آداب تعليم و تعلم در اسلام
دكتر سيد محمد باقر حجتى
- ۸ -
ه- چند نمونه و مثال عبرت انگيز
درباره دانشمندان غيرواقعى :
با توجه به نكات مذكور به اين نتيجه مى رسيم كه علم و دانش حقيقى ، انگيزه پديد
آمدن خشيت و بيم از خدا و ترس از گناه در دل انسان مى گردد. و بلكه بايد گفت : كه
ترس و بيم از گناه ، ويژه دانشمندان واقعى است . چنانكه خداوند متعال ضمن آيه
(( (انما يخشى الله من
عباده العلماء)
)) به همين نكته ، مردم را آگاه كرده است . و در ترس از گناه ، ميان
فقهاء و ساير دانشمندان در اين جهت ، فرقى وجود ندارد، (يعنى عالم واقعى اعم از
فقيه و غيرفقيه ، بيم از خدا را كاملا در دلش احساس مى نمايد).
داستان فقيه و دانشمندى كه صرفا به شناخت فقه معمول و متعارف و علوم رسمى ، خويشتن
را محدود و راضى مى سازد (و به علوم و معارف اساسى نمى پردازد)، داستان كسى است كه
در رفتن به سفر مكه و انجام مناسك حج ، تنها به دانستن كيفيت دوختن درز مشك آب و
موزه و پاافزار يعنى كفش اكتفاء كند، (و مسائل اساسى حج را فرانگيرد). بى ترديد اگر
چنين مسافرى ، فاقد مشك آب و كفش و پاافزار باشد نمى تواند مناسك حج را برگزار كند.
ولى صرف آشنائى به طرز دوختن درز مشك آب و پاافزار نمى تواند به هيچوجه با اين شخص
كمك كند كه پس از بازگشت از سفر حج به عنوان (حاجى
واقعى ) تلقى شود. (اگر اين شخص به
تمام اطلاعات مربوط به طرز دوختن درز مشك آب و كفش عمل كند كسى نمى گويد: او مناسك
حج را انجام داده است ؛ بلكه مى گويند: به هيچوجه كارى كه به حج و مناسك آن ارتباط
دارد، انجام نداده است ).
اگر فقيه ، از علوم فقهى متداول ، بى اطلاع باشد قهرا شناسائى احكام دينى دستخوش
عقب افتادگى و تعطيل خواهد شد؛ ولى شناسائى احكام فقهى (منهاى شناخت علوم واقعى و
اساسى ) نمى تواند خود فقيه را نجات داده ، و نيز نمى توان چنان علمى را به عنوان
علمى رهائى بخش شناخت . (فقيه بايد پيش از فقه ، از حس خوديابى و خدايابى و شناخت
راه و رسم نيل به رضاى خدا، برخوردار باشد تا راه نجاتى براى خويشتن - قبل از
پرداختن به ديگران - در رسيدن به رضاى خدا بگشايد). ما اين واقعيت را پيش از اين
ياد كرديم .
بلكه بايد گفت : علوم رسمى و متداول ، زمينه پرداز و مقدمه براى مقصد و هدفى است كه
صرفا آن هدف ذاتا مطلوب مى باشد. (علوم رسمى ، ابزار و وسيله رسيدن به اين هدف است
. بنابراين چگونه مى توانيم در طريق و مسير اين هدف ، متوقف بمانيم و هدف و مقصد را
فراموش كنيم ، و يا مقصد را فداى طريق و وسيله سازيم ، و به اصطلاح :
(ذى المقدمه را براى مقدمه قربانى كنيم
) ).
اگر شرائط و اوضاع كسى كه عالم و عارف به قوانين و احكام الهى است ، و به دستورات
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و ائمه دين (عليهم السلام ) آشنا مى باشد و
نسبت به معارف آئين آسمانى ، برخوردار از آگاهى است ، (و در عين حال ، فاقد علوم
اساسى و بنيادى مى باشد)، همانند همان شخصى باشد كه براى انجام مناسك حج ، فقط راه
و رسم دوختن درز كفش و كفشگرى و پينه دوزى را فراگرفته است ؛ وضع و حال حكماء و
فلاسفه چه خواهد بود؟! فلاسفه اى كه عمر خويش را در شناسائى عالم كون و فساد مصروف
مى دارند، عالم و جهانى كه آينده آن فساد و نابودى محض است ، و اين حكماء افكار خود
را سرگرم شناختن وجود مى سازند كه آيا وجود، عين ذات موجودات است ، و يا امرى است
زائد بر ذات موجودات ، و يا امرى است مشترك ميان موجودات . و بالاخره درباره
اينگونه مسائل بحث مى كنند كه هيچگونه بازده و ثمرى ندارد. بلكه بايد گفت : خود
آنها نيز نمى توانند (از رهگذر اين كاوشها) به حقيقت خواسته و مطلوب خود در معرفت
دست يابند تا چه رسد به اينكه ديگران را - كه دست اندر كار اين علم نيستند - به
حقيقت خواسته و مطلوب آنان ، آگاه سازند.
داستان چنين دانشمندان ، شبيه داستان پادشاه و فرمانروائى است كه خدمه و نوكرانى
براى خود تهيه ببيند و به آنها دستور دهد كه وارد خانه و كاخ او گردند، و به انجام
خدمات و وظائف خويش قيام نمايند، و به گونه اى در تكميل و سازندگى خود بكوشند كه در
پيشگاه او داراى قرب و منزلتى گشته ، و از كارهائى كه موجب طرد آن ها مى شود
بپرهيزند.
