حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۲۹ -


روز بيست و پنجم :
1- نزول سوره هل اتى (انسان ).
علماى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه هيجده آيه با مجموع سوره انسان در حق اهل بيت عصمت على و فاطمه و حسن و حسين نازل شده همگى در كتب تفسير يا حديث روايت مربوطه به اين آيات را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل اهل بيت مى شمارند و در ميان اهل سنت اين روايت كه ذكر خواهد شد از روايات مشهور بلكه متواتر است از جمله : زمخشرى حنفى در جلد 4 كشّاف ص 161 نقل مى كند
ابن عباس رضى الله عنه نقل كرده كه حسن و حسين مريض شدند پيامبر با جماعتى از ايشان عيادت نمودند مردم عرض كردند يا اباالحسن نذر كن ، على و فاطمه و فضه كنيز آنها نذر نمودند اگر هر دو شفا يابند سه روز روزه بگيرند بعد هر دو خوب شدند على از يك يهودى سه صاع جو قرض كرد (بعضى نوشته براى ريسيدن پشمى به يك يهودى سه صاع را مزد گرفت ) و فاطمه آرد نمود و از يك صاع آن پنج قرص نان پخت و آماده كرد تا با آن افطار كنند سائلى ايستاد عرض كرد السّلام عليكم اهل بيت محمد، مسكينم بمن اطعام كنيد آنها نان خود را به مسكين دادند و با آب افطار نمودند روز دوم يتيم آمد و روز سوم اسير آمد نان خود را به آنها دادند صبح روز چهارم على دست حسنين را گرفت پيش پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) رفت حضرت بچه ها را ديد كه از شدت گرسنگى مى لرزد فرمود اين حال شما براى من بسيار گران است سپس برخاست و با آنها به خانه فاطمه آمد ديد فاطمه در محراب عبادت ايستاده در حاليكه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده و چشمهايش به گودى نشسته پيامبر ناراحت شد در اين هنگام جبرئيل نازل گشت و عرض كرد يا محمد اين سوره را بگير خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد سپس سوره هل اتى را بر او خواند.
(بعضى گويند از آيه انّ الابرار تا آيه و كان سعيكم مشكورا كه 18 آيه است نازل شد).
علامه گنجى در كفاية الطالب ص 201 بعد از نقل حديث از اصبغ بن نباته مى نويسد پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) بعد از آمدن به خانه فاطمه ديد رنگ فاطمه تغيير كرده فاطمه گريه نمود پيامبر را گرياند حضرت فرمود چرا گريه مى كنى فاطمه قضيه را بعرض حضرت رسانيد آن بزرگوار دست به دعا برداشت سپس فرمود دخترم به صندوقخانه داخل شو، اول فاطمه بعد على سپس حسنين بعد پيامبر اسلام داخل صندوقخانه شدند ديدند كاسه بزرگ پر از طعام گرم ميل نمودند جبرئيل نازل شد عرض كرد يا محمد خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد بگير مبارك باد ترا درباره اهل بيتت حضرت فرمود چه چيز بگيرم جبرئيل تلاوت نمود انّ الابرار يشربون من كاس الى قوله تعالى سعيكم مشكورا هيجده آيه .
ولى ابن مغازلى شافعى در مناقب ص 272 از ليث بن ابى سليم بن طاوس ‍ نقل مى كند كه اين قضيّه در يك شب واقع شد مسكين آمد على نان خود را باو داد بعد يتيم آمد فاطمه نان خود را به او داد بعد اسيرى آمد فضّه نانش ‍ را باو اعطا كرد خداوند ثناگفت و اين آيات را نازل نمود اما همگى اتفاق نظر دادند كه اين آيات در فضيلت اهل بيت نازل شده و اين حديث اطعام را بيشتر از 35 نفر از علماى معروف اهل تسنن در كتابهاى خود آورده اند طالبين به جلد سوم احقاق الحق از ص 157 مراجعه نمايد.
