فخر
الساجدين زين العابدين مولانا حضرت امام على بن الحسين بن على بن
ابيطالب (عليه السلام)
از ذكور و اناث پانزده اولاد داشتند:
باقر العلوم حضرت امام محمد بن على (عليه السلام) كه مادر آن حضرت دختر
حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) بود:
عبدالله الباهر - حسن - حسين - زيد - عمر الاشرف - حسين اصغر -
عبدالرحمن - سليمان - على اصغر - محمد اصغر - خديجه - فاطمه - عليّه -
ام كلثوم ، ولى عقب آن حضرت از شش پسر مانده : امام باقر (عليه السلام)
- عبدالله الباهر - زيد الشهيد - عمر الاشرف - حسين اصغر - على اصغر،
چون نسب تمام سادات مرعشيه به جناب حسين اصغر مى رسد لذا به تشريح نسب
او مى پردازيم .
چنانكه ذكر شد امام زين العابدين دو پسر بنام حسين داشت و آنكه كوچك
بود حسين اصغر مى باشد.
1-
فى الارشاد للشيخ المفيد - ج 2 ص 170
مترجم ماهذه الفظه : كان الحسين بن على بن الحسين فاضلا و رعا و روى
حديثا كثيرا عن ابيه على بن الحسين (عليه السلام) و عمته فاطمة بنت
الحسين (عليه السلام) و اخيه ابى جعفر (عليه السلام).
روى احمد بن عيسى قال حدثنا ابى قال كنت ارى
الحسين بن على بن الحسين (عليه السلام) يدعو فكنت اقول لا يضع يده حتى
يستجاب له فى الخلق جميعا.
يعنى حسين به على بن الحسين (عليه السلام) (حسين اصغر) فاضل و صاحب
تقوى و از پدر بزرگوارش امام سجاد (عليه السلام) و عمه اش فاطمه
دخترامام حسين (عليه السلام) و از برادرش امام محمد باقر (عليه السلام)
حديث بسيار نقل كرده .
احمد بن عيسى از پدرش روايت كند كه گفت حسين بن على بن الحسين (عليه
السلام) (حسين اصغر) را ميديدم كه دعا مى كرد من (از تقوائى كه او داشت
) با خود گفتم اين مرد دست خود را پائين نمى آورد تا اينكه دعايش
درباره همه مردم مستجاب مى شود.
حرب طحان از سعيد كه ملازم حسن صالح بود روايت كند كه گفت نديدم كه كسى
را از خدا ترسناكتر باشد از حسن بن صالح تا اينكه به مدينه رفتم در
آنجا حسين بن على بن الحسين (عليه السلام) را ديدم و كسى رااز او
ترسناكتر از خدا نديدم گويا داخل آتش كرده اند و بيرون آورده اند از
بسكه از خدا مى ترسيد.
عين همين عبارات در كشف الغمه اربلى جلد 2 ص 337 مترجم نقل شده و در
عمدة الطالب آمده :
امه ام ولد اسمها ساعدة و
كان عفيفا محدثا فاضلا يكنى اباعبدالله ، در اخبار الزينبات ص
154:
امه ام ولد اسمها سعادة ، و قيل امه فاطمة
بنت الامام الحسن السبط (عليه السلام).
شيخ طوسى (ره ) در رجالش از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق
(عليه السلام) شمرده و فرموده تابعى و مدنى بود در سن 74 سالگى در سال
157 وفات كرد و در بقيع بخاك سپرده شد و مكنى بابى عبدالله بود.
مرحوم شيخ عباس قمى در منتهى الامال ج 2 ص 47 فرموده حسين بن على (عليه
السلام) مردى عفيف و محدث و فاضل بوده و جماعتى از وى روايت حديث كرده
اند از جمله عبدالله بن المبارك و محمد بن عمر واقدى شيعى ، بهر حال
كنيه اين بزرگوار ابوعبدالله و در سال 157 در سن 74 سالگى وفات كرد و
در بقيع بخاك سپرده شد، نسل ايشان از پنج پسر باقى ماند: عبدالله -
ابوالحسين على - عبيدالله اعرج - سليمان - ابومحمد حسن .
