حجة الاسلام آيت الله حاج
سيد على مرعشى ملقب به شرف الدين و معروف به سيد الحكما و سيد الاطبا
از علماى طراز اول آذربايجان و از شاگردان مرحوم صاحب جواهر و شيخ
مرتضى انصارى و غيرهما بودند معظم له بعد از تكميل فقه و اصول و ديگر
علوم دينيه و تحصيل اجازه اجتهاد از اساتيد بزرگ خود به تبريز مراجعت
نموده و به جهت پيش آمدهائى به تحصيل طب تصميم گرفت و در حدود پانزده
سال در اصفهان و غيرها به تكميل علم طب مشغول شد ومدتى در سبزوار در
حوزه درس فيلسوف بنام مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى بود و فنون فلسفه
را نيز بدست آورده به تبريز مراجعت نمود و مشغول طبابت گرديد و در سال
1316 قمرى در صدو چهارده سالگى وفات نمود جنازه مباركش را به نجف اشرف
نقل و در نزد قبور خاندان سادات مرعشيه در وادى السلام دفن كردند از مؤ
لفات آن مرحوم 28 تاءليف نوشته اند از جمله كتاب قانون العلاج - حاشيه
برمتاجر شيخ انصارى - حاشيه بر جواهر الكلام - حاشيه بر قانون شيخ
الرئيس - تاريخ تبريز - رساله رمل - حاشيه شرح منظومه سبزوارى و غيرها
و اين بزرگوار با قوه اختراعيه عجيبى كه داشت با اصول شيميائى زنبور
عسل درست مى كرد و در مرحله اول سفيد رنگ و بى حس و بى حركت بود و بعدا
در اثر تابش آفتاب حس و حركت در آن به وجود مى آمد و به رنگ زنبور عسل
معمولى درمى آمد و نيز به مجرداينكه شنيد دندان مصنوعى اختراع شده بدون
اينكه آنرا ديده و يا كيفيت عمل آنرا شنيده باشد يك دندان مصنوعى به
معين الملك حاكم وقت تبريز ساخت كه خود دندانها از استخوان فيل بود و
نسبت به دندانهاى اروپائى مزايائى داشت كه در محل خود مسطور است .
ايشان در تبريز آذربايجان شرقى در محله راسته كوچه و كوئى كه بعدا بنام
ايشان يعنى كوى سيد على خان حكيم مشهور بود اقامت داشتند و پهلوى كوى
مسجدى ساختند كه به مسجد سيد على خان حكيم شهرت يافت پس از مرور زمان
يكى از تجار تبريز معروف به اپيكچى آن مسجد را تعمير نمود و به نام
مسجد ايپكچى مشهور گرديد ولى در سال 1400 قمرى به جهت خيابان كشى آن
كوى از بين رفت و باب بزرگى به مدرسه طالبيه از آن كوچه باز كردند اما
مسجد در وسط خيابانى كه تا سال 1409 تمام نشده بود همچنين باقى مى ماند
ولى بعدا خيابان كشى نمودند و مسجد نيز از بين رفت .
معظم له هفت پسر داشتند: سيد جعفر فخر الحكماء - سيد اسماعيل - سيد
محمد معروف به معظم السادات - سيد محمد ابراهيم - سيد عبدالستار - سيد
عبدالغفار - سيد محمود.
31- آية الله سيد محمود بن سيد على مرعشى نجفى معظم له ملقب به شمس
الدين و در نجف اشرف ساكن بودند در سال 1338 قمرى وفات نموده و در وادى
السلام نزد قبور سادات مرعشيه به خاك سپرده شد و ايشان صاحب تاءليفات
بودند از جمله كتاب مشجرات العلويين الكرام و هادم اللذات و غيرها و
حواشى بر چند كتاب زده اند: حاشيه بر شرح لمعه حاشيه بر معالم و بر
متاجر و فرائد و از علم نسب حظ وافر داشتند، آن مرحوم داراى دو پسر
بود: آقاى سيد شهاب الدين و آقاى سيد مرتضى مرعشى .
آيت الله العظمى آقاى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى در سال 1315 قمرى
متولد شده و بعد از تكميل مراحل علميه در نجف اشرف به تبريز آمد و پس
از مكث كوتاهى به قم رفتند و ساكن قم يكى از مراجع تقليد شدند، از آثار
ايشان : رساله عمليه و تاءسيس كتابخانه بزرگ در قم (خيابان ارم ) و
تاءسيس و تجديد چند مدرسه دينيه (در قم ) و تاءسيس حسينيه در جنب منزل
(در قم ) و كتب غير مطبوعه .
