آداب تعليم و تعلم در اسلام
دكتر سيد محمد باقر حجتى
- ۱۵ -
2- بايد استاد را به عنوان پدر واقعى
و روحانى تلقى كرد
دانشجو بايد بر اين اساس بينديشد كه استاد و معلم او، پدر واقعى و روحانى وى ، (و
خود او به منزله فرزند روحانى او است ). پدر (و فرزند) روحانى از پدر (و فرزند)
جسمانى ، با ارزش تر و ارجمندتراند.
بنابراين بايد دانشجو در اداء حق ابوت و وفاء به حقوق تربيت استاد - علاوه بر رعايت
ادب در حق او بدانگونه اى كه قبلا ياد كرديم - به شدت ، ساعى و كوشا باشد. و بيش از
ديگران به او احترام گذارد.
از اسكندر پرسيدند: براى چه به معلم و استاد خود بيش از پدرت ارج مى نهى ؟ در پاسخ
گفت : معلم ، منشاء و سبب زندگانى جاويد و پايدار من است . ولى پدر من ، مجراى وجود
زودگذر و ناپايدار من مى باشد. علاوه بر اين پدرها معمولا - همزمان با اعمال غريزه
جنسى با مادر - از توليد نسل و ايجاد فرزند و كمال او، غافل اند و در اين جهت ،
فاقد قصد و اراده مى باشند؛ بلكه قصد و اراده آنها متوجه لذت گيرى و كاميابى از اين
غريزه است كه از اين رهگذر - ناخودآگاه - فرزندى به ثمر مى رسد. بر فرض هم اگر پدر
- در حين زناشوئى - اراده توليد نسل و يا كمال آن را داشته باشد، ارزش اراده مقرون
با عمل ، از اراده عارى از عمل ، بيشتر است .(يعنى اگر هدف پدر - قبل از شروع به
عمل زناشوئى - مساءله توليد نسل و يا كمال او باشد، همزمان با عمل زناشوئى ، از
چنين اراده اى غافل مى باشد).
اما يگانه هدف و اراده معلم در تربيت شاگرد و فرزند روحانى ، تكميل وجود او است .
آرى او مى كوشد تا شاگرد را به كمال لايق خود نائل گرداند.
اصل وجود و هستى هر موجودى نمى تواند به آن ، ارزشى اعطاء كند مگر آنگاه كه وجود را
با عدم و نيستى بسنجيم . و الا خود وجود (فى
نفسه ) نمى تواند شرافت و ارزش موجود
را ارائه دهد؛ زيرا اينگونه وجود و هستى بسيط و ساده ، براى پست ترين موجودات مانند
كرمها و حشرات گندبو و خيزدوك ها نيز فراهم آمده است .
شرافت و ارزش هر وجود به كمال آن مربوط است . علت كمال وجود شاگرد، شخص معلم و
استاد او مى باشد (نه پدر او كه بايد او را صرفا مجراى وجود ساده و بسيط وى دانست
).
گويند: سيد رضى (قدس الله روحه
)، شخصيتى بزرگوار و بلند همت و داراى مناعت طبع بوده ، و از هيچ كسى ،
منت و احسانى (آزرم آفرين ) را نمى پذيرفت . وى داستان هاى شگفت آورى با خليفه
عباسى (و دولتمردان وقت ) دارد كه همگى آنها نمودار شخصيت والا و منزلت برجسته
انسانى اين مرد بزرگوار است . از آن جمله به خاطر نوزادى كه خداوند به سيد موهبت
فرمود، صله و هديه (كه فخرالملك وزير) براى او فرستاد (نپذيرفت
(329) ). امثال اينگونه داستان ها را به مقدار فراوان درباره سيد رضى ياد
كرده اند.
از آن جمله مى گويند: يكى از اساتيد وى ، روزى به او گفت : به من چنين گزارش شده
است كه خانه تو كوچك و تنگ و محدود است ، و گنجايش كافى ندارد، و در خور شاءن و
مقام تو نيست ؟ من خانه اى وسيع و بزرگ دارم كه در خور شئون تو مى باشد، و آنرا به
تو اهداء مى كنم ، و تو زندگانى خود را بدانجا منتقل كن . سيد رضى از قبول هديه
استاد، سر باز زد. ولى استاد اصرار ورزيد و سخن خود را تكرار كرد. سيد رضى گفت :
استاد عزيز! من تاكنون هرگز احسان و منت پدرم را با ديده قبول نپذيرفتم ، با وجود
داشتن چنين حالت روحى ، چگونه مى توانم احسان ديگران را قبول كنم ؟ استاد به او گفت
: حق من نسبت به تو از حق پدرت بر تو، عظيم تر و مهم تر است ؛ زيرا من پدر روحانى
تو هستم ؛ ولى پدر تو، پدر تن و جسد و جسم تو است . سيد رضى در برابر چنين استدلال
قوى ، تسليم بودن خود را اظهار كرده و هديه استاد را پذيرفت .
بر اساس همين نكته اساسى است كه يكى از فضلاء برجسته مى گويد:
(( من علم العلم كان خير اب
|
ذاك ابوالروح لا ابوالنطف ))
|
آنكه علم و دانش را به ديگران مى آموزد، بهترين پدر انسان به شمار مى آيد؛ چون او
پدر روحانى و مجراى كمال جان و روان انسان است ، او پدر نطفه نيست (كه ساختمان
جسمانى و هستى تن و بدن و اندام ناپايدار آدمى را بپردازد. بلكه او، روح و روان
انسانى را ولادتى نو و تازه و جاويد مى بخشد).
3- استاد را بايد به عنوان پزشك معالج
جان و روان برشمرد
شاگرد و دانشجو بايد با اين اعتقاد به خويشتن بنگرد كه او فردى مبتلا به بيمارى
نفسانى است ؛ زيرا مرض و بيمارى عبارت از انحراف جسم از مجراى طبيعى است . شخصيت
آدمى فطرة بر اساس سلامت روان ، و علم و بينش ، سرشته و استوار شده است . علت
انحراف روح و روان انسان از مجراى طبيعى و عامل گرايش او از مسير علم و دانش و دين
، عبارت از غلبه و تسلط و عدم تعادل اخلاط
(330) و مزاج قواى بدنى است .