نزول سوره هل اتى به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا و حتى در شعر معروف محمد بن ادريس شافعى يكى از علماى بزرگ اهل سنت اشاره شده :

الى م الى م و حتّى متى   اُعاتب فى حبّ هذا الفتى
و هل زُوّجت فاطم غيره   و فى غيره هل اتى هل اتى
حتى اين اشعار را علام آلوسى در روح المعانى ج 29 ص 157 نقل كرده است .
ترجمه اشعار: تا كى و تا كدام زمان در دوستى اين جوان ملامت خواهم شد و آيا فاطمه به غير او تزويج شده و آيا سوره هل اتى درباره غير او نازل شده ؟
2- ابراهيم (عليه السلام) از آتش خارج شد: مردم هنگامى كه براى برگزارى عيد خود از شهر خارج شدند ابراهيم نزد بتها آمد و با تبر همه بتها را درهم شكست مردم بعد از مراسم عيد نزديك غروب دسته دسته به شهر بازمى گشتند براى تجديد عهد بسوى بتخانه مى آمدند همينكه وارد بتخانه گشتند ديدند همه بتها شكسته به دنبال اين جريان ابراهيم را به محاكمه كشيدند بالاخره حكم سوزاندن از طرف نمرود صادر گرديد هيزمها را در صحرا جمع نمودند و آتش زدند ابراهيم را با منجنيق پرتاب كردند جبرئيل در هوا نزد ابراهيم آمد عرض كرد حاجتى دارى ابراهيم فرمود اما بتو، ندارم ، سپس ‍ خداوند به آتش دستور داد اى آتش بر ابراهيم سرد و سالم باش و در اين روز از همان آتش خارج شد بعضى از مورخين نوشته اند ابراهيم در آن وقت شانزده سال بيش نداشت ، نمرود از بناى مرتفعى تماشا مى نمود با كمال تعجب مشاهده كرد كه ابراهيم سالم در ميان آتش نشسته (بعضى در هيجدهم اين ماه نوشته ).
روز بيست و هشتم :
1- واقعه عظيمه حرّه سال 63 ق :
بعد از واقعه كربلا جمعى از اهل مدينه از جمله عبداللّه بن حنظله به شام رفتند و فجايع اعمال يزيد را با چشم ديدند و به مدينه برگشتند اهل مدينه را از اعمال پليد يزيد مطّلع ساختند مردم مدينه حاكمى كه از طرف يزيد گماشته شده بود (بنام عثمان بن محمد بن ابى سفيان ) با مروان و ساير امويين از مدينه بيرون كردند و شتم و سبّ و لعن يزيد را آشكار نمودند با عبدالله بن حنظله بيعت كردند يزيد پس از اطلاع مسلم بن عقبه ملعون را با لشكرى بسيار از شام بجانب مدينه فرستاد مسلم با لشكر به سنگستان مدينه كه معروف به حرّه است و بر مسافت يك ميل از مسجد پيغمبر فاصله داشت رسيدند اهل مدينه به دفع آنها بيرون آمدند جنگ بزرگى واقع شد مروان مسلم را راهنمائى و تحريك مى كرد تا بسيارى از اهل مدينه كشته شدند و عده اى بروضه مطهره پيغمبر پناهنده گشتند لكن لشكر مسلم به مدينه ريختند و با اسبهاى خود داخل روضه منوره شدند و در مسجد رسول خدا اسب هاى خود را جولان مى دادند پيوسته از مردم مى كشتند تا روضه و مسجد پر از خون شد و اسبها در آنجا روث و بول مى كردند بالاخره نوشته اند هفتصد نفر از بزرگان قريش و انصار و مهاجر كشته شدند و از ساير مردم ده هزار تن ، مسعودى مى نويسد پس از آن دست تعدى بر اعراض و اموال مردم گشودند و تا سه روز بر لشكر خويش مباح داشت .
