حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۳ -


روز هشتم
آخر روز هشتم و نزديك شب نهم محرم سال 61 ق اولاد پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) تشنه بودند و آب در خيمگاه نبود حضرت امام حسين (عليه السلام ) پشت خيمه تشريف برد و دستور داد زمين را كندند به اعجاز آبى پديدار گرديد امام حسين (عليه السلام) و اولاد رسولخدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) و اصحاب همگى سيراب شدند و مشكها را پر كردند بعد چشمه غائب شد.
روز نهم
1- تاسوعاء
عصر روز نهم شمر بن ذى الجوشن كلابى نزديك لشكر امام (عليه السلام) آمد و صدا زد كجا هستند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس (اين چهار نفر فرزند ام البنين بودند كه او هم از قبيله بنى كلاب بود و شمر هم از همان قبيله بود از اين جهت فرزند خواهر گفت امام (عليه السلام ) فرمود جواب او را بدهيد اگر چه فاسق است .
آن عزيزان نزد شمر آمدند فرمودند كارت چيست گفت اى فرزند خواهرم شما در امانيد از اطراف حسين كناره گيريد و سر در اطاعت يزيد درآوريد حضرت عباس بانگ زد كه بريده باد دستهاى تو و لعنت باد اَمانيكه تو آوردى امر مى كنى دست از مولاى خود برداريم و با طاعت ملعونان درآئيم ما را امان مى دهى و پسر رسول خدا را امان نيست شمر غضبناك شد و به لشكرگاه برگشت .
2- لشكر عمر بن سعد بسوى خيام روى آوردند
بعد از رجوع شمر عمر بن سعد لشكر خويش را صدا زد يا خيل اللّه اركبى و بالجنة ابشرى اى لشكر خدا سوار شويد و بسوى بهشت رفتن شاد شويد.
لشكر رو به خيام آوردند و امام (عليه السلام) در پيش خيمه سر به زانوى اندوه گذاشته و بخواب سبك رفته بود جناب عباس خدمت امام آمد عرض كرد برادر لشكر رو به شما آورده .
حضرت فرمود عباس جانم فداى تو باد بپرس چه شده كه رو به ما آورده اند جناب عباس با 20 سواره بسوى لشكر آمد و مراد ايشان را پرسيد گفتند از امير حكم آمده كه به او بيعت كنيد وگرنه با شما قتال كنيم جناب عباس ‍ فرمود كلام شما را به امام برسانم برگردم حضرت فرمود عباس امشب را از ايشان مهلت گير تا قدرى نماز و دعا و استغفار كنيم جناب عباس آمد و در مقابل لشكر ايستاد موعظه نمود و آن شب را مهلت خواست و لشكر عمربن سعد به جاى خود بازگشتند و اين قضيه در عصر روز نهم اتفاق افتاد.
3- ميلاد حضرت موسى سومين پيغمبر اولوالعزم
(قابوس يا وليد بن مصعب ) با اينكه از انعقاد نطفه در ميان بنى اسرائيل جلوگيرى مى كرد حتى مردان بنى اسرائيل را از زنان جدا و از شهر خارج نمود و هر بچه اى كه از زنان بنى اسرائيل بدنيا مى آمد بوسيله ماءمورانش ‍ اطلاع يافته با دست نظاميان كشته مى شد ولى چون خواست خدا اين بود كه موسى بوجود آيد در همان قصر فرعونى عمران پدر موسى نگهبان كاخ بود و فرعون در خواب و ماءموران به شهر پراكنده شدند قدرت پروردگار زن عمران بنام يوكابد را به كاخ رهسپار كرد در همان شب نطفه موسى منعقد شد ولى هيچكس ندانست منجمين با علم نجوم به فرعون خبر دادند كه نطفه همان بچه منعقد شده فرعون غضبناك شد حتى دستور داد هر جا زن حامله به بينند شكمش را بدرانند بعد از شش ماه و دو روز موسى در روز نهم محرم بدنيا آمد و خداوند در ميان آن محيط وحشتناك او را نگهداشت مادر موسى به الهام پروردگار او را در صندوق نهاده به رود نيل انداخت دختر فرعون گرفته پيش فرعون و آسيه برد يا آسيه گرفت بعد از گفتگوى زياد قرار شد او را به پسرى انتخاب كنند از طرف آسيه اعلام شد زنان شيرده به دربار بيايند موسى شير هيچكدام را نخورد آخرالامر مادر موسى را آوردند شير آنرا خورد آسيه با حقوق كافى او را براى شير دادن نزد خود برد. و بدين طريق موسى بزرگ شد موسى پسر عمران بن يصهر بن قاهث بن لاوى بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم بود. پيروان آن حضرت را يهودى و جُهود و كليمى گويند زيرا در اوائل تقبل رسالت موسى (عليه السلام) مى گفتند اللّهم هُدنا اليك خدايا برگشتيم بسوى تو و از اين جهت جهود گفتند كه اين فرقه براى زخارف و اموال دنيا بسيار كوشش و جدّ و جهد مى كردند زيرا جُهود از ماده جَهَدَ است و چون اينها به حضرت موسى كليم الله نسبت داده مى شود لذا كليمى گويند.