آنگاه كه اين مستخدمان را وارد سراى خويش مى سازد تا به وظائف و ماءموريت خويش عمل
كنند، آنان به جاى انجام وظائف و خدمات ، سرگرم نظاره و تماشاى در و ديوار و زمين و
حياط و سقف كاخ شوند. و اين نظاره و تماشا را تا آخر عمر ادامه دهند، و تمام فرصتها
را صرف تماشاى اطراف و جوانب و داخل و خارج آن كاخ نمايند، تا آنگاه كه مرگ آنها را
فرارسد؛ در حاليكه نفهمند منظور از آوردن آنها به اين سرا و كاخ ، چه بوده است .
راستى ، اوضاع و احوال اين مستخدمان و اينگونه علماء از ديدگاه سرور آنها چگونه
خواهد بود، سرور و آقائى كه - عليرغم تمام سهل انگارى آنان در طاعت ، و تقصير آنها
در فرمانبردارى از دستورات ، و بلكه آلودگى اشمئزازآور آنان به گناه - از انعام و
احسان مهم خود نسبت به آنان هيچگونه دريغ نورزيده است ؟ (بديهى است كه اين خدمه و
نوكران بى خاصيت و چنين دانشمندانى هيچگونه نصيبى نخواهند داشت ).
بايد متوجه باشيم كه داستان اينگونه دانشمندان ، داستان خانه اى است كه اندرون آن ،
تيره و ظلمانى است ؛ ولى چراغ فروزانى بر بام اين خانه مى درخشد كه ظاهر و بيرون
خانه را روشن مى سازد؛ (ولى درون خانه همچون شب ديجور، تيره و ظلمانى است ).
بلكه داستان اينان همانند انبار فاضل آب و مزبله اى است كه ظاهر و رويه آن با (سنگ
و) گچ ، سفيدكارى و آراسته شده است ؛ ولى درون و ژرفاى آن سخت متعفن و آلوده است .
و يا آنكه مثل آنان همچون گور مردگان است كه ظاهر و بيرونى آراسته دارد؛ ولى در دلش
، مردار متعفنى را در بر گرفته است .
ظاهرش چون گور كافر پر حلل
|
و يا مانند كسى است كه پادشاه و شخصيت برجسته اى را به ميهمانى دعوت كند و به همين
جهت دروازه بيرون خانه را با گچ كارى مى آرايد؛ ولى در محل ورود منزل ، مزبله ها و
كثافات را رها كرده و فكرى به حال آن نمى كند، (و براى جلوگيرى از انتشار تعفن و
بوى اشمئزازآور آن ، چاره انديشى نمى نمايد).
بى ترديد، چنين حالاتى از چنان اشخاصى ، نمايانگر فريب خوردگى و نيرنگ يابى آشكار
آنها از شيطان است .
نزديكترين مثال براى نشان دادن حالت فريب خوردگى چنان دانشمندانى ، داستان شخصى است
كه در زمينى به كشاورزى مى پردازد، و كشته او مى رويد. اما همراه روئيدن آن ، بوته
ها و علفهاى هرز و بى خاصيتى - كه كشته هاى او را ضايع و تباه مى سازد - نيز مى
رويد. لذا دستور ميدهد و در صدد برمى آيد كه زراعتش را از علفها و بوته هاى هرز،
وجين و پاكسازى كنند و آنها را از ميان ببرند. ولى اين شخص به جاى ريشه كن ساختن
علفهاى هرز، فقط آنها را از وسط مى برد و در نتيجه ، ريشه آن در دل زمين باقى مى
ماند و با چنين پاكسازى (به جاى ريشه كن ساختن عوامل تباه سازنده زراعت )، آنها را
بيشتر تقويت مى كند، و سرانجام ، اين علفها و بوته هاى هرز دوباره با قدرت و نيروى
بيشتر شروع به روئيدن مى نمايد.
كانون و مركز رويش نقائص و ريشه تمام رذائل و حالات ناستوده انسان ، عبارت از اخلاق
و خويهاى نامطلوب و پستى است كه در دلها جاى گرفته است . اگر كسى زمينه قلب و درون
خويش را از اينگونه خوى ها پاكسازى نكند، حتى طاعت و امتثال ظاهرى او نسبت به اوامر
و دستورات الهى ، ناتمام و ناقص خواهد بود. و در نتيجه با عوامل زيان بخش به شخصيت
معنوى و انسانى - كه همواره رو به قوت و تزايد خواهد بود - درگير مى باشد.
بلكه چنين عالم و دانشمند، مانند كسى است كه به بيمارى برص و پيسى و مرض جلدى ،
مبتلى شده و موظف است كه بدنش را با داروئى مالش و ماساژ دهد، و شربت معالجى نيز
بنوشد تا بيمارى او درمان گردد. او بايد بدن را با دارو مالش دهد تالك و پيس ظاهرى
، زدوده شود. و نيز شربت بنوشد تا ماده و منشاء اين بيمارى از درون او ريشه كن
گردد. حالا اين بيمار، فقط بدنش را با داروى مخصوصى مالش و ماساژ مى دهد، ولى شربت
را نمى نوشد؛ بلكه چيزهائى را تناول مى كند كه به ريشه و ماده اين بيمارى مدد مى
رسانند.
بديهى است كه با چنين كارى ، ريشه و منشاء بيمارى در (درون ) او تقويت مى شود، ولى
او همواره فقط به ظاهر بدن مى پردازد و آنرا ماساژ ميدهد؛ در حاليكه ريشه اين
بيمارى - به خاطر ترك نوشيدن دارو - در اندرون وى هر چه بيشتر پيشروى مى كند تا
سرانجام او را از پاى درمى آورد.