بايد دانشجو معتقد باشد كه استاد، پزشك درمان بخش بيمارى او است ؛ زيرا او سعى مى
كند روح و روان شاگرد را به مجراى طبيعى آن بازگرداند. به همين جهت به هيچوجه ،
شايسته نيست كه از فرمان و اشاره او سرپيچى كند. مثلا اگر به دانشجو گفت : فلان
كتاب را بخوان ، و درس و مطالعه خود را به همين مقدار، محدود ساز و بدان قناعت كن .
اگر دانشجو از اين فرمان استاد، سر باز زند، به منزله بيمارى است كه با پزشك معالج
خود در طرز درمان خويش به جدال و مخالفت برمى خيزد و او را تخطئه مى كند. (بديهى
است كه چنين بيمارى هرگز درمان نخواهد شد).
در حكم و امثال آمده است :
(( (مراجعة
المريض طبيبه ، يوجب تعذيبه )
))
رفت و بازگشت و درگيرى و مخالفت بيمار با پزشك خود، موجب شكنجه و آزار و زيان به
خود او مى گردد.
چنانكه بر هر بيمارى لازم است كه از تناول ماءكولات آزاردهنده و زيان بخش ، و
غذاهائى كه اثر دارو را خنثى و تباه مى سازد - چه در حضور پزشك و چه در غياب او -
خوددارى كند، همچنين بر شاگرد و دانشجو لازم است كه خويشتن را از پليدى هاى روحى و
معنوى - كه هدف نهائى و منتهاى همت معلم ، پرهيز دادن و نهى شاگردش از آنها است -
خويشتن را حفظ و صيانت كند. اين پليديها و آلايش هاى روحى عبارتند از: كينه ، حسد،
خشم ، آزمندى ، حرص ، كبر، غرور و امثال آنها از صفاتى كه از رذائل اخلاقى به شمار
مى آيند. دانشجو بايد ماده اين بيمارى را از بيخ و بن بركند تا از راهنمائى هاى
معلم و پزشك روحى خويش سودمند گردد.
4- ارج نهادن به استاد و تجليل از
مقام علم و دانش
شاگرد و دانشجو بايد با ديده تكريم و احترام به استاد خويش بنگرد، و از عيوب او چشم
پوشى كند. (يعنى با دل و زبانش از او خرده گيرى نكند)؛ زيرا اگر شاگرد با چنين
ديدگاهى احترام آميز به استاد خود بنگرد مى تواند به بهره گيرى از استاد و نفوذ و
ثبات بيان و گفتار او در ذهنش كمك نمايد.
يكى از علماء سلف - آنگاه كه روانه جلسه درس و محضر استاد مى شد - مقدارى صدقه به
فقير مى داد و مى گفت : خدايا عيب معلم و استادم را از نظرم مخفى نگاهدار و بركات
علم و دانش او را از من برنگير(331)
.
دانشمند ديگرى مى گويد: به خاطر هيبت و ابهت استاد و احترام به او برگ هاى كتاب را
با آهستگى و ظرافت خاصى ، تورق مى كردم تا صداى فروافتادن و خش خش آنها را به گوش
استاد نرسد، و او را نيازارد(332)
.
ديگرى
(333) مى گويد: سوگند به خداوند - به خاطر هيبت استادم : (شافعى ) -
جراءت و جسارت آنرا نداشتم كه در برابر نگاه ديدگان او آب بياشامم .
حمدان اصفهانى گويد: در حضور (شريك
)
(334) و مجلس درس او بودم ، ناگاه يكى از فرزندان خليفه عباسى ، يعنى
فرزند (مهدى
) وادار شد و به ديوار تكيه داد، و سؤ ال و پرسشى را درباره يكى از
احاديث با شريك در ميان گذاشت . ولى شريك به او توجهى نكرد و چهره اش را به سوى ما
برگرداند. فرزند سؤ ال خود را دوباره تكرار كرد، ولى باز هم شريك بدينسان بى
اعتنائى كرد. فرزند خليفه خطاب به شريك گفت : آيا نسبت به فرزندان خلفاء، تحقير و
توهين را روا مى دارى ؟ شريك گفت : نه ، ولى علم و دانش در پيشگاه خداوند،
شكوهمندتر و برتر از آنست كه من (به دلخواه ديگران )، آنرا ضايع و تباه سازم .
فرزند خليفه جلو آمد و زانو بر زمين نهاد و در برابر شريك نشست . شريك به او گفت كه
بايد بدينسان جوياى علم گرديد، (و دانش را با تواضع و فروتنى خوش آيندى از استاد
درخواست نمائى ).
5 - تواضع و فروتنى در برابر استاد
بايد دانشجو - فزون تر از آن مقدارى كه ماءمور به تواضع و فروتنى نسبت به علماء و
دانشمندان ، و ديگر اصناف مردم است - در برابر استاد خود، متواضع و فروتن باشد. او
بايد در برابر مقام علم و دانش نيز اظهار خاكسارى كند تا در سايه اين فروتنى و
خاكسارى ، به علم و معرفت دست يابد. بايد او بداند كه اظهار ذلت و خاكسارى در برابر
استاد، نوعى عزت و سرفرازى است . خضوع شاگرد در برابر استاد، افتخارى است براى او،
و تواضعش موجب رفعت و بلندپايگى او مى گردد. حفظ حريم استاد و بزرگداشت مقام او،
پاداش آفرين است . اگر شاگرد در خدمت به استاد، دامن به كمر زند، به شرف و بزرگوارى
خويش مدد مى كند. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
(دانش را بياموزيد، و به خاطر آن ، آرامش و متانت و وقار را فراگيريد، و
در برابر كسى كه دانش را از او مى آموزيد فروتنى و خاكسارى كنيد).(335)
و نيز پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
(اگر كسى به شخصى مساءله اى را بياموزد، زمام اختيار و مالكيت او را به
دست مى آورد. عرض كردند حتى آيا او مى تواند همانند برده ، او را به فروش رساند، و
يا از رهگذر او خريدارى به عمل آورد؟ فرمود: نه ؛ لكن مى تواند به او امر و نهى كند).(336)
يكى از دانشمندان ، در لزوم تذلل و اظهار خاكسارى شاگرد در برابر معلم و استاد، بيت
زير را انشاء كرده است :
(( اهين لهم نفسى لكى يكرمونها
|
و لن تكرم النفس التى لاتهينها ))
(337)
|
من شخصيت و منزلت خويش را در برابر دانشمندان و استادان ، فروهشته و خوار مى سازم
تا مورد احترام آنها قرار گرفته و از وجود آن ها بهره مند گردم . و هرگز نمى تواند
نفسى كه آن را در برابر علماء، خاكسار و فروهشته نسازى - مورد احترام و تكريم قرار
گرفته و كامياب گردد.