ابن جوزى در تذكره ص 163 مى نويسد ولدت الف امرئة بعد الحرّة من غير زوج بعد از قضيه حرّه هزار زن بدون شوهر زائيدند، امام سجّاد پناه به قبر پيغمبر برد و دعا خواند سپس به نزد مسلم بن عقبه رفت آن ملعون قبلا بر آنجناب و آباء كرامش ناسزا مى گفت ولى وقتى امام وارد مجلس او شد و نگاه آن ملعون به امام مظلوم افتاد چندان رعب و ترس از آن حضرت در دل او جا كرد كه لرزه بر اندامش افتاد و حضرت را اكرام كرد و در پهلوى خويش جاى داد در كمال خضوع عرض كرد هر چه حاجت بخواهيد قبولست پس هر كه را حضرت شفاعت كرد مسلم عفو نمود و مكرّما آن جناب از نزد آن ملعون بيرون آمد.
در تاريخى آمده كه يزيد سفارش كرده بود حضرت سجاد را تحليل و تكريم كند زيرا با مردم موافقت نكرده و او را بخلافت دعوت كرده اند قبول نفرموده چون اصرار نموده اند از مدينه خارج شده و به يكى از ضياع خود رفته مشغول عبادت مى باشد لذا مسلم نيز به حضرت صدمه وارد نساخت ، بيرجندى مرحوم در ص 246 نوشته امام سجاد تمام زنان بنى هاشم را در خانه خود جاى داد و خود بر باب آن نشست كسى نتوانست برخانه وارد شود وامام (عليه السلام) زيور آنها را گرفت و به اهل شام داد تا داخل خانه نشوند.
مسلم بن عقبه يكى از سرلشگران يزيد بن معاويه بود و مردى كهن سال و مريض و در واقعه حرّه سر لشكر يزيد بود چندان قتل و غارت در مدينه بپا داشت كه به مُجرِم و مُسرِف ملقب گشت .
2- وفات حاجى ملاهادى سبزوارى 1289 هجرى .
فيلسوف بنام حكيم متبحر عالمى عامل مرحوم سبزوارى در قرن سيزدهم هجرى ميزيست اين دانشمند بزرگ در استكشاف اسرار و دقائق فسلفه بى نظير بود و در سال 1212 ق متولد شد با اينكه پدرش از تجّار و ملّاكين سبزوار بود ولى خودش به تحصيل علم و ادب رغبت نمود و تنها راه معاش ‍ اين مرحوم منحصر به يك جفت گاو و يك باغچه كه اول حقوق واجبه آنرا پرداخت مى كرد و ثلث باقى را تدريجا به فقراء مى داد.
و در ايام عيد غدير به هر يك از فقراى سادات يك قران و به غير سيّد نيم قران مى داد و تحف و هدايا قبول نمى كرد و در تمام عمر خود با كمال زهد و تقوى و صدق و صفا و بى آلايشى و نهايت عزّت نفس مى گذرانيد.
ناصر الدين شاه به سبزوار رفت و بزرگان به ديدن او آمدند مگر ملاهادى سبزوارى زيرا او شاه و وزير را نمى شناخت ولى ناصر الدين شاه گفت او شاه را نمى شناسد ولى شاه او را مى شناسد بخانه سبزوارى رفت و در روى حصير نشست .
مرحوم با اينكه قدوه متبحرين در حكمت و كلام بود ولى در فنون شعر نيز مهارت داشت و به اسرار تخلّص مى كرد مرحوم نزديك به بيست و سه كتاب تاءليف دارد از جمله : شرح منظومه - الجبر و الاختيار - محاكمات - حاشيه اسفار ملاصدرا و غيرها.