ايشان داراى چهار پسر مى باشد: آقاى دكتر سيد محمود مرعشى - آقاى سيد
جواد مرعشى - آقاى سيد كاظم مرعشى آقاى امير حسين مرعشى .
32- آيت الله آقاى سيد مرتضى مرعشى نجفى كه در سال 1325 قمرى در نجف
اشرف متولد و بعد از تكميل مراتب علميه به تبريز آمده و به تدريس
مشغول و در دو مسجد صادقيه و راسته كوچه اقامت داشتند و مديريت مدرسه
صادقيه بعهده ايشان بود از آثار معظم له : تاءليف كتاب شمس الضحى فى
مناقب الائمه الهدى و كتب ديگر غير مطبوعه و تجديد بناء مدرسه صادقيه و
تعمير حوضخانه زير نظر ايشان و احداث كتابخانه در آن مدرسه سال 1399
قمرى .
مدرسه صادقيه : در راسته كهنه معروف به بازار صادقيه مى باشد كه داراى
اطاقهاى ضربى آجرى بود و بانى آن ميرزا صادق از اهل اشتهارد در ده
فرسخى جنوب غربى تهران كه در زمان شاه عباس دوم و شاه سليمان از
مستوفيان به شمار مى رفت و تاريخ بناى آن عبارتند از خيردارين يعنى
1075 قمرى در پسرش ميرزا طاهر نيز وزير آذربايجان بود.
نائب السلطنة عباس ميرزا بازار صادقيه را كه رو به خرابى مى رفت از
متولى آن سالى به سيصد تومان تا سى سال اجاره كرد و تعمير نمود هر سال
آن وجه اجاره به طلاب ميرسيد بعد از تمام شدن مدت اجاره متوليان تا سال
1305 قمرى مدرسه را بدست گرفتند در اين سال از طرف اداره اوقاف تعمير
گرديد و تا سال 1320 قمرى اعانه مى شد و اداره معارف اداره مى كرد و
بعد به شكل ساير مدارس علوم دينيّه درآمد و اخيرا باز رو به خرابى
گذاشته بود كه ازثلث مرحوم حاجى كاظم آقا، خوئى طرف غربى و آقاى
دستمالچى طرف شرقى و نصف سمت شمالى را آقاى حاجى اسماعيل امى صادقيه
تجديد بنا كردند و نصف ديگر طرف شمالى را از ثلث مرحوم حاجى مصطفى ملكى
تعمير نمودند.
بعد از چند سال حياطى در همان كوچه خريدند و به مدرسه ملحق نمودند و
زير نظر امام جمعه وقت مدرسه را از نوع بنا كردند و مدرسه زنانه الزهرا
تاءسيس شد ولى مسجد همانطور به حالت قديمى باقيمانده است .
آيت الله سيد مرتضى مرعشى داراى چهار پسر بود.
1- حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى سيد محمد تقى مرعشى نجفى ملقب به
شمس الدين كه صاحب تاءليفات نفيسه و ساكن قم مى باشد ايشان داراى يك
پسر است بنام آقاى دكتر سيد عليرضا مرعشى .
2- آقاى سيد محمد مرعشى صاحب يك پسر بنام آقاى سيد امير رضا مرعشى است
.
3- آقاى سيد حسين مرعشى .
4- سيد مهدى مرعشى مؤ لّف كتاب .
شجره سلسله سادات مرعشيّه
مرند
آية الله سيد على حكيم مرعشى معروف به سيد الاطباء و سيد الحكماء
تبريزى چنانكه ذكر شد هفت پسر داشت سه پسر ايشان در مرند زندگى مى
كردند بنامهاى :
1- جناب آقاى سيد محمد معروف به معظم السادات ساكن مرند ايشان دو فرزند
ذكور دارند بنامهاى : آقاى سيد محسن تاجر مرعشى و حاجى سيد على علوى
مرعشى .
2- جناب آقاى سيد عبدالستار ساكن مرند دو پسر داشت بنامهاى : آقاى سيد
محمد على مرعشى و آقاى سيد حسين سيدى ساكن مرند.
آقاى سيد محمد على مرعشى چهار پسر دارد بنامهاى : آقاى يوسف - آقاى
احمد - آقاى يعقوب - آقاى اسماعيل .
آقاى سيد حسين سيدى سه پسر دارد: آقاى يحيى سيدى - آقاى ستار سيدى -
آقاى ابوالفضل سيدى .
