معلم بايد مقام و حيثيت علم را ارج نهاده و آنرا به خوارى و ابتذال و فرومايگى
نكشاند، به اين معنى كه علم را در اختيار افراد نالايق و نااهل قرار ندهد، و آنرا
به مكانى كه منسوب به شاگرد او است نبرد، يعنى علم را به جائى حمل نكند كه آنجا
بنام شاگرد او قابل شناسائى است . به عبارت ديگر به عنوان
(معلم سرخانه
)، علم را به سوى شاگرد نبرد، اگرچه آن شاگرد فردى گرانقدر باشد؛ بلكه
معلم بايد علم را از چنين فرومايگى ها و ابتذال حفظ نمايد؛ چنانكه پيشينيان نگاهبان
و پاسدار حرمت و آبروى علم و دانش بوده اند. و داستان آنها با خلفاء و طبقه اشراف !
در اين زمينه ، بسيار و فراوان و مشهور مى باشد كه كوشش خويش را در حفظ حيثيت علم
بكار مى داشتند و آنرا براى تعليم به فرزندان خلفاء و اشراف ، به خانه آنها نمى
بردند.
زهرى گفته است : نشانه ابتذال و سبكى و خوارى علم و دانش آنست كه معلم و استاد؛
آنرا به سوى خانه شاگرد خود حمل كند (و به عنوان (معلم
سرخانه ) مقام علم و دانش را تنزل
دهد). البته در مواردى كه ضرورت و مصلحت دينى ايجاب كند و معلم نيز داراى نيت درست
و آهنگى درخور مقام خود باشد، و اين ضرورت و مصلحت نيز كفه آن بر مفسده ابتذال رفتن
به خانه شاگرد بچربد، در آن صورت حمل علم به خانه شاگرد مانعى ندارد.
يكى از شعراء، به نام : (قاضى ابوالحسن
على بن عبدالعزيز جرجانى )
(235)
براى خود و راجع به خويشتن در اين زمينه اشعارى سروده است كه از لحاظ حسن تعبير و
ارزش محتواى آن ، بسيار جالب و شگفت انگيز مى باشد. وى گفته است :
(( 1- يقولون لى فيك انقباض و انما
|
راوا رجلا عن موقف الدل احجما
|
2- ارى الناس من داناهم هان عندهم
|
و من اكرمته عزة النفس اكرما
|
3- و ما كل برق لاح لى ، يستفزنى
|
و لا كل من لاقيت ، ارضاه منعما
|
4- و انى اذا ما فاتنى الامر لم ابت
|
5 - و لم اقض حق العلم ان كان كلما
|
6- اذا قيل هذا منهل قلت قد اءرى
|
ولكن نفس الحر تحتمل الظما
|
7- و لم ابتذل فى خدمة العلم مهجتى
|
لاخدم من لاقيت لكن لاخدما
|
8 - اءاسقى به عزا و اسقيه ذلة
|
اذا فاتباع الجهل قد كان احزما(236)
|
9- ولو ان اهل العلم صانعوه صانهم
|
ولو عظموه فى النفوس لعظما
|
10- و لكن اذلوه فهان و دنسوا
|
محياه بالاطماع حتى تجهما ))
|
1- به من مى گويند: در تو، روح انزوا و گرفتگى و افسردگى وجود دارد؛ ولى بايد
بدانند كه صرفا مردى را مى بينند كه خود را از موقف و پايگاه خوارى و فرومايگى به
يكسو كشيده و از ذلت و خوارى باز ايستاده است .
2- مردم را چنان مى بينم : هر كسى كه خويشتن را به آنها نزديك ساخت و با آنها
همنشين شد، از ديدگاه آنها پست و حقير گشت . و كسى كه عزت نفسش ، او را ارج نهاد
يعنى از سرفرازى خويش پاسدارى كرد، از نظر ديگران داراى آبرو و احترام گرديد.
3- هر برق و پرتو اميدآفرينى كه براى من پديدار گشت مرا از جا نكند و هراسان و
هيجان زده ام نساخت ، و در من سبكسرى ايجاد نكرد. و نيز با هر كسى كه با او برخودم
وى را به عنوان منعم و خداوندگار احسان به خود پذيرا نشده ام .
4- من آنم - كه اگر چيزى از دستم ربوده شود و قابل تدارك و جبران هم نباشد -
شبانگاهم را اينگونه سپرى نمى سازم كه دستم را در حال تاءسف و حزن و اندوه در سوى
آن زير و رو ساخته و دست ، روى دست بزنم و براى آن افسوس خورم .
5 - اگر من چنان باشم كه هرگاه طمعى در برابرم پديدار شود، علم و دانش را نردبانى
براى دستيابى به اين آز و طمع و منافع مادى قرار دهم ، پس در چنين صورتى مسلما نمى
توانم بگويم : كه حق علم را اداء كرده ام .
6- اگر مى گويند كه اين ، سرچشمه اى است كه آدمى را سيراب مى سازد و مى توان از
رهگذر آن به خواسته هاى درونى رسيد؟ ولى من مى گويم : اين حقيقت را بازيافته و آنرا
شهود مى كنم ، لكن يك فرد آزاده (يا خود حرارت و تفتيدگى خاطر)، عطش و تشنگى را
تحمل مى كند.
7- من در طريق علم و در راه تعلم و تعليم از آنجهت خون دلم را به رايگان نگذاشتم تا
با هر كسى كه با او برمى خورم خادم وى بوده و او را نوكرى كنم ؛ بلكه از آنجهت در
طريق تعلم و تعليم بذل كوشش كرده ام تا سرورى و بزرگوارى را بدست آورده و مخدوم
ديگران باشم . يعنى من در خدمت ديگران نباشم ، بلكه ديگران در خدمت به من بسر برند.
8 - آيا سزاوار است كه به وسيله علم و دانش از عزت و سرفرازى سيراب گردم ؛ ولى خود
علم را با آب ذلت و فرومايگى سيراب سازم ؟! اگر چنين باشم ، پيروى از جهل و بى
دانشى ، و حزم و دورانديشى نزديك تر است .
9- اگر اهل علم و دانشمندان سعى خويش را در صيانت و پاسدارى از حيثيت علم و دانش
صرف مى كردند، خود علم و دانش از مقام و شخصيت آنها نگاهبانى و پاسدارى مى كرد. و
اگر علماء از علم و دانش تجليل مى كردند و آنرا در دل مردم و از ديدگاه آنها، عظيم
و شكوهمند جلوه مى دادند، خود نيز از شكوه و جلال و عظمت برخوردار مى شدند.
10- ولى دانشمندان ، علم را به ذلت و خوارى كشاندند، لذا خود علم نيز از ديدگاه
مردم ؛ حقير و ناچيز گشت . و سيماى علم و دانش را با مطامع و آزمنديها، عيب ناك و
آلوده ساختند تا آنكه علم و دانش با چهره اى دژم و سيمائى عبوس و ناخوش آيند بدآنها
روى آورد.