در سال 1289 در سبزوار وفات نمود و در آنجا بخاك سپرده شد و 78 سال عمر بابركتش بود مرحوم ملا كاظم سبزوارى از شاگردان معظم له در تاريخ وفات استادش سروده :
اسرار چو از جهان بدر شد   از فرش بعرش ناله برشد
تاريخ وفاتش ار بپرسند   گويم كه نمرد زنده تر شد
روز بيست و نهم :
كشته شدند عمر بن خطاب سال 23 قمرى
ابو لؤ لؤ را روميان به اسيرى بردند كه اهل نهاوند بود و اعراب او را از روميان به اسارت گرفتند و بعضى نوشته اند از ايرانيان باسارت گرفتند. ابولؤ لؤ موسوم به فيروز و لقبش بابا شجاع الدين نهاوندى كه اول نصرانى بعد مسلمان شد غلام مغيرة بن شعبه بود به نزد عمر از مالك خود (مغيره ) به شايت آمد، عمر سؤ ال نمود كارت چيست جواب داد آهنگرى و نجارى و نقاشى ، عمر سؤ ال كرد هر روز از تو چه قدر مى خواهد جواب داد دو درهم (بعضى نوشته هر ماه صد درهم يا روزى يك دينار) عمر گفت با وجود اين همه هنر كه دارى آنچه مغيره از تو مى خواهد مناسب است ابولؤ لؤ ناراحت شد عمر گفت شنيده ام آسياى بادى مى توانى بسازى براى آرد كردن غلات بيت المال يك آسيا بساز، ابولؤ لؤ گفت براى تو آسيابى بسازم كه تا چرخ دوار داير باشد اهالى هر بلاد و امصار آنرا بگويند و از مجلس بيرون رفت روز 26 يا 27 ذيحجة الحرام سال 23 ق ابولؤ لؤ به مسجد آمد با كارد دو سر چهار يا شش زخم باندام عمر زد و زخمى كه زير نافش زده بودند كارگر افتاد و 62 ساله از دنيا رفت فيروز از مدينه گريخت و در كاشان درگذشت و بعضى نوشته اند فيروز را گرفتند خودكشى كرد، بالاخره صهيب رومى بر عمر نماز خواند و در اول محرم سال 24 قمرى در جنب ابوبكر بخاك سپردند و مدت 10 سال و 5 ماه و 21 روز و بعضى 11 سال نوشته خلافت ظاهرى كرد و در سال 6 هجرت مسلمان شده بود و بنا به وصيت و تعيين ابوبكر عمر به خلافت نشست ، عمر صاحب اولاد بود از جمله عبداللّه ، حفصه - عاصم - فاطمه - زيد - عبدالرّحمن و دختران ديگر كه در حبيب السير 9 پسر و 14 دختر نوشته و شش زن داشت و دو سريّه بنامهاى زينب - مليكه - ام حكيم - جميله - عاتكه - ام كلثوم دختر امير المؤ منين .
نوشته اند ام كلثوم را از على (عليه السلام) خواستگارى كرد امام عذر آورد و امتناع ورزيد در منتخب التواريخ آمده عمر به عباس گفت از برادرزاده ات دخترى خواستگارى كرده ام عذر آورده دو شاهد مى گيرم كه او دزدى كرده و دستش را قطع مى كنم عباس به على (عليه السلام) اطلاع داد به جهت اصرار زياد امر ام كلثوم را به عباس واگذار كرد و عباس به عمر تزويج كرد و اسم اين خاتون رقيه كبرى است و شيخ عباس مرحوم نقل كرده عمر تزويج كرد و چون آن مخدّره صغيره بود پيش از عروسى آن عزيزه از دنيا رفت .
بعضى ازكارهاى ثانى در زمان خلافت
1- نسبت هَجْر به پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) دادن :
چون مرض حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) اشتداد يافت جمعى از جمله عمر در نزد حضرت بودند در تذكره ابن جوزى ص 36 نوشته : حضرت فرمود ائتونى بدواة و بيضاء لاكتُب لكم كتابا لا تختلفون بعدى ، يعنى دوات و كاغذى بياوريد تا براى شما بنويسم چيزيكه به سبب آن بعد از من اختلاف نكنيد عمر گفت
دعواالرّجل فانّه ليهجر يعنى ترك كنيد اين مرد را زيرا او هذيان مى گويد و در بعض ‍ روايات آمده حسبناكتاب اللّه نيز گفت يعنى قرآن براى ما كافى است .