از خداوند متعال ميخواهيم كه نخست ما را به اصلاح خويشتن موفق ساخته تا درون و باطن
خود را از بيماريهاى اخلاقى بپيرائيم . و چشمان ما را به عيوب و خرده ها و نقائص
مان بينا گرداند. و ما را از رهگذر معلومات و معارف مان بهره مند سازد. و مايه هاى
علمى ما را حربه و دليلى زيانبار بر ما قرار ندهد. توفيق و كاميابى ما در نيل به
اين آرزوها به دست تواناى خدائى است كه از تمام مهربانان و بخشايشگران ، بخشايشگرتر
و مهربان تر است .
3- بكار بستن علم ، و توجه و توكل
به خدا، و برخوردارى از جهت يابى صحيح
براى هر يك از معلم و شاگرد - علاوه بر خلوص نيت و بكار بستن علم - شرائط متعدد و
وظائف متنوع و فراوانى وجود دارد كه همه اين شرائط و وظائف در همان شرط دوم يعنى
بكاربستن علم ، خلاصه مى شود؛ زيرا علم و دانش وسيله نيل به اخلاق كريمه و رفتار
ستوده و پسنديده ، و منزه ماندن انسان از خويها و كردار زشت و بد مى باشد.
اگر عالم و دانشمند، اين دست افزار گرانبها را عملا بكار گيرد و به علم خويش - به
صورتى درست و در جهت صحيح - عمل كند، خداوند متعال او را به هر گونه خير و سعادتى -
كه پويائى آن ممكن است - دسترسى مى دهد. و از هر عامل و انگيزه اى - كه موجب زشتى
چهره شخصيت او مى گردد - بدور مى سازد.
پس آنچه بر معلم و شاگرد - پس از پاكسازى و تصفيه باطن و جان و روان از رذائل
اخلاقى ، و بكارگرفتن علم - لازم و ضرورى است اين است كه سراپاى وجودشان را از درون
و بيرون ، متوجه خدا ساخته و در تمام شئون ضرورى زندگانى خويش به او متكى باشند و
فيض بهره ها را از پيشگاه الهى ، درخواست و دريافت كنند؛ و آنها را نزد خدا جستجو
نمايند؛ زيرا علم و دانش - همانگونه كه از بيان امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده
ايم - از رهگذر كثرت تعلم و دانش آموختن به دست نمى آيد؛ بلكه علم و دانش عبارت از
پرتو و نورى است كه خداوند در دل و جان كسى مى افكند كه خواهان هدايت او است ، و او
بايد متوكل به خدا بوده ، و امور خويش را به وى واگذار نموده ، و بر علل و اسباب
طبيعى و دنيوى تكيه نكند. اگر اين عالم و دانشمند در شئون مختلف زندگانى ، صرفا به
علل و اسباب دنيوى متكى باشد، و امور زندگانى خود را به همانها واگذار نمايد، همين
علل و اسباب به صورت بار گران و كمرشكن بر دوش او سنگينى مى كند و موجب انحطاط
شخصيت وى مى گردد.
آرى عالم و متعلم نبايد بر هيچ كس و بر هيچ چيزى از آفريده هاى خدا متكى باشند؛
بلكه بايد زمام امور خود را - در زندگانى و رزق و روزى و امثال آنها - به خداوند
متعال واگذار نمايند تا از اين رهگذر نفحات قدس الهى و الطاف پاكيزه پروردگار و
لحظات انس و الفت با خداوند، بر آنها تجلى كند و از رهگذر آن ، مشكلات آنان حل و
گشوده شده و كژى آنها به راستى آيد، و منظورشان تاءمين گردد و امور زندگانى آنها به
صلاح بازآيد.
از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده اند كه فرمود:
(خداوند متعال به ويژه ، عهده دار رزق و روزى طالب علم و دانشجو مى
باشد، و روزى او را اختصاصا به طريق خاص و متفاوت از ديگران تضمين مى كند كه ساير
مردم ، مشمول اين لطف خاص او نيستند، يعنى علاوه بر آنكه به طور عموم ، روزى ساير
مردم را نيز به عهده گرفته است روزى او را به طرز خاصى بدو ارزانى مى كند. به عبارت
ديگر: ساير طبقات مردم در كسب اسباب معيشت و زندگانى ، به سعى و كوشش نياز دارند تا
روزى خود را بدست آورند، و غالبا در سايه مساعى خود به آن دست مى يابند؛ در حاليكه
يك دانشجوى پوياى علم به چنين سعى و كوششى - براى امرار معاش - مكلف و موظف نيست ،
(و نيازى به آن ندارد)، بلكه او موظف است كه جوياى علم و دانش باشد و بايد بداند:
چون در مسير دانشجوئى ، از حسن نيت و اخلاص در اراده ، برخوردار است خداوند متعال ،
هزينه معاش و زندگانى او را كفايت و ضمانت خواهد كرد).
در طى حالات شخصى زندگانى من ، حوادث و رويدادهاى جالب و دقيقى را به ياد دارم كه
اگر به گردآورى و تدوين آنها بپردازم به جائى مى رسد كه خدا بهتر از هر كسى به اين
توجهات ظريف و مشحون از جمال و زيبائى ، آشنا و آگاه است . آرى او مى داند كه چه
رفتار خوش آيندى از ناحيه وى نصيب من گشت .
از آن زمانى كه به تحصيل علم سرگرم شدم : (اوائل دهه 930 ه ق .) تا اين زمان كه به
نگارش اين كتاب مى پردازم يعنى (نيمه ماه رمضان 953 ه ق .) (حوادث جالبى كه
نمايانگر مراحم دقيق الهى است در سراسر زندگانى تحصيلى ام اتفاق افتاده كه واقعيت
سخنان نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) را آشكار مى سازد). و خلاصه : شنيدن كى بود
مانند ديدن . (من همه اين توجهات مهرآميز و الطاف ظريف و دقيق پروردگار حكيم را
شهود كرده ام كه فعلا جاى بازگو نمودن آنها نيست ).