3- بكارگرفتن علم
معلم بايد - علاوه بر انجام وظائفى كه قبلا در طى آداب مشترك ميان او و شاگرد بازگو
شده است - بر طبق موازين علم خويش عمل كند.
خداوند متعال (در مقام سرزنش مردمى كه به علم و آگاهى خود عمل نمى كنند چنين ) مى
فرمايد:
(( (اءتاءمرون
الناس بالبر و تنسون انفسكم )
))
(237)
آيا مردم را به احسان و نيكى فرمان مى دهيد، و خويشتن را فراموش مى نمائيد؟!
امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه ((
(انما يخشى الله من عباده العلماء)
))
(238) فرموده است : (علماء
و دانشمندان خداشناس و بيمناك از او، عبارت از كسانى هستند كه عمل آنها گفتار آنها
را تاءييد نموده و با آن هماهنگى دارد. اگر كردار كسى ، گفتار او را تاءييد نكند و
ميان كردار و گفتارش ناهماهنگى ، مشهود گردد، نمى توان عنوان عالم و دانشمند را
بر او اطلاق كرد)
(239) .
همو فرموده است : علم و عمل ، قرين و خويشاوند يكديگرند، آنكه مى داند عمل مى كند،
و آنكه عمل مى كند مى داند. علم ، آدمى را به عمل دعوت كرده و او را به كردار
واميدارد. اگر عمل ، به دعوت علم ، پاسخ مثبت دهد، علم بر سر جاى مى ماند، والا از
آدمى مى كوچد، يعنى آدمى در صورت عمل نكردن بر طبق موازين علمى ، از علم محروم مى
گردد(240)
.
و نيز فرمود: (اگر عالم و دانشمند به
علم خود عمل نكند، موعظه و اندرز او از دلها مى لغزد آنچنانكه باران از روى سنگ صاف
، و نشيباى لغزنده كوه صفا لغزان است )
(241) .
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى فرمايد: (دانشمند
بى حياء و دريده ، و نادان زاهدنما و مقدس مآب متظاهر، پشت مرا شكستند. نادان
متظاهر به زهد و پارسانما، با مقدس مآبى خويش ، مردم را فريب مى دهد و به آنها
خيانت مى كند و به اعمال باطل خود چهره حق به جانب ميدهد. و عالم و دانشمند هتاك و
دريده و بى حياء - با پرده درى و اعمال شرم آور خود - مردم را از خويش مى راند و
(از علم و دين ) گريزان مى سازد)
(242) .
يكى از شعراء، مضمون همين گفتار اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را به نظم آورده است
:
لمن بهما فى دينه يتمسك ))
|
وجود عالم و دانشمند بى حياء و بدكردار و پرده در، خود، منشاء فساد و عامل بزرگ و
مهمى براى تباهكارى است . و تباهكارى مهمتر از آن ، از سوى فرد نادان و ناآگاهى است
كه به عبادت و پارسائى تظاهر مى كند. ايندو فرقه براى جامعه انسانى و كسانيكه در
دين و آئين خود از آنها سرمشق مى گيرند و بدآنها متكى هستند، فتنه و خطر و آشوبى
بزرگ به شمار مى روند؛ (چون مردم در رفتار خود از آنها الگو مى گيرند و بدينطريق
جامعه ، به انحطاط و فساد كشانده مى شود).
4- حسن خلق و فروتنى
معلم بايد - بيش از آن مقدارى كه درباره وظائف مشترك معلم و شاگرد ياد كرديم - با
شاگردان خود، خوش خلق و متواضع باشد. و رفق و مداراى كامل با آنان را نصب العين
خويش قرار دهد، و از اين رهگذر به تكميل نفس و تهذيب باطن خويش موفق گردد؛ زيرا يك
عالم و دانشمند صالح و شايسته - در اين عصر و زمانه - به منزله پيامبرى از پيامبران
الهى است . چنانكه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود.
(( (علماء
امتى كانبياء بنى اسرائيل )
))
(243)
دانشمندان امت من همچون انبياء بنى اسرائيل مى باشند.
بلكه (به عقيده من : مؤ لف )، دانشمندان دينى اسلام در اين زمان (به شرط آنكه واجد
صلاحيت و شايستگى باشند) از انبياء بنى اسرائيل ، عظيم تر و برترند؛ زيرا گاهى
هزارها پيامبر بنى اسرائيلى در يك عصر، جمع مى شدند و در يك دوره و زمانه ، فراهم
ميآمدند؛ در حاليكه در عصر ما، دانشمندان (واقعى ) امت پيامبر اسلام (صلى الله عليه
و آله ) يكى پس از ديگرى (و به ندرت ) يافت مى شوند و در فاصله زمانى دور و درازى
به چشم مى خورند.
و چون وجود دانشمندان واقعى در عصر ما سخت كمياب است عليهذا بايد بدانند كه امانت
بزرگى در عهده آنها قرار دارد و بارهاى گران دين و آئين آسمانى را بر دوش مى كشند.
لذا بايد عالم و دانشمند واقعى عصر ما در احياء دين ، سخت كوش بوده و از بذل مساعى
در تعليم و آموزش ديگران به هيچوجه دريغ نورزد، باشد كه در ظل اين مساعى و كوششها
شاهد موفقيت و پيروزى را در آغوش گيرد.
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:
(دانشمند (واقعى ) داراى سه علامت و
نشانه است : 1- دانش و بينش 2- حلم و بردبارى 3- سكوت و آرامش و وقار. و براى عالم
نماها و دانشمندانى كه با تكلف ، جامه علم را بر قامت نارساى خود پوشانده (و خويشتن
را در جمع علماء، قرار داده اند) نيز سه نشانه وجود دارد: 1- با دانشمندان برتر و
والاتر از خويش با كردارهاى آلوده به گناه ، درگير گردند و با آنان بستيزند. 2-
نسبت به دانشمندان فروتر از خود از طريق قهر و غلبه ، ستمگرانه عمل كنند. 3- ديگر
آنكه از ستمگران و جفاپيشه گان ، حمايت و پشتيبانى نمايند)
(244) .
از محمد بن سنان در حديثى مرفوع
(245) روايت شده است كه عيسى ابن مريم (عليهماالسلام ) فرمود:
(اى حواريين و ياران پاك من ! نياز و حاجتى را با شما در ميان مى گذارم
؛ ميخواهم كه شما آنرا برآورده سازيد (و آمادگى خويش را در تاءمين چنين نيازى ،
اعلام نمائيد) عرض كردند: يا روح الله ، حاجت و نياز شما برآورده است (و ما آماده
ايم ).