تابوت : همان صندوقى بود كه مادر موسى او را در آن گذاشت و به دريا افكند هنگامى كه بوسيله عمال فرعون از دريا گرفته شد و موسى را از آن بيرون آوردند در دستگاه فرعون نگهدارى مى شد سپس به دست بنى اسرائيل افتاد بنى اسرائيل اين صندوق خاطره انگيز را محترم مى شمردند و به آن تبرّك مى جستند موسى در اواخر عمر خود الواح مقدس كه احكام الهى بر آن نوشته شده بود به ضميمه زره خود و يادگارهاى ديگرى در آن نهاد و به وصىّ خود يوشع بن نون سپرد اهميت اين صندوق بيشتر گرديد ولى تدريجا مبانى دينى آنها ضعيف گرديد و دشمنان بر آنها چيره شدند و آن صندوق را گرفتند يا از نظر آنها پنهان شد اما اشموئيل (اسماعيل ) پيامبر به آنها وعده داده به زودى تابوت يعنى صندوق عهد را به عنوان نشانه بر صدق گفتار خود بر پادشاهى طالوت به نزد آنها آورد و چون تابوت موجب آرامش و اطمينان خاطر بنى اسرائيل بود لذا تابوت سكينه گويند.
4- ميلاد حضرت مريم (مريم به معناى عابده و خادمه )
عمران پدر مريم از زهاد و علما بود و خدمتگزار مسجد اقصى ، حنّه زن عمران موقعى كه حامله شد نذر كرد اگر پسر زايد او را خادم خانه خدا كند.
در روز نهم محرم دخترى بدنيا آمد او را مريم نام نهاد حنّه او را به مسجد برد و بدست احبار سپرد احبار در نگهداريش بر يكديگر سبقت مى گرفتند آخرالامر براى تكفل مريم قرعه انداختند بنام زكريا درآمد و او پرورش مريم را به عهده گرفته خانه اى در مسجد اقصى براى عبادت مريم منظور داشت بعد از دوران كودكى در آنجا به عبادت پرداخت و كسى را حق اينكه در آن مكان برود نبود بغير از زكريا كه هر روز وارد خانه و غرفه مريم مى شد و براى آن طعام مى برد لكن مى ديد كه مريم در محراب عبادت است و غذائى نزد آن ، جريان را سئوال مى كرد مريم عرض مى نمود از طرف خداوند است بدرستى كه خداوند روزى مى دهد هر كس را بخواهد بدون حساب .
نوشته اند چون زكريا چنان ديد با آنكه پير بود و زنش نيز پير و نازا بود طمع در فرزند نمود و از خدا خواست تا فرزند عنايت كند.
مريم دختر عمران بن لهشم (ياماثان ) بن امون از اولاد سليمان بن داود است ناگفته نماند اين عمران پدر موسى نيست ما بين پدر مريم و عمران پدر موسى هزار و هشت صد سال فاصله است .
5- حضرت يونس (عليه السلام) از شكم ماهى خارج شد.
