آداب تعليم و تعلم در اسلام
دكتر سيد محمد باقر حجتى
- ۹ -
6- قيام به وظائف و شعائر دينى و
تاءدب به موازين اخلاقى
بايد معلم و شاگرد در قيام به شعائر اسلام و عمل به ظواهر احكام ، همواره پاى بند و
مراقب باشند از قبيل : اقامه نمازهاى يوميه در مساجد به صورت جماعت ، و انجام آن در
اوقات شريف و ساعات فضيلت اداء آن ، سلام و تحيت گرم و تواءم با آميزه صميميت نسبت
به تمام مردم - اعم از عالم و عامى - چه در آغازكردن به سلام و چه در پاسخ دادن به
آن ، امر به معروف و نهى از منكر، صبر و تحمل آزار و رنج در طريق امر به معروف و
نهى از منكر، و دعوت مردم به حق . آرى بايد آنان از بذل جان در راه خدا دريغ نورزند
و سراپاى وجود خود را در طريق رضاى خداوند قرار دهند و از سرزنش هيچ سرزنش گرى ،
ترس و بيمى به دل خود راه ندهند. و در اداء چنين وظائف ، به پيامبر گرامى اسلام
(صلى الله عليه و آله ) و سايرانبياء (عليهم السلام ) تاءسى جويند، و يادآور رنجها
و محنتهائى گردند كه پيامبران الهى در طريق قيام به اوامر و تكاليف آسمانى ، دچار
آنها گشتند.
معلم و شاگرد نبايد در رفتار آشكار و نهان خويش ، صرفا به اعمالى كه شرعا مباح و
جايز است بسنده كنند. بايد بكوشند كه خود را با زيبنده ترين و كاملترين اعمال ظاهرى
و باطنى بيارايند؛ زيرا علماء و دانشمندان - در نظر توده مردم - الگوهاى سازنده و
سرمشقهائى هستند كه آنانرا تحت تاءثير قرار مى دهند. آنان به عنوان مرجع و مركزى
تلقى مى گردند كه مردم را به سوى خويش جلب مى كنند.
علماء و دانشمندان ، حجتهاى خداوند متعال و ادله و برهانهاى او بر توده مردم مى
باشند كه گاهى براى فراگيرى راه و رسم زندگانى ، افرادى مراقب اين علماء هستند كه
اين علماء آنها را نمى بينند، و نيز افرادى از اين علماء پيروى مى كنند و آنانرا
الگوى خود قرار ميدهد كه اين علماء از آنها آگاهى ندارند (يعنى افرادى آشنا و
ناآشنا - كه علماء و دانشمندان ، آنها را نه مى بينند و نه مى شناسند - پيرو
دانشمندان بوده ، و رفتار و گفتار آنها را سرمشق قرار مى دهند).
بنابراين اگر عالم و دانشمند از نظر انتفاع و برخوردارى از علم و آگاهى خويش ،
محروم و بيگانه باشد، قطعا ديگران در انتفاع و بهره گيرى از علم و دانش او، محرومتر
و بيگانه ترند. به همين جهت لغزش عالم و دانشمند با توجه به مفاسدى كه از اين رهگذر
بر آن مترتب است و زيان آن به توده مردم مى رسد - (هر چند كه اين لغزش ، اندك و
ناچيز باشد) - عظيم و غيرقابل اغماض خواهد بود.
بايد معلم و شاگرد به رفتار و خويهائى ستوده ، پاى بند و متخلق باشند، اخلاق و
رفتارى كه در شريعت اسلام بدآنها عنايت و توجه شده و تعاليم اسلامى ، مردم را
بدآنها تشويق كرده است . عالم و دانشمند بايد با خصلت هائى ستوده و شيوه ها و صفاتى
پسنديده آراسته باشند تا از رهگذر آنها مراتب رضاى پروردگار را به خود جلب كنند، از
قبيل : جود و سخاء، گشاده روئى (كه نبايد افراطآميز بوده و از حد اعتدال فراتر
رود)، فرونشاندن خشم ، بى آزار بودن ، تحمل آزار ديگران ، بردبارى ، پايمردى و
مردانگى و احترام به افكار عمومى ؛ (البته در صورتى كه اين افكار صحيح و عاقلانه
باشد)، تنزه و خوددارى از كسب هاى پست و فرومايه ، از خودگذشتگى ، كم توقع بودن و
خوددارى از فزون جوئى ، انصاف ، عدم توقع انصاف از ديگران نسبت به خود (ترك انصاف
طلبى )، سپاسدارى از اشخاص نيكوكار، كوشش در تاءمين حوائج مردم ، بذل جاه و مقام
(در راه خدمات دينى و انسانى )، وساطت هاى انسانى (در حمايت از ضعفاء)، بذل لطف و
محبت به تهى دستان و نيازمندان ، اظهار دوستى نسبت به همسايگان و خويشاوندان ،
احسان به زيردستان ، احتراز از قهقهه و شوخى هاى مفرط، حفظ همبستگى با ترس و اندوه
، شكسته نفسى و فروتنى و خاموشى كه خوف و خشيت را در چهره و رفتار و حركات و سكنات
و نطق و سكوت آنها نمايان سازد، به گونه اى كه اگر نگاه كسى بدآنها افتد اين نگاه ،
ياد خدا را در دلش بيدار نمايد. بايد جهات ظاهرى و چهره رفتارشان ، حاكى از علم ، و
نمايانگر التزام و همبستگى آنها با آئين هاى دينى - اعم از آداب قولى و عملى ظاهرى
و باطنى - باشد.
به عنوان مثال : آنگاه كه عالم و دانشمند و يا شاگرد و دانشجو به تلاوت قرآن مشغول
مى گردند (آداب قولى ) نبايد تلاوت آنها (در چهارچوب قرائت و خواندن محض ، محدود
باشد؛ بلكه ) در معانى قرآن بينديشند: (آداب باطنى )، و به اوامر و دستورات قرآن
عمل كنند، و از منهيات و محرمات قرآن عملا ابراز انزجار نمايند. آنگاه كه در خلال
آيات با وعده و وعيد (و بشارت و تهديد) مواجه گشتند به سرعت از آن عبور نكنند؛ بلكه
با درنگهاى انديشمندانه خود درباره آنها تاءمل و تدبر نمايند و به وظائف و حدودى كه
قرآن كريم مشخص ساخته است قيام كنند. خداى را با دل و زبان ياد نموده و بدينسان قلب
و زبانشان را - به منظور اينكه هميشه به ياد خدا باشند - با ادعيه و اذكار شبانه
روزى و نماز و روزه و حج مستحب (پس از عمل به واجبات ) به جريان اندازند (و هيچگاه
از اين سيلان و جريان و جنبش ، بازنايستد). و در مورد عبادت - كه سازمان دهنده
رابطه نزديك انسان با خدا است - صرفا به علم و آگاهى خود اكتفاء نكنند؛ (بلكه علم
خود را با عمل و كردار بياميزند)؛ زيرا در غيراينصورت ، دچار قساوت قلب و تيرگى روح
مى گردند. چنانكه ما (در مبحث مربوط به لزوم عمل به علم ) از اين هشدار دريغ نكرديم
، (و مطالب زيادى درباره بكاربستن علم بازگو نموديم ).
