منابع مالى دعوت
ممكن است كسى اين پرسش را مطرح كند كه هزينه سازمان دعوت از كجا تامين مى شد؟
مخارج اين همه دعوتگر و اين همه مسافرت از حميمه و كوفه به خراسان و از آن جا به
مدينه و مكه و ملاقات هر ساله شمارى از آنان با امام عباسى و پيك هاى كه پيوسته بين
حميمه و كوفه و خراسان در رفت و آمد بودند، از چه راهى تامين مى شده است ؟ با نگاهى
كوتاه به منابعى كه در مورد دعوت بحث كرده اند به آسانى مى توان پاسخ اين پرسش را
يافت پيش از اين گفتيم كه عباس در عهد جاهليت و اسلام يكى از ثروتمندترين افراد
قريش و بنى هاشم بود. پس از مرگ او و فرزندش نيز در شمار ثروتمندان قريش و بنى هاشم
بودند. على بن عبدالله آنگاه كه در منازعه عبدالملك مروان و ابن زبير به جبهه شام
پيوست ، عبدالملك به پاداش اين عمل زمين ها و مزارع زيادى را در حومه دمشق و
روستاهاى حميمه به او تيول داد و ظاهرا تا زمان هشام بن عبدالملك از پرداخت ماليات
معاف بوده است . باغ چهار جريبى او در نزديك دمشق به نام جنينة و نيز باغستان هاى
زيتون وى در كوهستان هاى شراة و حميمه زبانزد مردم بوده است . با اين حال ، گر چه
ثروت خاندان عباسى در گسترش دعوت بى تاثير نبود، با اين حال بايد يادآورى كرد كه
منبع اصلى تامين هزينه هاى سازمان دعوت ، اموال و پولهاى زيادى بود كه شيعيان به
عنوان خمس دارايى خود و نيز به عنوان هديه و پيشكش به امام عباسى مى پرداختند. همه
ساله اين اموال گردآورى و در موسم حج به مدينه برده مى شد تا به رهبر دعوت تحويل
داده شود. افزون بر اين ، دعوتگران خود بازرگان بودند و سود حاصله از اين تجارت خود
را در اين راه خرج مى كردند، براى نمونه مى توان از بكير بن ماهان و ابوسلمه خلال
ياد كرد. بكير در بازگشت از سند مال هنگفتى با خود آورد كه از جمله آنها سه خشت
نقره و يك خشت طلا بود. بكير در اين سفر از تركه برادر خود و همراهى سپاه جنيد بن
عبدالرحمان ، والى سند، كه سمت مترجمى جنيد را داشت اموال زيادى به دست آورده بود.
بكير افزون بر خرج كردن دارايى خويش در امر دعوت ، مبلغ زيادى ، نيز قرض گرفته و در
راه دعوت هزينه كرده بود كه به سبب همين قرضها زندانى شد و تا آن كه ابوسلمه طلب
كاران را راضى كرده بيكر را آزاد كرد. ابوسمله نيز ثروتمند بود. زيرا خود او در
كوفه صرافى داشت و نيز دكان هاى كه در آنها سركه مى فروخت و در آمد خود را در راه
دعوت مصرف مى كرد.
(558) به هر حال منبع اصلى تامين هزينه
دعوت همان اموالى بود كه از سوى شيعيان پرداخت مى شد كه
گاهى در سال به مبلغى بيش از بيست هزار دينار و دويست هزار
درهم و مقدار زيادى اموال ديگرى مى رسيده است .
(559)
مرحله سوم :
از ظهور دعوت تا بنياد دولت عباسى
مرحله نهايى دعوت عباسى با نام ابومسلم پيوند
ناگسستنى دارد. درباره نام و نسب و نژاد و زادگاه وى منابع
بسيار آشفته است . نام اصلى او چنان كه در يك سكه هم آمده
عبدالرحمان بن مسلم است ،
(560) ولى بعضى منابع گفته اند اين نام را
ابراهيم امام بر او نهاده و نام وى ابراهيم بن عثمان بوده
است ،
(561) حتى يك نام ايرانى هم برايش نوشته
اند و مى گويند زادان پسر بنداد هرمز بوده است .
(562) روايات در مورد نژاد وى نيز بين ترك
، كرد، عرب و فارس مختلف است . برخى از روايات براى او
نژاد ايرانى ساخته اند و گفته اند از فرزندان بزرگمهر
بختگان و از اعقاب شيدوش است .
(563) زادگاه او نيز بنا بر برخى از منابع
، روستاهاى اصفهان و بنا بر برخى از روايات ديگر
خطرنيه از توابع كوفه بوده
است . اين كه ابومسلم بنده بوده است يا آزاد نيز مورد
اختلاف است .
(564) به هر حال آنچه در مورد او بيشتر
قابل قبول است اين است كه از موالى و ايرانى بوده است .
احوال اوايل عمرش تا زمان پيوستن به دعوت مجهول است . از
منابع چنين برمى آيد كه وى تربيت شده خاندان عجلى بوده است
و هنگامى كه با آنان در كوفه زندان بودند و ابومسلم به
آنها خدمت مى كرده ، گروهى از دعوتگران از جمله بكير بن
ماهان نيز در زندان بودند و او در آن جا با داعيان آشنا
شده بود و دعوت پيوسته و امام عباسى معرفى شده است . در
اين كه اولين بار به على بن محمد معرفى شده است ، يا به
ابراهيم امام ، روايات گوناگون است . بنا بر برخى از
روايات ، داعيان او را به ابراهيم امام معرفى كردند، ولى
بنا بر روايات ديگر، وى حتى مدتى خدمت گزار محمد بن على
بوده و از او دانش مى آموخته است .
(565) به هر روى آنچه مسلم است اين كه
دعوتگران خراسانى و امام عباسى عمل مى كرده و نامه هاى
داعيان را از خراسان به كوفه و حميمه مى برده و جواب امام
را براى آنان مى آورده است .
(566)
پس از مرگ هشام بن عبدالملك ، ضعف حكومت اموى بيش از پيش
آشكار شد و اختلاف و درگيرى از سران قبايل به سران حكومت
سرايت كرد و حكومت اموى از درون دچار اختلاف گرديد. شورش
خوارج در جزيره و ديار مضر و جزيرة العرب و قيام عبدالله
بن معاويه در فارس و عراق و اوج گيرى درگيرى قبايل عرب در
خراسان و فعاليت گسترده دعوتگران زمينه را براى اظهار دعوت
فراهم آورد. در چين شرايط به سال 128 هجرى امام عباسى
ابومسلم را به رهبرى دعوتگران خراسان منصوب كرد و به آنان
نوشت كه از او اطاعت كنند، ولى دعوتگران ، وى را نپذيرفتند
تا آن كه با ابراهيم امام ملاقات كرده صحت كار او را معلوم
كردند و ابومسلم يك چند تن دعوت مخفيانه را ادامه داد تا
آن كه در جمادى الثانيه سال 129 هجرى با هفتاد تن از
نقيبان به قصد ديدار با امام عباسى و كسب تكليف عازم مكه
شد. در قومس نامه ابراهيم امام به او رسيد كه به وى فرمان
داده بود هر جا نامه به او رسيد، قحطبه را با اموال و
هدايا به مكه بفرستد و خود با ديگر نقيبان به خراسان
بازگردد و دعوت را آشكار كند؛
(567) از اين رو وى به خراسان بازگشت و در
روستاى فنين از توابع مرو
فرود آمد (شعبان 129 هجرى ) و پس از مشورت با سليمان بن
كثير و ديگر نقيبان ، قاصدانى به طخارستان ، بلخ ، مروروذ،
طالقان ، خوارزم و ديگر نواحى فرستاد تا در رمضان 120 هجرى
دعوت را آشكار كنند و به آنان اجازه داد كه اگر پيش از
موعد مقرر دشمن متوجه آنان شده شمشير كشيده از خود دفاع
كنند (پيش از اين استفاده شمشير برايشان ممنوع و حرام
بود) ابومسلم دو شب گذشته از ماه رمضان 129 هجرى ، به
روستاى سفيدنج
(568) منتقل شد و در منزل سليمان بن كثير
فرود آمد و دعوتگران را براى اظهار دعوت و گرد آمدن افراد
به اطراف فرستاد و چون شب پنجشنبه 25 رمضان 129 هجرى فرا
رسيد. پرچم هاى ظل (سايه ) و
سحاب (ابر) را كه پرچم
پيروزى خوانده مى شد و بنابر برخى از منابع بر آنها آيه
اذن للذين يقاتلوون بانهم ظلموا و
ان الله على نصر هم لقدير
(569) نوشته شده بود بر نيزه هاى به درازاى
سيزده و چهارده متر بسته برافراشتند و سياه پوشيدند و بر
فراز قله هاى ناحيه خرقان آتش افروختند. افروختن آتش
نشانه آنان براى آشكار كردن دعوت و پيوستن به ابومسلم بود.
