعا احاديث فقهى و اعتقادى زيادى در آن بوده كه از همان طريق با توسط شاگردان به منابع حديثى راه يافته است .

يكى از مهمترين شاگردان او ابن ابى عمير كه اءبان از مشايخ عمده او به شمار مى آيد. برخى ديگر از روات او عبارتند: محمد بن زياد بياع ، محمد بن زياد ازدى ، حماد بن عيسى ، حسن بن على بن فضال ،احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى ، على بن مهزيار، محمد بن وليد صيرفى ، عبدالله بن حماد انصارى ، حسن بن على الوشاء، محمد بن خالد برقى ، حسن بن محبوب ، يونس به عبدالرحمان ابراهيم بن اءبى البلاد، فضالة بن اءيوب ازدى ، محمد بن سنان و على بن حكم .

دانش اءبان بجز فقه و كلام شيعى ، شامل آگاهى از اخبار شعرا، ايام العرب و انساب نيز بوده است .تخصص وى در سيره رسول خدا (ص ) نيز با توجه به همين زمينه علمى اوست . اين افراد را در اصطلاح آن روزگار اخبارى مى ناميدند. وى در اين زمينه نيز شاگردان برجسته و بنامى داشته است .

شيخ طوسى و نجاشى نوشته اند كه اءبان مدتى در بصره و مدتى در كوفه زندگى مى كرده است . به همين دليل در بصره كسانى مثل اءبو عبيده معمر بن مثنى و محمد بن سلّام جمعى از وى اخبار الشعراء والنسب والايام شنيده اند. علامه تسترى (ره ) نوشته اند: هذا وابوعبدالله محمد بن سلام الذى قال الفهرست والنجاشى : اخذ عن اءبان هذا، لم اءعرفه والمعروف اءبوعبيد قاسم بن سلام ، وياءتى فى محله محمد بن سلام لكنه متاءخر، فقال الحموى فى ذلك : مات سنة 232 فيشكل اءن ياءخذ عن هذا الذى من اصحاب الصادق (ع ).

گويا نمى توان ترديد كرد كه شخص مورد نظر شيخ و نجاشى همان محمد بن سلام جمحى متوفاى 232 يا 231 است .از اين شخص كتاب طبقات فحول الشعراء را مى شناسيم كه در سالهاى اخير با تصحيح بسيار عالى محمود محمد شاكر چاپ شده است . محمد بن سلام در اين كتاب بيش از ده مورد، از اءبان بن عثمان الاحمر، اخبار و اشعار را نثل مى كند. بنابر اين نمى توان سخن علامه مرحوم را پذيرفت . در اينجا دو نقل را از آنچه كه محمد بن سلام از اءبان بن عثمان نقل كرده مى آوريم :

قال ابن سلّام : اءخبرنى اءبان بن عثمان البجلى ، قال : مرّ لبيد بالكوفه فى بنى نهد فاءتبعوه سؤ ولا يساءله : من اءشعر النسا؟ فقال : الملك الضليل (130)فاءعدوه اليه ، فقال : ثم من ؟ فقال : الغلام القتيل . (131)وقال غير اءبان : قال : ثم ابن العشرين يعنى طرفة قال : ثم من ؟ قال : الشيخ اءبوعقيل .يعنى نفسه . (132)

قال ابن سلام ، اءخبرنى اءبان بن عثمان البجلى قال : مرّ الاخطل بالكوفه فى بنى رؤ اس ، ومؤ ذنهم ينادى بالصصّلاة فقال بعض شبّانهم . ابامالك اءالاتدخل فتصلى ؟ فقال

اصلى حيث تدركنى چ *** و ليس البر وسط بنى رؤ اس (133)

موارد نقل شده از اءبان بن عثمان در طبقات فحول الشعراء عبارتند از:ا،103، 253، 255،؛2:382، 439،471،472،490،491،492،541،. نوع اين نقلها در اغانى و مصادر ديگر نيز آمده است كه محقق كتاب در پاورقى از آن ارجاعات ياد كرده است .

كتاب مغازى اءبان 

با توجه به نقل هايى ك ازاءبان در اخبار مربوط بهسيره به دست مارسيده ، بايد گفت ، كتاب ابان نيز از همان ابتدا در دسترس كسانى كه از محدثان و اخباريان به معناى مورخان بوده است ، هر چند همانند بسيارى از آثار شيعه ، به دليل استفاده محدود از آن ها كمتر يادى در اثار متقدم ديده مى شود تاجايى كه ابن نديم در بخشى باقى مانده نه نامى از كتاب مغازى او به ميان آورده و نه از خود وى ياد كرده است . با اين حال ، شيخ طوسى در فهرست خود، كه آن را به قصد معرفى آثار اماميان نگاشته ، از كتاب وى ياد كرده است . وى تنها همين كتاب را از او مى شناخته گرچه تصريح كرده است كه اءبان يك اصل نيز داشته است . عبارت شيخ درباره كتاب اءبان چنين است :

و ماعرف من منصفاته الاكتابه الذى يجمع المبداء والمبعث والمغازى والوفاة والسقيفة والرّدة اين كتاب در اصل چند بخش داشته كه از هر كدام به عنوان كتاب ياد مى شود، اما همانگونه كه شيخ تصريح كرده همه آنهاكتاب واحد است .شيخ طرق متعدد خود را به اين كتاب بيان كرده وآنگاه افزوده است : و هناك اءخرى اءنقص منها رواه القميمون . (134)خواهيم ديد كه كتاب در دسترس على بن ابراهيم قمى بوده و در تفسير مكرر از آن نقل كرده است .

