روز بيستم :
شب بيستم اثر زهر به قدمهاى مبارك حضرت على (عليه السلام) رسيد
و نماز را نشسته بجا آورده تا صبح طلوع كرد به مردم اذن عام داد تا به
خدمت آن بزرگوار برسند مردم مى آمدند و سلام مى كردند حضرت جواب مى داد
و مى فرمود ايّها النّاس سلونى قبل ان تفقدونى
اى مردم قبل از اينكه مرا از دست دهيد هر چه سئوال داريد بپرسيد ولى سؤ
الات خود را خفيف و كم كنيد.
حُجر بن عدى يكى از زهاد و از اصحاب با وفاى امام با كمال تاءثر و تاسف
شعرى چند در مصيبت حضرت خواند ولىّ خدا فرمود اى حجر چه خواهى كرد
زمانيكه ترا به دورى و بى زارى از من دعوت كنند عرض كرد به خدا قسم اى
امير المؤ منين اگر با شمشير قطعه قطعه شوم و در آتش بسوزانند از تو
بيزارى نمى كنم حضرت فرمود به هر خيرى موفقى اى حجر خدا شما را جزاى
خير از طرف اهل بيت پيامبر بدهد.
نقل از شبهاى پيشاور ص 473 خلاصه :
از جمله سئوال كنندگان جناب صعصعة بن صوحان كه از رجان بزرگ شيعه و از
خطباى معروف كوفه و از روات مورد وثوق فريقين است .
از حضرت سئوال نمود آيا شما افضل هستيد يا آدم حضرت فرمود
تزكية المرء لنفسه قبيح يعنى انسان خودش را تعريف و تزكيه كند
زشت است و لكن از باب
و امّا بنعمة ربّك فحدّث
يعنى نعمت پروردگارت را بگو (مخفى مكن ) مى گويم من افضل از آدم
هستم عرض كرد چرا؟
حضرت فرمود زيرا آدم از گندم منع شده بود ولى خورد اما من منع نشده
بودم لكن به ميل و اراده خود از گندم دنيا نخوردم (به نان جو قناعت
نموده بود) عرض كرد آيا شما افضل هستى يا نوح ؟ حضرت فرمود من از نوح
افضلم زيرا او قوم خود را تبليغ كرد اطاعت ننمودند و اذيت دادند نوح
آنها را نفرين نمود ولى من بعد از پيامبر صدمات و اذيتها از مردم ديدم
صبر كردم و نفرين ننمودم .
(ناگفته نماند اولين مصيبت كه حضرت ديد خلافت را غصب كردند بعد درش را
سوزاندند فرزندش را شهيد كردند عيالش را در ميان در و ديوار نهادند و
عيالش را زدند و ريسمان به گردنش زده به مسجد كشاندند ولى حضرت صبر كرد
مثل شخصى كه استخوان در گلويش بماند.)
عرض كرد شما افضل هستى يا ابراهيم (عليه السلام) فرمود:
من از ابراهيم افضلم زيرا او به خدا عرض كرد خدايا چطور مرده را زنده
مى كنى به من نشان ده تا قلبم اطمينان پيدا كند، ولى ايمان من بجائى
رسيده اگر پرده از جلو چشمم برداشته شود بر ايمان و يقينم افزوده
نگردد. عرض كرد شما افضليد يا موسى فرمود من از موسى افضلم زيرا خداوند
او را ماءمور كرد فرعون را دعوت كند عرض نمود خدايا من از آنها كسى
كشته ام مى ترسم مرا بكشند برادرم هارون را با من بفرست ولى وقتى
پيغمبر آيات اول سوره برائت را به من داد به مكه رفته بالاى بام كعبه
قرائت كنم به تنهائى رفتم و خواندم با اينكه كمترين كسى پيدا مى شد يكى
از اقوامش در دست من كشته نشود با اين همه خوف نكردم و رفتم ماءموريتم
را انجام دادم و برگشتم .