معلم و شاگرد بايد بدن و ظاهر خويش را - بيش از ديگران - نظيف و پاكيزه نگاهدارند و
خود را با چرك زدائى و چيدن ناخن و زدودن مويهائى كه زدودن و ستردن آنها مطلوب است
بپيرايند، و از بويهاى ناخوش آيند بپرهيزند (و خويشتن را خوشبو ساخته ) و موها (ى
سر و صورت ) را با شانه كردن بيارايند. و بالاخره در پيروى از سنتها و روشهاى ستوده
و پسنديده و تعاليم متين و والاى دينى و اخلاقى ، كوشا باشند.
معلم و شاگرد بايد خود را از اخلاق ناستوده و اوصاف نامطلوب ، تهذيب و تصفيه
نمايند. اين اخلاق و اوصاف ناستوده عبارتند از:
حسد، تظاهر و خودنمائى ، عجب و خودپسندى ، تحقير و كوچك شمردن ديگران (هرچند كه
ديگران به درجاتى از او پست تر و دون رتبه تر باشند)، كينه ، ستم و تجاوز به حقوق
ديگران ، خشم گرفتن براى غيرخدا، و دسيسه گرى و نيرنگ ، بخل و دريغ كارى ، خبث
سريرت و پليدى باطن ، خوشحالى مفرط، طمع و آزمندى ، فخر، تكبر و خود بزرگ بينى ،
رقابت در امور دنيوى و مباهات به آنها، سازشكارى ، خودآرائى براى مردم ، ستايش جوئى
از مردم در برابر كارهائى كه انجام نداده است ، چشم پوشى از عيوب خويشتن و عيبجوئى
و خرده گيرى از ديگران ، غيرت و تعصب براى غيرخدا، غيبت و بدگوئى پشت سر مردم ، سخن
چينى ، بهتان و افتراء، زشتى در گفتار، دروغ ، (و امثال آنها). اين اوصاف و خصلتهاى
ناستوده ، با تفصيل و تهديدهاى مربوط به آنها و نيز داروهاى درمان بخش آنها، و
عوامل و موجباتى كه انسان را به اين اوصاف و حالات سوق ميدهد، و علل و عواملى كه
انسان را از اين اوصاف بيمناك و يا گريزان مى سازد، (همه اين مطالب ) در جاى ويژه
خود (يعنى علم اخلاق ) ثبت و ضبط و تدوين شده است .
منظور از يادكردن صفات پسنديده و اوصاف ناپسند در كتاب حاضر، اين است كه معلم و
شاگرد را هشدارى باشد تا كلياتى از اين صفات را بازشناسى كرده و به طور اجمال از
لحاظ تخلق به آنها، آگاهى نسبى به دست آورند.
اين اوصاف و حالات - اگرچه از لحاظ اخلاقى در ميان همه مردم ، اعم از عالم و عامى
داراى مرز مشتركى است (و هر انسانى بايد به اوصاف پسنديده ، متخلق و آراسته بوده و
از اوصاف ناستوده ؛ مبرى و پيراسته باشد)؛ ولى بايد معلم و شاگرد در شناسائى اين
اوصاف و اتصاف به آنها و يا اجتناب از آنها در مقايسه با هر طبقه ديگرى ، احساس
نياز بيشترى بنمايند. لذا ما اين مساءله (يعنى لزوم آراستگى به اخلاق حميده و
پيراستگى از اخلاق ناپسنديده ) را مستقلا به عنوان يكى از آداب معلم و شاگرد ياد
كرديم ؛ زيرا علم و دانش به گفته يكى از بزرگان ، عبادت قلب و درون انسان است و قلب
انسان با عبادت ، آباد و معمور مى شود؛ و علم در حقيقت عبارت از نماز سر و عبادت
درونى انسان مى باشد.
نماز - كه به عنوان وظيفه جوارح و اندام انسان ، بر مردم تكليف شده است - آنگاه
صحيح و درست است كه بدن و جوارح آدمى از هرگونه حدث و خبثى ، پاكيزه ، و از هرگونه
آلودگى بدنى و پليدى اندام ، طاهر باشد. همچنين علم - كه عبادت باطن و نماز قلب و
سر انسان است - وقتى صحيح و باارزش است كه روح انسان را از هر گونه پليدى هاى
اخلاقى تطهير شود (و در غيراينصورت ، علم انسانى فاقد ارزش و اعتبار خواهد بود).
خداوند متعال نور و پرتو علم را در قلبى كه آلوده به تيرگيها و خويهاى ناستوده است
راه نمى دهد؛ چنانكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
(علم و دانش با كثرت و تكرار تعلم و يادگيرى به دست نمى آيد، بلكه علم ،
نورى است كه خداوند - بر حسب مشيت خويش - در دل افرادى قرار مى دهد كه خواهان هدايت
و راهنمائى آنها است )
(210) .
ابن مسعود گفته است : (علم از رهگذر
كثرت روايت و نقل آن به دست نمى آيد، بلكه نورى است كه در دل افكنده مى شود)
(211) .
از همين جا نتيجه مى گيريم كه علم و دانش صرفا عبارت از حاضرالذهن بودن نسبت به
معلومات و اطلاعات ، و انباشتن و ذخيره ساختن معارف ويژه در وعاء و ظرف نيروى حافظه
نمى باشد. اگرچه علم در اصطلاح توده مردم عامى ؛ عبارت از همين انباشتن ذهن به
اطلاعات و آگاهى هاى مخصوص است ؛ (ولى نمى توان نام علم واقعى را بر آن اطلاق كرد)؛
چون علم ، عبارت از همان نورى است كه از چنان علمى برمى خيزد؛ و منشاء بصيرت و بينش
و ترس و خشيت از خدا مى گردد. چنانكه قبلا توضيح چنين مطلبى بيان شد. (آرى شاگرد و
معلم در لابلاى بصيرت و خشيت - از رهگذر خوديابى - خداى خويش را مى يابند و نسبت به
او احساس بصيرت و بينائى نموده و ترس و بيمى از او در دلشان راه مى يابد).
