حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۱۹ -


خطيب خوارزمى حنفى در مناقب از پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه رسول خدا روز بدر فرمود رضوان ملكى از ملائكه است كه ندا مى كند:
لا سيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا علىّ.
و ابن مغازلى شافعى نيز در مناقب مى نويسد در جنگ احد نيز منادى در آسمان ندا كرد لا سيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا على ،
يادآورى : جنگهاى حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) كه خودشان تشريف مى بردند غزوه گويند و در جنگهائى كه خودشان نمى رفتند سريّه يا بعث نامند و كليه غزوات آن بزرگوار بنا به نوشته كامل بن اثير بيست و هفت و سراياى آن حضرت 36 مى باشد.
غزوات عبارتند از: اَبواء (ودّان نيز گويند) - بُواط - ذوالعشيره - بدر كبرى - بنى سُلَيم (قرقرة الكُدر) - سويق - بحران - احد - ذى اَمَرّ(غَطْفان و انمار نيز گويند) - حمراء الاسد بنى النّضير - ذات الرِّقاع - بدرالخيره (بدر صغرى ) - دُومة الجندل - بنى قُريظه - بنى لَحْيان (عُسفان ) - بنى قَرَد - حُديبيّه - عمرة القضاء - فتح مكه - حُنين - طائف - تبوك - خندق (احزاب ) - بنى مصطلق .
در نه غزوه كُشت و كشتار رخ داد كه عبارتند از: بدر كبرى - احد - خندق (احزاب ) - بنى قُريظه - بنى مُصطلق (مُريسيع ) - خيبر - فتح مكه - حنين - طائف .
پيامبر در جنگ تبوك حضرت على (عليه السلام) را در مدينه به جاى خود نصب كرد و حضرت على به جنگ نرفت و پيامبر اسلام رفتند.
2- معراج حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ):
شب 17 يا 21 رمضان دوازدهم بعثت معراج پيغمبراسلام درمكه معظمه واقع شد.
بنا به رواياتى جبرئيل و ميكائيل و سرافيل با افواج ملائكه و براق بهشتى به حضور پيغمبر اسلام مشرف شد جبرئيل ماءموريت خود را عرضه داشت ، برخيز يا رسول الله خداوند تو را مكرم داشته كه با حدى چنين اكرام نشده جبرئيل ركاب و ميكائيل عنان بگرفت و ببراق سوار نمودند ملائكه اطراف پيغمبر را احاطه كرده بعالم بالا بردند انبياء و رسل با حضرت ملاقات و در نماز اقتداء نمودند رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود در هر آسمان ملائكه از اميرالمؤ منين جويا شده و سلام مى رسانيدند در محلى جبرئيل ايستاد كه بيشتر از اين نمى توانم بروم خطاب از ربّ العزّه رسيد اى محمد تنها بيا، پيامبر تا پاى عرش اعظم رسيد كه در بعضى كتب مربوطه مسطور است .
مخفى نماند معراج پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در 52 سالگى با جسم و روح پاك انجام يافت .
در سفينة البحار از امام صادق (عليه السلام): من انكر ثلثة اشياء فليس ‍ من شيعتنا المعراج و المسائلة فى القبر و الشّفاعة يعنى امام صادق فرمود هر كس يكى از سه چيز را انكار كند از ما نيست : معراج و سوال قبر و شفاعت معصومين .
اعتقاد به معراج نفيا و اثباتا مخصوص بفرق مسلمين است و از ضروريات دين مقدس اسلام و صريح قرآن كريم مى باشد چنانكه خداوند فرموده : سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الّذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انّه هو السّميع البصير، ولى در كيفيت معراج بين مسلمين اختلافست و از ضروريات مذهب اماميّه اثنا عشريّه است كه حضرت با همين جسم و روح پاك در حال بيدارى از مسجدالحرام به مسجد اقصى و از آنجا به آسمانها برده شد تا به سِدرة المنتهى رسيدند و بعضى از آيات سماوى و ارضى را به حضرت نشان دادند پيغمبر اسلام نماز مغرب را در مسجد الحرام اداء نمود و سير داده شدند و بعد از بازگشت نماز صبح را باز در مسجد الحرام خواندند، و اينكه در كدام شب بود بين مورخين اختلاف است از جمله :
17 رمضان 18 ماه قبل از هجرت .