عرض كرد شما افضليد يا عيسى فرمود من از عيسى افضلم زيرا همين كه وقت
وضع حمل مريم رسيد خطاب شد اى مريم از اين خانه بيرون رو اينجا جاى
عبادت است نه زايشگاه ، ولى مادرم فاطمه بنت اسد وقتى كه درد زائيدن
گرفت در وسط مسجد الحرام بود متمسك به خدا شد عرض كرد به حق اين خانه
و به حق كسى كه اين خانه را بنا كرده اين زائيدن را بر من آسان كن همان
ساعت ديوار كعبه شكافته شد مادرم را با نداى غيبى دعوت به داخل خانه
نمودند وارد خانه گرديد و من در خانه خدا به دنيا آمدم .
2- فتح مكه معظمه بدست تواناى پيامبر اسلام .
چنانكه گفته شد دهم رمضان پيامبر از مدينه براى فتح مكه خارج گرديد روز
بيستم سال هشتم قمرى پيامبر با لشكر اسلام وارد مكه گرديد و بدون جنگ
قريش تسليم گشتند و حضرت على (عليه السلام) پرچم را به دست گرفته مى
فرمود امروز روز رحمت است منادى از طرف پيامبر اسلام ندا مى كرد هر كس
داخل مسجدالحرام يا داخل منزل ابى سفيان شود يا سلاح خود را به زمين
بگذارد در اَمان است حضرت قبل از ورود به مكه فرمود به كسى اذيت نكنيد
مگر شخصى كه با شما به جنگد و پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) در
حاليكه عمامه سياهى بر سر داشت وارد مسجد الحرام شد و سوره انّا فتحنا
را قرائت نمود و تكبير فرمود و چوبى دردست مبارك بود كه به هر يك از
بتها مى زد بت به رو مى افتاد و مى فرمود
جاء
الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا سيصد بت به اشاره عصاى
حضرت شكست و بتهاى بزرگ كه بر بام كعبه بود حضرت على (عليه السلام) پاى
بر دوش مبارك پيامبر نهاد و آنها را بر زمين افكند به جهت رعايت احترام
رسول خدا خود را از ميزاب كعبه به زمين انداخت .
پيامبر خطاب نمود اى اهل مكه در حق خود چه مى گوئيد و چه گمان مى كنيد
من به شما چه خواهم كرد عرض كردند تو برادر كريم و پسر برادر كريم هستى
بهر چه خواهى قدرت دادى آن مظهر رحمت اشك از چشمان به رخسار مباركش
جارى گشت فرمود:
اذهبوا فانتم الطلقاء
برويد شما آزاد هستيد و عفو عمومى را صادر نمود وقت نماز شد بلال را
دستور داد تا بر بام كعبه رفته اذان گويد عده اى از مشركين بلال را
مسخره كردند حضرت آنها را حاضر كرد و هر چه گفته بودند بر روى آنها
بگفت .
مرحوم طبرسى در تفسير نفيس خود نوشته بعد از فرمايش پيامبر و عفو عمومى
همگى با سلام مشرف گشتند.
حضرت دست مبارك را در جامى پر از آب داخل كرد و فرمود از زنان هر كس مى
خواهد با من بيعت كند دست در اين جام كند زيرا من با زنان مصافحه نمى
كنم .
پس از فتح مكه اهالى مدينه نگران بودند كه حضرت در مكه بماند و از
مدينه اعراض نمايد آن مظهر وفا فرمود از اهل مدينه شما در موقع سختى با
من يارى كرديد و هر نوع محبت نموديد محال است كه درموقع پيروزى و
پيشرفت اسلام شما را رها كنم البته به مدينه برمى گردم و تا آخر عمر
آنجا خواهم ماند آنها از شنيدن كلام حضرت خوشحال گشته و فكرشان راحت
شد.
3- سيد هبة اللّه على حسنى معروف به ابن شجرى بغدادى از اكابر علماى
شيعه اماميه در كرخ بغداد سال 542 قمرى وفات كرد و از ائمه نحو و لغت و
اشعار عرب به شمار مى رفت و صاحب تآليف قيّمه است از جمله امالى - شرح
لمعه ابن جنى و غيرهما.
روز بيست و يكم :
1- شب قدر 2- احتمال نزول قرآن مى رود.
3- شهادت مولاى متقيان على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد
مناف .
