آداب تعليم و تعلم در اسلام

دكتر سيد محمد باقر حجتى

- ۷ -


2- عمل به علم - يا - لزوم همآهنگى رفتار معلم و شاگرد با علم و آگاهى  آنها
دومين مساءله اى كه بايد معلم و شاگرد درباره خويشتن نسبت به آن اهتمام و عنايت داشته باشند اين است كه همراه با علوم و آگاهيهاى خويش ، به تدريج و گام به گام ، اين آگاهيها و معارف را بكار بندند؛ زيرا اهتمام و عنايت هر فرد عاقل و خردمند، در مراقبت و پرداختن به خويشتن و عمل به علم ، مصروف مى گردد؛ ولى كوششها و عنايات يك فرد عامى به نقل و روايت و گفتگو محدود است .
الف - احاديث درباره بكارگرفتن علم : 
از اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) روايت شده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (علماء و دانشمندان از دو دسته تشكيل يافته اند:
1- دسته اى كه علم و آگاهى خود را به كار گرفته و بر طبق آن عمل مى كنند. اينگونه دانشمندان از عواقب سوء روز قيامت مصون هستند.
2- و دسته اى ديگر كه بر طبق علم خود عمل نمى كنند. اين گروه از علماء، دچار هلاك و نابودى شده و به گونه اى در روز قيامت محشور مى شوند كه دوزخيان هم از بوى بد و تعفن وجود آنها رنج و آزار مى بينند.
در ميان جمع اهل دوزخ - آنكه بيش از همه و سخت تر از ديگران احساس تاءسف و ندامت مى نمايد - عبارت از كسى است كه شخص ديگر و بنده خدائى را به سوى خدا دعوت كند و دعوت او با پاسخ مثبت روبرو شده و مؤ ثر مى افتد. يعنى آن شخص ، پذيراى دعوت او گشته و در صراط مستقيم قرار گيرد، و به راه و رسم دين و آئين پاى بند گردد و موفق به طاعت از خدا شود. و سرانجام ، خدايش او را وارد بهشت سازد؛ ولى راهبر و راهنماى او را - به خاطر فقدان عمل و هواپرستى و دورپروازى در آرزوها و تمايلات - وارد دوزخ نمايد؛ زيرا پيروى از تمايلات و روح هواپرستى ، مانع وصول انسان به حق و واقعيت است . و آرزوهاى دور و دراز، آخرت و معنويت انسان را به دست فراموشى مى سپارد)(171) .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (اگر عالم و دانشمند به علم خود عمل نكند، موعظه و اندرز او از دلها مى لغزد، آنچنانكه باران از روى سنگ صفا كه صاف و لغزاننده و لغزنده است بلغزد)(172) .
مردى حضور على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام ) رسيد و پرسشهائى با آنحضرت در ميان گذاشت . امام سجاد (عليه السلام ) پاسخهاى لازم را به او داد. اين مرد دوباره نزد امام بازگشت و پرسشى از سنخ پرسشهاى اوليه را در ميان نهاد و در ادامه همان پرسشها، سؤ الاتى مطرح كرد. حضرت فرمود: در كتاب انجيل چنين نوشته شده است : (تا آنگاه كه نسبت به دانسته هاى خويش عمل نكرديد، از آنچه نمى دانيد سؤ ال نكنيد؛ زيرا هر نوع علم و آگاهى دينى كه بدان عمل نشود، كفر و ناسپاسى و مراتب دورى انسان نسبت به خدا را فزاينده مى سازد) (173) .
(مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال كرد: ناجيان از آتش دوزخ با چه نشانه ها و مشخصاتى ، قابل شناسائى هستند؟ فرمود: هر كسى كه گفتار و رفتارش با هم هماهنگى دارد، مى توانى نجاتش را از آتش دوزخ گواهى كنى . و كسى كه گفتار او موافق كردارش نباشد چنين كسى از لحاظ دين و آخرت ، داراى وضع متزلزل و نگران كننده اى است ) (174) .
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ضمن يكى از گفتارهاى خود - به هنگام سخنرانى بر منبر - فرمود: (مردم ! آنگاه كه عالم و دانا شديد، به علم و آگاهى خويش ‍ عمل كنيد به اين اميد كه راه راست را بازيابيد. عالم و دانشمندى كه رفتار خود را برخلاف جهت معلومات خويش تنظيم كند همانند جاهل و نادان و خائنى است كه دچار حيرت و سرگشتگى است و از خواب نادانى خويش ، به هوش نيايد و از آن رهائى نمى يابد؛ بلكه مى توان گفت كه حجت و دليل كوبنده ، عليه او بزرگتر بوده ، و افسوس و حسرت چنين دانشمند فاقد عمل ، از حسرت جاهل سرگردان در جهالت و نادانى ، بيشتر است .
اين عالم و جاهل هر دو دچار حيرت و سرگردانى بوده و هر دو بى ثمر و خالى از اثر و عاطل هستند. نگرانى به خود راه ندهيد كه ممكن است به شك و دودلى منجر گردد. نبايد شك و ترديد كنيد؛ چون شك و ترديد، شما را به كفر و ناسپاسى سوق مى دهد. و آنقدر ارزش و شخصيت خود را تنزل ندهيد (و احساس بى وزنى نكنيد و خودكم بين نباشيد)؛ چون ممكن است اين حالت شما باعث مجامله و سازشكارى تان گردد. آرى نبايد در طريق حق با هيچ كسى مداهنه و سازشكارى كنيد؛ زيرا شما با اين سازشكارى زيان مى بينيد (يعنى اگر بنا باشد طبق مثل سائر: (خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو) با هر فضاء و شرايطى - در جهت خلاف حق - بسازى و رفتار خويش را بارى به هر جهت همرنگ با محيط تنظيم نمائى ناگزير بايد از انحطاط و خسران و زيان آن استقبال كنى ).
حقا بايد شما در دين ، فقه و بصيرتى به دست آوريد. بصيرت و بينش صحيح دينى ، در اين است كه دچار غرور و خودباختگى نگرديد. آنكسى كه نسبت به خود، دلسوزتر مى باشد و خويشتن را بيش از ديگران اندرز مى دهد، او عبارت از كسى است كه طاعت او از پروردگارش ، از ديگران ، فزونتر مى باشد. و آنكه خويشتن را فزونتر از ديگران فريب مى دهد (و به نيات و كردار آلوده خود در پيشگاه وجدانش چهره حق به جانب مى بخشد، و ماسك معصوميت بر گونه رفتار خويش مى اندازد)، نسبت به پروردگارش ، گناهكارتر محسوب مى گردد. و آنكه از خداى خويش فرمان مى برد، از امنيت و رفاه روحى برخوردار است و شايسته بشارت و مژده الهى مى باشد؛ ولى آنكه از فرمان خداوند متعال سر برمى تابد، و راه گناه و جرم را در پيش مى گيرد، فرجام كار او جز نوميدى و ناكامى و پشيمانى ، چيز ديگرى نخواهد بود(175) ).