17 ربيع الاوّل يكسال قبل از هجرت از شعب ابيطالب .
27 رجب يكسال و دو ماه قبل از هجرت .
21 شهر رمضان شش ماه قبل از هجرت .
و از كجا سير داده شد باز اقواليست .
از خانه امّ هانى خواهر حضرت امير المؤ منين (عليه السلام).
از خانه جناب خديجه .
از شِعب ابيطالب (دره اى بود بين دو كوه ).
ازمسجد الحرام .
از اَبْطح ، شايد به مسجد الحرام آوردند و از آنجا سير دادند چون قرآن از مسجد الحرام فرموده . و باز اختلاف است كه چند دفعه معراج نموده اند چنانكه در اخبار دو دفعه و 120 دفعه آمده و حضرات علماء فرموده اند شايد دو دفعه با جسم و روح و 120 دفعه فقط روحانى بوده است . در اين سوره (اسراء) از مسجد الحرام تا مسجد اقصى را فرموده و در سوره نجم قسمت دوم را يعنى سير آسمانى را بيان فرموده :
و لقد راه نزلة اُخرى عن سدرة المنتهى عندها جنّة الماوى تا لقد راى من آيات ربّه الكبرى .
3- در منتهى الصادقين ج 4 ص 194 آمده : از امام صادق (عليه السلام) مرويست كه نزول آيه خمس در نوزدهم رمضان اتفاق افتاده ولى مشهور در هفدهم رمضان سال دوم هجرى در جنگ بدر است .
(سوره انفال آيه 41) و اعلموا انّما غنمتم من شى ء فانّ للّه خمسه للرّسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السّبيل ان كنتم آمنتم باللّه :يعنى بدانيد از چيزيكه فائده برديد يك پنجم آن مال خدا و پيامبر و خويشان وى و مال يتيمان و فقيران و مسافران درمانده است (بايد بايشان برسانيد) هر گاه به خدا و آنچه فرو فرستاديم بر بنده خودمان محمد (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در روز بدر ايمان آورده ايد. بنابراين از آنروز موظف هستند در موقع حصول ربح يك پنجم آنرا بپردازند كه نصفش سهم سادات و نصف ديگر مال امام (عليه السلام) مى باشد.
در مجمع البحرين ماده غنم آمده الغنيمة فى الاصل هى الفائدة المكتسبه ولكن اصطلح جماعة انّ ما اخذ من الكفّار ان كان من غير قتال فهو فى ء و ان كان مع القتال فهو غنيمة واليه ذهب الاماميّه .
در مجمع البيان آمده قال اصحابنا الخمس واجب فى كل فائدة تحصل للانسال من المكاسب و ارباح التجارات و فى الكنوز و المعادن و الغوص و غير ذلك ممّا هو مذكور فى الكتب و يمكن ان يُستدلّ على ذلك بهذه الآيه فان فى عرف اللّغة يطلق عن جميع ذلك اسم الغنيمة .
يعنى در مجمع البحرين آمده : غنيمت در لغت فائده بدست آمده را گويند و در اصطلاح جماعتى آنچه از كفار بدون جنگ اخذ مى شود فى ء و آنچه با جنگ گرفته مى شود غنيمت گويند.
در مجمع البيان نوشته علماى شيعه مى گويند خمس در هر فائده اى كه بدست انسان مى آيد واجب است از قبيل كسبها و منفعت تجارتها و در گنج و معدنها و آنچه از قعر دريا بدست آيد و از چيزهائيكه در كتب فقه مذكور است و امكان دارد با اين آيه به خمس استدلال شود زيرا در اصطلاح لغت بر همه اينها غنيمت گفته مى شود پس هفت چيزيكه در كتب فقهيّه بر آنها خمس واجب است غنيمت گفته مى شود.
و اگر گفته مى شود كه خمس در قرآن فقط در غنيمت جنگى مى باشد در جواب بايد گفت در غير غنيمت وجوب خمس با اخبار ثابت است .