حضرت عيسى (عليه السلام ) از جا برخاست و پاهاى حواريين را شستشو داد. آنان به عيسى
(عليه السلام ) عرض كردند: روا و شايسته تر، اين بود كه ما پاهاى شما را شستشو مى
داديم ؟ فرمود: سزاوارترين مردم در خدمت كردن ، خود عالم و دانشمند است . (يعنى
بايد عالم و دانشمند، تمام قواى خويش را در خدمت به مردم بسيج سازد). عيسى (عليه
السلام ) سپس فرمود: يگانه هدف من در دست زدن به چنين كارى ، اين بود كه با اظهار
تواضع خود نسبت به شما، شما را هشدار دهم كه به نوبه خود - پس از من - مانند خود من
به مردم اظهار تواضع و فروتنى نمائيد. عيسى (عليه السلام ) پس از آن گفت :
(علم و حكمت ، با عامل تواضع و فروتنى
سامان مى يابد و آباد مى گردد (و رواج و رونق مى گيرد) نه با تكبر و خودبزرگ بينى .
و بدينسان ، زراعت در زمين نشيبا و نرم و هموار مى رويد (و گياهان در دشت و هامون
فروهشته ، سبز مى شوند) نه در كوهها)
(246) (ى فرازمند و برافراشته ).
5 - دريغ نورزيدن از تعليم علم
رسالت و وظيفه معلم ، ايجاب مى كند كه نبايد از تعليم و آموزش هيچكسى - به خاطر
آنكه ممكن است احيانا واجد قصد و نيت درست و خداپسندانه اى نباشد - دريغ ورزد؛ زيرا
تصحيح هدف و جهت گيريهاى سنجيده و خداپسندانه براى بسيارى از افراد تازه كار و
كسانى كه در فراگيرى علم ، مبتدى هستند دشوار مى باشد؛ به جهت اينكه جان و روح آنها
(به علت خردسالى و يا فقدان بينش كافى در دين ) از لحاظ درك سعادت و نيكبختى آتيه و
عزت و سرفرازى روز قيامت ، بسيار نارسا و ضعيف مى باشد. علاوه بر اين ، آنان با
عوامل تصحيح هدف و نيت و مبانى آن ، انس و آشنائى كمترى دارند.
اگر بنا باشد معلم - به خاطر فقدان نيت صحيح و محروميت شاگردان از جهت يابى درست -
از تعليم آنان خوددارى كند، اين دريغكارى ، موجب تعويق و رها كردن بسيارى از افراد
در همگامى با كاروان علم شده ، و گروه زيادى را از علم محروم مى سازد، و يا آنكه
موجب از ميان رفتن بخش عظيمى از ميراث علمى خواهد گشت . بايد توجه داشت : اين اميد
هم وجود دارد كه شاگرد فاقد نيت و هدف صحيح ، از بركت علم و در سايه يادگيرى -
آنگاه كه او با علم و دانش ، پيوند و انسى برقرار ساخت - توانائى لازم را در تصحيح
هدف و نيت خود به دست آورد.
لذا يكى از دانشمندان گفته است : (ما
علم و دانش را براى غيرخدا (و به خاطر هدفهاى ديگرى ) جويا شديم ؛ ولى خود علم و
دانش - از اينكه براى غيرخدا باشد - امتناع ورزيد)
(247) يعنى اگر يك شاگرد، فاقد قصد الهى در تحصيل علم باشد، قهرا با
ادامه تحصيل و كسب بينش فزونتر، قصد و هدف او تصحيح خواهد شد و طبعا بسوى
(الله ) و هدف هاى والاى
الهى و انسانى ، رهنمون خواهد گرديد، و علم و دانش ، سرانجام ، او را به خدا منتهى
خواهد ساخت .
از حسن (بصرى ) است كه گفت : گروهى از مردم در علم آموزى ، هدف خويش را بگونه اى
مشخص ساختند كه خدا و رضا و پاداش الهى در اين هدف راهى نداشت . ولى علم و دانش ،
آنانرا همواره چنان در جهت و صراطى رهنمون گرديد كه سرانجام ، خدا و رضا و پاداش
الهى را در مقاصد و هدف خويش منظور داشتند.
بايد توجه داشت كه اگر معلم در نهاد شاگرد، سوءنيت و فساد هدف را در مسير علم آموزى
او احساس نمود، بايد به تدريج از طريق موعظه و نصيحت خوش آيند و دلنشين و ارشادهاى
محبت آميز، او را در مسير هدف صحيح قرار دهد. و خطر و زيانبار بودن علم و دانش عارى
از هدف الهى را به او گوشزد نمايد، و بالاخره او را نسبت به عواقب سوء و نتايج
خطرناك اهداف غيرالهى ، متوجه و هشيار سازد، و اخبار و احاديثى كه درباره تصحيح هدف
و نيت ، هشداردهنده و بيدارگر است ، تدريجا بر او بخواند تا سرانجام زير سايه نصايح
و ارشادات ، وى را به قصد و هدف صحيح در تحصيلاتش بازگرداند.
اگر معلم نتوانست با استفاده از اينگونه راهبريها به تصحيح نيت و هدف شاگرد خويش
موفق گردد و از او نوميد شود - طبق عقيده بعضى از علماء - بايد چنين شاگردى را رها
كرده و از تحصيل وى جلوگيرى نمايد و از تعليم او خوددارى كند؛ زيرا اينگونه افراد،
با تحصيل علم (همچون دزدان چراغدار)، شر و آسيبشان را فزاينده تر مى سازند.
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در اشاره به همين نكته و حقيقت فرموده است :
(( (لاتعلقوا
الجواهر فى اعناق الخنازير)
))
(248)
گوهرهاى گرانبها را آويزه گردن هاى خوكها نسازيد.
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: عيسى بن مريم (عليهماالسلام )
براى ايراد خطابه ، در ميان بنى اسرائيل از جا برخاست و چنين گفت :
(اى بنى اسرائيل ! با نادانان و مردمى كه از بينش كافى بى بهره اند.
سخنان حكيمانه و عالمانه را در ميان نگذاريد؛ زيرا اگر چنين كنيد به علم و حكمت ،
ستم روا داشته ايد. و از تعليم علم و حكمت به افراد صالح و شايسته ، دريغ نورزيد؛
زيرا اگر بدينسان با آنان عمل كنيد، يعنى چنانكه از تعليم علم به افراد لايق ، دريغ
بورزيد به آنان ستم نموده ايد)
(249) .
يكى از شعراء، محتواى سخن حضرت عيسى (عليه السلام ) را در اين بيت خلاصه كرده است :
(( فمن منح الجهال علما اضاعه
|
و من منع المستوجبين فقد ظلم ))
|
اگر كسى كه علم را با دست و دلبازى در اختيار افراد نالايق (و فاقد بينش و هدف صحيح
دينى ) قرار دهد خود علم و دانش را به تباهى و فساد سوق مى دهد. ولى اگر در تعليم
آن به افراد لايق ، كوتاهى و دريغ ورزد به خود آنها و نيز به علم ستم مى كند.