مرويست بعضى خواستند دوات و قلم بياورند به سبب مخالفت ثانى در ميان ايشان نزاع افتاد آوازها بلند شد حضرت روى مبارك از ايشان گردانيد فرمود قوموا عنّى لا ينبغى عندى التّنازع .
2- انكار وفات پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ):
موقعيكه بعمر گفتند پيامبر رحلت كرد گفت واللّه پيامبر نمرده ، ابوبكر گفت آيا نشنيدى خداوند فرموده انّك ميّت و انّهم ميّتون و فرموده و ما محمد الّا رسول قد خلت من قبله الرّسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم عمر گفت يقين بوفات حضرت كردم گويا من اين آيه را نشنيده بودم .
3- تشريع در حد مهريّه زنان :
روزى عمر خطبه مى خواند گفت مهريّه ها را از سنت پيامبر بيشتر قرار ندهيد (يعنى 500 درهم ) هركس بيشتر از آن قرار دهد اضافه را داخل بيت المال خواهم كرد، پيرزنى برخواست گفت سخن تو اولى بقبولست يا سخن خدا، عمر گفت سخن خدا، پيرزن گفت خداوند فرموده و ان آتيتم احديهنّ قنطارا فلا تاءخذوا منه شيئا، عمر گفت كلّ احد افقه من عمر در بعض نسخ آمده حتّى المخدّرات فى البيوت ، همه از عمر داناترند حتى زنان در خانه ها.
4- تحريم دو متعه :
در زمان رسول خدا متعه حج و متعه نساء شايع بود و عمر اينها را حرام كرد و گفت متعتان كانتا على عهد رسول اللّه انا انهى عنهما و اُعاقب عليهما:
1- متعه نساء: عقد غير دائمى كه به موجب آيه 28 سوره نساء فما استمتعتم به منهنّ فاتوهنّ اجورهنّ فرضية مشروع مى باشد و نسخ اين آيه ثابت نيست لذا متعه نساء از نظر اسلام بلامانع است .
2- متعه حجّ: جايز است كسى كه حج افراد مستحبّى (بعضى در واجبى نيز گفته ) بجا مى آورد به عمره تمتع اختيارا عدول كند و اين متعه را ثانى حرام كرده و بعضى از علماء فرموده بعدا مطلق عمره را حرام نموده ، در اسلام طبق آيه شريفه : فمن تمتع بالعروة الى الحجّ الخ ، حج تمتع مشروع بوده و هيچ دليلى بر منسوخ بودن آيه وجود ندارد.
5- مسح بر خفين را جايز كرد در حاليكه جايز نيست .
6- تغيير مقام ابراهيم :
حجر مقام ابراهيم را كه مردم پشت آن نماز طواف مى خوانند تغيير داد در زمان ابراهيم و اسماعيل ملصق به كعبه بود بعدا عرب به همين جا كه الآن هست آوردند پيامبر بعد از بعثت به بيت ملصق نمود باز عمر در وقت خلافتش به جائى برد كه اعراب جاهليت برده بر خلافت پيامبر عمل كرد.
7- خلافت شورائى :
در وقت وفات خلافت را به شورائيكه عبارت بود از على (عليه السلام) و عثمان و طلحه و زبير و سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمن بن عوف خودش ‍ انتخاب كرده بود سپرد.
8- تصرف در اذان :
مُوذِّن آمد به نماز صبح اذان بگويد ديد، عمر خوابيده است گفته الصّلاة خير من النّوم پس عمر امر كرد آنرا در اذان صبح بگويند.
عن سفيان عن محمد بن عجلان عن نافع ابن عمر عن عمر انّه قال لمؤ ذّنه اذا بلغت حىّ على الفلاح فى الفجر فقل الصّلاة خير من النّوم الصّلاة خير من النّوم .
9- اسقاط حىّ على خير العمل از اذان و اقامه :
در زمان ثانى گفتند مردم را به نظر مى رسد كه نماز بهترين عملهاست و همه كارها را ترك مى كنند رو به نماز مى آورند در اين صورت جهاد ترك مى شود جمله حىّ على خير العمل را از اذان و اقامه ساقط كردند.