اين بود پاره و مجموعه اى از آداب و وظائفى كه بايد معلم و شاگرد مشتركا نسبت به
خود بدآنها پاى بند باشند. و اكثر اين وظائف به مسئله لزوم عمل به علم و بكارگرفتن
آن بازمى گردد. ولى ما اين وظائف را در كنار عمل به علم ، به طور جداگانه ياد كرديم
(و آنها را تحت عناوين مختلف ، بررسى نموديم )؛ چون براى مقام و منزلت اين وظائف
اهميت زيادى قائليم و مى خواهيم در طى آنها معلم و شاگرد را به اصول و مبانى و
ضوابط فضائل ، هشدار داده و بدآنها آگاهشان سازيم .
بخش دوم : آداب و وظائف معلم و شاگرد
در درس و ساير اشتغالات
(محتواى اين بخش ضمن شش امر مورد بحث قرار مى گيرد):
1- مداومت و استمرار بحث و اشتغالات
علمى
بايد معلم و شاگرد در اشتغالات علمى - اعم از خواندن ، مطالعه ، نگارش و حاشيه
نويسى ، مباحثه ، مذاكره ، تفكر و تدبر، حفظ و از بر كردن ، اقراء(212)
، و امثال آنها همواره كوشا باشند. و بايد ملازمت و همبستگى با اشتغالات علمى را
مطلوب خويش برشمرده و آنرا سرمايه زندگانى خود تلقى نمايند. و حتى الامكان به
كارهاى غيرعلمى - يعنى به امور دنيوى سرگرم نشوند؛ ولى در صورت عدم امكان مى توانند
اشتغالات به امور دنيوى را به قدر ضرورت و نيازهاى اوليه محدود سازند. البته بايد
توجه داشته باشند كه اشتغالات غير علمى و رسيدگى به ضروريات اوليه دنيوى - بر حسب
نيازهاى روزمره زندگى - آنگاه معقول است كه معلم و شاگرد نيازهاى علمى خود را
برآورده ساخته و وظائف مربوط به آنرا اداء كرده باشند. به همين جهت گفته اند:
(تمام وجود خويش را در اختيار علم قرار ده ، تا خود علم ، مقدارى از
خويشتن را در اختيار تو قرار دهد و شمه اى از خود را به تو عطاء كند).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
(خداوند (عز و جل ) گويد: مذاكرات و گفتگوهاى علمى در ميان بندگانم - به
شرط آنكه اين مذاكرات ، آنانرا به امر و فرمان و شناخت من ، رهنمون باشد - از
عواملى است كه مى تواند قلبهاى مرده و دلهاى خفته را زنده و بيدار سازد).
(213)
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: (خداى
بيامرزاد بنده اى را كه علم و دانش را حيات بخشيده و آنرا زنده كرده است . عرض
كردند: كيفيت احياء علم چيست ؟ فرمود: به اين صورت است كه دينداران و افراد باتقوى
از طريق مذاكره و گفتگوهاى علمى ، (به علم و دانش ، روح تازه اى ببخشند و آنرا
احياء نمايند) )
(214) .
از همان امام (عليه السلام ) نقل شده است كه گفت :
(مذاكره و گفتگوهاى علمى به عنوان درس و بررسى است ، و درس و بررسى و
مطالعه ، به عنوان نماز و عبادتى نيكو به شمار مى آيد).
2- خوددارى از مراء و جدال و ستيزه
جوئى در بحث
پرسشهائى كه معلم و يا شاگرد مطرح مى سازند نبايد به منظور آزار رساندن و وانمود
ساختن عجز و ناتوانى و طعنه زدن به شخصيت علمى طرف باشد؛ بلكه بايد به صورت پرسش
شاگرد باشد كه براى خدا از معلم - به منظور فراگيرى و كسب اطلاع - سؤ ال مى كند. و
نيز پرسش معلم از شاگرد بايد به منظور ارشاد به حقيقت و واقعيت باشد و خدا را در
اين مسير در مد نظر گيرند و همديگر را به خير رهنمون سازند. يعنى طرفين بايد از سؤ
الهاى خود ارشاد و راهنمائى و يا استرشاد و راه يابى را در نظر گيرند. با چنين
شرائطى است كه هدف عالى تعليم و تعلم ، پديدار شده و شجره علم ، رشد خود را آغاز
نموده و نهال آن بارور مى گردد.
اما اگر هدف پرسش كننده صرفا عبارت از خودنمائى و ستيزه جوئى باشد و بخواهد از راه
سؤ ال پيچ كردن ، غلبه و پيروزى خويش و از بكارافتادن طرف را به رخ ديگران بكشد،
اين روش و چنين هدف گيرى ها در جان و دل انسان نيروهاى پست و فرومايه و عادات پليدى
را به ثمر مى رساند، عاداتى كه خشم خدا را برمى انگيزد.
علاوه بر اينكه مراء و جدال ، موجب فرومايگى روح و جلب خشم الهى مى گردد، مفاسد و
معاصى متعدد ديگرى را براى انسان به ارمغان مى آورد كه اين معاصى و مفاسد عبارتند
از: آزار رساندن به طرف ، نادان و بيسواد قلمداد كردن او، خدشه دار ساختن او،
خودستائى ، پاكيزه انگارى خويشتن ، و امثال آنها از رفتارها و حالاتى كه از گناهان
گرانبار و از عيوبى به شمار مى آيند كه در سنت و راه و رسم دين مقدس اسلام به سختى
از آنها نهى شده است . (غائله سوء و نتايج شوم پرسشهاى ستيزه آميز و عارى از هدف
الهى و علمى ، به همين جا ختم نمى شود؛ بلكه ) از رهگذر آن ، زندگانى انسان دستخوش
پريشانى و اضطراب مى گردد؛ زيرا اگر تو با فرد سفيه و نابخرد - به منظور خودنمائى -
به جدال و ستيز برخيزى ، رفتار سفيهانه او، ترا مى آزارد. و اگر با فرد صبور و
بردبار و دورانديش بستيزى ، ترا از خويش مى راند و نسبت به تو كينه به دل مى گيرد.
الف - احاديث در نكوهش جدال و ستيز در
بحث :
خداوند متعال از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و امامان (عليهم السلام )
شدت حرمت و ممنوعيت جدال و ستيز و درگيريهائى را - كه فاقد هدف الهى و علمى است -
به مردم اعلام فرموده است :
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (با
برادر ايمانى خود به جدال و ستيز برنخيز، و با او مزاح و شوخى مكن ، و وعده اى را
كه به آن وفا نمى كنى با او در ميان نگذار)
(215) .