شب بيست و يكم اثر زهر در بدن مبارك ظاهر گشت چيزى ميل نفرمود لبهاى
مبارك به ذكر خدا حركت مى كرداهل بيت خود را جمع و ايشان را موعظه نمود
به حسنين راجع به تجهيز خود وصيت كرد و فرمود قبر مرا مخفى كنيد سپس
نظرى به اهل بيت خود نمود فرمود به خدا مى سپارم جبين مبارك عرق كرد و
شهادتين گفت در شب بيست و يكم سال چهلم قمرى در 63 سالگى در شهر كوفه
شمس امامت غروب كرد ناله از اهالى كوفه بلند شد پس از تغسيل و تكفين
جنازه مطهره را شبانه و مخفيانه با چند نفر به سوى ارض اقدس نجف حركت
دادند تا رسيدند به جائى كه سنگ سفيدى نمايان شد بر زمين نهادند امام
حسن به هفت تكبير نماز خواند سپس آن محل را كندند قبرى ظاهر شد و لوحى
حاضر يافتند كه در آن نوشته شده بود اين قبر رانوح پيغمبر براى على بن
ابيطالب مهيّا نموده حضرت را نزديك به صبح دفن كردند.
قبر مبارك حضرت تا زمان هارون الرشيد معلوم نبود مگر به خواصّ، روزى
عبداللّه بن حازم با هارون الرشيد به عزم شكار به نجف الاشرف رفتند
عبدالله گويد آهوهائى ديديم و بازها و سگها را به طرف آنها روانه كرديم
آهوها به تل بلندى پناه بردند و سگها و بازها برگشتند رشيد متعجب شد
باز روانه كرديم دوباره بازگشتند هارون دانست در اينجا سرّى است پير
كهن سالى از كوفه آورده از او پرسيد، پير پس از امان گرفتن گفت پدرم از
پدرانش خبر داده اينجا قبر على بن ابيطالب (عليه السلام) است و
خداوند اينجا را حرم امن قرار داده و پناهنده باو درامان است رشيد به
جهت اطمينان خاطر امر كرد حفر نمودند و بلوحى رسيدند كه به خط سريانى
نوشته بود اين قبريست كه نوح براى على (عليه السلام) حفر كرده خاك را
ريختند هارون نماز خواند و دعا و تضرح كرد و گريست و خود را به خاك
ماليد بعد امر كرد قبّه اى بنا كنند كه چهار باب داشته باشد و اين
اولين اساسى است كه بر قبر على (عليه السلام) بنا شده و بعد مستنصر
عباسى مشرف شد و ضريح عالى از فولاد پر قيمت بر قبر حضرت ساخت .
اين بزرگوار چهار سال و 9 ماه متولى خلافت ظاهرى بعد از عثمان شد.
والد محترم حضرت على (عليه السلام) ابوطالب بود (بروايت ضعيفه اسمش
عمران است ولى مشهور اين است كه اسم و كنيه اش ابوطالب بوده )
ابوطالب با عبدالله والد رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) برادر
ابوينى مى باشند.
والده مكرّمه اش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف (يعنى عبدالعالى )
است .
حضرت داراى سه برادر به نامهاى طالب - عقيل - جعفر و دو خواهر بنام امّ
هانى كه نامش فاخته زن هبيرة بن عمر و جُمانه كه مادر همه فاطمه بنت
اسد بود.
شيخ مفيد و طبرسى فرموده اند حضرت على 27 فرزند داشت 11 پسر و 16 دختر
و محسن نيز در اثر ظلم منافقين سقط شده با آن 28 فرزند مى شود و حضرت
زنان متعددى اختيار كرده بودند و درموقع شهادت چهار زوجه در قيد حيات
بود: امامه خواهر زاده فاطمه زهرا كه دختر ابوالعاص شوهر زينب دختر
رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) بود - اسماء بنت عميس (سلمى
خواهر اسماء و زوجه جناب حمزه سيد الشهداء بود) - ليلى - امّ البنين .
اسامى اولاد آن حضرت از اين قرار است :
امام حسن - امام حسين - زينب كبرى - ام كلثوم (زينب صغرى ) محسن
مادرشان حضرت فاطمه زهرا دختر رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ).
محمد بن حنفيه مادرش خوله دختر جعفر بن قيس الحنفيّه .
عمر الاطرف - رقيه تواءم متولد شدند و مادرشان ام حبيب دختر ربيعه .
