حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۱۸ -


روز دوازدهم :
1- خروج رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) به جنگ بدر 2 قمرى .
كفار قريش مانند عتبه و شيبه و وليد بن عتبه و ابوجهل و ساير بزرگان مكه با جماعت بسيار كه نهصد و پنجاه تن بودند آماده جنگ با پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) شده از مكه بيرون آمدند و آلات طرب و زنان مغنّيه براى لهو و لعب با خود برداشتند و از آن طرف پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) با 313 نفر از اصحاب خود روز دوازدهم از مدينه خارج شد و به اراضى بدر رسيدند.
سال اول هجرت بعد از پنج يا هشت ماه پيامير (صل اللّه عليه و آله و سلم ) عقد برادرى بين مهاجرين و انصار بست در تاريخ آمده كه پيامبر 45 يا 50 نفر از مهاجرين را با همين مقدار از انصار برادر قرار داد كه حتى از يكديگر ارث مى بردند تا بعد از جنگ بدر آيه ارث نازل شد و اين حكم از بين رفت .
كشفى حنفى در كتاب مناقب مرتضويه از عمر بن خطاب روايت مى كند: زمانيكه پيامبر اسلام عقد برادرى بين اصحاب بست فرمود: هذا على اخى فى الدنيا و الاخرة و خليفتى فى اهلى و وصيّى فى امّتى و وارث علمى و قاضى دينى يعنى اين على برادر من در دنيا و آخرت و جانشين و وصىّ و وارث علم و قاضى دين من است .
در شمس الضحى آمده كه على (عليه السلام) عرض كرد يا رسول الله مرا با كسى برادر قرار ندادى فرمود يا على انت اخى فى الدنيا و الآخره يعنى (هيچكس كُفو و برابر تو نيست تا با تو برادر شود) تو برادر من هستى در دنيا و آخرت .
ممكن است مقصود پيامبر از اين برادرى اين باشد كه متوجه بودند مهاجرين در اين شهر غريب مى باشند با اين كار احساس تنهائى نكنند و ثانيا شايد اهل مدينه از ميهمان دارى خسته شوند ثالثا بعضى تنگ دست بودند و شايد روزى وجود مهاجرين بر آنها سنگين بيايد بعلاوه خود جاهليت هنوز ريشه كن نشده اگر در ميانشان الفت نبود هر آن امكان جنگها و خونريزيها و درگيريها وجود داشت پيامبر با اين سياست اينها را با هم ماءنوس نمود.
انجيل يكى از كتب آسمانى به حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) چهارمين پيامبر اولوالعزم نازل شد (بنا به روايتى ).
2- وفات ابن جوزى :
ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن جوزى حنبلى در دوازدهم رمضان سال 597 قمرى در بغداد وفات يافت و نسبش با شانزده واسطه به قاسم بن محمد بن ابى بكر مى رسد چنانكه نوشته اند مردى فقيه و مفسر و محدث و صاحب فنون و بسيار بديهه گو و حاضر جواب بود در ريحانة الادب آمده در مجلس وعظ در مجمع فريقين از عدد ائمه سئوال شد گفت الى كم اقول اربعة اربعة اربعة يعنى تا كى بگويم چهار تا چهار تا چهار تاست سنيها گفتند خلفاء راشدين را مى گويد شيعه گفت دوازده امام را مى گويد.
و نيز در بالاى منبر بود كه فريقين حضور داشتند سوال شد كه كدام يك از على يا ابوبكر افضل است در جواب گفت
من بنته فى بيته يا تحته فورا از منبر پائين آمد و رفت كه مبادا سئوال را اعاده كنند و محتاج به توضيح باشد و اين جواب دو پهلو دارد:
1- كسى است كه دخترش در خانه پيامبر است يعنى ابوبكر.
2- كسى است كه دختر پيامبر در خانه اوست يعنى على (عليه السلام).
در منتخب التواريخ ص 556 آمده :
ابن جوزى بالاى منبر بود گفت سلونى قبل آن تفقدونى يعنى سئوال كنيد از من قبل از اينكه از ميان شما بروم (اين جمله مخصوص على (عليه السلام) است ) زنى از جا برخاست گفت شب رحلت سلمان فارسى على از كوفه به مدائن رفت صحيح است ؟ ابن جوزى گفت بلى ، زن پرسيد بدن بى روح عثمان سه روز در مزبله بقيع ماند و على هم در مدينه بود صحيح است ؟ ابن جوزى گفت بلى زن گفت پس ما بايد يكى از دو طلب را قبول كنيم يا بگوئيم على بر حق است و عثمان باطل و يا برعكس ، ابن جوزى فرو ماند در جواب گفت اگر بى اجازه شوهرت به مسجد آمدى خدا ترا لعنت كند اگر با اجازه شوهرت آمدى خدا او را لعنت كند.
