آداب تعليم و تعلم در اسلام
دكتر سيد محمد باقر حجتى
- ۱۴ -
3- گسيختن علائق و عوائق مادى از
خويشتن
شاگرد پوياى علم و دانش بايد - بقدر امكان و توانائى خود - ريشه هرگونه موانعى كه
او را از كسب علم و دانش منحرف و به خود مشغول مى سازد قطع كند، و پيوند و علاقه ها
و دلبستگى هاى مادى را - كه ميان او و حس دانشجوئى و كمال طلبى و كوشش ها و نيروى
تلاشش در تحصيل علم ، سدى ايجاد مى كند - از هم بگسلد.
او بايد از نظر آذوقه و خوراك به حداقل - ولو آنكه ناچيز و اندك باشد - و از نظر
لباس و جامه به مقدار پوشش بدن - ولو آنكه ژنده و مندرس باشد - قناعت و اكتفاء كند.
اگر انسان در برابر تنگناهاى زندگى و تنگدستيها، صبر و خويشتن دارى را در پيش گيرد،
در او ظرفيت و آمادگى كافى براى پذيرش و دريافت علم بوجود مى آيد و به گسترش علمى
دست مى يابد، و دلش از پريشانيها و اضطراباتى - كه آمال و آرزوهاى دور و دراز، آنرا
به بار آورده است - رهائى پيدا مى كند. در چنين دلى رهيده از تشويش و اضطرابهاى
مادى و دنيوى است كه آبشخورهاى حكمت و كمال روحى انسان به جوشش و فيضان مى افتد.
يكى از پيشينيان مى گويد: هر كسى كه علم و دانش حقيقى را در سايه فرازمندى نفس و
رفاه و آسايش زندگى ، جويا گردد سرانجام ناكام مى شود؛ ولى آنكه علم را در عين
خوارى و فروهشتگى نفس و تنگدستى و خدمت به علماء و مجالست با آنان پويا گرديد
توانست شاهد موفقيت و كاميابى را در آغوش گيرد (و پيروزمندانه در عرصه علم ، چهره
گشايد).
و همو مى گويد: فقط افراد تهى دست هستند كه داراى شايستگى (بيشترى ) - براى تحصيل
علم مى باشند. به اين دانشمند گفتند: حتى به مقدار كفاف و ضرورت هم ، مالدار باشد
چنين موفقيتى نصيب او نمى گردد؟ گفت : آرى
(308) (او حتى اين مقدار را هم نبايد داشته باشد تا آنكه ناگزير، علم و
دانش را بر هر چيز ترجيح دهد).
يكى از بزرگان گفته است : هيچ كسى مطابق دلخواه خويش نتوانست به مقامات و مدارجى از
اين علم (يعنى علوم دينى و الهى ) دست يابد مگر آنگاه كه فقر و تهيدستى به او آسيبى
رسانده ، يعنى دچار فقر گردد و (در نتيجه )، علم را ناگزير بر هر چيزى ترجيح دهد.
دانشمند ديگرى
(309) گفته است : هيچكس نمى تواند به اين علم و دانش نائل گردد مگر آنكه
دكه تجارت و مركز و كانون توجه انتفاعى خود را تعطيل نموده و باغ و بوستانش را به
ويرانى كشاند، و از دوستانش فاصله گرفته ، و (حتى ) اگر يكى از نزديكترين خاندان او
از دنيا برود در كناره جنازه او حضور نيابد. (البته منظور اين است كه طالب علم بايد
از هر گونه علائق و پيوند مادى ببرد تا به وصال مطلوب و معشوق علمى خويش نائل
گردد).
اگرچه انسان ، در تمام بيانات مذكور، احساس گزافه گوئى مى كند؛ ولى هدف اينگونه
بيانات و گفتارها اين است كه بايد دانشجو در طى تحصيلات خويش ، داراى قلبى آرام و
فكر و انديشه اى متمركز باشد. (مسلما افرادى كه دلهاى آنان در گرو آمال گوناگون ،
دستخوش پريشانى است و فكر آنان به خاطر تراكم مشاغل انتفاعى و مادى ، فاقد تمركز در
مسائل علمى است نمى توانند به هدف مطلوب خود يعنى بينش دينى و علم و دانش نائل
شوند).
استادى به يكى از دانشجويان خود گفته بود: لباس و جامه خود را با رنگ تيره اى ، رنگ
آميزى كن تا انديشه كثيف شدن و شستشوى آن ، فكر ترا به خود سرگرم نسازد.(310)
به همين جهت گفته اند: اگر خواستار آن هستى كه علم و دانش ، بخشى از سرمايه هاى
خويش را در اختيار تو قرار دهد، ناگزيرى كه همه وجود و مصالح و منافع خود را در
اختيار علم و دانش قرار دهى (تا از درياى آن ، جرعه اى بنوشى . آرى براى نوشيدن از
اين آب حيات ، ناگزيرى كه تمام همت خويش را در فراگرفتن علم ، محدود سازى تا عطش
تو، اندكى فرو نشيند).
4- پرهيز از تاءهل و تشكيل خانواده
بايد دانشجو - تا آن زمان كه نياز علمى و تحصيلى خويش را برآورده نساخته باشد - از
تاءهل و تشكيل خانواده خوددارى ورزد؛ زيرا تاءهل و ازدواج ، بيشترين عامل سرگرمى
هاى غيرعلمى و بزرگ ترين مانع تحصيلى است ؛ بلكه مى توان آن را علت تامه همه موانع
تحصيلى تلقى نموده و تمام موانع را در آن خلاصه كرد.
يكى از بزرگان گفته است : علم و دانش را در قربانگاه ازدواج و تاءهل سر بريدند.
ابراهيم بن ادهم مى گويد: اگر كسى به تمتع از زنان عادت كند و به ملاعبه با آنان
خوى گيرد نمى تواند در تحصيل علم و دانش ، كامياب و رستگار گردد. يعنى اشتغال و
سرگرمى او به زنان ، وى را از كمال باز مى دارد.
اين مساءله (يعنى اصطكاك ازدواج و تاءهل با تحصيلات و كمالات علمى ) مساءله اى است
وجدانى كه در عين حال به تجربه رسيده ، و نتيجة بسيار روشن است و نيازى به استشهاد
و استدلال ندارد.
اساسا چرا ما بايد در اين مورد استدلال كنيم و شاهد بياوريم كه دانش آموختن با
تاءهل ، سر سازش ندارد؛ در حالى كه مى دانيم - بر فرض آنكه ازدواج يك فرد محصل و
دانشجو صحيح به نظر رسد - نتايجى بر آن مترتب مى گردد كه فكر و انديشه تحصيل علم را
دچار تشويش و اضطراب مى سازد؛ چون چنين محصلى پس از ازدواج ، گرفتار هم اولاد و
سرگرم تاءمين اسباب معيشت آن ها است . (و لذا فرصت هاى زيادى از عمرش در اين طريق
قربانى مى شود).
يكى از مثل هاى ساير و رايج ، اين است : (اگر
تو به خريدارى يك دانه پياز هم مكلف گردى ، به فهم و درك هيچ مساءله اى توفيق نمى
يابى )
(311) .