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (مردى حضور رسول گرامى (صلى الله عليه و آله ) رسيد و عرض كرد: علم و دانش چيست ؟ حضرت فرمود: سكوت . عرض كرد: پس از سكوت ؟ فرمود: استماع و شنيدن . گفت : پس از آن ؟ فرمود: حفظ و نگاهدارى . عرض كرد: پس از حفظ كردن ؟ فرمود: عمل كردن بر طبق آن . عرض كرد: پس از عمل كردن ؟ فرمود: نشر و ترويج آن (176) ).
(پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) با چنين بيان ساده و روشن ، مرحله و موقعيت اداء وظيفه تعليم و ارشاد ديگران را به ترتيب پس از گذراندن مراحل سكوت و استماع و حفظ و عمل بر طبق موازين علمى ، قرار داده ، و به تمام معلمان و مربيان و همه راهبران دينى اعلام فرموده است : تا وقتى كه اين مراحل و درجات مختلف و متسلسل را نپيمايند حق ندارند مقام و منصب تعليم و ارشاد ديگران را به عهده گيرند).
همان امام (عليه السلام ) فرمود: (موسى بن عمران (عليه السلام ) در جمع ياران خود، همنشينى داشت كه از لحاظ علمى ، به مايه هاى فزونترى از ديگران دست يافته بود. روزى از آن حضرت اجازه خواست (تا به مسافرت كوتاهى برود و) با نزديكان و خويشاوندان خود صله رحم و ملاقاتى به عمل آورد. حضرت موسى (عليه السلام ) فرمود: صله رحم و استمرار پيوند با خويشاوندان يكى از حقوقى است كه افراد وابسته و خويشاوند، نسبت به همديگر دارند (برو و اين مسافرت را در پيش گير). ولى مبادا از اين رهگذر در تو گرايش و تمايل عصبى به دنيا پديد آيد و متكى به دنيا گردى ؛ زيرا خداوند متعال بار علم را بر دوش تو نهاده است كه نبايد آنرا ضايع و تباه سازى ، و جز خدا تكيه گاه ديگرى براى خود انتخاب كنى و بدان گرايش يابى . آن مرد عرض كرد (من در مسير ملاقات و صله رحم با خويشاوندان خود)، جز كار و كردار نيك ، هدف ديگرى ندارم .
(بارى پس از كسب اجازه ) از جا برخاست و براى صله ارحام خود به راه افتاد. اين مسافرت - به طور غيرمنتظره اى - طولانى شد تا آنجا كه حضرت موسى (عليه السلام ) (به تكاپو افتاد و از هر كسى ) جوياى احوال او مى شد؛ ولى (عليرغم اين پرس و جو) هيچكس از حال او اطلاعى نداشت . موسى ناگزير گشت از (خبرگزار الهى و آسمانى يعنى ) جبرائيل (عليه السلام ) جوياى احوال او گردد؛ لذا از او پرسيد: آيا راجع به نديم و همنشين من اطلاعى دارى ؟ جبرائيل گفت : آرى ، هم اكنون را چهره اى دگرگون شده و ميمون وار، كنار در ايستاده و زنجيرى به گردن دارد. موسى (عليه السلام ) از اين خبر بيمناك گشت و بيم و هراس خود را با خدا در ميان گذاشت و در نمازگاه خويش ايستاد و خداى را مى خواند و عرض مى كرد: پروردگارا يار و همنشين مرا از اين وضع دلخراش و دردناك نجات ده .
خدا به موسى (عليه السلام ) فرمود: اى موسى ! اگر - براى نجات جليس و همنشين خود - مرا آنچنان بخوانى كه رگهاى دو چنبره گردن تو از هم بدرد، خواسته تو را درباره اين شخص برآورده نمى سازم . من بار علم و دانش را بر دوش هوش او نهادم ؛ ولى او اين بار گرانبها و كالاى ارزشمند را ضايع و تباه ساخته و به غير علم يعنى ، دنيا روى آورده است ) (177) .
ابوبصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: (اى طالب علم ، (تو كه پوياى علم و معرفت هستى بايد بدانى كه ) علم داراى فضائل فراوانى است (كه همچون انسان مجهز و رزمنده اى از اندامها و اجزاء گوناگونى تشكل مى يابد، و داراى پيكره هاى متعددى است بدينصورت ): كه سرش تواضع و فروتنى . چشمش بيزارى و پاكى از حسد. گوشش فهميدن و درك كردن . زبانش راستگوئى . حافظه اش بحث و كاوش . قلبش حسن نيت . عقلش شناخت اشياء و امور زندگانى . دستش مهر و محبت و رحمت . پايش ديدار دانشمندان . همتش سلامت . حكمتش پرهيزكارى . قرارگاهش نجات و رستگارى . راهبرش عافيت و پاكيزگى روح و جسم . مركبش وفاء. سلاح و رزم افزارش سخن نرم و ملايم . شمشيرش رضا و قناعت . تير و كمانش مدارا. لشكر و ارتشش گفتگوى با دانشمندان . سرمايه و ثروتش ادب و نزاكت . ذخيره و اندوخته اش اجتناب از گناهان . دارويش كار نيك . پناهگاهش صلح و آشتى . توشه اش نيكى . نوشيدنى اش سازگارى . راهنمايش هدايت . و رفيق و همرهش دوستى با افراد برگزيده است (178) ). (اين اندامها و افزارها، سازنده و تشكيل دهنده پيكره فضائل و مزاياى علم و دانش است ).
در طى حديث طولانى عنوان بصرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : (علم و دانش با كثرت تعلم و مداومت بر تحصيل به دست نمى آيد. علم و دانش منحصرا عبارت از نور و پرتوى است كه در قلب كسى كه خداوند، خواهان هدايت او است جاى مى گيرد. آنگاه كه آهنگ علم مى نمائى نخست بايد در دلت جوياى حقيقت بندگى باشى . علم را از آنجهت پويا باش كه در صدد بكاربستن آن باشى ، و در سايه هوش خود از خدا درخواست كن تا فهم و درك حقايق را به تو موهبت فرمايد) (179) .
ب - نكته هاى جالب و مثالهاى هشداردهنده درباره دانشمندان فاقد عمل 
علم و دانش به منزله درخت ، و عمل كردن بر طبق آن به مثابه ميوه همان درخت است . غرض و فائده درخت بارور، فقط ثمره و ميوه آن است . اما خود درخت ميوه - منهاى ثمره و ميوه آن - نمى تواند هدف غائى و منظور نهائى غرس و كاشتن آن را تشكيل دهد؛ چون انسان در هر حال وقتى مى تواند از درخت ميوه ، سودمند گردد كه آن درخت ، به نوعى از ميوه بارور شود.