باز سئوال كرد عايشه زن پيامبر كه به جنگ على از منزل بيرون آمد با اجازه و رضايت شوهرش پيامبر(صل اللّه عليه و آله و سلم ) بود يا بدون رضايت آن حضرت بيرون آمد ابن جوزى سكوت كرد و از منبر فرود آمد دانست كه هر كس نمى تواند آن جمله را به زبان بياورد جز على بن ابيطالب (عليه السلام). ابوالفرج ابن جوزى تاءليفات متنوعه دارد كه تقريبا به 49 كتاب ميرسد.
يادآورى : سبط بن جوزى مسمّى به يوسف بن قيزاوغلى صاحب كتاب تذكرة خواص الامة كه در 654 وفات كرده نوه دخترى ابوالفرج بن جوزى است .
روز سيزدهم :
1- حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) از شهادتش خبر داد 40 قمرى .
در سال 40 هجرى قمرى سيزدهمين روز ماه رمضان حضرت على (عليه السلام) به منبر رفت و بعد از پايان مواعظ به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) فرمود چند روز از ماه رمضان مى گذرد عرض كرد سيزده روز به امام حسين (عليه السلام) فرمود چند روز باقى مى ماند عرض كرد هفده روز حضرت با دست از محاسن مبارك گرفت فرمود نزديك است اين موى من به خون سرم خضاب شود.
2- هلاكت حجاج بن يوسف ثقفى ملعون 95 قمرى .
در يازدهم رمضان اهل شام به عبدالملك بن مروان بيعت كردند حجاج از طرف او به حكومت كوفه منصوب شد اين مرد چنان خونريز بود كه برخى مى نويسند 120 هزار نفر را كشت و چندين هزار نفر زندانى از زن و مرد داشت و جناب يحيى بن ام طويل و جناب سعيد بن جبير از مفسرين و از اصحاب امام سجاد (عليه السلام) را به شهادت رساند و اين خبيث در زمان عبدالله بن زبير در سال 74 قمرى بامر عبدالملك بن مروان مكه را محاصره و با منجنيق آتش پران خانه خدا را خراب كرد و عبدالله بن زبير را بدار آويخت و جناب كميل و جناب قنبر غلام حضرت على (عليه السلام) را نيز به شهادت رسانيد.
وقتى حجاج والى كوفه شد كميل ره را طلبيد او فرار كرد حجاج عطاياى طايفه كميل را قطع كرد كميل چون چنين ديد گفت من پيرم و عمر من گذشته سزاوار نيست قوم به جهت من از عطايا ممنوع شوند پيش حجاج آمد و خود را معرفى كرد حجاج گفت من مايل بودم راهى براى تو بيابم كميل گفت از عمر من چيزى نمانده موعد خداوندست و بعد از قتل هم حساب ، لكن امير المؤ منين (عليه السلام) خبر داده كه تو قاتل من خواهى بود حجاج گفت بلى تو شريك در قتل عثمان بودى و امر كرد سر آن مظلوم را با شمشير از بدن جدا كردند در 83 قمرى در سن نود سالگى ، و قبر جناب كميل در ثويه كه تل كوچكى بين نجف و كوفه است مى باشد حجاج چنان خونريز و خبيث بود روزى گفت ميل دارم يك نفر از محبّين على (عليه السلام) را بيابم و قربة الى الله خون او را بريزم اصحاب او گفتند ما كسى را قديمى تر از قنبر سراغ نداريم او را آوردند حجاج گفت تو بنده على هستى فرمود من بنده خدا هستم و على ولى نعم من است گفت از دين على بيزارى كن فرمود تو مرا بدينى راهنمائى كن كه افضل از دين على باشد گفت حالا كه از دين على تبرى نمى جوئى هر قسم كشتن را اختيار مى كنى بگو قنبر فرمود اختيار با توست مولايم به من خبر داده مرگ من به ذبح خواهد بود حجاج امر كرد سر او را بريدند و آخرين كسى را كه كشت سعيد بن حبير بود.