2- ابومحمد حسن مردى محدث و نزيل مكه بود و در سال 200 هجرى در ارض روم
وفات يافت .
قاضى نورالله (ره ) در مجالس المؤ منين مى نويسد: عبدالله بن الحسن بن
الحسين اصغر از اكابر ذريه سيد المرسلين و در فضل و طهارت مثابه جدّ
خود امام زين العابدين (عليه السلام) بود و لهذا در دست اعادى شهيد
گرديد و در شوشتر مدفون است نام شريفش عبدالله و لقب منيفش زين
العابدين است و بانى اصل عمارت جناب سيد عبدالله در شوشتر مستنصر عباسى
است و بعد از آن متاءخرين سادات حسينى مرعشى شوشتر بر آن عمارت افزودند
(هذا ملخصه ص 215).
3- عقب ابومحمد حسن تنها از پسرش ابوالحسن محمد الاكبر ماند و در سال
256 وفات كرده .
4- پسر محمد الاكبر ابومحمد عبدالله است عبدالله دو پسر داشت محمد سليق
و على مرعش :
محمد السليق لقب بذلك لسلاقة لسانه و سيفه
ماءخوذ من قوله تعالى سلقوكم بالسنة حداد.
5- ابوالحسن على المرعش : تمام سادات مرعشيه كه آل مرعش نيز گويند به
اين بزرگوار منتسب مى باشد على مرعش فقيه و زاهد و محدث و اولين كسى
است كه به مرعش مشهور است و به جهت علو مقام و رفعت محل او را به كبوتر
سفيدى كه در هوا دور ميزند و سير مى كند و مرعش گويند تشبيه كرده اند
يا اينكه مرتعش بود و يا اينكه شهريست در جنوب تركيه در حدود سوريه و
در 154 كيلومترى شمال غرب حلب در دامنه كوه آخور كه اين بزرگوار در
آنجا وفات يافته و مدفون است و به على مرعشى شهرت يافته .
علامه عبيدلى نسابه در ص 96 رساله اسديه مى نويسد كه نسل على مرعش از
پنج پسر مى باشد: ابوالحسن ابراهيم - ابوالقاسم احمد - ابوالقاسم حمزة
- ابوالقاسم حسين - ابومحمد حسن .
6- ابومحمد حسن بن على مرعش فقيه و راوى حديث بود.
7- پسر ابومحمد حسن ، على مرعشى مى باشد كه كنيه اش ابوالحسن و نقيب در
طبرستان بود.
8- پسر على ، ابوهاشم مرعشى صاحب كتب فقهيه و حديث بود.
9- پسر ابوهاشم ، ابوعبدالله محمد مرعشى است كه فقيه و محدث و نسابه
بود.
10- پسر ابوعبدالله : عبدالله مرعشى مى باشد فقيه و مردى كريم و نقيب
بود.
11- پسر عبدالله : سيد كمال الدين صادق مرعشى است كه در سال 740 قمرى
وفات كرده و از فقهاى طبرستان بود.
12- پسر سيد كمال الدين : سلطان سيد قوام الدين مرعشى مشهور به مير
بزرگ است كه فقيه و حكيم و زاهد و پادشاه طبرستان و مؤ سس دولت مرعشيه
در طبرستان بود لذا مختصرى به تاريخ وى و اولادش مى پردازيم .
طبرستان
در تواريخ باستانى سرزمينى كه بين گرگان و گيلان در كنار درياى خزر
قرار گرفته به نامهاى طبرستان و مازندران و احيانا رويان خوانده شده
است .
قاضى نورالله مرحوم در مجالس المؤ منين ص 42 نوشته :
چون در ميان اهالى آن ديار حرب و قتال بسيار واقع شد و اكثر اسلحه
ايشان بلكه همه تبر بود و صغير و كبير و فقير و غنى همه تبر در دست
داشتند از جهت كثرت تبر در آن ديار او را تبرستان نام كردند و از روى
تعريب تا را به طا بدل نموده و طبرستان گفتند.