در يك شب اهالى شصت قريه به او پيوستند و روزهاى بعد از
روستاها و نواحى ديگر مردم كه بيشتر از موالى بودند و به
دعوت پيوسته بودند، با شعار يا محمد
يا منصور گروه گروه به ابومسلم ملحق مى شدند. آنان
در حالى كه سياه پوشيده بودند در حالى برخى پياده و برخى
بر اسب و دراز گوش سوار بودند و چوبدستى هاى كه كافر كوب
خوانده مى شد و نصف آن را سياه كرده بودند، در دست داشتند
و بر خران خويش بانگ مى زدند و آنها را مروان خطاب مى
كردند. تعريض بر مروان بن محمد آخرين خليفه اموى كه مروان
حمار ناميده شده بود.
ابومسلم براى مقابله با والى خراسان دژ سفيدنج را مرمت
كرده در آن موضع گرفت . نزاع و تعصب قبايل عرب در خراسان
مانع شد ه نصر سيار والى آن جا بتواند به موقع قيام
ابومسلم را سركوب كند،
(570) زيرا بين مضرى ها به رياست نصر و
يمانى ها به رهبرى جديع بن على كرمانى بر سر حكومت خراسان نزاعى درگير بود. افزون
بر اين ، شورش خوارج در خراسان عليه نصر نيز بر ضعف او افزوده بود. به هر روى
ابومسلم 42 روز در سفيدنج ماند و در اين مدت ، نصر سپاهى را براى سركوبى وى فرستاد.
ابومسلم مالك بن هيثم خراعى را به مقابله با وى روانه كرد. مالك ابتدا سپاه نصر را
به بيعت با الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله دعوت كرد و چون نپذيرفتند با آنان
پيكار كرده و بر ايشان پيروز شده و فرمانده آنان را به اسارت گرفت و نزد ابومسلم
برد. ابومسلم زخم هاى او را درمان كرد و پس از آن كه او را بسيار احترام و تكريم
نمود، به اين شرط آزادش كرد كه هر آنچه را كه ديده به تمام و كمال بازگويد، زيرا
دولتمردان خراسان ابومسلم و يارانش را به بت پرستى و اين كه آنان آدم كشى و تصرف در
اموال و زنان يكديگر را مباح مى شمارند، متهم مى كردند. ابومسلم در سفيدنج بود تا
آن كه ياران او بسيار شد و سياه جامگان از هرات و پوشنگ و مروروذ و طالقان و مرو و
نيشابور و سرخص و بلغ و چغانيان و طخارستان و ختلان و كش و نسف و نسا و ابيورد و
طوس و نخشب و ديگر نواحى خراسان به وى پيوستند و هنگامى كه او به ماخوان كه روستايى
بزرگ از توابع مرو است در آمد، سياه جامگان وى خراسان را به لرزه درآورده و شهرها و
روستاهاى بسيارى را تصرف كرده بودند. در هر منطقه كسانى كه به دعوت پيوسته بودند به
فرماندهى نقيبان و دعوتگران ، دعوت آشكار كرده و بر عامل شهر خود مى تاختند، و
قلمرو او را تصرف مى كردند. ابومسلم در ماخوان اردو زد و براى پيشگيرى از حمله
احتمالى نصر، خندقى حفر كرده در آن موضع گرفت و امور لشكر را سامان بخشيد. مالك بن
هيثم را رياست شرطه داد و خالد بن عثمان را به فرماندهى نگهبانان منصوب كرد. ديوان
جند را به كامل بن مظفر سپرد و اسلم بن صبيح را بر ديوان رسائل (نامه ها) گماشت و
قاسم بن مجاشع نقيب را به قضاوت و امامت جماعت منصوب كرد.
هنگامى كه ابومسلم در خراسان دعوت عباسيان را آشكار كرد و در تدارك تصرف خراسان
بود ( در سال 128 هجرى ) قبايل عرب مستقر در خراسان در چهار گروه كاملا جدا از هم
بر سر حكومت خراسان به پيكار بودند: اول : مضريان كه والى خراسان نصر سيار از آنان
بود و از او حمايت مى كردند، گروه دوم ، يمنيان به رهبرى جديع بن على كرمانى ازدى
بودند كه از حكومت هشت ساله نصر ( از سال 120 هجرى به بعد) و تعصب قومى او به تنگ
آمده و به مخالفت و پيكار با نصر برخاسته بودند؛ گروه سوم را خوارج شييبان بن سلمه
حرورى تشكيل مى دادند. آنان عليه نصر كه والى مروان بود به پا خاسته بودند و از اين
رو گاه با كرمانى عليه دشمن مشترك نصر بن سيار متحد مى شدند؛ گروه چهارم حارث بن
سريج مضرى و يارانش بودند كه آنان نيز عليه نصر كه نماينده حكومت اموى بود به پا
خاسته بودند. حارث سال ها پيش (سيزده سال پيش ) از ستم امويان به خاقان ترك پناهنده
شده بود تا آن كه يزيد بن وليد او را امان داد و او به خراسان بازگشت (سال 127 ه )،
ولى هنگامى كه مروان بن محمد خليفه شد به بهانه اين كه مروان امان يزيد را امضا نمى
كند با نصر سيار به مخالفت برخاست و نه تنها به توصيه نصر كه او را به اتحاد و
پرهيز از تفرقه سفارش مى كرد؛ توجهى نكرد، بلكه از نصر خواست تا عمالش را تغيير
دهد و خودش را از حكومت خراسان كناره گيرد و كار را به شورا واگذارد. حارث خود را
صاحب پرچم هاى سياه مى ناميد و نصر سيار و سران قبايل ديگر مردم را به اقامه عدل و
عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت مى كرد و خود بسيار ساده مى
زيست و اموالى را كه نصر و ديگران به او مى دادند به طور مساوى بين ياران خود تقسيم
مى كرد. شمار زياى از يمن و ربيعه دعوتش را پاسخ گفته به وى پيوستند. نصر براى جذب
حارث و تقويت خود در مقابل كرمانى كوشش فراوانى كرد و حتى به حارث پيشنهاد كرد كه
يكصد هزار دينار بگيرد و امارت ماوراءالنهر را بپذيرد، ولى حارث نپذيرفت . نيز تلاش
نصر براى جذب حارث و تقويت خود در مقابل كرمانى كوشش كرد ولى حارث نپذيرفت ، نيز
تلاش نصر براى درگير كردن حارث با كرمانى با اين وعده كه اگر كرمانى را از ميان
برداشتى من فرمان بردار تو هستم بى نتيجه ماند.