بايد بدانيم كه عده اى از دانشمندان (بدون قيد و شرط و به صورت كلى در مساءله تعليم
علم به افراد نااهل و فاقد هدف صحيح ، نظر خود را قاطعانه ابراز نكرده اند؛ بلكه )
ميان اينگونه افراد، فرق و امتيازى برقرار ساخته و گفته اند:
اگر نادرستى قصد و هدف شاگرد، معلول وجود حالت كبر و ستيزه جوئى و امثال آنها باشد
بايد از تعليم او خوددارى كرد. ولى اگر نادرست بودن قصد و هدف شاگرد از ناحيه حب
رياست دنيوى و حس جاه طلبى باشد، سزاوار نيست - عليرغم نوميدى از اصلاح او - از
تعليم وى مضايقه شود؛ چون او (در سن و سال و شرايطى بسر مى برد كه ) مفسده جاه طلبى
نمى تواند پرهيجان و مؤ ثر و مسرى باشد. علاوه بر اين بايد يادآور شد كه كمتر كسى
مى تواند در آغاز كار تحصيل ، خويشتن را از اينگونه اهداف نادرست و رذائل اخلاقى
وارهاند؛ ولى آنگاه كه به اصل و بنياد علم و دانش رسيد و بدان وقوف كامل يافت (و
علم را همانطور كه هست شناسائى كرد) به اين نتيجه مى رسد كه علم و دانش به خاطر نيل
به سعادت و نيكبختى جاويد و جنبه هاى معنوى ، بايد ذاتا محبوب و مطلوب او باشد، و
رياست و سرفرازى ، لازمه علم و نتيجه قهرى علم آموزى است ؛ اعم از آنكه انسان در طى
تحصيل علم ، جاه و مقام را آماج كوششهاى خويش قرار دهد، و يا آنكه اساسا از چنين
آماج گيرى غافل باشد؛ چون خود علم و دانش بدون نياز به چنين جهت گيريها، رياست
آفرين بوده و موجب سرفرازى انسان در دنيا و آخرت مى گردد.
6- كوشش در بذل و اعطاء و انفاق علم
بايد معلم ، سرمايه ها و اندوخته هاى علمى خود را به افرادى كه شايسته و نيازمند به
علم و دانش هستند، بذل و انفاق كند و در نشر علم و اعطاء آن به افراد محتاج ، بخل
نورزد؛ چون خداوند متعال - همانگونه كه در طى مواثيق ، از انبياء پيمان گرفت تا در
نشر حقايق و گزارش آن به مردم ، دريغ نورزند، و معارف الهى را كتمان ننمايند - از
دانشمندان نيز پيمان گرفت كه در تعليم علم به افراد نيازمند، فروگزار نكنند؛ بلكه
سعى خود را در نشر و ترويج علم ، به كار گيرند.
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: در نبشتارى از اميرالمؤ منين
على (عليه السلام ) چنين خواندم : (خداوند
از جهال و نادانان پيمان نگرفت كه پوياى دانشمندان باشند (تا از آنان معرفت و آگاهى
كسب كنند)، مگر آنگاه كه قبلا از دانشمندان پيمان گرفت كه علم و آگاهى خويش را در
اختيار جهال و نادانان قرار دهند؛ زيرا علم و دانش در مرحله اى قبل از جهل و نادانى
وجود داشته است )
(250) .
(افلاطون حكيم ، علم را (تذكر)
مى ناميد و مى گفت : روح آدمى پيش از آنكه به بدن تعلق گيرد و در عالم حس ، اسير
زنجير ماده و محسوسات گردد، در عالم تجرد مى زيسته است . و در آن عالم ، حقايق را
بدون واسطه درك مى كرد، و چون به اين عالم هبوط كرد در روح او نسيانى نسبت به حقايق
، پديد آمد. ولى اين حقايق - بطور كلى - از صحيفه روح او محو نشده است ، بلكه با
وضع مبهم و نامشخص ، در خزانه ذهن او موجود مى باشد. وقتى انسان به اشباح و سايه
هاى اين حقايق در عالم حس ، مواجه گشت ، متوجه و متذكر همان حقايق بازيافته پيشين
مى گردد. بنابراين علم و دانش ، قبل از جهل ، موجود بوده است )
(251) .
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه ضمن تفسير آيه :
(( (و لاتصعر خدك للناس
) ))
(252) فرمود: (بايد همه
مردم از لحاظ دريافتهاى علمى در ديدگاه تو، مساوى و برابر باشند)
(و بايد سهم و بهره از علم را بطور مساوى به آنها بپردازى و در ميان آنها تبعيض روا
ندارى ).
جابر جعفى از امام صادق (عليه السلام ) آورده است كه فرمود:
(زكوة علم و دانش ، اين است كه آنرا به بندگان خدا تعليم دهى
)
(253) .