6- لزوم ترجيح راءى و نظريه استاد بر
راءى و نظريه خود
دانشجو نبايد راءى و نظريه استاد را مردود ساخته و با او با چهره و رفتار و گفتارى
آمرانه مواجه گردد. او نبايد بر خلاف نظريه استاد، اشاره كند. بايد چنين بينديشد كه
استاد او حق و صواب را بهتر از او مى شناسد. بلكه او بايد در تمام امور زندگى ،
مطيع و منقاد استاد بوده و زمام تمام شئون حياتى خود را كاملا در اختيار او قرار
دهد، و در برابر اندرز و نصيحت او مطيع بوده و در هر حال ، جوياى رضا و خوشنودى او
باشد. اگرچه راءى و نظر او با راءى و نظر استاد، در اين زمينه ها تفاوت داشته و روش
استاد، دلخواه او نباشد.
با راءى و نظر استاد به مسابقه نپردازد، و پيش از راءى او نظريه اى را انتخاب نكند،
و با او در تمام شئون زندگى خويش مشورت نموده و به دستور او گردن نهد. قلبا و لسانا
از نظريه و تدبير استاد پا فراتر نگذارد.
يكى از فضلاء مى گويد: (اشتباه و لغزش
نمائى عمل و گفتار يك مرشد و راهبر، نافع تر و سودمندتر از گفتار و عمل حق يك
مسترشد و ره جو است كه حق و صواب را با نظر شخصى خويش مى شناسد، و آن را ارزيابى مى
كند، و با عالم و معلم به مشورت نمى پردازد).(338)
در داستان موسى و خضر (عليهماالسلام ) نكته بيدارگرى در اين زمينه ديده مى شود، (به
اين معنى كه موسى (عليه السلام ) رفتار خضر (عليه السلام ) را اشتباه آميز مى
پنداشت ؛ در حالى كه رفتار به ظاهر لغزنده و اشتباه آميز خضر (عليه السلام )،
هماهنگ با واقعيت غيرقابل گريز، و صد در صد مطابق با حق بوده است ؛ چون موسى (عليه
السلام ) فكر مى كرد كه خضر (عليه السلام ) اشتباه مى كند، و تصور مى نمود كه راءى
و نظر خود او بر حق است ).
دانشمندى فاضل ، از يكى از اساتيد خود نقل كرده است كه براى استاد خويش ، خواب و رؤ
يائى را بازگو مى كردم ، و به او گفتم براى چه ؟!. پس از نقل اين رؤ يا، استاد حدود
يك ماه از من فاصله گرفت و با من سخن نمى گفت ، و اظهار داشت : كه اگر تو قلبا
مطالبه دليل و انتقاد و عيبجوئى از مرا روا نمى دانستى و سخن و گفتار مرا در باطن
خويش ، شايسته انكار و مؤ اخذه تلقى نمى كردى ، چنين سخنى در عالم رؤ يا بر زبانت
جريان نمى يافت و از من انتقاد نمى نمودى .
واقعيت امر نيز همين نكته را تاءييد مى كند؛ زيرا غالبا حالاتى كه در عالم خواب
براى انسان اتفاق مى افتد نمودار همان حالتى است كه در عالم بيدارى بر دلش چيره
گشته است ، و آنچه كه انسان در عالم رؤ يا مشاهده مى كند به ندرت با آنچه كه در
عالم بيدارى بر قلب آدمى مى گذرد متفاوت مى باشد.
7- بايد از استاد به احترام ياد كرد
بايد خطاب و جواب دانشجو به استاد، و گفتار او درباره وى - چه در حضور و چه درغياب
او - تواءم با تجليل و تكريم باشد. او را با تاء خطاب مثلا:
(قلت تو گفتى )و يا كاف
خطاب مثلا: (انك = تو)،
مخاطب قرار ندهد، و از راه دور، او را صدا نزند؛بلكه بايد بگويد:
(يا سيدى = آقا و سرور من )
و
(استاد)
وامثال آن (كه حاكى از تبجيل و تجليل استاد است ).
واژه هائى كه به وسيله آن ها، استاد را مورد خطاب قرار مى دهد بايد به صورت ساختمان
و صيغه جمع باشد. مثلا به او بگويد: در اين باره چه مى گوئيد؟ راءى و نظريه شما در
اين باره چيست ؟ شما گفتيد، خدا هم از شما راضى باشد؛ خدا از شما بپرهيزد. خدا شما
را بيامرزاد.
آنگاه كه شاگرد نام استاد را در غياب او به زبان مى آورد بايد همراه با عناوينى
باشد كه نمايانگر تكريم و حفظ حرمت او است ، مثلا بگويد: آقاى ... يا بگويد: استاد
... يا استاد ما ... يا شيخ الاسلام چنين گفت . و بالاخره با امثال اينگونه تعابير
احترام آميز، از استاد خود در غياب او ياد كند.
8 - حق شناسى از استاد و سرمشق گفتن
از او
بايد دانشجو حرمت استاد را از ديدگاه خويش مهم تلقى نموده ، و او را راهبر و مقتداى
خود بداند و راه و رسم و رهنمودهاى او را در غياب او و پس از مرگش پاسدارى و رعايت
كرده و از آن پيروى كند. آرى ، شاگرد نبايد از دعاى به استاد در طول حيات و زندگانى
خود غافل بماند. و اگر كسى در غياب او، از وى به بدى ياد كرد در صدد رد آن برآمده ،
از او دفاع نمايد، و بايد در مقام دفاع از او - بيش از آن مقدارى كه وظيفه شرعى او
در مورد ديگران ايجاب مى كند - به خاطر غيبت از استادش اظهار خشم و تنفر نمايد. اگر
امكان اظهار خشم و تنفر براى او وجود نداشت ، بايد از آن مجلس برخيزد و با ترك گفتن
آن ، (مراتب تنفر از غيبت از استاد خويش را اعلام نمايد و) آن مجلس را رها كند.