و نيز فرمود: (اگر كسى از ستيز و جدال
خوددارى كند، و با وجود اينكه خود را ذيحق مى داند از درگيرى در سخن صرف نظر نمايد،
خانه و سراى آرام بخشى در قله هاى رفيع بهشت براى او بناء و مهيا مى گردد. و اگر
كسى از جدال خوددارى نمايد - حتى در حاليكه حق با او نيست و ياوه مى گويد - براى او
سرائى در كرانه و پيرامون و يا ميانه بهشت بنا مى شود)
(216) .
و همو فرمود: (جدال و ستيزه جوئى را
كنار بگذاريد؛ زيرا حكمت آنرا بازنمى يابى ، و نيز از فتنه و آشوب و آفات آن در
امان نمى مانى )
(217) . (يعنى هيچكس حكمتى را از لابلاى جدال و ستيزه جوئى به دست
نياورده و نيز از آفات آن درامان نمانده است ).
ام سلمه (همسر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) )گفت : كه آنحضرت فرمود:
(نخستين پيمانى كه خداوند متعال با من
منعقد ساخت ، و (مرا از آن نهى فرمود) - پس از نهى از پرستش بت ها و شرب خمر - همان
درگيرى و ستيز با مردم است
(218) . (يعنى خداوند با من پيمان بست كه به ترتيب ، بت پرستى و شرب خمر
ننمايم و با مردم نزاع نكنم ).
و فرمود: (فقط گروه و جامعه اى دچار
گمرهى و سرگشتگى مى شوند كه جدال و ستيز ميان آنها راه يافته است ، و علت اساسى
گمراهى آنها وجود حالت ستيزه جوئى در ميان آنان است
)
(219) .
و نيز گفت : (هيچ بنده اى از بندگان
خدا به تكميل حقيقت ايمان خود توفيق نمى يابد مگر آنگاه - كه با وجود ذيحق بودن -
دست از نزاع و درگيرى (و خودنمائى ) بردارد)
(220) .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (جدال
و ستيزه جوئى ، يك بيمارى پنهان و غدارى مى باشد. در انسان ، هيچ خصلتى بدتر از آن
وجود ندارد. ستيزه جوئى ، مشخص خوى ابليس و نسبت او است . هيچ فردى در هيچ حالتى
گرفتار آن نمى گردد مگر كسى كه از خودشناسى و مردم شناسى بى بهره ، و از شناخت
حقايق دين ، محروم است )
(221) . (اينگونه افراد كه گرفتار خودباختگى هستند، و ارج و پايه انسانى
خويش را نمى شناسند و از مردم شناسى نيز بى بهره اند و فاقد احساس وابستگى با
تعاليم و حقايق دينى مى باشند، ستيزه جوئى و درگيرى با مردم را پيشه خود ساخته و
بدون آنكه از اين نزاعها و خودنمائيها بهره اى را عائد خويش و يا ديگران نمايند،
موجبات رنج و آزار و پريشانى روانى خود و ديگران را فراهم مى آورند، و مآلا، جامعه
اى كه با اينگونه ستيزه جوئى فرم يافته است دستخوش هرج و مرج مى گردد. چنين جامعه
اى نه تنها راهى فراسوى آن براى سازندگى باز نمى شود؛ بلكه سرگشتگى و سراسيمگى و
بالاخره انحطاط و نابودى ، آنرا تهديد مى كند).
گويند: شخصى به امام حسين (عليه السلام ) عرض كرد: بنشين تا با هم در مسائل مربوط
به دين مناظره كنيم . حضرت فرمود: فلانى ! من در دين و آئين خود با بصيرت هستم و
راه هدايت براى من مكشوف و روشن است . اگر تو درباره ديندارى و آئين خويش ، از
نادانى و بى اطلاعى رنج ميبرى ! برو كاوش و جستجو كن . (شئون انسانى و معنوى من
اجازه نمى دهد كه دست اندر كار جدال و ستيز گردم ) مرا با جدال چه كار است ؟ به هوش
باش كه شيطان ، آدمى را وسوسه مى كند و با سخنهاى در گوشى با انسان ، به نجوى و
رازگوئى مشغول مى شود و مى گويد: از جدال و ستيز دريغ مكن ، با مردم مناظره كن ؛
چون ممكن است (كناره گيرى و چشم پوشى از آن ) اين تصور را در مردم به وجود آورد كه
تو از لحاظ بينش دينى ، عاجز و ناتوان ، و گرفتار جهل و نادانى هستى
).
ب - انواع جدال با مردم :
(جدال و مراء با مردم (كه ريشه آن ، حس
خودنمائى و خويشتن آرائى و اعتراض به سخن ديگران است ) از چهار صورت بيرون نيست :
1- ممكن است جدال و درگيرى ، مربوط به مسئله اى باشد كه طرفين نزاع كاملا از آن
وقوف و آگاهى داشته و در اساس و بنياد آن مساءله ، هيچگونه اختلافى با هم نداشته
باشند. بنابراين نزاع و درگيرى طرفين در آن مساءله ، موجب از دست نهادن اخلاق و
آداب حسنه و نصيحت و اندرزهاى دينى گشته و در نتيجه ، آندو پوياى فضيحت و رسوائى و
بدنامى خود خواهند بود. و مآلا علم و دانش را از اين رهگذر تباه و بى مقدار خواهند
ساخت .
2- و يا آنكه طرفين ، گرفتار جهل و بى اطلاعى نسبت به آن مساءله مى باشند. در اين
صورت ، نزاع آنها جز اظهار جهل و نادانى و ستيزه جوئى و اصرار در ابراز بى اطلاعى ،
نتيجه و ثمر ديگرى نخواهد داشت و نيز تلاش و درگيرى آنها به خاطر جهل خواهد بود.
3- و يا آنكه يكى از طرفين ، فردى عالم و آگاه به مساءله ، و ديگرى فردى فاقد علم و
بصيرت در آن مساءله مى باشد. اگر آن فرد آگاه و عالم بخواهد از راه جدال و درگيرى ،
عجز و ناتوانى و نارسائى علمى طرف را به رخ او و ديگران بكشد؛ در حقيقت ، ظلم و ستم
را - به خاطر پى جوئى از لغزشش - بر او روا داشته است ؛ (زيرا براى ارشاد ديگران ،
جدال و ستيزه جوئى ، راه منحصر به فرد نيست . انسان مى تواند مردم را با آميزه مهر
و راءفت ، و رحمت و شفقت ، راهنمائى و ارشاد كند).
4- و يا اينكه تو، فاقد علم و آگاهى هستى ؛ ولى طرف نزاع تو فردى عالم و آگاه است .