آقاى ستار سيدى دو پسر دارد: سيد ابراهيم سيدى - سيد على سيدى .
آقاى يحيى سيدى يك پسر دارد: سيد مهدى سيّدى .
3- جناب آقاى سيد عبدالغفار مرعشى دو پسر داشت : آقاى سيد حسين حسينى
ساكن مرند - و سيد حسن شهيديون ساكن مرند.
آقاى سيد حسين حسينى سه پسر دارد: آقاى سيد ابراهيم اصفياء - آقاى سيد
محمد اصفياء - آقاى سيد على اصفياء.
آقاى سيد حسن شهيديون پنج فرزند ذكور دارد: آقاى سيد يعقوب - آقاى سيد
يونس - آقاى سيد يوسف - آقاى سيد جواد - آقاى سيد غفار شهيديون .
آقاى سيد جواد داراى سه پسر است : آقاى سعيد - آقاى صالح - آقاى سجاد
شهيديّون .
آقاى سيد يونس داراى يك پسر: آقاى سيد مصطفى شهيديّون .
آقاى سيد يوسف داراى دو پسر: آقاى سيد اسماعيل - آقاى سيد مهدى شهيديون
.
آقاى سيد غفار چهار فرزند ذكور دارد: آقاى سيد جمال - آقاى سيد على -
آقاى سيد جلال - آقاى سيد كمال شهيديون .
روز بيست و چهارم :
جنگ سويق ، در سال دوم ابوسفيان بعد از واقعه بدر نذر كرد كه
بزوجه اش مقاربت نكند و روغن نمالد تا انتقام از محمد (صل اللّه عليه
و آله و سلم ) و اصحاب او بگيرد با دويست تن از مكه كوچ كرده تا عريض
كه در طرف مدينه واقع است رسيدند و يكى از انصار بنام معبد بن عمرو و
مصاحب او را بكشت و يك دو خانه را با چند نخله خرما سوزاند فكر كرد كه
به نذر خود عمل كرد با عجله برگشت چون اين خبر به پيغمبر رسيد با دويست
نفر از مهاجر و انصار از دنبال ابوسفيان شتافت او دانست كه پيغمبر (صل
اللّه عليه و آله و سلم ) از عقب آنها مى آيد امر كرد لشكريانش
انبانهاى سويق را كه به جهت زاد راه آورده بريختند تابراى فرار سبكبار
باشند مسلمانان رسيدند و آنها را برداشتند از اين جهت غزوه ذات السويق
گويند پيغمبر تا اراضى قرقرة الكدر از پى ايشان رفت ولى اثر نيافت سپس
برگشتند.
روز بيست و پنجم :
1- روز دحوالارض
2- خروج حضرت رضا (عليه السلام) از مدينه به مرو
ماءمون بعد از استقرار در خلافت ، حكومت عراق را به حسن به سهل
تفويض كرد و خود در بلده مرو اقامت نمود در اطراف بعض ممالك برخى از
سادات به طمع خلافت مخالفت اظهار كردند اين خبر به گوش ماءمون رسيد با
وزير خود مشورت نمود راءى ايشان بر اين قرار گرفت كه حضرت رضا (عليه
السلام) از مدينه بمرو طلب نمايند و وليعهد كنند تا ساير سادات دندان
طمع از خلافت بردارند حضرت در اول قبول نمى كرد ولى چون اصرار از
اعتدال گذشت قبول فرمودند جهت وداع قبر پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و
سلم ) داخل مسجد مى شد و مكرّر قبر مبارك را وداع مى كرد و برمى گشت و
صداى حضرت به گريه بلند مى شد تا اينكه امروز از مدينه بسوى مرو خارج
شد.
3- شهادت جناب ابراهيم بن
عبدالله بن الحسن بن الحسن بن على (عليه السلام) 145 ق .
در سال 145 ق در ماه جمادى الاخرة جناب محمد برادر ابراهيم كه
از بزرگان اهل بيت است در مدينه خروج نمود و عامل منصور را به قتل
رسانيد و حجاز را تصرف كرد و تمام اهل مكه و مدينه تابع وى شدند و مالك
بن انس فقيه مدينه فتوا مى داد كه مردم او را يارى كنند چون اين خبر به
منصور دوانقى رسيد عيسى برادرزاده اش را جهت جنگ با محمد صاحب نفى
زكيّه به مدينه فرستاد تا اينكه جمعى از ياران محمد گريختند و جمعى
كشته شدند آخرالامر محمد بن قحطبه ملعون شمشيرى بسينه محمد زد و او را
بخاك انداخت و سر نازنين او را از بدن جدا نمود و به نزد منصور فرستاد
و منصور آن سرا را به زندان نزد پدرش عبدالله محض فرستاد.