7- احتراز از مواضع تهمت و لزوم
هماهنگى رفتار و گفتار معلم
معلم - بر فرض آنكه داراى عذر شرعى موجهى باشد - بايد از مخالفت افعال با اقوالش
بپرهيزد يعنى نبايد ميان كردار و گفتارش ، تهافت و دوگانگى و تفاوت ، وجود داشته
باشد؛ (بلكه بايد سعى كند همواره بر طبق گفتار و امر و نهى خود، عمل نمايد) مثلا او
نمى تواند عملى را تحريم كند كه خود مرتكب آن مى گردد، و يا انجام عملى را واجب و
حتمى الاجراء معرفى نمايد و خود پاى بند آن نباشد، و يا مردم را به انجام عملى - به
عنوان كار مستحب - دعوت كند؛ ولى خود او از انجام آن عمل دريغ ورزد. اگرچه طرز كار
و عمل او - بر حسب احوال و شرائط شخصى زندگانى وى - كاملا مطابق با قانون دين باشد؛
(لكن در عين حال ، تضاد و تناقض نمائى كردار و گفتار او قابل اغماض نيست )؛ اگرچه
احكام و قوانين دينى بر حسب اختلاف اشخاص ، متفاوت مى باشد. (لذا بايد در اينگونه
موارد از ايجاد شبهه و بازتابهاى نامطلوب ، پيشگيرى شود)؛ به عنوان مثال :
اگر عالم و دانشمندى ، ديگران را به تشييع جنازه و ساير احكام مربوط به آن ، و يا
به روزه گرفتن ، يا به برآوردن حاجات مؤ منين و كارهاى نيك و يا زيارت اعتاب مقدسه
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه (عليهم السلام ) دعوت كند؛ ولى خود - به
علت اشتغال به كارهاى مهم تر - موفق به چنين اعمالى نباشد، به گونه اى كه اشتغال او
به كارهاى مهم تر، با انجام كارهائى كه مردم را بدآنها دعوت مى كند سازگار نيست و
نمى تواند دست اندر كار آنها گردد؛ و نيز چون اشتغالات او از اهميت و فضيلت بيشترى
برخوردار است ناگزير از ترك آن اعمال مى شود، و يا آنكه اشتغالات او، ضرورى و
غيرقابل گريز است ؛ در چنين شرائطى كه اشتغالات مهم و يا ضرورى او، علت ترك برخى از
اعمال باشد لازم است همين علت و عذر موجه خويش را به ديگران اعلام كند تا زنگار
شبهه و وسوسه هاى شيطان را از قلوب مستمعان گفتار خويش بزدايد (و از اين طريق از
مظان تهمت ديگران برهد تا او را به دوگانگى و تناقض كردار و گفتارش متهم نسازند)؛
چنانكه (در طى يكى از رويدادهاى زندگانى رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله )
قضيه اى اتفاق افتاد كه آن حضرت ضمن آن براى دفع تهمت ، مراتب را اعلام فرمود و)
خويشتن را از اين تهمت خلاص كرد: يكى از اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله )
آن حضرت را شبى همراه همسرش (گويا صفيه ) ديد كه به خانه مى رفتند. رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) از بيم آنكه مبادا توهم و وسوسه اى براى آن شخص ناظر صحنه به هم
رسد و تصور كند كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) با زن بيگانه اى همراه است به آن
شخص فرمود: فلانى ! اين زن ، همسر من ، فلان كس (يعنى صفيه ) است . و با اين هشدار،
به وى فهماند كه چرا با اين زن همراه مى باشد؛ چون بيم آن داشت كه ابليس با تلبيسات
و وسوسه انگيزى خود، در آن شخص سوءظنى به باز آورد، (لذا براى دفع توهم به وى اعلام
كرد كه اين زن ، همسر شرعى و قانونى من است ).
اگرچه بر هر شنونده اى (كه به اوامر و دستورات عالم و معلم گوش فراميدهد) لازم است
در مرحله نخست - آنگاه كه شبهه و وسوسه اى از لحاظ اختلاف گفتار و رفتار در ذهن او
بهم ميرسد - به هيچوجه به گوينده و معلمى كه ديگران را به كار نيك و اعمال شايسته
دعوت مى كند اعتراض ننمايد. حتى اگر براى اعتراض و انتقاد خود احتمالا داراى مجوزى
هم باشد حق خرده گيرى و انتقاد ندارد؛ (چون ممكن است - برخلاف اشتباه و احتمال او -
گوينده در ترك اعمالى كه ديگران را بدآنها دعوت مى كند، داراى عذر موجهى باشد كه
نتوان بر او خرده گرفت ). البته در صورتيكه هيچ عذر موجهى قطعا در ميان نباشد و
ميان كردار و گفتار او، تضاد و تعاندى غيرقابل اغماض مشهود گردد، شنونده ، حق
اعتراض و انتقاد را دارا است ؛ چنانكه قريبا از اين مطلب در بحث از آداب متعلم و
شاگرد، توضيحى در پيش داريم .
بطور خلاصه بايد گفت : قضيه معلم و شاگرد از لحاظ نقش پذيرى شاگرد نسبت به اخلاق و
اعمال معلم ، همانند قضيه مهر و موم مى باشد كه در موم ، تمام نقشها و تصويرهائى كه
در مهر وجود دارد، منعكس مى شود. ما اين نقش پذيرى را در مورد گروهى از شاگردان و
دانشجويان در برابر معلمان و استادانشان به چشم ديده ايم (و اين حقيقت را كاملا لمس
نموده ايم كه شاگرد در رفتار خود، يك نمونه پرداز ماهرى از اعمال استاد و معلم خود
مى باشد) كه البته با توجه به اختلاف افعال و اخلاق معلم ، همه گونه رفتار او را
شاگرد در اعمال و رفتار خود پياده مى كند. اين واقعيت را ما كاملا حس كرديم و هيچكس
نمى تواند به مانند كسى كه حقيقت را ديده و شهود كرده و در اين جهت ، مهارت و
كاردانى كسب كرده است ، هشداردهنده و بيدارگر باشد. (ما اين حقيقت را ديده ايم و به
شما هشدار مى دهيم . و چون اين واقعيت را با چشم باز، ديده ايم كه رفتار معلم در
رفتار شاگرد منعكس مى شود، لذا مصرانه مى گوئيم : كه بايد كردار و رفتار معلم ،
نماينده گفتار و هماهنگ با آن باشد.
8 - شهامت معلم در اظهار حق ، و
جلوگيرى از تخلف
بايد معلم ، به مقدار وسع و توانائى خويش ، حق را - بدون مجامله و سازشكارى نسبت به
احدى از خلق الله - اظهار كند. اگر مشاهده كرد كسى از حق ، روى گردان شده و يا در
كيفيت طاعت او از خداوند متعال ، كوتاهى و نارسائى وجود دارد، بايد در مرحله اول از
طريق لطف و محبت و با عامل مهر و نرمش ، او را نصيحت كند، (و در صورتيكه عامل لطف و
نرمش و مدارا، كارگر نيفتاد) از حربه اى عارى از لطف و با تلخكارى و خشونت ، او را
در رهنمون گشتن به حق ، يارى دهد. و اگر اين وسيله نيز مؤ ثر نيفتاد، بايد از او
دورى كند. و اگر با فاصله گرفتن از او و يارى گرفتن از عوامل مذكور فوق ، هيچ اثرى
مشاهده نكرد بايد كاملا او را نهى كرده و از رفتار نابحق او جلوگيرى نمايد تا او را
به حق بازگرداند، و در اين كار، از مراحل و مدارج مختلف
(امر به معروف و نهى از منكر)
- به منظور وادار ساختن او در التزام و پاى بند شدن به حق - بهره گيرد.
استفاده از عوامل بازدارنده و بهره گيرى از قانون
(امر به معروف و نهى از منكر)
در ارشاد مردم به حق و حقيقت ، با شرائطى متنوع و سنگين تر، ويژه علماء و دانشمندان
است . اگرچه همه طبقات مردم در اصل وجوب (امر
به معروف و نهى از منكر) و اجراى آن ،
داراى وظيفه مشتركى هستند؛ (ولى وظيفه علماء و دانشمندان دينى در اين اصل مهم و
بنيادى اسلام ، زيادتر و سنگين تر است . و بايد آنان نسبت به ساير طبقات مردم در
انجام اين وظيفه خطير، احساس مسئوليت فزونترى نمايند).