حجاج ملعون در 13 يا 25 رمضان سال 95 قمرى به سن 53 سالگى در شهر واسط به جنهم واصل گرديد و مدت حكومت منحوسش در عراق به قولى 20 سال بود.
روز چهاردهم :
كشته شدن جناب مختار در سال 67 قمرى .
زمانيكه جناب مسلم بن عقيل نماينده امام حسين به كوفه وارد شد در منزل مختار سكونت نمود هر روز مردم كوفه مى آمدند و با مسلم بيعت مى كردند متاءسفانه ورود عبيدالله بن زياد باعث شد كه كوفيان متفرق و جناب مسلم به شهادت رسيد و مختار عضو مؤ ثر انقلاب و پس از كتك خوردن از ابن زياد به زندان افتاد و در حبس بود كه امام حسين به شهادت رسيد مختار نامه اى به خواهرش صفيّه كه زوجه عبدالله بن عمر بن خطاب بود فرستاد خواهرش به قدرى ناراحت شد كه عبدالله ناگزير به يزيد نامه نوشت و رهائى مختار را خواست يزيد دستور كتبى به ابن زياد نوشت كه به محض ‍ ديدن نامه مختار را آزاد كن و با رسيدن نامه ، ابن زياد مختار را آزاد كرد و ملزم نمود كه در كوفه نماند او نيز به مكه نزد ابن زبير رفت .
مختار در مكه مترصد اوضاع كوفه بود كه چه وقت موقعيت مناسب خواهد بود تا به كوفه برگردد در سال 64 يزيد به درك واصل و معاويه پسرش پس از چهل روز خلافت استعفاء داد پس از آن در تعيين خليفه اختلافى پديد آمد در اين وقت ابن زياد در بصره حكومت مى كرد چنانكه خواهيم گفت به شام فرار نمود و كوفه و بصره از ابن زياد خالى شد.
گروهى بنام توّابين به رهبرى سليمان بن صُرد تشكيل شد عبدالله بن زبير شخصى به نام عبدالله بن يزيد انصارى را حاكم كوفه نمود مختار با موافقت ابن زبير از مكه راه كوفه را پيش گرفت و در سال 64 به كوفه وارد گرديد با سليمان مشورت نمود و او را به دستگيرى قاتلين امام حسين (عليه السلام) تحريك مى كرد ولى او به جهت كمى ياران و وضع داخلى كوفه امكان خروج نداشت سپس سليمان با پنج هزار نفر از توابين در پنجم ربيع الثانى سال 65 هجرى از كوفه خارج شده بكربلا آمدند و امام و شهدا را زيارت نمودند و از گذشته خود اظهار پشيمانى مى كردند و از امام حسين عذر مى خواستند سپس از آنجا خارج شده به عين الورد رفتند.
موقع مرگ يزيد ابن زياد حاكم بصره بود وعمر و بن حُريث در كوفه به نيابت او حكومت مى كرد ابن زياد مردم بصره را جمع كرد و از مرگ يزيد خبر داد و پيشنهاد نمود كه براى اداره امور به يك نفر بيعت كنند مردم به ابن زياد بيعت كردند ولى وقتى از مسجد خارج شدند دست خود را به عنوان نقض ‍ بيعت به ديوار كشيدند و گفتند پسر مرجانه خيال مى كند در همه اوقات مطيع او خواهيم بود.
ابن زياد دو نفر را بر كوفه براى اخذ بيعت فرستاد يزيد بن رُويم برخاست و گفت حمد خدايرا كه ما را از پسر سُميّه (زياد) راحت كرد ما به او (ابن زياد) بيعت نمى كنيم و به او احتياجى نداريم بعد مشتى سنگ ريزه برداشته و به آن دو پرتاب كردنداهل بصره بعد از شنيدن اقدام اهل كوفه با يكديگر گفتند اهل كوفه او را خلع كردند ما براى خود حاكم كنيم ؟ در نتيجه مردم به او پشتيبانى نكردند لذا از ترس به خانه يكى از بزرگان بصره پناهنده شد و بعد به شام گريخت اهل كوفه عمر و بن حريث را از كوفه بيرون كردند و به عبدالله بن زبير بيعت نمودند و او عبدالله بن يزيد انصارى را حاكم كوفه كرد در روز 22 ماه رمضان به كوفه رسيد و مروان در شام مى خواست پيش ‍ ابن زياد رود و بيعت كند كه ابن زياد به شام وارد شد و او را از تصميم خود منصرف كرد و براى تصدى مقام خلافت تشويق نمود سپس بعنوان خليفه به او بيعت كرد بعد مروان با سپاهى به اميرى ابن زياد به سوى عراق فرستاد و سپاه شام با سپاه سليمان در عين الورد به جنگ پرداختند چند بار سپاه سليمان غالب گرديد ولى در آخر نتوانستند مقاومت كنند و سليمان بن صرد و عده زيادى از توابين كشته شدند.