دانشجو نبايد تحت تاءثير رواياتى قرار گيرد كه مردم را به تاءهل و ازدواج تشويق مى
كند؛ زيرا اين گونه تشويق و ترغيب ، در جائى است كه امر واجب و مهم ترى - كه داراى
اهميت فزون ترى از ازدواج است - در برابر آن وجود نداشته و با آن معارض نباشد.
ما مى دانيم كه به ويژه در زمان ما: (عصر مؤ لف )، هيچ كارى سزاوارتر و پرارزش تر
از تحصيل علم وجود ندارد. و هيچ امر واجبى ، مضيق تر و فورى تر از تحصيل دانش در
زمان ما به چشم نمى خورد كه از لحاظ فوريت به پاى تحصيل علم برسد؛ زيرا تحصيل علم -
اگرچه گاهى نسبت به بعضى ، واجب عينى ، و گاهى نسبت به عده اى ، واجب كفائى است -
ولى در زمان بطور مطلق از واجبات عينى به شمار مى آيد؛ چون اگر هيچ كسى به واجب
كفائى قيام نكند و مردم به اندازه كافى ، وظيفه خويش را در اداء آن به انجام
نرسانند، آن واجب كفائى ، به واجب عينى مبدل مى گردد؛ از آن جهت كه همگان ، مورد
خطاب قرار گرفته و موظف به انجام آن مى باشند. و اگر ترك چنين واجبى را روا دارند،
گناهكار محسوب مى گردند. چنان كه اين مطلب در علم اصول فقه به ثبوت رسيده است كه
اگر در يك جامعه اى به واجب كفائى عمل نشود همه افراد آن جامعه گناهكارند.
(ولى ما نبايد عصر مؤ لف كتاب را با عصر خود مقايسه كنيم و با همان شدت لحن و سخت
گيرى ، دانشجو را از تاءهل و ازدواج بيزار سازيم ؛ زيرا در عصر ما محيط نابسامانى
از لحاظ اختلاط بى بندوبار زن و مرد و دختر و پسر در جوامع بشرى به چشم مى خورد كه
تمايلات عصبى جنسى را - حتى در افراد خويشتن دار و تقوى پيشه - تحريك مى نمايد.
براى اينكه دانشجو در اين رهگذر آلوده ساز و عفت سوز، گرفتار گناه نگردد و انحرافى
در او پديد نيايد تن در دادن به ازدواج ، كار مطلوبى به شمار مى آيد تا بتواند در
طى تحصيل ، از دين و تقوى خود - به وسيله اشباع مشروع تمايلات خدادادى - صيانت و
پاسدارى كند.
اگر دانشجو بتواند پاكدامنى خويش را حفظ كند، و در برابر عوامل انحراف آفرين ،
خويشتن را بپايد، مسلما ترك تاءهل و عدم تشكيل خانواده ، كارى بجا و شايسته است ،
تا بتواند در سايه فراغ بال و آسودگى خيال و رهيده از هم و غم زن و فرزند، به مساعى
علمى خود ادامه دهد).
5 - بر حذر بودن از معاشرت نادرست
بايد دانشجو از معاشرت با افرادى كه او را از مسير تحصيل و هدفش منحرف ، و به خود
سرگرم مى سازند خوددارى نمايد؛ زيرا ترك معاشرت با چنين افراد، از مهم ترين وظائفى
است كه بايد دانشجو با اهتمام كافى آن را رعايت كند. به ويژه با افراد نامتجانس و
نامناسب ، و بالاخص با افرادى كه كم خرد و تن آسان و بازيگوش مى باشند و عمر خويش
را به بطالت صرف مى نمايند؛ چون طبع و سرشت آدمى ، حالات معاشران خويش را مى ربايد
و چونان مى گردد.
مهم ترين آفت ها و آثار سوء معاشرت هاى نادرست و مجالست با نااهل ، هدر رفتن عمر
انسان - آنهم بدون هيچ فائده و بهره -، و از دست دادن هدف و از ميان رفتن دين و
آئين شخص مى باشد.
مساءله مهمى كه بايد دانشجو در معاشرت خود در نظر گيرد اين است كه فقط با افرادى
معاشرت كند كه خود به آن ها بهره اى رساند و يا او از آن ها بهره مند گردد. و اگر
احساس كرد كه به يار و رفيقى نياز دارد، رفيق و همدمى را براى خود انتخاب كند كه
صالح و شايسته و ديندار و پرهيزكار و باهوش باشد، رفيقى كه اگر فراموش شود به يادش
آورد. و اگر از وى يادى كند در صدد ياريش برآيد. و اگر نيازمند بود با او برادرى و
هم سازى كند. اگر دل تنگ گشت او را صبر و دلدارى دهد. آرى دانشجو از خلق و خوى چنين
يار و همدمى ، خوى و عادت و نيروى شايسته اى براى خويش فراهم مى آورد كه مى تواند
آن را در جهت نيك بختى خود به كار گيرد.
اگر نتوانست چنان دوست و رفيق مناسبى را براى خود بجويد و بيابد، بايد تنهائى و
غربت وار زندگى كردن را بر دوست و همدم نامناسب ترجيح دهد تا از آثار سوء يار و
همدم ناباب و نامناسب مصون بماند.
6- مداومت بر تحرك و كوشش علمى
بايد دانش آموختن دانشجو با حرص و ولع و اشتياق شديد، تواءم باشد و در تمام فرصت
هاى ايام تعطيل - اعم از شب و روز، و لحظه هاى مسافرت و اقامت در وطن (و بالاخره در
هر حال و زمان ) - خويشتن را براى اندوختن ثروت هاى معنوى ، تحت مراقبت گرفته و
همواره جوياى علم باشد. او نبايد راضى شود كه كمترين لحظه اى از فرصت هايش - جز به
مقدار ضرورت - در جهت غيرعلمى اختصاص دهد، از قبيل : خور و خواب و استراحت ،
استراحتى كه از رهگذر آن رفع كسالت نموده و قواى خويش را تجديد كند. او ناگزير است
با اشخاصى كه به ملاقات او مى آيند انس گرفته و گفتگو كند، و يا براى تاءمين و تهيه
آذوقه و ضروريات و نيازهاى ديگر، صرف وقت نمايد. و يا ممكن است كه دچار درد و
بيمارى و گرفتارى هاى ديگر گردد كه قهرا مقدارى از وقت و فرصت او در جهت غيرعلمى
قرار مى گيرد و بناچار نمى تواند در طى اين اوقات به وظائف تحصيلى و علمى خود
بپردازد؛ آرى او بايد وقت خود را ضايع نسازد؛ زيرا براى بازمانده عمر و فرصت هاى
انسان ، نمى توان بهائى تعيين نمود و آن را با هيچ قيمتى ارزيابى كرد. اگر وضع و
كيفيت دو روز هر كسى ، برابر هم باشد (و فرداى او بهتر از امروز نباشد) چنين كسى ،
مغبون و زيانكار است ؛ چون كالاى گرانبهاى عمر خويش را در برابر قيمت ناچيزى از دست
داده است .