زيرا علماء به منزله رؤ سا و سرپرستانى هستند كه اداء وظيفه امر به معروف و نهى از
منكر، به آنها محول گشته است . علاوه بر اين ، سخن و راهنمائيهاى علماء و دانشمندان
، مؤ ثرتر و دلنشين تر از گفتار و ارشادهاى ساير طبقات مى باشد. لذا آنان ، تكليف
بيشتر و سنگين ترى را در اين اصل به عهده دارند.
به همين جهت پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
(آنگاه كه بدعتها و مرامهاى بى سابقه و باطل ، در ميان امت و پيروان من
پديد آيد، و افكار نوخاسته سخيف و تباه آميز - به نام دين - در ميان آنها رايج
گردد، لازم است عالم و دانشمند، علم و آگاهى خود را ابراز و اعلام كند (تا مردم از
اين بدعتها و افكار نوخاسته سخيف ، روى گردان شوند). اگر عالم و دانشمند دينى ،
آگاهيها و اطلاعات علمى خود را در طرد و زدودن اين بدعتها اظهار نكند، ملعون و
مطرود از رحمت خداوند متعال مى باشد)
(254) .
منشاء اكثر غفلت ها و بى خبريها و چيره شدن جهالت و نادانى بر جامعه ، و كوتاهى و
نارسى هاى مردم در شناخت فرائض و تكاليف دينى ، و قصور آنها در قيام به وظائف شرعى
و اداء آئين و راه و رسم دين مقدس اسلام ، و نقائصى كه در اقامه نمازهاى واجب - از
لحاظ آنكه واجد شرائط صحت نيست - و و... ديده مى شود؛ بازده كوتاهى علماء و سهل
انگارى دانشمندان دينى است كه نخواستند با وجه صحيحى ، حق و حقيقت را اظهار كنند، و
خويشتن را در راه اصلاح خلق و توده مردم به رنج و زحمت وادارند، و با آميزه حكمت و
استوار انديشى و ژرف نگرى و با عوامل اندرزها و نصيحتهاى زيبا و دلنشين ، جامعه را
در مسير راه خدا، بازآورند.
حتى رفتار و كردار گروهى از دانشمندان نابسامانى دينى ، به مسئله تقصير و مضايقه
آنها در اداء وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، محدود نيست ؛ بلكه با مردم در
ارتكاب باطل هميارى كرده و به آنان در رفتار نادرست مدد مى رسانند، و با اظهار انس
و همبستگى و همدمى با آنها، روى اعمال باطل و نادرست آنان ، صحه مى گذارند.
اين رفتار سازش مآبانه برخى از دانشمندان ، موجب گشت كه افراد جاهل و نادان به
نادانى و جهل و تمايلات هوس آلود، بيش از پيش گرايش يافته و افراد تبهكار، فزونتر
از هر زمان در فساد و تبه كارى غوطه ور گردند، و مآلا وزنه علم و دانش و عالم و
دانشمند كاستى يافته و شكوه و عظمت آن از ميان برود.
يكى از دانشمندان ، گفتارى بس نغز و زيبا دارد و مى گويد: هيچ فرد خانه نشين و
انزواطلب را - در هر كجا كه باشد - نمى توان مبرى و پاكيزه از منكر و رفتار نكوهيده
به حساب آورد؛ چون او حداقل - به علت انزواء و گوشه گيرى - قهرا از ارشاد و تعليم
موازين دين به مردم و راهنمائى و واداشتن افراد به معروف و كارهاى پسنديده ، تقاعد
و دريغ ورزيده (و از زير بار چنين وظيفه اى ، شانه خالى كرده است ). به ويژه علماء
و دانشمندان (كه با تقاعد و خانه نشينى و عدم تحرك اجتماعى ، گرفتار چنين تقصيراتى
هستند و از اين رهگذر، مرتكب (منكر)
مى باشند؛ زيرا اكثر مردم و بخصوص مردم روستاها و جامعه هاى بيابان نشين و صحراگرد
نسبت به قوانين دين در رابطه با واجبات عينى از قبيل نماز و شرائط صحت آن ، فاقد
اطلاع و آگاهى هاى لازم مى باشند.
بنابراين ، به عنوان (واجب كفائى
) لازم است يكفرد، در هر شهر و روستا بماند تا دين و آئين و ديندارى را
به مردم تعليم دهد، و در ارشاد آنها فداكارى كند. او بايد در اداء وظيفه تعليم و
ارشاد مردم از عامل مهر و محبت استفاده كند، و رونق و مدارا را وسيله و ابزارى براى
وصول و دست يافتن به اين هدف قرار دهد. و رويهمرفته از هر عاملى - كه به ايجاد حس
پذيرش دينى در مردم كمك مى كند - استمداد نمايد.
مهمترين عامل براى ايجاد حس پذيرش دينى در مردم ، اين است كه راهنمايان دينى از
مردم و اموال آن ها، طمع خويش را ببرند. (اگر عالم و دانشمندى بخواهد كه مردم ، گوش
شنوائى از او داشته باشند نبايد به مطامع دنيوى و اموال آنها چشم بدوزد)؛ زيرا اگر
مردم بفهمند كه راهبر دينى آنها به آنان و اموالشان چشم طمع دوخته است نسبت به او و
علم و دانش وى دلزده و بى اعتناء مى گردند؛ و در نتيجه شئون زندگانى آنها از هم
گسيخته گشته و نظام حيات دينى آنان رو به اضمحلال مى گذارد.
اگر هدف و مقصد يك عالم و دانشمند دينى از وجهه الهى برخوردار باشد، و اطاعت و
امتثال از فرمان الهى را هدف مساعى و كوششهاى خود قرار دهد، ارشادات و راهنمائى هاى
او در قلوب تمام طبقات مردم - اعم از عالم و دانشمند و افراد عامى و توده مردم -
راسخ و جايگزين گشته ، و آنان در برابر دستورات چنين دانشمندى ، سر تسليم و انقياد
فرود مى آورند و سرانجام ، مردم با روشى استوار و خلل ناپذير در مسير صراط مستقيم
قرار مى گيرند.
تمام اين وظائف در صورتى لازم الاجراء است كه هيچگونه خطر جانى ، او را تهديد نكند
و از رهگذر آن ، ضرر و زيانى بر هيچيك از مسلمين وارد نگردد. و در غير اينصورت اين
عالم و دانشمند از چنين وظيفه اى ، معذور خواهد بود. و هيچكس جز خداوند متعال ،
براى پوزش خواهى و پذيرفتن عذر، سزاوارتر نمى باشد.