مختار بعد از ورود به كوفه به هر جمعيتى كه مى گذشت مى گفت مژده باد كه نصرت و فرج نزديك است بعضى از قاتلين امام حسين مثل عمر بن سعد نزد امير كوفه عبدالله بن يزيد رفتند و او را بر عليه مختار تحريك كردند در اثر اين وسوسه به سر مختار ريختند و او را گرفته زندانى كردند مختار غلام خود را پيش عبدالله بن عمر شوهر خواهرش فرستاد كه وساطت كند تا از زندان آزد شود عبدالله بن عمر به عبدالله بن يزيد نامه نوشت از او درخواست آزادى مختار را نمود و او مختار را آزاد كرد ولى با ضمانت ده نفر از بزرگان كوفه .
عبدالله بن زبير حاكم كوفه عبدالله بن يزيد را عزل نمود و عبدالله بن مطيع را حاكم به كوفه فرستاد اياس نزد او رفت گفت من از قيام مختار بر عليه تو مطمئن نيستم ابن مطيع مختار را به خواند ولى زائده از مكر ابن مطيع او را مطلع كرد مختار تمرّض نمود و مخفيانه اصحاب خود را در خانه و اطراف آن جمع آورى كرد.
و بنا به نوشته بعضى از تواريخ مخفيانه توافق امام زين العابدين و محمد بن حنفيّه را بدست آورد و عده اى پيشنهاد كردند كه ابراهيم بن مالك را نيز دعوت نمايد چون او مرد قوى و شجاع است مختار با عده اى پيش ابراهيم رفت و موافقت او را نيز جلب نمود و او نيز با مختار بيعت كرد.
ابراهيم با پدرش مالك اشتر ره از سن چهارده سالگى در محضر حضرت على بودند حضرت به او شمشيرى اهداء نمود و نزد او باقى بود مختار و ابراهيم با لشكر ابن مطيع برخورد كردند و ابن مطيع به بصره فرار نمود در تاريخى آمده كه مختار به او صد هزار درهم فرستاد كه از كوفه بيرون رود و ابن مطيع پول را گرفت و به بصره رفت و مصعب را تحريك نمود تا به جنگ مختار آمدند و ابراهيم آنها را شكست داد عبدالله بن مطيع كشته شد و مصعب به بصره فرار كرد.
مختار با ابراهيم شورشهاى داخلى كوفه را آرام نمود و كمر به قتل قتله كربلا بست و در سال 66 قبل از كشته شدنش انتقام از قاتلين اباعبدالله الحسين گرفت .
عبدالملك بن مروان در شام به تخت نشست ابن زياد را حاكم موصل كرد و هشتاد هزار نفر لشكر همراه او نمود تا عراق و كوفه را از مختار باز گيرد و مختار نيز لشكرى مركب از سى هزار نفر به فرماندهى ابراهيم بن اشتر و يزيد بن انس به مقابل لشكر شام فرستاد و نتيجه به نفع قشون مختار تمام شد و ابن زياد فرار كرد دوباره لشكر فراهم نمود و در موصل فرود آمد مختار نيز ابراهيم را با دوازده هزار نفر به جنگ ابن زياد فرستاد در كنار نهر خازر دو لشكر به هم رسيدند باز لشكر ابراهيم فاتح شد و لشكر شام تارومار گرديد و ابراهيم مردى را در لباسى كه از خَز به تن داشت و شمشيرى بدست گرفته بود بر او حمله كرد و او را كشت فردا چند نفر فرستاد از آن مرد تفحّص ‍ نمودند ديدند ابن زياد ملعون است سرش را جدا نمودند به مختار فرستادند و كشته شدن ابن زياد مصادف با روز عاشورا سال 67 هجرى بود كشته هاى اهل شام را در اين جنگ 70000 نفر نوشته اند.