چنانكه از علماى اهل سنت نوشته عمر در منبر گفت ثلاث كنّ على عهد رسول اللّه و انا انهى عنهنّ و احرمُهنّ و اعاقب عليهنّ متعة النّساء و متعة الحجّ و حىّ على خير العمل .
10- نماز تراويح :
نمازهاى مستحبى را شرعا نمى توان با جماعت خواند مگر نماز استسقاء را، پيامبر اسلام نماز تراويح را تشريع نكرده بود و حتى در زمان ابوبكر و اوائل خلافت عمر نماز تراويح وجود نداشت و در سال چهارده قمرى عمر با عده اى از اصحاب در شب ماه رمضان به مسجد آمد ديدند مردم نماز نافله مى خوانند بين قائم و راكع و ساجد و قاعد و مُحرم به تكبير و مُحلّ به تسليم هستند فكر نمود كه اين كار را اصلاح كند نماز تراويح را تشريع كرد يعنى دستور داد نوافل ماه رمضان را با جماعت بخوانند و بعد از هر چهار ركعت استراحت كنند و به شهرها نيز نامه نوشت و در مدينه دو پيشنماز يكى براى مردان و ديگرى براى زنان نصب نمود عبدالرحمن بن عبدالقارىّ گويد شبى ديگر در رمضان با عمر به مسجد آمديم (بعد از اينكه نماز تراويح را جعل كرد) مردم نماز مستحبى را با جماعت مى خواندند، عمر گفت اين خوب بدعتى است ، و جهت آنكه مصلّى بعد از هر 4 ركعت استراحت مى كرد تراويح گفتند.
در شبهاى ماه رمضان هزار ركعت نافله خواندن مستحب ولى با جماعت حرام است ثانى با جماعت خواندن را لازم كرد و قرآن را به هزار قسمت تقسيم نمودند در هر ركعت يك قسمت از آنرا خواندند و بعد ركوع كردند لذا در قرآن ها هنوز علامت ركوع (عليه السلام) نوشته مى شود.
11- اسقاط يك تكبير از نماز ميت :
در نماز ميّت پيامبر پنج تكبير مى گفت ولى عمر به مردم گفت چهار تكبير بگوئيد.
12- جعل عول و تعصيب :
عول يعنى نقصان در تركه را بر جميع سهام نسبت به سهم تقسيم كردن و نزد شيعه عول باطل است بلكه نقصان به صاحب فروض ‍ مى رسد.
تعصيب يعنى آنچه از سهام باقى ماند به خويشان پدرى دادن و نزد شيعه تعصيب نيز باطل است و باقيمانده از سهام را به صاحب فروض ‍ مى دهند.
مثال به عول : زنى بميرد و خواهر و شوهر بماند كه نصف زوج و 3/2 خواهران مى برد به نظر عامه نقصان به تمام وراث به نسبت سهم وارد مى شود ولى به نظر شيعه نقصان به خواهران كه صاحب فرض است مى رسد.
مثال به تعصيب : كسى مرده يك دختر دارد دختر نصف مال را مى برد و نصف ديگر به نظر عامه به خويشان پدرى داده مى شود ولى به نظر شيعه به صاحب فرض يعنى دختر مى دهند.
13- تكفير:
وقتى اسراء عجم را كه مجوسى بودند نزد عمر آوردند دست روى دست بر روى شكم گذاشتند كه بآن تكفير گويند عمر پرسيد چرا چنين مى كنيد گفتند ما در مقام تعظيم و تواضع از براى سلاطين خود چنين مى كنيم عمر گفت خوبست مردم در مقابل خداوند در حال نماز چنين كنند پس به دستور عمر عده اى در نماز تكفير كردند و اين كار در زمان پيامبر و ابوبكر و اوائل حكومت عمر وجود نداشت و بعدا از طرف عمر تشريع شد.