عبدالله بن سليمان گفته است : يكى از مردم بصره بنام
(عثمان اعمى ) حضور
امامباقر (عليه السلام ) نشسته بود. به امام عرض كرد كه حسن بصرى
(255)
معتقد است: كسانى كه علم و آگاهى خويش را كتمان مى كنند و از اظهار آن دريغ مى
ورزند، بوىتعفن شكم و اندرون آنان ، اهل دوزخ را آزار ميدهد. امام باقر (عليه
السلام ) پس از شنيدناين سخن فرمود:
(بنابراين آن كسى كه از ميان خاندان
فرعون به موسى (عليهالسلام ) و خداى او ايمان آورده بود، يعنى
(مؤ منآل فرعون )، گرفتار
چنين سرنوشت كشنده و دردآورى شده است ! چون او همواره (تاآنگاه كه در دستگاه طاغوتى
فرعون بسر مى برد، علم و آگاهى خود را به خاطر حفظجان و پيشبرد هدف الهى خويش ،
كتمان مى كرد، و از اظهار آن ، خوددارى مى نمود و خدانيز او را به كتمان ايمان
ستود؛ ولى بايد گفت : علم از زمانى كه خداوندمتعال نوح پيامبر (عليه السلام ) را
مبعوث فرمود همواره مكتوم مانده بود.
بنابراين حسن بصرى بايد به هر راهى كه مى خواهد برود، و به چپ و راست و شرق و غرب
روى آورد، برود و به هر درى بزند، سوگند به خداوند، او بايد بداند كه علم و آگاهى
درست جز در ميان ما يعنى خاندان رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به دست نمى آيد(256)
. (آرى او بايد براى يافتن آگاهى صحيح و دانش واقعى به ما مراجعه كند).
بخش دوم : آداب و وظائف ويژه معلم با
شاگردان و دانشجويان
امور مختلف و متنوعى ، آداب و وظائف ويژه معلم را نسبت به شاگردان و دانشجويان
تشكيل مى دهد كه محور همه آنها تنظيم صحيح رابطه استاد و معلم با شاگرد و دانشجو مى
باشد. (مسائل مربوط به اين آداب ، ضمن بيست امر، مورد تحقيق و بررسى قرار مى گيرد):
1- ايجاد خلوص نيت در شاگردان - يا -
اعلام
امكان وصول به مقام والاى علمى در سايه ايمان
(نخستين وظيفه اى كه بايد معلم در رابطه با شاگردان ، مورد توجه و اهتمام خويش قرار
دهد اين است كه ) شاگردان را تدريجا و گام به گام به آداب و آئين هاى پسنديده و
شيوه هاى ستوده و تمرين روحى نسبت به آداب دينى و حقايق و اسرار دقيق آئين مقدس
اسلام ، آشنا و وادار نموده ، و انس و عادت به صيانت نفس را در تمام شئون آشكار و
نهان زندگى آنها بارور سازد، به ويژه اگر احساس كرد كه شاگردان وى از رشد عقلى
متناسبى برخوردار هستند بايد سعى كند كه چنين عادات مهم و پرارزش را در آن ها به
ثمر رساند.
نخستين گام در پيمودن مراحل مذكور اين است كه دانشجويان را تشويق و تحريص كند تا
رفتار و مساعى تحصيلى خود را از هر گونه شوائب (فرومايه ) پاك و پاكيزه نمايند و
كوششهاى خويش را در جهت الهى و انسانى و به منظور كسب رضاى پروردگار، محدود سازند،
و خداى را در تمام لحظات زندگانى ، مراقب و ناظر اعمال خويش بدانند. و اين خصيصه
خدايابى و خداجوئى را تا هنگام مرگ استمرار داده ، و عملا از چنين حالت والاى روحى
تا به هنگام رخت بربستن از اين دنيا، برخوردار باشند (و سعى كنند تا مطامع دنيوى به
اين گنجينه گرانبها، دستبردى نزند).
بايد معلم به دانشجو بفهماند كه فقط در سايه چنين حالت روحى ، ابواب معارف و دانشها
فراسوى او گشاده مى شود. و سينه اش از تنگناى آلام و مشكلات رهائى يافته و از شرح
صدر برخوردار مى گردد. و از قلب و درونش ، آبشخورها و سرچشمه هاى لطائف و حكمتها،
به جريان و فيضان مى افتد، و بركات و فزايندگى مطلوبى در حالات مختلف زندگى و
معلومات و معارف او پديد مى آيد. و سرانجام به صواب انديشى و درستى گفتار و كردار و
حكم و داورى صحيح و استوار، موفق مى گردد.
بايد معلم در تفهيم حقائق مذكور، آثار و احاديثى را كه در زمينه هاى اين حقائق به
ما رسيده است ، براى شاگرد بازگو كرده ، و ضرب المثلهاى لازم را كه نمايانگر حقائق
مذكور است ، براى او ياد كند. و با ناچيز جلوه دادن دنيا، حالت زهد و پارسائى و بى
اعتنائى به ماديات را در او به وجود آورد. و حس تعلق و دلبستگى و گرايش و غرور به
دنيا و فريبندگى به زخارف و زرق و برق دنيا را از دل و دماغ او بزدايد. و به او
يادآور گردد كه دنيا و لذتهاى مادى آن ، ناپايدار و گذرا و فانى است ، و حيات معنوى
و سعادت و نيكبختى اخروى است كه پايدار و خلل ناپذير مى باشد. و نيز به وى تفهيم
كند كه ايجاد آمادگى براى سراى جاويد و فناناپذير، و اعراض از دنياى شتابنده و
ناپايدار، شيوه و راه و رسم مردم محتاط و دورانديش ، و روش و سيره بندگان شايسته
خداوند مى باشد.
بايد معلم ، اين حقيقت را براى دانشجو بازگو كند كه دنيا به مثابه ظرف و گذرگاه و
منزلگه و كشتزارى است كه بايد انسان در اين معبر و رهگذر، در تحصيل كمالات بكوشد.
آرى دنيا مجال و فرصتى است براى علم و عمل ، و كشتزارى است كه بايد در آن دانه
افشانى كرد تا به محصول و ثمره آن - در سايه افكار و اعمال نيك در روز قيامت و
سرائى كه در پيش است - دست يافت .
(شهيد ثانى مهمترين و نخستين وظيفه ويژه معلم نسبت به شاگردان را عبارت از ايجاد
اخلاص و حسن نيت در نهادشان مى داند. مراقبت و توجه به خدا و سرانجام ، ايمان و
اتكال به پروردگار را عاليترين زمينه مساعدى معرفى مى كند كه شاگردان مى توانند در
سايه آن به مقامات والاى علمى و كشفهاى مهمى در اسرار و حقايق پيچيده عالم دست
يابند. و به اسرار نهانى و رموز دقيق دين و آئين مقدس اسلام آگاه گردند.
قفطى مى نويسد: ابن سينا مى گفت : هرگاه در يك مساءله علمى ، دچار حيرت و سرگشتگى
مى شدم ، و حد وسط و رمز كشف مجهول را نمى يافتم به جامع شهر يعنى به مسجد مى رفتم
و نماز دوگانه در برابر خداى يگانه مى گزاردم ، و در نتيجه از بركات ايمان و توجه
به خداوند، درهاى بسته بر روى من گشوده مى شد و مشكلات و ناهمواريهاى علمى براى من
، آسان و هموار مى گشت )
(257) .