نتيجه عدم توكل به خداوند متعال :
استاد متقدم و پيشين ما: محمد بن يعقوب كلينى از حسين بن علوان آورده است كه مى گفت
:
(در مجلس درس استادم ، سرگرم فراگرفتن
علم بوديم . در يكى از سفرها هزينه مالى من تمام شد و چيزى نداشتم . يكى از دوستان
و ياران ما به من گفت : تو كه گرفتار چنين اوضاعى هستى به چه كسى دل بسته اى و به
كه اميدوارى (تا هزينه زندگانى ترا تاءمين كند؟) گفتم : به فلانى . گفت : سوگند به
خداوند كه (با چنين فكر و انديشه اى ) نياز تو برآورده نمى گردد، و آرزو و اميد و
درخواست تو، به سرانجامى موفقيت آميز منتهى نخواهد شد. گفتم : خداى ، ترا بيامرزاد،
به چه دليل با چنين قاطعيتى اظهارنظر مى كنى و مرا نوميد مى سازى ؟ گفت كه امام
صادق (عليه السلام ) به من فرمود؛ در يكى از نبشتارها، اين مطلب را خوانده است كه
خداوند متعال مى گويد: به عزت و شكوه و بزرگوارى و مقام والايم بر عرشم سوگند، اميد
و آرزوى هر آرزومندى را - كه در آمال و آرزوهاى خود به غير من روى آورد و به آن دل
ببندد - به ياءس و نوميدى مبدل مى سازم ، و بر قامت چنين كسى از ديدگاه مردم ، لباس
خوارى و مذلت را مى پوشانم كه در نظر آنها، فروهشته و خوار گردد. او را از درگاه
خود مى رانم و پيوند او را از خويش مى گسلم .
آيا او در شدائد و مشكلات زندگانى به كه اميدوار است ؟ در حاليكه ناهمواريها و
مشكلات زندگانى جهان زير قبضه قدرت من قرار دارد؛ ولى او چشم اميد به غير من دوخته
و با مدد فكر و انديشه شخصى و تصور خود درگاه ديگرى را مى كوبد، با اينكه مى داند
كليد مشكل گشاى تمام درهاى بسته در دست من است . و درگه من همواره فراسوى بندگانى
كه مرا مى جويند و مرا مى خوانند، گشوده است .
آيا كسى هست كه در مصائب زندگانى ، چشم اميد به من دوخته باشد و من اميدها و
آرزوهاى (مشروع ) او را برآورده نساخته باشم ؟
آيا چه كسى - در يك مسئله مهم و كارى عظيم - به من اميدوار بوده كه من اميد او را
بريده و نوميدش ساخته باشم ؟.
من اميد و آرزوهاى بندگانم را حفظ و ضمانت كرده ام ؛ ولى آنها به حفظ و ضمانت من ،
راضى و دلخوش نيستند. آسمانهايم را از موجوداتى مقدس يعنى فرشتگان ، مشحون ساخته ام
كه از تسبيح و تقديسم هيچگاه خسته و ملول نمى گردند. به اين موجودات مقدس فرمان
داده ام كه هيچ درى را به روى بندگانم نبندند و ميان من و آنان ، مانعى ايجاد
نكنند. ولى اين بندگان (بدگمان من ) به گفتار و وعده هاى من اطمينان نكرده اند. آيا
آنان نمى دانند كه اگر حادثه اى سنگين ، آنها را بكوبد و ضربه اى بر آنها وارد سازد
جز من ، كسى قادر به جلوگيرى و از ميان بردن آن نيست ، مگر آنگاه كه به اراده و اذن
من ، كسى بتواند غمگسار و ياور انسانى ديگر باشد.
پس چه شده است كه مى بينم او از من دل بريده و از من روى برگردانده است ، چرا بايد
او را در چنين حالتى ببينم ؟ من در مقام جود و كرم ، نعمتهائى به وى ارزانى داشته
ام كه آنها را از من درخواست نكرده بود. آنگاه كه اين نعمتها را از او ربودم ،
بازگرداندن آنرا از من درخواست نكرد، بلكه اعاده آنرا با غير من در ميان گذاشت .
آيا او چنين مى پندارد - با اينكه من همواره قبل از درخواست و تقاضايش وى را مشمول
عطاى خويش قرار ميدهيم - آنگاه كه درخواست مى كند، از وى دريغ مى كنم ؟!. (هرگز
اينطور نيست . من به درخواست مشروع او پاسخ مثبت مى دهم ).
آيا من ، بخيل و دريغ كارم كه او مرا رها كرده و از توجه به من ، دريغ مى ورزد و
مرا دريغكار مى پندارد و به غير من روى مى آورد؟
آيا جود و كرم از آن من نيست ؟ آيا گذشت و رحمت در يد قدرت من نيست ؟ آيا من كانون
و مركز و محور اميدها و آرزوها نيستم ؟
اگر كسى از من قطع اميد كند، و به غير من در آمال خويش پناه برد، آيا چنين
آرزومندان و اميدوارانى - كه چشم اميد به غير من دوخته اند - هيچگونه ترس و بيمى
ندارند (كه مبادا آرزوهايشان بر باد رود؟)
اگر تمام ساكنان كرات آسمانى و مردم كره خاكى ، اميد و آرزوى خود را با من در ميان
گذارند، و من در مقام برآورده ساختن آرزوهايشان ، به هر يك از آنها همان مقدار عطاء
كنم كه برابر خواسته همگان باشد، به اندازه عضو مورچه و ذره اى از ملك و دارائى من
كاسته نمى شود. آن ملك و دارائى كه من ، مدير و سرپرست و نگاهبان پايدارى و بقاء
استمرار آن هستم چگونه دستخوش كاهش و نقصان مى گردد؟ (چون درياى كرم و احسان مرا،
كرانى نيست و مرحمت من پايان پذير است ).