در مقدمه تاريخ طبرستان سيد ظهير الدين مرعشى آمده كه به زبان بومى
مردم مازندران طبر به معنى كوه است پس طبرستان يعنى ناحيه كوهستانى ،
طبرستان يا مازندران از شهرهاى سارى و گرگان و آمل و غيرها تشكيل يافته
و مركز آنها سارى است .
سارى
فرخان بزرگ را پسرى بود سارويه نام كه آن شهر را به نام پسرش بنا كرد.
گرگان
از مستحدثات گرگين ميلاد است كه از كيخسرو درخواست كرد آن شهر را
بنانمود.
آمل
فيروز پادشاه به درخواست زوجه اش بنا نهاد چون نام آن زن آمله بود شهر
را آمل (ترا مبارك باد) موسوم كردند.
سلطان سيد قوام الدين بن سيد كمال مشهور به مير
بزرگ مرعشى
سيد در يك خانواده متدين و صالح در دابو از دهستانهاى آمل كه در شمال
خاورى آن واقع است متولد شد و بعد از تحصيل علوم دينيه ، به زيارت امام
رئوف حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) مشرف شد و در اين سفر دست
ارادت بدامن عارف سيد عزالدين سوغندى زده به رياضت نفسانى مشغول گرديد
و چهل روز پيش او بماند و اجازه خواسته متوجه وطن شد بعد از مراجعت با
مايل گشت چهل روز ديگر نزد سوغندى رود و به رياضت مشغول شود متوجه شهر
مقدس مشهد شد و چهل روزى بماند و معاودت كرد در آن زمان مردم مازندران
به عصيان و فسق و فجور مشغول بودند و كيا افراسياب چلاوى (چلابى )
سپهسالار ملك فخر الدوله حسن بود فخر الدوله را كشت و حكومت آمل را
بدست گرفت و مردم مازندران با كيا افراسياب باين سبب مخالف بودند و
كياافراسياب غدار دست انابه و توبه بدامن سيد قوام الدين مرعشى زد تا
اهل شرع او را سبب قتل فخر الدوله ايراد نگيرند شايد حكومت در دست او
مستقر گردد و در نزد سيد توبه نمود و به حكم ظاهر سيد او را در مقام
توبه ديد سر او را با دست خود بتراشيد و كلاه درويشانه بر سر او نهاد و
به مريدى قبول كرد مردم مازندران چون ديدند حاكم ايشان دست ارادت و
مريدى به دامن سيد زده فوج فوج نزد سيد مى رفتند و توبه مى كردند و از
فسق و فجور دست مى كشيدند سيد رامقتداى خود مى دانستند بعد از مدتى كيا
افراسياب ديد مردم به سيد رجوع كرده و درويش شده و معتقد آن گشتند با
فقهاى آمل مشورت كرد همه گفتند از ارادت سيد بوى ديگرى مى آيد او را به
ديوان طلب كن تا بحث كرده و اثبات كنيم آنچه مى گويد بدعت است و از
درويشى منع كنيم اگر قبول نكرد حبس شود بعد از مصاحبه سيد را نتوانستند
مجاب كنند فقط گفتند ذكر جلى گفتن نامشروع است كياافراسياب با اين
بهانه سيد را حبس كرد و به فقها گفت هر چه شرعا مى توان كرد به سيد
بكنيد سيد را به بازار آمل آوردند و عمامه اش را از سر برداشتند و اذيت
ها كردند كياافراسياب از لباس درويشى بيرون آمد مشغول خمر و فسق شد
اتفاقا همان شب كه سيد را حبس بردند يكى از پسران كياافراسياب قولنج
گرفت و مرد، مردم اين را از كرامات سيد شمرده به زندان حمله بردند و
سيد را خلاص كرده به وطل خود آوردند كياافراسياب در مجلس شراب گوشت خوك
كباب كرد و خورد به سب اهل زهد پرداخت به مريدان سيد اذيت ها كرد.