آيا براستى مى توان كسى را عاقل و خردمند شناخت كه براى او امكان وصول به مقام و
درجه اى - كه انبياء و پيامبران ، وارث آنند - فراهم آمده است ؛ ولى او به راحتى
چنين فرصت گرانبهائى را از دست مى دهد؟ پيدا است كه چنين فردى را بايد نابخرد شمرد.
به خاطر همين هدف است كه گفته اند: علم را نمى توان در سايه آسايش و تن آسانى به
دست آورد.(312)
و گويند: بهشت و نيكبختى جاويد با مكاره و ناخوشى ها احاطه شده است .
(313) و نيز گفته اند: هر كسى ناگزير است براى چشيدن شهد و شيرينى عسل ،
نيش زنبور را تحمل كند. شاعرى در اين باره مى گويد:
(( لاتحسب المجد تمرا انت آكله
|
لن تبلغ المجد حتى تلعق الصبرا ))
(314)
|
مپندار كه مجد و عظمت ، همچون خرما و رطبى شيرين است كه بتوانى به آسانى آن را
تناول كنى . تو هرگز به مجد و عظمت نمى رسى مگر آنگاه كه تلخى صبر را بچشى و
ناگوارى آن را تحمل نمائى .
7- علو همت و كوشش در پويائى از مقام
والاى علمى
بايد دانشجو در تحصيلات خود، داراى همتى والا باشد. و با وجود اينكه مى تواند
اندوخته هاى انبوه علمى را در خويشتن ذخيره سازد به سرمايه كم و اندوخته هاى ناچيز
علمى قانع نشود. او نبايد كوشش خود را به آينده موكول سازد و آن را به عهده تاءخير
اندازد، و بگويد: مى توانم در فرصت هاى ديگر به اندوختن ذخائر علمى دست يابم و بدان
سرگرم گردم . تحصيل هر گونه مطالب سودمند را - هر چند كه اندك و ناچيز باشد - به
عهده تعويق نيندازد؛ بلكه حتى اگر هم بداند پس از لحظه اى آن فائده را از دست نمى
دهد و بدان دست مى يابد بايد فورا در صدد دست يازى به آن برآيد؛ زيرا در لابلاى
تاءخير در هر كارى ، ممكن است آفات و حوادثى زيانبار پيش آمد كند.
علاوه بر اين مى تواند لحظات آتيه و فرصت هائى را كه در پيش دارد اختصاصا صرف تحصيل
مطالب سودمند ديگر نمايد. حتى اگر براى دانشجو در درس خواندن ، مانعى پديد آيد
بايد با جد و جهد، سرگرم مطالعه و بررسى و حفظ كردن دروس خود برآيد، و چيزى را با
چيز ديگر خلط نكند. (يعنى به خاطر وجود مانع براى درس خواندن ، از مطالعه و حفظ
كردن مطالب ، دست برندارد و براى رهاكردن مطالعه و بررسى مطالب ، بهانه جوئى
ننمايد). اگر بخواهد فراگرفتن مطالب سودمند علمى را به آينده و زمانى موكول سازد كه
در آن زمان ، فارغ البال باشد، بايد بداند كه خداوند متعال ، چنين زمانى را هنوز
خلق نكرده است . (يعنى ممكن است چنين زمان و فرصت فارغ و مناسبى نصيب او نگردد)؛
بلكه او بايد بداند كه ناگزير در هر زمان و فرصتى ، امكان به وجود آمدن موانع و
عوامل تحصيل علم ، در پيش است .
عليهذا بايد تو، هر گونه عوائق و موانعى را - پيش از آنكه ترا كاملا از هم بدرد و
سدى در مقابل تحصيلات تو، به وجود آورد - برطرف ساخته و از قدرت وحدت و شدت اين
موانع بكاهى و آن ها را از هم بدرى . چنانكه در حديث آمده است :
(وقت و فرصت آدمى ، شمشير برنده اى است كه اگر تو پيشدستى كنى و آن را
قطعه قطعه سازى ، و به نفع خود از آن بهره مند گردى به هدف و مطلوب خويش دست مى
يابى . و گرنه اين شمشير زمان ، ترا قطعه قطعه مى كند و وجودت را در هم مى نوردد)
(و عمرت را در دستگاه گوارش مرور و گذر، و مجراى عبور خويش ، هضم مى كند).
يكى از اولياء و شخصيتهاى برجسته ، به همين نكته اشاره كرده ، و به منظور تشويق
مردم در وصول به مقامات عارفان ، ابيات زير را سروده است :
(( 1- و كن صارما كالوقت فالمقت فى عسى
|
2- و سرزمنا و انهض كثيرا فحظك ال
|
3- و اقدم و قدم ما قعدت له مع ال
|
خوالف و اخرج عن قيود التلفت
|
4- وجذ بسيف العزم سوف فان تجد
|
تجد نفسا فالنفس ان جدت جدت ))
|
1- مانند وقت و فرصت ، همچون شمشير برنده باش كه سرزنش و ملامت و خشم و غضب ، نتيجه
قهرى (عسى
)
(315) گفتن است ، (يعنى اينكه به آينده اميدوار باشى و كار امروز را به
فردا حواله كنى ). از عل و لعل
(316) گفتن و به آتيه دل بستن بر حذر باش ؛ زيرا اميد به آينده بستن
بزرگترين و خطرناك ترين علت و عامل و بيمارى و فلج شدن روح فعاليت و كوشش انسان است
.
2- در پهنه جهان و عرصه عالم ، روزگارى به سير و سياحت بپرداز و براى در هم كوبيدن
آرزوها قيام كن تا آنچه از عمرت - كه به خاطر تعويق در تصميم و اراده به بطالت سپرى
شد - با صحت عمل ، جبران گردد و اعمالت سر و سامان يابد.
3- اقدام كن و گام هايت را استوار دار و كارهائى كه عقب افتادگان و متخلفان در
انجام آن مسامحه و سهل انگارى كردند در فراسوى خويش قرار ده و آن ها را جلو انداز،
و از قيد و بندهاى انعطاف فكرى و دل مشغولى بيرون آى .
4- با شمشير عزم و اراده ، بوته هاى هرز (سوف
)
(317) و اميد بستن به آينده را از محيط فكرى خود قطع كن كه اگر بكوشى و
يا اگر به باشى ، گشايشى خواهى يافت . پس نفس تو - اگر تو كوشا باشى - كوشا خواهد
شد، و دل و جانت به نحو مطلوبى سامان خواهد يافت .
8 - رعايت مدارج علوم و دانشها از
لحاظ اهميت
بايد دانشجو در تنظيم و ترتيب علم آموزى و تحصيلات ، نخست به آن علمى روى آورد كه
از اولويت بيشترى نسبت به حال و شرائط او برخوردار است . او بايد تحصيل خود را از
آن علمى آغاز كند كه مهمتر و پرارزش تر مى باشد. و در ادامه تحصيلات خود، درجات
اهميت علوم و دانشها را به همين ترتيب در مد نظر قرار دهد.
