حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۲۸ -


وهابيّون به جرئت خود افزودند ضريح حضرت اباعبدالله را شكستند و صندوق منوّر را از جاى بركندند تمام آلات زر و سيم و جواهر رنگين حرم را به يغما بردند و به جهت مزيد توهين هاون قهوه را طرف بالاى سر مقدس ‍ گذاشتند و قهوه خرد كردند و از چوب صندوق مطهّر قهوه را پختند و مقربان سعود آشاميدند.
5- تولد شيخ بزرگوار خاتم المجتهدين عالم مدقّق مرتضى انصارى در دزفول 1214 قمرى و در سال 1281 ق در 18 جمادى الثانيه در 67 سالگى وفات نمود.
6- كشته شدن عثمان بن عفان 35 ق .
در ايام خلافت عثمان چيزهائى ظاهر شد كه بر مردم گران آمد از جمله زدن عمار و بذل مال بسيار از بنى اميه و تبعيد ابوذر به ربذه ، لذا قريب به هزار نفر از مصريان به مدينه آمدند و همچنين از بصره و كوفه و جمعى از مهاجر و انصار جمع شدند و به عثمان اعتراض كردند از جمله گفتند چرا عبدالله بن سرح را كه پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) خون او را هدر كرده بود والى مصر كردى و چرا كتاب خدا را سوزاندى و چرا حكم بن ابى العاص را كه پيامبر از مدينه طرد كرده بود به مدينه آوردى ووو.
روز جمعه عثمان به منبر رفت مردم شوريدند و به سر او ريختند عثمان غشّ كرد و به زمين افتاد سپس او را به منزلش بردند.
بعد راى مسلمين بر اين قرار گرفت كه عبدالله بن ابى سرح را از مصر عزل كند و جناب محمد بن ابى بكر را والى مصر نمايد عثمان قبول كرد و محمد با جمعى از مهاجر و انصار به جانب مصر روانه شدند در بين راه قاصدى ديدند كه از مدينه به تعجيل به طرف مصر مى رود و تفتيش نمودند نامه اى به مهر عثمان يافتند كه در آن نوشته شده اى عبدالله در حكومت خود ثابت هستى و سخن محمد بن ابى بكر را قبول نكن و او را غفلتا به قتل برسان .
محمد با مهاجر و انصار به مدينه برگشت و صحابه را جمع نمود نامه را نشان داد مردم به قاصد عثمان دشنام دادند و اهل مصر و مهاجر و انصار جمع شدند و باب خانه عثمان را سوزاندند مروان بن حكم و سعد بن عاص و مغيره و عبدالله بن عبدالرحمن و ساير اقارب عثمان با پانصد مرد مشغول قتال با آن جماعت شدند، بالاخره جمعى از عثمانيان كشته شد آن روز را يوم الدار گويند.
محمد بن ابى بكر داخل خانه گرديد و ريش عثمان را گرفت و خواست ضربتى بزند اقدام نكرد و كنانة بن بشر عمودى بر فرق عثمان زد و سودان بن عمران شمشيرى به وى زد و عمرو بن حمق بروى سينه عثمان نشست او را طعن زد تا از دنيا رفت سه روز بدنش به روى زمين ماند سپس در مدينه درحشّ كوكب كه مقبره يهوديان بود بدون غسل و نماز در شب با لباسى كه كشته شده بود دفن كردند.
در تاريخ آمده جنازه عثمان را بر مزبله انداختند سه روز همانطور ماند بعد از 3 روز درحش كوكب خارج از بقيع دفن نمودند وقتى معاويه به امارت رسيد امر كرد ديوار را خراب كردند و داخل بقيع نمودند و دستور داد مردم مُردگان خود را حول قبر عثمان دفن كنند تا به مقابر مسلمين در بقيع برسد.
موقع فوت در سن 81 يا 88 بود و مدت حكومت 11 سال و يازده ماه و ده يا 17 روز بعضى 12 سال نوشته اند و مادرش اروى دختر كريزبن ربيعه بود.