نجازى نيز با كتاب آشنا بوده است . وى نوشته است : له كتاب حسن كبير يجمع لمبتداء والمغازى والوفاة والردة . (135)

ياقوت همين عبارت را درباره اين كتاب تكرار كرد واشاره اى به اين كه خودش كتاب را ديده يا نه ، نكرده . (136)

خواهيم ديد كه تا انجا كه ما آگاهى داريم تنها كسى كه از كتاب ابان استفاده كرده و به استفاده ازكتاب ابان تصريح كرده شيخ طبرسى مى باشد. ديگرانى كه از كتاب استفاده كرده اند،تنها روايت را از طريق مشايخ خود به اءبان رسانده اند، امانامى از كتاب به ميان نياورده اند، براى توضيح اين امر مقدمه كوتاهى لازم است :

مقدمتا بايد اشاره كرد كه استفاده از آثار مكتوب در كنار سماع از شيوخ ، ازهمان قرن اول هجرى مرسوم بوده است . با اين حال ، اهميت يافتن سند در نقل احاديث واخبار، استفاده از آثار مكتوب را تنها با اجازه روايى و يا حتى سماع وقرائت ،مى آورد كسى از او اين احاديث را روايت مى كرد كه شيخ اورا بشناسد وبه اواطمينان داشته باشد. چون اين امكان وجود داشت كه كسانى كه به راحتى احاديثى را جعل كنند. البته با اين حال هم جعل فراوان بود اما در آن روزگار كارى بهتر از اين براى جلوگيرى از جعل شناخته نشده بود. اگر به كسى شك داشتند، لاجرم بر آن مى شدند تا ببينند آيا شخص ديگرى نيز از شيخ اين شخص همان خبر را نثل كرده است يا نه . و تنها در اين صورتت بود كه حديث او رامى پذيرفتند. اين توضيحات براى آن است كه بدانيم چرا در قرون نسخت ، به كتاب ها ارجاع داده نمى شد بلكه تنها نام شيوخ ذكر مى شد.

به هر روى راويان و اخباريان فراوانى از كتاب اءبان بهره برده اند اما به كتاب او تصريح نكرده اند. ازجمله نخستين مورخانى كه از كتاب اءبان بهره برده ، احمد بن محمد بن واضح يعقوبى است . وى در شمار مورخانى است كه تاريخ را نه به صورت حديث يعنى به طور مسند بلكه بدون ذكر سندبراى تك تك نقل هاارائه كرده است . در ميان اين فهرست نام اءبان به چشم مى خورد:و كان من روينا عنه ما فى هذا الكتاب ... اءبان بن عثمان عن جعفربن محمد (ع ).پيش از گفتيم كه فواد سزگين با استناد به اين سخن گفته است كه اءبان بن عثمان بن عقان كتاب سيره اى داشته كه يعقوبى از آن استفاده كرده است ، (137)در حالى اءبان فرزند خليفه سوم متوفاى ميان سالهاى 95 تا 105 است و چنين كسى نمى توانسته از جعفر بن محمد الصادق (ع ) نقل كرده باشد. اين خطارا عبدالعزيز الدورى نيز مرتكب شده است .

يعقوبى در كتاب تاريخ خود در چندين مورد از امام صادق (ع ) قل كرده اما بايد توجه داشت كه او در همان فهرست مآذ خود تصريح كرده است كه رواياتى به از نقل از ابوالبخترى از جعفر بن محمد الصادق (ع ) نيز نقل كرده است . در اين صورت هرچه در اين كتاب از امام صادق (ع ) نقل شده نمى تواند از اءبان باشد. مواردى كه در يعقوبى به نقل از امام صادق (ع ) آمده و مى تواند يكى از دو طريق اءبان يا ابوالبخترى باشد از اين قرار است :

1 مطلبى درباره تولد رسول خدا (ص ) در دوازده ماه رمضان (ج 2،ص 7)

2 نقلى در اين كه ميان ازدواج عبدالله با آمنه و تولد رسول خدا (ص ) ده ماه فاصله بوده است (ج 2، ص 9)

3 نقلى در ابن باره كه جبرئيل نخستين بار در روز جمعه بيستم رمضان بر رسول خدا (ص ) نازل شده و به همين دليل مسلمانان روز جمعه را عيد دانسته اند (ج 2، ص 2223)

4 نقلى در اين باره كه معجزه هر رسولى به تناسب شيوع مساءله اى ويژه درزمان وى بوده و اين كه معجزه قرآن به دليل شيوع سجع و خطابه و... در زمان بعثت رسول خدا (ص ) بوده است .(ج 2، ص 35)

5نقلى درباره نزول قرآن و انتظار رسول خدا (ص ) تازمانى كه آيه قتال نازل شده و شروع جنگ ها.(ج 2، ص 44)

6 نقلى درباره سخن گفتن جبرئيل درحين تدفين رسول خدا (ص ) به طورى كه حاضران صدارامى شنيدند اما كسى را نمى ديدند (ج 2، ص 114)

نقلهاى چندى در تاريخ يعقوبى وجود دارد كه با آنچه در منابع ديگر به نقل از اءبان امده شباهت كامل دارد.نمونه آن خبرى است درباره خديجه سلام الله عليها كه شيخ مفيد ان را در امالى (ص 110) خود آورده و يعقوبى (1ص 35) هم آن را آورده است .

در كنار روايات فراوان فقهى ، حديثى قرن سوم و چهارم اخبار فراوانى در زمينه سيره رسول خدا (ص ) نقل كرده اند كه عمده ترين آنها آثارى چون كافى كلينى ، تفسير قمى و كتاب هاى شيخ صدوق و برخى از آثار شيخ مفيد است . مرحوم كلينى به ويژه در روضه شمارى از احاديث اءبان را درباره سيره رسول خدا (ص ) آورده است . به حدس قريب به يقين بايد گفت كه آنچه در روضه امده ونيز تفسير قمى ، برگرفته از كتاب اءبان است . به ويژه كه شيخ در فهرست به نسخه اى از كتاب كه رواه القميمون اشاره كرده است . بخشى از آنها مربوط به تاريخ انبياء و بخشى مربوط به سيره رسول خدا است .

امام (ص ) ابوطالب يحيى بن حسين بن هارون (340 421) كه از امامان زيدى ديار ديلم و گيلان بوده در كتاب امالى خود با نام تيسير المطالب در چند مورد ازاءبان اخبارى را نقل كرده است . سند اين چند حديث تا اءبان ، همه يكنواخت است : اخبرنى ابى قال : اخبرنا محمد بن حسن بن الوليد،قال : حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن الحسين بن ابى الخطاب ، قال : حدثنا جعفر بن بشير البجلى عن اءبان بن عثمان . اين اشتراك را در سند در نثل ازاءبان مى تواند اشاره به استفاده از كتاب اءبان باشد. (138)شيخ مفيد كه نامش به عنوان نخستين شخص در نخستين طريق شيخ طوسى به كتاب اءبان ياد شده ، نقل هايى از اءبان دارد.