واى بر كسى كه از مرحمت من نوميد است ، و از فرمان من سرمى پيچد، و مراقب من نيست .
چنين كسى ، بدفرجام و تيره بخت مى باشد)
(195) .
شيخ و استاد بزرگوار يعنى كلينى ، همين روايت را با سندى ديگر از سعيد بن عبدالرحمن
در كتاب خود آورده كه در پايان آن ، چنين آمده است : راوى گفت :
(به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم
: يابن رسول الله ؛ اين حديث را بر من املاء فرما (تا آنرا بنويسم ) امام صادق
(عليه السلام ) آنرا املاء فرمود. و من گفتم : سوگند به خداوند كه از اين پس ،
حاجتى را با غيرخدا در ميان نمى گذارم )
(196) .
بايد بگويم اين سخن گرانمايه - كه از مطالع نبوت بر افق امامت - از ناحيه خداوندى
كه منزه از هر گونه نقص و عيب است - پرتوافكن است ، در تحريص و ايجاد شوق توكل به
خداوند، سخنى است كافى و رسا، و مضامين عالى آن براى انسان ، درس كاملى است (كه به
او مى آموزد) تا امور زندگانى خود را به خدا سپرده و در تمام مسائل مهم حياتى به او
متكى باشد.
اين حديث در مسئله توكل به خداوند از جوامع كلام مى باشد و كاملا رسا است ، به گونه
اى كه نمى توان مطلب و نكته ديگرى بر آن افزود. (و در محتواى اين حديث براى توكل
انسان به خداوند متعال ، هيچگونه كمبودى احساس نمى شود).
اين بود مسئله سومى كه مربوط به آداب معلم و شاگرد نسبت به خود مى باشد.
4- حسن خلق و فروتنى و كوشش در تكميل
نفس
معلم و شاگرد در پاى بند بودن به حسن خلق - نسبت به ساير مردم - وظيفه بيشتر و
سنگين ترى دارند. آندو موظفند كه تواضع و فروتنى و رفق و مداراى كامل را درباره
ديگران معمول دارند و در اين رهگذر از بذل توان و طاقت خويش - به منظور تكميل نفس -
دريغ نورزند.
از معاوية بن وهب روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود:
(جوياى علم و دانش باشيد و خويشتن را
همراه آن با آميزه حلم و بردبارى و متانت و وقار بيارائيد، و نسبت به كسى كه از او
علم و دانش را درخواست مى كنيد متواضع و فروتن باشيد، و همچون دانشمندان جبار و
اشراف منش نباشيد؛ چون طرز رفتار باطل و نابحق شما، حق شما را از ميان مى برد)
(197) .
حلبى در (الصحيح
) يا در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است كه آنحضرت
گفت : اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: (مى
خواهيد كه شما را به حال فقيه و دانشمند واقعى دينى آگاه سازم ؟ آرى او عبارت از
كسى است كه مردم را از مهر و راءفت خداوند، نوميد نمى سازد. و در عين حال ، آنانرا
(به گونه اى ارشاد مى كند كه ) نسبت به عذاب خداوند احساس ايمنى نكنند، و به مردم
در ارتكاب گناه ، آزادى عمل نمى دهد، و قرآن را - به خاطر رغبت به غير قرآن - رها
نمى نمايد.
بدانيد نبايد - در علم و دانشى كه درك و فهم آدمى را بيدار نسازد، و در تلاوتى كه
با تدبير و انديشيدن در حقايق و محتواى قرآن ، همگام نباشد، و در عبادتى كه تفكر و
انديشه بدان راه ندارد - خير و نيكبختى را جستجو نمود)
(198) .
بايد بدانيد آن كسى كه جامه علم را در بر مى گيرد و به عنوان عالم و دانشمند در
ميان جامعه معرفى مى شود، مردم به او چشم مى دوزند تا آنجا كه رفتار و گفتار و حتى
طرز و فرم ظاهرى او را الگو و سرمشق خود قرار ميدهند. اگر روش و شيوه و سيرت او نيك
و زيبا و مطلوب باشد، و حالاتى شايسته و درخور يك دانشمند در او به وجود آيد، و
تواضع و فروتنى را در برخورد با ديگران در پيش گيرد، و در اعمال و رفتار خود، داراى
خلوص نيت باشد، اوصاف و خصوصيات او به ديگران منتقل مى شود (و مردم ، رفتار و گفتار
و همه مظاهر وجود خود را با مظاهر وجودى وى هماهنگ و همگام مى سازند). و در نتيجه ،
خير و نيكى در ميان جامعه ، رواج و رونق يافته و اوضاع و احوال زندگانى آنها نظم و
سامان پيدا مى كند.
اما وقتى اوضاع و شرائط زندگانى عالم و دانشمند، واژگونه بوده ، و رفتار و گفتار
ناپسند، شيوه و پيشه او باشد. قهرا مردم - به درجاتى بدتر و زشت تر و فرومايه تر از
او - رفتار و گفتارشان را تنظيم مى كنند تا چه رسد به آنكه همانند او عمل نمايند.
چنين دانشمندى نه تنها خويشتن را تباه مى سازد؛ بلكه موجب فساد و تباهى ساير مردم
نيز مى گردد. براى ارائه اهميت گناه و جرم يك عالم و دانشمند تباه كار، و مطروديت و
دوربودن او از حق ، همين نكته ترا بسنده است . و سخن به همين مقدار براى نشان دادن
عظمت گناه و تيره روزى دانشمند تباهكار، و زيانبار بودن او، كافى است .