عثمان هشت زن داشت بنامهاى : فاخته - فاطمه - امّ البنين دختر عيينه - رمله - ام عمرو - رقيّه و ام كلثوم دختران رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) و 11 پسر 6 دختر يا 8 پسر و 9 دختر داشت .
ناگفته نماند كه عثمان اول با رقيه ازدواج كرد چندين مرتبه آن مخدره را زده بود و او به پدر بزرگوارش شكايت نمود دفعه چهارم على (عليه السلام ) را فرستاد و فرمود شمشير بردار برو بخانه عثمان و رقيّه را بياور و اگر عثمان مانع شد او را به قتل برسان .
حضرت على (عليه السلام) رقيه را آورد پشت آن مخدره مجروح شده بود حضرت پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود
قتلك قتله اللّه .
روز چهارم جناب رقيه از دنيا رفت ، بعد با ام كلثوم ازدواج كرد در سال 7 يا 9 از دنيا رفت و اولادى نداشت .
ناگفته نماند بعضى نوشته اند كه رقيّه و ام كلثوم دختران پيامبر و خديجه نبودند بلكه دختران هاله خواهر خديجه بودند پدر آنها از بنى مخذوم بود و چون از دنيا رفت و هاله فقير و بى شوهر مانده بود خديجه آن دو دختر را تكفّل نمود و هاله از دنيا رفت و خديجه آن دو دختر را تكفّل نمود چنانكه در جلد 6 بحار ص 720 نقل فرموده .
در تتمة المنتهى ص 7 آمده روزيكه عثمان از دنيا رفت نزد خازن او از مالش ‍ 150 هزار دينار و هزار هزار درهم بود و قيمت ضياع او كه در وادى القرى و حنين بود صد هزار دينار به شمار رفته و اسب بسيار و شتر بى شمار از او باقى ماند و در ايام حيات او عده اى به سبب عطاياى او مالدار شدند از جمله زبير بن عوام - عبدالله بن عوف - سعد بن ابى وقّاص - زيد بن ثابت و هم عثمان باقارب خود از بنى اميه مال بسيار بخشش كرد واقدى نوشته كه ابوموسى اشعرى مال بسيارى از بصره به عثمان فرستاد عثمان تمام آن مال را ميان اهل و اولاد خود با كاسه قسمت كرد.
عمال عثمان در مصر عبدالله بن ابى سرح و در شام معاويه و در بصره عبدالله بن عامر و در كوفه وليد بن عقبه كه بكثرت فسق و فجور معروف بود بحدى كه با حالت مستى و نماز صبح به مسجد آمد و چهار ركعت خواند و گفت اگر مى خواهيد زيادتر كنم .
برخى از كارهاى عثمان در زمان خلافت
1- عثمان وليد بن عقبه را امارت كوفه داد كه شارب الخمر بود، يك روز وليد مست به مسجد آمد و نماز صبح را چهار ركعت خواند اهل كوفه به عثمان شكايت كردند.
عثمان وليد را با دو نفر شاهد به مدينه طلبيد به شاهدين گفت شما ديديد كه وليد شرب خمر مى كند گفتند نديديم ولى خمر قى كرد و ريشش آلوده به خمر شد شاهدَين را حدّ زد. حضرت على (عليه السلام) مطلع شد به عثمان فرمود تو حدود الهى را ترك كردى شاهد را بجاى فاسق حد زدى ، عثمان وليد را حد زد و از حكومت كوفه عزل نمود.
2- عبدالله بن مسعود يكى از اخصّ اصحاب پيامبر بود موقعيكه از عراق با كاروان مى آمد از ربذه مى گذشتند و ابوذر در ربذه از دنيا رفت زن و غلامش ‍ با او بودند به عبدالله و دوستانش اطلاع دادند آمدند و ابوذر را دفن كردند عثمان چهل تازيانه به عبدالله زد به جهت دفن ابوذرّ.
3- بنى اميّه را متولى برممالك كرد.
