حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۸ -


روز سوم
حصين بن نمير كعبه معظمه را سنگ باران كرد و سوزانيد 64 ق :
يزيد بن معاويه به مسلم بن عقبه نوشت هر وقت از مدينه فارغ شدى به جانب مكه معظمه برو و به قلع عبدالله بن زبير بپرداز چون مسلم از قتل و غارت اهل مدينه فارغ شد عزم مكه و قتل عبدالله و خراب كردن خانه خدا پرداخت و در راه آثار مرگ را در خود مشاهده كرد حصين بن نمير ملعون را خواند بامر يزيد سردارى لشكر را باو داد و گفت ملاحظه نكنى كه خانه خداست امر يزيد از او بالاتر است منجنيق ها را نصب كرده و از خرابى خانه خدا و قتل خويشان پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) پرهيز مكن و بعد از اين سخنان بدرك واصل شد.
حصين با لشكر شام وارد مكه گرديد به كوه ابوقبيس و اطراف مكه منجنيقها را نصب كرد و آتش و سنگ مى انداختند در سوم ماه ربيع الاول سال 64 ق اثواب و ابواب كعبه و مسجدالحرام را سوختند و بيت الله الحرام برهنه ماند.
روز چهارم :
خروج حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) از غار ثور 13 بعثت .
سه روز پيامبر اسلام در غار ثور بود و امير المؤ منين روزها به غار سر ميزد و روز سوم پيامبر تصميم گرفت به مدينه برود از امير المؤ منين سه شتر خواست تاشب حركت نمايد و حضرت على را جانشين و مؤ تمن خود قرار داد جهت ردّ امانات و اداء ديون و حركت دادن دختران و عيالات به مدينه .
حضرت امير با عبدالله بن اريقط شتران را فرستاد پيامبر اسلام شب چهارم ربيع الاول از غار خارج شد و هنگام خروج از مكه معظمه درنهايت حزن و اندوه بود به كعبه خطاب نمود، اى حرم الهى خدا مى داند علاقه مرا به تو و اگر اهل تو مرا بيرون نمى كردند غير از تو شهرى را اختيار نمى كردم من مى روم و از جدائى تو غمگينم .
جبرئيل نازل شد و آيه انّ الذى فرض عليك القرآن لرادّك الى معاد يعنى همان خدائى كه احكام قرآن را بر تو واجب كرد تو را به جايگاه و زادگاهت باز مى گرداند، خداوند پيامبر را تسلّى داد كه دوباره مراجعت خواهى نمود.
ابوبكر و عامر و عبدالله بن اريقط دليل راه و ملازم ركاب همايون بودند از بيراهه به مدينه رهسپار شدند و در راه كرامات متعدده از پيامبر ظاهر شد و مسلمين مدينه شب و روز در انتظار حضرت پيامبر بودند و هر روز از مدينه بيرون مى آمدند و ماءيوس برمى گشتند تا خبر مقدم مبارك را شنيدند و تا حيره به استقبال سيد عالم شتافتند.
روز پنجم :
1- وفات جناب سكينه دختر حضرت امام حسين (عليه السلام) در سال 117 ق :
سكينه با ضمّ سين و فتح كاف دختر امام حسين (عليه السلام) و والده ماجده اش رباب دختر امرءالقيس است سكينه زنى بزرگوار و عاقله و فصيحه و بليغه و از علم و ادب و شعر حظّ وافر داشت بعد از وفاتش به احترام آن خاتون خالدبن عبدالملك حاكم مدينه پيغام داد جنازه را حركت ندهند تا من بيايم از شب تا صبح جنازه به تاءخير افتاد و در اطراف آن جنازه عطر و عودها سوزانيدند بعضى نوشته اند در مدينه مدفون است و بعضى در مصر دانند و بعضى در مكه .
اين مخدره به عبدالله بن الحسن پسر عمويش كه در كربلا شهيد شده معقوده بود كه قبل از زفاف عبدالله به شهادت رسيد نوشته اند بعدا مصعب بن زبير بن عوام آن مخدره را تزويج نمود و بعد از آن عبدالله بن عثمان بن عفّان ، نامش آمنه يا امينه بود كه مادرش رباب او را سكينه ملقب ساخت ناگفته نماند كه حضرت سيد الشهداء به اين خاتون علاقه بيشتر داشت و در كربلا به سن نسوان بود.