هدف اصلى و منظور اساسى علم و دانش - مطلقا و بدون هيچ قيد و شرطى - عبارت از عمل و كردار بر طبق آنست ؛ زيرا بازگشت تمام علوم و معارف بشرى به دو علم و دانش مى باشد: 1- علم معامله و رفتار 2- علم معرفت و شناخت .
1- علم معامله و رفتار (كه كيفيت عمل و روابط مختلف را در شئون گوناگون زندگانى تنظيم مى كند) عبارت از شناخت حلال و حرام و احكامى امثال آنها؛ و نيز شناخت اخلاق و خوى هاى ستوده و ناستوده نفس و روان ، و كيفيت درمان بيماريهاى روانى و بازيافتن راه هاى گريز از اين بيماريها و خوى هاى ناپسند است .
2- علم معرفت و شناخت : - (كه خود شناخت ، با صرف نظر از رفتار، در آن علم ، مورد نظر مى باشد) - عبارت از علم به خدا و صفات و اسماء او است .
علوم و دانشهائى كه در بيرون از محدوده اين دو نوع علم قرار دارند يا (به عنوان علوم آلى و دانشهاى افزارى به شمار مى روند كه ) ابزار و وسائل علوم مذكور در فوق هستند. و يا آنكه هدف و منظور از آنها - فى الجمله - نوعى از عمل و رفتار مى باشد.
اين نكته بر فرزانگانى كه دست اندركار تتبع و علوم و دانشها هستند (و در طبقه بندى معارف بشرى اطلاعاتى دارند) مخفى نيست .
پيدا است كه منظور و هدف علوم معاملى و رفتارى ، به طرز عمل و رفتار انسان محدود است . اگر بشر در زندگانى خود به اينگونه اعمال و رفتار نيازمند نمى بود چنين علوم و معارف ، فاقد ارزش مى گشت .
اينجاست كه بايد يادآور گرديم : كسانى كه علوم شرعى و امثال آن را به درستى فرامى گيرند، اگر در تفقد جوارح و اندامشان سهل انگارى كنند، يعنى اندام و جوارح خويش را از گناهان حفظ ننمايند، و مجموع اجزاء پيكر خود را به طاعت و فرمانبردارى از دستور خدا، ملزم و پاى بند نسازند، و با توجه به اينكه به صفات علم آراسته اند و تصور كنند علم و دانش ذاتا مطلوب مى باشد و نيازى به عمل به آن نيست ، و به همين جهت در صدد برنيايند كه اعمالشان را از مرحله واجبات به مرحله مستحبات تعالى بخشند، چنين دانشمندانى قطعا از نظر روانى ، گرفتار خودباختگى و شيفتگى هستند، و بايد بدانند كه در دين و ايمان خويش ، دچار فريب و خدعه شيطان شده اند، و فرجام زندگانى آنها در نظرشان مبهم و اشتباه آميز و گرفتار نابسامانى مى باشد.
مثالى گويا درباره عالم بى عمل :
داستان عالم و دانشمند آگاه به علوم شرعى - (كه اطلاعات درستى در اين علوم كسب كرده ؛ ولى علم خويش را به كار نمى گيرد و دانسته هاى او پابه پاى كردارش پيش نمى رود) - همانند مثل و داستان بيمارى است كه بيماريش جز با داروى مركب از عناصر و اجزاى آنرا جز پزشكان حاذق و كارآمد نمى توانند شناسائى كنند. چنين بيمارى مى كوشد - كه با جلاى وطن - طبيب و پزشكى را در ديار و مملكتى ديگر بيابد، و سرانجام موفق مى شود كه به چنين طبيب حاذق و آگاه دسترسى پيدا كند. طبيب - پس از ملاقات و معاينه - دارو را معرفى مى كند، و با تفصيل و توضيح دقيق ، عناصر و مواد مختلف اين داروى مركب و انواع و اندازه و مقدار و حتى معادن و مراكزى را كه اين عناصر در آنجا وجود دارد به اطلاع او ميرساند و به او مى آموزد كه بايد با چه كيفيتى اين عناصر را كوبيده و نرم ساخته و آنها را به هم مخلوط و عجين سازد.
بيمار مذكور همه اين نكات دقيق را از پزشك فرامى گيرد، و از همه اين جزئيات يادداشت و نسخه اى برميدارد، و آنرا با خط خوش و خوانا مى نويسد، و به خويشتن بازمى گردد و در خود مطالعه مى كند. بارها و بارها نوشتن اين نسخه را تكرار مى نمايد، و مكرر آنرا مى خواند، و كيفيت درمان بيمارى را دقيقا به بيماران ديگر تعليم مى دهد؛ ولى خود - متاءسفانه - از اين دارو نمى نوشد، و معلوماتى كه دقيقا در مورد درمان بيمارى خود فراهم آورده است به كار نمى بندد.
آيا چنين فرد بيمارى با خواندن و نوشتن و تعليم داروسازى و آموزش راه درمان بيمارى به ديگران ، مى تواند خود را از درمان بيمارى خويش بى نياز كند و خويشتن را درمان نمايد، و يا اندكى از شدت آن بكاهد؟! چه خيال خام و خواب خوشى (كه هرگز تعبير نخواهد شد).
اگر همان نسخه ديگر استنساخ كند، و به هزار بيمار ديگر راه و رسم درمان را تعليم دهد و همه آنها بهبودى يابند، و او هر شب هزار بار آن نسخه را بخواند؛ اين تلاشها و كوششها به هيچوجه براى علاج بيمارى او مؤ ثر نخواهد بود، مگر آنكه زربكشد (و درهم و دينار را از جيب خود بيرون كند)، و به وسيله آن ، داروى مورد نظر را خريدارى نمايد، و عناصر و مواد مختلف آنرا - همانگونه كه آموخته است با هم درآميزد، و تلخى تناول و نوشيدن آنرا تحمل نمايد، و با حفظ رژيم و پرهيز، در اوقات و ساعات معين ، آن دارو را لاجرعه بنوشد، و تمام شرائط بهداشتى و پرهيز و احتياط را رعايت كند.
با وجود رعايت موازين درمان و نوشيدن دارو و پرهيز و احتياط، باز هم خطر بيمارى (و سرانجام ، خطر مرگ ) احيانا در پيش است ، تا چه رسد به اينكه دارو را به كار نبندد و آنرا تناول ننمايد (مسلما خطر شدت بيمارى - كه فرجام آن ، مرگ و نابودى است - او را بيشتر تهديد خواهد كرد).