تنها شخصى كه تصريح كرده است كه از كتاب اءبان نقل مى كند، و در ضمن حجم فراوانى ازان براى ما حفظ كرده ، مرحوم طبرسى در كتاب اعلام الورى است . وى در بخش مغازى رسول الله (ص ) با تعبير هايى نظير وفى كتاب اءبان و يا قال اءبان بخشهايى از ان را نقل كرده است . در مواردى اين نقل تا چند صفحه ادامه مى يابد كه به طور طبيعى باى ازكتاب اءبان باشد زيرا طبرسى در بيشتر موارد ماءخذ مطالب خودرا نقل مى كند. (139)

محتمل چنان است كه طبرسى در مجمع البيان نيز از اين كتاب استفاده كرده باشد، اما در آنجا به دليل عدم نقل سند و اكتفاى به ذكر نام معصوم ، اين موارد مشخص نيست .

كتاب اعلام الورى در اختيار ابن شهر آشوب بوده و اونيز از طريق آن از كتاب اءبان نقل كرده است . در ميان نقل هاى ابن شهر آشوب ازاءبان تنها حديثى از تولد رسول خدا (ص ) در اعلام نيامده ، امام در ديگر موارد ماءخذ او كتاب اعلام الورى است گرچه اشاره به اين امر نكرده است . شاهد اين نكته آن است كه او در عين نقل مطالبى كه طبرسى از ابان نقل كرده مطالبى كه قبل و بعد همان نقل از ابن اسحاق يا ديگران نقل شده در مناقب آورده است .

راوندى نيز در قصص الانبياء، در بخش مربوط به مغازى از كتاب اعلام الورى استفاده كرده اما نه به كتاب اعلام اشاره اى كرده و نه به نام ابان . شباهت عبارات مى تواند اين امر را ثابت كند.

تا آنجا كه ماجستجو كرديم جز يك نقل ، مطلب ديگرى در زمينه سيره در مآخذ اهل سنت از ابان نيامده است . اين خبر كه نسبتا مفصل است درباره عرض رسول الله نفسه على قبائل العرب مى باشد. ابونعيم اصفهانى و بيهقى دو سند براى ان نقل كرده اند يكى از طريق :

عن اءبان بن عبدالله البجلى عن اءبان بن تغلب عن عكرمه عن ابن عباس ‍ عن على بن ابى طالب .

وديگرى عن اءبان بن عثمان عن اءبان بن تغلب ... تاآخر.

مصحح دلائل النبوة بيهقى در ذيل نام اءبان بن عبدالله بجلى نوشته است : هو اءبان بن اءبى حازم البجلى الكوفى . از اين شخص در ميزان الاعتدال (1:9) الضعفاء عقيلى 1:44) تهذيب الكمال مزى (2:14) ياد شده است . ابن سعد (طبقات 6:355) نوشته است توفى اءبان فى خلافة اءبى جعفر بالكوفه .

اين توضيحات را به اين جهت اورديم تا ببينيم آيا ممكن است كه اءبان بن عبدلله در سند نخست همان اءبان بن عثمان باشد. در حالى كه هم معاصر هم ، و هم نامشان ابان است ، و لقب قبيله ايشان بجلى و هر و از اءبان بن تغلب همين حديث را نقل كرده اند؟

اشاره به اين نكته لازم است كه مزى از جمله مشايخ اءبان بن عبدالله را اءبان ابن تغلب دانسته است . به احتمال قوى مستند او در اين زمينه نبايد جز اين حديث بوده باشد. بايد توجه داشت كه اين سند: اءبان عن اءبان بن تلغب عن عكرمه عن ابن عباس در ده ها مورد تكرار شده است . (140)

به هر روى گفتنى است كه حديث مزبور در مصادر اهل سنت فراوان نقل شده واءبان بن عثمان راوى آن ياد شده است . (141)

نخستين بخش كتاب اءبان كتاب المبتداء بوده است . اين نام برگرفت از:البدء والبدى ء :الاول به معناى اءخبار اوائليان يا پيشينيان است .مصداق خاص آن از اخبار پيشينيان ، اخبار انبياى الهى از زمان آدم (ع ) به بعد است . مورخان مسلمان تاريخ انسان را از آن زمان آغاز مى كردند. اين امر تحت تاءثير تورات و نيز خود قرآن بوده است . وهب بن منبه عالم مسلمان شده يهودى الاصل ، آثارى با عناوينى چون كتاب المبتداء يا كتاب المبداء يا كتاب المبتداء والسيره يا مبتداء الخلق دارد كه ثعلبى در تفسير خود از آن بهره گرفته وبعدها در تاريخ طبرى و منابع ديگر نيز موادى از آن آمده است . اين كتاب وى به روايت عبدالمنعم بن ادريس بن سنان (فرزند دختر وهب بن منبه ) (م 228) به دست آمده وگفته شده كه وى اخبار مجعولى را نيز به وهب نسبت مى داده است . (142)به هر روى ابن اسحاق نيز در ابتداى سيره خود كتاب المبتداء را داشت كه بعدها ابن هشام در تهذيب خود نسبت به آن كتاب ، آن بخش را حذف كرد. اكنون در تواريخ عمومى ، مانند تاريخ يعقوبى و تاريخطبرى شاهد وجود چنين بخش هايى هستيم .معمولا در اين بخش هاى ، اخبارى از اهل كتاب نقل شده و يكى از بخش هايى است كه اسرائيليت فراوانى از قول يهوديان و يا منابع يهودى در آن نقل مى شود. ابن نديم از چندين كتاب با اين عنوان ياد كرده است . (143)

همان گونه كه اشاره كرديم بخش نخست كتاب اءبان نيز كتاب المبتداء ناميده مى شده است . عنوا كتاب مى توان شامل يك كتاب مستقل باشد و مى تواند بخشى از يك كتاب باشد. چنانچه ابواب فقهى يك كتاب را، هريك با عنوان كتاب مشخص مى كرده اند.

اءبان اخبار اين بخش را با استفاده از روايات امامان عليهم السلام و نيز منابع ديگر فراهم كرده بوده است . به همين دليل به همه آنچه نقل كرده نمى توان اعتماد كرد.مادر اين مجموعه ، اخبار كتاب المبتداء را نياورديم .دليل اين امر آن بود كه حساسيت عمده ما سيره رسول خدا (ص ) بود.به علاوه احساس ‍ ما ان بوده كه ارائه نقلهاى كتاب المبتداء بدون نقد و بررسى كار مطلوبى نيست . در عين حال بر آن شديم تا فهرستى از اين اخبار را كه در مآخذ مختلف به نقل از اءبان آمده ارائه دهيم .