(571) سرانجام طرفين به داورى جهم بن صفوان
و مقاتل بن حيان رضايت دادند، ولى هنگامى كه داوران به كناره گيرى نصر و واگذارى
كار به شورا راى دادند نصر راى آنها را نپذيرفت و ياران خود را به همكارى با حارث
متهم كرد. حارث كسانى را فرستاد كه سيره و دعوتش را در مساجد و بازارها اعلام كنند
و به نصر و كرمانى پيغام داد كه هر يك از آنان عدل را به پا دارند و به كتاب خدا و
سنت عمل كنند، او را عليه دشمنش يارى خواهد كرد. كوشش هاى كه براى حل اختلاف به عمل
آمد موثر نيفتاد و سرانجام كرمانى و حارث با هم متحد شدند و همزمان با نصر به پيكار
برخاستند. نصر پس از آن كه چند نوبت آنان را شكست داد به اجبار از مرو خارج شد و
كرمانى بر مرو تسلط يافت و اموال مردم را غارت و خانه هاى بسيارى را ويران كرد.
حارث از اين كار كرمانى برآشفت و بر او خرده گرفت . گروهى از ياران حارث به خاطر
همكارى او با كرمانى از وى كناره گرفتند. حارث از كرمانى خواست تا كار را به شورا
واگذارد، ولى كرمانى امتناع كرد. سرانجام كار دو متحد به جنگ كشيد و حارث به دست
كرمانى كشته شد.
(572) نصر سيار كه ابومسلم را خطر اصلى مى
دانست كوشيد كه براى مقابله با او كرمانى را با خود همراه كند، ولى ناكام ماند و پس
از قتل حارث كار اين دو نيز به جنگ كشيد (سال 129 ه ). ابومسلم و شييبان خارجى از
دور بر پيكار آن دو نظاره مى كردند. ابومسلم براى جلوگيرى از اتحاد آنان تدبيرى
انديشيد به اين نحو كه براى شيبان نامه مى نوشت كه يمنيان بى خير و بى وفايند و به
آنان اعتماد مكن ، اگر من زنده بمانم احدى از آنان را زنده نگذارم و به قاصد مى گفت
كه از بين مضريان برود تا آنان او را بگيرند و نامه اش را بخوانند و نامه هاى ديگر
كه در آن از مضريان بد گفته بود براى شيبان مى فرستاد و به قاصد مى گفت كه از ميان
يمنيان برود تا از محتواى نامه آگاه شوند و بدين ترتيب هر دو طرف را به خود جذب
كند. افزون بر اين ، به نصر و كرمانى پيغام داد كه امام در مورد شما به من سفارش
كرده است و من از فرمان او سرپيچى نمى كنم .
(573)
پس از چند پيكار سخت كه بين كرمانى و نصر رخ داد، ابومسلم
دريافت كه هيچ يك بر ديگرى برترى ندارد و از آن جا كرمانى
با نصر شورش عليه خليفه اموى شمرده مى شد و اگر هم نيروى
كمكى مى رسيد به يقين براى نصر و عليه كرمانى بود و حتى
اگر هم كرمانى پيروزى نهايى مى يافت باز هم از نظر حكومت
يكى شورشى به شمار مى آمد، ابومسلم جانب كرمانى را گرفت و
او را عليه نصر يارى داد. اين كار بر نصر گران آمد و درصدد
برآمد تا بين كرمانى و ابومسلم جدايى اندازد؛ از اين رو به
كرمانى نوشت كه از ابومسلم بر حذر باشد و به او پيشنهاد
كرد كه براى مقابله با ابومسلم با هم صلحنامه اى امضا
كنند. ابومسلم در اردوگاه ماند و كرمانى براى نوشتن
صلحنامه با صد سوار به مرو آمد. نصر دريافت كه كرمانى به
خود مغرور شده است ؛ از اين رو پسر حارث بن سريج را كه
كرمانى پدرش را كشته بود؛ با سيصد سوار به سوى او فرستاد و
پس از پيكارى طولانى كرمانى كشته شد
(574) سال 129 هجرى . نصر سيار پيكرش را
بردار كرد و ابومسلم لشكرش را به سپاه خود ضميمه كرد. پس
از مرگ كرمانى ، پسرش على با هوادارانش به ابومسلم پيوست
او را عليه نصر يارى كرد. نصر كه هنوز از خستگى پيكار با
حارث نياسوده بود، به اجبار به پيكارى سخت تر فرا خوانده
شد. از آن جا كه حارث ، كرمانى و شيبانى عليه حكومت به پا
خواسته بودند، هيچ يك عليه ابومسلم دست به اقدامى نمى
زدند، زيرا او هم عليه حكومت اموى قيام كرده بود.
در مدتى كه نصر با حارث و كرمانى و ابومسلم در پيكار بود،
پيوسته يزيد بن عمر بن هيبره والى عراق و مروان خليفه اموى
نامه مى فرستاد و كمك مى خواست و چون شاعرى توانا بود براى
تحريك آنان از شعر نيز بهره مى گرفت . وى در نامه اش به
مروان شعرى بدين مضمون نوشت ، از
ميان خاكسترها جرقه آتش مى بينم و نزديك است كه شعله آن
افروخته گردد. چه آتش با دو چوب افروخته شود و جنگ از سخن
آغاز مى گردد. اگر اين آتش را خاموش نكنيد جنگى سخت از
آن پديد مى آيد كه جوان نورس را پير كند و من به تعجب مى
گويم كاش مى دانستم بنى اميه بيدارند يا خواب ! اگر قوم ما
خفتگانند، بگو برخيزيد كه هنگام برخاستن است ، از جاى خود
بگريز و بگو بر اسلام و عرب درود باد! همچنين در
نامه اش به يزيد بن هبيره والى عراق شعرى بدين مضمون نوشت
: به يزيد پيغام برسان و بهترين
سخنان آن است كه راست باشد، زيرا دروغ سودى ندارد. بگو در
خراسان تخم ها ديده ام كه اگر جوجه كند عجايبى خواهى شنيد.
جواجه هاى دو ساله است اما بزرگ شده است . هنوز پرواز
نكرده است ، اما پر درآورده است . اگر به پرواز درآيد و
تدبيرى درباره آنها نشود، آتش جنگى را روشن خواهند كرد و
چه آتشى خواهد بود
(575) با آن كه اين نام ها به بهترين صورت
اوضاع خراسان را شرح مى داد، ولى هبيره
(576) در اعزام نيروى كمكى سستى كرد، و حتى
به نامه هاى پياپى مروان براى كمك به نصر توجهى نكرد، زيرا
از يك سو خود در عراق با خوارج و در جبال با عبدالله بن
معاويه هاشمى درگير نبردى سخت بود، و از سوى ديگر نصر
سيار، يك والى شورشى به شمار مى رفت ، زيرا پس از مرگ هشام
بن عبدالملك در سال 125 به استقلال بر خراسان حكم رانده و
منصور بن جمهور والى خليفه را به خراسان راه نداده بود.
مروان هم هنوز از پيكار با خوارج جزيره و شورش شهرهاى
شمالى شام فراغت نيافته بود؛ از اين رو هيچ كدام
نتوانستند، و يا نخواستند - به او كمكى برسانند و مروان در
پاسخ نصر نوشت كه حاضر چيزى را مى
بيند كه غايب نمى بيند.
(577) شايد هم اوضاع خراسان را درست درك
نمى كردند و خطر را به درستى احساس نكرده بودند، مروان
وقتى از سستى ابن هبيره در اعزام نيروى كمكى آگاه شد، نامه
هاى تهديدآميز پياپى نوشت و او سپاهى گران به فرماندهى
پسرش داود كه جوانى نورس بود گسيل كرد، مروان طى نامه اى
اين كار را بر او خرده گرفت و به وى فرمان داد كه عامر بن
ضباره را كه پيش از آن سپاه عبدالله بن معاويه را در جبال
شكست داده بود، به فرماندهى سپاه بگمارد.
ابن هبيره فرمان او را اطاعت كرد و سپاه خراسان را در پيش
گرفت و وقتى به گرگان رسيد كه نصر از خراسان فرار كرده و
نيروهاى ابومسلم خراسانى را تسخير كرده و در تعقيب نصر تا
گرگان پيشروى كرده بودند.