همچنين فقيه و دانشمند دينى كه كاملا رژيم طاعات و برنامه فرمانبردارى از دستور خدا را مى داند، و به آن عمل نمى كند، و او كه به طور دقيق ، گناهان ريز و درشت و جرمهاى حساس و غيرحساس را شناسائى كرده ؛ ولى از آنها اجتناب نمى نمايد، او كه به همه موازين و دقائق اخلاق مذموم و نكوهيده آگاهى درستى كسب كرده ؛ ولى جان و دل خود را از اين اخلاق زشت تصفيه نكرده است ، و با ژرف بينى و استوارانديشى ، از خويهاى پسنديده و ستوده آگاهى يافته ؛ ولى خويشتن را بدآنها نياراسته و مجهز نساخته است ، چنين عالم و فقيه دانشمند، خود را فريب مى دهد. و در دين و آئين خود، گرفتار خدعه شيطان مى باشد؛ زيرا خداوند متعال در قرآن كريم (مجهز شدن نفس را به علم و دانش ، عامل رستگارى نمى داند؛ بلكه عامل رستگارى و پيروزى انسان در روز رستاخيز را عبارت از پاكسازى جان ؛ و تهذيب نفس از هرگونه نيات پليد شيطانى معرفى مى كند، آنجا كه مى فرمايد):
(( (قد افلح من زكيها) (180) . ))
محققا كسى رستگار و كامياب است كه جان و دل خويش را از هر گونه آلودگيها پاك ساخت و به رشد آن مدد كرد.
ولى نگفت : (( (قد افلح من تعلم كيفية تزكية النفس و كتب علمها و علمها الناس ) )) : آرى نگفت : كه رستگار، عبارت از كسى است كه آگاهيهاى مربوط به كيفيت تزكيه نفس را آموخته و آنرا در كتابى تدوين نموده و يا آنرا به ديگران تعليم داده است . (اگر عقل آدمى صرفا از آگاهيهاى مربوط به آئين رستگارى ، مايه گيرد و از لحاظ علمى مجهز گردد، اين آئين شناسى ، ضامن موفقيت او نخواهد بود. بلكه علاوه بر تجهيز نفس به علم اخلاق ، لازم است با همان معيارها قلب و جانش را نيز تزكيه نمايد و آنرا دگرگون سازد).
ج - بايد ديد كه شيطان چگونه دام گسترى مى كند. 
آرى در چنين شرائطى ، شيطان (در كمين نشسته و منتظر طعمه اى است تا آنرا شكار كند؛ لذا در گوش همين عالم و دانشمند زمزمه مى كند و) به او مى گويد: كه اين مثال (: يعنى مثال بيمار داروشناس )، ترا تحت تاءثير قرار ندهد و ترا نفريبد. درست است كه داروشناسى ، بيمارى را علاج نمى كند؛ ولى مسلما هدف تو در كسب علم و يا تعليم آن به ديگران ، قرب به خداوند و نيل به پاداش الهى است . علم و دانش ، ثواب و پاداش الهى را براى انسان به ارمغان مى آورد و آنرا به سوى او جلب مى كند.
(شيطان مى خواهد با چنين دامى به شكار پردازد) او در پى چنين وسوسه هائى راجع به فضائل و مزاياى علم ، اخبار و احاديث مربوط را بازگو مى كند. اگر اين عالم بى نوا، سبك مغز باشد تحت تاءثير اين تلقينات قرار مى گيرد و حس مى كند كه وسوسه هائى شيطانى ، مطابق دلخواه او است . و در نتيجه به شيطان پناه آورده و بدو متكى مى گردد و از بكارگرفتن علم ، دريغ ورزيده ، سهل انگارى و مسامحه در كردار و عمل را در پيش مى گيرد.
ولى اگر اين فقيه و دانشمند، هوشمند و زيرك باشد (و در برابر وسوسه هاى شيطان ، پايدارى كند، به او) پاسخ مى دهد كه تو براى من از فضائل و مزاياى علم و دانش ياد مى كنى ، و مرا به مزاياى پرارزش علم و معرفت آگاه مى سازى ؛ لكن آيات و اخبار مربوط به عواقب سوء عالم فاقد عمل را از ديدگاه من مخفى نموده و آنها را به دست فراموشى ام مى سپارى ، و چشم بصيرتم را در مشاهده آنها مى بندى ، و در من غفلتى بوجود مى آورى كه از نتايج سوء علم بى عمل ، بى خبر بمانم . تو مى كوشى كه من آيات و اخبار مربوط به دانشمند عارى از كردار را فراموش كنم . نه ، من فراموشكار و غافل نيستم و آيات خدا را به ياد دارم كه خداوند در وصف عالم بلاعمل به داستان بلعم بن باعور اشاره مى فرمايد كه در محضر درس او دوازده هزار قلمدان (براى نگارش سخنانش ) فراهم بود تا حاضران مجلس درس او با استفاده از اين نوشت افزار، گفتار علمى او را بنويسند. (علاوه بر اين كه جلسه درس او، شاگردان فوق العاده زيادى را به خود جلب كرده بود) خود نيز از مواهب الهى و علوم وهبى و معارف لدنى ، برخوردار بوده است . خداوند متعال يكسلسله كرامات و نشانه هائى كه نمايانگر عمق و گسترش مقام علمى او بود به وى مرحمت فرمود، كه از آنجمله - طبق گفته گروهى از دانشمندان - مى توانست به هنگام نظر و توجه و التفات ، عرش الهى و مقام ملكوتى پروردگار را شهود نمايد. (يعنى در حقيقت علاوه بر احاطه نسبت به معارف و علوم رسمى و متداول ، از يك ديد نافذ روحى و ملكوتى برخوردار بوده كه مى توانست پرده هاى ابهام را از روى حقايق ، كنار زده و اسرار نهانى را كشف و شهود نمايد). پروردگار متعال درباره چنين دانشمند خارق العاده و ابرمرد علم و دانش - به خاطر فقدان عمل - مى فرمايد:
(( (فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ) )) (181)
داستان بلعم بن باعور، همانند داستان سگ مى باشد كه اگر به او يورش برى ، زبانش از كامش به درآرد و پارس كند. و يا اگر رهايش كنى و كار به كارش نداشته باشى (باز هم چنين حالتى را از خود نشان مى دهد و) زبانش را از دهانش بيرون كشد.
و نيز حضرت باريتعالى (نمودار ديگرى را درباره دانشمندان عارى از عمل ترسيم مى كند و) در وصف آنها ميفرمايد:
(( (مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا) )) (182)
داستان كسانى كه بار علم و آگاهى به مضامين كتاب آسمانى تورات را به دوش مى كشند، ولى عملا زير بار آن نمى روند (و كردار آنها با محتواى تورات توافق ندارد)، همانند الاغ و درازگوشى است كه بار نوشته ها را به دوش مى كشد.