اگر در چنين شرائطى با او ستيز كنى و درگير شوى احترام و آبروى او را از ميان برده
، و مقام و منزلت عالم و دانشمند را ارج ننهاده اى . (تو كه در برابر حق تسليم نمى
گردى از راه جدال و ستيز با عالم و دانشمند نه تنها بهره اى عائد خود نمى سازى ؛
بلكه گناه اهانت به دانشمند را بر بار گناه ستيزه جوئى خويش ، اضافه مى كنى ).
ملاحظه كرديد كه جدال و ستيزه جوئى به هر صورت و در هر شرائطى ، زشتى و زيانبار
بودن آن ، غيرقابل ترديد مى باشد. اگر كسى انصاف را نصب العين خود قرار دهد و در
برابر حق و واقعيت ، انعطاف پذير باشد، و از جدال و درگيريهاى خصمانه دست بردارد،
به استحكام ايمان خويش توفيق يافته ، و به كيفيت معاشرت و طرز برخوردهاى دينى خود
سر و سامانى داده ، و روابط خود را بهبود بخشيده ، و عقل و خرد خويش را از گزند
لغزشها و انحراف ، مصون داشته است )
(222) .
تمام گفتار مذكور، از امام صادق (عليه السلام ) است . (اين امام بزرگوار در طى
سخنان حكيمانه خود در بازگو كردن همه جوانب زيانبار جدال و ستيزه جوئى ، چيزى را
فروگذار نفرموده ؛ بلكه رهنمودهائى كه آنحضرت در طى چنين سخنانى ارائه كرده اند مى
تواند براى افراد منصف و خودآگاه ، بهترين راهنما خوددارى از ستيزه جوئى و خودآرائى
باشد).
بايد متوجه بود كه حقيقت و جان و روح مراء و ستيزه جوئى ، عبارت از اعتراض به سخن
ديگران مى باشد. و هدف يكفرد ستيزه جو اين است كه عيوب و نواقص و نقائص لفظى و
معنوى سخن ديگران را برملا سازد، و يا منظور او يك هدف غيردينى است ؛ يعنى او در
چنين سعى و كوششى ، جز دين ، هدف ديگرى را در مد نظر دارد؛ در حاليكه خداوند متعال
همه مردم را به كوششهائى دعوت مى كند كه بايد هدف و منظور نهائى آن ، خدا و دين
باشد.
ج - راه گريز از جدال و ستيزه جوئى با
مردم :
براى فرار و گريز از جدال و ستيز بيجا، لازم است كه انسان از اعتراض و انكار هر
سخنى كه مى شنود چشم پوشى كند. اگر سخن كسى بر اساس حق و حقيقت مبتنى باشد بايد
قلبا آنرا تصديق و تاءييد كرد، و در صورت نظرخواهى ، صدق و راستى و درستى آنرا
اظهار نمود. اگر سخن كسى به ناحق و باطل باشد و اين سخن با امور مربوط به دين ،
پيوندى نداشته باشد، فرد بايد سكوت را پيشه خود سازد؛ البته در صورتى كه شرائط لزوم
عمل و اداء وظيفه امر به معروف و نهى از منكر در مورد آن سخن باطل ، فراهم نيامده
باشد، (و الا سكوت و بى تفاوتى در برابر چنان باطل ، جائز و روا نيست ).
خرده گيرى از سخن ديگران و مخدوش ساختن آن ، ممكن است مربوط به لفظ و طرز تعبير
باشد؛ به اين معنى كه در سخن طرف ، از نظر قواعد دستورى و لغوى و نظم و ترتيب كلمات
، خللى وجود داشته باشد. و اين خلل ، يا ناشى از نارسائى اطلاعات ادبى است و يا
معلول طغيان و لغزش زبان (و سبق لسان ) مى باشد.
و يا ممكن است خرده گيرى از سخن ديگران به معنى و محتواى آن مربوط باشد، به اين
معنى كه بگويد: مطلب آنطور نيست كه تو مى گوئى ، يا تو در اين بيان خود - به اين
دليل و آن دليل - دچار اشتباه هستى .
و يا عيبجوئى از سخن ديگران ممكن است به هدف و منظور گوينده آن ارتباط داشته باشد.
مثلا به او بگويد: اگرچه سخن و گفتار تو درست و به حق است ؛ ولى منظور تو عبارت از
اظهار حق نيست ؛ (بلكه مى خواهى هدف ديگر و منظور باطلى را در لابلاى گفتار خود،
وانمود سازى )، و امثال اينگونه عيب جوئيها (كه مى توان از طريق محبت و ملاطفت و
بدون نياز به ستيزه گرى ، آنها را جبران كرد).
براى پى بردن به سوء نيت و فساد قصد و هدف گوينده ، نشانه اى وجود دارد كه به وسيله
آن مى توانيم به نادرستى قصد و اراده او آگاه شويم . به اين صورت كه مشاهده مى كنيم
: وى - به خاطر اظهار فضل و خودنمائى و اظهار آشنائى به مساءله - از ظاهرگشتن حق و
اثبات واقعيت به وسيله ديگران ، ابراز تنفر مى كند؛ (اين حالت روانى ، نمايانگر سوء
نيت و فساد قصد و اراده گوينده است )؛ چون انگيزه اين حالت روانى ، حس برترى جوئى و
از طريق اظهار فضل مى باشد كه با تهاجم و يورش به ديگران همراه است ، و ميخواهد با
چنين يورش و سرازير كردن سيل انتقاد، عيب و نقص طرف را وانمود سازد.
فضل فروشى و خرده گيرى از ديگران ، دو نوع از انواع تمايلات و گرايشهاى پست روانى و
از حالات مهلك و فرومايه و غيرانسانى است :
1- اظهار فضل و يا فضل فروشى به عنوان تزكيه نفس ، يعنى خودپسندى و خودستائى تلقى
مى شود كه مى توان آنرا ناشى از طغيان انسان در ادعاء والائى مقام و خودبزرگ بينى
دانست ؛ در حاليكه خداوند متعال در نبشتار استوار بنياد خود (يعنى قرآن كريم ) بشر
راز تزكيه نفس بمعنى خودستائى نهى كرده و فرموده است :
(( (فلا
تزكوا انفسكم )
))
(223) .
پس خويشتن را پاكيزه و مبراى از هر گونه عيب و نقص مپنداريد و خودپسند نباشيد.
2- اما خرده گيرى از ديگران و وانمود ساختن عيب و نقص آنها، بازده و مقتضاى سبعيت و
حالت درنده خوئى انسان است ؛ زيرا انسان مى خواهد در چنين حالات روانى ، ديگران را
از هم بدرد، و به آنان صدمه و آزار برساند. اين حالت درنده خوئى ، آدمى را به
نابودى و تيره روزى شخصيت سوق ميدهد. آرى ستيزه جوئى و درگيريهاى نامطلوب است كه
اين حالات و خصلت هاى مهلك را در بشر تقويت مى نمايد.