موقع وداع امام حسين اشك به صورت سكينه جارى شد به امام عرض كرد استسلمت للموت پدر جان مهياى مرگ شده اى فرمود كيف لا يستسلم للموت من لا ناصر له و لا معين چگونه مهياى مرگ نشود كسى كه يار و معينى ندارد آن مخدّره به شدّت گريست .
در منتخب طريحى آمده كه حضرت او را به سينه خود چسبانيد و اشك آنرا پاك مى كرد و با سوز دل مى فرمود:

سيطول بعدى يا سُكينة فاعلمى   منك البكاء اذا الحمام دهانى
لا تحرقى قلبى بدمعك حسرة   مادام منّى الرّوح فى جُثمانى
بدان اى سكينه بعد از من زياد خواهد شد،   گريه تو زمانيكه مرگ مرا دريافت ،
با اشك حسرت قلب مرا نسوزان ،   ماداميكه روح در بدن من است .
روز هشتم
1- شهادت حضرت ابومحمد امام حسن عسكرى در اثر زهريكه معتمد بالله عباسى به آن حضرت داد 260 ق و آن مظلوم 28 سال داشت كه شهيد گرديد والده ماجده اش حُدَيث يا سليل يا سوسن كه از زنان متقيه و صالحه بود و حضرت جز امام غائب حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف خلفى نداشت و همسرش نرجس خاتون بود.
نوشته اند دو نفر موقع رحلت اولادشان منحصر به يك پسر بود يكى امام حسن عسكرى و ديگرى امام رضا (عليه السلام) ولى در اولاد امام رضا (عليه السلام) اختلاف وجود دارد كه در جايش گفته شد.
ابوالاديان نامه هاى حضرت عسكرى را به شهرها مى برد روزى حضرت در مرض موت نامه هائى به ابوالاديان داد كه به مدائن ببرد حضرت فرمود پس ‍ از پانزده روز كه به سامراء وارد مى شوى مى بينى صداى ناله از خانه من بلند شده است .
ابوالاديان گويد عرض كردم اگر چنين است پس امام بعد از شما كيست فرمود هر كس كه جواب نامه هاى مرا از تو بخواهد، عرض كردم علامت ديگر، فرمود هر كس به جنازه من نماز بخواند، عرض كردم علامت ديگر، فرمود هر كس خبر دهد در هميان چيست .
نامه ها را به مدائن بردم جوابها را گرفته روز پانزدهم به سُرَّ مَن راى (سامراء) وارد شدم ديدم صداى ضجه و ناله از خانه حضرت بلند شده نزديك جعفر رفتم كه در درب خانه نشسته بود و مردم بر او تسليت مى گفتند سلام كردم و تسليت گفتم از من چيزى نخواست ناگاه عقيد خادم آن حضرت بيرون آمد گفت اى آقاى من جنازه حاضر است بيا نماز بخوان ، برخاست مردم در اطراف او بودند جعفر جلو رفت نماز بخواند ناگاه طفلى بيرون آمد كه رويش مانند ماه مى درخشيد از عباى جعفر گرفته عقب كشيد و فرمود من اولايم بر پدرم نماز بخوانم جعفر عقب ايستاد حضرت امام عصر (عليه السلام) بر پدرش نماز خواند سپس جواب نامه را از من مطالبه كرد همه را دادم ، با خود گفتم اين دو علامت ولى هميان باقى ماند، نشسته بوديم ناگاه چند نفر از اهل قم آمد از شهادت امام حسن عسكرى (عليه السلام) باخبر شدند پرسيدند امام پس از او كيست مردم جعفر را نشان دادند سلام كردند و تسليت گفتند اظهار كردند كه با ما نامه ها و مال هست اگر بگوئى نامه از كيست و مال چقدر است بر شما تحويل مى دهيم .