14- طلاق ثلاثه :
سه طلاقيكه مُطلّقه حلال نمى شود مگر با مُحِلّل ، اينست كه مسبوق به دو رجعت باشد چه (با عقد يا بدون عقد) يعنى طلاق دهد و رجوع نمايد باز طلاق دهد رجوع نمايد اگر بار سوم طلاق دهد زن حرام موقّت شده به مُحلّل نياز دارد.
زيرا خداوند فرموده
الطّلاق مرّتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان الى ان قال فان طلّقها فلا تحلُّ له من بعد حتّى تنكح زوجا غيره يعنى طلاق شرعى دوبار است اگر بار سوم طلاق دهد زن بر او حلال نيست تا با مرد ديگر ازدواج كند بعد از طلاق مى تواند با شوهر قبلى ازدواج نمايد.
در زمان پيامبر اسلام و ابوبكر طلاق باين طريق بود ولى در زمان عمر مردم عيال خود را يك دفعه سه طلاق مى دادند يعنى مى گفتند انت طالق ثلاثا بدون اينكه دوبار در بين رجوع نمايند عمر هم برخلاف سنت رسول الله اجازه داد و تنفيذ نمود.
15- تجسّس :
عمر در ايام حكومتش شبى در مدينه كشت مى كرد از خانه اى صداى غنا شنيد از ديوار بالا آمد زنى و شرابى در نزد صاحب خانه ديد، عمر گفت اى دشمن خدا گمان كردى خداوند مستور خواهد كرد در حاليكه تو معصيت مى كنى صاحب خانه گفت عجله نكن اى امير المؤ منين اگر من يك خطا كردم تو به 3 خطا مرتكب شده اى :
1- خداوند فرمود ولا تجسّسوا: در حاليكه تو تجسّس كردى .
2- خداوند فرموده واتوا البيوت من ابوابها: لكن تو از بام به پائين آمدى .
3- خداوند فرموده لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتّى تستاءنسوا و تسلّموا على اهلها (نور 27): در حاليكه تو سلام نكردى .
عمر گفت اگر عفو كنم توبه مى كنى گفت بلى عمر عفو كرد و خارج شد.
و غير از اينها كه در كتب اهل سنت ذكر شده كه در احكام بر خلاف ما انزل اللّه حكم مى كرد از جمله : به رجم زن حامله امر نمود، معاذ او را متنبّه كرد اگر اين زن گناه كرده تقصير بچه در شكم مادر چيست عمر از حكم خود رجوع كرد و گفت لولا معاذ لهلك عمر.
روزى برجم مجنونه اى امر كرد سپس امير المؤ منين (عليه السلام) او را متنبّه ساخت كه قلم از مجنون مرفوع است تا خوب شود عمر گفت لو لا علىّ لهلك عمر و غيرها.
روز سى ام :
در سال 1193 قمرى يك ساعت از شب آخر ذيحجة الحرام گذشته بود زلزله اى در تبريز به وقوع پيوست كه شدّتش از همه زلازل بيشتر شد گويند هشتمين زلزله ها بود كه در هيچ يكى اين قدر تلف و خرابى واقع نگرديد كه از شهر جز نامى نماند حاكم تبريز نجفعلى خان دنبلى از زير خاك بيرون آمد و از پاى معلول گشته بود چنانكه ذكر خواهد شد.
چون سخن از تبريز زادگاه مؤ لف بميان آمد به تحرير تاريخ تبريز نيز مى پردازيم .
تبريز
غياث الدين حسينى مشهور به خواندامير از مورخين قرن دهم هجريست در كتاب حبيب السير جلد چهارم صفحه 652 مى نويسد:
در يكى از كتب معتبره به نظر آمد كه تبريز را زبيده خاتون زن هارون الرشيد بنا نموده بعد از مدتى به زلزله خراب شد و متوكل عباسى به تجديد عمارت آن پرداخت و در ايام دولت القائم بالله عباسى در چهاردهم صفر سال 434 هجرى قمرى ابوطاهر منجم شيرازى تبريزيان را گفت امشب به جهت زلزله آفتى عظيم بساكنان اين شهر ميرسد بنابراين داروغه به خروج مردم فرمان داد عده اى انقياد كرده و فرقه اى از شهر بيرون نرفتند اتفاقا در آن شب زلزله اى واقع شد بيش از 40000 نفر در زير خاك ماندند روز ديگر حاكم آذربايجان متصدى عمارت آن بلده گشت ابوطاهر براى تجديد بنا ساعتى اختيار كرد كه طالع وقت برج عقرب باشد و گفت اگر در اين ساعت آغاز نمائيد ديگر تبريز بزلزله خراب نشود و در آن ساعت شروع كردند بعد از آن بواسطه زلزله خراب نشده (تا زمان خواندمير) و در اين تاريخ كه 930 قمرى است تبريز معمورترين بلاد ربع مسكون مى باشد.