باب الحوائج عباس - جعفر - عثمان - عبدالله مادرشان امّ البنين دختر
حزام بن خالد بن دارم كه هر چهار فرزند در كربلا شهيد شدند.
محمد اصغر - عبيدالله مادرشان ليلى دختر مسعود دارميّه كه هر دو در
كربلا شهيد شدند.
يحيى مادرش اسماء بنت عميس خثعميّه .
ام الحسن - رمله مادرشان امّ سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى .
نفيسه (ام كلثوم صغرى ) - زينب صغرى - رقيه صغرى - ام هانى - امّ
الكرام - جُمانه (ام جعفر) - امامه - امّ سلمه - ميمونه - خديجه -
فاطمه از زنان مختلفه متولد شدند.
زينب كبرى را به عبدالله بن جعفر تزويج كرد - رقيه را به مسلم بن عقيل
داد كه عبدالله متولد شد و در كربلا شهيد گرديد.
ام كلثوم :
كنيه زينب صغرى ام كلثوم است در تنقيح المقال در باب فصل النساء ص 73
فرموده با برادرش به كربلا آمد و با امام سجاد به شام رفت بعد به مدينه
برگشت زن بسيار جليلة القدر بليغه فهيمه بود و در مجلس ابن زياد در
كوفه خطبه خوانده مامقانى ره مى فرمايد من او را از ثقات مى دانم .
در اخبار آمده كه عمر بن خطاب او را اجبارا تزويج كرد ولى عده اى منكر
اين قضيه شدند مرحوم علم الهدى مصرّ است كه با عمر ازدواج كرده ولى
ديگران انكار مى كنند.
خيران حسان ج 1 ص 57.
ام كلثوم دختر امير المؤ منين از بطن مطهره سيد نساء حضرت فاطمه به
وجود آمده و آن معظمه را ام كلثوم كبرى مى گفتند اولا عمر ام كلثوم را
تزويج كرد و يك دختر و يك پسر متولد شد پسر را زيد و دختر را رقيه
ناميدند و بعد از عمر عمه زاده او عون بن جعفر طيار تزويج نمود (و در
منتهى الآمال ج 1 ص 135 نوشته بعد از آن محمد بن جعفر تزويج كرد) ولى
علماء شيعه در باطن منكرند كه ام كلثوم با عمر ازدواج نموده .
اعلام الورى طبرسى ص 204: امّا ام كلثوم راعمر بن خطاب تزويج كرد و
علماى شيعه مى گويند على (عليه السلام) بعد از مدافعه كثيره و امتناع
شديد و پى در پى بهانه آوردن بالاخره ضرورت ايجاب كرد كار او را به
عباس بن عبدالمطلب واگذار كند و او به عمر تزويج كرد.
منتخب التواريخ ص 95: فرموده ام كلثوم دختر فاطمه والده زيد و رقيه در
زمان حضرت مجتبى در مدينه از دنيا رحلت فرمود و ام كلثوم كه در واقعه
كربلا ذكر مى كنند ام كلثوم ديگريست از ساير زنان على (عليه السلام)،
امير المؤ منين را دو زينب و دو امّكلثوم بود زينب كبرى و ام كلثوم
كبرى از فاطمه زهراء - زينب صغرى و ام كلثوم صغرى از ساير زنان بدنيا
آمدند بالاخره نتيجه مى گيرد كه ام كلثوم خواهر امام حسين كه مادرشان
فاطمه زهرا است در كربلا نبود.
منتهى الامال ص 135: ابن شهر اشوب از كتاب امامت ابومحمد نوبختى روايت
كرده كه ام كلثوم را عمر بن خطاب تزويج كرد و چون آن مخدره صغيره بود
هم بستر نگشت و پيش از عروسى از دنيا رفت .
ما اين اقوال را راجع به ازدواج ام كلثوم نقل كرديم كه كلّا چهار قول
شد.
1- اين ازدواج را عده اى منكرند.
2- عده اى ازدواج را با عمر قبول دارند و مى گويند قبل از عروسى وفات
كرده .
3- ازدواج نموده صاحب دو فرزند بنامهاى زيد و رقيه شده و اين ازدواج در
حال اضطرار انجام گرفته .
4- اين ازدواج صورت گرفته و داراى دو بچه بود و اين خواهر ابوينى امام
حسين مى باشد ولى ام كلثومى كه در كربلا ذكر مى كنند از ساير زنان على
(عليه السلام) بود.