نصر چون از جانب عراق و شام نااميد شد، كوشيد، تا براى مقابله با ابومسلم قبايل
عرب را متحد كند، از اين رو به شيبان حروى و ربيعه و يمن نامه نوشت و آنها را تشويق
كرد كه در برابر ابومسلم متحد شوند و براى ترغيب بيشتر آنان به اتحاد، شعرى بدين
مضمون برايشان نوشت : به ربيعه و يمن در مرو پيغام برسان و بگو پيش از آن كه خشم
نفعى ندهد به خشم آييد. شما را چه شده كه با خود پيكار مى كنيد، گويا خردمندان از
ميان شما رفته اند. دشمنى را به خود واگذاشته ايد كه اطراف شما را گرفته و نه دين
دارد و نه شرافت . اگر آنان را به نياكانشان نسبت دهيم ، نه چون شما از عرب هاى است
كه آنان را مى شناسيم و نه از موالى نام و نشان دار است ، اگر كسى از اصول دين آنها
از من بپرسد، خواهم گفت كه دينشان هلاكت عرب است . آنان سخنانى مى گويند كه نه از
پيامبر شنيده ام و نه در كتاب ها آمده است . تشويق و اشعار نصر موثر افتاد و قبايل
عرب خراسان ، مضر، ربيعه ، يمن و نيز شيبان ، خارجى توافق كردند كه اختلاف ميان خود
را به يك سال بعد موكول كنند و براى مقابله با ابومسلم متحد شوند. ابومسلم كه تا آن
وقت چهارده ماه از ظهورش مى گذشت رمضان 129 تا محرم 130 هجرى ، و جز پيكارى نه
چندان مهم كه با نصر داشت ، از هر گونه درگيرى پرهيز كرده بود و نيز بر بسيارى از
مناطق خراسان چون مرو روذ، هرات ، طالقان ، ابيورد،... دست يافته بود، چون از اتفاق
آنان آگاه شد ما خوان را كه مى ترسيد نصر آب را بر آن بندد ترك كرده و در روستايى
به نام آلين موضع گرفت . اين اولين بار بود كه دولتمردان خراسان در تدارك اقدامى
جدى عليه ابومسلم برآم ده بودند؛ از اين رو ابومسلم بى درنگ براى فروپاشاندن اتحاد
قبايل عرب دست به كار شد. نخست محرز بن ابراهيم را با گروهى فرستاد تا تداركات نصر
را كه از مرو روذ و بلخ و طخارستان مى رسد قطع كند. سپس به شيبان نامه نوشت كه ما
چندين ماه به تو كارى نداشتيم ، اكنون تو سه ماه با ما كارى نداشته با- بعد از آن
به على پسر كرمانى پيغام فرستاد: من مى دانم مى خواهى انتقام خون پدرت را از نصر
بگيرى ، من در اين راه تو را يارى مى دهم . پسر كرمانى براى آن كه از پشتيبانى
ابومسلم مطمئن شود، خواهان ملاقات با او شد، ابومسلم به تن خويش به نزد او رفت و دو
روز آن جا ماند. پسر كرمانى به او اطمينان داد كه او با نصر مصالحه نكرده و مى
خواهد انتقام پدرش را بگيرد. پس از اين ملاقات ، پسر كرمانى پيمان خود را با نصر
شكست و با او به جنگ پرداخت . شيبانى هر چند با ابومسلم توافق كرد كه با هم به صلح
باشند، ولى عليه نصر با او همكارى نكرد و بر پيمان خود باقى ماند. بدين سان ابومسلم
به نيروى تدبير توانست اتحاد نه چندان استوار قبايل عرب را از بين ببرد. (محرم 130 هجرى ).
چون اتحاد قبايل عرب از ميان رفت ، نصر و پسر كرمانى هر يك
جداگانه درصدد جذب ابومسلم برآمدند تا بدين وسيله خود را
در مقابل رقيب تقويت كنند، از اين رو نصر به ابومسلم نامه
ها و قاصدها فرستاد و از او خواست تا به مضر بپيوندد. از
سوى ديگر، پسر كرمانى نيز كارى مشابه كرد و اين نامه نگارى
و رفت و آمد قاصدان مدتى به درازا كشيد و تا آن كه ابومسلم
از آنان خواست كه هيات هاى خود را بفرستند تا او يكى را
انتخاب كند. دو هيات به اردوگاه ابومسلم وارد شدند. وى از
نقيبان شورايى را تشكيل داد كه تصميم بگيرند و طبق سفارش
امام عباسى كه گفته بود: بين يمنيان
فرود آى ، با ربيعه مهربان با- و از مضر دورى گزين
. به آنان سفارش كرد كه جانب ربيعه و يمن را بگيرند. تنى
چند از نقيبان از جمله سليمان بن كثير و طلحة بن رزيق و
مرثدئ بن شقيق سخن گفتند و كارهاى زشت مضريان را برشمردند
و آنان را ياران بنى اميه و كشندگان خاندان پيامبر صلى
الله عليه و آله خواندند. سرانجام شوراى نقيبان اعلام كرد
كه با پسر كرمانى متحد خواهد شد، چون دو هيات به اردوگاه
خود بازگشتند ابومسلم از جدايى و تفرقه ميان عرب مطمئن شد،
از آلين به ماخوان منتقل شد.
پسر كرمانى چون موافقت ابومسلم را عليه نصر به دست آورد،
به ابومسلم پيغام داد كه ما از يك و شما از سويى ديگر به
مرو درآييم و نصر را از آن بيرون كنيم ، ابومسلم پاسخ داد:
من از همدستى تو با نصر در امان
نيستم ، تو به شهر درآى و نبرد آغاز كن ، و من تو را به
سپاه يارى مى دهم از اين رو پسر كرمانى و يارانش
وارد شهر مرو شدند و با نصر به پيكار پرداختند و اومسلم
شبل بن طهمان را با گروهى به شهر فرستاد، شبل وارد مرو شد
و در قصر بخاراخذاه (بزرگ
بخارا) فرود آمد و به ابومسلم پيغام داد كه وارد شهر مرو
شود. ابومسلم سپاه بياراست و هنگامى كه دو گروه (نصر و پسر
كرمانى ) به سختى با هم به پيكار بودند، آهسته و بدون
درگيرى و در حالى كه آيه و دخل
المدينة على غفلة من اهلها فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من
شيعته و هذا من عدوه
(578) را مى خواند وارد شهر مرو شد و به
كاخ امارت رفت (ربيع الثانى 130 هجرى )؛ سپس به طرفين درگير پيغام داد كه دست از
جنگ بردارند كه كار به پايان رسيده است . دو گروه به اردوگاه هاى خود برگشتند و
بدين سان ابومسلم به نيروى تدبير توانست از تعصب و نزاع قبايل عرب بهره ببرد و بدون
جنگ مرو را تصرف كند. بعد از آرام شدن اوضاع ، ابومسلم فرمان داد تا از سپاهيان و
ساكنان مرو بيعت بگيرند و نسخه بيعت چنين بود با شما بر عمل به كتاب خدا و سنت
پيامبرش محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و فرمانبرى از برگزيده خاندان پيامبر صلى
الله عليه و آله الرضا من اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله بيعت مى كنم و نيز
بر اين كه مواجب و حقوقى نخواهم تا آن كه واليان خود به ما بدهند، و براى وفاى به
اين بيعت با خدا و عهد و پيمان مى بندم و به طلاق زنان و آزادى بندگان و پياده رفتن
به زيارت خانه خدا سوگند مى خورم ؛ سپس گروهى را به رهبرى لاز بن قريظ كه از نقيبان
و دعوتگران فعال و با سابقه بود، نزد نصر سيار فرستاد و او را به كتاب خدا و رضاى
آل محمد صلى الله عليه و آله فرا خواند. نصر كه مى ديد از يمن و ربيعه و خراسانيان
چه بر سرش آمده و تواناى مقابله با آنان را ندارد، خواسته آنها را پذيرفت و وعده
داد كه بيعت خواهد كرد، ولى چون از عاقبت كار نگران بود، در رفتن تاخير كرد تا شب
فرا رسيد. شبانگاه به ياران خود فرمان داد كه شبانه به مكان امنى بروند. يكى از
ياران وى - سالم بن احوز - گفت : امشب آمادگى رفتن نداريم ، فردا شب خواهيم رفت .