يونس بن متى پيغمبر از نينوا با اهل و عيال خود خارج شد و آنها را در يك كشتى نهاد چون در آن جاى نبود خود در كشتى ديگر نشست ، ناگهان كشتى به تلاطم آمد نزديك بود غرق شود گفتند مگر در ميان ما مجرمى است كه كشتى باين حال افتاده يونس گفت من هستم و بنده گريزان ، مرا در دريا اندازيد گفتند تو مرد صالحى هستى سه بار قرعه انداختند بنام يونس ‍ اصابت كرد يونس را به دريا انداختند همان لحظه ماهى بزرگى او را به دهان گرفت و در شكم خود جاى داد.
خداوند متعال سه روز يا 7 روز (يا چهل يا هفتاد روز) او را در شكم ماهى نگهداشت و روز نهم محرم از شكم ماهى نجات داد و ماهى بكنار دريا آمد و يونس را از دهان بيرون انداخت و آن موضع فى الحال درخت كدو رسته و سايه بر سرش افكند و آهوئى به شير دادن آن حضرت ماءمور گشت پس از قوت يافتن بجانب نينوا رفت و مشغول تبليغات شد.
6- شاه طهماسب پسر شاه اسماعيل اول صفوى دومين سلطان
از آن خانواده در سال 936 ق نهم محرم با ازبكيان در خراسان سه روز جنگيد و به آنها غلبه نمود دست تعدى و تجاوز و غارت را از مردم و آستان قدس رضوى كوتاه كرد.
7- وفات عالم نحرير و محقق بِدل سيد محمد قلى هندى موسوى نيشابورى ره .
آقاى سيد محمد ره در اكثر علوم و فنون محقق بى نظير و مدقق نحرير بود مخصوصا در علم كلام و در اواخر عمر به شهر لكهنور مراجعت و به تاليف كتب نفيسه پرداخت : از جمله تشييد المطاعن دو جلد - تطهير القلوب - تقريب الافهام - سيف ناصرى - برهان السعادات و غيرها.
اين بزرگوار در 9 محرم 1268 قمرى در شهر لكهنور وفات و در حسينيّه خود مدفون شد و ايشان داراى 3 پسر بود كه يكى سيد حامد حسين صاحب عبقات الانوار است .
ناگفته نماند كه لكهنور شهرى از شهرهاى هندوستان است .
روز دهم
1- شهادت سرور آزادگان حضرت ابا عبدالله الحسين سومين امام معصوم
در كربلا در سن 57 در 61 قمرى روز جمعه يا شنبه و قاتل آن حضرت بنا به مشهور شمر بن ذى الجوشن بود.
ذى الجوشن كه نامش شرجيل بود اولين عربيست كه زره پوشيده لذا به ذى الجوشن معروف گرديد.
سفينة البحار ج 1 صفحه 714 از كتاب مثالب هشام بن محمد سائب نقل مى كند كه زن ذى الجوشن از جبانة البيع به جبانة كنده مى رفت در راه تشنه شد چوپانى را ديد كه گوسفند مى چرانيد از او آب خواست امتناع كرد مگر با او عمل خلاف انجام دهد زن قبول نمود و بعد از مقاربت به شمر حامله شد، از اينجا بود كه روز عاشورا شمر ندا كرد يا حسين اتعجّلت بالنّار قبل يوم القيمة آيا به آتش عجله كردى قبل از روز قيامت ، امام فرمود ندا كننده كيست گويا شمر است گفت بلى حضرت فرمود يابن راعى المعزى انت اولى بها صليّا اى پسر مرد بُز چرا تو سزاوارى به آتش ‍ داخل شوى (در منتخب التواريخ ص 236 نيز آمده ).
آن حضرت چهار زوجه داشت بنامهاى : رباب - ليلى زنيكه نام او معلوم نيست مشهور است كه بعد از شهادت امام اسير شد و در نزديكى حلب در جبل جوشن طفل خود را سقط كرد بنام محسن بن حسين (عليه السلام).
شهر بانو.
نوشته اند دختر يزد جرد شاه زنان نام داشت و بعد از مسلمان شدن و ازدواج با امام حسين (عليه السلام) شهر بانويه ناميدند و در تولد امام سجاد در حال نفاس برحمت ايزدى پيوست .