كياافراسياب هشت پسر داشت سه نفر از آنها مرده بودند و پنج نفر مى ماند
با فرزندان خود درباره سيد مشورت كرد كه هر دم مريد او زياد مى شود چه
بايد كرد فرزندان به دفع سيد اشاره كردند و او شخصى را به طلب سيد قوام
الدين فرستاد مريدان سيد گفتند صلاح نيست به ديوان او برويد كه
افراسياب خيالى در سر دارد.
افراسياب ديد سيد به ديوان نمى آيد لشكر جمع كرده با فرزندان خود (مگر
اسكندر فرزند كوچك را در خانه گذاشت ) به دابو آمد به خيال اينكه سيد
را از بين ببرد سيد از اين حال باخبر شد چهارده فرزند داشت كه در اين
موقع چهار نفر به حد بلوغ رسيده بودند و شيران ميدان جنگ و بسيار شجاع
بنامهاى : سيد عبدالله - سيد كمال الدين - سيد رضى الدين - سيد فخر
الدين ، فرزندان و مريدان سيد در مقابل لشكر افراسياب ايستادند او
مبارز خواست مريدان سيد تكان نخوردند تا تيراندازى از طرف لشكر
افراسياب شروع شد مريدان و فرزندان سيد دست در قبضه كمال زده به يك
حمله چنان تير باران كردند كه سواران ايشان را پاى در كل بماند و اول
تير بر سينه افراسياب خورد و هلاك شد فرزندانش هم مقتول گشتند لشكر او
فرار نمودند و مريدان سيد آنها را تا شهر آمل تعقيب كردند و جماعتى از
طرفداران افراسياب پسر كوچك او اسكندر را برداشته و گريختند.
سادات و مريدان سيد با شادى و صلوات و تكبير گويان به شهر آمل آمدند و
در سال 760 ق به بركت اين بزرگوار يعنى سيد قوام الدين مرعشى تشيع مذهب
رسمى طبرستان شد سيد به فرزندان خود گفت من هرگز طلب دنيا نكرده ام و
مقصود من رضاى پروردگار بود به جز عزلت و گوشه نشينى چيزى اختيار
نخواهم كرد و شما ماداميكه بر طريق مستقيم سلوك كنيد در اوقات نماز
دعاى خير خواهم كرد، فرزندان گفتند مريدان به متابعت شما منزوى مى شوند
و دودمان سيادت بدون يارى علما و زهاد ثمره اى نخواهد داشت انتظار اين
است كه نظر عنايت از اين فرزندان كم نكنيد سيد قبول كرد كه به كلى
منزوى نشود تا مريدان در صحنه باشند.
سيد عبدالله مرعشى فرزند بزرگ سيد حكومت را قبول نكرد و گوشه عبادت را
انتخاب نمود و گفت خوبست كه رياست در دست سيد كمال الدين مرعشى باشد
همه قبول كردند و سيد عبدالله را دشمنان در خانه عزلت گشتند رحمة الله
عليه .
13- سلطان سيد كمال الدين بن سيد قوام الدين در حديث و فقه و اصول و
عرفان و معقول و تجويد و رياضيات بهره وافى داشت و شعر خوب مى گفت و به
محزون تخلص داشت از تاءليفات او بغية الفقيه در فقه - دليل الحيران
درسير و سلوك - زادالقراء در تجويد - منية الحكيم درحكمت - هداية
الاديب در علوم بلاغت (از پسران سيد كمال الدين يكى سيد نصير الدين است
كه مورخ مشهور و فاضل و كتابى در انساب سادات مرعشيه نوشته و پسرش سيد
ظهير الدين نيز مردى فاضل و مورخ مشهور بود و از تاءليفاتش : تاريخ
طبرستان - تاريخ گيلان و ديلمستان مى باشد و در حدود سال 900 قمرى وفات
نموده ).
سيد كمال الدين مذكور شرط نمود بايد از صلاح ديد من منحرف نشويد بهتر
است رئيس سيد رضى الدين باشد و اگر سارى را فتح كنيم حكومت آنجا در دست
من قرار گيرد.