اى كاش (حساب جارى ) عمل و كردار چنين دانشمندى پس از مرگ او بسته مى شد، و بار
گناه او، (در حجم و گرانى گناه زمان حيات او محدود مى بود و) پس از مرگ او پايان مى
گرفت ؛ ولى اين حساب جارى گناه عالم با مرگ او مسدود نمى گردد، و از سنگينى بار
گناهش چيزى كاسته نمى شود؛ بلكه عمل و وزر و وبال او باقى است ، و وبال گناه كسانى
كه به او تاءسى كرده و از شيوه او سرمشق گرفته اند در عهده او قرار گرفته و پايدار
است ، و راه و رسم نابسامانى كه در ميان مردم بجاى گذاشته است او را گرفتار ساخته و
عواقب سوء گناهان ديگران ، عايد او مى گردد. و تا وقتى كه پيروان او بر سر جاى
هستند وزر و وبال او سنگين تر مى شود.
يكى از عرفاء گفته است : همه مردم - نسبت به كسى كه درزى ، عالم و دانشمند جلوه گر
است - همواره از لحاظ مقام و منزلت ، در درجه پائين ترى قرار دارند. اگر عالم و
دانشمند با وجود علم ، از مزاياى ديگرى از قبيل پارسائى و تقوى و صلاح و شايستگى در
گفتار و كردار، برخوردار باشد، توده مردم دست به اعمالى مى زنند كه مباح و روا است
. و اگر همان دانشمند به اعمال مباح و جائزى دست زند، توده مردم دست اندر كار اعمال
شبهه ناك مى شوند. و اگر عالم و دانشمند مرتكب اعمال شبهه ناك گردد، توده مردم
مرتكب اعمال حرام مى شوند. و اگر عالم و دانشمند مرتكب محرمات گردد و به كارهاى
حرام دست يازد، توده مردم كافر مى شوند (و از دين و مبدء و معاد، روى گردان مى
گردند).
براى اثبات راستى و واقعيت اين امر (يعنى اثرپذيرى توده مردم از رفتار و گفتار
دانشمند، و اينكه اعمال او دستاويز بهانه و جراءت و جسارت مردم در ارتكاب اعمال زشت
تر مى گردد)، مشهودات ما در زندگانى روزمره همين مردم و وجدانهاى عادل ، گوياترين
دليل مى باشد (و نيازى به احتجاج و استدلال ندارد؛ چون آنچه كه عيان است چه حاجت به
بيان است ). علاوه بر اين ، سخنان شخصيت هاى برجسته نيز همين حقيقت و واقعيت را
تاءييد مى كند.
5 - عفت نفس و علو همت
بايد معلم و شاگرد داراى عفت نفس و علو همت باشند. و از پادشاهان و اهل دنيا فاصله
بگيرند (و با آنها پيوندى برقرار نسازند)، و به خاطر طمع به دنيا در كادر آنها وارد
نگردند، و مادامى كه راه گريزى از دستگاه آنها براى آنان وجود دارد نبايد - به خاطر
طمع و آزمندى به مال و منصب - در سلك و رده آنان قرار گيرند تا بتوانند همانگونه كه
پيشينيان از علم و دانش پاسدارى كرده اند، از حرمت و ارزش دانش ، نگاهبانى كنند.
اگر عالم و دانشمندى (به خاطر آزمندى و گرايش به دنيا) به ملوك و اهل دنيا بپيوندد،
خويشتن را در معرض (سقوط) قرار داده و به امانتى (كه خداوند متعال به دست او سپرده
است ، يعنى به علم و دانش ) خيانت كرده است .
غالبا دانشمندانى كه حتى به خاطر هدفهاى انسانى و دينى به سلاطين و اهل دنيا
پيوستند به هدف و مطلوب خويش نائل نشدند؛ بلكه ناكام گشتند. و بر فرض هم اگر به
پاره اى از هدفهاى خود دست يافته باشند، حالات و شخصيت روحى آنها به پايه حالات و
شخصيت والاى دانشمندانى نمى رسد كه دامن خويش را با چنين پيوندها و آلايشها
نيالودند و توانستند خود را از سلاطين و اهل دنيا مصون دارند.
علاوه بر منقولات و حكاياتى كه از شخصيت هاى برجسته در اين زمينه نقل شده است ،
گواهى وجدان ما درباره چنين دانشمندانى ، دليل گويائى است كه دگرگونى روانى اين
دانشمندان را تاءييد مى كند (حتى هر چند كه آنان به منظور خدمت به همنوع و هدفى
الهى ، به سلاطين و اهل دنيا پيوسته باشند).
يكى از دانشمندان برجسته به يكى از شخصيت هاى شريف و متدين و بزرگوار گفته بود: چرا
بزرگان زمان و سلاطين و پادشاهان ، گوش شنوا و حالت انعطاف براى سخنان ما ندارند، و
ايده ها و آرمانهاى ما را نمى پذيرند، و براى علم و دانش ، ارج و مقدارى قائل
نيستند؛ در حاليكه در زمانهاى پيشين ، ملوك و اشراف بدينسان عمل نمى كردند؛ بلكه
روشى برخلاف روش معمول ملوك و سلاطين زمان ما را درباره علم و علماء بكار مى بردند؟
اين شخصيت عاليمقدار در پاسخ گفت : علماء و دانشمندان گذشته (حيثيت و شئون خويش را
حفظ مى كردند و به جاى اينكه نزد ملوك و اهل دنيا بروند) خود پادشاهان و بزرگان ! و
اهل دنيا نزد آنان مى رفتند، و مى خواستند در ازاء بذل مال و پيشكشها از علم و
آگاهى اين دانشمندان ، بهره مند شوند؛ ولى همين دانشمندان (به جاى آنكه از آنها
استقبال كنند و پيشكشهاى آنها را قبول نمايند) در راندن آنان از پيشگاه خويش و رد
منت و احسان آنها سخت پافشارى مى كردند - و با استقامت و پايدارى بى حد و مرزى ،
آنانرا از نزد خود طرد مى نمودند، و به منت و احسان آنها تن در نمى دادند).