4- عبدالله بن مسعود چون به فسق و ظلم عثمان شهادت مى داد، ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نوشته كه عثمان عبدالله را آن قدر زد كه بعض ‍ استخوان سينه اش شكست در بعض روايات آمده كه ابن زمعه را دستور داد او زد.
7- در سال 30 عثمان تمام مصاحف را از شهرها طلبيد و مصحفى كه ابوبكر بجهت خود نوشته بود بعد بدست عمر بن خطاب رسيد بعد بدست حفصه بود آن را گرفت به زيد بن ثابت داد گفت از روى اين مصحف بنويسد و باقى مصاحب را سوزاند.
و بعضى نوشته كه همه را جمع كرد بر قرائت زيد بن ثابت و ساير مصاحف را سوزاند.
8- براى خود بناى عالى و شيك در مدينه بنا كرد و درهاى چوبى قيمتى ترتيب داد.
9- در سال 34 اصحاب پيامبر قبايح اعمال عثمان را بر ورقه اى نوشتند و آنرا به عمار بن ياسر و عده اى دادند كه نزد عثمان ببرند، عمار آورد و به عثمان داد چند سطر از آنرا خواند به غضب آمد و امر كرد غلامانش دست و پاى عمار را كشيدند و عثمان با پاى خُفّ دار از اسافل او آن قدر زد كه مرض فتق عارض شد و بى هوش گشت نماز ظهرين و مغربين از عمّار فوت گرديد.
10- مى نويسند رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) چون مى خواست خطبه نماز جمعه را ايراد نمايد بلال ره در كنار درب مسجد اذان مى گفت و پس از خطبه اقامه گفته نماز برپا مى كردند و درخلافت ابوبكر و عمر كار باين طريق بود ولى درزمان عثمان مردم بسيار شدند دستور داد بالاى خانه او كه در بازار بود اذان ديگرى پيش از اذان معمولى بگويند و اين اذان را ثانى و گاها ثالث گويند و بدعت است چون زائد بر روش رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) بود زيرا بعدا ايجاد شده .
ثالث گفته اند باعتبار اينكه اقامه بر آنها منضم شده يا با اذان صبح اذان سوم مى شود (نقل از بحار جلد 89 ص 150)
ولى محققين از علماء شيعه مى نويسند:
الاذان المنهى عنه هو الاذان بعد نزوله مضافا الى الاذان عند الزوال يعنى اذانيكه نهى شده اذانيست كه خطيب بعد از نزول از منبر علاوه از اذان قبلى اذان ديگرى گفته شود (فرموده ابن ادريس )، يعنى اول اذان ظهر گفته مى شود بعد خطيب خطبه را ايراد مى كند بعد از اتمام خطبه اقامه گفته نماز را برپا مى كنند اگر بعد از پائين آمدن خطيب از منبر اذان داده شود اين اذان بدعت است كه اذان ثانى و يا ثالث باعتبار اينكه يكى اذان صبح و ديگرى اذان ظهر و ديگرى اذان قبل از اقامه است يا با اقامه اذان سوم گويند كه به اقامه اذان گفتن معروف است .
(در معتبر آمده ) الاذان الثانى بدعة و بعض اصحابنا يسميه الثالث لانّ النّبى (صل اللّه عليه و آله و سلم ) شرع للصّلاة اذانا و اقامة فالزيادة ثالث و سمّيناه ثانيا لانه يقع عقيب الاذان الاوّل و مابعده يكون اقامة (جواهر ج 11 ص 304)
11- باز در سال 34 عثمان مال زيادى به بنى اميه بذل نمود خصوصا به مروان و حارث بن حكم و زيد بن ثابت ، ابوذرّ شنيد و بآواز بلند قرائت كرد والّذين يكنزون الذّهب و الفضّة و لا ينفقوفى سبيل اللّه فبشرهم بعذاب اليم ، به عثمان رساندند كه ابوذر به تو عيب مى كند عثمان كسى فرستاد كه ابوذر اين كارها را مكن ، ابوذر گفت عثمان مرا از قرائت قرآن نهى مى كند.