2- تشويق - يا - ايجاد شوق و دلبستگى
به علم و دانش در شاگردان
معلم با شاگردان خود را به علم و دانش تشويق نمايد و فضائل و ارزشها و مزاياى علم و
علماء را به آنان تذكر دهد، و يادآور گردد كه علماء و دانشمندان ، وارثان انبياء و
پيمبرانند و بر كرسى ها و پايگاههائى بلند و فرازنده و درخشانى از نور، جاى دارند،
كرسى ها و پايگاههائى كه مورد رشك انبياء و شهداء و جانبازان راه خدا بوده و اين
وجودات مقدس در اين رابطه به حال آنها غبطه مى خورند.
بايد معلم ، اينگونه سخنان شوق آفرين را - كه در طى آيات و اخبار و آثار و اشعار و
امثال به چشم مى خورد، و بازگوكننده فضائل و منازل و مقامات والاى علم و علماء است
- به گوش هوش آنها برساند.
رهنمودهائى كه در سخن بزرگان ديده مى شود و نمودارهاى شوق انگيزى كه در طى اشعار
شعراء - درباره فضيلت علم - جلب نظر مى كند، عامل و انگيزه نيرومندى است كه مى
تواند نفوس و قلوب انسانى را به خود معطوف داشته (و تحرك و جنبش چشمگيرى براى گرايش
به علم و دانش ، در دلها به وجود آورد).
(معلم بايد از هر عواملى كه او را در تشويق شاگردان به علم و دانش ، مدد مى كند،
استفاده نمايد) و در ضمن ؛ آنها را تدريجا ترغيب نمايد تا نسبت به مسائل دنيوى به
قدر امكانات و به اندازه كفايت و ضرورت ، قناعت و بسنده كنند تا از اين طريق بتواند
آنها را از انگيزه دنياگرائى - كه موجب دل مشغولى و پريشانى خاطر و پراكندگى اهتمام
علمى آنها مى گردد - دور نگاه دارد.
3- لزوم مواسات و دلسوزى معلم نسبت به
شاگردان
بايد معلم درباره شاگردان ، خواهان امورى باشد كه خود نسبت به آن امور در مورد
خويشتن احساس علاقه و دلبستگى مى نمايد، و هرگونه شر و بدى را كه براى خويش نمى
پسندد براى شاگردان نيز نپسندد؛ زيرا اينگونه مواسات و برابرانديشى نسبت به شاگردان
، حاكى از كمال ايمان معلم و حسن رفتار و برادرى ، و نمايانگر روح تعاون و همبستگى
و دلسوزى معلم نسبت به شاگردان مى باشد.
در احاديث صحيح و معتبر، چنين آمده است : (هيچيك
از شما نمى تواند عنوان (مومن
) را (به مفهوم واقعى آن ) احراز كند مگر آنگاه كه نسبت به برادر ايمانى
خود همان چيزى را بخواهد كه درباره خود نيز، نسبت به آن احساس علاقه و محبت كند)
(258) .
بايد گفت كه بى ترديد، شاگرد، والاترين و بهترين برادر، و بلكه ارجمندترين فرزند
معلم است . و ما در بحثهاى آينده (با بيانى گسترده تر) اين موضوع را بررسى خواهيم
كرد (كه شاگرد، نسبت به معلم به عنوان برادر عزيز و فرزند گرامى او محسوب مى گردد)؛
زيرا علم و دانش ، اساس و عامل بهم رسيدن يكنوع قرب و خويشاوندى روحى و معنوى است
كه معلم و شاگرد را با هم مربوط مى سازد؛ و چنين پيوندى از هرگونه پيوند و
خويشاوندى جسمانى و خونى ، والاتر و شكوهمندتر مى باشد.
از ابن عباس روايت شده است كه مى گفت : گرامى ترين فرد در پيشگاه من ، همنشين من
است ، همنشينى كه از كنار مردم ، پا فراتر نهاده تا آنگاه كه راه خويش را به سوى من
گشوده و در كنار من بنشيند. اگر در توان من مى بود كه مگسى بر روى بدن او ننشيند تا
او را آزار ندهد، نيروى خود را در صيانت او از گزندى چنين ناچيز، بكار مى بردم .
در حديث ديگرى آمده است كه ابن عباس گفت : آنگاه كه مگسى بر اندام شاگردان من مى
نشيند، من رنج آنرا احساس مى كنم ، (و حتى در اين ناچيزترين آزار، با او همدرد مى
گردم )
(259) .
محمد بن مسلم مى گويد: يكى از ساكنان (جبل
) بر امام باقر (عليه السلام ) وارد شد و به هنگام توديع و خداحافظى به
عرض رساند: مرا موعظه و نصيحتى كن . حضرت فرمود:
(تقوى و پرهيزكارى را پيشه خود ساز. به
برادر ايمانى خود نيكى كن . و براى او خواهان همان خوبيهائى باش كه خود، خواهان آن
هستى . و از هر امر نامطلوبى كه از آن احساس تنفر و دلزدگى مى كنى ، از همان امر
درباره برادر ايمانى خود نيز متنفر باش . اگر درخواستى را با تو در ميان گذاشت از
وى دريغ مدار و خواسته او را برآورده ساز و به او اعطاء كن . و اگر او از اعطاء و
بخشش ، نسبت به تو خوددارى كرد، تو بخشش و عطاى خود را به او عرضه كن . (و يا اگر
از درخواست و سؤ ال ، خوددارى كرد، خواسته او را بدو عرضه نما). نبايد نسبت به هيچ
نوع خير و احسانى نسبت به او سير و ملول گردى ، چنانكه نبايد او نسبت به تو ملول
گردد. بازو و ياور او باش كه او بازو و ياور تو باشد. اگر او از تو بدش آيد از او
جدا مشو، تا از او درخواست كرم و گذشت نمائى (و در نتيجه ، كينه را از دل او بزدائى
). و آنگاه كه در حضور تو نباشد در غياب او، نگاهبان حيثيت و منافع وى باش . و اگر
در حضورت باشد او را زير سايه حمايت خويش قرار داده و سعى كن با يارى و تقويت و
ملاقات و احترام و لطف خويش ، او را مشمول محبت هاى خود سازى ؛ زيرا او از آن تو
است و تو از آن او هستى )
(260) .
اين حديث و هر حديث ديگرى كه - بازگوكننده حقوق متقابل و متبادل تمام برادران و
خواهران مسلمان نسبت به يكديگر است - رعايت محتواى آنها در مورد معلم و شاگردى (كه
استوارترين و شريفترين پيوندها آنان را با هم مربوط مى سازد) لازمتر و ضرورى تر مى
باشد.