بنابراين دانشجو نبايد - پيش از اشتغال به علوم مقدماتى و زمينه سازها - وارد
فراگيرى علومى گردد كه اين علوم ، نتايج و بازده آن علوم مقدماتى است . او نبايد
قبل از آگاهى لازم و متقن نسبت به آراء و نظريات مورد اتفاق دانشمندان در مسائل
عقلى و نقلى مربوط به اعتقادات ، وارد تحقيق در اختلافات دانشمندان در آن مسائل
گردد. (يعنى دانشجو - قبل از آنكه از لحاظ علمى پختگى پيدا كند - نبايد وارد بحث در
مناقشات دانشمندان در مسائل اعتقادى شود)؛ زيرا ورود در آراء مختلف دانشمندان و
غوررسى آنها (پيش از كسب مهارت و كارآئى علمى و استحكام اعتقاديات )، ذهن دانشجو را
سرگشته و حيران ساخته و عقل و انديشه او را دچار دهشت و بيم و اضطراب مى گرداند.
اگر دانشجو تحصيل خود را در يك فن آغاز كرد نبايد به فن ديگر روى آورد، مگر آنگاه
كه در آن فن ، كتاب و يا كتابهائى را به قدر امكان و با دقت و امعان نظر خوانده و
بررسى كرده ، و معلومات استوارى در آن بهم رسانده باشد. به همين ترتيب ، او بايد در
تمام علوم و فنون ، اين نكته را در نظر گيرد.
دانشجو بايد از جابجا شدن در درس از كتابى به كتاب ديگر و يا از فن و علمى به فن و
علم ديگر - بدون دليل موجه و هدف عقلائى - سخت بپرهيزد؛ زيرا اين كار، نمايانگر
دلتنگى و دلسردى و نشان دهنده عدم موفقيت دانشجو در تحصيل علم مى باشد.
چنانچه اهليت و آمادگى دانشجو براى تحصيل علم ، محرز گشت و معرفت و شناخت در او
استحكام و رسوخ يافت حقا نبايد او هيچ فنى و فنون مطلوب و پسنديده و هيچ نوعى از
انواع علوم مفيد را رها سازد؛ بلكه بايد در آن فنون به مطالعه و بررسى عميق سرگرم
گردد، به گونه اى كه بر مقاصد و هدفهاى نهائى آن فنون كاملا دست يابد. اگر عمر و
زندگانى با او مساعد بود و توفيق الهى شامل حال او گرديد و او را برانگيخت و تحركى
در او ايجاد كرد، در صدد تبحر و كسب تخصص در آن برآيد. و گرنه به ترتيب
(الاهم فالاهم ) به فن
مهمتر و پرارزش تر روى آورد؛ زيرا علوم و دانشها (ى دينى ) به هم نزديك هستند، و
غالبا ميان برخى از آنها نسبت به برخى ديگر، پيوند و خويشاوندى وجود دارد.
ولى بايد دانست كه عمر آدمى براى تحصيل و غوررسى همه علوم و دانشها ظرفيت كافى
ندارد. بنابراين حزم و دورانديشى ايجاب مى كند كه انسان از هر علمى ، گزيده و
بهترينش را برگيرد، و تمام قواى خود را صرف فراگرفتن علمى ، نمايد كه از لحاظ شرافت
و اهميت و ارزش در راءس همه علوم قرار دارد. و اين علم عبارت از دانش و معرفتى است
كه بتواند به حال آخرت و معنويت انسان سودمند باشد، علمى كه كمال نفس و تزكيه باطن
را در سايه اخلاق و اعمال نيكو بارور مى سازد. (و بالاخره آن علم و معرفتى كه انسان
ساز است ، برترين علوم و دانشها به شمار مى آيد). و بطور خلاصه : اين علم ، از راه
شناخت قرآن كريم ، و معرفت سنت ، و علم مكارم اخلاق ، و امثال آنها به دست مى آيد
كه بازگشت همه علوم به آنها است . (و اين معارف مى تواند آدمى را به حيثيات و شئون
والاى بشريش رهنمون گردد). البته انسان نسبت به خود از هر كسى ديگر، بيناتر است .
اين خداست كه بايد از او در توفيق و كاميابى مدد جست .
بخش دوم : آداب و آئين زندگانى شاگرد
با استاد و راهبر و پيشواى خود، و
وظائف ضرورى او در بزرگداشت حرمت وى
مقدمه
الف - بزرگداشت مقام استاد:
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام )
فرمود:
(يكى از حقوق عالم و دانشمند بر تو،
اين است كه زياده از حد، از او پرسش نكنى و دست به دامن او نگردى . اگر بر مجلس
عالم و دانشمند وارد شدى و ملاحظه كردى كه گروهى از مردم نزد او به سر مى برند بر
همه آنها سلام كن ، و سلام و درود ويژه خود را به آن عالم و دانشمند تقديم نما. و
براى نشستن ، جايگاهى را رو به روى او در برابرش انتخاب كن و پشت سر او منشين . با
گوشه چشم و چشمك زدن و يا با دست خود و در محضر عالم ، و در حضور او اشاره مكن . و
در مقام ستيز و مخالفت با سخن او، پى هم مگو كه فلانى چنين گفت ، فلانى چنان گفت .
از طول مصاحبت و همنشينى با عالم و دانشمند، ملول و دلتنگ مشو.
مثل و داستان دانشمند، مثل خرمابن است . بايد در انتظار آن به سر برى تا چه هنگامى
رطبى از شجره سخنان او بر تو فرو افتد (و شهد آن ، كام ترا شيرين سازد). عالم و
دانشمند از نظر اجر و پاداش از روزه دار و سحرخيز و شب زنده دار، و جنگجوى در راه
خدا، داراى بهره فزونترى است
(318) ).
در حديث مربوط به (حقوق
) - كه نسبة طولانى و مفصل است ، و از امام سجاد، زين العابدين (عليه
السلام ) روايت شده - چنين آمده است : (حق
راهبر و مدبر و كارساز زندگانى روحى تو - كه از مجراى علم ، وجودت را تحت مراقبت
خويش مى گيرد - اين است كه از او تجليل نموده ، و مجلس و محفل او را گرامى دارى ، و
به سخنان او كاملا گوش فرا دهى . و با چهره اى گشاده بدو روى آورى ، صدايت را -
هنگام گفتگو با ديگران در محضر وى ، و يا به هنگام گفتگوى با او - بلند نسازى . اگر
كسى از او سؤ ال كرد در پاسخ دادن به آن پيشدستى نكنى ، يعنى بگذار خود او پاسخ آن
پرسش را شخصا القاء نمايد. و با احدى در محضر او گفتگو نكن ، و از هيچ كس نزد او
غيبت ننما يعنى : اگر كسى نزد تو از او به بدى ياد كرد بايد در مقام دفاع و حمايت
از او برآئى ، و از او عيب پوشى كنى ، و محاسن و خوبيهاى او را به ديگران اظهار
نمائى . با دشمنانش همنشين نگردى ، و با دوستانش دشمنى نكنى .
اگر به اداء اين حقوق نسبت به عالم و دانشمند و استاد خويش ، موفق گردى ، فرشتگان
آسمانى در جهت خير و منافع تو گواهى خواهند داد كه تو آهنگ چنين استاد و دانشمندى
را داشته ، و علم و دانش را براى خدا و هدفى الهى از پيشگاه او فراگرفته اى ، به
براى مردم
(319) . (يعنى قصد تو برخوردار از اخلاص بوده است ).