جدال و ستيز با ديگران هرگز از آزاررسانى و تهييج غضب و برانگيختن كينه ، جداپذير
نيست ، و لازمه ستيزه جوئى اينست كه يكطرف درگير، طرف ديگر را وادار سازد كه از سخن
خود برگردد و هر طور كه شد در صدد تاءييد سخن و مدعاى خويش برآيد، اعم از آنكه اين
سخن و مدعى ، حق و يا باطل باشد.
ستيزه جو، سعى مى كند گوينده را با هر حربه اى كه به نظر او مى رسد بكوبد، و شخصيت
او را مخدوش سازد، و او را مورد نكوهش قرار دهد. نتيجه اين كار چنان خواهد بود كه
ميان دو فرد ستيزه جو، درگيريها و مشاجرات لفظى (ناهنجارى ) بالا گيرد، و مانند دو
سگى گردند كه با هم گلاويز مى شوند و به هم پارس مى كنند. و منظور هر يك از آنها
اين است كه طرف مقابل را با نيش و گاز و حربه اى مورد حمله قرار دهد كه از لحاظ
ايجاد صدمه و ناراحتى ، مؤ ثرتر، و در اسكات و كوباندن و نابود ساختن او، نيرومندتر
باشد.
راه درمان اين حالت روانى نابسامان آنست كه انسان ، حالت كبر و خودبزرگ بينى خويش
را - كه انگيزه فضل فروشى او شده است و نيز خوى سبعانه و حالت درنده خوئى خويش را
كه موجب تنقيص و خرده گيرى او از ديگران مى باشد - با داروهاى درمان بخش ، در هم
شكند و آنرا از خود بسترد، داروهائى كه براى درمان كبر و خشم انسان ، مؤ ثر و
سودمند مى باشد.
در كتابى كه قبلا از آن ياد كرديم يعنى كتاب (منارالقاصدين
فى اسرار معالم الدين
) و نيز كتب ديگر كه در زمينه علم
اخلاق تاءليف شده است ، طرق درمان اينگونه بيماريهاى روحى و داروهاى لازم ، ارائه
شده است .
د - بايد مراقب دسيسه هاى ابليس باشيم
.
نبايد شيطان ترا فريب دهد؛ چون ممكن است با سخنان خدعه آميز و گفتار حق بجانب خود،
به تو بگويد: از اظهار حق دريغ مكن و در اظهار حق از سازش و مجامله و سستى خوددارى
نما. (آرى نبايد انسان تحت تاءثير چنين گفتارهائى قرار گيرد)؛ چون شيطان همواره با
صحنه سازيهاى دلسوزمآبانه و چهره و سيماى خيرخواهى ، افراد كم خرد را به شر و فساد
مى كشاند.
خويشتن را به صورت دستاويز خوش رقصى ! و خنده هاى مسخره آميز شيطان درنياور. (يعنى
شيطان مى خواهد با وسوسه هاى فريبنده ، ترا به ستيزه جوئى و جدال با ديگران تحريص و
تشويق كند و خود به عنوان تماشاچى از رفتار سبكسرانه تو لذت برد و از ته دل به تو و
طرف مقابل تو بخندد).
البته اظهار حق به كسى كه نسبت به آن ، گوش شنوائى دارد و در برابر حق ، انعطاف
پذير است ، كارى نيكو و بجا است ، آنهم در صورتى كه اين كار بر اساس اخلاص ، و
تواءم با قصد و هدف الهى انجام گيرد.
راه اظهار حق - كه با اخلاص در نيت تواءم است - از طريق اخلاق حسنه و نصيحت و اندرز
خداپسندانه ، انجام پذير مى باشد؛ چون اخلاق حسنه و نصيحت و اندرز، بهترين طريق
ارشاد مردم به حق و حقيقت است ؛ بنابراين نبايد ارشاد مردم با جدال و ستيزه جوئى
تواءم باشد.
نصيحت و اندرز، وقتى به كار مى آيد و مى تواند ديگران را در راهنمائى به حق ، مدد
كند كه در چهره و هيئت واقعى خود - كه همان لطف و مدارا است - جلوه كند. و در
غيراينصورت ، نصيحت و اندرزى كه فاقد لطف و مدارا مى باشد از فضيحت و بدنامى سربرمى
آورد. بديهى است كه نتايج زيانبار و غائله سوء چنين نصيحت عارى از محبت ، از نتايج
سودمند و ثمربخش آن ، فراوان تر و عظيم تر خواهد بود.
اگر كسى با فقيه نمايان دوره ما: (عصر مؤ لف ) - كه فقط از نام و اسم علم ، بهره اى
دارند و به عنوان (عالم
) معروفند - رفت و آمد كند و با آنان حشر و نشر نمايد بر طبع او، خوى
جدال و ستيزه جوئى (و خودنمائى ) چيره مى گردد، و آنگاه كه همالان و همنشينان بد و
فاقد شخصيت به او القاء مى كنند كه جدال و ستيزه جوئى نشانه فضل است ، سكوت و چشم
پوشى از جدال و ستيزه جوئى بر او دشوار مى گردد. بنابراين بايد از چنين دانشمندان ،
- آنگونه كه از شير مى گريزى - برحذر بوده و از آنان بگريزى .
3- نبايد از يادگيرى و تحصيل علم و
آگاهى در هيچ شرايطى استنكاف
نمود
معلم و شاگرد نبايد از يادگيرى و استفاده علمى از افرادى كه در مقام و منصب و سن و
شهرت و ديندارى و يا علوم و دانشهاى ديگر، پائين تر و پست تر از آنها هستند،
استنكاف ورزند؛ بلكه بايد از هر كسى كه استفاده علمى از او امكان پذير است ، بهره و
فائده اى به دست آورند.
والائى مقام و شهرت آنان نبايد مانع از آن شود كه در استفاده و بهره گيرى از افراد
پائين تر از خود - در مسائلى كه در آنها آگاهى كافى ندارند - دريغ كنند، چون اين
حالت ، موجب مى شود كه در تجارت و سوداگرى علمى خويش دچار زيان گشته ، و مراتب علم
و آگاهى آنها رو به نقصان گذارده ، و مشمول خشم و غضب پروردگارشان واقع شوند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (حكمت
و دانش و سخن حكيمانه ، گمشده افراد باايمان است . يك فرد باايمان آنگاه كه علم و
حكمت را در هر جا بيابد در فراگرفتن دست يازى به آن ، از همه افراد ديگر شايسته تر
و سزاوارتر
ميباشد)
(224) .
