همراه باد صبا نافه مشك ختن است
| |
يا نسيم چمن و بوى گل و ياسمن است
|
ديده دل شد روشن مگر اى باد صبا
| |
همرهت پيرهن يوسف گل پيرهن است
|
شد مشام دل آشفته غمگين، خوشبوى
| |
مگر از طرف يمن بوى اويس قرن است
|
يا مسيحا نفسى مى رسد از عالم غيبت
| |
كه دل مرده دلان تازه تر از نسترن است
|
نفحه اى مى وزد از عالم لاهوت بلى
| |
نه نسيم چمن است و نه ز طرف يمن است
|
اى صبا با خبر مقدم يار آمده اى
| |
خير مقدم كه نسيم تو روان بدن است
|
گر از آن سر و چمان (388) نيست تو را تازه بيان
| |
صفحه روى زمين بهر چه صحن چمن است
|
ورنه تارى است از آن طره طرار تو را
| |
از چه دلها همه در دام تو صيد رسن است (389)
|
عرصه دهر پر از نغمه يا بشرى شد
| |
خبر از هست از آن غبغب و چاه دقن است
|
و هم پنداشت كه دارد نفس باد صبا
| |
شرح آن نقطه موهوم كه نامش دهن است
|
گر ندارد خبرى زان لب لعل شكرين
| |
طوطى طبع من، از چيست كه شكّر شكن است؟
|
ورنه حرفى است از آن خسرو شيرين دهنان
| |
بلبل نطق من از چيست كه شيرين سخت است؟
|
گر حديثى نبُود زان دُر دندان به ميان
| |
از چه رو، ناطقه ام معدن درّ عدن است؟
|
اى نسيم سحرى اين شب روشن چه شب است؟
| |
مگر امشب مه من شمع
دل انجمن است؟
|
مشرق شمس ابد مطلع انوار ازل
| |
صاحب العصر ابوالوقت امام زمَن است
|
مظهر قائم بالقسط، حجاب ازلى
| |
معلن سر خفىّ، مظهر ما قد بطن است (390)
|
مركز دايره هستى و قطب الاقطاب
| |
آن كه با عالم امكان به مثل روح و تن است
|
مالك ((كن فيكون))
و ملك كون و مكان
| |
مظهر سلطنت قاهره ذى المنن است (391)
|
بحر مواج ازل، چشمه سرشار ابد
| |
كاندر آن صبح و مسا روح قدس غوطه زن است
|
طور سيناى تجلى كه بسى همچو كليم
| |
ارنى گو كويش همگى را وطن است
|
يوسف مصر حقيقت كه دو صد يوسف حسن
| |
نتوان گفت كه آن درّ ثمين را ثمن است
|
منشى دفتر انشاء، قلم صنع خدا
| |
ناظم عالم امكان بقا مقتدر و مؤ تمن است
|
كلك لطفش زده بر لوح عدم نقش وجود
| |
دست قهرش شرر خرمن دهر كهن است
|
هم فلك را حركت از حركات نفسش
| |
هم زمين را ز طماءنينه نفسش سكن است
|
دل والا گهرش مخزن اسرار اله
| |
ديده حق نگرش ناظر سر و علن است
|
حجت قاطعه و قامع الحاد و ضلال
| |
رحمت واسعه و كاشف كرب و محن است
|
حاوى علم و يقين، حامى دين و آيين
| |
ماحى زيغ زلل، محيى فرض و سنن است (392)
|
جامع الشمل پس از تفرقه اهل وفاق
| |
باسط العدل پس از آنكه زمين پر فِتَن است
|
اى سليمان زمان، پادشه عرش مكان
| |
خاتم ملك تو تا كى به كف اهرمن است
|
اى هماى ملاء قدس و حمام جبروت
| |
تا كى روضه دين مسكن زاغ و زغن است؟
|
اى رخت قبله توحيد، درت كوى اميد
| |
تا به كى كعبه دلها همه بيت الوثن است
|
پرده از سر انَا الله برانداز دمى
| |
تا بدانند كه شايسته اين ما و من است؟
|
عرش با قصر جلال تو ارض است و سماء
| |
عقل
فعال و كمال تو چو طفل و لبن است
|
دل به دريا زده از شوق جمالت الياس
| |
خضر از عشق تو سرگشته ربع و دمن است (393)
|
كعبه درگه تو قبله ارواح عقول
| |
خاك پاك ره تو سجده گه مرد و زن است
|
اى ز روى تو عيان جنت ارباب جنان
| |
بى تو فردوس برين بر همه بيت الحزن است
|
اى شه ملك قدم يك قدم از مكمن غيب
| |
وى مسيحا ز تو همدم، دم باز آمدن است
|
اى كه در ظل لواى تو كند گردون جاى
| |
نوبت رايت اسلام، برافراشتن است
|
اى ز شمشير تو از بيم، دل دهر دو نيم
| |
گاه خون خواهى شاهنشه خونين كفن است
|