و محمد را باين جهت نفس زكيّه مى گفتند كه چون يقين به قتل خود نمود
دفترى كه در او اسماء بيعت كنندگان بودند سوزانيد تا بدست دشمنان
نيافتد و باعث گرفتارى آنها نشود.
در وقت شهادت محمد برادرش ابراهيم در بصره بود و سه روز به آخر رمضان
مانده خبر شهادت محمد باو رسيد.
در اول رمضان سال 145 ق ابراهيم در بصره خروج كرد و جماعتى بى شمار با
او بيعت كردند و منصور در همين سال به بناء شهر بغداد پرداخت در اثنا
خبر دادند كه ابراهيم بن عبدالله در بصره خروج كرده و بر اهواز و فارس
غلبه نموده جز خونخواهى برادرش و كشتن منصور قصد ندارد منصور از بناء
بغداد دست كشيد و سوگند ياد كرد به عيش و لذت مشغول نشود تا سر ابراهيم
را نزد او بياورند يا سر او را نزد ابراهيم ببرند منصور عيسى را به جنگ
ابراهيم فرستاد.
از اهالى كوفه از ابراهيم خواسته بودند به كوفه بيايد كه در آنجا صد
هزار تن در انتظار مقدم او هستند اهالى بصره مخالفت مى كردند ولى
ابراهيم بجانب كوفه حركت كرد و شانزده فرسخ به كوفه مانده در زمين
باخمرى از اراضى طف دو لشكر تلاقى كردند جنگ شروع شد ابراهيم بر لشكر
منصور ظفر يافت ناگاه تيرى از رامى غير معلوم بر ابراهيم رسيد ابراهيم
تكمه هاى قباى خود را گشود كه حرارت معركه را دفع كند ناگاه تيرى ديگر
از رامى غير معلوم بر گودى گلوى وى اصابت كرد بى اختيار دست به گردن
اسب درآورد و در سال 145 ق در 25 ذيقعده ابراهيم وفات كرد و سر او را
بريدند و به نزد عيسى آورده او نيز به منصور فرستاد در حاليكه ابراهيم
48 ساله بود و قبرش در با خمرى است كه در شانزده فرسخى كوفه مى باشد
چنانكه دعبل خزاعى گفته :
و اُخرى بارض الجوز جان محلُّها |
|
و قبر ببا خمرى لدى الغربات |
روز بيست و ششم :
حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) براى حجة الوداع
از مدينه خارج شد 10 ق .
پيامبر اسلام بعد از هجرت ده سال در مدينه ماند و به حج نرفت تا اينكه
سال دهم خداوند عالميان اين آيه را نازل فرمود:
و اذّن فى الناس بالحجّ ياءتوك رجالا و على كلّ ضامر ياءتين من كلّ فجّ
عميق يعنى مردم را به حج اعلام كن و دعوت عمومى نما تا پياده و
سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دور به سوى خانه خدا بيايند (سوره حج
آيه 27)، رسول خدا مؤ ذّنان را دستور داد مردم را به آوازهاى بلند
اعلام نمايند كه پيامبر به حج خواهد رفت هر كسى توانائى دارد حاضر شود
و پيامبر نامه ها نوشت حتى به اطراف مدينه و به اعراب باديه نشين خبر
دادند مردم بسيار جمع شدند و چهار روز از ماه ذيقعده مانده حضرت با
آنهااز مدينه براى حجة الوداع خارج شدند.
روز بيست و نهم :
مسموم شدن حضرت امام محمد تقى جواد (عليه
السلام) 220 ق در بغداد.
ماءمون بعد از شهادت امام رضا (عليه السلام)، حضرت جواد را از مدينه به
بغداد طلبيد و دختر خود را به او تزويج كرد كه در دهم رجب مفصّلا شرح
داديم و در مدت اقامتش در بغداد از بدى معاشرت ماءمون منزجر بود
بالاخره از ماءمون اجازه خواست و به حج خانه خدامشرف شد و از آنجا به
مدينه آمده و در آن شهر منوره توقف كرد تا ماءمون وفات نمود و معتصم
برادر او به خلافت رسيد و معتصم از شنيدن فضائل و كمالات آن بزرگوار
آتش حسد در سينه او مشتعل گشت و آن جناب را به بغدا طلبيد.