يعنى مثل و داستان مردمى كه حامل اطلاعات در مورد تورات هستند و به هدف نهائى علم خود عمل نمى كنند، مانند الاغى هستند كه بار كتب و نوشته ها را به دوش مى كشد.
(سعدى نيز از اين بيان الهى الهام گرفته و مى گويد: مراد از نزول قرآن ، تحصيل سيرت خوبست نه ترتيل سورت مكتوب :
علم چندانكه بيشتر خوانى
چون عمل در تو نيست نادانى
نه محقق بود نه دانشمند
چارپائى بر او كتابى چند
آن تهى مغز را چه علم و خبر
كه برو هيزم است يا دفتر
و (مولوى ) مى گويد:
گفت ايزد يحمل اسفاره
بار باشد علم ، كان نبود ز هو
علم هاى اهل دل حمالشان
علم هاى اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند يارى بود
علم چون بر گل زند بارى بود
چون بدل خوانى ز حق گيرى سبق
چون بگل خوانى سيه سازى ورق ) (183)
به راستى آيا هيچ نوع تيره روزى و خزى و خوارى ، بزرگتر و مهمتر از اين را سراغ داريم كه خداوند متعال انسان را (به علت نابسامانى عملش ، چنان از مقام انسانيت تنزل دهد كه او را به سگ و الاغ تشبيه نمايد، (خدا هرگز به گزاف سخن نمى گويد: گفتار پروردگار متعال همواره نمايانگر واقعيت ، و سراپا حكمت است ، و كمترين بيهوده گوئى در آن راه ندارد. و واقعا بايد گفت : عالم و دانشمند فزونمايه اى كه فاقد عمل مى باشد، و ميان كردار و معلوماتش هيچ تناسبى وجود ندارد، همانند سگى است كه همواره زبانش به كار است ؛ ولى جان و درونش ، و كردار و رفتار و اندام و برونش با اين زبان بازيها هيچ توافق و تطابقى ندارد. آيا چنان عالم و دانشمند، همچون الاغى نيست كه محتواى نگارشهاى علمى و نبشته هاى عرفانى را بر دوش هوش خود بار كرده ، ولى جان و دل و كردارش به مضامين اين نوشته ها انس و الفتى ندارد، و عملا از آنها بيگانه است . بنابراين عالم فاقد عمل ، خود را به مقام بهائم و چارپايان و جانوران و حتى موجودى فرومايه تر تنزل مى دهد).
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اگر كسى اندوخته هاى علمى خود را افزون سازد و همسان با آن ، سرمايه هاى روحى و معنوى و هدايت خويش را افزايش ندهد و بر مراتب رهنمونيش به حق نيفزايد، صرفا بر مراتب بعد و دورى خود از خداوند، مى افزايد(184) ).
و همو فرمود: (علم بى عمل را در ميان آتش دوزخ مى اندازند (آتشى كه آنچنان شديد و گدازنده است ) كه روده ها و امعاء و اندامهاى درونى او را به صورت گدازه اى ، از حنجره او بيرون مى ريزد. و سپس اين امعاء گرداگرد چنان عالمى مى پيچد و يا او را به گردش درمى آورد آنچنانكه الاغ ، پيرامون آسياب به پيچش و گردش درمى آيد)(185) .
و نيز معصوم (عليه السلام ) فرمود: بدترين مردم عبارت از دانشمندان بدسيرت و زشت كردار مى باشند(186) .
ابودرداء مى گويد: بايد به حال كسى كه فاقد علم و بصيرت دينى است ، يكبار متاءسف بود؛ چون او در شرائطى قرار دارد كه اگر مشيت الهى تعلق گيرد، وى را از علم و بصيرت برخوردار مى گرداند. ولى به حال كسى كه عالم و دانشمند است بايد هفت بار متاءسف بود (و تاءسف بر دانشمندى كه علم خويشتن را به كار نمى گيرد، به مراتب شديدتر از تاءسف بر جاهل و نادان مى باشد). يعنى علم و آگاهى عالم ، حجت و دليلى است كه مى تواند براى او زيان بار باشد؛ به اين دليل كه در روز قيامت به عالم و دانشمند دينى مى گويند: (كاربرد علمى معارف و معلومات تو در دنيا تا چه پايه بوده و تا چه مقدار به آگاهيهاى خود عمل كرده اى ، و در برابر موهبت علم و دانش شكر و سپاس الهى را چگونه برگزار نموده اى ؟). (حديثى قريب به همين مضمون در كنز 10/198).
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (پرشكنجه ترين مردم - در روز قيامت - عبارت از عالم و دانشمندى است كه خداوند، او را عليرغم علم و بصيرتش ؛ از علمش بهره مند نساخته است ) (187) .
اين روايات و هشدارهائى اين چنين - كه نمونه هائى از آنها را نيز در آغاز كتاب ، ترسيم كرديم - بيش از حد شمار و آمار است .
بديهى است آن كسى كه ما را به فضيلت و شرافت علم ، آگاهى داده است مسلما راجع به مذمتها و نكوهشهاى مربوط به دانشمندانى را - كه از لحاظ عمل به علم ، مقصر و سهل انگارند - گزارش و بيان كرده است كه اوضاع و احوال علمائى كه گرفتار نارسائى و كوتاهى در عمل هستند، سخت تر و طاقت فرساتر از اوضاع و احوال نادانان و جهال مى باشد؛ چون همان خدائى كه فضيلت علم را اعلام كرد، همه عالمان بى عمل را نيز مورد نكوهش قرار داده است ، و لذا فرمود:
(( (افتومنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ) )) (188)
آيا به بخشى و پاره اى از قرآن ايمان داريد، و نسبت به پاره ديگر از آن انكار مى ورزيد.