چنانكه دركتب فقه آمده در هفت چيزخمس واجب است : منفعت كسب - معدن - گنج - مال حلال مخلوط به حرام - جواهرى كه بواسطه غواصى بدست مى آيد - غنيمت جنگى - زمينى كه كافر ذمى از مسلمان مى خرد.
4- فوت عايشه :
عائشه دختر ابوبكر بن ابى قحافه و مادرش ام رومان دختر عامر بن عمير مى باشد در هفت سالگى پيامبر با او ازدواج كرد (تا به اين وسيله پدرش ‍ جلب و از خرابكارى باز ماند) پس از گذشت 18 ماه از هجرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در 9 سالگى به خانه پيامبر آمد و 9 سال با رسول خدا زندگى نمود در اين مدت اخلاق تند عايشه و حسادت با ساير زنان رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) و با خديجه مرحومه و عداوت او با على بن ابيطالب و فاطمه زهرا و حسنين را تاريخ ضبط كرده است بطور كلى زنان پيامبر از دست حسادت او ناراحت بودند و در نتيجه پيامبر از اين حالت رنج مى برد اين زن در اثر تحركاتش جنگ جمل را برپا نمود و هيجده هزار نفر مسلمان ساده را به كشتن داد و جنازه امام حسن (عليه السلام) را مانع شد در پهلوى پيامبر اسلام دفن شود عاقبت با اشاره او جنازه را تير باران كردند و امام حسين و ساير برادران مجبور شدند در قبرستان بقيع دفن نمايند.
در بعضى تواريخ آمده كه به اجل طبيعى فوت كرد و ابوهُريره بر او نماز خواند و در بقيع دفن شد در روز 17 رمضان سال 57 يا 58 قمرى در سنّ 67 سالگى .
در كامل بهائى ج 2 ص 270 نوشته شده كه معاويه چاهى كند و عايشه را در آن انداخت چون منكر اخذ بيعت به يزيد بود.
در حبيب السير ج 1 منقولست در سال 56 معاوية بن ابى سفيان براى بيعت گرفتن به فرزندش يزيد به مدينه منوره رفت حسين بن على (عليه السلام ) و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابى بكر و عبدالله بن زبير را برنجانيد عايشه زبان سرزنش واعتراف به معاويه گشود و با وليعهدى يزيد موافقت نكرد، معاويه در خانه خويش چاهى كند و سر آنرا به خاشاك پوشانيد و صندلى بر روى آن نهاد عايشه را به ضيافت دعوت كرد بر آن صندلى نشاند عايشه در چاه افتاد و معاويه سر چاه را به آهك مضبوط كرد و از مدينه به مكه رفت .
5- دستور بناء مسجد جمكران در نزديكى شهر مقدس قم : در نجم الثاقب ص 294 آمده حسن بن محمد بن حسن قمى در تاريخ قم از كتاب مونس ‍ الحزين فى معرفة الحقّ و اليقين (اين كتاب را به شيخ ابوجعفر محمد بن بابويه قمى نسبت مى دهد) نقل كرده كه سبب بناى مسجد جمكران در يك فرسخى شهر مقدس قم امر مبارك امام عصر (عليه السلام) به شيخ صالح حسن بن مثله جمكرانى ره و به سيد ابوالحسن رضا از سادات شريف قم مى باشد. اين دستور شب سه شنبه 17 رمضان المبارك سال 393 قمرى از طرف امام بزرگوار صادر شده و تاكنون آن مسجد با عمارت زيبا ملاذ عامّه مردم است و هر روز بر عمارت و زيبائى آن افزوده مى گردد.
روز هيجدهم :
1- نزول زبور از كتب آسمانى به داود پيغمبر (عليه السلام)، مسعودى گفته زبور به زبان عبرانىّ و 150 سوره بود.