سعيد بن جبير گفت : انسان - تا وقتى كه در حال تعلم و دانش آموختن ، بسر مى برد -
عالم و دانشمند است . و آنگاه كه دانش آموختن و يادگيرى را رها كند و بپندارد كه از
علم و دانش و اندوختن سرمايه هاى علمى بى نياز مى باشد، و به معلومات موجود خود
اكتفاء كند؛ او بيش از اندازه تصور، جاهل ترين و نادان ترين مردم است .
شاعرى
(225) مى گويد:
(( و ليس العمى طول السؤ ال و انما
|
تمام العمى طول السكوت مع الجهل ))
|
كورى و فقدان بينش علمى ، عبارت از طول مدت سؤ ال و استمرار پرسش نمى باشد؛ بلكه
كورى كامل و فقدان بينش علمى ، عبارت از طولانى ساختن سكوت و عدم پرسش است كه همراه
با جهل و نادانى ، چنين سكوتى ادامه يابد.
اگر كسى به علت شرم و حياء از سؤ ال كردن خوددارى كند، مشمول مضامين اين شعر بوده و
گرفتار كورى و فقدان بينش علمى است . به همين جهت گفته اند:
(اگر كسى از پرسش كردن (در مسائلى كه به آنها آگاهى ندارد) - به خاطر
شرم و حياء - دريغ نمايد جهل و نادانى نسبت به او، بى حياء شده و با بى شرمى به او
روى مى آورد. و نيز گفته اند: رقت و تنكى و ظرافت چهره - (كه نمايانگر حياء و شرم
انسان در طرح پرسش است ) - موجب رقت علمى و قلت سرمايه بينش انسان مى گردد. و
بزرگان گفته اند: افراد خجول و همچنين افراد مستكبر يعنى كبرياء منش و خودبزرگ بين
نمى توانند به دانش آموختن و يادگيرى صحيح علم موفق گردند.
زرارة (بن اعين )، و محمد بن مسلم ، و بريد عجلى از امام صادق (عليه السلام ) روايت
كرده اند كه آنحضرت فرمود:
(از آنجهت جامعه و مردمى مورد تهديد
انحطاط و نابودى هستند و هلاك مى گردند كه از سؤ ال كردن امتناع مى ورزند، يعنى
هلاك آنها به خاطر اين است كه پرسش نمى كنند)
(226) .
و نيز همو فرموده است : (بر در اين علم
و دانش (انسان ساز و الگوپرداز)، قفلى است كه كليد آن ، سؤ ال و پرسش مى باشد)
(227) .
4- انعطاف و تسليم بودن در برابر حق
معلم و شاگرد بايد سعى كنند نيروئى را به دست آورند كه در ظل آن نيرو، حس پذيرش حق
و انقياد و تسليم بودن در برابر واقعيت ها، در آنان به ثمر رسد. اين مساءله از نكات
مهم و اساسى مربوط به آداب و وظائف مشترك ميان معلم و شاگرد نسبت به خود مى باشد.
به اين معنى : چنانكه احساس كردند كه در سخنان خويش دچار اشتباهى شده اند - اگرچه
اين اشتباه و لغزش را فردى كوچكتر و كم سال تر از آنها اظهار كرده و تذكر دهد -
نبايد از رجوع به حق (و اعتراف به اشتباه خود) دريغ نمايند؛ زيرا اعتراف به اشتباه
و تسليم شدن در برابر حق - علاوه بر آنكه داراى وجوب و ضرورت دينى و اخلاقى است -
موجب بركت و فزونى سرمايه علم و دانش در ميان جامعه مى باشد.
اصرار معلم و شاگرد در عدم پذيرش حق - ولو از فردى كوچكتر - عبارت از نوعى كبر و
خودبزرگ بينى است كه در پيشگاه خداوند، سخت مذموم و نكوهيده مى باشد و موجب طرد و
دورى انسان از رحمت خداوند متعال مى گردد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: كسى كه ذره اى كبر و خودبزرگ
بينى در دل او وجود داشته باشد، به بهشت و سراى نيكبختى راه ندارد. بعضى از ياران
آن حضرت عرض كردند: يا رسول الله (بر اساس اين معيار، راه نجاتى نخواهيم داشت ؛
بلكه ) هلاك و نابودى و بدبختى ، ما را تهديد مى كند؟ چون برخى از ما مردم به كفش
خوب و جامه زيبا و فاخر، احساس علاقه و دلبستگى مى نمايند (و ميخواهند با جامه زيبا
و پاافزار خوب ، زندگانى كنند؟) پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اين نوع
علاقه و دلبستگى ، كبر و خودبزرگ بينى نيست ؛ بلكه كبر و خودبزرگ بينى عبارت از
((
(بطر الحق و غمض الناس
) )) يعنى عدم اعتراف به حق ، و
حقير شمردن مردم مى باشد، و (بطرالحق
) بمعنى مردود ساختن سخن حق بر گوينده آن ، و عدم اعتراف به آن پس از
ظهور و آشكار شدن حق است ، اعم از آنكه حق به وسيله فردى خردسال يا بزرگسال و يا
شخصيتى بزرگ و برجسته و يا شخصيتى حقير و پست و گمنام آشكار گردد(228)
.
همين مقدار تهديد براى نكوهش كبر و خودبزرگ بينى ، و درك منع و نهى آن از طرف شارع
مقدس اسلام ، (براى هر فرد عاقل و خردمند)، كافى و بسنده است .
5 - آمادگى قبلى معلم و شاگرد براى
درس
معلم و شاگرد (پيش از آنكه دست اندر كار تدريس و يادگيرى گردند، يعنى ) پيش از آنكه
معلم ، درس خود را آغاز كند، و قبل از آنكه شاگرد، سؤ الى را مطرح سازد، در مورد
درس و سؤ ال خود، دقت و تاءمل نمايند، و آنرا به صورت منقح و پاكيزه اى آماده سازند
تا از شتابزدگى و لغزش و تصورات واهى و واژگونى درك و فهم ، مصون باشند. و بدينطريق
(عادت به دقت در مورد مطلب و يا سؤ ال ) به صورت نيروى شايسته اى براى آنها درمى
آيد (تا همواره در مورد تدريس و ياسؤ ال خويش ، با انديشمندى و سنجش فكرى ، خوى
گيرند). و گرنه اگر به شتابزدگى در پرسش و پاسخ عادت كنند، اشتباهات و لغزشهاى آنها
رو به فزونى گذاشته ، و عيب و نقص آنان گسترش يافته ، و اشتباه آنها آشكار و برملا
مى شود؛ و نتيجة در محيط خود، به عنوان افرادى لغزنده و اشتباه كار و شتاب زده
معروف مى گردند. به ويژه اگر همنشينانى بدسيرت در محيط آنها بسربرند، همنشينانى كه
معلم و شاگرد بيمناكند كه مبادا رفتار نسنجيده آنها را دستاويز و بهانه اى براى
انتقاد و عيبجوئى قرار دهند، و حالات نابسامان آنها را نزد حسودان و رقيبان ، به
عنوان سمت و نمودار شخصيت آنها معرفى نمايند.