ب - نكات جالب تربيتى در داستان موسى
و خضر (عليهماالسلام ):
خداوند متعال داستانى از موسى (عليه السلام ) در قرآن كريم بازگو فرموده كه او به
خضر (عليه السلام ) گفت :
(( (هل
اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا)
))
(320)
آيا مرا رخصت مى دهى كه در پى تو آيم تا رهنمودها و عوامل هدايت و واقعيت هائى را
كه آموختى اى ، به من تعليم دهى ؟.
يا آنكه موسى (عليه السلام ) پس از آنكه پاسخ مثبتى از جانب خضر (عليه السلام )
دريافت نكرد به او گفت :
(( (ستجدنى
ان شاء الله صابرا و لااعصى لك امرا)
))
(321)
مرا به خواست خداوند، خويشتن دار خواهى يافت و نيز سر از فرمان تو نپيچم .
در اين دو گفتار كوتاه حضرت موسى (عليه السلام ) گزيده اى از آداب و آئين هاى
شكوهمند به چشم مى خورد كه ميان يك شاگرد و معلم او اتفاق افتاده بود. و با وجود
اينكه مى دانيم كه موسى (عليه السلام ) پيامبرى عظيم الشاءن ، و داراى جلالت قدر و
منزلت ، و يكى از رسولان (اولواالعزم
) پروردگار بوده است ، عظمت شخصيت اين چنينى او مانع از آن نبوده است كه
آداب و آئين هاى در خور يك شاگرد نسبت به استاد را در نظر گيرد، و آنرا به كار
بندد. اگرچه شاگرد مورد نظر، يعنى موسى (عليه السلام ) به جهاتى ديگر - غير از مقام
شاگردى - از معلم و استاد خويش ، كامل تر و لايق تر بوده است .
اگر بخواهيم تمام آداب و نكات ظريف (تعليم و تربيت ) و مطالب دقيقى كه در لابلاى
گفتگوى موسى و خضر (عليهماالسلام ) به چشم مى خورد، (و خداوند متعال ، اين داستان
را به صورت فشرده اى در قرآن كريم بازگو فرموده است )، استقصاء و غوررسى كنيم از حد
و مرز موضوع كتاب خود پا فراتر مى نهيم . ولى ما نكاتى را بررسى مى كنيم كه به جمله
اول ارتباط دارد و آن عبارتست از آيه : ((
(هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا)
)) . اين آيه ، دوازده خصيصه و نكته سودمند تربيتى را به ما ارائه مى
كند:
1- موسى (عليه السلام ) خويشتن را تابع و پيرو استاد خود معرفى كرده است . اين
مساءله ايجاب مى كند كه مقام و منزلت موساى شاگرد، از مقام استادش خضر (عليه السلام
)، فروتر باشد؛ چون قاعدة مقام و مرتبت تابع ، نسبت به متبوع خود، فروتر و پائين تر
است .
2- موسى (عليه السلام ) با واژه (هل
آيا)، از خضر (عليه السلام ) اجازه و
رخصت مىطلبد. يعنى آيا اجازه مى دهى كه در پى تو آيم . چنين مطلبى نمايانگر مبالغه
عظيمى درتواضع مى باشد كه بايد شاگرد نسبت به استاد خويشمعمول دارد.
3- موسى (عليه السلام ) خود را در برابر معارف و آگاهى هاى خضر، جاهل و ناآگاه
معرفى كرده است ، و در حقيقت با عبارت : (على
ان
تعلمن )
(براى اينكه به من تعليم دهى )،
به ناآگاهى خويش و مقام والا و ارجمنداستادش ، اقرار و اعتراف نموده است . 4- موسى
(عليه السلام ) (با چنين تعبير) به عظمتنعمتى كه از راه تعليم عائد او گشته ، اقرار
كرده است ؛ زيرا او از خضر درخواست نمودكه همانگونه با او رفتار كند كه خداوند
متعال با خود او رفتار كرده است ، و در حقيقت درطى تعبير
(مما علمت رشدا) به خضر گفت
: شايسته است كه احسان تو، به من ، بهگونه احسان خداوند نسبت به خودت باشد. (يعنى
خداوندمتعال از طريق تعليم ، بر تو منت نهاد و به تو احسان فرمود؛ تو نيز همان منت
و احسانرا درباره من معمول دار و به من تعليم ده ). به همين جهت است كه گفته اند:
(من بندهكسى هستم كه علم و دانش را از او اخذ نمودم . اگر كسى مساءله اى
را به شخصى بياموزدزمام اختيار او را به كف گرفته و مالك او مى گردد)
(322) .
5 - معنى متابعت و پيروى كردن از شخص ديگر، اين است كه تابع ، همانند اعمال و رفتار
متبوع ، رفتار خويش را تنظيم نمايد. البته از آن جهت كه چون متبوع او چنين كرد؛
زيرا هيچ ملاك ديگرى نمى تواند جز انجام دستور متبوع ، معيار تبعيت باشد. اين نكته
به ما مى فهماند كه شاگرد و دانشجو بايد در نخستين گام خود در راه تحصيل ، اين
خصيصه و وظيفه را بكار دارد كه همواره در برابر گفتار و رفتار استاد، تسليم بوده و
با او نستيزد.
6- لزوم عمل به قوانين و راه و رسم متابعت - كه در اين آيه به چشم مى خورد - به هيچ
قيد و شرطى مقيد نيست ؛ بلكه لزوم عمل به آداب و آئين هاى متابعت ، به صورت مطلق
يعنى به گونه اى كه به هيچ قيد و بندى مقيد نشده است ، نشان دهنده لزوم بكار داشتن
منتهاى تواضع شاگرد نسبت به معلم و استاد مى باشد.
7- در آيه مذكور (در مورد وظيفه شاگرد نسبت به معلم )، اين جهات به ترتيب گوشزد شده
است : پيروى ، تعليم ، خدمت ، و تعلم و دانش جوئى (يعنى در اين آيه ، نظم و ترتيبى
راجع به نكاتى چند به چشم مى خورد كه بسيار جالب مى باشد؛ به اين معنى كه بايد
شاگرد در گام نخست ، تابع و پيرو معلم بوده ، و سپس معلم ، او را تعليم داده ، و
در سومين مرحله ، خويشتن را در خدمت به استاد قرار دهد تا سرانجام در نهائى ترين
مرحله ، از علم و دانش او برخوردار گردد و به علم آموزى نزد وى بپردازد).
8 - معنى و منظور جمله (هل اتبعك على
ان تعلمن ) اين است كه من بر اساس اين
متابعت - جز آموختن علم - هدف ديگرى ندارم . گويا موسى (عليه السلام ) به خضر (عليه
السلام ) چنين گفته باشد: من از رهگذر متابعت از تو، خواستار مال و جاه و مقام
نيستم . (و همين موضوع به ما هشدار مى دهد كه دانشجو نبايد در همرهى و همدمى با
استاد - جز علم و دانش - پوياى هدفهاى ديگرى باشد).