كشته شدن مختار:
چنانكه گفتيم مصعب از لشكر ابراهيم شكست خورد و عبدالله برادرش با مختار صلح نمود و مصعب به حكومت بصره قناعت كرد ولى ازدياد قدرت روز افزون مختار او را به فكر انداخت و از طرفى فراريان كوفه او را تحريك مى كردند بالاخره با لشكر فراوان به سوى كوفه حركت كرد.
مختار نيز در مسجد جامع كوفه منبر رفت و مردم كوفه را تحريك به جنگ با مصعب نمود ولى مردم بى وفاى كوفه شنيدند مصعب با لشكر بسيار به جانب كوفه مى آيد از يارى به مختار خوددارى كردند و ابراهيم بن اشتر نيز در موصل از طرف مختار امارت داشت و از حركت مصعب بى اطلاع بود مختار با ياران خود از كوفه خارج شد و در برابر لشكر مصعب ايستاد جنگ درگرفت اول از لشكر مصعب گروهى كشته شدند كه از جمله آنها محمد بن اشعث بود ولى سستى كوفيان مجال تجديد نفس به لشكر مصعب داد و حمله شديد كرده و لشكر مختار را عقب زدند در چهاردهم ماه مبارك رمضان سال 67 قمرى در سن 67 سالگى مختار كشته شد و سرش را جدا كردند و به پيش مصعب به دارالاماره آوردند.
و قبر جناب مختار در زاويه مسجد جامع كوفه معروفست و مختار دو زن داشت به نامهاى ام ثابت و عمره دختر نعمان بن بشير انصارى پس از قتل مختار مصعب هر دو را احضار كرد و گفت در حق مختار چه ميگوئى ام ثابت گفت تو هر چه مى گوئى ما هم آنرا مى گوئيم او را آزاد كرد و ديگرى گفت او بنده صالح بود مصعب او را زندانى كرد و جريان را همراه با تهمت اينكه او مختار را پيامبر مى داند به عبدالله بن زبير گزارش داد حكم قتل او را صادر نمود و در ميان كوفه و حيره با سه ضربه شمشير كشته شد. مختار در سال اول هجرت به دنيا آمد و اهل فضل و دين و پدرش ابوعبيده ثقفى و مادرش دومه دختر وهب بود.
مختار مردى شجاع و سخى و حاضر جواب بود و اين بزرگوار 18 ماه حكومت كرد مى نويسند 18 هزار نفر از كسانى كه در قتل امام شركت كرده بودند كشت .
تاريخ كوفه ص 67 از صواعق محرقه ص 118 نقل مى كند:
از اتفاقات عجيب روزگار سخن عبدالملك بن عمير است كه مى گويد در كوفه به قصر اماره داخل شدم و مردم دور ابن زياد نشسته بودند و سر امام حسين (عليه السلام) روى سپرى در سمت راست او بود بعد از زمانى به نزد مختار در اين قصر آمدم سرابن زياد را نزد او ديدم همانطور بعد از زمانى نزد مصعب بن زبير آمدم سر مختار رانزد او ديدم بعد از زمانى نزد عبدالملك بن مروان آمدم سر مصعب را نزد او ديدم به عبدالملك خبر دادم گفت خداوند پنجمى را نشان ندهد و دستور داد در سال 71 قصر اماره را خراب كردند، و اين موضوع در تذكرة الخواصّ سبط بن جوزى ص 148 هم آمده .
مرحوم ممقانى در تنقيح اخبار وارده در ذمّ و مدح مختار بن ابى عبيده ثقفى را در ص 206 آورده و بالاخره بعد از تحليل و بررسى نتيجه گرفته كه مختار امامى المذهب بود و عادل نبود و يا لااقل عدالتش ثابت نشده و رواياتش ‍ از قبيل حسان مى باشد و در آنجا آورده و نصّ ابن طاووس على العمل بروايته و فى التحرير الطاووسى بعد ذكر شطر من الاخبار المادحة ثم عدة من الاخبار الذامّة الخ تا فرموده
قال الرجحان فى جانب الشكر و المدح .
مرحوم ممقانى در جلد سوم تنقيح المقال ص 203 و مرحوم شيخ عباس ‍ قمى در سفينة البحار جلد اول ص 435 نقل كرده كه : ابومحمد الحكم پسر مختار به حضور امام باقر مشرف شد بعد از گفتگوهائى حضرت فرمود رحم اللّه اباك رحم اللّه اباك ما ترك لنا حقّا عند احد الّا طلبه قتل قتلتُنا و طلب بدمائنا.