2- تشجيع قَطّام عبدالرحمن بن ملجم مرادى ملعون را به قتل حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام). گروهى از خوارج از جمله ابن ملجم بعد از واقعه نهروان در مكه جمع مى شدند و بر كشتگان نهروانى مى گريستند روزى گفتند على و معاويه كار اين مردم را پريشان ساختند اگر اينها را مى كشتيم مردم آسوده مى شدند مردى گفت عمر و بن العاص از آنها نيست بلكه اصل فساد است پس بنا بر اين نهادند هر سه را بكشند ابن ملجم گفت على را من مى كشم حجاج بن عبدالله گفت معاويه را من و عمر و بن بكر تميمى گفت عمروعاص را من ، قرار بر اين نهادند كه شب نوزدهم رمضان هنگام نماز صبح شروع شود.
حجاج راه شام را و عمرو مصر و ابن ملجم كوفه را به پيش گرفتند.
ابن ملجم وارد كوفه شد و در محلّه بنى كنده كه محل خوارج بود وارد شد و قصد خود را مخفى داشت روزى به زيارت يكى از دوستان رفت در آنجا قَطّام اخضر تيميّه را ديد سخت نيكوروى و مشكين موى كه پدر و برادر او از خوارج بود و بدست حضرت على (عليه السلام) در نهروان كشته شدند و آن زن با حضرت على (عليه السلام) از اين جهت خصومت داشت .
چون نظر ابن ملجم به جمال او افتاد دل باخت و خواستگارى نمود قَطّام گفت صداق من عبارتند از سه هزار درهم يا دينار و كنيز و غلامى و كشتن على ، ابن مجلم گفت همه ممكن است ولى قتل على چگونه امكان دارد قطّام گفت وقتى على مشغول به امرى شد ناگهان شمشيرى مى زنى اگر كشتى قلب مرا شفا دادى و عيش خود را مهيّا ساختى و اگر كشته شدى ثوابهائى كه در آخرت براى تو داده مى شود بهتر است از آنچه در دنيا مى رسد.
سپس ابن ملجم قصد خود را فاش كرد زن گفت عده اى را از قبيله خود با تو همراه مى كنم تا معاونت كنند.
قطام : در خيرات حسان آمده قَطّام با فتح قاف و تشديد طا و مبنى بر كسر و در مجمع البحرين : قطامى بالضمّ اسم مردى است و قطام اسم زنى است و او ازاهالى كوفه و از طايفه خوارج دختر اخضر تيميّه كه در حسن و جمال بى نظير و خبيثه و ملعونه بود كه پدر و برادر و عمويش در جنگ نهروان كشته شده بودند اين زن نانجيب هم بعد از حضرت على (عليه السلام) به فاصله كمى بدست يكى از محبّان على (عليه السلام) در حال برگشت از مصر سر از بدنش جدا گرديد.
ابن ملجم كيست : در زمان خلافت حضرت على (عليه السلام) حبيب بن منتجب حاكم يمن بود حضرت نامه اى براى ابقاء او و بيعت گرفتنش از مردم يمن نوشت حبيب ده نفر نماينده از اهالى يمن را به سرپرستى عبدالرحمن بن ملجم مرادى به كوفه فرستاد پس از ورود ابن ملجم عرض ‍ تبريك مفصلى ايراد كرد تا رسيد به اينجا كه تو امير المؤ منين و وصىّ رسول خدا و وارث علوم او هستى خداوندلعنت كند كسى را كه انكار حق تو را بكند و سه بيت شعر نيز گفت كه مضمونش اينست با تمام قوا و مردان زيرك در اجراء فرمانت حاضريم حضرت فرمود نامت چيست عرض كرد عبدالرحمن پسر ملجم مرادى حضرت فرمود انّا للّه و انّا اليه راجعون و به او نگاه مى كرد و دست بر دست مى زد و استرجاع مى نمود و مى فرمود تو مرادى هستى ، و وقتى هيئت يمنى بيعت كردند حضرت ابن ملجم را دو مرتبه ديگر خواست و از او بيعت گرفت و اين عمل 3 بار تكرار شد عرض ‍ كرد يا على چرا با من اينطور معامله مى كنى فرمود زيرا مى بينم تو بيعت را ناديده خواهى گرفت و پيمان را خواهى شكست عرض كرد دل من مملو از محبت توست دوست دارم در ركابت شمشير زنم حضرت لبخند زد و سئوالاتى نيز نمود بالاخره تو قاتل من خواهى بود ابن ملجم گفت اگر مرا چنين فكر مى كنى تبعيدم كن حضرت فرمود به همراه هيئت يمنى به يمن برگرد ولى پس از سه روز ابن ملجم مريض شد و همراهانش رفتند و او ماند حضرت به پرستارى ابن ملجم پرداخت و بدست خود دوا و غذا به وى مى خورانيد تا خوب شد از اين پس ملازم ركاب حضرت بود واين بزرگوار او را به منزل مى برد و پول بوى مرحمت مى كرد و همواره مى فرمود من زندگانى او را مى خواهم ولى او قتل مرا مى خواهد ابن ملجم گفت يا على اگر چنين است مرا به كش فرمود قصاص قبل از جنايت نمى شود ولى بعد از جنگ نهروان در مكه جمع شدند و بر كشته شدگان نهروانى مى گريستند و ابن ملجم تصميم به قتل حضرت گرفت چنانكه ذكر گرديد.