9- جمله (مما علمت
) اشاره به بخشى از معلومات خضر است كه آن را خداوند متعال به وى آموخته
بود، و در حقيقت موسى (عليه السلام ) مى خواهد به خضر بگويد: من جوياى برابرى و
هماوردى با تو در علم نيستم ، و نمى خواهم همه آنچه را كه از خدا آموخته اى فراگيرم
؛ بلكه مى خواهم به بخشى از معلومات تو دست يابم ؛ زيرا تو براى هميشه از من ،
فزونمايه تر و گرانقدرتر مى باشى . (يعنى هميشه مقام و منزلت استاد نسبت به شاگردش
- هر چند آن شاگرد عظيم القدر باشد - به مراتب ، برتر و والاتر است ).
10- و نيز همين جمله (مما علمت
)، نمايانگر اعتراف موسى است به اين كه خداوند متعال ، علم را در اختيار
خضر (و همه افراد بشر) قرار داده است ، و از آن چنين استفاده مى شود كه بايد علم و
دانش و معلم و استاد را ارج نهاده و قدرت منزلت او را والا برشمرد (و معلم بودن يكى
از سمت هاى الهى است ؛ چون بشر علم را از خدا فراگرفته است ).
11- كلمه (رشدا)
حاكى از آنست كه موسى از خضر، درخواست ارشاد و راهنمائى كرده است به گونه اى كه اگر
موسى از بركات ارشاد خضر بهره مند نمى گرديد، سرگشته و گمراه مى شد. همين نكته به
ما مى فهماند كه موساى شاگرد به مساءله شدت نياز خود به علم آموختن و تذلل و
فروهشتن مقام خويش و شكسته نفسى جالب توجه در برابر خضر، و نيز احتياج آشكار و علنى
خويش به علم و آگاهى استاد، اعتراف نموده است .
12- در حديث آمده است كه خضر (عليه السلام )، نخست مى دانست موسى (عليه السلام )
پيامبرى از بنى اسرائيل مى باشد، و او صاحب كتاب (توراة
)، و كسى است كه خداوند، - بى واسطه - با او هم سخن شد. (و لذا از او به
عنوان (كليم الله
) ياد مى كنند) و او را به وسيله معجزات و كرامات ، ويژگى داد. معهذا
موسى (عليه السلام ) با وجود چنين مناصب و مدارج رفيع ، با تواضع شگرفى - كه عظيم
ترين مدارج فروتنى را نمايانگر است - در برابر استادش ، موضع گيرى كرده است .
از نكته مذكور، نتيجه مى گيريم كه خضر در مقام استادى از لحاظ لياقت و شايستگى ،
مقام و منزلتش از موساى شاگرد، رفيع تر مى باشد؛ زيرا اگر كسى داراى احاطه علمى
فزونترى باشد، قهرا آگاهى او به محتوى و هدفهاى علوم و دانش ها - كه عبارت از همان
سعادت و نيكبختى و سرور و شادمانى و لذت و كاميابى است - بيشتر و فزونتر خواهد بود.
لذا حس كنجكاوى و كنكاش او در وصول به چنين سعادت و لذت ، تقويت شده ، و قهرا تجليل
و بزرگداشت او اهل علم ، از كمال بيشترى برخوردار خواهد بود.
ج - چند نكته تربيتى ديگر در سخنان
خضر:
با وجود اينكه خضر از چنان معرفت و آگاهى و مزيت نسبت به موسى و نبوت او بهره مند
بود، و نيز موسى با چنان ادب و تواضع شگرفى در برابر خضر، موضع گرفت ، معهذا خضر با
جوابى عالى و گفتارى نسبة خشونت آميز - كه حاكى از شكوهمندى خضر و گسترش شعاع قدرت
او، و بيانگر عدم رعايت نزاكت نسبت به موسى بود - به تواضع و فروتنى وى پاسخ مى
گويد، و بلكه موسى را به ناتوانى و ناشكيبائى توصيف مى نمايد و مى گويد:
(( (انك
لن تستطيع معى صبرا)
))
(323)
موسى ! تو هرگز توانائى خويشتن دارى با مرا ندارى .
اين گفتار كوتاه خضر (عليه السلام ) نيز حامل نكات سودمند فراوانى است ؛ از آنجهت
كه ضرورت اظهار ادب به معلم ، و عزيز شمردن و ارج نهادن علم و بزرگداشت مقام دانش
را به وجهى نمايان مى سازد كه انسان را وادار به تاءسى و سرمشق گرفتن از سخنان خضر
مى نمايد. اگرچه اين موضوع ارتباط وثيقى با موضوع بحث ما ندارد؛ ولى ما پاره اى از
اين نكات را به مناسبت بحث ، ياد مى كنيم ، نكاتى كه با كليات و اساس كتاب ما بى
ارتباط نيست و با آن بيگانگى ندارد.
اين نكات به ترتيب عبارتند از:
الف - خضر، موسى را به ناشكيبائى در امر علم آموختن توصيف مى كند. لازمه چنين
توصيفى آن است كه مقام موساى غير صابر و منزلت او در برابر افرادى صابر و خويشتن
دار - همچون خضر - پائين تر مى باشد، افراد شكيبائى كه خداوند متعال به آن ها وعده
كرامت داده و آن ها را به درود و رحمت و هدايت بشارت داده است
(324) .
ب - خضر با چنين تعبيرى كه استطاعت و توانائى موسى را بر صبر و خويشتن دارى در
برابر خود نفى كرده است ، ايجاب مى كند كه موسى به سعى و كوشش در صبر و خويشتن
دارى - همزمان با صبر خضر - چشم طمع و اميد ندوزد، و در صدد تحصيل اسباب چنين صبر و
خويشتن دارى - كه غالبا براى بشر، مقدور و ممكن نيست - برنيايد. آنچه كه مناسب با
شاءن استاد است اين است كه شاگرد به صبر و شكيبائى توصيه و سفارش كند، نه آنكه عجز
و ناتوانى او بر صبر را به وى اعلام نمايد.
ج - در اين آيه - با حرف (لن هرگز)،
قدرت و توانائى بر صبر و خويشتن دارى ،از موسى سلب شده است . و طبق نظر اجتماعى از
محققان و مفسران - از جمله : زمخشرى - اينحرف ، يعنى
(لن )، نفى ابد را اعلام مى
كند (كه موسى هرگز و براى هيچ زمانىتوان صبر و خويشتن دارى در كنار خضر را دارا
نبوده است ). چنين تعبيرى موجب ياءس ونوميدى و محروميت موسى از صبر و خويشتن دارى
در برابراعمال خضر مى شد؛ چون اين تعبير و گزارش و پيش بينى ، به وسيله معلم و
مقتداىراستين موسى ، يعنى خضر، گزارش و ابراز شده بود.
د - اينگونه تعبير: (انك لن تستطيع ...)
كه با حرف (ان
) آغاز و تاءكيد شده است - آنهم در طى جمله اسميه ، و نيز نفى استطاعت
به وسيله حرف (لن
)، نمايانگر اعلام منتهاى عجز و ناتوانى و تضعيف طرف يعنى موسى در صبر و
خويشتن دارى است .