به نجف الاشرف غرىّ نيز گويند زيرا غرىّ نام بلنديست در ظهر كوفه در
حوالى آنجا دو گنبد يكى بر سر قبر مالك و ديگرى بر سر قبر عقيل كه
نديمان خزيمة الابرش بودند بنا كرده غرّيين مى گفتند و غرّى به معناى
آلوده كرده است نعمان بن منذر يكى از ملوك عرب كسى را كه مى كشت امر مى
نمود تا آن دو قبر را بخون آلوده كنند لذا غريّين گويند.
فضيلتى از اين بزرگوار
سفينة البحار جلد 2 ص 29 در ماده صعب آمده :
على (عليه السلام) نشسته بود و جماعتى نزد آن حضرت بودند عرض كردند
به ما حديثى بفرمائيد حضرت فرمود كلام من صعب و مشكل است نمى داند آن
را مگر دانشمندان .
عرض كردند بايد بگوئيد حضرت فرمود: با من باشيد پس داخل آتش شد فرمود:
انا الذى علوت فقهرت انا الذى اُحيى و
اُميت انا الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن فغضبوا و قالوا كفر
يعنى من آن كسى هستم كه غلبه كردم پس چيره شدم من كسى هستم كه زنده مى
كنم و مى ميرانم من اول و آخر و ظاهر و باطن هستم ، مردم غضبناك شدند و
گفتند على كافر شد و برخاستند بروند على (عليه السلام) به باب خانه
فرمود اينها را نگذار، باب آنها را نگه داشت فرمود نگفتم كه سخن من
مشكل است نمى داند مگر دانشمندان بيائيد سخن خود را تفسير كنم .
امّا گفتم : علوت فقهرت : من همان كسى هستم كه با اين شمشير بر شما
غلبه كردم و چيره شدم تا شما ايمان به خدا و پيامبر آورديد. اما گفتم
من زنده مى كنم و مى ميرانم يعنى سنت پيامبر را زنده مى كنم و بدعت را
مى ميرانم اما گفتم من اول هستم يعنى اولين كسى هستم كه به خدا ايمان
آوردم و مسلمان شدم اما گفتم من آخر هستم يعنى آخرين كسى هستم كه به
پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) كفن كردم و به قبر گذاشتم .
اما گفتم من ظاهر و باطن هستم يعنى علم ظاهر و باطن نزد من است ، گفتند
غم را از ما دور كردى و فرج دادى خداوند غصه ها را از تو دور كند.
در سفينة البحار ج 1 ص 56:
ابن عباس گويد حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود روز
قيامت من و على در پل صراط مى ايستيم در دست هر يك شمشيرى برداريم كسى
از نزد ما مرور نمى كند مگر سئوال مى كنيم از ولايت على (عليه السلام)
هر كس در دل او مقدارى از حب ولايت او باشد نجاب يابد وگرنه با شمشير
گردنش را مى زنيم و به آتش مى اندازيم سپس اين آيه را تلاوت فرمود:
وقفوهم انّهم مسئولون فانّكم لا تناصرون بل هم
اليوم مستسلمون يعنى آنها را تنگ داريد زيرا از ولايت امير المؤ
منين سئوال خواهد شد.
عيون ص 58:
قال رسول اللّه من احبّ ان يتمسّك
بالعروة الوثقى فليتمسّك بحبِّ علىّ و اهل بيتى پيامبر اسلام
فرمود: هر كس دوست دارد به ريسمان محكم چنگ زند بايد به دوستى على و
اهل بيت من چنگ زند.
عيون ص 60:
قال رسول اللّه و هو آخذ بيد علىّ
(عليه السلام) من زعم انّه يحبّنى و لا يحبُّ هذا فقد كذب
پيامبر فرمود در حاليكه از دست على (عليه السلام) گرفته بود هر كس گمان
مى كند، مرا دوست دارد و اين مرد را دوست ندارد البته دروغ مى گويد.