مرحوم شيخ مفيد اولاد امام را چهار پسر و دو دختر نوشته ولى ابن شهر اشوب شش پسر و سه دختر وار بلى اولاد اين بزرگوار را ده نفر ثبت كرده .
2- شهادت 72 تن (32 سوار و 40 پياده ) از اصحاب و از بنى هاشم با امام حسين
از جمله شهدا جناب عباس بن على (عليه السلام) چهارمين پسر نامدار حضرت امير المومنين (عليه السلام) و بزرگترين اولاد ام البنين مكنّى و ابوالفضل و ملقب به سقا در سن 34 سالگى در 61 ق در كربلا، قاتل آن بزرگوار زيدبن ورقاء و حكيم بن طفيل طائى است .
مادرش فاطمه دختر حزام بن خالد كلابى كه بعدا به ام البنين مكناة گرديد اين خاتون چهار پسر داشت عباس - جعفر - عثمان - عبدالله اكبر و هر چهار در كربلا شهيد شدند و حضرت ابوالفضل صاحب لواى حضرت امام حسين (عليه السلام) بود.
زوجه حضرت ابوالفضل لُبابه و از او دو پسر داشت بنامهاى عبيدالله - فضل و اعقاب حضرت ابوالفضل از فرزندش عبيدالله است و نسل عبيدالله از حسن و نسل حسن از پنج پسر بود: عبدالله قاضى مكه و مدينه - عباس خطيب - حمزة الاكبر - ابراهيم - فضل .
ابراهيم بن حسن از فقهاء و ادباء و از زهّاد زمان بود و فضل بن حسن مردى فصيح اللسان و خيلى شجاع و متدين بود و بقيه اولاد آن سرور در كتاب عمدة الطالب تفصيلا آمده است .
نقل شده وقتى حضرت على (عليه السلام) به برادر خود عقيل فرمود تو به انساب عرب آشنا هستى زنى براى من اختيار كن كه مرا فرزندى بياورد فحل و شجاع عرب باشد، عقيل عرض كرد ام البنين كلابيّه را تزويج كن كه شجاع تر از پدران او هيچكس در عرب نبوده پس حضرت او را تزويج كرد كه چهار پسر شجاع از او متولّد شد.
از جمله شهدا جناب ابوالحسن على اكبر است كه 17 يا 18 يا 19 يا 27 ساله در كربلا سال 61 قمرى شهيد شد مرة بن منقذ شمشيرى بر فرق نازنين زد كه طاقت نشستن در روى اسب از او رفت و خود را در گردن اسب انداخت دشمنان بدنش را با شمشير پاره پاره كردند تا شهزاده از اسب افتاد.
مادر على اكبر ليلى دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى است و بعضى از مورخين نوشته اند حضرت على اكبر زن و اولاد داشته و از امام سجاد (عليه السلام) بزرگتر بود ما مشروحا در كتاب مستقلى تحقيق كرده ايم .
او جوانى خوش صورت و در طاقت لسان و سيرت و خلقت اشبه مردم به حضرت پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) بود و به جميع محامد و محاسن معروف چنانكه ابوالفرج از مغيره نقل كرده يك روز معاويه در ايام خلافتش گفت سزاوارترين مردم به خلافت كيست گفتند جز تو كسى را نمى دانيم معاويه گفت چنين نيست بلكه لايق تر براى خلافت على بن الحسين است كه جدش رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) و جامع شجاعت بنى هاشم و سخاوت بنى اميه مى باشد، اين سخنان دليل است كه جناب على اكبر در آن زمان نزد اهل شام و ديگران معروف به قداست و محاسن اخلاق بود و او را به شجاعت مى شناختند چنانكه در روز عاشورا چندين نفر را به جهنم واصل كرد با اينكه عطش او را بى تاب كرده بود، مدفن مطهر آن جناب زير پاى پدر بزرگوارش حضرت امام حسين (عليه السلام) مى باشد.