مرحوم شيخ عباس قمى در سفينة البحار جلد اول ص 435 آورده : عن ابى جعفر عليه السّلام قال لا تسبّوالمختار فانّه قد قتل قتلتنا و طلب بثارنا و زوّج اراملنا و قسّم فينا المال على العسرة .
باز در همان صفحه آمده : وقتى كه سر ابن زياد و سر عمر بن سعد را پيش ‍ امام سجاد آوردند خرّسا جدا قال الحمدللّه ادرك لى ثارى من اعدائى و جزى المختار خيرا.
روز پانزدهم :
1- ولادت با سعادت حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) 3 ق .
امام دوم شيعيان حضرت حسن بن على در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرت در مدينه از فاطمه زهراء متولد شد خداوند متعال به جبرئيل امر كرد براى پيامبر پسرى متولد شده به سوى زمين برو سلام و تهنيت و تبريك گفته و بگو على نسبت به تو به منزله هارون به موسى است پس او را به اسم هارون مسمّى كن (نام پسر بزرگ هارون شَبَّر بود به عربى حَسَن مى باشد) و امام حسن از سر تا سينه شبيه پيامبر بود و امام حسين از سينه تا پا شبيه آن حضرت بود نام مباركش حسن و كنيه اش ابومحمد و القاب شريفه اش نقىّ - زكىّ - سبط - مجتبى - امين - سيد - برّ - حجّت - زاهد.
2- حركت جناب مسلم از مكه به كوفه 60 قمرى .
چون كوفيان نامه زيادى به امام حسين (عليه السلام) ارسال داشتند حضرت را به كوفه دعوت نمودند مسلم بن عقيل را به نيابت خود به كوفه فرستاد و مسلم روز 15 رمضان سال 60 قمرى از مكه به قصد كوفه به مدينه آمد و از آنجا رهسپار كوفه گرديد.
3- ورود جناب مختار به كوفه 64 ق .
ابن زياد بعد از آزاد كردن مختار شرط كرد كه در كوفه نماند مختار از كوفه خارج شد ولى هميشه در صدد بود كه به كوفه برگردد و در پى وقت مناسب مى گشت تا در سال 64 قمرى بعد از هلاكت يزيد و استعفاى پسرش معاويه به كوفه وارد شد و سليمان بن صُرَد را به دستگيرى قاتلين امام حسين (عليه السلام) تهييج نمود باز عبدالله بن يزيد انصارى والى كوفه او را حبس كرد تا سال 66 ق وقتى كه عبدالله بن زبير او را از ولايت كوفه عزل و عبدالله بن مُطيع را حاكم نمود مختار نامه اى به خواهرش صفيّه كه زوجه عبدالله بن عمر بن خطاب بود نوشت به وساطت او ابن مطيع مختار را از زندان آزاد كرد چنانكه متذكر شديم .
روز شانزدهم :
1- مردى از اشراف بنى تميم بنام عمر و سه روز قبل از شهادت امير المؤ منين داستان اصحاب رس كه در آيه شريفه (و عاد و ثمود و اصحاب الرّس سوره فرقان آيه 37) ذكر شده اصحاب رس چه كسانى بودند و در كجا مى زيستند الخ پرسيد حضرت فرمود:
اصحاب رس قومى بودند كه درخت صنوبر (شاه درخت ) را ستايش ‍ مى كردند كه يافث بن نوح در كنار چشمه اى بنام روشاب كاشته بود و آن چشمه پس از طوفان نوح ظاهر گشت چون اينها پيامبرشان را زنده در چاه افكندند و رسّ بمعنى چاه است لذا اصحاب رسّ گفتند و 12 شهر در كنار نحر رسّ ساختند و اين نهر آب بيشتر و بهتر از تمام آبها داشت و شهرهاى اصحاب رس آباد بودند.