مثال جالب ديگر:
اما علم خداشناسى و آن بخش از علوم عقلى - كه اساس و بنياد علم خداشناسى را تشكيل مى دهند - قضيه و داستان عالم و دانشمندى كه به چنين علومى مجهز است ؛ ولى در عمل و كردارش سهل انگارى مى كند و درباره آن اهمال مى ورزد، و اوامر و حدود و ضوابط الهى را - تواءم با غرور و خودباختگى شديد - عملا ضايع و تباه مى سازد. مانند داستان مردى است كه مى خواهد در سلك خادمان پادشاه و فرمانروائى درآيد، و ضمنا پادشاه را هم مى شناسد و از اخلاق و اوصاف و رنگ چهره و قيافه و طول و عرض قامت و عادات و طرز جلوس و محفل و مجلس او آگاهى دارد؛ ولى از چيزى كه پادشاه به آن علاقه مند است و يا از آن نفرت دارد و يا از آن خشمگين مى گردد، و نيز از عاملى كه مراتب رضامندى خاطر او را تاءمين مى كند هيچگونه آگاهى ندارد. و يا آنكه به همه اين خصوصيات و ويژگيهاى مذكور، واقف و مطلع است و ضمنا آهنگ آنرا دارد كه در دستگاه او خدمت كند. لكن از عوامل جلب محبت وى از قبيل شئون و تشكيلات ظاهرى و حركات و سكنات خويش كه مى تواند دوستى پادشاه را برانگيزد كاملا بى اطلاع و عارى و بى بهره است : چنين شخصى بر چنان فرمانروائى وارد مى شود، و مى خواهد مقرب درگاه او گردد، و در پيشگاه او ويژگى يابد (و به اصطلاح : در كادر خصوصى او قرار گيرد)؛ ولى سر تا پا به مسائلى آلوده است كه موجبات تنفر پادشاه را فراهم مى كند. او از هر گونه عاملى كه بتواند محبت پادشاه را به خود جلب كند، عارى و بى بهره است ، و در عين چنين آلودگى و فقدان آگاهى و بهره از عوامل جلب محبت ، انتظار دارد - به خاطر اينكه پادشاه و نام و نسب و شهر و قيافه و چهره و طرز برخورد و عادت او در سياست خادمان ، و رفتار او با رعيت و افراد مملكت را مى شناسد - نزد او داراى قرب و منزلتى گردد، و در دستگاه او عزيز و سرفراز شود؟!
اين دو مثال ، نمودار وضع عالم و دانشمندى است كه به علم و آگاهى خود عملا پاى بند نيست و آنچه را مى داند رها مى كند؛ (چون او مى خواهد به صرف شناسائى خدا و موازين دين - در عين آلودگى به عوامل تنفرانگيز، يعنى اعمال و عواملى كه به هيچوجه نمى تواند رضا و خشنودى خدا را جلب كند - در پيشگاه پروردگار، قربى پيدا كند. اگر چنين خيال خامى را در سر مى پروراند بايد بداند كه به علت بكار نگرفتن علم خويش ) چنين خيالى ، بازده غرور و خودپسندى و خدعه و نيرنگ شيطانى است .
اگر چنين دانشمندى تمام معلومات و مايه هاى خويش را رها مى كرد و خود را به معرفت خدا و شناخت اجمالى عوامل جلب محبت الهى و نيز شناسائى اجمالى درباره اسباب تنفر او سرگرم مى نمود، اين وضع به او كمك بيشترى مى كرد تا به منظور و هدف خود - يعنى قرب به خداوند متعال و ويژگى يافتن در پيشگاه او - زودتر نائل شود.
بلكه بايد گفت كه كوتاهى و سهل انگارى چنين عالم و دانشمند در بكارگرفتن علم ، و علاقه به پيروى از شهوات و تمايلات ، نمايانگر اين حقيقت است كه او در شناخت خدا به قشر و پوسته و اسامى و عناوين ، اكتفاء كرده و در لب و مغز و معناى اين معرفت ، طرفى نبسته است ؛ زيرا اگر خداى را درست و به حق مى شناخت بيمى از او در دلش پديد مى آمد، و تقوى و پارسائى را در پيش مى گرفت . چنانكه پروردگار متعال به همين نكته در قرآن كريم هشدار داده و فرموده است :
(( (انما يخشى الله من عباده العلماء) )) (189)
از ميان بندگان خدا، فقط دانشمندان از او بيمناكند.
اساسا معقول و قابل تصور نيست كه فرد عاقلى ، شير را بشناسد و ترس و بيمى را از او در دل خود احساس نكرده و از آن نپرهيزد و نسبت به آن بر حذر نباشد.
خداوند متعال به داود نبى (عليه السلام ) وحى كرد همانگونه كه از جانور نيرومند و شكارگر، مى هراسى از من بترس ).
آرى ، اگر كسى شير را نديده باشد و آنرا فقط از لحاظ رنگ و فرم و نام و عنوان بشناسد ممكن است از آن ، ترسى به دل راه ندهد. ولى بايد گفت كه گويا او حقيقة شير را نشناخته است ؛ (چون اگر واقعا اين موجود نيرومند را درست مى شناخت قطعا بيم و وحشتى او او در دلش پديد مى آمد).
در فاتحه و آغاز كتاب آسمانى (زبور) آمده است : (راءس و عضو حساس و اندام حياتى حكمت و دانائى ، ترس و بيم از خدا است ).
د - پالايش دل از رذائل اخلاقى : 
(تقصير و كوتاهى ورزيدن در بكارگرفتن علم ، منحصر به مطالبى نيست كه قبلا از آنها ياد كرديم ؛ بلكه ) عالم و دانشمند - علاوه بر تقصير در عمل ، و رفتار بر طبق قوانين شرع ، و بكار گرفتن حقائقى كه فقهاء و اصحاب فتوى تدوين كرده اند از قبيل : نماز، روزه ، دعاء، قرآن و ساير انواع عبادات - ممكن است در انواع ديگرى از اعمال ، گرفتار تقصير و سهل انگارى گردد؛ زيرا اعمالى كه بر عالم و دانشمند واجب است ، و نيز اعمال غيرواجب به آنچه كه فقهاء گفته اند، منحصر و محدود نمى باشد؛ بلكه در بيرون از محدوده ابوابى كه فقهاء و مجتهدان در كتابهاى خود تنظيم نموده اند، فرائض و تكاليف واجب و غيرواجب ديگرى براى عالم و دانشمند وجود دارد كه از اهميت بيشترى برخوردار بوده و شناخت و پى جوئى آنها واجب تر، و دقت و موشكافى درباره آنها مهمتر است . و آن عبارت است از پالايش دل و جان از رذائل اخلاقى مانند: تكبر، رياء، حسد، كينه و امثال آنها از خويهاى ناستوده اى كه شخصيت روحى و معنوى انسان را به انحطاط و نابودى مى كشاند. حقايق مربوط به آن در كتابهائى كه منحصرا در اين مسائل بحث مى كند مانند كتب (علم اخلاق ) كاملا ثبت و ضبط شده است .
يك فرد عالم و دانشمند، بايد زبانش را از غيبت ، نمامى و سخن چينى ، گفتار نفاق آميز، ذكر عيوب و خرده گيريهاى بى جا از مسلمانان ، و امثال اينگونه سخنها حراست نمايد. او بايد از ساير جوارح و اعضاء خود بدينسان صيانت كند؛ زيرا اعضاء و اندام انسان نيز داراى احكام خاص و گناهان ويژه اى است كه اين احكام و مقررات و گناهان مربوط به اندامهاى مختلف انسان در موارد و جاهاى مناسب خود مورد بحث و بررسى قرار گرفته است كه هر فرد مسلمانى بايد ناگزير آنها را فراگيرد و در برابر اين مقررات ، سر تسليم و طاعت فرود آورد.