از جمله شهداى روز عاشورا جناب على اصغر است . حضرت امام حسين (عليه السلام) ديد آن طفل از شدت عطش مى گريد حضرت آن كودك را بدست گرفت و مقابل اشقياء آورد فرمود: اى لشكر اگر بر من رحم نمى كنيد بر اين طفل رحم نمائيد امام در تكلّم بود حرمله لعين تيرى به جانب آن طفل رها كرد از يك گوش تا گوش ديگر طفل را ذبح نمود امام (عليه السلام) گريست عرض كرد اى خدا حكم كن بين ما و بين قومى كه دعوت كردند ما را يارى كنند ولى ما را كشتند خطاب آسمانى رسيد يا حسين او را بگذار كه از براى او مرضعه اى در بهشت است .
از جمله شهداء جناب حرّ بود.
جناب حرّ بعد از مكالمه با عمر بن سعد و تنبّه ، خدمت امام حسين (عليه السلام) مشرف شد و استتابه نمود و حضرت قبول نمودند حرّ اجازه جنگ خواست امام (عليه السلام) را وداع نمود و بر لشكر سياه دل حمله كرد چندين نفر از لشكر و بزرگان لشكر عمر بن سعد را به درك واصل گردانيد و بعد ضربه اى به سر حرّ وارد آوردند كه جناب حر بزمين افتاد نوشته اند امام به بالين حر رسيد كه رمقى مانده بود امام روى حر را پاك مى كرد و مى فرمود آفرين بر تو اى حرّ تو حرّى همچنانكه مادرت نام گذاشته تو در دنيا و آخرت آزاد هستى و دستمالى بر سر جناب حرّ بست و سر حرّ در دامن امام بود كه روح پاكش به بهشت برين پرواز كرد و نوشته اند كه پس از واقعه كربلا اقرباى حرّ بدن مبارك را در جائيكه به شهادت رسيده بود دفن كردند.
روشن است كه قبر مبارك سالار شهيدان حسين بن على (عليه السلام) در كربلا زيارتگاه ملائك و شيعيان و شيفتگان آن بزگوار است .
در امالى صدوق ج 1 ص 324
محمد بن مسلم مى گويد از امام باقر (عليه السلام) و از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه هر دو فرمودند خداوند در عوض شهادت امام حسين (عليه السلام ) امامت در ذريّه او و شفا در تربت او (مراد خاك اطراف قبر مبارك است ) و استجابت دعا را در كنار قبر او قرار داد و روزهاى زائران را از وقت بيرون رفتن از خانه هاى خود تا وقت برگشتن آنها از عمر ايشان محسوب نمى كند.
حائر
در حائر امام حسين (عليه السلام) سه قول است :
1- آنچه ديوار صحن احاطه كرده .
2- زير قبّه .
3- قبّه و آنچه به آن متصل است از عمارات و مقتل و مسجد و خزينه ها و غيرها، ولى به نظر مرحوم شيخ عباس قمى قول اول روشن تر است و ظاهر كلمات علماء نيز همين است (سفينة ج 1 ص 358)
در كامل الزيارة ص 273 از ابى هاشم جعفرى ، گفت داخل شدم حضور امام هادى در حاليكه تب داشت و مريض بود فرمود كسى از دوستان ما به حاير بفرستيد مرا دعا كند من از خانه خارج شدم و على بن بلال را ديدم و به او اطلاع دادم و خواهش كردم كه او برود گفت سمعا و طاعةً، ولى مى گويم امام هادى افضل از حاير است زيرا او مانند حسين امام است اگر خودش را دعا كند افضل از دعاى من است من سخنان او را به امام هادى رساندم امام فرمود رسول خدا افضل از بيت و حجر بود ولى بيت را طواف مى كرد و حجر الاسود را استعلام مى نمود براى خدا مكانهائيست كه دوست دارد در آن مكانها دعا شود و حاير از آنهاست .
شفاء در تربت :
كامل الزيارة ص 275،
امام صادق (عليه السلام) فرمود: فى طين قبر الحسين (عليه السلام) الشفاء من كل داء و هوالد و اءالاكبر.
كامل ص 278.
امام صادق (عليه السلام) فرمود ان فى طين الحاير الذى فيه الحسين شفاء من كل داء و امانا من كل خوف .
كامل ص 286.
امام صادق (عليه السلام) فرمود كل طين حرام على بن آدم ما خلاطين قبر الحسين (عليه السلام) من اكله من وجع شفاه الله تعالى .