اهل دنيا با مشاهده چنين رفتارى از علماء، زرق و برقشان از ديدگاهشان بسيار حقير و
پست جلوه مى كرد، و قدر و ارزش علم و دانش از نظر آنان ، بسيار عظيم و شكوهمند چهره
مى نمود؛ چون از طرز برخورد با چنين دانشمندانى به اين نتيجه مى رسيدند كه اگر علم
و دانش ، شكوهمند و گرانقدر نمى بود، دانشمندان آنرا بر دنيا ترجيح نمى دادند. و
اگر دنيا حقير و بى ارزش و فرومايه نمى بود، علماء و دانشمندان از آن روى گردان نمى
شدند و آنرا از دست نمى نهادند.
اما چون علماء و دانشمندان عصر ما: (زمان مؤ لف )، به سلاطين و دنياپرستان روى
آوردند و علم و دانش خويش را - به خاطر جلب منافع مادى و دنيوى - در اختيار آنان
قرار دادند، (و از بذل مساعى و كوششهاى علمى به منظور دست يافتن به هدفهاى انتفاعى
و اغراض دنيوى و ارضاء خاطر دنياپرستان ، دريغ نكردند) به همين جهت دنيا و مطامع
مادى آن از ديدگاه (چنين دانشمندان و نيز) ملوك و سلاطين و اهل دنيا، چنان پرشكوه و
عظيم تلقى شد كه به همان دليل ، علم و دانش از زاويه هاى ديد دنياپرستان ، حقير و
بى ارزش گشت ؛ (و به همين جهت سلاطين و اهل دنيا گوش شنوائى در برابر اوامر مشروع و
انسانى دانشمندان ندارند و براى علم و دانش و دانشمندان ، ارج و مقدارى قائل
نيستند).
كسى كه اين كتاب را از نظر گذرانده است ؛ در درسهاى گذشته شمه اى از احاديث و اخبار
مربوط به اين مطلب را مطالعه كرده است كه از آن جمله رسول گرامى اسلام (صلى الله
عليه و آله ) فرمود:
(علماء و دانشمندان فقيه - تا آنگاه كه
در ورطه دلبستگى و تعلق خاطر به دنيا غوطه ور نگردند - به عنوان سرسپردگان و امانت
داران انبياء و پيمبران و فرستادگان الهى ، محسوب مى گردند. عرض كردند چه علامت و
نشانه اى مى تواند نمايانگر ورود علماء به دنيا و غوطه ور شدن آنها در مزبله هاى
مادى باشد؟ فرمود: پيروى از سلاطين . بدانيد اگر دانشمندانى ، دچار چنين ورطه و
سقوطى گردند، نسبت به دين و آئين خويش از آنها برحذر باشيد و از آنها بهراسيد)
(199) . (رواياتى نظير آنرا در كنزالعمال 10/183 و 204).
جز اين حديث ، احاديث ديگرى در نكوهش دانشمندان پيرو سلطان و معاشر با اهل دنيا
وجود دارد (كه ما قبلا پاره اى از آنها را از نظر مطالعه كنندگان محترم گذرانديم ).
ولى بايد توجه داشت كه صرف پيروى از سلاطين و ورود در كادر آنها به هر صورت و
كيفيتى نمى تواند منشاء نكوهش و خرده گيرى از دانشمندانى باشد كه به سلاطين و اهل
دنيا پيوستند؛ بلكه اين نكوهش و انتقاد، متوجه دانشمندانى است كه پيوستن به
پادشاهان و ابناء دنيا را زمينه و وسيله اى قرار مى دهند تا در سايه آن به مناصب و
مقامات عالى دنيوى و تفوق و برترى بر همگنان و كسب جاه و منزلت عظيم ، و حيثيت
دنيوى و رياست و امثال آنها نائل گردند.
لكن اگر هدف عالم و دانشمند از پيوستن به سلطان و اهل دنيا چنين باشد كه از اين
رهگذر، نظام و سازمان زندگى همنوعان خود را پايدار نگاه دارد، و كلمه حق و هسته
مركزى دين و آئين الهى اسلام را در پايه رفيعى قرار داده و از آن ترويج كند، و بدعت
گزاران و تجددخواهان كوته فكر را قلع و قمع نمايد، و امكاناتى براى امر به معروف و
نهى از منكر در جامعه به وجود آورد و به اينگونه هدفها نائل شود اعمال او با چنين
اهداف والائى از پرارزش ترين كردارها و رفتارهاى او محسوب مى گردد. اگر عالم و
دانشمندى با چنين اهداف الهى و انسانى به سلطان و ابناء دنيا بپيوندد و به هدف الهى
خود برسد، نه تنها كار ناروائى را مرتكب نشده است ؛ بلكه اين كار او به عنوان عملى
سرشار از فضيلت و شايسته ترين رفتار او به شمار مى آيد تا چه رسد به اينكه او را در
اين كار، مجاز بدانيم و عمل او را تاءييد كنيم .
با چنين توجيهى مى توان ميان رواياتى كه ورود در كار سلاطين و پيروى از آنها را
نكوهش مى كند، و ميان احاديثى كه پيوستن به سلطان و اهل دنيا را تجويز مى نمايد،
جمع و سازش و تناسبى برقرار ساخت .