در تاريخ آمده ابن ملجم بعد از آمدن به كوفه روزى در كوچه قدم مى زد با خود گفت بروم به بينم على چه مى كند ميثم تمار در حضور حضرت بود ابن ملجم آمد پشت سر على (عليه السلام) نشست حضرت توجه فرمود پرسيد كجا بودى و چه ميكردى گفت در بازار قدم مى زدم فرمود مسجد بهتر از بازار است به مسجد مى رفتى بعد از صحبت از نزد حضرت بيرون رفت و حضرت از پشت نگاه مى كرد مى فرمود اين است مرادى قاتل من كه خوبيهاى بسيار به او نموده ام اى ميثم پيامبر اسلام به من خبر داده قاتل من اين مرداست عرض كرد اجازه فرمائيد او را به كشم حضرت فرمود قصاص ‍ قبل از جنايت نمى شود.
روز نوزدهم :
1- شب قدر.
چون جميع مقدرات بندگان در تمام سال در آن شب تعيين مى شود لذا قدر گويند.
بعضى گفته اند آن شب را از اين جهت قدر ناميده اند كه داراى قدر و شرافت عظيمى است يا در آن شب قدر فرشتگان نازل مى شوند كه عرصه زمين بر آنها تنگ مى شود چون تقدير به معنى تنگ گرفتن نيز آمده و غيرها من الاقوال .
و تفسيرهاى زيادى براى تعيين شب قدر شده از جمله شب اول - هفدهم - نوزدهم - بيست و يكم - بيست و سوم - بيست و هفتم - بيست و نهم .
مشهور در روايات در دهه آخر رمضان كه شب 21 يا 23 است و در روايتى از امام صادق (عليه السلام) آمده شب قدر شب 21 يا 23 است حتى هنگامى كه راوى اصرار كرد كداميك از اين دو شب است و گفت اگر نتوانم هر دو شب را عبادت كنم كداميك را انتخاب نمايم فرمود ما ايسر ليلتين فيما تطلب چه آسان است دو شب براى آنچه مى خواهى و در رواياتى روى شب 23 تاكيد شده .
و علت مبهم گذاشتن شب قدر شايد به اين جهت باشد كه مردم به همه اين شبها اهميت دهد همانگونه كه خداوند رضاى خود را در ميان انواع طاعات پنهان كرده تا مردم به همه طاعات روى آورند و غضبش را در ميان معاصى پنهان كرده تا از همه بپرهيزند.
و شب قدر فقط از مواهب خداوند بر امت پيامبر است چنانكه در حديثى آمده پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود انّ اللّه وهب لامّتى ليلة القدر لم يُعطها من كان قبلهم .
2- قرآن مجيد آخرين كتاب آسمانى از لوح محفوظ به آسمان چهارم كلّا نازل شد كه خداوند متعال مى فرمايد
انّا انزلناه فى ليلة القدر و بعد در عرض 23 سال تدريجا از آسمان چهارم جبرئيل به پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) آورد (بنا بر اينكه شب قدر را 19 رمضان بدانيم )
تذكر: 1- علّامه در تذكره فرموده مصحف امير المؤ منين (عليه السلام) كه پس از رحلت پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) جمع كرد همين مصحف متداول امروزيست كه در دست ماست يعنى تحريف نشده .