دانشجو بايد - به حكم وظيفه شاگردى - فرزندان و خويشاوندان و نزديكان و دوستان و
علاقه مندان استادش را چه در حال حيات و چه پس از مرگ او، تحت رعايت و مراقبت خويش
قرار دهد، و خود را متعهد سازد كه پس از مرگش (او را فراموش نكند)، و بر سر گور و
مزار او آيد، و براى او از خداوند متعال طلب مغفرت نمايد. و بطور كلى از اعمال محبت
نسبت به او دريغ نورزد (و به خاطر مزيد حسنات استاد و رفع بليات دنيوى و اخروى از
او)، به تهيدستان صدقه دهد، و از راه و رسم زندگى استاد از نظر راستى و درستى - در
تعيين جهت و مسير زندگانى خويش - پيروى كند، و در كيفيت ديندارى و علم و دانش ، رسم
و عادت او را پيشه خود سازد، و حركات و سكنات او را در اعمال عبادى و رفتار عادى ،
سرمشق خويش قرار دهد، و خويش را به آداب و آئين هاى استاد بيارايد.
به همين جهت نخستين و مهمترين وظيفه شاگرد - همانطور كه قبلا يادآور شديم - اين است
كه در جستجوى معلم و استاد شايسته اى برآيد كه اقتداء و پيروى از او صحيح و سزاوار
باشد.
اگر شاگرد بتواند بهتر از استاد و فزونتر از او، صفات و خصوصيات مطلوب و موجود در
استاد را در خويشتن به وجود آورد، مسلما بايد چنان كند. وگرنه بايد به تاءسى از او
اكتفاء كند؛ چون از رهگذر آن ، آثار مصاحبت و همنشينى او با استاد، در او به ثمر
رسيده و بروز خواهد كرد.
9- سپاسگزارى از ارشاد و هشدارهاى
استاد
بايد شاگرد از استاد - به خاطر اينكه او را به امورى موفق ساخته است كه داراى فضيلت
است - تشكر نمايد، بايد از او سپاسگزارى كند كه - به خاطر مشاهده كمبودها و نقائص ،
و كارهائى كه نقص و عيب به شمار مى روند و عارض شدن روح كسالت و تن آسانى و مشاهده
قصور و نارسائى هاى موجود در او و امثال آن ها- وى را مورد توبيخ قرار داده است . و
رويهمرفته ، چون هشدار و ممانعت استاد و توبيخ او متضمن ارشاد و راهنمائى هائى است
، و صلاح و نيكبختى او را در پى دارد، بايد از چنين هشدارها و توبيخ هاى معلم و
استاد خود، ممنون و متشكر باشد. آرى ، بايد از او اظهار تشكر نمايد (و چنين بينديشد
كه جور استاد از مهر پدر، بهتر و سودمندتر است ، و در برابر اين جور و خرده گيريها
و توبيخهاى توفيق آفرين ، مراتب تشكر و امتنان خود را تقديم دارد).
دانشجو بايد ارشادات استاد را - اگرچه با آميزه توبيخ و خرده گيرى و انتقاد و
گزندگى همراه مى باشد - از جمله نعمت ها و احسان او برشمارد؛ چراكه استاد بدو توجه
و التفاتى داشته ، و به هيچوجه مصالح و منافع او را از نظر خويش دور نمى سازد. اگر
دانشجو، راهنمائى هاى استاد را - ولو آنكه توبيخ آميز هم باشد - با تشكر و امتنان
پاسخ دهد، تمايل و علاقه او را به خود جلب نموده و توجه و اهتمام او را نسبت به
مصالح خويش برمى انگيزد.
اگر استاد، شاگرد را به نكات دقيق ادب و نزاكت ، و به مسائل ظريف اخلاقى آگاه سازد،
و يا او را به نقائص و كمبودهاى اخلاقيش كه از او سرمى زند، هشدار دهد، اگرچه خود
قبلا بدآنها آگاه بوده است ، نبايد در برابر اين ارشادها و هشدارها چنين بگويد كه
من از اين دقائق و نقائص آگاه بوده ام ، و غفلت من موجب فراموشى اين دقائق و بروز
كمبودهاى اخلاقى شده است . بلكه بايد از تذكر و ارشاد و هشدار استاد، و اينكه او را
مشمول توجهات و التفات هاى خويش قرار داده است ، سپاسگزارى كند. اظهار تشكر شاگرد
در برابر هشدار و ارشاد استاد، موجب مى گردد كه استاد - در صورت نياز - نصيحت و
اندرز خود را درباره او دوباره و سه باره تكرار كند، (يعنى اگر شاگرد، نصايح استاد
را با جان و دل قبول كرد، و تنبيه و هشدار او را با آغوش باز پذيرفت ، و مراتب تشكر
و امتنان خويش را اظهار كرد، مى تواند از نصايح دوباره و سه باره او برخوردار گردد.
و گرنه استاد براى نصيحت او احساس رغبتى نمى كند. و در نتيجه به امور زندگانى علمى
و اخلاقى چنين شاگرد ناسپاسى ، بى اعتناء و بى تفاوت خواهد گشت ).
چنانچه اگر شاگرد در نقائص و كمبودهاى علمى و اخلاقى خويش ، معذور باشد، اگر از
ديدگاه استاد، اعلام و اظهار اين عذر، بجا و به مورد به نظر رسد، براى اعلام اين
عذر، هيچگونه اشكال و ايرادى وجود ندارد. و اگر ببيند كه اين هشدار و اعلام عذر
شاگرد، مقرون به صلاح نيست ، از آن صرفنظر نمايد. البته اين بى تفاوتى و صرفنظر
كردن در صورتى درست است كه عدم اعلام عذر، مستلزم مفسده و نتيجه سوئى نباشد. و الا
بايد با قاطعيت ، عذر شاگرد مذكور را به شاگردان ديگر اعلام كند.
10- تحمل جور و تندرويهاى استاد
بايد شاگرد در برابر جور و جفاى استاد و تندرويهاى اخلاقى او، خويشتن دارى و
شكيبائى خود را حفظ كند. اين حالت روانى و اخلاقى استاد نبايد مانع ملازمت و
همبستگى شاگرد با او گردد و شاگرد، حسن نيت خود را نسبت به استاد از دست دهد، و
نبايد در او اين عقيده به وجود آيد كه استاد او فاقد كمالات علمى و اخلاقى است .