بايد گفت ميان مآخذ بعدى ، دو كتاب علل الشرائع و قصص الانبياء راوندى بيشترين نقل را از اين كتاب كرده اند. در ميان ارجاعات ذيل چه بسا نقلهاى باشد كه يكى از قصص الانبياء را آورده است . لذا از ياد مواضع خود قصص ‍ خوددارى شد.

موارد كتاب المبتداء درآثار بعدى از اين قرار است : 

تفسير عرشى 1:365، 2:183 تفسير القمى ، 37، 304، 469، 568(چاپ سنگى ) ؛ بشارة المصطفى (ص ) ؛ الاختصاص :265؛ مجمع البيان 1:204؛ علل الشرائع 13، 28:35،36،38،66،69،72،74،398،418،546، 551، 562،578،584؛معانى الاخبار: الامالى للصدوق : كمال الدين 1:1147؛فضائل الاشهر الثلاث ،22؛ 1:205،502؛ ثواب الاعمال ؛بحار الانوار جلد 11:87، 100،103،175،178179،181210،266،291،293،317،318،323،324،331،337،385،جلد 12: 47،13،38،39،44،77،79،85،104،111،115،116،117،128،129،130،160،161،256261،303، 307،341؛ جلد13: 10،3842،120123،136،176178،242،243،219،251،252،270،270،371،427،445، 448،

متاءسفانه سيره اءبان در دست ما نيست تا درباره چگونگى نگارش آن توسط وى سخن بگويى . تا آنجا كه مى دانيم وى نيز تحت تاءثير مكتب حديث ، روايات سيره را بطور مستند نقل مى كرده است .شاهد اين مطلب همين بخش هاى باقى مانده است كه هر قسمت ب صورت خبرى مستقل بر جاى مانده است .

ابان به عنوان يك محدث شيعى كوشش كرده است تا سيره اى بنگارد كه متكى به اخبار امامان معصوم باشد.به همين دليل عمده نقل هاى وى يا به طوط مستقيم از امام صادق (ع ) است و يا بواسطه برخى از اصحاب ، به امام صادق يا امام باقر (ع ) مى رسد. با اين احوال وى براى تكميل كتاب خويش ‍ در مواردى ازطرق عادى نيز حديث نقل كرده است . به عنوان مثال ، وى در موارد مختلف از ابان بن تغلب از عكرمه از عبد الله بن عباس روايت نقل كرده . در مواردى نيز روايت او مرسل است آن گونه كه حتى نام امام معصوم نيز ياد نشده است . محتمل چنان است كه در اين موارد خبرى از غير امامان معصوم نقل كرده باشد.

از آنجا كه بخش زيادى از اين سيره بار طبرسى در اعلان الورى آورده و سند نقلها را نياورده يك بررسى مفصل از اسناد اءبان در اين كتاب نمى توان به دست داد. در عين حال از همين مقدار باقى مانده و با توجه به نقل وى از ثقافى چون زراره ، ابوبصير، محمد بن مسلم ، اءبان بن تغلب وجز آنها مى توان به استحكام كتاب وى پى برد.

با توجه به آنكه متاءسفانه تمامى كتاب هاى سيره مستقلى كه شيعيان نگاشته اند از ميان رفته اين مقدار بازسازى از سيره ابان را مى توان قدمى درراه بازشناسى ديدگاه هاى شيعه زمينه سيره رسول خدا (ص ) دانست . متن مزبور به كوشش مؤ لف اين سطور توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم چاپ شده است .

محمد بن عمر واقدى (130 207) 

محمد بن عمر واقدى از مورخان ده هاى پايانى قرن دوم و تخصص ويژه اش ‍ در مغازى و فتوحات است . وى دوران داش اندوزى را در مدينه گذراند، اما درسال 180 به بغداد رفت .مركزيت بغداد عامل عمده در كشاندن اين قبيل چهره به نام به سوى خود بوده است . ابن سعد نوشته است : او از مردمان مدينه بود و در سال 180 به بغداد آمد. پس از آن به شام ورقّه رفت و بار ديگر به بغداد بازگشت . در آنجا بود كه ماءمون در خراسان به بغداد آمد و منصب قاضى عسكر را به وى سپرد. او همچنان قاضى بود تا در شب سه شنبه يازدهم ذى الحجة سال 207 در گذشت . (144)وى به دليل پايبندش به روشهاى تاريخى مورد طعن اهل حديث قرار گرفته و بويژه از اين حيث كه اسناد نقلها را داخل در يكديگر كرده و از چند سند يك متن را فراهم آورده ، مورد انتقاد واقع شده است . ابن عدى نوشته است كه متون اخبارى واقدى غير مضبوط بوده و سستى آنها آشكار است . (145)طبعا روش وى متفاوت از روش محدثان است . (146)ياقوت نوشته است : درباره تاريخ مردمان و سيره و فقه و ديگر فنون وى به اجماع موثق است ! (147) ذهبى نوشته است : واقه ضعيف است اما نياز در مغازى و تاريخ روشن است . ما آثار وى را بدون آنكه به آن استدلال كنيم مى آوريم ! (148)ابن سيد الناس و ابن كثير با لحن مدافعانه از وى سخن گفته اند. (149) از عالمان شيعه ، شيخ مفيد او را متمايل به مذهب عثمانى درانسته كه در عين حال به اميرالمؤ منين (ع ) نيز بى علاقه بوده است . (150)

گفته شده بود كه او آگاهترين مردم به اخبار دوره اسلامى بوده و جاهليت چيزى نمى دانسته است . (151)كتاب مهم بر جاى مانده او المغازى است كه نشانه كار گسترده وى و تتبع بسيار در روايات دوران از هجرات تا رحلت است . مقايسه آن باسيره ابن اسحاق ، دامنه و وسعت كتاب واقدى با استفاده از تمامى منابع شفاهى و مكتوب به تحقيق درباره مغازى رسول خدا (ص ) پرداخته و خود با رفتن به مناطقى كه در آنها نبرد صورت گرفته ، و نيز گرفتن آگاهيهاى از نسب شناسان قبائل ، اطلاعات خود را تكميل كرده است . نقل شده كه شخصى واقدى را ديد كه ظرف آبى برداشت عازم سفر بود. از وى پرسيد: عازم كجاست : گفت : تصميم دارد تا به منطقه حنين برود و منطقه اى را كه نبرد در آن رخ داده از نزديك ببيند. (152)