جعفر برخاست گفت مردم از ما علم غيب مى خواهند خادم بيرون آمد گفت با شما نامه هائى از فلان و فلان هست و هميانى كه در او بيست هزار دينار وجود دارد، نامه ها و مال را به خادم دادند و گفتند كسى كه ترا فرستاده امام اوست جعفر به معتمد خليفه خبر داد، از طرف معتمد به شدت امام غائب تحت تعقيب قرار گرفت ولى هر چه تفحص كردند چيزى نيافتند.
چون خبر شهادت منتشر شد بازارها تعطيل و مردم عزادار شدند از صبح تا شام جنازه حضرت در سر دست مردم بود ابى عيسى پسر متوكل ظاهرا بر حضرت عسكرى (عليه السلام) نماز خواند و جنازه مطهره را در سامراء خانه خود جنب پدر بزرگوارش دفن نمودند امام يك فرزند ذكور داشت كه قائم آل محمد است و مى نويسند يك دختر نيز داشت ولى نام و نشان آن در كتب ديده نشده .
احتجاج ص 246 و كمال الدين ص 484.
محمد بن يعقوب كلينى عن اسحق بن يعقوب قال سئلت محمد بن عثمان العمرى ان يوصل لى كتابا قد سئلت فيه عن مسائل اشكلت علىّ فورد التوقيع بخطّ مولينا صاحب الزمان (عليه السلام) امّاما سئلت عنه ارشدك الله و ثبّتك من امر المنكرين لى من اهل بيتنا و بنى عمّنا فاعلم انّه ليس بين الله عزّ و جلّ و بين احد قرابة من انكرنى فليس منّى و سبيله سبيل ابن نوح و امّا سبيل عمّى جعفر و ولده فسبيل اخوة يوسف .
در جواب سؤ الاتى كه از امام عصر (عليه السلام) شده امام در جواب با خط خود مرقوم نمودند آنچه از امر منكرين ولايت پرسيدى بين خدا و بين كسى قرابتى نيست هر كس مرا انكار كند از من نيست و راه آن راه پسر نوح است (يعنى گمراه است ) اما راه عمويم جعفر مثل راه برادران يوسف مى باشد (يعنى جعفر مثل برادران يوسف توبه كرده و نادم شده بود).
عمدة الطّالب ص 199: جعفر كه كنيه اش ابوعبدالله ملقّب به كذّاب است ابوكرين (بسيار از هر چيز) گفته اند زيرا 120 نفر اولاد داشته و اولاد او را رضويّون گويند.
جعفر در سال 271 قمرى 45 ساله وفات كرد و قبرش در سامرّاء در خانه پدر بزرگوارش حضرت امام هادى (عليه السلام) است چون او ادعاى امامت به غير حق كرد لذا كذّاب گويند و اگر توقيع شريف صحيح باشد چنين برمى آيد كه جعفر توبه كرده .
در سراج الانساب مرحوم گيلانى ص 73 آمده نسل جعفر مشهور از شش ‍ پسر است اسماعيل و طاهر و يحيى الصوفى و هارون و على و ادريس كه نسل بعضى در مصر و بعضى در سوريه و بعضى در اصفهان و بعضى در سبزوار مى باشد.
2- بعد از رحلت امام حسن عسكرى (عليه السلام) امامت به فرزند يگانه اش لنگر زمين و آسمان و قطب دائره امكان و ناموس دهر و زمان يعنى حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف انتقال يافت .
3- شهادت شيخ بزرگوار زين العابدين شهيد ثانى 965 يا 966 ق :
از جمله علماء و مفاخر شيعه در قرن دهم هجرى افضل المتاخرين و اكمل المتبحرين زين الدين معروف به شهيد ثانى مى باشد كه در زهد و ورع مشار اليه با لبنان بود.
علماى عامّه از توجه مردم به اين فقيه حسد مى بردند دو نفر براى مرافعه به نزدش آمدند حكم صادر نمود محكوم عليه غضبناك شده به سوى قاضى صيدا شكايت كرد قاضى كسى فرستاد كه شهيد را بياورد و آن جناب به مكه مشرف شده بود قاضى صيدا به سلطان سليمان پادشاه آل عثمان نوشت .
