بريد باد صبا خاطرى پريشان داشت
| |
مگر حديثى از آن زلف عنبر افشان داشت
|
نسيم زلف نگار از نسيم باد بهار
| |
فتوح روح روان و لطافت جان داشت
|
صبا ز سلسله گيسوى مسلسل يار
| |
هزار سلسله بر دست و پاى مستان داشت
|
پيام يار عزيز مليح روح افزاست
| |
دم مسيح توان گفت بهره اى زان داشت
|
حديث آن لب و دندان چه در فشانى كرد
| |
شكست رونق لؤ لؤ، سبق ز مرجان داشت
|
يمن كجا و بدخشان، مگر صبا سخنى
| |
از آن عقيق درخشان و لعل رخشان داشت
|
به يادم از نفس خرم صبا آمد
| |
گلى كه لعل لبى همچو غنچه خندان داشت
|
به خضرت خطش از خضر، جان و دلى مى برد
| |
چه طعنه ها كه دهانش به آب حيوان داشت
|
خطاست سنبله گفتن به سنبل تر او
| |
به اعتدال قد و قامتى به ميزان داشت
|
هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست
| |
به صد كرشمه ز اسرار حسن جانان داشت
|
مهى كلاه كيانى به سر چو كيكاووس
| |
كه افسر عظمت بر فراز كيوان داشت
|
به خسروى، همه بندگان او پرويز
| |
جهان به صحبت شيرين به زير فرمان داشت
|
ز ناى حسن همى زد نواى يا بشرى
| |
جمال يوسفى اندر چه زنخدان داشت (337)
|
صبا دميد خور آسا ز مشرق ايران
| |
مگر كه ذره اى از تربت خراسان داشت (338)
|
محل امن و امانى كه وادى ايمن
| |
هر آنچه داشت از آن خطه بيابان داشت
|
مقام قدس خليل و مناى عشق ذبيح
| |
كه نقد جان به كف از بهر دوست قربان داشت
|
مطاف عالم امكان ز ملك تا ملكوت
| |
كه از ملوك و ملك پاسبان و دربان داشت
|
به مستجار درش كعبه، مستجير و حرم
| |
اساس ركن يمانى ز ركن ايمان داشت
|
به مروه صفه ايوان او صفا بخشيد
| |
حطيم و زمزم از او آبرو و عنوان داشت
|
مربع حرمش رشك هشت باغ بهشت
| |
كه پايه برتر از اين نه رواق گردان داشت
|
به قاف قبه او پر نمى زند عنقا
| |
بر آستانه او سر هماى گردان داشت
|
درش چو نقطه محيط مدار كون و مكان
| |
هر آفريده نصيبى به قدر امكان داشت
|
شها سمند طبيعت ز آمدن لنگ است
| |
بدان حظيره اميد وصول نتوان داشت (339)
|
فضاى قدس كجا رفرف خيال كجا
| |
براق عقل در آن عرصه گرچه جولان داشت
|
در تو مهبط روح الامين و حصين حصين
| |
ز شرفه شرف عرش و فرش ايوان داشت
|
قصور خلد ز مقصوره (340) تو يافت كمال
| |
ز خدمت در آن روضه رتبه رضوان داشت
|
تويى رضا كه قضا و قدر سر تسليم
| |
به زير حكم تو اى پادشاه شاهان داشت
|
تو محرم حرم خاص لى مع اللهى
| |
تو را عيان حقيقت جدا ز اعيان داشت
|
تجلى احديت چنان تو را بربود
| |
كه از وجود تو نگذاشت آنچه وجدان داشت
|
جمال شاهد گيتى به هستى تو جميل
| |
كه از شعاع تو شمعى فلك فروزان داشت
|
كتاب محكم توحيد از آن جبين مبين
| |
به چشم اهل بصيرت دليل و برهان داشت
|
حديث حسن تو را خواندن فالق الاصباح
| |
كه از افق غسق الليل را گريزان داشت (341)
|
تو باء بسمله اى در صحيفه كونين
| |
ز نقطه تو تجلى نكات قرآن داشت
|
ز مصدر تو بود اشتقاق مشتقات
| |
ز مبداء تو اصالت اصول اكوان داشت
|
مقام ذات تو جمع الجوامع كلمات
| |
صفات عز تو، شاءنى رفيع بنيان داشت
|
حقايق ازلى از رخ تو جلوه نمود
| |
دقايق ابدى از لب تو تبيان داشت
|
نسيم كوى تو يحيى العظام و هى رميم (342)
| |
شميم بوى تو صد باغ روح و ريحان داشت
|
مناطق فلكى چاكر تو راست نطاق
| |
ز مهر و ماه بسى گوى زر به چوگان داشت
|
فروغ روى تو را مشترى هزاران بود
| |
ولى كه زهره آن زهره روى تابان داشت؟
|
به مفتقر بنگر كز عزيز مصر كرم
| |
به اين بضاعت مزجات چشم احسان داشت (343)
|
به اين هديه اگر دورم از ادب چه عجب
| |
همين معامله را مور، با سليمان داشت
|