امام جواد فرزندش امام على النقى را جانشين خود نموده و وداع كرد و با
دل خونين از قبر جد بزرگوارش مفارقت نمود و روانه بغداد گرديد و در 28
محرم سال 220 داخل بغداد گشت معتصم بى ميلى ام الفضل را از حضرت جواد
مى دانست زيرا امام جواد مادر امام على النقى را بر او ترجيح مى داد
لذا ام الفضل هميشه از حضرت جواد شاكى بود در زمان حيات ماءمون مكرّرا
از حضرت به او شكايت مى كرد و او گوش نمى داد و اذيت حضرت را به صلاح
خلافت خود نمى ديد بالاخره معتصم ام الفضل را خواست و به قتل حضرت راضى
كرد و زهرى براى او فرستاد كه به آن مظلوم بخوراند آن زن بى وفا انگور
رازقى را زهر آلود نمود و به آن بزرگوار آورد حضرت ميل فرمود اثر زهر
در بدن مبارك ظاهر گرديد.
روز سى ام :
امّ الفضل بعد از خوراندن زهر به امام جواد پشيمان شد و چاره اى
نداشت جز گريه كردن ، حضرت فرمود الحال كه مرا كشتى گريه مى كنى بخدا
سوگند كه به بلائى مبتلا خواهى شد كه مرهم پذير نباشد بعد از شهادت
حضرت معتصم ام الفضل را به خانه خود بر در همان زودى زخمى در او پيدا
گرديد هر چه اطبّا معالجه كردند موثر نيافتاد تا از خانه معتصم بيرون
آمد و آنچه از مال دنيا داشت صرف مداواى آن مرض كرد و چنان پريشان شد
كه از مردم سوال مى كرد و با بدترين احوال هلاك گرديد.
بنا به مشهور حضرت جواد در آخر ماه ذوالقعده در سال 220 ق در 25 سالگى
به شهادت رسيد و جنازه آن بزرگوار را بعد ازغسل و كفن در مقابر قريش در
پشت سر جد بزرگوارش امام موسى بن جعفر دفن نمودند كه الآن به كاظمين
معروف است .
والد معظّمش امام على بن موسى الرّضا (عليه السلام) و والده مكرّمه اش
خيزران بود و آن حضرت چهار دختر و چهار پسر داشت ولى بعضى هفت دختر و
چهار پسر نوشته اند و عقب آن جناب منحصر از دو پسر است : امام على
النقى (عليه السلام) و ابو احمد موسى كه موسى مبرقع گويند و جدّ سادات
عظام رضويّه مى باشد كه در بيست و هشت ربيع دوم مفصّلا توضيح داده شده
. كنيه آن حضرت ابوجعفر چون در نام و كنيه با امام محمد باقر يكى بود
لذا اين بزرگوار را ابوجعفر ثانى گويند و اشهر القابش تقى و جواد مى
باشد و آن مظلوم از ام الفضل دختر ماءمون اولادى نداشت .
ذوالحجّة الحرام
روز اول : 1- ايام معلومات از اول ذيحجه
تا دهم آن .
2- تزويج فاطمه زهراء:
در حاليكه حضرت زهرا بالاتر از 9 سال و كمتر از ده سال داشت به حضرت
على (عليه السلام) كه 21 ساله يا 25 ساله بود تزويج شد و اين بنا به آن
تاريخى است كه حضرت زهرا در پنجمين سال بعثت متولد شده باشد چون پيامبر
13 سال در مكه بعد از بعثت مانده پس موقع هجرت فاطمه (عليه السلام) 8
ساله مى شود و در دومين سال هجرت هم ازدواج كرده در نتيجه كمتر از ده
سال و بالاتر از 9 سال داشت .
اگر تولد حضرت زهرا در دومين سال بعثت باشد موقع هجرت 11 ساله بوده و
در دومين سال هجرت ازدواج كرده در نتيجه كمتر از 13 سال و بالاتر از 12
ساله بود.
اشراف مدينه از اعاظم قبايل و بزرگان قريش و عمر و ابوبكر حضرت زهرا را
خواستگارى كردند حضرت پيامبر ردّ نمود حتى از صاحبان ثروت نيز
خواستگارى كردند ولى حضرت ردّ فرمود و منتظر امر الهى بود.