كامل ص 286.
امام صادق (عليه السلام) فرمود من باع طين قبر الحسين (عليه السلام) فانّه يبيع لحم الحسين (عليه السلام) و يشتريه .
شرح الزّيارة لا بى المعالى ص 1 ج 2.
امام موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود: از خاك من اخذ نكنيد براى تبرّك زيرا هر خاك براى ما حرام است مگر تربت جدم حسين زيرا خداوند آنرا شفاى شيعيان و دوستان ما قرار داده .
از عمر حساب نمى شود:
كامل ص 136، امام صادق (عليه السلام) فرمود انّ ايام زائرى الحسين (عليه السلام) لا تحسب من اعمارهم و لا تعدّ من آجالهم .
اَنَا قتيل العبره .
امالى صدوق ص 83 عن ابى بصير عن الصادق (عليه السلام) *عن آبائه عليهم السّلام قال قال ابو عبدالله الحسين بن على (عليه السلام) انا قتيل العبرة لا يذكرنى مؤ من الّا استعبر يعنى شهادت من سبب اشك ريختن است مؤ منى مرا ياد نمى كند مگر اشك آن جارى مى شود و اين روايت را ابن قولويه در كامل ص 108 آورده و در بعضى روايت فقط انا قتيل العبرة آمده .
سجده بر تربت امام حسين (عليه السلام)
در تظلم الزهراء ص 224 نقل از مصباح ، معاوية بن عمار روايت مى كند امام صادق (عليه السلام) كيسه ابريشمى زردى داشت كه در آن تربت امام حسين (عليه السلام) بود وقت نماز آنرا به سجاده اش ريخت و سجده كرد سپس فرمود السجود على تربة الحسين (عليه السلام) يخرق الحُجب السّبع سجده به تربت امام حسين (عليه السلام) مورد قبول واقع مى شود.
لؤ لو و مرجان ص 17 پيامبر اسلام فرمود: انّ لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤ منين لا تبرد ابدا، البته بجهت شهادت حسين (عليه السلام) در قلبها حرارتى ايجاد شده كه هيچوقت سرد نمى شود.
زيارت امام حسين (عليه السلام)
امالى صدوق ص 87: عن ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) قال من زار قبر الحسين عارفا بحقه غفر الله له ما تقدّم من ذنبه و ما تاءخّر هر كس امام حسين را عارفا بحقه زيارت كند تمام گناهان او آمرزيده شود شبهاى پيشاور ص 532 در اخبار معتبره فريقين از عايشه و جابر و انس و ديگران رسيده كه پيامبر فرموده
من زارالحسين بكربلا عارفا بحقّه وجبت له الجنّة هر كس امام حسين (عليه السلام) را عارفا بحقه در كربلا زيارت كند بهشت بر او واجب است .
تذكر: در ثواب الاعمال صدوق صفحه 221 آمده :
محمد بن يحيى العطّار عمّن دخل على ابى الحسن على بن محمد الهادى (عليه السلام) من اهل الرّى قال دخلت على ابى الحسن العسكرى (عليه السلام) فقال اين كنت ؟ فقلت : زرتُ الحسين (عليه السلام) قال اما انّك لوزرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زارالحسين بن على (عليه السلام) يعنى محمد بن يحيى از كسيكه به حضور امام هادى مشرف شده و خودش از اهل رى بود نقل مى كند كه آن شخص مى گويد به حضور امام هادى رسيدم فرمود كجا بودى عرض كردم به زيارت امام حسين (عليه السلام ) رفته بودم حضرت فرمود آگاه باش اگر تو قبر عبدالعظيم را زيارت مى كردى مثل اينكه امام حسين را زيارت مى كردى .
درباره اين حديث بايد گفت اولا يا اين حكم مخصوص همين مرد بود شايد اعتقادى به مقام شامخ حضرت عبد العظيم نداشته اين در صورتى است كه حديث را واقعا از امام بدانيم والّا اين مرد راوى خود مجهول الحال براى ماست و نمى دانيم كيست و براستى امام چنين فرموده يا نه و ثواب زيارت عبدالعظيم برابر ثواب زيارت مرقد سالار شهيدان حسين بن على (عليه السلام) باشد خيلى بعيد است و اين خبر ضعيف مى باشد.