ه- در همين تعبير به اين موضوع اشاره شده است كه اى موسى ! اگر پيش خود و با
مطالعه خويشتن ، چنين مى پندارى كه فردى صابر و خويشتن دار مى باشى بايد بدانى - كه
به گاه بودن تو در كنار من - از حال خود، چنانكه بايد و شايد، اطلاع ندارى ؛ زيرا
تاكنون با من ، مصاحب و همراه نشده اى (تا شعاع قدرت خويش را در صبر، بيازمائى و
ظرفيت خود را بازيابى ). صبرى كه من از تو نفى مى كنم ، و به تو اعلام مى نمايم كه
واجد آن نيستى ، صبر با من است . (و الا در صابر بودن تو - آنگاه كه با من همراه
نباشى - ترديدى ندارم ). من به اين حقيقت يعنى به عدم توانائى تو بر صبر با من ،
اطلاع بيشترى دارم ؛ چون نسبت به مقدار خواسته هاى علمى و نيز جهل و بى اطلاعى تو
درباره آنها، كاملا واقفم .
و - در اين تعبير، هشدارى وجود دارد كه انسان را متوجه عظمت و شكوه علم و دانش مى
سازد و نشان مى دهد كه بايد انسان در برابر عظمت علم ، سر تعظيم فرود آورد. علاوه
بر اين ، چنين تعبيرى به ما مى فهماند كه علمى آنچنانى ، به صبر و پايدارى شگرفى
نيازمند است كه در عهده امكانات توانائى بشرهاى عادى نيست ؛ زيرا ترديدى نداريم كه
موساى كليم الله پيامبر (عليه السلام ) از لحاظ مقام و منزلت ، برترين مردم ، و از
نظر شخصيت ، بزرگترين فرد، و از لحاظ صبر و خويشتن دارى ، نيرومندترين اشخاص بوده ،
و از لحاظ كمالات ، بر همه مردم ترجيح داشت ؛ (ولى معهذا تحمل علم و آگاهى هاى خضر
براى موسى ، مقدور نبود).
ز - هشدار ديگرى كه در تعبير مذكور وجود دارد اين است كه نبايد علم را صرفا در
اختيار كسى قرار داد كه از صبرى نيرومند و راءيى صحيح و متوازن و جان و روانى
مستقيم و معتدل برخوردار است ؛ چون علم عبارت از نورى است الهى كه شايسته نيست آنرا
در هر جائى و در اختيار هر كسى - بدون قيد و شرط و هر طور كه پيش آمد - قرار داد.
بلكه ناگزير بايد قبل از تعليم علم ، محل و مورد و فرد را مورد توجه و بررسى و
آزمايش قرار داده و قابليت او را از هر جهت احراز نمود.
ح - هشدار ديگرى كه در اين تعبير، نظر ما را به خود جلب مى كند اين است كه علم باطن
و درون - از لحاظ پايه و درجه - نيرومندتر از علم ظاهر مى باشد. و چنان علمى - بيش
از علم ظاهر - به قوت و استحكام باطن و استوارى صبر و خويشتن دارى نياز دارد. به
همين جهت موسى - به مقدار استعداد خويش - داراى احاطه اى در علم ظاهر بود. و البته
در تحمل اين علم ، بسيار قدرتمند بوده است . اما عليرغم چنان احاطه علمى و نيروئى
كه موسى از لحاظ علم ظاهر، واجد آن بوده است ، مورد تهديد خضر قرار گرفت ؛ به اين
معنى كه او را بيمناك ساخت كه براى تحمل علم باطن ، قادر بر صبر و خويشتن دارى نيست
. لذا او را به خاطر قلت صبر، از تحمل چنان عملى بر حذر ساخت .
منظور خضر از مبالغه در اعلام و اظهار عجز و ناتوانى موسى اين بود كه اى موسى !
تحمل علم باطن و سخت كوشى تو در فراگيرى آن ، بسى دشوار و ناهموار است . خضر چنين
هشدارى را در قالب بيان و تعبيرى آميخته با تاءكيد، به موسى اعلام كرد.
البته نبايد چنين تصور نمود كه مقصود خضر، آن بوده است كه تحمل علم باطن - به طور
كلى و به هيچوجه - براى احدى امكان پذير نيست ؛ (بلكه هدف او، اعلام به دشوارى و
سختى و گرانبار بودن تحمل علم باطن بوده است ) و گرنه موسى پس از اعلام مذكور، به
خضر نمى گفت :
(( (ستجدنى
ان شاءالله صابرا)
))
به خواست خداوند، خواهى ديد كه من ، فردى صابر و خويشتن دار و با ظرفيت هستم .
در آيات ديگرى كه داستان موسى و خضر (عليهماالسلام ) در آن ها به چشم مى خورد نكات
جالبى درباره آداب و وظائف مربوط به تعليم و تعلم وجود دارد كه از لحاظ محتوى ،
متناسب و همانند نكاتى است كه در مورد آيات ياد شده ، متذكر شديم . اگر كسى نكات
مربوط به اين آيات را بررسى كند به نكات ديگرى دست مى يابد كه در ساير آيات مربوط
به داستان موسى و خضر (عليهماالسلام )، وجود دارد كه انسان مى تواند با استمداد از
رهنمودهاى آنها به ساير اهداف خويش دست يابد.
بازگشت به موضوع وظائف شاگرد نسبت به استاد
پس از تمهيد اين مقدمه ، به مساءله آداب و وظائف ويژه شاگرد نسبت به معلم و استاد
بازگشت نموده و بر حسب آنچه كه دانشمندان - با الهام از متون و نصوص دينى - در اين
زمينه اظهار نموده اند، بحث خود را ادامه مى دهيم . اين آداب و وظائف شامل چهل امر
است :
1- ضرورت كاوش و جستجو از استاد و
معلم لايق و شايسته
مهمترين و پرارزش ترين آداب و وظائف معلم و شاگرد درباره استاد، اين است كه بايد او
- پيش از هر چيز - درباره كسى كه سرمايه علمى خويش را از ناحيه او به دست مى آورد،
و حسن خلق و آداب و آئين هاى رفتار خود را تحت رهبرى او فراهم مى كند، مطالعه و
بررسى نمايد، (يعنى درباره استادش تحقيق كند كه از لحاظ علمى و اخلاقى در چه پايه
اى قرار دارد)؛ زيرا اگر ما در نظر گيريم كه استاد مى خواهد شاگرد خود را تربيت
كند، و آلايشها و خويهاى پست ، و ريشه هاى رذائل اخلاقى را از دل و جان او بزدايد و
بر كند، و خلقهاى نيكو و فضائل اخلاقى را جايگزين آن ها سازد، اين كار و كوشش استاد
درباره شاگردش ، همانند كار و كوشش زارع و كشاورزى است كه مى خواهد خس و خار را از
زمين كشاورزى ، ريشه كن ساخته و گياههاى هرز و زيانبخش را از محيط كشاورزى خود از
بيخ و بن بر كند تا كشته و زراعت او به خوبى از زمين سر بر آورده و به نحو مطلوبى
برويد و رشد و نمو و بركت و فزونى آن ، كامل گردد (و در سايه اين كوشش ، به محصولى
مرغوب و مطلوب دست يابد).