برخى از سندهاى المغازى نشان مى دهد كه وى از منابع رسمى و احتمالا مكتوب استفاده كرده است ؛ مانند آنجه از زهرى نقل مى كند. اما در مواردى از اطلاعات خانوادگى استفاده شده است . مانند:(حدثنى محمد بن الحسن بن اسامة بن زيد عن بعض اهله ) وى بايد ازاعقاب اسامة بن زيد گرفته باشد. چنين چيزى در زندگى قبايلى عرب بعيد نيست ، چه سنت تاريخنگارى عرب از جاهليت حفظ اخبار احداد بين نسلهاى بعد بوده است . نكته شكفت آن كه واقدى با يان دانش خود را از مدينه گرفته و به عراق نيز آمده ، در بخش مغازى از ابن اسحاق نقل كرده است . (153)آبا ممكن است استفاده كرده و به دليل مطعون بودن ابن اسحاق نزد اهل حديث ، از روى نام نبرده باشد؟

افزون بر آن ، هسته اصلى كتاب طبقات الكبرى ابن سعد از آن واقدى است . گواين كه خود او نيز كتاب طبقات باشد (154)كه ابن سعد آن را در كتاب خود درج كرده است . تنها در يك جلد متمم طبقات كبرى ، يكصد و چهل و سه بار از واقدى نقل شده كه اين نشان از آن دارد كه ابن سعد بخش بزرگى از كتاب طبقات واقدى و شايد همه آنها را در طبقات خود آورده است . طبرى بخش مهمى از آگاهيهاى خود را از واقدى گرفته است . نام وى در تاريخ طبرى 387 و اين نشانگر وسعت استفاده طبرى از واقدى است . بخشى از اين اطلاعات از طريق ابن سعد انجام شده اما در موارد ديگر قال الواقدى و بدون آن كه از طريق خاصى ياد كند، مطلب را آورده است .

ابن نديم او را شيعه دانسته و نوشته است كه او تقيه مى كرده و باورش اين بوده كه على عليه السلام معجزه پيامبر (ص ) است . (155)اما جز او اين احتمال را نداده و معلوم نيست كه ابن نديم با توجه به موضوع روشن وى در پذيرش ديدگاههاى تسنن چگونه اين اتهام را مطرح كرده است ؟

ابن سعد كاتب وى را شمرده شده و درباره او نوشته است : او عالم به مغازى ، سير، فتوح ، و اختلاف مردم در حديث و احكام بوده است . (156)وى كتاب در جنگ جمل داشته كه سيد رضى ، خطبه اى از امام على (ع ) به نقل از كتاب الجمل واقدى آورده است . (157) فقرات فراوانى ار كتاب الجمل واقدى در كتاب الجمل شيخ مفيد آمده است . (158)كتابى مه تحت عنوان فتوح الشام به او نسبت داده شده است (بيروت ، دارالجيل در دو جلد، چاپ شده به نام ابوعبدالله بن عمر واقدى !) بيشتر حماسى نوشته شده بوده به او نسبت مى داده اند تا مردم به او اطمينان كنند. (159)كتاب ديگرى به عنوان كتاب الرده اخيرا از وى به چاپ رسيده و شباهت زيادى به آنچه در فتوح ابن اعثم درباره (رده ) آمده دارد. اين بدان معنا باشد كه ابن اعثم حوادث رده را از كتاب واقدى استفاده كرده است . بايد اين حال نگاهى به سند نخست كتاب الرده و نيز وضعيت عمومى كتاب به و مقايسه با سبك المغازى واقدى ، ترديدى را در صحت انتساب اى كتاب به واقدى نسبت داده باشد!

گذشت كه واقدى در دستگاه خلافت عباسى به كار قضا اشتغال داشته و كما بيش از امتيازات ويژه همكارى با خلافت ، برخوردار مى شده است . (160)وى در برخى از منابع از موالى عباسيان (161)و در منابع ديگر از موالى بين سهم شمرده شده و ابن سعد گفته است كه او از موالى عبدالله بن بريده اسلمى بوده است . (162)

محمد بن سعد (168 230)  

محمد بن سعد بن منيع زهرى بصرى مشهور به كاتب الواقدى از موالى است . (163)اصل وى از بصره است ، اما اندكى بعد به بغداد آمد و در كنار واقدى به عنوان كاتب او به تحصيل پرداخت . وى همانند ساير مورخان ، كمابيش مورد طعن اصحاب حديث است . اين در حالى است كه او سنى متعصبى است واين به وضوح از كتاب طبقات وى به دست مى آيد. يحيى بن معين واحمد بن حنبل وى را تكذيب كرده اند، در حالى كه ابن نديم ، ابوحاتم ،خطيب ، ذهبى و ابن حجر اورا صدوق دانسته اند. وى از عالمان برجسته سه دهه نخست قرن سوم بوده و زمانى كه ماءمون به سال 218 اعلام كرد كه همه بايد به مساءله خلق قرآن اعتراف كنند، وى نيز همراه يك گروه هفت نفرى ديگر به رقه فراخوانده شد و در آنجا همراه ديگران به خلق قرآن اعتراف كرد. (164)

مشهورترين كار وى طبقات الكبرى است كه حاجى خليفه آن را بزرگترين نوشته در طبقات روا دانسته است . (165)اين كتاب ، براى نخستين بار آگاهيهاى جامع و گسترده اى را درباره صحابه و تابعين و عالمان ، تازمان خود ارائه داد. (166)شمار مشايخ او در طبقات قريب دويست و پنجاه نفر است كه سليمى نام نود و نه نفر ياد شده در بخش الطبقة الخامسة را با شرح حال كوتاه آنها آورده است . (167) كتاب ابن سعد از طريق دو شاگرد وى حارث بن محمد بن ابى اسامه (م 282) وحسين بن محمد بن فهم (م 289) به دست ما رسيده است . مطالب آن بسيار قابل توجه و در موارد فراوانى منحصر به فرداست . وى در ابتدا آگاهى هايى در مورد نسب شخص به دست مى دهد كه از اين جهت بسيار مغتنم است . پس از نقل اخبار مربوط به شخص ، از قيافه و وضعيت هيكل و آرايش لباس وى نيز سخن مى گويد. اين قبيل آگاهى ها به ندرت در منابع ديگر يافت مى شود. در واقع بايد گفت ميان آثار موجود، كهن ترين اگاهى هاى شمائل شناسانه نسبت به پيامبر (ص ) و صحابه و تابعين از طبعات ابن سعد است . (168)