2- قرآن مجيد موقع نزول حركه نداشت در اواخر قرن اول هجرى ابوالاسود دُئَلى به راهنمائى على (عليه السلام) دستور زبان عربى را نوشت و درزمان حكومت عبدالملك خليفه اموى به امر او نقطه گذارى شد به اين ترتيب ابهام خط و خواندن قرآن تا اندازه اى رفع گرديد ولى باز مشكل ابهام فى الجمله حلّ مى شد نه بالجمله ، تا اينكه خليل بن احمد نحوى معروف ره كه واضع علم عروض بود مدّ و تشديد و ضمّه و كسره و فتحه و سكون و تنوين را با يكى از حركات سه گانه بنا نهاد باين طريق ابهام تلفظ قرآن رفع گرديد.
3- در ذريعه از ابومخنف نقل مى كند كه اهل شام از شهادت امام حسين (عليه السلام) متنبّه شدند بازارها را تعطيل كرده به عزادارى پرداختند و مى گفتند ما نمى دانستيم اين سر امام حسين (عليه السلام) است به ما گفته بودند سر خارجى است چون يزيد اين را شنيد از شورش مردم ترسيد قرآن مجيد را جزء جزء نمود و در مسجد ميان مردم بخش كردند تا مردم بعد از نماز قرآن بخوانند و صحبت از امام (عليه السلام) نكنند لذا قرآن به 30 جزء تقسيم شد.
3- ضربت خوردن حضرت على (عليه السلام)
حضرت على در اواخر عمر هر شب به خانه يكى از فرزندانش مهمان ميرفت شب نوزدهم نوبت شاهزاده ام كلثوم بود اين خاتون دو قرص نان با كاسه اى از شير و مقدارى نمك آورد تا حضرت افطار نمايد آن بزرگوار بعد از نماز به سفره نگاه كرد فرمود دخترم در يك سفره دو نوع خورش حاضر كردى مگر نمى دانى من به پيامبر اسلام متابعت مى كنم اى دخترم هر كه لباس و خوراك او در دنيا نيكوتر است روز قيامت نزد خدا وقوفش زياد خواهد بود دخترم در حلال دنيا حساب و در حرامش عقاب است و حضرت مواعظ بليغه فرمودند بعد دستور داد كه يكى از دو خورش را بردار شاهزاده شير را برداشت حضرت اندكى از نان جو با نمك تناول فرمود و حمد خدا نموده مشغول نماز شد گاهى از اطاق بيرون مى آمد و به آسمان مى نگريست و تضرع مى نمود و سوره يس را تلاوت مى فرمود عرض ‍ مى كرد خداوندا مرگ را به من مبارك گردان و بسيار استرجاع مى نمود و كلمه لاحول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم را مكرّرا مى فرمود نزديك صبح كه مى خواست به مسجد برود مرغابيها دور حضرت را صيحه زنان گرفتند بال مى زدند حضرت فرمود اينها صيحه مى زنند بعد از اين نوحه ها بلند خواهد شد چون به در خانه رسيد حلقه درب به كمربند بند شد و باز گرديد حضرت كمر را محكم بست و فرمود على كمرت را محكم براى مرگ به بند زيرا مرگ ترا ملاقات خواهد كرد و از مرگ نترس وقتى كه ترا بخواند، نزديك صبح روز نوزدهم حضرت وارد مسجد شد بعد از اذان به محراب رفت به نافله فجر مشغول گرديد چون خواست در ركعت اول سر از سجده بردارد شبيب بن بجره قصد قتل آن بزرگوار كرد ولى شمشير او به طاق خورد ولى عبدالرحمن بن ملجم مرادى ملعون به افسون زن ملعونه كوفى بنام قَطّامِ روز نوزدهم رمضان سال چهلم قمرى در مسجد كوفه با ضربت شمشير زهر آلود فرق مبارك خورشيد ولايت حضرت اميرالمؤ منين را شكافت و فرار نمود.