تذكر: عارفا بحقه يعنى كسى كه معرفت داشته باشد كه آن حضرت امام است و عمل به فرمايشات آن واجب است .
3- كشته شدن عبيدالله بن زياد 67 هجرى دركنار نهر خازر نزديك موصل .
چون مختار از سركوبى مخالفان در كوفه فراغت يافت ابراهيم بن اشتر را 8 روز از ذيحجّه سال 66 مانده از كوفه به جنگ عبيدالله به زياد فرستاد اقل لشكرى كه نوشته اند 9 هزار نفر همراه ابراهيم نمود و ابن زياد با لشكر شام به نقل ابن جوزى با سى هزار نفر و به نقل ابن نما هشتاد هزار نفر به جنگ ابراهيم آمدند جنگ شروع شد ابراهيم گفت به سواد اعظم (قلب سياه شام كه ابن زياد در آن بود) حمله بريد همگى حمله بردند تا اصحاب ابن زياد پا به فرار نهادند ابراهيم كه زياد را نمى شناخت حمله كرده و شمشيرى زد و دو نيمه نمود كه پاهايش به طرف مشرق و سر و دست به طرف مغرب افتاد ياران ابن زياد هر چه بود فرار نمودند.
چون جنگ خاتمه يافت ابراهيم گفت من در كنار نهر خازر مردى را كشتم كه زير يك پرچم بود او را تحقيق كنيد كه كيست بعد از جستجو ديدند ابن زياد لعين است كه با ضربت ابراهيم دو نيم شده و سرش را بريدند و جسدش را سوختند يا بدار زدند و آن ملعون 39 سال داشت .
اين جنگ در روز عاشورا سال 67 هجرى اتفاق افتاد كه پس از جنگ صفين اهل شام در هيچ جنگى اين قدر كشته نداده بودند بعد از شمارش هفتاد هزار نفر بودند سر ابن زياد را به پيش مختار آوردند و مختار نيز به محمد بن حنفيّه فرستاد محمد به سجده افتاد و مختار را دعا نمود و او هم پيش امام سجاد فرستاد كه امام غذا ميل مى فرمود سجده شكر بجا آورد و حمد نمود كه خداوند انتقام مرا از دشمنم گرفت ، حضرت فرمود مرا نزد عبيدالله بردند كه غذا مى خورد و سر مطهر پدرم را پيش روى خود نهاده بود آن موقع گفتم خدايا مرا از دنيا مبر تا سر ابن زياد را ببينم (منتخب التواريخ ص ‍ 372 و اعيان الشيعه ج 4 سيد محسن امين ).
ناگفته نماند كه مادر عبيدالله بن زياد مرجانه نام داشت كه از زنان مشهوره بزنا بود و ابن زياد از يزيد و ابن سعد اخبث و ارذل و بسيار قسىّ بود.
از امام صادق عليه السّلام منقول است كه پس از حادثه عاشورا هيچ بانوئى از بانوان بنى هاشم سرمه نكشيد و خصاب ننمود و از خانه هيچيك دودى كه چنانچه پختن غذا باشد بلند نشد تا آنكه ابن زياد به هلاكت رسيد و سر او را به ما فرستادند. امام رضا عليه السّلام مى فرمايد: وقتى ماه محرم فرا مى رسيد ديگر پدرم را خندان نمى ديدم و هر چه زمان مى گذشت بر اندوه و ماتمش افزوده مى شد تا روز عاشورا كه روز مصيبت و حزن ايشان بود.
ابن قولويه در كامل الزيارة با سند معتبر از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود هيچ زنى در خانواده ما خضاب نكرد و به موى خود روغن نماليد سرمه به چشم نكشيد و موى خود را نياراست تا آنكه سر نحس ‍ عبيدالله را به مدينه فرستادند ما پس از فاجعه خونين عاشورا پيوسته اشك بر چشم داشته ايم و جدّ من امام زين العابدين هر گاه بر ياد پدر خويش ‍ مى افتاد چندان مى گريست كه موى ريشش از اثر اشك مرطوب مى شد و تمام اطرافيان به گريه مى افتادند.<