12- ابوذرّ را تبعيد كرد:
ابوذرّ به خلافت كاريهاى عثمان اعتراض مى كرد در سال 34 عثمان دستور داد مروان ابوذرّ و عيالش ام ذَرّ را بربذه تبعيد كند و بعد از چند روز ابوذر در ربذه مريض شد و از دنيا رفت .
13- دو خطبه نماز عيد فطر و قربان بعد از نماز عيدين است ولى عثمان مقدم كرد برخلاف سنت رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ).
14- به احكام الهى جاهل بود:
مثلا زنى با شوهرش مجامعت كرد بعد از شش ماه زائيدن به عثمان رساندند امر كرد زن را رجم كنند على (عليه السلام) نزد عثمان رفت فرمود خداوند مى فرمايد حمله و فصاله ثلاثون شهرا، يعنى مدت حمل و زمان بازگرفتن او از شير سى ماه است ، و در آيه ديگر مى فرمايد و فصاله فى عامين يعنى مدّت باز گرفتن او از شير 2 سال است پس اقل مدت حمل 6 ماه است .
عثمان به جهالت خود پى برد و كسى فرستاد كه رجم نكنند در حاليكه رجم كرده بودند و زن بى چاره كشته شده بود.
كامل بهائى ج 2 ص 118: بعد از قتل عثمان سال 35 ق مردم در مسجد رسول خدا حاضر شدند معلوم است كه عثمان چه ظلم هائى كرده صلاح آنست كه امامت و خلافت را به على دهيم كه مستحق آنست و او صالح و عالم و عابد و در اول همه اين كار حق او بود.
عمار و ابن تيهان و رفاعه و مالك و ابوايوب و غيرهم گفتند ما از كلام شما برنگرديم و باتفاق به در خانه على رفتند ازدحام نمودند و على از اين كار ناراحت بود زيرا غدر طلحه و زبير را مى دانست مردم گفتند اگر بيعت را قبول كنى فبها و الّا ترا هم مثل عثمان مى كنيم اول كسيكه بيعت كرد طلحه و زبير بود على رو به طلحه و زبير كرد و فرمود مرا ترك كنيد غير از من را بخواهيد من از شما بيعت نمى گيرم زيرا از شر شما ايمن نيستم آخر الامر همه صحابه و اهل مدينه از جان و دل بيعت كردند ازدحام مردم چنان بود كه نزديك شد مردم هلاك شوند حضرت فرمود سلاح در آنست كه به مسجد رويم تا مردم بدانند و به بيعت رغبت كنند در مسجد مهاجر و انصار بر على بيعت كردند مگر چهار نفر: عبدالله بن عمر - سعيد بن ابى وقاص - حسان بن ثابت - اسامة بن زيد.
حضرت خطبه بليغ ايراد فرمود و مردم را به اطاعت خدا و رسول خدا و اطاعت خود دعوت كرد. فرمود شما را معلوم است كه اين كار از آن من بود كه به ظلم از دست من گرفتند و از منبر به پائين آمد و ولات را در شهر كه از طرف عثمان بودند معزول نمود مگر ابوموسى اشعرى را.
حضرت مدت چهار سال و نه ماه و چند روزى حكومت كرد.
روز بيست و دوم :
1- ورود اولاد يعقوب به مصر
پسران يعقوب بار سوم مال مختصرى را براى خريدن غله برداشته و با پدر خداحافظى كرده بسوى مصر حركت كردند و وارد مصر شدند پس از استراحت به نزد عزيز مصر يعنى يوسف رفتند و گفتند ما و خاندانمان به قحطى و مضيقه دچار شده ايم مال ناچيز آورده ايم تنها اميدمان بلطف تو است انتظار مى رود پيمانه ها راكامل كنى ، در تاريخى آمده كه يعقوب نامه به عزيز مصر نوشته بود كه در آن فقدان يوسف و گرفتارى بنيامين اظهار تاسّف كرده و آزادى بنيامين را از او درخواست نموده ، يوسف نامه پدر را بوسيد و روى چشم نهاد به حدّى گريست كه پيراهنش تر شد و رو كرد به برادران و گفت هيچ ميدانيد كه با يوسف و برادرش بنيامين چه كرديد برادران در تعجب ماندند و گفتند آيا توئى يوسف گفت آرى و اين هم برادر من بنيامين است و يوسف لطف بى اندازه خداوند را بر آنها متذكر شد.