اين مقررات و احكام عبارت از تكاليف و وظائفى است كه از كتابهاى فقهى - در ضمن بحث از بيع و اجاره و امثال آنها - به دست نمى آيد؛ بلكه براى شناخت اين وظائف (كه فوق قوانين فقهى است و از موقعيتى والاتر برخوردار است )، بايد به علماء واقعى مراجعه نمود، علماء و دانشمندانى كه پاى بند عمل به علم ، و كردار بر طبق آگاهى خود مى باشند. و نيز بايد به كتبى مراجعه كرد كه صرفا وظائف و مقررات مذكور در آن تدوين شده است . (اين كتب عبارتند از كتابهاى اخلاق و عرفان دينى كه در ميان آثار دانشمندان اسلامى ، شمار فراوانى از آنها به چشم مى خورد، و حاوى نكات جالب و عميقى است كه مى تواند در شخصيت روحى و انسانى فرد، سازمانى دقيق ايجاد كند).
اين قضيه ، بسيار شگفت آور است كه عالم و دانشمند خداشناس ، منحصرا به علوم رسمى و متداول ، مغرور گشته و بدان بسنده كند، و از اينكه دانشهاى كلاسيك و علوم معمولى را فراگرفته است خود را دلخوش سازد؛ ولى از اصلاح نفس و آراستن و پيراستن جان و دل ، و كوشش در جلب رضاى پروردگار خود، غافل ماند. غرور و غفلت و خودباختگى دانشمندى كه با چنين شرائطى به سر مى برد از طريق علم و عمل يا به عبارت ديگر: از طريق آگاهى ها و رفتارش ، مكشوف و روشن گردد.
اما از نظر عمل : ما درباره علت و عاملى كه يك فرد دانشمند از رهگذر آن گرفتار غرور و فريب شيطان مى گردد مطالبى را قبلا ياد كرديم ، و گفتيم كه داستان چنين دانشمندى همانند داستان بيمارى است كه براى درمان خويشتن فقط به داروشناسى و نسخه پردازى و تكرار استنساخ و قرائت و خواندن نسخه دارو و تعليم اين دارو به ديگران ، اكتفاء مى كند. (بديهى است كه او - عليرغم همه اين مساعى - اگر به نسخه دارو عمل نكند، معالجه نمى گردد).
بلكه بايد گفت : داستان چنين دانشمند، شبيه داستان كسى است كه به بيمارى(بواسير فيستول ) و (برسام = التهاب كبد) مبتلا و گرفتار است ، و شدت ايندو بيمارى ، او را در لبه پرتگاه مرگ قرار داده است . چنين بيمار بايد داروى درمانبخش و طرز بكاربردن آنرا شناسائى كند. اگر او (به جاى اينكه در صدد چنين كوششبرآيد) خود را سرگرم شناختن داروى درمان كننده حيض و استحاضه نمايد و شب و روزخود را در بررسى دواى حيض و استحاضه و تكرار آن صرف كند - در حاليكه او بهقطع و يقين ميداند كه مرد است و در تمام مدتطول عمر خويش به هيچوجه دچار قاعدگى و استحاضه نمى گردد -؛ ولى (در تاءييدمساعى خويش ) مى گويد: ممكن است زنى دچار اين حالت شود و از من راجع بهمسائل مربوط به آن ، پرسش نمايد. (پرواضح است كه اينگونه طرز تفكر)،كمال غفلت و غرور، و منتهاى حماقت و نابخردى است ؛ زيرا چنين شخصى به جاى آنكه خودرا با شناسائى داروى درمان بخش و بكاربردن آن ، از بيمارى مهلك بواسير و برسامنجات دهد، سرگرم همان مسائل مربوط به قاعدگى و استحاضه اى است كه هرگزگرفتار آنها نخواهد شد.
يك فقيه نما و باصطلاح : عالم به مسائل دينى - كه پيروى از تمايلات نفسانى بر او چيره گشته ، و به دنيا متكى است ، و به بيماريهاى كشنده : حسد، تظاهر و خودنمائى ، خشم ، كينه ، و عجب و غرور نسبت به اعمالى كه آنها را اعمال شايسته خويش مى پندارد، مبتلا و گرفتار است ، و تصور مى كند كه ، اعمال او درست و شايسته مى باشد، مسلما او همانند آن بيمار كذائى است (كه به علت غفلت از خويشتن و پرداختن به ديگران ، موجبات تيره روزى و نابودى خود را فراهم مى كند). اگر او باطن و درون خود را، مورد تفتيش و بازرسى قرار دهد مى بيند كه اين حالات درونى او از جمله معاصى آشكار و پليديهائى است (كه براى هيچكس ، ترديدى در زشتى آنها وجود ندارد).
بنابراين بايد چنين فردى ، توجه و التفات خود را به سخنان نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) معطوف سازد كه فرمود: (ناچيزترين ريا و خودنمائى ، به عنوان شرك ، تلقى مى شود) (190) و به اين سخن پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) گوش فرا دهد كه گفت : (آنكه در دلش كمترين حالت كبر و ذره اى خود بزرگ بينى وجود دارد به بهشت درنيايد) (191) . و به اين گفتار رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) بنگرد كه فرمود: (حسد و تنگ نظرى ، حسنات و كارهاى نيك انسان را مى بلعد و نابود مى سازد، آنچنانكه آتش ، هيزم را مى بلعد) (192) (و آنرا به خاكسترى ناچيز مبدل مى نمايد). و يا به اين گفتار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) التفات كند كه فرمود: (مال دوستى و جاه طلبى ، نفاق و دوگونگى شخصيت را در دل انسان مى روياند همانگونه كه آب ، گياه را مى روياند) (193) .
او بايد به اخبارى بنگرد كه درباره عوامل كشنده شخصيت انسان ، (از معصومان (عليهم السلام ) به ما رسيده و در كتابهاى حديث ، تدوين شده است .
بارى ، چنان عالم و دانشمند، بدينسان از بكارگرفتن داروهائى كه ساير عوامل و بيماريهاى كشنده باطنى را درمان مى كند، دريغ مى ورزد، به گونه اى كه نسبت به اين داروهاى حيات بخش و شخصيت آفرين ، بى اعتناء مى گردد. و احيانا ممكن است به علت همين اهمال كاريها - پيش از آنكه موفق به توبه شود و رفتار نامطلوب گذشته خويش را جبران نمايد - (با دست و دلى آلوده و كثيف ، مرگ ، او را در ربوده و اين جهان را كه آزمايشگاه انسان است ، ترك گويد) و با شرائطى ، خدا را ملاقات كند كه بر او خشمگين باشد.