حاكم سارى كيافخرالدين جلال لشكر آراسته به دفع سيد كمال الدين آمد سيد
با مريدان و فرزندان خود با او مقابله نموده منهدم كردند و حكومت سارى
در دست سيد كمال الدين مستقر گرديد، مردم مازندران گروه گروه مى آمدند
و به سيد كمال الدين بيعت مى كردند سپس كاملا مازندران به تصرف سادات
مرعشيه درآمد فسق و فجور و جور با عدل و انصاف شسته شد در محرم سال 781
قمرى سيد قوام الدين مرعشى بزرگ خاندان مريض شد و پسرش سيد كمال الدين
را وصى خود قرار داد و به عفت و تقوى توصيه نمود و فرمود روح من از شما
موقعى شاد خواهد شد اگر از جاده شريعت تجاوز نكنيد و با مردم به عدل و
انصاف رفتار كنيد و بعد از اتمام وصيت دعوت حق را لبيك گفت خواستند او
را در حجره خود در محل بار فروش ده دفن كنند سيد رضى الدين مانع شد و
به شهر آمل آورده دفن كردند و بر بالاى مرقد مباركش قبه عالى بنا
نمودند.
امير تيمور در سال 765 قمرى در ماوراء النهر خروج كرد آنجا را به تصرف
خود درآورد و در سال 780 قمرى هرات را فتح كرد و در خاطر داشت طبرستان
را هم تسخير كند سيد كمال الدين فرزند خود سيد غياث الدين را با تحف و
هدايا به نزد امير تيمور فرستاد قبول نكرد بار ديگر فرستاد بلكه دست از
ايشان بردارد و خونريزى نشود باز قبول نكرد و غياث الدين را حبس نمود
لشكر امير تيمور مثل دريا به طرف طبرستان سرازير شدند.
سيد كمال الدين و لشكرش در مقابل ايستاده جنگ عظيمى رخ داد بسيار از
لشكر امير تيمور كشته شدند ولى چون لشكر سيد كم بود مقاومت نتوانست
بكند بالاخره چند مرتبه جنگ عظيمى درافتاد تا لشكر سيد در سال 795 قمرى
مغلوب گشت امير تيمور بعد از رسيدن به سارى امر كرد سادات را سوار در
كشتيها كرده به ماوراء النهر تبعيد نمود و مدت 15 سال در آنجا ماندند و
حكومت سارى را به اسكندر شيخى (چون پدرش مدتى مريدى سيد قوام الدين را
قبول كرده بود باين مناسبت شيخى گويند) پسر كياافراسياب داد اسكندر به
انتقام پدر امر كرد گنبد مبارك سيد قوام الدين را در آمل بابيل و كلنگ
در 796 قمرى خراب كردند و مردم از اين جهت از اسكندر متنفر بودند ولى
نمى توانستند اظهار كنند و در سال 807 قمرى امير تيمور وفات يافت .
سادات مرعشيه به وطن خود مراجعت نمودند ولى سيد كمال الدين بن سيد قوام
الدين در سال 801 قمرى در كاشغر ماوراء النهر وفات كرده و در آنجا دفن
شده بود و بعدا پسرانش كه به مازندران آمدند چند نفر رفته و بدن مبارك
سيد را از زير خاك بيرون آورده به مازندران وارد و در سارى دفن كردند و
عمارتى مرغوب بالاى قبرش ساختند و سيد رضى هم در سارى وفات نمود.
ميرزا شاهرخ پسر امير تيمور در حق سادات مرعشيه عنايت كرد و دستور داد
كه سارى و آمل به آنها داده شود و سيد على پسر سيد كمال الدين به سارى
رفت .
14- سلطان سيد على بن كمال الدين بن قوام الدين مرعشى مردى فاضل و مورخ
بود و در سال 809 قمرى به تخت نشست و بعد از مغلوب كردن سيد على آملى
به آمل آمد و گنبد مبارك سيد قوام الدين را كه به دستور اسكندر پسر
كياافراسياب خراب كرده بودند بنياد نمود و در سال 820 قمرى سيد على
مرعشى در سارى وفات كرد و نزد والد محترمش سيد كمال الدين به خاك سپرده
شد.