بايد شاگرد و دانشجو، اعمال و رفتار به ظاهر ناپسند استاد را با بهترين و
دلپسندترين و درست ترين وضع ، توجيه و تاءويل كرده و آنرا به عنوان رفتارى مقرون به
صواب تلقى نمايد. فقط افراد كم توفيق قادر نيستند گفتار و رفتار استاد را درست و به
نحو احسن ، توجيه و تاءويل نمايند. افراد موفق ، همواره كار بزرگان علم و دين را -
به خاطر آگاهى هاى عميقشان - توجيه مى كنند و به عمق اعمال و صحت رفتارشان آگاهند.
اگر شاگرد - از لحاظ اخلاقى - خشم و تندروى از استاد مشاهده نمود بايد خود،
عذرخواهى را آغاز كند، و از او پوزش بطلبد، و نسبت به آنچه موجب چنين پيش آمدى گشت
، توبه و استغفار نمايد، و تقصير را به خود نسبت دهد، و خويشتن را در اين زمينه
سزاوار ملامت و سرزنش بداند؛ زيرا اگر شاگرد با چنين گذشتى ، تندرويهاى اخلاقى
استاد را پاسخ گويد مى تواند بيش از پيش ، مهر و مودت استاد را درباره خويش پايدار
نگاهداشته و قلب او را بهتر تسخير نمايد. نتيجه چنين عكس العمل خوش آيند شاگرد، اين
است كه منافع فزونترى را - در امر دين و دنيا و آخرت - به سوى خويشتن جلب مى نمايد.
يكى از بزرگان سلف گفته است : اگر كسى براى دانش آموختن ، خوارى و تلخى صبر و
شكيبائى را تحمل نكند بقيه عمر خويش را در وادى كورى و تاريكى و نادانى به سر خواهد
برد، ولى اگر تلخى چنين صبرى را تحمل نمايد فرجام كار او به عزت و سرفرازى دنيا و
آخرت منجر مى گردد(339)
.
در يكى از روايات مشهور - كه از ابن عباس نقل شده - چنين آمده است كه گفت :
(من در حال دانش آموختن و در مسير دانشجوئى ، ذلت و خاكسارى در برابر
استاد را پيشه خود ساختم تا سرانجام به عنوان يك شخصيت مطلوب جامعه ، سرفرازى يافتم
، و در نتيجه ، طالبان علم به من روى آور شدند(340)
).
يكى از بزرگان مى گويد: داستان شاگرد و دانشجوئى كه بر معلم و استاد خود خشم مى
گيرد، داستان كسى است كه بر استوانه هاى مسجد خشمگين مى گردد(341)
.
شخصى به سفيان بن عيينه گفت : گروهى از مردم سرزمين هاى مختلف به محضر تو روى مى
آورند و تو بر آنها خشم مى گيرى . و با اين رفتار خود باعث مى گردى كه آنان از تو
دورى جسته و رهايت سازند. سفيان به اين شخص گفت : بنابراين بايد آنان نيز مانند تو
احمق و نادان باشند كه منافع خويش را به خاطر تندرويهاى اخلاقى من ، ترك مى گويند(342)
.
شاعر نيز مى گويد:
(( اصبر لدائك ان جفوت طبيبه
|
و اصبر لجهلك ان جفوت معلما ))
|
در صورتى كه نسبت به پزشك خود جفا كنى و از او ببرى ، و دستورات او را به كار نبندى
، بايد نسبت به درد و بيمارى خويش ، صابر باشى و ناگزير، مريض و بيمار بمانى . اگر
با معلم و استاد خود جفاپيشه باشى و از او قطع رابطه كنى و اوامر او را گردن ننهى ،
بايد بر جهل و نادانى خود صبر كنى و تلخى جهل و نادانى را تحمل نمائى .
درباره علماء سلف و صبر و روابط خوش آيند آنان با استادانشان ، داستان هاى شگفت
انگيز و بهت آورى در تاريخ علم به چشم مى خورد كه اگر بر آن شويم تا آنها را در اين
كتاب بازگو سازيم ، موجب اطناب و اطاله سخن مى گردد، و كار به درازا مى كشد.
11- بايد در انتظار استاد و شرفيابى
از محضر او بسر برد
بايد شاگرد بكوشد - پيش از حضور استاد - در جلسه درس حاضر گردد، و خود را به چنين
پيشتازى ها و مبادرت ها از لحاظ حضور در جلسه درس ، تمرين و عادت دهد، و خويشتن را
وادار سازد كه همواره پيش از استاد در جلسه درس حضور بهم رساند.
اگر دانشجو سعى كند كه در كنار خانه استاد به انتظار بنشيند تا او از خانه خويش
بيرون آيد و همراه او در جلسه درس حضور بهم رساند - در صورتى كه چنين كارى با سهولت
، امكان پذير باشد - كارى بجا و شايسته تر است . شاگرد بايد بكوشد كه حضور او در
جلسه درس به تاءخير نيفتد تا در نتيجه ناگزير شود كه پس از حضور استاد، در جلسه
حاضر گردد و استاد را در انتظار خود رها كند؛ زيرا اگر - بدون ضرورت قطعى و عذر
موجه - استاد را در انتظار آمدن خود قرار دهد و در حضور بهم رساندن ، سهل انگارى
كند، مسلما خويشتن را در معرض خشم و نكوهش قرار مى دهد. از خدا مى خواهيم كه ما را
از گزند چنين خشم و نكوهشى حفظ فرمايد.
ياقوت در كتاب (معجم (الادباء)
) از هرون بن موسى قيسى قرطبى چنين ياد كرده است كه گفت : با ابى على
قالى ، مخالطت و رفت و آمد داشتيم ، و از محضر او مستفيض مى شديم . در فصل بهارى
بود كه روزى در ميان راه گرفتار ابر و بارندگى هوا شديم . وقتى به مجلس ابى على
قالى رسيديم تمام جامه هاى من خيس شده بود. در پيرامون مجلس درس ابى على ، همه
بزرگان و افراد برجسته محلى حضور داشتند. ابى على مرا به نزديك خود خواند و گفت :
اى ابى نصر: كمى درنگ كن و آرام گير، و از اين پيش آمد نگران مباش و افسوس مخور؛
چون اين خيسى و رطوبت از ميان مى رود، و با تبديل اين جامه به جامه ديگر، اثرى از
رطوبت آن باقى نخواهد ماند.