انّه و جد ببلاد الشام رجل مبدع خارج عن المذاهب الاربعة يعنى در بلاد شام مردى بدعت گذار پيدا شده كه خارج از مذاهب اربعه است ، سلطان كسى فرستاد تا شهيد را بياورند و با علماء مباحثه كند تا به مذهب او مطلع شوند قاصد از حال شهيد استفسار نمود گفتند به مكه رفته در اثناء راه مكه به او رسيد آن جناب فرمود با من باش تا حج بياورم قبول كرد، بعد از فراغ روانه اسلامبول شدند نزديك به بلاد اسلامبول در قريه با يزيد شخصى آمد پرسيد اين كيست گفت از علماى شيعه اماميّه ، مى خواهم به نزد سلطان ببرم گفت در راه اذيت داده اى در نزد سلطان شكايت مى كند و كسانى هم پيدا مى شوند كه به اين مرد اعانت مى نمايند و باعث هلاكت تو شود خوبست سرش را جدا كنى و نزد سلطان ببرى ، آن شخص چنين كرد و سر آن مظلوم را كنار دريا جدا نمود و ببرد.
طايفه اى از تركمانان در آن شب نورها ديدند كه از آسمان به آن مكان نزول كرده و بالا مى رود آن بدن طيب را در آن مكان مدفون ساختند و قبّه اى بر روى آن بنا نهادند و قاتل را بعد از محاكمه در نزد سلطان به قتل رسانيدند.
شرح لمعه آخرين تاءليفات اين شهيد است كه در شش ماه و شش روز تمام كرد و در سال 965 يا 966 قمرى پنجم ربيع الاول شربت شهادت نوشيد كه آن مظلوم 54 يا 55 سال داشت از تاءليفاتش 83 كتاب نوشته اند از جمله : الروضة البهيّه - روض الجنان - شرح الفيّه - مسالك الافهام شرح بسمله - اسرار الصّلوة - تمهيد القواعد - كشف الرّيبه - منية المريد - مناسك حجّ و غيرها.
4- وفات شيخ بزرگوار حسين حارثى والد مرحوم شيخ بهائى در بحرين 984 قمرى يكى از علماى بزرگ شيعه است .
روز نهم :
كشته شدن عمر بن خطاب 23 قمرى يا كشته شدن عمر بن سعد (وقايع الشهور بيرجندى ) 66 قمرى .
ولى بين الفريقين مشهور است كه عمر در اواخر ذيحجة الحرام كشته شده كه تفصيلا در آن جا ذكر گرديده .
لكن محمد بن طبرى از علماى عامه گويد:
المقتل الثانى يوم التاسع من شهر ربيع الاول و صاحب جواهر از علماى شيعه در جلد پنجم ص ‍ 43 به اين قول تمايل نموده .
كشته شدن عمر بن سعد لعين
مرحوم سيد حسن عاملى در اصدق الاخبار مى فرمايد: عمر بن سعد موقع خروج مختار پنهان شده بود عبدالله بن جعدة را كه خواهرزاده حضرت امير المؤ منين نزد مختار بسيار محترم بود واسطه نمود تا از مختار امان نامه بگيرد مختار نوشت عمر بن سعد در امان است ماداميكه احداث حدث نكند (او چنين فهميد كه كار تازه اى انجام ندهد) امام باقر مى فرمايد منظور مختار اين است كه بيت الخلا نرود.
بعد از امان نامه عمر بن سعد ازمخفى گاه بيرون آمد و نزد مختار مى رفت و مختار نيز احترام مى نمود و در پهلوى خود مى نشاند يزيد بن شراحيل به زيارت محمد بن حنفيه رفت صحبت از مختار شد محمد گفت مختار خيال مى كند كه او از شيعيان ماست در صورتيكه قاتلان حسين (عليه السلام ) را نزد خود جاى مى دهد و صحبت مى كند يزيد آن را در كوفه به مختار رساند مختار تصميم گرفت عمر بن سعد را به قتل رساند.
روزى مختار به دوستان خود گفت فردا كسى را خواهم كشت كه پاهاى بزرگ و چشم هاى فرو رفته و ابروهاى پر مو دارد و با كشتن او مؤ منان شاد شوند.