ياقوت حموى در معجم البلدان جلد اول نوشته :
تبريز يكسر اول در آغاز قريه اى بود (در قرن سوم هجرى ) شخصى بنام رواد ازدى در دوره خلافت متوكل عباسى در آنجا مسكن گرفت خود او و برادرش و پسرش سرايهائى در آنجا ساختند و ديوارى دور آن كشيدند و مردم در آنجا مسكن گزيدند.
حمداللّه مستوفى در نزهة القلوب مى نويسد شهر تبريز از بناهاى زبيده خاتون زوجه هارون الرشيد مى باشد چون زبيده خاتون مبتلا به مرض تب بود براى تغيير آب و هوا و جستجوى مكانى كه با مزاج او موافق باشد به آذربايجان رسيد و در محلى كه شهر تبريز بود تب او قطع شد لذا در سال 175 قمرى شهر تبريز را بنانهاد.
آنچه از تواريخ ديگر بدست مى آيد اينست كه قبل از سال 175 قمرى تبريز وجود داشت ولى بنام آذر اباد خوانده مى شد يعنى آتشگاه و آتشكده كه مؤ يدى بنام آذرباد آنرا در تبريز بنا كرده و شهر تبريز قبل از غلبه اسلام مقرّ آتش پرستان بود و اذر آبادگان و آذربايگان از آن گرفته شده .
تبريز از كوه چرنداب تا سرخاب بيشه و جنگل و داراى قلعه ها بود موقعيكه زبيده خاتون به تبريز رسيد تب او قطع شد تبريز نام گذاشت و دستور داد تمام قلعه ها و بيشه ها را خراب كردند و براى شهر يك قلعه ساختند پس ‍ اول كسيكه از اهل اسلام و شيعه اين شهر را تجديد بنانموده زبيده خاتون مى باشد چنانكه مسجد دال و ذال تبريز در محله مياميار (مهادمهين ) بر سخن ما شاهد است چون هشام بن عبدالملك بن مروان حضرت امام سجاد رامسموم و شهيد كرد قصد نمود باذيت سادات و اكثر ايشان از مدينه متفرق شدند و عبدالله بن جعفر بن محمد بن حنفيّه و عبدالله راس المذرى بن جعفر بن عبدالله بن جعفر بن محمد بن حنفيّه به تبريز آمدند مدتى مخفى بودند تا طرفداران بنى اميه آنها را در آن مسجد شهيد كردند و بدار كشيدند لذا آن مسجد را مسجد دار و دال و ذال نيز مى گفتند كه دال اشاره به عبدالله بن جعفر و ذال اشاره به المذرى مى باشد.
مخفى نماند كه امام سجاد (عليه السلام) در سال 95 قمرى شهيد و هشام در سال 125 قمرى به جهنم واصل گرديد و اگر قاتل امام سجاد وليد بن عبدالملك باشد او در سال 96 ق هلاك شده .
پس معلوم مى شود كه در سال 95 قمرى تبريز وجود داشت ولى بانى اوليه آن معلوم نيست بعضى نوشته رواد ازدى است چنانكه ذكر شد.
شايد در سال 175 قمرى زبيده خاتون تجديد عمارت كرد بعد از 69 سال در 244 ق در زمان متوكل عباسى تبريز به زلزله خراب شد و به دستور متوكل تجديد بنا نمودند.