روز بعد ابومسلم سپاه خويش بياراست و كارها را سامان داد و دوبار لاهز را با يارانش
براى آوردن نصر فرستاد. نصر گفت : چه زود برگشتيد لاهز پاسخ داد: گريزى از بيعت
نيست . نصر گفت : اگر چنين است من كسى را نزد ابومسلم مى فرستم ، اگر نظر او اين
بود نزدش مى آيم و تا فرستاده ام بازگردد وضو مى گيرم و آماده مى شوم لاهز كه از
تسليم نصر مطمئن بود با قرائت آيه اين گروه توطئه مى كنند كه تو را بكشند، پس
بيرون شو، من از نصيحت كنندگان تو هستم
(579) او را از تصميم ابومسلم آگاه كرد .
نصر با شنيدن آيه بن منزلش داخل شد و گفت كه منتظر است تا فرستاده اش از نزد
ابومسلم بازگردد. چون شب درآمد، نصر با خانواده اش و تنى چند از يارانش از در پشتى
منزل - يا باغ - بگريخت ، در حالى كه لاهز و يارانش منتظر بودند تا از منزل خارج
شود و او را نزد ابومسلم ببرند. چون ابومسلم از فرار نصر آگاه شد به اردوگاه نصر
رفت و سران سپاهش را به بند كشيد و با پسر كرمانى شبانه به تعقيب نصر پرداخت ، ولى
به او دست نيافت و تنها همسر او (مرزبانه ) را يافتند. پس از فرار نصر، ابومسلم
كسانى را كه براى آوردن او فرستاده بود فرا خواند و گفت : نصر به چه چيزى بد گمان
شده و فرار كرده است ؟ آنان اظهار كردند كه چيزى نمى دانند. ابومسلم پرسيد از شما
كسى حرفى زد؟ گفتند: فقط لاهز آيه ياد شده را خواند. ابومسلم دانست كه قرائت اين
آيه موجب فرار نصر شده است و طبق اصل به هركس شك كردى او را بكش لاهز را گردن زد؛
سپس در مورد سران سپاه نصر با ياران مشورت كرد. يكى از آنان ، ابوطلحه گفت :
تازيانه ات را شمشير و زندانت را قبر قرار ده پس فرمان داد همه را كه 24 تن بودند
گردن زدند. هر چند ابومسلم توانسته بود بر نصر سيار كه نماينده حكومت اموى بود غلبه
كند، ولى هنوز رقيبانى سر سخت چون شيبان و پسران كرمانى در خراسان بودند كه بايد از
آنان نيز رهايى مى يافت .
ابومسلم تا اين زمان كه قيام وى وارد هفدهمين ماه خود شده بود از برخورد با
شيبان پرهيز كرده بود؛ ولى اكنون شرايط تغيير كرده بود و او خود را امير خراسان مى
دانست ؛ از اين رو به شيبان كه از مرو بيرون بود پيغام فرستاد، كه يا بيعت كند يا
از خراسان خارج شود. شيبان از پسر كرمانى كمك خواست ، اما تقاضايش رد شد؛ از اين رو
به سرخس رفت و جمعى فراوان از بكر بن وائل بدو پيوستند. ابومسلم نه تن از ازديان را
نزد او فرستاد و از او خواست كه از جنگ دست بدارد. ولى شيبان فرستادگان را زندانى
كرد و به ابومسلم اعلان جنگ داد. ابومسلم ناگزير سپاهى را به مقابله او فرستاد و او
را شكست داده كشت ( سال 139 هجرى ) با كشته شدن شيبان ، تنها رقيب باقى مانده پسر
كرمانى بود، ولى آنان نسبت به پسر كرمانى خطر كمترى داشتند. ابومسلم با از ميان
برداشتن ، پسران كرمانى ، على و عثمان تدبيرى انديشيد. ابتدا از على خواست كه ياران
نزديكش را معرفى كند تا آنان را جايزه و خلعت بخشد و به امارت شهرها منصوب كند، سپس
تصميم گرفت دو برادر را از هم جدا كند؛ از اين رو عثمان را به امارت بلخ كه تازه از
شورشيان مضرى پس گرفته شده بود . منصوب كرد؛ ولى او از مضريان شكست خورد و در چند
پيكار سخت بسيارى از يارانش كشته شدند. ابومسلم يكى از سردارانش ، ابوداود را به
يارى وى فرستاد و خود همراه على پسر بزرگ كرمانى عازم نيشابور شد كه نصر سيار در آن
جا موضع گرفته بود. ابومسلم با داود قرار گذاشته بود تا كه او على را بكشد و
ابوداود عثمان را. ابوداود به بلخ رفت و عثمان و يارانش را به بهانه اين كه او را
به امارت جبل منصوب كرده است . از بلخ بيرون كرد، چون عثمان از شهر بيرون رفت ،
ابوداود او و يارانش را گرفته گردن زد. در همان روز ابومسلم نيز على را با ياران
نزديكش از ميان برداشت . با كشته شدن پسران كرمانى ، تمام رقيبان ، ابومسلم يكه تاز
ميدان شد و بيشتر خراسان سر به فرمان وى نهاد و او كارگزاران خود را بر شهرها و ولايات گمارد.
ابومسلم بر بيشتر خراسان غلبه يافت كه قحطبة بن شبيب از نزد ابراهيم امام بازگشت
و چون امام عباسى پرچم ويژه اى براى او بسته بود، ابومسلم او را بر مقدمه سپاه خود
گماشت و سپاهى گران به او سپرد و آنان را به اطاعت او فرمان داد و او را در عزل و
نصب افراد آزاد گذاشت ، سپس او را به طوس به مقابله تميم بن نصر سيار كه سپاهى به
استعداد سى هزار نفر گرد آورده بود فرستاد. قحطبه در پيكارى سخت تميم را كشت و سپاه
وى را در هم شكست و روانه نيشابور شد. نصر سيار كه پس از فرار از مرو از سرخس و طوس
به نيشابور آمده بود و حدود چهار ماه در آن جا اقامه كرده بود، با شنيدن خبر شكست و
كشته شدن پسرش ، از نيشابور به قومس گريخت و قحطبه در رمضان 130 هجرى ، حدود يك سال
پس از اظهار دعوت به نيشابور در آمد و رمضان و شوال را در آن جا ماند.
نصر سيار كه به قومس گريخته بود، در آن جا كه يارانش پراكنده شدند و او در گرگان
به نباتة بن حنظله عامل اموى گرگان پيوست . نباته فرمانده مقدمه عامر بن ضباره بود
كه ابن هبيره بنا به فرمان مروان او را براى يارى نصر سياره به خراسان فرستاد، ولى
سپاه او در فارس و اصفهان با عبدالله بن معاويه كه بر آن جا غلبه كرده بود سر گرم
پيكار شده بود و عبدالله را شكست داد و سپس نباته به رى و از آن جا به گرگان آمده
بود و پيش از آن كه به خراسان برسد، نصر شكست خورده و گريخته بود و اكنون در گرگان
به او پيوسته بود. قحطبه در ذى قعده سال 130 هجرى از نيشابور عازم گرگان شد در اول
ذى حجه سال 130 هجرى دو سپاه رو در روى يكديگر صف كشيدند. سپاه اندك قحطبه در مقابل
لشكر گران نباته خود را باخت . لشكر نباته همه عرب و بيشتر آنان شامى بودند و بيشتر
سپاه قطحبه را ايرانيان موالى ، تشكيل مى دادند؛ البته در سپاه قطحبه هم عرب بود
ولى بيشتر عرب يمنى بودند و طى ساليان دراز زبان و فرهنگ ايرانى و خراسانى گرفته
بودند. قحطبه براى تقويت روحيه سپاه خود روح قومى و ميهنى را در آنان زنده كرد و وى
طى سخنان گفت : اى اهل خراسان ، اين سرزمين ، از پدران شما بود، آنان به سبب روش
پسنديده و عدالتشان بر دشمنانشان پيروز مى شدند تا آن كه روش خود را تغيير داده ستم
پيشه كردند، در نتيجه خداوند بر آنان خشمگين شد و پادشاهى شان را گرفت و خوارترين
ملت نزد آنان ، عرب را بر ايشان چيره كرد تا آن كه بر سرزمينشان غلبه كردند. آنان
مدتى در اين سرزمين به عدالت رفتار كردند و به عهد خود وفا مى كردند و مظلومان را
يارى مى كردند تا اين كه روش خود را تغيير دادند و ستم پيشه كردند و اهل تقوى و
نيكى از آل رسول را ترساندند. در نتيجه اكنون خداوند شما را بر آنان چيره ساخته تا
به وسيله شما انتقام آل محمد صلى الله عليه و آله را از آنان بگيرد، زيرا شما كيفرى
سخت به آنان خواهيد داد، چرا كه از ايشان خونخواهى مى كنيد. امام به من خبر داده
است كه در چنين روزى شما با چنين سپاهى از آنان مى جنگيد و بر آنان پيروز مى شويد
(580) اين سخنان موثر افتاد و در پيكارى كه
بين دو سپاه درگرفت ، خراسانيان مردانه پايدارى كردند و سپاه نباته را شكست دادند.