ابن سعد جداى از دو جزء نخست كه در سيره رسول خدا (ص ) است ، در مجلدات ديگر كه تراجم صحابه و تابعين است شيوه خاصى را انتخاب كرده است . وى در وهله نخست بخشى را به مردان و بخشى را به زنان اختصاص داده است . جزء اخير كتاب اختصاص به زنان دارد. نخستين مجلدات ويژه صحابه است كه وى آنها را به پنج طبقه تقسيم كرده ومبناى او تقدم آنها در ايمان و فضل و شرف آنها در مسلمانى بودهخ است . نخستين طبقه اصحاب بدر هستند كه در داخله آن از افرادى كه به پيامبر نزديكند (بنى هاشم ) آغاز كدره و ديگران را در ادامه مى آورد.در مورد هر خانوداده ابتدا افراد اصلى آن تيره را نوشته و سپس همپيمانان و موالى آنها را ثبت مى كند. پس از تمام شدن مهاجران بدرى ، به سراغ انصارمى رود؛ ابتدا اوسى ها و سپس خزرجى ها را ياد مى كند. طبقه دوم صحابه ، صحابيان قديمى اند كه در بدر شركت نداشتند. ازجمله آنها مهاجران حبشه اند. صحابه شركت كنندگان در خندق هستند تا مسلمان شده هاى فتح مكه . طبقه چهار مسلمان شده هاى فتح مكه اند و طبقه پنجم كسانى اند كه در وقت رحلت پيامبر (ص ) خردسال بوده اند و در هيچ يك از جنگ ها شركت نداشته اند. (169)

سبك وى همان سبك حديثى است و لذا نوع اخبار وى به صورت مسند ارائه مى شود طبقات به قدرى از نظر اطلاعات اجتماعى و فردى اهميت دارد كه بدون آن نمى توان قرن اول و دوم هجرى را شناخت . افزون بر همه اين ها، كتاب طبقات به لحاظ ساختار، اطلاعاتى درباره شهرهاى مختلف و حضور صحابه و تابعين در آنها و نيزمهاجرت برخى از قبائل به شهرها بسيار مفيد است . كتاب طبقات را بايد كتاب رجالى به معناى مصطلح آن نيز دانست ؛ زيرا در ضمن شرح حال ها به مدح و ذم و ثقه و غير ثقه بودن عالمان و محدثان نيز مى پدازند.

بخش نخست كتاب طبقات ، سيره پيامبر (ص ) عنوانش اخبار النبى (ص ) است . اين بخش از اصل طبقات جدا بوده و بعدها توسط احمد بن معروف خشّاب به طبقات ملحق گرديد، (170)وى به اختصاراز انبيا پيشين و تاريخ زندگى آنها سخن گفته و با سرعت تمام به اسلام رسيده است . در اين قسمت هم به طور مختصر به مسائل پردخته و تفصيل ابن اسحاق يا واقدى راندارد.

ابن نديم طبقات وى را برگرفته از آثار واقدى ، كلبى ، هيثم بن عدى و مداينى دانسته است . نگاهى به اسناد موجود دركتاب ،نشان مى دهد كه واقدى سهم عمده اى در آن دار است .وى در جاى جاى كتاب نام واقدى را مى برد و اصولا هم در تاءليف دو جزء نختس و طبقات هم ، بمانند استاد خود دست به تاءليف زده است ، زيرا واقدى هم مغازى داشته و هم طبقات .گفته شده كه هشتاد درصد ازنقلهاى دو جزء نخست كتاب مغازى داشته و هم طبقات . گفته شده كه هشتاد درصد از نقلاى دو جزء نخست كتاب طبقات به نقل از واقدى است . (171)سليمى نوشته است كه در بخش ‍ الطبقة الخامسة سهم واقدى بيست و شش درصد است .شيخ بعدى او فضل بن دكين است كه ده درصد نقلها از اوست . (172)ابن سعد از آثار مكتوب موسى بن عقبه و ابو معشر عبدالرحمان بن نجيح (170)، وليد بن مسلم اموى (م 195)، فضل بن دكين نيز در سيره بهره گرفته است . (173)

ابن سعد مقدى است تا سند نقلها را ذكر كند. اين مطلب حتى در جزئيات نيز كه درباره توصيف خصايص شخصى افراد است ، رعايت شده گرچه داخل كردن اسناد از خطيب خواسته است تا گفته يحيى بن معين را كه نسبت كذب به او داده به واقدى برگردانده و در همه حال اورا قابل اعتماد معرفى كند. (174)

كتاب ديگرى نيز با عنوان طبقات الصغير از وى باقى مانده است .

طبقات نخست بار د ليدن در نه مجلد به چاپ رسيد. مجلدات يك دو سه و چهار هفت و نه هر كدام در دو جزء مرتب شده است . پس ازآن ، چاپ ديگرى با مقدم احسان عباس توسط دار صادر بيروت چاپ شد كه از لحاظ مقدار چاپ شده و داشتن نقص تفاوتى با چاپ ليدن ندارد. هردوى اين چاپ ها ناقص بوده و در 1408 بخش از طبقات كه شامل تابعين مدنى از ربع طبقه سوم تانيمه طبقه ششم بود به چاپ رسيد. (175)پس از آن شرح حال امام حسن و امام حسين عليهما سلام توسط استاد مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبائى در مجله تراثنا (شماره 10و11) چاپ شد. انتشارات دارالكتاب العلميه بيروت چاپ جديد را از طبقات ارائه داد كه مشتمل بر جزء متمم زياد محمد منصور نيز بود. در سال 1414 محمد بن صامل السليمى ، قسمت ديگرى از بخش چاپ ناشده طبقات را كه شامل شرح حال طبقه پنجم صحابه بود در دو مجلد به چاپ رساند. مجلد اول شرح حال اولاد عباس و حسنين عليهما سلام است و مجلد دوم نيز عبدالله بن زبير و شمارى ديگر. (176)السليمى نوشته است كه بخش الطبقة الرابعة من الصحابه را دوست او عبدالعزيز السلومى تحقيق كرده اند.

چهار مجلد از طبقات به فارسى مهدوى دامغانى ترجمه شده و اميد مى رود كه ديگر مجلدات آن نيز به فارسى انتشار يابد.