در هر ماهى عيدى براى اهل يكى از دوازده شهر اطراف صنوبر برپا مى كردند وگاو و گوسفند قربانى مى نمودند و شيطان آمده شاخه هاى آن درخت را حركت مى داد مثل بچه اى صدا مى كرد كه اى بندگان ، من از شما راضى شدم دل خوش داريد بعد از سجده سر برداشته شروع به شراب خوارى و نواختن آلات لهو و يك شب و روز به شادمانى مشغول مى شدند خداوند به اينها پيامبر از اولاد يعقوب فرستاد آن پيامبر زمان طولانى بين آنها صبر كرد و تبليغ مى نمود ولى موثر واقع نشد پيامبر عرض كرد خداوندا اينها مرا تكذيب كردند و به تو كافرند درختى كه به حال اينها منفعت و ضررى ندارد عبادت مى كنند پيامبر دعا كرد و درخت خشكيد لذا اينها هم راءى شدند كه پيامبر را بكشند چون خداى آنها را به غضب درآورده و خشكيده ، بالاخره چاهى كندند و به چاه انداختند و سنگى روى آن نهادند و بت بزرگى را در دهانه چاه گذاشتند و آن روز در اطراف آن چاه بودند ناله پيامبرشان را مى شنيدند پيامبر در آن چاه از دنيا رفت و خداوند در روز عيدشان بادى شديد و سرخ نازل كرد زمين در زير قدمشان گداخته شد و ابرى سياه بر سرشان سايه افكند تا بدنشان ذوب گرديد.
2- در سال 31 هجرى از جانب امير المؤ منين (عليه السلام) محمد بن ابى بكر به حكومت مصر منصوب و روز شانزدهم ماه مبارك رمضان به مقرّ حكومت وارد مى شود چنانكه در چهاردهم ماه صفر مشروحا ذكر گرديد.
روز هفدهم : جنگ بدر كبرى
1- در سال دوم هجرت لشكر كفار قريش به تعداد 950 تن از مكه بيرون آمدند و قصد جنگ با پيامبر نمودند حضرت نيز با 313 نفر از مدينه حركت كرد و به صحراى بدر ميان مكه و مدينه رسيدند.
بدر دشت وسيعى است كه دو رشته كوه در سمت مشرق و مغرب محيط بدشت بدر مى باشد. پيامبر اسلام با مشورت حباب بن منذر انصارى جنوب بدر را اردوگاه قرار دادند.
در اين جنگ نخست عُتبه با برادرش شيبه و پسرش وليد به ميدان آمده و مبارز خواستند سه نفر از انصار به جنگ آنها رفتند عتبه گفتند شما كفو ما نيستيد اى محمد از پسر عموهاى ما به فرست حضرت پيامبر على و حمزه و عبيدة بن حارث را فرستاد.
على (عليه السلام) شمشيرى بر دوش وليد و شمشير ديگرى بر ران او چنان زد كه جان داد و به كمك حمزه شتافت و بر سر شيبه شمشيرى زد كه نصف سرش بر زمين افتاد بعد به يارى عبيده رفت و عبيده شمشيرى بر سر عتبه زده بود و رمقى داشت كه على (عليه السلام) او را به جنهم واصل كرد رعب در دل كفار افتاد به تحريك ابوجهل همگى حمله كردند پيامبر دست به دعا برداشت كه خداوند ملائكه آسمانى به يارى فرستاد جنگ سختى درگرفت شير خدا على مرتضى (عليه السلام) 36 نفر را به جنهم واصل كرد و ساير كفار فرار نمودند ولى مسلمانان ايشان را تعقيب و هفتاد تن از ايشان را اسير كردند و جنگ به نفع مسلمين خاتمه يافت .
ابوجهل كه نامش هشام بن مغيره مخزومى است از دشمنان سر سخت پيامبر بود و از فرط ناجنسى و زشت سيرتى بابى جهل (پدر جهل و نادانى ) مكنّى شد در مكه به پيامبر آزار بيشتر داده بود و خاكستر و مشيمه شتر را بر سر پيامبر ريخته و سنگ بر دندان مبارك زده بود.
در جنگ بدر دو برادر انصارى بنامهاى معاذ و معوذ انصارى در صدد كشتن او برآمدن و بر وى حمله كردند و معاذ شمشيرى بر پاى او زد ابوجهل بر زمين افتاد و عبدالله بن مسعود سر آنرا بريد و به حضور پيامبر آورد.
ناگفته نماند كه هفتاد نفر از بزرگان قريش در جنگ كشته شدند كه 36 نفر آنها را حضرت على و بقيّه را مسلمين كشتند و جمعى زخمى شدند و هفتاد نفر نيز اسير گشتند كه بعضى به حكم پيامبر مقتول و بقيه را در برابر دريافت فديه آزاد كردند اما از مسلمين چهارده تن شهيد شدند كه شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند.<