بلكه گروهى از شخصيت هاى برجسته دينى (كه در ايمان آنان به خداوند و مساعيشان در
خدمت به خلق ، ترديدى وجود ندارد و كسى نمى تواند از مراتب والاى آنان در ايمان و
ديندارى خرده گيرى كند) با سلاطين و ابناء دنيا (به خاطر حفظ و پاسدارى دين و خدمت
به شيعيان ) پيوند و رابطه اى برقرار كرده بودند از قبيل :
على بن يقطين
(200) و عبدالله نجاشى
(201) و ابوالقاسم حسين بن روح
(202)
(يكى از ابواب شريفه ) (و از نائبان چهارگانه حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه
الشريف ) )، و محمد بن اسماعيل بن بزيع
(203) ، و نوح بن دراج
(204) و امثال آنها كه همگى از اصحاب و ياران ائمه (عليهم السلام ) بوده
اند.
درميان فقهاء و دانشمندان اسلامى (مى توان از افراد برجسته زير ياد كرد كه در خدمت
به خلفاء و سلاطين ، هدف و نظرى جز خدمت به دين و يارى و دفاع از شيعيان و مستضعفان
نداشته اند) از قبيل :
سيد مرتضى و سيد رضى
(205) و پدرشان ابواحمد حسين و خواجه طوسى
(206) و علامه بحرالعلوم جمال الدين بن - مطهر(207)
(معروف به علامه حلى ) و امثال آنها.
محمد بن اسماعيل بن بزيع - كه مردى موثق و صدوق و راستين (در ميان رجال حديث شيعه )
به شمار مى آيد - از امام رضا (عليه السلام ) روايت كرده است كه (در حق او
(208) ) فرمود: (خداى را در
درگاههاى ستمكاران ، كسانى هست كه برهان و رهنمودهاى روشنگر خويش را به وسيله آنها
درخشان و نورانى مى سازد. آرى خداوند متعال چنين كسانى را در بلاد و ممالك از چنان
تمكنى برخوردار مى نمايد كه بتوانند در مقام حمايت از اولياءالله ، شر و ستم ظالمان
را از آنان دفع كنند، و امور مسلمين را به صلاح باز آورند؛ زيرا اينگونه اشخاص ،
پناهگاه مسلمين در برابر عوامل زيانبار هستند، و همه شيعيان نيازمند ما (در حوائج
خويش ) به آنها روى مى آورند، و در سايه مساعى و مراقبتهاى آنان ، قلوب مؤ منين از
بيم و هراس ايمن مى گردد.
چنين افراد، عبارت از مؤ منان واقعى و نمايندگان امين و سرسپردگان الهى در زمين مى
باشند. آنان ، نور الهى در ميان توده مردم ، و بندگان خدا در قيامت هستند كه كاربرد
نور و درخشش پرتو وجود آنان (آنچنان گسترده و فراگير است ) كه سماواتيان و اهل
آسمانها را زير پوشش خود قرار مى دهد بدانگونه كه ستارگان فروزان ، به اهل زمين
نورافشانى مى كنند، و از نور آنها عرصه قيامت منور مى گردد، و پهنه محشر در پرتو
نور چنين مردمى مى درخشد.
سوگند به خداوند آنها براى بهشت ، و بهشت براى آنان آفريده شده است . بهشت و نعماى
آن ، بر آنان گوارا باد. چرا در پى نيل به چنين مقامى برنمى آئيد و هيچ مانعى (در
رسيدن به چنين منزلتى براى هيچيك از شما وجود ندارد) اگر كسى خواهان چنين موقعيتى
باشد مى تواند كاملا به آن دست يابد.
(محمد بن اسماعيل بن بزيع ، آنگاه كه چنين سخنانى از امام (عليه السلام ) شنيد) عرض
كرد: قربانت گردم ، راه وصول به اين مقام و مرتبت چيست ؟ فرمود: با آنان بسر ببرى و
با چنين ستمكاران رابطه خود را حفظ كنى و از رهگذر آن ، به وسيله شادمان ساختن قلوب
شيعيان با ايمان ما، موجبات رضا و سرور خاطر ما را فراهم آورى .
اى محمد بن اسماعيل ! از آنان باش (يعنى در جهت منافع شيعيان ما بكوش ) و همبستگى
خود را با آنها حفظ كن ، و بدان كه اين كوششهاى تو اگرچه متضمن منافع و پاداش عظيمى
است ؛ ولى ممكن است پيوند با ستمكاران ، كمين گاه و جايگاه خطرهاى بدفرجام و غرور و
خودباختگى و نيرنگ زدگى بزرگى باشد؛ چون اگر شكوه كاذب و زرق و برق دنيا و اشتياق و
دلبستگى به رياست و تفوق بر ديگران ، در دل كسى جاى مناسب و استوارى پيدا كند،
بسيارى از طرق نيل به ثواب و مقاصد درست و پاداش آفرين را در برابر او مسدود، و از
ديدگاه او مستور مى سازد؛ (و احيانا باعث مى گردد كه معنويات و دين و ايمان انسان
در معرض تهديد قرار گيرد. هر فرد مسلمانى اگرچه مى خواهد از طريق ارتباط با دستگاه
ستمكاران ، ظاهر وجود خويش را در خدمت به آنها قرار دهد و در باطن ، تمام نيرو و
قواى خود را عملا در دفاع و حمايت از مستضعفين شيعه به استخدام گيرد؛ لكن با توجه
به خطرهائى كه ممكن است شخصيت ايمانى و انسانى او را تباه سازد) ناگزير بايد در اين
راه و طريق خطرناك ، سخت بيدار و هشيار باشد(209)
(تا مبادا سراپاى وجودش در اختيار مستكبران و ستمگران قرار گيرد و خويشتن را به
تمام معنى ببازد).
|