نباته در اين پيكار كشته و سرش نزد ابومسلم فرستاده شد. قحطبه حدود سى هزار تن از
اهالى گرگان را كه قصد شورش عليه او را داشتند به دم شمشير سپرد. نصير سيار از
گرگان به رى گريخت و از آنجا به هبيره و مروان نامه فرستاد و كمك . ابن هبيره
فرستادگان وى را زندانى كرد، ولى با نامه تهديدآميز مروان سه هزار سپاه به يارى نصر
فرستاد كه كارى از پيش نبردند. سرانجام نصر در رى مريض شد و هنگامى كه به سوى همدان
مى رفت در ساوه در دوازدهم ربيع الاول سال 131 هجرى در 85 سالگى درگذشت .
قحطبه پس از فتح قومس و گرگان ، راه رى را در پيش گرفت و در صفر سال 130 هجرى
اين شهر را نيز فتح كر و چون خبر فتح رى به ابومسلم رسيد، از مرو به نيشابور آمد و
در آن مستقر شد. پس از آن كه كار رى بر هواداران عباسى راست آمد، هواداران اموى و
نيز باقى مانده سپاه نباته به سوى همدان و نهاوند گريختند. قحطبه بى درنگ حسن پسرش
را به همدان گسيل كرد و خود در رى به ضبط راه ها و سامان دادن امور همت گماشت و راه
هاى ارتباطى را چنان به دقت زير نظر گرفت كه كسى بدون اجازه نامه مخصوص حق عبور
نداشت . چون حسن بن قحطبه به سوى همدان رفت ، والى اموى همدان با ياران خود شهر را
رها كرده به نهاوند رفت ، حسن نيز پس از فتح همدان به نهاوند رفته و آن را محاصره
كرد. گويا سرنوشت چنين بود كه براى دومين با مى بايست سرنوشت نهايى ايران در نهاوند
تعيين شود. از سوى ديگر، عامر بن ضباره ، كه از سوى ابن هبيره به پيكار عبدالله بن
معاويه در فارس فرستاده بود، پس از شكست عبدالله خود در فارس مستقر شده و نباته را
براى يارى نصر سيار به خراسان گسيل كرده بود، چون خبر شكست نباته به ابن هبيره
رسيد، به عامر و فرزند خود داود بن يزيد كه همراه عامر بود فرمان داد كه به مقابله
قحطبه برخيزند. قحطبه نيز براى يارى رساندن به فرزندش حسن كه نهاوند را در محاصره
داشت ، از رى به سمت اصفهان حركت كرد، سرانجام دو سپاه در رجب سال 131 هجرى در
نزديكى اصفهان با هم رويا و شدند. سپاه عامر را كه حدود يكصد هزار و به قولى يكصد و
پنجاه هزار نفر بود، عسكرالعاسكر مى ناميدند. قحطبه نيز بيست هزار خراسانى همراه
داشت . پيش از جنگ ، قحطبه قرآنى بر سر نيزه بسته برافراشت و سپاه شام را به داورى
قرآن فراخواند، ولى شاميان او را با دشنام پاسخ دادند. سرانجام جنگ درگرفت و پس از
پيكارى نه چندان سخت عامر، كشته شد و سپاه او شكست خورد. پس از شكست و مرگ عامر،
قحطبه بيست روز در اصفهان ماند و سپس در نهاوند به پسرش حسن پيوست و نهاوند را سه
ماه - از شعبان تا شوال 131 هجرى - در محاصره گرفت و براى كوبيدن شهر منجنيق هاى را
در اطراف آن نصب كرد. تمام هواداران اموى كه از خراسان ، گرگان ، رى ، همدان و
اصفهان گريخته بودند در نهاوند محاصره شدند و از دو گروه جداى از هم ، عرب هاى
خراسان و سپاه شام ، تشكيل شده بودند. قحطبه پيكى به سوى خراسانيان داخل شهر فرستاد
و آنان را امان داده و به سوى خود خواند، ولى آنان نپذيرفتند، سپس پيكى را با
همين رسالت نزد شاميان فرستاد، آنان امان وى را پذيرفته درها را گشودند و به
خراسانيان گفتند كه براى خود و شما امان گرفته ايم . قحطبه سران عرب خراسانى را
گرفته و هر يك را به يكى از فرماندهان خود سپرد؛ سپس اعلام كرد كه اسيران خود را
كشته سر آنان را نزد او بياورند. بدين سان تمام كسانى كه از ابومسلم گريخته بودند؛
از جمله پسر حارث بن سريج و پسر نصر سيار در نهاوند كشته شدند؛ ولى به شاميان آزارى
نرسيد. بدين گونه شهرى كه يك قرن پيش تسخير آن براى عرب فتح الفتوح شمرده مى شد،
اكنون باز پس گيرى آن يك فتح الفتوح ديگر ش ولى اين بار به زيان اعراب ( سال 131هجرى ) .
گويى بعد از يك قرن استيلا، اعراب مهاجم از ايران عقب
رانده مى شدند و قدم به قدم در حال عقب نشينى همان راهى را
طى مى كردند كه صد سال پيش در آغاز فتوح آن را در حال
پيشروى طى كرده بودند. با اين تفاوت كه سرعت عقب نشينى
آنان بيشتر از سرعت پيشروى آنان بود. هنگام پيشروى از
نهاوند كه به سال بيستم هجرى فتح شده بود تا خراسان كه به
سال 32 هجرى گشوده شد دوازده سال در راه بودند، ولى اكنون
قحطبه اين مسير را - از نيشابور تا نهاوند - را تنها در يك
سال پيموده بود با آن كه اعراب در حال عقب نشينى سپاهى
گران و منظم تحت فرما داشتند به خلافت ايرانيان آغاز فتوح
كه هر شهر جداگانه و بدون نيروى نظامى منظم از خود دفاع مى
كرد. به هر روى از آغاز ظهور دعوت در رمضان 129 هجرى تا
فتح نيشابور يك سال به درازا كشيد و از نيشابور تا نهاوند
نيز يك سال .