امالى صدوق ص 17:
عن الاصبغ بن نباته قال امير
المؤ منين (عليه السلام) ذات يوم على منبر الكوفه انا سيد الوصيين و
وصىّ النّبيين انا امام المسلمين و قائد المتقين و ولى المؤ منين و زوج
سيدة نساء العالمين انا المتختم باليمين والمعفّر للجبين انا الذى
هاجرت الهجرتين و بايعت البيعتين انا صاحب بدر و حنين انا الضارب
بالسيفين و الحامل على فرسين انا وارث علم الاولين الى آخر.
اختصاص شيخ مفيد ره ص 68:
سئل قنبر مولى من انت قال انا مولى من ضرب
بسيفين و طعن برُمحين و صلّى القبلتين و بايع البيعتين و هاجر الهجرتين
و لم يكفر باللّه طرفة عين .
ضرب بسفين : در تفسير فرات كوفى ص 25:
على (عليه السلام) هنگام دفاع از وجود پيامبر در جنگ احد به قدرى
پافشارى و فداكارى كرد كه شمشير او شكست و پيامبر (صل اللّه عليه و آله
و سلم ) شمشير خود را كه ذوالفقار بود به وى مرحمت نمود و حضرت دراين
جنگ با دو شمشير جنگيد و چنان رشادت نشان داد كه جبرئيل گفت
لافتى الّا على لا سيف الّا ذوالفقار.
شايد مقصود اين باشد كه با دو شمشير جنگ مى كرد يعنى در هر دست يك
شمشير برمى داشت و اين نوع جنگ كردن قدرت فوق العاده مى خواهد و در
تنقيح آمده كه حمزه نيز در جنگ احد با دو شمشير جنگ مى كرد.
تختم باليمين : علل الشرايع ص 158:
محمد بن ابى عمير گويد به امام موسى بن جعفر (عليه السلام) عرض كردم
حضرت امير المؤ منين (عليه السلام) انگشتر را چرا به دست راست مى كرد
فرمود زيرا او پيشواى اصحاب يمين است بعد از رسول خدا (صل اللّه عليه و
آله و سلم ) كه خداوند متعال در قرآن اصحاب يمين را مدح و اصحاب شمال
را ذمّ نموده و رسول خدا انگشتر را بدست راست مى كرد و تختم باليمين و
محافظت به نماز در اول وقت و زكات دادن و يارى كردن به برادران دينى و
امر به معروف و نهى از منكر كردن از علائم شيعيان ماست .
صلّى قبلتين :
در مكه معظمه با پيامبر اسلام به بيت المقدس نماز خواند و بعد از هجرت
به مدينه منوّره و تغيير قبله به طرف مكه نماز خواند در نتيجه به دو
قبله نماز خوانده .
هاجر هجرتين :
هجرت يعنى از مكانى به مكان ديگر رفتن و در آنجا مسكن گزيدن حضرت على
(عليه السلام) يك بار از مكه به مدينه با پيامبر هجرت نمود و بار ديكر
از مدينه به كوفه هجرت نمودند و در آنجا سكنى گزيدند.
صاحب بدر و حنين :
حضرت على (عليه السلام) در هر دو جنگ مثل جنگهاى ديگر شركت داشت . در
جنگ حنين ده نفر فرار نكردند يكى از آنها على بن ابيطالب بود كه در پيش
روى پيامبر شمشير مى زد و دشمن را دفع مى نمود.
در جنگ بدر وليد را كشت و به يارى حمزه رفت با شمشير نيمه سر شيبه را
افكند و او را هلاك نمود سپس به يارى عبيده شتافت و رمقى در عتبه بود
كه او را نيز به جهنم واصل كرد و در جنگ بدر هفتاد نفر از دشمنان كشته
شد على (عليه السلام) تنها 36 نفر آنهارا هلاك نمود.
الحامل على فرسين :
حضرت على (عليه السلام) به دو سوار از
دشمن حمله مى نمود و به خاك و خون مى كشاند در صورتيكه جنگ كننده تنها
مى تواند با يك دشمن روبرو شود.
4- وفات حضرت يوشع بن نون جانشين حضرت موسى
(عليه السلام):
پس از وفات موسى (عليه السلام) نبوت وصى او يوشع بن نون كه از اولاد بن
افرائيم بن يوسف منتقل شد و به بنى اسرائيل سر و سامان داد و در شب
بيست و يكم رحلت نمود و 127 سال عمر كرد و قبر او در فرائيم فلسطين مى
باشد.