ابى على قالى پس از آن گفت : ما با (ابن
مجاهد) رفت و آمد و مجالست داشتيم ،
يكى از شبها آهنگ محضر او نمودم و عازم خانه او گشتم تا به خدمت او برسم . وقتى به
درب و دروازه خروجى - كه به خانه او منتهى مى شد - رسيدم و مى خواستم از آن بيرون
آيم تا به خانه ابن مجاهد بروم ، ديدم درب منزل كاملا بسته و غيرقابل گشودن است و
نتوانستم آن را از هم بگشايم . گفتم (سبحان
الله ) چرا اينگونه بامدادانم را آغاز
كردم . آيا با وجود چنين پيش آمدى به آرزوى خود كه عبارت از تقرب به او است نائل مى
گردم ؟ ناگهان چشمم به دخمه و راه باريك و مخفى افتاد كه در كنار درب خروجى نظرم را
به خود جلب كرده بود. خود را بى محابا ميان اين دخمه افكندم . وقتى به ميانه راه
رسيدم ديدم چنان بر من تنگ شده است كه ديگر ياراى رفت و بازگشت از آن را ندارم .
ناچار خود را به شدت در اين دخمه و راه باريك مى فشردم و بدان يورش بردم تا راه
گريزى از آن پيدا كنم . سرانجام خود را از آن بيرون كشيدم . اما لباس هايم پاره
پاره شد و بدنم چنان مجروح گشت كه گوشت هاى بدنم از هم دريد و استخوان هايم بيرون
زد. بالاخره خداخواهى و در سايه تفضل الهى از اين دخمه رهائى يافتم و موفق شدم با
چنين اوضاع و احوالى وارد مجلس و محضر استاد گردم . ابن مجاهد با مشاهده اين وضع به
من گفت : كجائى و به چه مى انديشى ؟ من جريان واقعه را براى او بازگو كردم ، و او
در برابر چنين پيش آمدى ، حماسه زير را بر من خواند:
(( دببت بالمجد و الساعون قد بلغوا
|
جهد النفوس و القوا دونه الازرا
|
و كابدوا المجد حتى قل اكثرهم
|
و فاز بالمجد من وافى و من صبرا
|
لاتحسب المجد تمرا انت آكله
|
لن تبلغ المجد حتى تلعق الصبرا ))
|
براى رسيدن به مجد و عظمت ، با تحرك و جنبشى آرام به راه افتاده و آهنگ شكوه و
بزرگوارى نمودى . در حاليكه افراد كوشا در سايه كوشش و دامن به كمر زدن ، توانستند
به مجد و عظمت دست يابند.
در راه رسيدن به مجد و بزرگوارى ، سختى ها و رنج هائى را متحمل شدند تا آنجا كه
كثرت و فزونى طالبان مجد و عظمت رو به نقصان و كاهش نهاد. آرى فقط كسانى توانستند
شاهد مجد و عظمت را در آغوش بگيرند كه وفادارى و صبر و پايدارى را نصب العين خويش
قرار داده بودند.
مپندار كه مجد و بزرگوارى و شكوه شخصيت علمى ، همچون خرما و رطبى است كه بتوانى به
آسانى آن را تناول كنى ، آرى تو هرگز اين مجد و عظمت را درنمى يابى مگر آنگاه كه
طعم صبر و تلخى پايدارى را بچشى .
12- رعايت ادب و نزاكت براى ورود به
مجلس خصوصى استاد
دانشجو نبايد بدون اجازه وارد مجلس خصوصى و غيرعمومى استاد گردد - اعم از آنكه
استاد تنها بسر برد، و يا آنكه ديگران نيز در حضور او باشند -. اگر براى ورود به
مجلس استاد، كسب اجازه كند و استاد هم متوجه كسب اجازه او باشد؛ ولى در عين حال
اجازه ندهد، بايد برگردد و براى كسب اجازه مجدد، درخواست خود را تكرار نكند. و اگر
در اينكه استاد متوجه كسب اجازه او شده ، احساس شك و ترديد نمايد مى تواند اجازه و
درخواست ورود خود را تا سه بار تكرار كند، ولى از سه بار تجاوز ننمايد.
اگر براى كسب اجازه ، ناگزير از كوباندن در و يا حلقه آن باشد، بيش از سه بار اين
كار را تكرار نكند. و بايد از آهسته كوباندن ، شروع كند. يعنى نخست با ناخن ، سپس
با سر انگشتان ، و در مرحله سوم ، حلقه در را اندك اندك و آهسته بكوبد. اگر محل
جلوس استاد با درب منزل ، فاصله زيادى داشت ابتداء كوباندن شديد درب - تا آن مقدار
كه صداى آن به گوش استاد برسد - بلامانع است .
اگر استاد اجازه داد كه وارد جلسه گردد، و او نيز در جمع شاگردان ديگر قرار داشت و
خواستند دسته جمعى وارد شوند، شاگردان فاضل تر و سپس شاگردان مسن تر را در ورود و
سلام و تحيت بر استاد، مقدم دارند، و سپس به ترتيب ، افراد فاضل تر - مقدم بر
ديگران - سلام خود را تقديم نمايند.
13- آراستن و پيراستن برون ، و آمادگى
درون به هنگام ورود بر استاد
شاگرد بايد با وضع و هيئتى كامل و طرزى مطلوب ، وارد بر استاد گردد. و در حالى كه
دلش از هر گونه خلجان هاى مشغول كننده ، خالى است و با چهره اى شاداب و قلبى سرشار
از نشاط و درونى باز و گشاده ، و با شرح صدر، و ذهنى صاف و پاكيزه ، با استاد روبرو
شود، و در محضر او قرار گيرد.
او نبايد در حال كسالت و چرت زدن و خشم و گرسنگى و تشنگى و امثال اينگونه عوارض
پريشان كننده خاطر، وارد بر محضر استاد شود.