هيثم نخعى در آن جا بود به خيالش آمد كه مختار عمر بن سعد را مى گويد لذا پسر خود را نزد عمر بن سعد فرستاد و جريان را خبر داد عمر بن سعد گفت چگونه مرا مى كشد كه امان نامه داده بالاخره فرزندش حفص را به پيش مختار فرستاد از وفادارى به امان نامه سوال كرد مختار گفت بنشين بعد از ابوعمره كيسان را آهسته دستور داد كه رفته عمر بن سعد را بكشد و دو نفر ديگر نيز همراه كرد.
ابوعمره نزد ابن سعد رفت و گفت امير ترا مى خواهد عمر سعد خواست برخيزد كه پايش در جبّه اش گير كرد و افتاد ابوعمره با شمشير زد و كشت و سرش را بريد و در دامن خود پيش مختار برد مختار به حفص گفت اين سر را مى شناسيد حَفص گفت انّا لله و انّا اليه راجعون بلى مى شناسم پس از او زندگى خيرى ندارد مختار گفت راست گفتى تو نيز بعد از او زنده نمى مانى دستور داد او را نيز بكشند و سرش را كنار سر پدرش نهادند مختار گفت عمر در مقابل حسين و پسرش در مقابل على اكبر و مسلما برابر نمى باشد به خدا سوگند اگر چه سه چهارم قريش را بكشم عرض يك بند انگشت امام نمى شود سپس سر عمر بن سعد و پسرش را پيش محمد بن حنفيّه فرستاد محمد بعد از ديدن سرها سر به سجده نهاد و شكر نمود و گفت بعد از اين مختار را سرزنش و مذمتى نيست و خدايا اين روز را از مختار فراموش مكن و به او از خاندان پيامبر بهترين پاداش را بده .
مخفى نماند كه حضرت امير المؤ منين از شهيد كردن عمر بن سعد امام حسين (عليه السلام) را به سعد وقّاص خبر داده بود كه در سوم محرم مشروحا ذكر گرديد و در كامل ابن اثير ج 4 ص 242 آمده : ابن سيرين گويد حضرت على (عليه السلام) به عمر بن سعد فرمود چگونه خواهى بود كه ميان بهشت و آتش مخيّر شوى ولى تو آتش را اختيار كنى .
روز دهم :
1- رحلت حضرت لوط پيغمبر در 82 سالگى و آن حضرت پسر هارون برادر حضرت ابراهيم (عليه السلام) است كه هر دو پسر تارخ مى باشند و لوط در شهر اردن نزول كرد و آنهارا هدايت مى نمود و به زراعت اشتغال داشت .
2- وفات جناب عبدالمطّلب سال هشتم از عامّ الفيل :
عبدالمطّلب جدّ ابى حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) بعد از وفات جناب آمنه به كفالت آن حضرت به پرداخت و پيغمبر هشت ساله بود كه عبدالمطلب در مكه وفات كرد بعد از آن ابوطالب به كفالت آن حضرت قيام نمود، قبر شريف عبدالمطلب در مكه قبرستان معلى معروف به قبرستان ابوطالب است و 125 يا 120 سال زندگانى كرد.
عبدالمطلب در زمان حيات چاه زمزم را حفر نمود و آب آنرا جارى ساخت بعد از آن به سيّدالبطحاء و ساقى الحجيح و حافر الزمزم لقب يافت و ملاذ و پناهگاه مردم در مصيبت و قحط سالى بود.
مادرش سلمى و والد ماجدش هاشم بن عبد مناف مى باشد، و عبدالمطلب ده پسر و شش دختر داشت و يكى از آنها عبدالله كه والد ماجد حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) بود.
3- ازدواج پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) با جناب دختر خويلد بن اسد بن عبدالعزّى بن قصىّ بن كلاب 15 سال قبل از بعثت .
آن مخدّره را ملكة العرب مى گفتند در ثروت وجود و عطا و جمال و عفت و فصاحت و بلاغت بين زنان عرب بى نظير بود، از بزرگان عرب او را خواستگارى كردند ردّ نمود.