روزى جبرئيل از طرف خداوند متعال نازل و سلام آورد و بشارت داد كه
خداوند عقد فاطمه (عليه السلام) را بعلى (عليه السلام) بست تو نيز
فاطمه را به على تزويج كن ، حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم
) به على خبر داد سپس به فاطمه نيز ابلاغ نمود پيامبر با نهايت شادى به
مسجد آمد و بلال راامر فرمود مهاجر و انصار را جمع كند حضرت به منبر
تشريف برد فرمود اى بزرگان قريش فاطمه را از من خواستگارى كرديد و الله
رد من بامر خدا بود اينكه جبرئيل نازل و پيام خدا را ابلاغ نمود كه
فرموده : لم اخلق عليا لما كان لفاطمة كفو على
وجه الارض آدم و من دونه يعنى اگر على را خلق نمى كردم از براى
فاطمه كفو و مثلى روى زمين از آدم تا قيامت نبود پس پيامبر خدا خطبه
عقد را خواند و مهريه را يك زره به مبلغ چهار صد يا پانصد يا چهار صد و
هشتاد درهم ارزش داشت قرار داد.
حضرت على (عليه السلام) آن زره را بدستور حضرت پيامبر فروخت و پولش را
تقديم پيامبر نمود و حضرت از آن پول 63 درهم داد تا جهاز فاطمه را
خريدند كه عبارت بود از: يك پيراهن سفيد - يك روسرى بزرگ - يك حله سياه
خيبرى - يك قطعه حصير هجرى - دو عدد تشك كتانى - چهار عدد بالش از پوست
ميش كه از گياه اذخر پر شده بود - يك عدد آسياى دستى - يك كاسه مسى -
يك مشك چرمى - يك طشت لباس شوئى - يك كاسه براى شير - يك ظرف آبخورى -
يك آفتابه - يك پرده ابريشمى - يك سبوى كلى - يك عدد پوست براى فرش -
دو كوزه سفالين - يك عبا - يك تختخواب كه از ليف خرما بافته شده بود به
اتفاق آوردند و مقابل رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) گذاشتند
چون چشم حضرت به آنها افتاد اشك از ديدگان مبارك جارى شد و فرمود
اللهم بارك لقوم جلّ آنيتهم الخزف خدايا
مبارك بگردان بر قوميكه اكثر ظرفهاى آنها از سفال است پيامبر قدرى از
آن پول را به اسماء داد تا با آن بوى خوش و عطريات براى فاطمه تهيه كند
و بقيه را به ام السّلمه سپرد.
و حضرت على نيز اثاث زير را در حجله عروسى آماده كرد.
يك چوب براى آويزان كردن لباس و مشك آب - يك عدد مشك آب - يك عدد پوست
گوسفند زيرانداز - يك عدد متكّا - يك عدد غربال براى آرد بيزى .
3- شنب غازان : غازان خان بن ارغون بن ابقاخان (اباقاخان ) بن هلاكو در
اول ذيحجه سال 694 قمرى در تبريز به پادشاهى نشست و بعد با مصريان جنگ
كرد و غالب شد سپس به ايران مراجعت نمود و در سال 703 در نواحى قزوين
درگذشت جنازه اش را به تبريز منتقل كردند و درگنبدى كه براى خود در سال
699 قمرى خوابگاه ابدى ساخته بود دفن كردند و به شَنْب غازان معروف شد
و شَنْب به لغت مغولى به معناى قبر است و اين مرد را عادل و مروّج دين
مقدس اسلام نوشته اند و برادرش شاه خدابنده بود كه بعد از آن به
پادشاهى رسيد و جريان شيعه شدن آن بوسيله مرحوم علامه حلى در كتب تاريخ
مسطور است و اكنون از آن بنا هيچ نشانه اى باقى نمى ماند.
بعضى گويند شم غازان است و عوام مدّ مى دهند شام مى گويند و شم به
معناى اراضى مسطح و سبزه زار پس شم غازان يعنى سبزه زاريكه غازان خان
در آنجا آرميده .
روز سوم :
1- در سال نهم قمرى ابوبكر از طرف پيامبر (صل اللّه عليه و آله
و سلم ) ماءمور شد به مكه رود و آيات اوائل سوره برائت (توبه ) را بر
مردم تلاوت كند ابوبكر از مدينه خارج و از ذوالحُلَيفه كه مسجد شجره
آنجاست احرام بست و مقدارى راه پيمود جبرئيل نازل شد واز خداوند سلام
آورد عرض كرد يا رسول الله اين آيات را شما يا على بن ابيطالب
(يامردى از شما) بخواند پس حضرت پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم )
امير المؤ منين را فرمود.