5- حضرت عيسى (عليه السلام) به آسمان برده شد:
حضرت عيسى با دلگرمى تمام مشغول تبليغ بود به هر قريه و شهر مى رسيد
بيماران و زمين گيران و كوران را شفا مى بخشيد معجزات نبوت را نشان مى
داد با اينكه تبليغات دشمن خيلى وسيع بود ولى روزبروز به پيروان عيسى
مى افزود رؤ ساى يهود مصمم شدند تا نظريه قطعى درباره عيسى بگيرند نقشه
قتل آن حضرت را كشيدند عيسى آگاه شد و بحال اختفاء درآمد در جاهاى دور
دست زندگى مى كرد يهود براى پيدا كردن آن جايزه ها گذاشته بودند.
يكى از حواريون يعنى از ياران عيسى بنام يهوداى اسخر يوطى تطميع شد و
دين خود را به دنيا فروخت محل عيسى را به ماءموران دولت نشان داد و
مبلغ اندكى پول دريافت كرد.
ماءموران هنگاميكه وارد آن مكان شدند خداوند حضرت عيسى را در 33 سالگى
به آسمان برد و شخص ديگرى كه شبيه عيسى بود دستگير كردند آن شخص هر چه
فرياد زد من عيسى نيستم نپذيرفتند و به دار آويختند.
بعضى گويند آن شخص همان يهوداى اسخر يوطى بود وقتى وارد محل اختفاى
عيسى شد خداوند شبيه به عيسى كرد او را دستگير نمودند برخى گويند همان
مامور را خداوند شبيه به عيسى كرد او را گرفتند و بدار زدند، خلاصه
عيسى شب 21 رمضان به آسمان برده شد.
6- رحلت حضرت موسى سومين پيامبر اولوالعزم
امالى صدوق ره ص 140: محمد بن عماره از پدرش نقل مى كند كه به امام
صادق (عليه السلام) عرض كردم از وفات حضرت موسى بن عمران به من اطلاع
بدهيد حضرت فرمود زمانى كه اجلش رسيد و عمرش تمام شد ملك الموت آمد
سلام كرد حضرت موسى جواب داد و فرمود تو كيستى عرض كرد من ملك الموت
هستم فرمود براى چه آمده اى عرض كرد براى قبض روح تو، فرمود از كجا
مرا قبض روح مى كنى عرض كرد از دهانت فرمود بوسيله آن با خدا تكلم كرده
ام عرض كرد از دستهايت فرمود تورات را بهمان دست گرفته ام عرض كرد از
پاهايت فرمود با آنها به طور سينا رفته ام عرض كرد از چشمهايت فرمود با
چشمهايم به خدايم با اميد نگاه كرده ام عرض كرد با گوشهايت فرمود با
آنها سخن پروردگار را شنيده ام . خداوند به ملك الموت وحى كرد روح آنرا
قبض نكن تا خودش بخواهد ملك الموت خارج شد اين جريان گذشت موسى يوشع بن
نون را خواست و وصيت نمود و فرمود مخفى كن و بعد از خود به كس ديگر
وصيت نما سپس از نزد بنى اسرائيل بيرون رفت و غائب شد در همان دوران
غيبت به مردى برخورد كرد كه قبر حفر مى كرد موسى گفت ميل دارى ترا يارى
كنم آن مرد عرض كرد آرى ، موسى كمك نمود و قبر را كنده و لحد بر آن
ساخت ميان قبر خوابيد تا به بيند چگونه است در همان حال پرده از جلو
چشم موسى برداشته شد و جايگاه خود را در بهشت ديد به خدا عرض كرد مرا
قبض روح كن ملك الموت موسى را قبض روح نمود و در همانجا دفن كرد و آن
مرد در واقع ملكى بود بصورت آدمى در صحرا، از پيامبر اسلام سوال شد كه
قبر حضرت موسى كجاست فرمود عند الطريق
الاعظم عند الكثيب الاحمر و كثيب موضعى است در ساحل درياى يمن .
حضرت موسى شب 21 رمضان در 226 سالگى رحلت نمود و زوجه اش صفورا نام
داشت كه دختر شعيب بود و در برابر يوشع طغيان نمود و با او به جنگ
برخاست .