برادران اعتراف به خطاى خويش كردند گفتند اميد عفو و بخشش از تو داريم يوسف گفت امروز بر شما ملامتى نيست خاطر جمع باشيد و گذشته ها را ناديده مى گيرم و از خداوند طلب عفو براى شما مى كنم .
يوسف پيراهنش را داد و گفت ببريد روى صورت پدرم بيندازيد تا بينا شود و همگى با هم پيش من آئيد.
برادران به نزد يعقوب به كنعان برگشتند و يكى از پسران پيراهن را به صورت يعقوب انداخت و چشمش به طريق اعجاز بينا شد همگى به نزد يوسف به مصر رفتند.
2- شهادت ميثم تمار در كوفه 60 قمرى به دستور ابن زياد 10 روز قبل از ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا.
چون عبيدالله بن زياد به كوفه آمد مُعرّف را طلبيد و احوال ميثم را پرسيد معرّف گفت به حج رفته گفت اگر نياورى ترا به قتل مى رسانم معرّف مهلت خواست باستقبال ميثم به قادسيه رفت در آنجا ماند تا ميثم برگشت او را گرفت و نزد ابن زياد آورد وقتيكه داخل مجلس شد حاضران گفتند او مقرب ترين مردم نزد على (عليه السلام) است عبيدالله گفت تو اين جرئت دارى كه اينطور سخن گوئى اكنون از على بيزارى بجوى ميثم گفت اگر نكنم چه خواهى كرد گفت بخدا سوگند ترا به قتل مى رسانم ميثم فرمود مولاى من على (عليه السلام) مرا خبر داده كه تو مرا به قتل خواهى رسانيد و با نه نفر ديگر بر در خانه عمر و بن الحريث بر دار خواهى كشيد.
عبيدالله امر كرد مختار و ميثم را به زندان ببرند و ميثم به مختار گفت تو آزاد خواهى شد ولى مرا اين مرد خواهد كشت سپس مختار را بيرون بردند كه بكشند قاصدى از جانب يزيد آمد كه مختار را رها كند ولى ميثم را بر در خانه عمروبن الحريث بر دار كشيد عمرو به جاريه خود امر كرد زير دار را جاروب كند و بوى خوش بسوزاند پس ميثم شروع كرد بر سر دار فضائل اهل بيت را بيان مى فرمود و در لعن بنى اميه و آنچه واقع خواهد شد و از انقراض بنى اميه نقل مى فرمود تا اينكه بابن زياد رساندند كه اين مرد شما را رسوا كرد آن ملعون امر كرد دهان او را لجام زدند كه نتواند سخن بگويد روز سوم ملعونى آمد و حربه در دست گفت بخدا اين حربه را به تو خواهم زد با آنكه مى دانم روزها روزه هستى و شبها به عبادت حق مشغولى حربه را بر تهيگاه ميثم زد كه باندرون رسيد در آخر روز از سوراخ ‌هاى بينيش خود روان شد و بر ريش و سينه مبارك جارى گرديد روح مقدسش به عالم بقا پرواز نمود و شهادت جناب ميثم ده روز پيش از ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا بود و شبى 7 نفر از خرما فروشان مخفيانه آمدند و ميثم را بردند و در كنار نهرى دفن نمودند آب بر روى او افكندند تا ندانند كه قبر ميثم در كجاست سپس ماءمورين هر چه تفحّص كردند نيافتند.
روز بيست و سوم :
وفات شيخ المحدثين خرّيت الحديث راوية الخبر ثقة الاسلام و المسلمين شيخ عباس بن محمد رضا بن ابى القاسم القمى از افاضل علماى مصر خود بشمار مى رفت .