شتاب كن و آيات را از ابوبكر گرفته و خود در موسم حج بر مردم قرائت كن
على (عليه السلام) روز سوم در منزل روحاء به ابوبكر رسيد و آيات را
گرفته به مكه برد و بر مردم قرائت فرمود.
در احاديث معتبره وارد است كه على (عليه السلام) آيا ترا در روزعرفه در
عرفات و در شب عيد در مشعر الحرام و در روز عيد نزد جمره ها و در تمام
ايام تشريق در منى ده آيه از اول سوره برائت را به آواز بلند بر مشركين
قرائت فرمود ولى بعضى نوشته اند كه روز عيد قربان بوده .
2- قبول شدن توبه آدم (عليه السلام)
بعد از اينكه آدم (عليه السلام) و حوا به زمين هبوط كردند چيزى نگذشته
بود كه هر دو از كرده خويش پشيمان شدند و از محروميت خود از نعم بهشتى
حسرت مى خوردند خداوند فرمود مگر من شما را از آن درخت نهى نكرده بودم
و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار است در جواب به اشتباه خود اعتراف
نمودند و عرض كردند خداوندا ما به خويشتن ستم كرديم و اگر تو ما را
نيامرزى و به ما رحم نكنى حتما از زيانكاران خواهيم بود.
آدم از پروردگار خود كلماتى را فرا گرفت و با ذكر آنها به درگاه خداوند
توبه كرد و خداوند توبه آدم را قبول فرمود.
بعضى گويند آن كلماتيكه آدم به آنها سوگند داد يا شفيع قرار داد پنج تن
آل عبا بود و خداوند به جهت آنها توبه آدم را پذيرفت .
در منهج الصادقين آمده چون از بهشت به زمين آمد گرسنه شد و نتوانست
عبادت كند جبرئيل آمد عرض كرد اى آدم دواى جوع طعام است آدم فرمود از
كجا طعام بياورم عرض كرد من براى شما آورده ام گندم را نزد آدم نهاد
آلت و چوب و آتش حاضر كرد و طريقه كشت و درو كردن و تنور و پختن را
تعليم داد و آدم چنين كرد و 930 سال عمر نمود.
در وقايع الايّام ص 520 نوشته : حضرت على (عليه السلام) در جواب
يهوديان كه پرسيدند پنج مخلوق در رحم نبود كدامند حضرت فرمود: آدم و
حوا - عصاى موسى كه اژدها شد - ناقه صالح كه از كوه بيرون آمد - قوچى
از بهشت به ابراهيم آوردند كه بعوض اسماعيل ذبح كند.
روز چهارم :
ورود پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم
) به مكه جهت حجة الوداع 10 قمرى .
حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در چهارم ذيحجّه از
ذوالحُلَيفه مُحرِم گرديد سپس داخل مكه شد از باب بنى شيبه به مسجد
الحرام رسيد و بر در مسجد ايستاد حمد و ثناى الهى به جا آورد و به پدرش
ابراهيم صلوات فرستاد سپس به نزد حجر الاسود آمد و دست مبارك به حجر
ماليد و آنرا بوسيد و هفت شوط بر دور خانه كعبه طواف نمود و در پشت
مقام ابراهيم دو ركعت نماز اطراف خواند بعد به نزد چاه زمزم آمد و از
آب آن چاه ميل فرمود و عرض كرد اللهمّ انّى
اسئلك علما نافعا و رزقا واسعا و شفاء من كلّ داء و سقم ، سپس
دست برحجر ماليد و بوسيد و متوجه صفا شد و اين آيه را تلاوت فرمود
انّ الصّفا و المروة من شعائر اللّه فمن حجّ
البيت او اعتمر فلا جناح ان يطّوّف بهما يعنى كوه صفا و كوه
مروه از علامتهاى مناسك الهى است پس كسيكه حج كند خانه خدا را يا عمره
كند پس باكى نيست كه به صفا و مروه طواف كند بعد اعمال حج را تماما به
جا آورد و فارغ شد و متوجه مدينه گرديد و حضرت على با ساير مسلمانان در
خدمت پيامبر اسلام بودند تا به غدير خم رسيدند (بقيّه موضوع در هيجدهم
اين ماه خواهد آمد)
روز ششم :
در اين روز ابوجعفر منصور دوانقى خليفه دوم عباسى در سال 158 ق
در بئر ميمون نزديك مكه معظمه در 63 سالگى به هلاكت رسيد و تقريبا مدت
22 سال حكومت كرد و شهر بغداد از بناهاى اوست منصور خيلى از سادات و
علويين را مقتول نمود و خيلى از بنى فاطمه را در زير ديوار جامع منصور
دفن كرد و محمد نفس زكيّه و ابراهيم پسران عبدالله محض از اولاد امام
حسن (عليه السلام ) را به قتل رسانيد و چندين مرتبه قصد نمود كه حضرت
صادق (عليه السلام) را به قتل رساند گاهى اژدهائى به نظرش مى آمد كه
مى خواست تختش را به بلعد و گاهى جدّش حضرت پيامبر به نظرش مى رسيد و
از قتل امام منصرف مى شد بالاخره آن ملعون امام صادق (عليه السلام) را
به قتل رسانيد.