15- سلطان سيد مرتضى بن سيد على مرعشى :
سيد مرتضى در سال 820 قمرى به موجب وصيت پدر به جاى او نشست و او سيدى
فاضل و اديب و به انواع كمالات آراسته بود و به سخا و عطا و خوان گسترى
بين الاقرار امتياز داشت و با مردم به عدل رفتار مى كرد در سال 837
قمرى در چهارم صفر وفات كرد به اتفاق اهل مازندران در همان سال فرزند
او سيد محمد را لايق سلطنت دانستند.
16- سلطان سيد محمد بن سيد مرتضى مرعشى :
سيد مرتضى تنها يك پسر بنام محمد داشت كه مردى فقيه و مفسر و مورخ بود
17 ربيع الاول روز سه شنبه سال 837 قمرى جلوس نمود و به دستور پدر خود
بنياد عدل و داد نهاد و با مردم به محبت رفتار كرد و آمل را به فرزند
خود سيد عبدالكريم داد و خود در سارى سلطنت نمود در سال 856 قمرى وفات
كرد، سيد محمد پنج پسر داشت : سيد عبدالرحيم - سيد عبدالرزاق - سيد
قوام الدين - سيد كمال الدين - سيد عبدالكريم .
17- سلطان سيد عبدالكريم اول بن سيد محمد مرعشى :
سيد عبدالكريم زمام امور را بعد از پدر بدست گرفت و در سال 865 قمرى در
پنجم ربيع الاخر روز چهارشنبه وفات كرد بعد از آن سيد عبدالله به جاى
پدر نشست .
18- سلطان سيد عبدالله بن سيد عبدالكريم مرعشى ، در پنجم ربيع الاول
سال 872 قمرى سيد زين العابدين بن محمد بن مرتضى او را درحمام به قتل
رسانيد و در سارى به حكومت نشست سپس سيد عبدالكريم ثانى پسر سيد
عبدالله بر تخت سلطنت جلوس كرد.
19- سلطان سيد عبدالكريم (ثانى ) بن سيد عبدالله مرعشى : ميرزين
العابدين مذكور پس از غلبه باز به حكومت سارى رسيد و بعد از كشته شدن
سيد زين العابدين با طعام مسموم و فوت شمس الدين برادر او و كشته شدن
سيد كمال الدين خان پسر شمس الدين بدست آقا رستم و بعد از وفات مير
عليخان باز سلطنت مازندران بدست سيد عبدالكريم ثانى رسيد او از سال 880
قمرى تاسال 932 حكومت مى كرد و در اين سال وفات نمود و سيد عبدالكريم
ثانى 4 پسر داشت :
سلطان محمود - ميرشاهى - ميرتيمور - سيد محمد خان .
20- سيد محمد خان بن سيد عبدالكريم ثانى :
در آثار الشيعه جزء سوم ص 54 مى نويسد: از سال 932 قمرى تا 939 سيد
شاهى پسر ديگر سيد عبدالكريم ثانى سلطنت كرد (ناگفته نماند كه سلطان
محمود پسر بزرگ سيد عبدالكريم را بعد از وفات پدر به تخت نشاندند و
جمعى ديگر ميرشاهى را به مسند سلطنت رساندند و از جميع امراء بيعت
گرفتند كه او وليعهد است سلطان محمود چون قضيه را اين طور ديد به ولايت
نور رفت و درتمهيد لشكر بود تا به مازندران بيايد كه بعد از اندك مدت
به سراى باقى شتافت و حكومت بى منازعه و در ميرشاهى قرار گرفت ) و از
سال 953 قمرى تا 966 سيد عبدالله ثانى پسر سلطان محمود بن عبدالكريم
ثانى سلطنت كرد.
(متذكر مى شويم كه در جلد اول تاريخ عالم آراى عباسى ص 128 و تاريخ
خاندان مرعشى ص 134 مى نويسد: والده شاه عباس اول يعنى عيال شاه
خدابنده ثانى صفوى فخرالنساء بيگم دختر سيد عبدالله (ثانى ) بن سلطان
محمودبن عبدالكريم ثانى مى باشد) و از سال 966 قمرى تا 989 سيد مراد
پسر ميرشاهى بن عبدالكريم ثانى سلطنت نموده و در اين سال صفويه به
طبرستان و مازندران مالك شدند و حكومت مرعشيه منقرض شد.