جناب خديجه از مشاهده كرامات و معاجز از رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) علاقه بيشتر به حضرت پيدا كرد و خود تقاضاى ازدواج با اشراف كائنات نمود و از طرف حضرت پيغمبر نيز مورد قبول واقع گرديد.
خديجه 40 ساله و در اين روز به همسرى اشرف موجودات مفتخر شد و آن حضرت 25 سال داشت .
4- غزوه ابواء (قريه ايست بين مكه و مدينه ) و قبر آمنه خاتون والده معظمه اشرف كائنات در آنجاست و در اين غزوه كار به صلح كشيد و حضرت بدون محاربه مراجعت نمود و حامل لوا در اين جنگ جناب حمزه ره بود.
5- ابتداى خلافت بنى اميه : موقعيكه ابوبكر به رياست يزيد بن ابى سفيان به طرف شام لشكر فرستاد معاويه بن ابى سفيان در آن لشكر بود يزيد بن ابى سفيان درشام مُرد ابوبكر رياست شامات را به معاويه واگذار نمود و او در شامات همچنين مستقر بود تا دهم ربيع الاول سال 41 قمرى حضرت امام حسن (عليه السلام) با او صلح كرد معاويه از سال 41 غصبا داراى منصب خلافت شد تا نيمه رجب سال 60 هجرى در هشتاد سالگى به جهنم واصل گرديد.
روز دوازدهم :
1- هلاكت معتصم بالله محمد عباسى پسر هارون الرشيد
در سامرّاء 227 ق و اين شهر از بناهاى اوست ، اين ملعون عموى ام الفضل كه عيال حضرت جواد (عليه السلام) بود و امّ الفضل به امر معتصم به آن حضرت زهر خورانيد.
او را خليفه مثمن گويند زيرا هشتم از خلفاى عباسيين است و هشتم از اولاد عبدالمطلب و هشتم از اولاد هارون الرشيد و هشت سال و هشت ماه و هشت روز خلافت كرد و هشت اولاد ذكور و هشت اولاد اناث داشت .
2- ورود حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه 13 بعثت :
اهالى مدينه شادى كنان به استقبال پيامبر رفتند و حضرت در 12 ربيع الاول موقع ظهر وارد مدينه شد و مردم اطراف ناقه آن بزرگوار را گرفتند و استدعاى نزول مى نمودند حضرت فرمود اى مردم ناقه را رها كنيد كه او ماءموريت دارد به درب خانه هر كسى بنشيند من به آنجا وارد خواهم شد تا در درب خانه ابوايّوب انصارى بر زمين نشست او فقيرترين اهل مدينه بود و پيامبر وارد خانه او شد.
3- انقراض حكومت بنى اميّه 132 ق .
به همت والاى ابومسلم مروزى صالح بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب عموى سفاح چهاردهمين از خلفاى بنى اميه را كه مروان حمار بود در قريه اى از قراء مصر به قتل رسانيد و دولت بنى اميه در سال 132 ق منقرض شد و 91 سال و دو روز كه هزار و نود و دو ماه و دو روز مى شود حكومت نمودند و 14 نفر از بنى اميه حاكم شده اند.
مروان حمار:
در طفوليت انگشت خود را در ميان حلقه نمود و آن حلقه در انگشت بند شد پس به زحمت بسيار از انگشت بيرون آوردند بعد از مدتى خواست خود را امتحان كند كه چاق شده يا نه دوباره انگشت خود را در ميان حلقه فرو برد و انگشت او بند شد هر چه سعى كرد بيرون نيامد تا سوهانى آورده آنرا سوهان نمودند و انگشت رها شد در اين اثنا پدرش حاضر شد از مطلب باخبر گرديد باو گفت واللّه انت الحمار و اللّه تو الاغى پس از آن وقت به اين لقب ملقب شد.
روز چهاردهم :
1- هلاكت يزيد لعين پسر معاويه ملعون و مادرش ميسون نام داشت و در حواريين شام در سال 64 ق به مرض ذات الجنب در 38 سالگى و مدت حكومت منحوسش 3 سال و نه ماه بود و سه كار خطرناك انجام داد.