هر استادى نمى تواند واجد چنين اوصاف و خصوصياتى باشد. استادانى كه واجد شرائط
مذكور باشند شديدا در اقليت قرار دارند؛ زيرا استاد واقعى حقا جانشين پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله ) و نائب رسول خدا است . هر فرد عالم و دانشمندى ، در خور
احراز مقام نيابت از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نيست .
بنابراين ، شاگرد و دانشجو بايد استادى را انتخاب كند كه از لحاظ اهليت و شايستگى
در حد كمال بوده و ديندارى او محرز، و مراتب شناخت و معرفت او مسلم و به پاكدامنى
معروف بوده ، و صيانت نفس او در برابر خواهش هاى دل ، مشهور باشد و مروت و جوانمردى
و مردانگى و احترام او به افكار عمومى ، و انصراف او محرز باشد. و نيز از نظر فن
تعليم به عنوان فردى باكفايت تلقى گردد، و از لحاظ تفهيم مطالب علمى ، از بيانى رسا
و ذهنى پويا و شرائط مطلوبى برخوردار باشد.
در بحثهاى گذشته پاره اى از اوصاف و خصوصيات يك استاد لايق و شايسته را ياد كرديم .
ولى بايد با تاءكيد خاصى در اينجا يادآور شويم كه : نبايد شاگرد، شيفته و فريفته
فزونى معلومات و آگاهيهاى علمى استاد گردد، آنهم استادى كه از نظر تقوى و ديانت و
جهات اخلاقى ، گرفتار نقص و كمبودهاى آشكارى مى باشد؛ چون زيانبار بودن چنين استادى
به اخلاق و دين و آئين شاگرد، به مراتب سخت تر و شديدتر از تيرگى هاى جهل و نادانى
است ، همان جهل و نادانى كه دانشجو مى كوشد هاله تيره آنرا از محيط افكار و انديشه
خويش بسترد. قطعا زيان استادانى اين چنين ، از زيان جهل و نادانى شديدتر است .
يكى از علماء پيشين گفته است : اين علم و دانش الهى ، عبارت از همان دين و آئين
آسمانى است . دقيق بنگريد كه دين و آئين خود را از چه استادان و معلمانى فرا مى
گيريد(325)
.
راه مناسب و روش ماءنوس در شناختن استاد شايسته ، اين است كه دانشجو بايد با اساتيد
معاصر، زياد به بحث و گفتگو نشسته و مجالست و همنشينى با آنان را ادامه دهد، و هر
چه بيشتر آنان را بيازمايد و تحقيق كند كه آيا اساتيد فن ، استاد مورد نظر او را از
لحاظ تعليم و تدريس تاءييد مى كنند، و آيا سمت تعليم و اخلاق او را مى ستايند، و
كيفيت بحث و تحقيق او را مى پسندند. (و بالاخره بايد دانشجو، جهات مذكور را براى
انتخاب استاد در نظر گرفته و سپس تحصيلات خود را نزد او آغاز كند).
شاگرد و دانشجو بايد از آنگونه اساتيدى بپرهيزد كه معلومات خود را از لابلاى كتابها
- بدون آن كه آن را نزد اساتيد فن بخوانند - فراهم آورده اند؛ چون اين احتمال قويا
وجود دارد كه چنين استادانى در فهم متون علمى از تحريف و تصحيف و اشتباه و لغزش ،
مصون نباشند؛ و در نتيجه ، شاگردان را نيز بلغزانند.
يكى از دانشمندان سلف گفته است : اگر كسى شخصا بينش دينى خود را از بطون متون علمى
- و استاد ناديده - فراهم آورد، در حقيقت ، سعى و اهتمام خويش را در تضييع و تباه
سازى احكام دينى ، مصروف داشته است
(326) .
دانشمند ديگرى مى گويد: از (صفحيون
(327) يا صحفيون ) بر حذر
باشيد، يعنى از كسانى كه شخصا - و بدون آنكه در محضر استاد بنشينند و از درس او
مستفيض گردند - مطالب را از لابلاى كتب علمى و نبشتارها، استخراج و استنباط مى
كنند؛ از اينگونه اساتيد دورى گزينيد، زيرا تباهكاريها و لغزانندگى آنان از اصلاحات
و درستكارى هاى آنها فزونتر است .
نبايد دانشجو، خود را مقيد سازد كه نزد استادان معروف و نامور به تحصيل پردازد، و
اساتيد منزوى و گمنام را از نظر دور دارد؛ زيرا پاى بند بودن به استاد مشهور و
معروف و عدم توجه به اساتيد گمنام ، بازده روح كبر و گردن فرازى شاگرد در برابر علم
و دانش مى باشد. بلكه بايد گفت گرايش به چنين روحيه اى ، عين حماقت و نابخردى است ؛
چون علم و حكمت ، گم گشته هر مؤ من و انسان پاى بند به ايمان است ، او علم و حكمت
را هر جا بيابد بدان دست مى يازد و آنرا بر مى گيرد، و وجود آنرا - در هر موردى كه
بتوان بر آن دست يافت - غنيمت مى شمارد)
(328) و طوق منت و احسان هر كسى كه او را در جهت علم و حكمت ، سوق مى
دهد به گردن مى نهد.
چه بسا ممكن است يك استاد خامل و گمنام از چنان لياقت و شايستگى علمى و اخلاقى
برخوردار باشد كه بايد براى خير و بركت علم ، به وى چشم اميد دوخت ؛ چون اگر استادى
در عين خمول و گمنامى ، لايق و شايسته باشد، سود و بهره او گسترده تر، و تحصيل علم
از ناحيه او داراى كمال فزونترى است .
اگر در احوال پيشينيان و پسينيان ، سير و سياحتى كنيم و زندگى نامه آنانرا از نظر
بگذرانيم به اين نتيجه مى رسيم كه سودمندترين عوائد علمى صرفا از سوى اساتيدى عائد
مى گشته است كه از لحاظ تقوى و نصيحت و دلسوزى نسبت به شاگردان ، حظ و نصيب فراوانى
را دارا بوده اند.
همچنين اگر آثار علمى و مصنفات آنان را مورد مطالعه قرار دهيم مى بينيم كه بهره
گيرى از اثر علمى يك دانشمند پرهيزكارتر، فزونتر بوده ، و موفقيت و كاميابى
دانشجويانى كه سرگرم تحصيل از روى متن چنين آثارى بوده اند، بيشتر و جالب تر مى
باشد.
اين قضيه در مورد دانشمندان فاقد تقوى و عارى از مزاياى انسانى ، و نيز در مورد
آثار علمى آنان ، نتيجه معكوسى را عايد دانشجويان مى گرداند. (يعنى دانشجويانى كه
نزد استادان عارى از تقوى درس مى خوانند و يا در تحصيل و درس خود، از آثار علمى
آنان استفاده مى كنند، خير و بركتى در كوشش آنها به چشم نمى خورد؛ بلكه در تحصيلات
خود با ناكامى و عدم موفقيت مواجه مى گردند).
|