آن ملعون بدست حذيفه نخعى گرفتار شد دست بسته از باب كنده به مسجد آوردند و مردم گوش و گردن او را با دندان ميگرفتند و آب دهان بر روى او مى افكندند.
حضرت امير المؤ منين به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود پسرم به حق من از غذا هر چه مى خورى به وى بده و با او مدارا كن اگر با اين ضربت از دنيا رفتم او را به كش و اگر زنده مانده من خود داناترم كه با او چه كار كنم و من اولى به عفو مى باشم .
حضرت در منزل گاهى بى هوش مى شد وقتى امام حسن كاسه اى از شير بدست آن حضرت داد حضرت اندكى ميل فرمود و بقيه آنرا فرمود به ابن ملجم بدهيد.
ابوالفرج در ص 38 گويد: اطباء كوفه را جمع كردند و اعلم ترين آنها اثير بن عمرو بود چون در جراحت حضرت نگاه كرد جگر سفيد گوسفندى خواست و رگى از آن بيرون كشيد و در زخم گذاشت سپس برداشت سفيدى هاى مغز حضرت را در آن رگ ديد عرض كرد يا امير المؤ منين وصيت خود را بكن كه ضربت اين دشمن خدا كار خود را كرده حضرت كاغذ و قلم خواست تا وصيت خود را بنويسد.
خلاصه اى از وصاياى آن حضرت :
چنگ بزنيد به ريسمان خدا و از هم جدا نشويد زيرا من از پيامبر شنيدم كه فرمود اصلاح بين مردم از يكسال نماز و روزه بهتر است به خويشان خود توجه كنيد خدا را درباره يتيمان و همسايگان در نظر بگيرد به قران توجه كنيد از نماز مواظب باشيد و خانه خدا را محافظت كنيد روزه رمضان را محترم شماريد و جهاد در راه خدا را با اموال و جان خود از دست ندهيد زكوة خود را به موقع بپردازيد اصحاب با فضيلت پيامبر را محترم بشماريد فقرا و مسكينان را در وسيله زندگى با خود شركت دهيد به زير دستان خود يارى كنيد با مردم به خوبى سخن بگوئيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد زيرا در اثر ترك بدترين افراد زمام امور شما را در دست مى گيرد آنگاه هر قدر دعا كنيد مستجاب نمى شود تكبر و قطع رحم ننمائيد به خوبى و نيكوئيها و تقوى كمك كنيد و به گناه و گناهكاران يارى ننمائيد مشروح اين وصيت نامه درمقاتل الطالبين ص 38 آمده .
3- وفات محمود بن مسعود ملقب به علامه قطب الدين شيرازى :
علامه از علماى قرن هشتم هجرى مكّنى به ابوالثناء و از شاگردان خواجه نصير الدين طوسى ره بود مرحوم نورى در مستدرك او را شيعه دانسته ولى عده اى او را شافعى مى دانند علامه در شيراز متولد و بعد از مسافرتهاى زياد بالاخره به تبريز آمده درنوزده يا 24 رمضان سال 710 قمرى از دنيا رفت و در قبرستان چرنداب تبريز نزديك قبر بيضاوى به خاك سپرده شد علامه قريب به 14 كتاب دارد از جمله شرح قانون در طب - شرح حكمت الاشراق - شرح بر مختصر حاجبى و غيرها و در ذكاوت او مى نويسند در مجلسى كه از فريقين نشسته بودند سؤ ال شد بعد از پيامبر امير المؤ منين (عليه السلام) افضل است يا ابوبكر؟ جواب داد:

خيرالورى بعد النبىّ من بنته فى بيته   من فى دُجى ليل العمى ضوء الهدى فى زيته
يعنى بهترين مردم بعد از پيامبر كسى است كه دخترش در خانه اوست و در تاريكى ضلالت روشنائى هدايت در چراغ اوست .
و نظير اين قضيّه را به ابن جوزى نيز نسبت داده اند ولى مرحوم شيخ عباس ‍ در سفينة البحار به قطب الدين شيرازى نسبت داده و ممكن است كه قطب الدين از ابن جوزى اقتباس نموده .<