قحطبه پس از فتح نهاوند، نيروهاى خود را به دو بخش تقسيم
كرد: گروهى حدود چهار هزار تن را به فرماندهى عبدالملك بن
يزيد خراسانى ، ابوعون ، به سمت شهر زور در شمال عراق
فرستاد كه پس از پيكارى نه چندان سخت مقدمه سپاه عبدالله
پسر مروان را شكست داد و غنيمت فراوان گرفت و در نزديكى
موصل مستقر شد. قحطبه نيز نيروى كمكى زيادى در حدود سى
هزار تن به يارى او فرستاد ( ذى حجه سال 121 هجرى ) بخش
دوم سپاه قحطبه كه بيشترينه سپاه او بود براى فتح كوفه و
مقابله با هبيره والى عراق كه نيروى عظيمى گرد آورده بود و
در جلولاء موضع گرفته بود، راهى جنوب عراق گرديد . قحطبه
از قرماسين ( كرمانشاه حلوان و خانقين بدون درگيرى گذشت و
در عكبرا از دجله گذشت و درد مما نزديكى انبار فرود آمد و
در آن جا از كشتى پلى ساخته و از فرات گذشت و از جانب غربى
آن راه كوفه را در پيش گرفت . ابن هبيره كه از قصد او
آگاهى يافت با سپاهش كه از سوى مروان نيز تقويت شده بود از
جولاء در 23 فرسخى كوفه به سوى جنوب حركت كرد و در مداين
از دجله گذشت و عازم كوفه شد. دو سپاه از دو سوى فرات به
سمت كوفه در حركت بودند تا آن كه سپاه قحطبه در جباريه
دوبار از فرات گذشته ، به جانب شرقى رفت و در پيكارى نه
چندان سخت مقدمه ابن هبيره را شكست دادند (هفتم محرم 132
هجرى ). ابن هبيره نيز با شنيدن خبر شكست مقدمه سپاهش از
جنگ پرهيز كرده و به واسط گريخته و در آن پناه گرفت . با
آن كه سپاه مروانيان شكست خورد، قحطبه نيز مفقود شد.
درباره چگونگى مرگ وى روايات گوناگونى در دست است . گويند
قحطبه پيش از رويارويى دو سپاه گفته بود كه اگر براى من
اتفاقى افتاد، حسن بن قحطبه فرمانده سپاه است ؛ از اين رو
سپاهيان با او بيعت كرده و كارها به او سپردند.
درمدتى كه سپاه خراسان در نزديكى كوفه با ابن هبيره سرگرم
پيكار بود، محمد بن خالد به عبدالله قسرى كه امويان پدرش
خالد را به روزگار هشام بن عبدالملك كشته بودند سياه
پوشيده و در كوفه خروج كرد ( دهم محرم 132 هجرى ) و موفق
شد عامل اموى كوفه را از شهر فرارى دهد و بر دارالاماره
چيره شود. وى كه از مرگ قحطبه آگاه نبود، همان شب نامه اى
به او نوشت و چيره شدن خود بر كوفه را به اطلاع او رساند.
قاصد نامه را نزد حسن بن قحطبه برد و او چند روز پس از مرگ
قحطبه به كوفه درآمد و نزد ابوسلمه رفت و كارها و فرماندهى
سپاه را به او سپرد. ابوسلمه به اردوگاه سپاه در حمام اعين
رفت . سپاهيان با او كه وزير آل محمد صلى الله عليه و آله
ناميده مى شد بيعت مى كردند. ابوسلمه حسن بن قحطبه را به
مقابله ابن هبيره به واسط فرستاد و حميد بن قحطبه را با
گروهى به مداين روانه كرد و محمد بن خالد را بر كوفه گماشت
. نيز فرماندهى را به اهواز، بصره و جاهاى ديگر فرستاد و
تا تمام منطقه را از عاملان اموى پاكسازى كنند و جز بصره و
واسط در ساير جاها موفق بودند.
در مدتى كه ابومسلم در خراسان ، و قحطبه در بخش غربى ايران
سرگرم پيكار بودند، تا مقدمات حكومت عباسى را آماده سازند،
مروان آخرين خليفه اموى خبر يافت كه رهبر اصلى قيام خراسان
ابراهيم بن محمد عباسى است و در حميمه شام مستقر است ؛ از
اين رو او را گرفته زندانى كرد. ابراهيم چون مطمئن شد كه
از دست مروان رهايى نخواهد يافت ، طى نامه اى كه با غلام
خود فرستاد برادرش ابوالعباس سفاح را جانشين خود كرد.
خاندان عباسى و به ويژه سفاح كه در حميمه احساس خطر مى
كردند مخفيانه حميمه را به مقصد كوفه ترك كردند و در محرم
سال 133 هجرى و به قولى در صفر آن سال هنگامى كه سپاه
خراسان پشت دروازه هاى كوفه با ابن هبيره سرگرم پيكار بود،
در كوفه بر ابوسلمه وارد شدند و او آنان را در خانه وليد
بن سعد ازدى كه در محله ازدى بود جاى داد و تا چهل روز تا
دو ماه ورود آنان را به كوفه مخفى نگاه داشت ، و هر گاه از
امام مى پرسيدند، پاسخ مى داد: هنوز
زمان ظهورش فرا نرسيده است . منابع تاكيد دارند كه
ابوسلمه وقتى از مرگ ابراهيم آگاه شد تصميم گرفت حكومت را
به (اهل بيت پيامبر) بسپارد؛
(581) از اين رو سه نامه نوشت به يك قاصد
سپرد تا در مدينه به ترتيب آنها را به امام صادق عليه
السلام ، عبدالله محض و عمر الاشرف از اولاد امام سجاد
عليه السلام برساند. وى از آنان خواسته بود تا به مدينه
بيايند و حكومت را به دست گيرند. ابوسلمه به قاصد تاكيد
كرد كه اگر جعفر بن محمد پاسخ مثبت داد دو نامه ديگر را از
بين ببرد و در غير اين صورت دو نامه ديگر را به قاصد
برساند. قاصد نامه اول را به امام صادق عليه السلام رساند،
امام پس از اطلاع از مضمون نامه - و ناب به بيشتر منابع
نخوانده - آن را روى شعله چراغ گرفته سوزاند. و چون قاصد
از آن حضرت خواست تا پاسخ نامه را بدهد، امام فرمود:
پاسخ آن بود كه ديدى قاصد
نامه دوم را نزد عبدالله بن حسن معروف به عبدالله محض برد،
وى گفت : من پير شده ام ولى فرزندم محمد - كه مهدى اش مى
ناميدند - براى اين كار مناسب است . عبدالله بى درنگ به
ديدار امام صادق عليه السلام شتافت و با خوشحالى او را از
مضمون نامه مطلع كرد و افزود:
ابوسلمه از من خواسته است كه حكومت را به عهده بگيرم ،
امام فرمود: ابوسلمه از چه وقت شيعه تو شده است ؟ آيا تو
ابومسلم و ديگر دعوتگران را به خراسان فرستاده اى ؟ آيا
آنان را مى شناسى ؟ قاصد نامه سوم را نزد عمرالاشرف برد و
او پاسخ داد: من صاحب نامه را نمى
شناسم تا پاسخش را بدهم .
(582) در منابع شيعه در اين باره يك نكته
اضافى وجود دارد و آن اين كه پيش از رسيدن سپاه خراسان به
عراق ؛ ابوسلمه در ملاقات با امام صادق عليه السلام از او
خواست تا خلافت را عهده دار شود كه آن حضرت نپذيرفت و پس
از ورود سپاه عراق در اين مورد به امام نامه نوشت ، امام
پاسخ داد: جواب همان است كه حضورى
گفتم .
(583)
از بررسى و مقايسه منابع مختلف نمى توان به نتيجه روشن و
قاطعى درباره صحت و سقم اين گزارش دست يافت ، منابع تقريبا
به اتفاق مى گويند كه ابراهيم امام در صفر 132 هجرى
درگذشته است . نيز سپاه خراسان در نيمه محرم سال بر كوفه
چيره شده است . همچنين گزارش منابع درباره ورود خاندان
عباسى و مدت اختفاى آنان در كوفه گوناگون است . برخى ورود
آنان را در صفر و مدت اختفا را چهل روز نوشته اند
(584) و برخى ديگر ورود را در محرم و مدت
اختفا را دو ماه دانسته اند.