6- رعايت نظافت و پاكيزگى ، و لزوم
آراستن ظاهر
معلم و شاگرد - آنگاه كه مى خواهند در جلسه درس حضور يابند - لازم است هميشه با
وضوء، و پاكيزه از هرگونه كثافت و آلودگى و پليدى باشند. بدن و جامه خويش را نظيف و
خوشبو سازند، و به منظور تجليل از مقام علم و دانش ، و رفاه حال حاضران و همنشينان
و فرشتگانى (كه پروانه وار، گرداگرد اين محفل مقدس در گردشند) بهترين جامه خود را
در بر كنند. و به خصوص اگر جلسه درس در مسجد برگزار شود (رعايت اين نكات شايسته تر
است ).
به طور فشرده : تمام نكاتى كه در مورد نظافت و پاكيزگى بدن و لباس در شريعت مقدس
اسلام درباره همه مردم گوشزد شده است ، رعايت آنها براى معلم و شاگرد شايسته تر و
ضرورى تر مى باشد.
نوع دوم : آداب و وظائف ويژه معلم
بخش اول : آداب و وظائف ويژه معلم
نسبت به خود
(مطالب مربوط به آن ، - پس از ذكر مقدمه - در طى هشت امر مورد بحث قرار ميگيرد):
مقدمه :
تعليم ، اساس و بنيادى است كه قوام و پايدارى دين و آئين ، بر روى آن استوار شده
است . جامعه بشرى از طريق تعليم مى تواند از كسادى و افول خورشيد علم و نابودى كالا
و سرمايه هاى علمى پيشگيرى كند. بنابراين تعليم ، يعنى انتقال اندوخته هاى علمى به
ديگران ، از مهمترين عبادات و مؤ كدترين واجبات كفائى است (كه هر فرد از جامعه
انسانى - كه حامل علم و كالاى معارف و معلومات است - بايد در انتقال آن به ديگران ،
احساس وظيفه و مسئوليت نمايد، و تا وقتى كه اين انتقال به وسيله ديگران صورت نگيرد
همه علماء و دانشمندان بايد موضوع تعليم را به عنوان يك امر واجب و تكليف الزامى
تلقى نموده و در صدد اداء اين وظيفه خطير برآيند).
خداوند متعال فرموده است :
(( (و
اذا اخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لاتكتمونه
) ))
(229)
و آنگاه خداوند از مردمى - كه نبشتار آسمانى به آنها داده شد يعنى مردمى كه اهل علم
و دانش دينى هستند - پيمان گرفت و به آنها فرمود: بايد محتواى آنرا براى مردم تشريح
كرده و از بيان و بازگو كردن آن كتمان نورزيد (يعنى آن را به ديگران تعليم دهيد).
و نيز فرمود:
(( (ان
الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك
يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون )
))
(230) .
آنانكه رهنمودهاى واضح و آشكار و عوامل رشد و هدايت را - كه ما آنها را فرو
فرستاديم - پس از آنكه ما همين رهنمودهاى آشكار و راه هدايت را در نبشتار آسمانى
گزارش كرديم ، اگر در بازگو كردن آنها به مردم كتمان ورزند، خداى متعال آنانرا از
رحمت خويش طرد نموده ، و همه لعنت كنندگان نيز براى آنها طرد از رحمت خدا را
درخواست مى نمايند.
يكى از اخبار مشهور، سخن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) است كه فرمود:
(شاهدان و حاضران ، حقايق را به غائبان و مردمان ديگر ابلاغ كنند)
(231) . اخبار مشابه در اين مورد، بسيار فراوان است كه فقط پاره اى از
آنها بازگو شده است .
علاوه بر آداب و وظائفى كه (درباره وظائف مشترك ميان معلم و شاگرد) بازگو نموديم ،
خود معلم نيز داراى آداب و وظائف ويژه به خود مى باشند كه به سه بخش تقسيم مى شود:
1- آداب او با خويشتن .
2- آداب او با دانشجويان .
3- آداب او در مجلس درس .
اما آداب او نسبت به خويشتن ، عبارت از وظائفى است (كه بايد در رعايت آنها كوشا
باشد. شهيد ثانى اين وظائف را - چنانكه گفتيم - ضمن هشت امر توضيح داده است ):
1- احراز صلاحيت و شايستگى در امر
تعليم
كسى كه مى خواهد عهده دار منصب تعليم گردد بايد قبلا مراتب صلاحيت و شايستگى خويش
را براى تصدى چنين مقامى در خود فراهم آورد. و بايد اين شايستگى ، در تمام مظاهر
وجود او پديدار باشد، يعنى سيما و چهره و طرز سخن گفتن و گفتارش ، نمايانگر اهليت و
شايستگى او براى احراز مقام تعليم بوده ، و اساتيد صالح وى نيز صلاحيت او را تاءييد
و گواهى كنند.
در حديثى مشهور، چنين آمده است : كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
(اگر كسى با تكلف ، نسبت به چيزى اظهار بى نيازى كند كه به او داده نشده
است و به دارائى تظاهر نمايد، و خويشتن را بيش از اندازه بيارايد و باليدن آغاز
كند، بمانند كسى است كه دو جامه دروغين و فريبا را در بر مى نمايند، جامه اى كه
لازم نبوده و متناسب با او نمى باشد)
(232) .
يكى از فضلاء(233)
گفته است : اگر كسى در غير موقع و زمان مناسب ، صدرنشينى و رياست را در پيش گيرد،
خود موجب خفت و سبكى و فرومايگى خويش مى گردد).
دانشمند برجسته ديگرى
(234) گفته است : اگر كسى رياست را نه به هنگام خود، جويا شود، همواره
در بازپس عمر خويش در ذلت و خوارى بسر خواهد برد.
شاعرى در اين باره مى گويد:
(( لاتطمحن الى المراتب قبل ان
|
طعما و هن اذا بلغن عذاب ))
|
پيش از آنكه عوامل و اسباب شايستگى تو كامل گردد به مقامات و مناصب چشم ندوز (و
خويشتن را در تيررس آنها قرار مده )؛ زيرا ميوه ها قبل از آنكه برسد از لحاظ طعم و
مزه براى ذائقه مردم تلخ و گس و ناگوار مى باشد. ولى همين ميوه هاى كال اگر برسد و
بپزد گوارا و لذت بخش خواهد بود.
|