هنگام ورود بر استاد، لازم است نظيف و پاكيزه بوده و نياز خود را از لحاظ مسواك
كردن دندان و پيراستن ناخن و موهاى زائد، و برطرف ساختن بوهاى نامطبوع و زننده ،
برآورده ساخته و بهترين و زيباترين جامه و تن پوش گردد اين مسائل را دقيقا رعايت
كند؛ زيرا مجلس علم به عنوان مركز و كانونى براى ياد خدا و گردهم آئى افراد براى
عبادت و بندگى او به شمار مى آيد. آراستن و پيراستن ظاهر، و تصفيه باطن و درون از
هر گونه شوائب مشغول كننده و پريشانگر، از آداب و آئين هائى است كه بايد لزوما به
هنگام عبادت و ذكر پروردگار، رعايت شود. (مجلس علم نيز از ديدگاه اسلام به عنوان
مكان و محل عبادت محسوب مى گردد).
14- آمادگى روحى و ذهنى شاگرد براى
درس
آنگاه كه دانشجو به خواندن درس در حضور استاد سرگرم مى گردد نبايد در حال دل مشغولى
و ملال خاطر و ضعف و چرت زدگى و گرسنگى و تشنگى و شتابزدگى و نگرانى و ناآرامى و
احساس درد و اضطراب و امثال آن - از حالاتى كه با وجود آن حالات ، تحقيق و كاوش هاى
علمى بر او دشوار مى باشد - درس خود را آغاز كند. (بايد دانشجو در چنين حالاتى از
خواندن درس خوددارى نمايد؛ چون ممكن است اين حالات ، باعث تنفر و گريز او از درس و
تحقيق شود). البته اگر استاد از شاگرد بخواهد كه خواندن درس را آغاز كند بايد به
درخواست استاد - با وجود چنان حالات ، پاسخ مثبت دهد و به خواندن درس مشغول گردد.
(در قديم معمول بود كه شاگرد، درس را بر استاد مى خواند، و استاد به طرز خواندن و
توضيح و گزارش او گوش فرا مى داد). شهيد ثانى مى گويد: (اگر دانشجو گرفتار حالات
مشغول كننده و اضطراب آميز باشد و استاد به او دستور دهد كه درس را بخواند بايد
عليرغم وجود اين حالات ، امر او را اطاعت كند).
15- عدم ايجاد مزاحمت براى اشتغالات
استاد
اگر شاگردى تصميم گرفت كه در جلسه خصوصى استاد شركت كند و به شركت در آن ، موفق
گردد، در صورتى كه ببيند كسى با استاد مشغول گفتگو است و حاضران جلسه ، همزمان با
ورود او سكوت كنند، با اينكه ببيند استاد به تنهائى مشغول اقامه نماز و يا تلاوت
قرآن است و يا سرگرم ذكر پروردگار متعال و يا مطالعه و تحقيق و نوشتن مى باشد، و
سپس از اين كارها فارغ گشت و با او صحبتى نكرد و يا با او صحبتى كرد؛ ولى از بسط
سخن با او خوددارى نمود، صرفا بر او سلام كند و به سرعت از نزد او خارج گردد؛ مگر
آنگاه كه خود استاد، او را وادار به توقف و درنگ نمايد. اگر مقدارى توقف كرد نبايد
آن را طولانى سازد، جز در موردى كه خود استاد به او دستور توقف طولانى دهد.
شاگرد از آن جهت بايد اين آداب و وظائف را درباره استاد بكار برد تا در شمار كسانى
قرار نگيرد كه درباره آن ها گفته اند: اگر كسى شخصى را - كه مشغول ذكر خداوند است -
از ياد خداوند منصرف و منعطف سازد، همان لحظه گرفتار خشم پروردگار مى گردد.
16- نبايد شاگرد مانع استراحت استاد
گردد
اگر شاگرد، وارد جايگاه تدريس گردد و مشاهده كند كه هنوز استاد در آنجا حضور بهم
نرسانده است ، بايد به انتظار استاد بنشيند (و به خاطر تاءخير استاد، محل درس را
ترك نگويد)؛ زيرا هر درسى كه از دست مى رود قابل جبران نخواهد بود، و عوض ندارد،
يعنى هيچ كارى نمى تواند درس از دست رفته را جبران نمايد.
شاگرد نبايد شب هنگام و بى موقع ، وارد بر استاد گردد و در منزل او را بكوبد تا او
را از خانه بيرون بكشد. اگر فهميد كه استاد در خواب و استراحت بسر مى برد بايد درنگ
كند تا بيدار شود و يا از راهى كه آمده است برگردد و دوباره مراجعه كند. البته اگر
شاگرد صبر كند بهتر است . او نبايد استاد را از خواب بيدار سازد، و يا به او دستور
دهد و يا از وى بخواهد كه بيدار شود.
پيشينيان بدينسان با استادان خود عمل مى كردند، چنانكه از ابن عباس روايت شده است
كه با استاد خويش (يعنى زيد بن ثابت ) همين روش را به كار مى برد(343)
.
17- وقت تدريس را نبايد بر استاد
تحميل نمود
شاگرد نبايد در اوقاتى كه قرائت درس ، بر استاد دشوار است و يا معمولا در آن اوقات
، تدريس و اقراء نمى كند از او درخواست قرائت درس خويش نمايد و از پيش خود، وقت
خاصى را براى او تعيين كند تا در آن وقت براى ديگران تدريس ننمايد، اگرچه چنين
شاگردى از طرف استاد به عنوان رئيس و سرپرست شاگردان انتخاب شده باشد؛ زيرا در
صورتى كه تعيين وقت درس خصوصى خود را بر استاد تحميل نمايد از اين رهگذر، حس برترى
جوئى و خودخواهى خويش را بر استاد و شاگردان ديگر - و حتى نسبت به علم - اظهار
نموده ، و حماقت و نادانى خود را با اين عمل جسارت آميز وانمود مى سازد. علاوه بر
اين امكان دارد كه استاد - به خاطر شرم و حياء در برابر چنين شاگرد جسور و خودخواه
- تحت تاءثير قرار گرفته و كارى را از دست بدهد، كارى كه ممكن است احيانا نسبت به
درس گفتن در چنين وقتى ، مهم تر و پرارزش تر باشد. بنابراين چنين شاگردى را نمى
توان شاگرد موفقى به شمار آورد.