(585) از طرفى در مورد تاريخ بيعت سفاح نيز
گزارش ها يكسان نيست و بين 28 ذى حجه ، سيزده ربيع الاول ،
سيزده ربيع الثانى ، تا نيمه جمادى الاولى و نيمه جمادى
الثانى مختلف است .به هر حال آن چه به واقع نزديك تر است
اين كه خاندان عباسى در نيمه اول محرم به كوفه وارد شده و
پس از دو ماه اختفا، سفاح در سيزده ربيع الاول ظهور كرده
است ؛ بنابر اين ابوسلمه در مدت بين صفر (مرگ ابراهيم ) تا
سيزدهم ربيع الاول امكان نامه نوشتن را داشته است .
نكته اساسى در اين جا پاسخ به اين پرسش است كه چرا امام
صادق عليه السلام پيشنهاد ابوسلمه را نپذيرفته است . از
پاسخ امام به عبدالله بن حسن كه فرمود:
خراسانيان از چه وقت شيعه تو شده
اند؟ آيا تو ابومسلم را به خراسان فرستاده اى ؟ آيا آنان
را مى شناسى ..... چنين بر مى آيد كه از اوضاع و
شرايط سياسى درك درستى داشته و به اين نكته آگاه بوده است
كه انتقال خلافت به اين آسانى ميسر نيست و شرايط و زمينه
مساعد براى انتقال فراهم نشده است ، زيرا ابومسلم و
خراسانيان و دست كم دعوتگران و نقيبان كه ركن اصلى قيامند
تنها امام عباسى را رهبر خود مى دانند و كس ديگرى را به
رهبرى نخواهند پذيرفت . افزون بر اين ، اگر امام پيشنهاد
ابوسلمه را هم مى پذيرفت باز انتقال خلافت به علويان امرى
غير ممكن بود؛ چنان كه عبدالله بن حسن كه اين پيشنهاد را
پذيرفت نيز كارى از پيش نبرد. از سوى ديگر، اين احتمال
دور نيست كه اين نامه هم دسيسه اى از سوى عباسيان بوده است
براى شناختن رقيبان آينده از بنى هاشم .
به روى ابوسلمه در كوفه مردد و متفكرانه منتظر بازگشت فرستاده اش بود و همچنان
سپاه خراسان را در انتظار ظهور اما نگاه داشته بود تا آن كه ابوحميد، محمد بن
ابراهيم حميرى ، يكى از فرماندهان سپاه ، در كوفه به سابق خوارزمى كه غلام ابراهيم
امام بود و پس از وى به خدمت ابوالعباس سفاح درآمده بود برخورد كرد و از ابراهيم
امام پرسيد. سابق او را از مرگ ابراهيم و جانشينى سفاح و اين كه مدتى است با
خاندانش در كوفه مخفى شده اند، آگاه كرد. ابوحميد از سابق خواست كه او را نزد آنان
ببرد، ولى سابق كه نمى خواست بدون اجازه سفاح كسى را از مخفيگاه آنان مطلع كند،
وعده فردا داد. فرداى آن روز ابوحميد به ملاقات سفاح رفته و دست و پايش را بوسيده و
بر وى به خلافت سلام كرد. سپس با ابراهيم بن سلمه كه خدمت گزار ابراهيم بود و اكنون
به خدمت سفاح در آمده بود و بيشتر دعوتگران او را مى شناختند به اردوگاه برگشته با
ابوالجهم ، يكى از فرماندهان سپاه ملاقات كردند، و پس از مشورت به ديگر فرماندهان
تصميم گرفتند كه بدون آگاه ابوسلمه با سفاح ملاقات كنند؛ از اين رو گروهى از
فرماندهان سپاه به ملاقات سفاح رفته و بر او به خلافت سلام كرده و با او بيعت كردند
ابوالجهم و موسى بن كعب به اردوگاه برگشتند، ولى ديگران - حدود ده تن - براى حفاظت
از جان سفاح در مخفيگاه ماندند. چون ابوسلمه از جريان آگاه شد، بى درنگ به ديدار
سفاح شتافت . ابوالجهم به ابوحميد پيغام فرستاد كه ابوسلمه به ديدار امام مى آيد،
اجازه ندهيد كسى همراه او به اتاق امام داخل شود؛ از اين رو ابوسلمه تنها با سفاح
ملاقات و بر او به خلافت سلام كرد. فرداى آن روز كه جمعه دوازده يا سيزده ربيع
الاول بود سپاهيان سلاح پوشيده و در دو طرف مسير صف كشيده منتظر خروج امام بودند.
سفاح بر استرى ابلق نشسته در حالى كه ديگر خاندان وى ، او را همراهى مى كردند به
دارالاماره كوفه وارد شد و سپس براى انجام مراسم بيعت عمومى به مسجد كوفه رفت . پس
از بيعت بر منبر رفت و طى سخنانى خود را سفاح ناميد. بدين سان پس از سى و دو سال
دعوت پيوسته و به نيروى تدبير و شمشير خراسانيان ، دولت امويان برافتاد و دولتى
ديگر از پسر عموهاى پيامبر صلى الله عليه و آله بنياد شد كه موالى ، ايرانيان ، در
بنياد و اداره و بقاى آن بيشترين نقش را
داشتند.
گر چه سفاح در كوفه به عنوان خليفه جديد اعلام شد، ولى
هنوز امويان نيروى قابل توجهى در اختيار داشتند. ابن هبيره
در واسط پناه گرفته بود و مروان با سپاهى گران از حران به
سمت موصل كه ابوعن در آن موضع گرفته بود مى شتافت . سفاح
پس از مراسم بيعت عمويش عبدالله بن على را - به ولايت عهدى
- براى مقابله با مروان با لشكرى جرار از خراسانيان به
يارى ابوعون فرستاد.
گر چه در آغاز مروان توانست مقدمه عباسيان را بشكند، ولى
در پيكار نهايى كه حدود چهارم جمادى الثانى 132 هجرى در
زاب بالا واقع شد، عبدالله بن على موفق شد با سپاه خود كه
حدود بيست هزار تن بودند سپاه 120 هزار نفير مروان را شكست
بدهد. گويند در اين نبرد مروان هر چه به سپاهيانش فرمان مى
داد اطاعت نمى كردند، از اين رو، دستور داد اموال زيادى را
حاضر كردند؛ سپس اعلام كرد پايدارى كنيد اين اموال از آن
شماست . سپاهيان اموال را بر مى داشتند و جنگ نكرده مى
رفتند. مروان به فرزندش عبدالله دستور داد كه به انتهاى
سپاه برود و هر كسى كه اموال را برداشته و قصد رفتن دارد
بكشد. چون عبدالله با پرچم و سپاه زير فرمانش به سمت عقب
حركت كرد، ديگر سپاهيان فرياد برآوردند:
شكست ، شكست و سپاه مروان رو
به فرار نهاده براى گذشتن از دجله به سوى پل هجوم بردند،
پل شكست و جمعى فراوان غرق شدند. گفته اند شما غرق شدگان
بسى از شمار كشتگان بيش بوده است .
مروان پس از شكست زاب ، به حران ، دمشق ، فلسطين ، و
سرانجام به مصر رفت ، زيرا در هيچ يك از شهرهاى ياد شده او
را راه ندادند. عبدالله بن على برادرش صالح را بر مقدمه
سپاه خود گمارده به تعقيب مروان فرستاد. سرانجام مقدمه
صالح در 27 ذى حجه سال 132 هجرى در بوصير مصر در ايالت
سعيد شبانه با يك گروه اندك - حدود چهل تن - به فرماندهى
عامر بن اسماعيل بر مروان شبيخون زدند و مروان را كشته سرش
را نزد سفاح فرستاد. سفاح با ديدن سر مروان سجده اى طولانى
كرد و گفت : خداى را سپاس كه مرا بر تو پيروزى داد و
انتقام مرا از تو و خاندانت كه دشمنان دين هستيد، گرفت .
بدين سان طومار دولت اموى كه معاويه آن را بنياد گذارده
بود پس از نود سال حكومت به دست ملتى درهم پيچيده شد كه
نزد امويان از خوارترين ملت ها بود.