ابوسعد خرگوشى (م 407) 

ابوسعد عبدالملك بن محمد بن ابراهيم خرگوشى زاهد واعظ منسوب به محله خرگوش در نيشابود از علما و محدثان برجسته نيمه پايانى قرن چهارم است . شرحى از احوال و مشايخ اورا سمعانى آورده و تنها اشاره كرده كه در علو شريعت و دلائل النبوة و سيرالعباد والزهاد آثارى تاءليف كرده كه نسخه هاى آن به اطراف و اكناف بلاد رفته است . (177)وى از مشايخ بيهقى صاحب دلائل النبوة است .

كتابى كه از وى بر جاى مانده كتاب شرف النبى (ص ) است .ازمتن عربى آن نسخه اى ناقص و نسخه اى ملخص شناخته شده است . اما فارسى شده آن از نجم الدين محمود راوندى (زنده در 557، 585) در نسخه هاى مختلف برجاى مانده كه به كوشش محمد روشن (تهران ،1361) با عنوان شرف النبى (ص ) چاپ شده است . حجم كتاب در حدود 730 صفخع است كه همراه با فهارس متعدد مى باشد. نام ديگر كتاب شرف النبى (ص ) دلائل النبوة است . امين الاسلام طبرى در قرن ششم از كتاب شرف المصطفى نقلهايى آورده است .

كتاب در پنجاه و هقت باب تنظيم شده و حاوى اخبار مربوط به معجزات پيامبر (ص ) و سيره نبوى است . اين كتاب كه تا اندازه اى در رديف كتاب هاى دلائل است ، بيشتر به مسائل شخصى زندگى پيامبر (ص ) پرداخته تا تاريخ اسلام در دوران آن حضرت . بحث شمائل ، اخلاق پيامبر (ص ) مزاح ها، نامها، شرفهاى پيامبر در قرآن و پسى از آن انساب ، اقوام و دلائل نبوت آن حضرت در كتب سابقه ازمباحث مقدماتى كتاب است كه پس از آن به مباحث سيره پرداخته است .مؤ لف در آغاز هر باب ، سندى را آورده كه مشتمل بر مطالب آن فصل است . در بين ابواب ، روايات بدون سند با تعبير آورده انديا تنها با ياد از نام راوى صحابى مانند ابن مسعود عن النبى آورده مى شود.

بيهقى (384 458) 

ابوبكر احمد بن الحسين البيهقى از محدثان بزرگ اهل سنت ،مؤ لف كتاب دلائل النبوة ومعرفة احوال صاحب الشريعة است . وى در خسروگرد نيشابور متول شده و در بيهق رشد و نمو يافته است . از مهمترين مشايخ او يكى حاكم نيشابورى (321 405) و ديگرى ابوسعد خرگوشى (م 407) وابوعبدالرحمن سلمى را مى توان يادكرد. (178)

مهمترين اثر او السنن الكبرى است . اما به جز آن نيز آثار فراوانى در حديث دارد.

در جاى ديگرى اشاره كرديم كه دلايل نگارى يكى از گرايشهاى خاصى است كه در كار سيره نويسى در قرن چهارم رواج يافته است . اين آثار را اخباريان در برابر پاسخگويى به شباهتى كه درباره اثبات نبوت مطرح شده بود، پديد آوردند. يكى از مهمترين و گسترده ترين آنها همين كتاب بيهقى است .

كتاب دلائل ، كتابى حديثى است ومآخذ وى در درجه نخست ، كتاب هاى حديثى مانند كتاب هاى معروف به صحاح است .با اين حال از كتاب هاى مغازى نيز بهره گرفته است . ازجمله آثارى كه وى ازآنهااستفاده كرده ، كتاب المغازى موسى بن عقبه است كه جز فقراتى ، متن آن به دست مانرسيده است .برخى از رواياتى نيز كه وى به صورت مسند آورده ،در مآخذ ديگر وارد نشده است . (179)حجم زيادى از روايات ابن اسحاق در اين كتاب آمده كه بر اساس آنهامى توان بخشى از موارد حذف شده از سيره را در روايت عبدالملك بن هشام به دست آورد. دقت در اسناد اين كتاب مى تواند فقرات مفقود شده بسيارى از آثارآن دوره را روشن كند. مشروط بر آن كه روشن شود كداميك از افرادى كه در سند ياد شده اند صاحب كتابى در اين زمينه بوده اند. چه بسا روايتى از سيره كه نام يعقوب بن سفيان فسوى درآن آمده ، بخشى از جزء نخست مفقود كتاب المعرفة والتاريخ باشد.

ترتيب كتاب دلائل ، به صورت ترتيب موجود درآثار مغازى نيست ، امام محتواى آن اخبارى است كه به هر صورت مربوط به شخص پيامبر (ص ) و سيره مى شود. دلايل از ديد بيهقى و ديگران ، به معناى خاص معجزه است . پس از آن اشاره معجزه جاودان پيامبر (ص ) قرآن كرده است .آنگاه بحث از مولد النبى (ص ) آغاز شده اخبار پيش از بعثت آمده . پس از آن بحث طولانى درباره شمائل آن حضرت . آنگاه بحث از اخلاق ومنش و اخبار تاريخى اين دوره پرداخته است . اين روال تا پايان كتاب ادامه مى يابد و در هر قسمت ، مصنف بر آن است تا معجزات و خوارق عاداتى كه از ان حضرت صادر شده را فهرست كند.دلائل النبوة با تصحيح عبدالمعطى قلعجى در هفت مجلد توسط دارالكتب العلمية در سال 1405 چاپ شده است .

بايد در همين مقياس به كتاب دلائل النبوة ابونعيم اصفهانى كه معاصر بيقهى بود نظر كرد. اين اثر نيز مكرر به چاپ رسيده است .

سيره نويسى پس از قرن پنجم 

با آن كه كتاب ابن اسحاق و نيز آثار واقدى و ابن سعد از نقطه نظر تدوين وبه نسبت شرائط زمانى در اوج كمال بود، هنوز آگاهى هاى فراوانى وجود داشت كه به دلايل مختلفى در سيره ابن اسحاق نيامده بود. بنابراين ، مورخان بعد از وى ، باز تحقيق و تتبع را ادامه دادند.