گويند خِسّت نفس او به اندازه اى بود كه از دانق مضايقه مى كرد يعنى
موقع دخل و خرج 6/1 درهم را حساب مى نمود لذا مشهور به دوانقى شد دانق
به فارسى دانگ 6/1 درهم را گويند.
نوشته اند منصور حافظه قوى داشت به حدى كه با يكبار شنيدن قصيده را حفظ
مى كرد اتفاقا غلامى داشت كه با دو بار شنيدن ازبر مى كرد و كنيزى خوش
ذوقى داشت كه با سه بار شنيدن حفظ مى نمود شعر او اُدَبا كه روى به
دربار مى آوردند محروم برمى گشتند و خِسّت او اجازه بذل و بخشش را نمى
داد وى براى اينكه بطور محترمانه خود را از پرداخت صله و جايزه آسوده
نمايد چاره اى انديشيد بدينگونه كه هر وقت شاعرى آمد قصيده و شعرى
بخواند بوى مى گفت اگر قبلا كسى اين اشعار را حفظ داشته باشد يا ثابت
شود شعر از ديگران است انتظار صله نداشته باش و اگر معلوم شود شعر از
ديگران نيست و كسى حفظ نداشته باشد به وزن طومارى كه شعرت را در آن
نوشته اى پول كشيده بتو مى دهم شاعران بى خبر از همه جا به اطمينان
جايزه به دربار مى آمدند بعد از خواندن قصيده منصور با يك دفعه شنيدن
حفظ نموده و به شاعر مى خواند و مى گفت نه تنها من بلكه غلام و كنيزه
من نيز اين اشعار را مى دانند اول غلام بعد كنيز پشت پرده آن اشعار را
مى خواند بى چاره شاعر سربزير انداخته ماءيوسانه برمى گرديد روزى
اَصْمَعى شاعر توانا و ظريف عرب از نديمان خلفاى عباسى بود از خسّت او
به تنگ آمد و تصميم گرفت اين عادت ناپسند خليفه را ترك دهد.
اشعارى مشتمل بر كلمات مشكل بر يك سنگ شكسته نوشت و در عبائى پيچيد و
بار شتر كرد با لباس عرب باديه و نقاب زده جز دو چشمش پيدا نبود نزد
منصور آمد و با لحنى كه وى را تشخيص ندهد گفت خداوند سايه خليفه را
پاينده دارد من قصيده اى در ستايش خليفه سروده ام مى خواهم بخوانم
منصور طبق معمول شروطى كه به شعرا مى كرد به اين هم گفت اصمعى قبول
نمود و شروع به خواندن كرد چنان اشعار با كلمات مشكله بود كه منصور
نتوانست حفظ كند و نگاهى به غلام و كنيز نمود ولى آنها نيز اَزبر
نكردند.
سرانجام منصور گفت اى برادر عرب معلوم است اشعار را خودت گفته اى اينكه
مى خواهم به وعده خود عمل كنم طومارى كه در روى آن نوشته اى بياور تا
به وزن آن پول كشيده بتو عطا كنم .
اَصمعى گفت خداوند سايه خليفه را پاينده دارد من مرد فقير هستم بطوريكه
از شدت فقر يك ورق كاغذ پيدا نكردم از ناچارى و فقر روى يك ستون شكسته
نوشتم اينك بار شتر كرده با خود آوردم .
منصور از ديدن سنگ كه وزنى گران دارد در شگفت شد ديد اگر تمام موجودى
خزانه را در ترازو بگذارد با سنگ برابرى نمى كند خليفه باهوش و فراست
خود با كمى تاءمّل رو به حضار كرد و گفت گمان مى كنم اين عرب كسى جز
اصمعى نباشد خواسته شيرين كارى كند نقاب را از چهره برداشتند ديد.
اَصمعى است باز با اين نقشه نيز نتوانست از او جايزه اى بگيرد.
<