در سال اول حضرت امام حسين و يارانش را در كربلا شهيد كرد كه در دهم محرم توضيح داده شد.
در سال سوم واقعه حرّه را واقع ساخت كه در 28 ذيحجة الحرام ذكر خواهد شد.
در سال سوم مكه را محاصره و خانه خدا را با منجنيق خراب نمود كه در سوم ربيع الاول مشروحا بيان شده است .
در كتاب پيشگوئيهاى آخر الزمان جناب آقاى على فلسفى ص 63 نقل از كتاب صفريه (ج 1 ص 73 آقاى على فلسفى ):
يزيد از حضرت سجاد (عليه السلام) پرسيد چه كنم خداوند مرا مورد بخشش قرار دهد فرمود مگر به فريادت نماز غفيله برسد حضرت زينب در وقت ديگر با حال حزن اين سوال و جواب را به حضرت سجاد (عليه السلام) بازگو كرد حضرت فرمود اى عمّه كار ما ارشاد و راهنمائى است هشيار باش ايزد متعال او را توفيق نخواهد داد، هر وقت يزيد مى خواست اين نماز را بخواند به درد دل دچار مى شد.
در مفاتيح از اخبار الدول نقل كرده كه يزيد به مرض ذات الجنب در حوران درگذشت و بدمشق آوردند.
ولى خواند امير در حبيب السير جلد دوم صفحه 130 مى نويسد: روزى يزيد به شرب شراب اقدام نمود و در وقتى كه مست و بى شعور شد برخاست رقص كرد در اثنا بيفتاد و سرش بر زمين خورد به درك واصل گرديد معاويه بن يزيد بر او نماز خواند و از خوارى به دمشق بردند، يزيد دوازده پسر و دو دختر داشت .
2- خروج جناب مختار در سال 66 قمرى .
موقعى كه عبدالله بن مطيع حاكم كوفه بود مختار باز به عبدالله بن عمر شوهر خواهرش نامه نوشت به توسط او از زندان آزاد شد و شيعيان را دور خود جمع كرد عبدالله بن مطيع مختار را طلبيد او دانست براى چه طلب نموده خود را به تمارض زد مختار مخفيانه ياران خود را گفت حالا وقت خروج است ياران از محمد بن حنفيه در مدينه استيذان كردند و بعد از اجازه و بيعت جناب ابراهيم بن مالك اشتر با مختار در چهارده ربيع الاول سال 66 قمرى مختار خروج كرد و در دارالاماره رفت و نشست و بزرگان قبائل به او بيعت نمود و ابن مطيع را از كوفه اخراج كردند و مختار هيجده ماه حكومت كرد بالاخره با يارى ابراهيم بن مالك قتله حضرت سيد الشهداء را به قتل رسانيدند با اين عمل به قلب سوخته حضرت زهرا آب پاشيد و بعد مختار سر ابن زياد را با سر چندين نفر از ملعونين به پيش ‍ محمد بن حنفيه فرستاد و او هم پيش حضرت امام سجاد (عليه السلام) فرستاد امام به سجده افتاد و فرمود الحمد للّه الذى ادرك لى ثارى من عدوى و جزى اللّه المختار خيرا.
مختار در سال اول هجرت متولد شد و لقبش كيسان و پدرش ابوعبيده ثقفى از نيكان و در زمان عمر بن خطاب سپهسالار لشكر اسلام بود خواهر مختار صفيه زوجه عبدالله بن عمر بن خطاب است .
3- ابتداى حكومت بنى عباس
سال 132 قمرى و اولين حاكم از عباسيين ابوالعباس عبدالله بن سفاح بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود و بعضى در سيزده اين ماه نوشته و حكومت بنى عباس تا سال 656 ق ادامه داشت و آخرين خليفه ابواحمد مستعصم باللّه كه سى و هفتمين خليفه بود.