مدينى (م 214)در برخى از مسايل سيره ، نوشته هاى جالبى تدوين كرد كه امروز اثرى ازآنها برجاى نمانده ، اما نام آن رساله ها نشانگر محتواى آنهاست ؛ رساله هاى چون : كتاب تسمية الذين يؤ ذون النبى (ص )، كتاب فتوح النبى (ص ) و كتاب هاى ديگر . (180)

بلاذرى يك جلد از انساب الاشراف را به سيره نبوى اختصاص داد. ابن حبان بستى مجلد نخست كتاب رجالى خود الثقات را به سيره پيامبر (ص ) اختصاص داد كه كمتر مورد توجه مورخان قرار گرفته ، گرچه مطالب چندان تازه اى ندارد. ابن عبدالبرّ الدرر را در سيره نگاشته كه گفته شده تلخيصى از مغازى موسى بن عقبه (م 141) است . قاضى عياض (474 544) كتاب الشفاء بتعريف حقوق المصطفى (ص ) را نگاشت كه بيشتر درباره شخصيت رسول خدا (ص ) در قرآن و حقوق مصطفى (ص ) رانگاشت كه بيشتر درباره شخص پيامبر (ص ) است تا سير عملى يا سياسى آن حضرت . كتاب مزبور سخت مورد احترام بود (181)و كتابى با عنوان نسيم الرياض فى شرح الشفاء لقاضى عياض توسط احمد شهاب الدين الخفاجى ده ها سال پيش توسط دارالفكر در قاهره چاپ شده است ملاعلى قارى (م 1014) شرحى بر شفاء قاضى عياض دارد كه معروفترين شرح شناخته مى شود. (182)

ابوبكر محمد بهاروچى درسال 910 اين كتاب را به فارسى درآورده است . (183)ابن عساكر (م 571) جلد نخست تاريخ دمشق را به سيره رسول خدا (ص ) اختصاص داده است . ابن حزم هم جوامع السيره النبوية را كه سيره مختصرى است نگاشته است وى در اين كتاب از تاريخ ابوحسان زيادى ، سيره ابن اسحاق مغازى موسى بن عقبه ، مغازى واقدى ، كتاب السير سعيد بن يحيى اموى ، اعلام النبوة ابو داود سجستانى ، اعلام النبوة ابوجعفر احمد بن قتيبه ، والدرر ابن عبدالبر استفاده كرده است . (184)

ابن قيم (691 751) از سنيان پر تاءليف و پيرو ابن تميميه كتاب زاد المعاد فى هدى خير العباد را در پنج مجلد (با يك جلد فهرست كه مجموعا شش ‍ مجلد مى شود.) نوشته است . (185) پيش از اين اشاره كرديم كه سبك اين قبيل كتاب ها، با سيره هاى نخست متفاوت است . در اين قبيل آثار، افزون بر پرداختن به شخص پيامبر (ص ) روايات فقهى هم وارد بحث مى شود و مجموعا كتابى كه سيره فقهى ، نظامى ، قضائى و... را بتواند عرضه كند، ساخته مى شود. مباحث جلد اول اين كتاب عبارت است از بحث درباره نسب پيامبر (ص )، بحث از اولاد، ازواج ، موالى ، كتّاب ، مؤ ذنان ، نگهبانان ، غزوات ، لباس ، ازدواج ، نوع جلوس ، نوع اصلاح صورت ، كيفيت ، عبادات ، نماز، و... كه عمده آن همين مبحث آخر است . مجلد دوم بحث از زكات روزه حج ،آداب سفر و جزئيات ديگر است . مجلد سوم درباره جهاد است كه ضمن آن از جنگها و سرايا به ترتيب تاريخى صحبت شده و در اينجا نيز جهتگيرى فقهى بسيار اهميت دارد. در انتاى اين مجلد بحث از وفود مطرح شده است . مجلد چهارم درباره طب النبى (ص ) و آداب زندگى شخصى و خوردنيها و نوشيدنيها و مانند اينهاست . مجلد پنجم درباره قصاص و نقلهاى تاريخى حديثى ، بحث نكاح طلاق خريد و فروش و ابواب مشابه است .

از اين تقسيم بندى به دست مى آيد كه مؤ لف شيوه جديد را كه تركيبى از فقه و حديث و تاريخ است ،در اين اثر خود بكارگرفته است .

شايد برجسته ترين اثردر سيره از قرن دهم كتاب سبل الهدى والرشاد از محمد بن يوسف صالحى شامى (م 942) باشد. وى آثار ديگرى نيز در تاريخ دارد كه ازجمله آنها عين الاصابة فى معرفة الصحابة است . (186)اين اثر هم در جمع آورى آنچه مربوط به رسول خدا (ص ) است وهم به لحاظ نقد و بررسى و شرح دشواريهاى ادبى نقلها، كار بسيار جالبى است . كتاب مزبور در ده مجلد در مصر توسط المجلس الاعلى للشئون الاسلامية (جلد انل سال 1972) چاپ شده است . (187)شيوه سبل الهدى در تقسيم موضوعات سيره از هرجهت قابل استفاده است . مؤ لف در مقدمه اش نوشته است كه از بيش از سيصد كتاب استفاده كرده است . وى نام برخى از كتاب ها را درهمان مقدمه آورده است . (188)اوكشيده تا از نقل اخبار جعلى خوددارى كرده و الفاظ غريب و مشكل هر نقل را در ادامه خبر بياورد. نگاهى به كتاب و ابواب آن نشان مى دهد كه از لحاظ تنوع تا كنون نيز مانند سبل الهدى نوشته شد است .

آنچه ابن اثير وابن كثير در سيره نوشته اند، بايد از مآخذ دست دوم به حساب آيد. دو مجلد نخست از تاريخ الاسلام ذهبى سيره است . السيرة النبويه از ابن سيد الناس (734) در دوجلد (189)والسيرة النبويه از ابن كثير و مجلد نخست عيون التواريخ از محمد بن شاكر كتبى (764) و امتاع الاسماع مقريزى (م 845) كارهاى ديگرى در اين زمينه از قرن هشتم و نهم هستند

السيرة الحلبيه يا انسان العيون فى سيرة الامين الماءمون (190) از على بن برهان الدين حلبى (975 1044) از ديد گردآورى اخبار و رفع تناقض ‍ اخبار اثربديعى از قرن يازدهم .

از آثار سودمندى كه نبايد از آن غفلت كرد تاريخ الخميس است كه بخش ‍ عمده آن ويژه سيره نبوى است و البته تاريخ خلفا را نيز دارد ك ما در جاى ديگرى از آن سخن گفته ايم . كتاب المواهب اللدينه بالمنج المحمدية ازاحمد بن محمد قسطلانى (م 923) درسه مجلد به چاپ رسيده است . (191)ازآخرين كارها در اين زمينه كتاب السيرة النبوية زينى دحلان (1304) است كه ناظر به سيره حلبى مى باشد. (192)