مرحوم شيخ در سال 1294 قمرى در قم متولد شد در آنجا مشغول تحصيل گشت و در هيجده سالگى به نجف الاشرف مشرف گرديد از استادانى همچون محدّث نورى كسب دانش كرد و در آنجا بر اثر كسالت مزاجى بقم مراجعت فرمود و در سال 1332 به مشهد مقدس مهاجرت نمود در سال 1350 بعزم زيارت به نجف الاشرف مشرف شد و در سال 1359 به جهت بيمارى و ضعف مزاج در شب 23 ذيحجة الحرام در نجف به رحمت ايزدى پيوست و در صحن حضرت على در ايوان سوم از ايوانهاى شرقى باب القبله جنب استادش محدث نورى ره مدفون گرديد.
مرحوم تاءليفات كثيره دارد كه در فوائد الرّضويه صفحه 221 نام برده از جمله :
مفاتيح - منتهى الآمال - تتمة المُنتهى - فوائد الرضويّه - الكنى و الالقاب ترجمه عروة - نَفَس المهموم و نفثة المصدور - هداية الانام - سيفنة البحار و غيرها من الكتب كه تقريبا به 63 كتاب مى رسد.
روز بيست و چهارم :
روز مباهله در سال دهم هجرى .
يك هيئت شصت نفرى از اشراف نصاراى نجران به اتفاق 3 تن از رؤ سا بنامهاى عاقب - سيّد - ابوحارثه (اُسقف ) بنا بدعوت پيامبر اسلام به مدينه آمدند و به حضور پيامبر رسيدند اسقف سئوال كرد يا محمد چه مى گوئى درباره عيسى ؟ حضرت فرمود او بنده و رسول خدا بود گفتند هرگز ديده اى فرزندى بدون پدر بدنيا آيد اين آيه نازل شد: انّ مثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له كن فيكون يعنى فضيّه عيسى نزد خدا مانند قضيّه آدم است كه او را از خاك آفريد بدون پدر و مادر، بالاخره مناظره بطول انجاميد و ايشان لجاجت و خصومت كردند خداوند فرمود حاجّك فيه من بعد ما جائك من العلم الخ (آل عمران آيه 61) يعنى پس از اين استدلالات روشن اگر كسى درباره عيسى با گفتگو كند به آنها بگو: بيائيد ما فرزندان خود را دعوت كنيم و شما نيز فرزندانتان را دعوت كنيد و ما زنان خويش را دعوت كنيم شما نيز زنان خود را دعوت كنيد و ما از نفوس خود دعوت كنيم شما هم از نفوس خود دعوت كنيد آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم بعد از نزول آيه قرار شد روز ديگر مباهله كنند نصارا بجاى خود برگشتند بعد از شورى ابوحارثه گفت اگر محمد فردا با فرزندان و اهل بيت خود بيايد به ترسيد و مباهله نكنيد و الّا مباهله نمائيد.
(مباهله يعنى نفرين و لعن كردن دو نفر بيكديگر)
فردا صبح رسول خدا به خانه على (عليه السلام) تشريف فرما شد و دست حسنين را گرفت و حضرت امير المؤ منين در پيش روى آن حضرت و حضرت فاطمه در عقب سر آن حضرت از مدينه براى مباهله بيرون آمدند ابوحارثه ديد پرسيد آنها كيستند هر يك را به او معرّفى كردند.