روز شانزدهم :
ابن سيرين مى گويد مسلمانان مدينه قبل از آمدن پيامبر به مدينه جمع شدند گفتند براى يهود و نصارى در هر هفته روزيست كه جمع مى شوند پس روزى را انتخاب كرده در آن روز جمع شده ياد خداوند را بكنيم روز شنبه براى يهود و يكشنبه براى نصارى است روز عروبه را انتخاب كردند و پيش اسعد بن زراره رفتند و با او در آن روز نماز خواندند و خدا را ياد كردند چون اجتماع شد آن روز را جمعه ناميدند و بعضى گويند كعب بن لوى جمعه نام نهاد و آيه يا ايّها الذين آمنوا اذا نودى للصّلوة من يوم الجمعه فاسعوا الى ذكر اللّه الى آخر نازل شد.
پيامبر اسلام موقع هجرت از مكه به مدينه در محله قبا فرود آمد و روز دوشنبه 12 ربيع الاول وقت چاشت بود و چهار روز در آنجا ماندند و مسجد قبا براى بنى عمر و بن عوف تاءسيس كردند بعضى نوشته كه بانى آن عمار ياسر بود، روز جمعه حضرت متوجه مدينه گرديد چون به صحراى بنى سالم بن عوف رسيد وقت نماز جمعه شد حضرت فرمود مسجدى ساختند پس از خواندن خطبه نماز جمعه را با جماعت اقامه نمودند و اين اولين خطبه و اولين نماز جمعه بود كه حضرت اقامه نمود بعد وارد مدينه شد و اولين نمازى كه در مدينه خواند نماز عصر بود (مجمع البيان ج 10 صفحه 296).
در منهج الصادقين جلد 4 صفحه 315 نوشته زمانيكه بنو عمر و بن عوف مسجد قبا را ساختند و از حضرت دعوت نمودند يك نماز جماعت در آنجا بخواند بنو عثم بن عوف پسر عموهاى بنو عمر و بن عوف از روى حسد گفتند مسجدى در مقابل آن بسازيم و خودمان در آنجا نماز بخوانيم و به نماز محمد (صل اللّه عليه و آله و سلم ) نرويم تا اينكه مسجد را ساختند و اينها 12 يا 15 نفر بودند به راهنمائى ابوعامر به اين كار اقدام نمودند به قصد اينكه ابوعامر راهب از شام مراجعت كند او را امام مسجد نمايند ابوعامر نيز باين مضمون از شام به ايشان نامه نوشت و ابوعامر پدر حنظله (غسيل الملائكه ) بود در حاليكه ابوعامر هميشه از اوصاف حضرت به اهل مدينه مى گفت چون حضرت به مدينه هجرت نمود و اهالى از ابوعامر رو گردانيدند و به طرف آن برزگوار متوجه شدند ابوعامر حسد برد تا جائيكه قسم ياد كرد محمد (صل اللّه عليه و آله و سلم ) با هر قومى جنگ كند از آن قوم باشد و به منافقان نوشت كه درمقابل مسجد قبا مسجدى در محله خويش براى من بسازيد چنانكه ذكر شد بعد از اتمام از حضرت دعوت كردند در آن مسجد نماز بخواند و غرض ايشان استحكام بخشيدن به كار خود بود و حضرت به جنگ تبوك عازم بود فرمود بعد از مراجعت مى خوانيم بعد از بازگشت اهل مسجد آمدند همان استدعا را كردند جبرئيل نازل شد آيه 107 از سوره توبه را آورد: والّذين اتّخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين الخ يعنى اهل نفاق كسانى هستند كه مسجد را براى ضرر رساندن و تفرقه افكندن در بين مؤ منين ساختند و براى انتظار كشيدن بر آن كسيكه پيش از بناء مسجد با خدا و رسولش ‍ محاربه كرد (مراد ابوعامر است ) تا مى فرمايد در آن مسجد هرگز نماز نخوان حضرت امر كرد برويد و آن مسجد را ويران كنيد و بسوزانيد ايشان رفته و آتش زندند اهالى مسجد گريختند و رسول خدا فرمود آنجا را مزبله نمائيد و ابوعامر در شام غريب و تنها مرد و بنا كننده مسجدا ضرار 12 يا 15 نفر بودند به رهبرى ابوعامر بن نعمان صيفى راهب نصرانىّ بود كه مسجد را جهت اضرار اهل اسلام بنا كردند و حضرت ابوعامر را فاسق ناميد.<