اگر خود استاد ابتداء وقت معين و زمان خاصى را پيشنهاد كند، و علت آن نيز عبارت از
موانعى است كه به خاطر آن شاگرد نمى تواند، در جمع شاگردان ديگر حضور يابد، و يا از
نظر خود استاد، مصالح شخصى چنين شاگردى ايجاب مى كند كه مشتركا در جمع ديگران حضور
نيابد، در چنين شرائطى - اگر خود استاد راءسا وقت معين يا ساعت ويژه اى را براى
تدريس به او اختصاص دهد - هيچ مانعى وجود ندارد.
18- تنظيم كيفيت جلوس شاگرد در محضر
استاد
بايد شاگرد در محضر استاد، به گونه اى جلوس نمايد كه كيفيت نشستن او نمايانگر نزاكت
و ادب او باشد: آرام و باوقار و خاضعانه و سربزير و متواضع و خاشع بنشيند. بهتر است
به حالت افتراش جلوس كند يعنى كف دستها را تا سر انگشت بر روى زمين بگستراند و يا
هر دو بازوى خود را بر زمين نهد و يا باصطلاح (متوركا)
جلوس نمايد (به اين معنى : طورى دوزانو بنشيند كه پشت پاى چپ ، روى كف پاى راست
قرار بگيرد. اين طرز نشستن در نماز نيز مستحب مى باشد). بعضى گفته اند: بهتر است با
هيئت
(اقعاء)
جلوس كند. منظور از (اقعاء)
اين است كه دو پاى خويش را بر زمين نهاده بطورى كه بدن او روى كف پاهاى او قرار
گيرد. او بايد مواظب پوشاندن پاهاى خود بوده و مراقب فروهشته ساختن جامه و لباس
خويش باشد.
(بديهى است كه اين طرز نشستن ها، حاكى از ادب و نزاكت شاگرد مى باشد. و در عصر مؤ
لف اينگونه جلوس - كه قاعدة بر روى زمين انجام مى گرفت - از نظر ارائه ادب و نزاكت
، بسيار مطلوب و پسنديده بوده است . اما در عصر حاضر - كه معمولا شاگردان مدارس و
دانشگاهها بر روى نيمكت يا صندلى مى نشينند - بايد طرز نشستن آنان نمايانگر ادب و
نزاكت آنها باشد و حالت جسارت آميزى را به خود نگيرد. البته هنوز رسم و عادت معمول
در زمان مؤ لف ، ميان طلاب علوم دينى ، متداول مى باشد و بايد آنان در مقام تجليل
از محضر علم و عالم ، كيفيت مزبور را در طرز جلوس خود رعايت كنند).
19- تعيين جهت جلوس . شاگرد، كجا و
چگونه در جلسه درس قرار گيرد؟
وظيفه اى كه هم اكنون درباره آن گفتگو مى كنيم از نوع وظيفه اخلاقى فوق الذكر مى
باشد كه شاگرد نبايد در محضر استاد به ديوار و يا پشتى و يا دارابزين يعنى تخت و يا
نيم تخت
(344) و امثال آن ها تكيه كند، و يا دستش را روى پشتى و يا دارابزين
قرار دهد. پشت و پهلوى خود را به طرف استاد خود نگيرد.
دست خويش را به عنوان تكيه گاه ، پشت سر خود قرار ندهد، و يا دست را در جنب و پهلوى
خويش ، وسيله اتكاء خويش نسازد. او نبايد دست يا پا و هر عضوى از بدن و يا لباس خود
را بر اندام و يا لباس و يا نازبالش و متكا و فرش و بساط استاد قرار دهد.
بزرگى گفته است : يكى از نشانه هاى تعظيم و تكريم استاد اين است كه شاگرد در كنار و
يا روى سجاده نماز و مخده و نازبالش استاد ننشيند، (و بيش از حد، خود را به او
نزديك نسازد و در كنار او قرار نگيرد)، اگر چه خود استاد نيز به او تعارف و امر
نمايد. مگر آنگاه كه شاگرد، با قاطعيت و يقين ، چنين دريابد كه مخالفت تعارف و امر
استاد، بر او دشوار و گران است . در چنين صورتى - به منظور اطاعت از دستور استاد -
نشستن در كنار او و يا بر روى مخده و سجاده اش ، هيچ اشكالى ندارد. ولى بايد پس از
نشستن ، دوباره به همان جائى برگردد كه در خور او بوده و موازين آداب ، آنرا اقتضاء
مى نمايد. و بالاخره بايد در جايگاهى جلوس كند كه حريم استاد، محفوظ مانده و احترام
و اظهار ادب به او رعايت گردد.
بعضى از دانشمندان در اين باره نظريات مختلفى ابراز كرده و به بحث و گفتگو پرداخته
اند كه آيا كداميك از دو امر بر ديگرى ترجيح دارد: اطاعت از امر استاد و يا رعايت
ادب و نزاكت ؟ (به اين معنى كه اگر استاد، شاگردان خود را از قيود نزاكت آميز آزاد
سازد و به آنها دستور دهد كه آزادانه و در هر كجا و حتى روى بساط او بنشينند، آيا
اطاعت از اوامر او لازم است و يا آنكه شاگرد، راسا موظف است خود را مقيد به آئين
هاى جلوس در محضر استاد بداند؟) گروههاى مختلف صحابه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و
آله ) - بر حسب رواياتى كه از آنها نقل شده است - يكى از اين دو امر را بر ديگرى
ترجيح مى دادند؛ و نيز بزرگانى كه پس از صحابه مى زيستند در اين مورد، دچار اختلاف
نظر بوده اند. ولى بهتر اين است كه قائل به تفصيل شويم (به اين معنى : بايد موارد
را در نظر گرفت : اگر بر حسب اقتضاء احوال و اوضاع ، رعايت آئين جلوس ، لازمتر بود،
اطاعت از دستور استاد، تحت الشعاع قانون نزاكت و ادب واقع مى شود. و اگر
فرمانبردارى از دستور استاد - با توجه به مقام و موقعيت - مقرون به ادب و نزاكت
بود، لازم نيست آئين جلوس رعايت گردد. و بالاخره اين مساءله بر حسب موقعيت ها و
اوضاع و شرائط زمانى و مكانى ، حالات متفاوتى پيدا مى كند).
|