حضرت پيامبر آمد در صحرا بدو زانو نشست تا مباهله كنند، عاقب و سيّد فرزندان خود را برداشتند و براى مباهله مى آمدند ابوحارثه گفت بخدا سوگند چنان نشسته است كه پيامبران براى مباهله مى نشينند (بروايتى گفت من روهائى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهيرا از جاى خود بكند البته خواهد كرد پس مباهله نكنيد كه نصارى هلاك مى شوند) ابوحارثه برگشت سيد گفت اى ابوحارثه بمباهله بيا، گفت اگر محمد برحق نبود چنين جرئت بر مباهله نمى كرد و اگر مباهله كند پيش از آنكه سال تمام شود يك نصرانى نمى ماند، بالاخره گفتند اى اباالقاسم مباهله نمى كنيم و مصالحه مى كنيم حضرت قبول كرده مصالحه نمود كه هر سال دو هزار حُلّه كه قيمت هر حله 40 درهم باشد بدهند و اگر جنگى روى دهد سى عدد زره و سى عدد نيزه و سى اسب به عاريه دهند و صلح نامه را نوشتند و برگشتند و بعد از اندك مدتى به حضور پيامبر معاودت نموده و مسلمان شدند شك نيست كه حديث مباهله در تمام كتب شيعه آمده و در بسيارى از كتب عامّه نيز نقل شده از جمله در صحيح مسلم - مُسند احمد - سنن ترمذى و غيرها آمده كه آيه راجع به پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است و اين يك دليل بر فضيلت على بر سايرين مى باشد كه پيامبر در مباهله على را برد با اينكه ساير افراد نيز در مدينه بودند.
2- خاتم بخش :
يعنى روزيكه حضرت امير المؤ منين انگشتر خود را در ركوع به سائل اعطا كرد و آيه 55 از سوره مائده نازل گرديد.
مرحوم نيشابورى در روضة الواعظين مى نويسد امام باقر (عليه السلام) فرمود گروهى از يهود مسلمان شدند و به حضور پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) آمدند و عرض كردند يا نبى اللّه بعد از شما وصىّ و خليفه شما كيست اين آيه نازل شد: انّما وليّكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصّلوة و يؤ تون الزّكوة و هم راكعون (مائده آيه 55) يعنى رهبر و سرپرست شما تنها خدا و پيامبر او و آنهائيكه ايمان آورده اند و نماز مى خوانند و در حال ركوع زكات مى پردازند، حضرت فرمود برخيزيد به مسجد برويم به نزديك مسجد رسيدند سائلى از مسجد خارج مى شد حضرت سوال كرد كسى بتو چيزى داد عرض كرد بلى اين انگشتر را داد حضرت فرمود چه كسى داد عرض نمود اين مرديكه نماز مى خواند حضرت پرسيد در چه حالى داد عرض كرد در حال ركوع پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) تكبير فرمود و اهل مسجد (به متابعت از حضرت ) تكبيرگفتند حضرت فرمود بعد از من او ولىّ شماست .
ولىّ يعنى سرپرست و رهبر مادى و معنوى يعنى سرپرست شما فقط خدا و پيامبر و على بن ابيطالب است در اين آيه ولايت على به ولايت پيامبر و ولايت خدا مقرون شده .
در بسيارى از كتب اسلامى و منابع اهل تسنن روايات متعددى دائر بر اينكه آيه فوق در شاءن على (عليه السلام) نازل گشته نقل گرديده حتى در بعضى مسئله بخشيدن انگشتر در حال ركوع نيز نقل شده .
اين روايت بطريق ابن عباس و عمار ياسر و جابر بن عبدالله انصارى و غير هم نقل گشته .
متجاوز از سى كتاب از كتب اهل تسنن حديث خاتم بخش را در كتب خود آورده اند از جمله تفسير طبرى ج 6 ص 165 و ذخائر العقبى محبّ الدين طبرى ص 88 وزمخشرى در كشّاف ج 1 ص 347 ومنابع اين حديث در كتاب احقاق الحق از ص 399 از اهل سنت نقل شده اين مسئله بقدرى روشن است كه حسان بن ثابت شاعر زمان پيامبر مضمون اين روايت را در شعر خود آورده :

فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا   زكاتا فدتك النفس يا خير راكع
فانزل فيك اللّه خير ولاية   و بيّنها فى محكمات الشّرايع
يعنى تو بودى كه در حال ركوع زكات بخشيدى جان بغدادى تو باد اى بهترين ركوع كنندگان ، و بدنبال آن خداوند بهترين ولايت را درباره تو نازل كرد و در ضمن قرآن آنرا ثبت نمود.