مؤ لف گويد: اين تاريخ با سلطنت شاه محمد خدابنده ثانى پسر شاه طهماسب
اول موافق است كه از سال 985 تا 996 سلطنت كرد ولى آنچه از تاريخ
خاندان مرعشى بدست مى آيد اينست :
حكومت مرعشيه در سال 1003 قمرى يعنى با سلطنت سلطان مراد خان ثانى پسر
ميرزا محمد خان (ميرزا خان ) بن سلطان مراد بن ميرشاهى به پايان رسيد و
اين سال موافق با سالهاى سلطنت شاه عباس اول معروف به كبير مى باشد كه
از سال 996 قمرى تا سال 1038 حكومت كرده چنانكه نوشتيم تا سيد محمد
مرعشى 8 پشت از اجداد مؤ لف تا سال 932 سلطان بودند ولى بعد از اين
تاريخ از ساير اولاد سيد عبدالكريم ثانى سلطنت كردند.
21- پسر سيد محمد خان مرعشى سيد ابوالمجد مرعشى است علامه عبيدلى در
رساله اسديه مى نويسد سيد ابوالمجد مردى افضل و نسابه و نقيب بود و در
سال 1020 قمرى در دست طايف اكراد شافعيه بجهت مناظره بين او و علماى
آنها و غلبه سيد ابوالمجد بآنها بدرجه شهادت رسيد و اين مرد شاعر و
متخلص به مغفور بود و مؤ لف كتاب مبسوط و مشجرات در انساب است .
22- سيد محمد خان (ثانى ) پسر سيد ابوالمجد مرعشى فقيه و مفسر و شاعر و
متخلص به مظلوم بود و علامه عبيدلى مى نويسد: ابوالمجد داراى اولادى
است از جمله سيد علامه فقيه و حافظ و مفسر سيد محمد مرعشى است در سال
1034 وفات كرد.
23- سيد علاء الدين پسر سيد محمد خان ثانى مرعشى فقيه و نسابه و صاحب
تصانيف است از جمله كفاية الحكيم فى الفلسفه - المصباح در فقه -
النبراس در منطق و در سال 1064 قمرى وفات كرد.
24- سيد جمال الدين پسر سيد علاء الدين فقيه و محدث و اديب و نسابه و
شاعر و صاحب تصانيف است از جمله حاشيه بر شرح مختصر و حاشيه بر حكمة
الاشراق و حاشيه بر اصول كافى و در سال 1081 قمرى وفات كرد.
25- سيد نصير الدين پسر سيد جمال الدين مرعشى فقيه و مفسر و نسابه و
شاعر و متخلص به هدايت بود.
26- سيد قوام الدين پسر سيد نصيرالدين مرعشى زاهد و صاحب كرامات و
نسابه و مصنف كتاب نفى الريب عن نشاة الغيب است و در سال 1150 وفات كرد
و مورخ و شاعر و متخلص به شيوا بود.
27- سيد شمس الدين پسر سيد قوام الدين مرعشى فقيه و زاهد و نسابه بود و
در سال 1200 قمرى وفات كرد.
28- سيد محمد ابراهيم پسر سيد شمس الدين مرعشى فقيه و نسابه و زاهد بود
و در سال 1240 قمرى وفات كرده و ايشان داراى چهار پسر مى باشند: سيد
عبدالله - سيد ابوالقاسم - سيد صالح - سيد محمد فلكى .
29- سيد محمد فلكى پسر سيد محمد ابراهيم تاجر تبريزى مرعشى معروف به
منجم ، فقيه و محدث و اصولى و مفسر و رياضى دان و در سال 1264 قمرى
وفات كرد داراى سه پسر بودند: سيد حسن - سيد حسين - سيد على .
30- سيد على بن سيد محمد مرعشى