چنين دانشمندى كه بايد براى درمان بيمارى شخصيت روانى خود، سخت كوش و پرتلاش باشد - به جاى اينكار - از مسائلى پى جوئى ميكند كه در زندگانى او كمتر به كار مى آيد. او مساعى و كوششهاى بى دريغى در آن مسائل مبذول مى دارد و به شدت ، خود را به مطالعه و تدريس علم نحو و صرف كلمات و منطق و بحث از انواع دلالات ، و بررسى مسائل حيض ، استحاضه ، صلح ؛ اجاره ، لعان ، جراحات ، دعاوى ، بينه ، قصاص ، ديات (و امثال اينگونه مسائل ) سرگرم مى سازد كه در تمام مدت عمر و زندگانى خود - جز به ندرت - بدنها نيازى پيدا نمى كند. و اگر شخصا نيازمند شناسائى دقيق اين مسائل باشد و يا ديگران به شناسائى آنها احساس احتياج نمايند، بايد بدانيم كه دانستن اين مسائل از واجبات كفائى است (كه با دانستن ديگران ، تكليف او در شناسائى اين مسائل ، ساقط مى شود و از آن پس ، دانستن او الزامى نخواهد بود). اگر او در چنين شرائطى به اين مسائل روى آورد، در حقيقت از علوم و معارفى روى گردان شده است كه به اتفاق همه علماى اسلام ، واجب عينى است (كه اگر ديگران دست اندر كار چنين علوم و معارف گردند، تكليف الزامى او نسبت به آنها ساقط نمى شود. و او موظف است - با وجود اينكه ديگران اين علوم را فراگرفته اند - خود نيز به عنوان يك تكليف صد در صد الزامى و واجب عينى - همين علوم و معارف را فراگيرد).
هدف اين علوم (يعنى علوم رسمى متداول از قبيل صرف و نحو و و...) - در صورتيكه منظور از يادگيرى آنها، جلب رضاى خداوند بزرگ و نيل به پاداش ‍ عظيم او باشد - به عنوان يك تكليف و واجب كفائى است . بديهى است كه واجبات كفائى در جنب واجبات عينى ، در درجه دوم اهميت قرار دارد. يعنى نخست بايد واجبات عينى را فراگرفت و سپس به واجبات كفائى پرداخت .
اگر هدف همان دانشمند فقيه - كه معلومات و مايه هاى علمى خود را كاملا شناسائى كرده است - تحصيل رضاى خدا و امتثال از اوامر او باشد بايد در ترتيب علوم و تحصيل آنها، به علوم مهمتر و نافع تر پيش از علوم ديگر - بر حسب درجه اهميت و نفع آنها - سرگرم شود (و بدآنها پاى بند باشد)؛ چون در غير اينصورت بايد گفت كه او يا دچار حيرت و سرگردانى و غفلت و بى خبرى نسبت به علوم و معارف بسر مى برد، و يا آنكه فردى متظاهر و رياكار در دين و فريب خورده اى است كه پوياى رياست و برترى و جاه و مقام و مال مى باشد.
بنابراين او بايد براى درمان يكى از اين دو بيمارى : (غفلت و رياكارى ) از داروهاى درمان بخش آن ها آگاه شود، و پيش از آنكه هر يك از اين دو بيمارى بر او چيره گردد و در او مزمن شود و شخصيت معنوى و انسانى او را از پاى درآورد، به معالجه و درمان آنها مبادرت ورزد.
فقه و علم واقعى چيست ؟
علاوه بر اين بايد بداند كه صرف يادگيرى مسائل مدون فقهى ، از ديدگاه خداوند، فقه واقعى نيست . فقه و بصيرت واقعى دينى - از ديدگاه پروردگار متعال - درك و شناسائى جلال و شكوه و عظمت خداوند است . در سايه چنين درك و شناختى است كه خوف از خدا و هيبت نسبت به او، و در نتيجه ، خشوع و توجه و انعطاف مطلوب ، در دل انسان به ثمر مى رسد. و همين شناخت ، او را به تقوى و پارسائى و شناسائى صفات مخوف و نامطلوب ، و نيز درك صفات ستوده و مطلوب ، واميدارد تا سرانجام از صفات نكوهيده بر حذر بوده و دست اندر كار صفات مطلوب گردد.
نتيجه اين كوششها اين است كه خوف الهى را شعار دل خويش ساخته و در قلب او، حزن و اندوهى (به خاطر اعمال ناستوده اش ) برانگيخته شود.
خداوند متعال ، انسان را به همين مساءله در نبشتار آسمانى خود هشدار داده و فرموده است :
(( (فلولانفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون ) )) : (194)
چرا پاره اى از اقوام و گروهها از شهر و ديار خود بيرون نمى روند تا در مسائل دينى ، از فقاهت و بينش دينى برخوردار گردند؟ و آنگاه كه به شهر و وطن خويش بازمى گردند مردم وابسته به خود را (از رفتار نادرست بازداشته و آنان را از چنان اعمالى ) بيمناك سازند تا آنان از آنها برحذر باشند.
علم و دانشى كه انذار و بيمناك ساختن مردم از گناه - در سايه رهنمودهاى آن به دست مى آيد - همين علم مدون فقهى معمول و متعارف نيست ؛ زيرا منظور از فقه معمول و متداول ، صيانت اموال است كه با شرائط مورد نظر در معاملات ، چنين صيانتى پيش بينى و ضمانت مى گردد. و نيز منظور از فقه مدون ، نگاهبانى بدن به وسيله مال و پيشگيرى از قتل و جرح (و امثال آنها است ). مال (كه به وسيله قوانين مقرر در معاملات ، صيانت مى گردد) بايد به عنوان آلت و ابزار و وسيله اى براى سير به سوى (الله ) مورد استفاده قرار گيرد. بدن (كه صيانت آن در ظل قوانين حدود و ديات و قصاص ، تاءمين مى شود) مركب و وسيله نقليه اى است كه بايد از آن براى پيمودن اين مسير و گذرگاه - يعنى دنيا - بهره بردارى شود.
بنابراين نبايد اين آلت و ابزار (يعنى مال )، و اين مركب و وسيله نقليه (يعنى بدن ) را هدف زندگانى انسانى دانست . و اين وسيله را نبايد به عنوان هدف و مقصود نهائى تلقى نمود. با توجه به اين نكته ، علم و دانش اساسى و بنيادى عبارت از شناختن و پيمودن طريقى است كه انسان را به خدا مى پيوندد. علم واقعى عبارت از شناختن طرز طى نمودن و درنورديدن گردنه ها و دست اندازهاى روحى است كه اين دست اندازها، همان صفات ناستوده انسانى مى باشد. اين صفات زشت ، ميان انسان و خداى او پرده و حجابى ايجاد مى كند كه اگر انسان - با آلودگى به چنان صفاتى - از دنيا برود، از لقاء رحمت پروردگار مهربان ، محجوب و محروم خواهد شد.

next page

fehrest page

back page