و از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز
نقل است كه فرمود:
ما فى القرآن آية
و لها ظهر و بطن و ما فيه حرف الا و له حد و لكل حد مطلع .
(1033)
از عامه نيز روايات متعددى بدين مضمون نقل شده است .
(1034) حال پرسش اين است كه آيا مفاد اين روايات مى تواند منشاء
نمادانگارى قرآن تلقى شود؟ پاسخ اين پرسش را نمى توان مثبت دانست ؛ زيرا با پذيرش
سطوح طولى معنايى براى قرآن ، رابطه معنايى ظاهرى با معناى باطنى نمى تواند خارج از
چارچوبهاى زبان شناختى جستجو شود، بلكه از لفظ دو معناى ظاهرى و باطنى در طول هم
فهميده مى شود، نه اراده معناى ظاهرى لفظ اراده معناى باطنى را نفى مى كند و نه
اراده معناى باطنى اراده معناى ظاهرى را.
(1035) البته دستيابى به معانى باطنى ، افزون بر شرايط علمى ،
مستدعى تجانس روحى - عاطفى جستجوگر معانى قرآن با حقايق متعالى آن است .
از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست آمد كه گزاره هاى قرآن جز در موارد ضرب المثلها و
كنايات و مواردى كه قرينه مستند بر معناى مجازى وجود دارد، داراى مفهوم حقيقى است ؛
خواه اين گزاره ها مربوط به اسما و صفا و افعال خداوند باشند، مفهوم حقيقى است ؛
خواه اين گزاره ها مربوط به اسما و صفات و افعال خداوند باشند، يا گزاره هاى مربوط
به پديده هاى جهان هستى و ويژگيها و كاركردهاى آنها، و يا گزاره هاى مربوطه به حيات
انسان در اين دنيا باشند و يا گزاره هايى باشند مربوط به سرنوشت آينده جهان و انسان
، اشراط ساعت ، كيفيت غروب نظام كيهانى مادى ، و طلوع عالم ديگر و حساب و كتاب ،
ميزان و داورى و جدايى خوبان از بدان و نعمتها و لذات صالحان و عذابها و آلام
كافران و بدكاران ، همچنين معلوم شد كه طرح مجاز تحويل ناپذير و غير معرفت بخش در
زبان قرآن ، به استناد وجود مجاز ادبى نيز ناموجه است .
فصل دهم : زبان قرآن ، تعهدبرانگيزى در متن واقع گويى
1. واقع گويى قرآن
از جمله موضوعاتى كه در زمينه جملات قرآن مطرح مى شود آن است كه آيا گزاره هاى قرآن
قصد بيان عالم واقع را دارند، يا تنها قصد تحريك به احساسات يا افعال خاص را؟ و يا
قصد توصيف و تحريك را تواءمان دارند؟
در نگاهى اجمالى به انواع جملات قرآنى مى توان آنها را به دو گروه ، يعنى جملات
اخبارى و انشائى تقسيم كرد. جمله هاى اخبارى جملاتى هستند كه به طور مستقيم از
واقعيتى گزارش مى دهند، يا آن را نفى مى كنند؛ حال ممكن است آن واقعيت وجود يك چيز
يا صفت يا حالت يا عدم باشد، ممكن است اخبار از يك واقعيت مشهود يا غيبى باشد، از
امور مادى عالم يا مجرد باشد، از درون انسان باشد يا از آفريدگار جهان ، از پديده
هاى گذشته ، حال يا آينده باشد، از پديده هاى اين جهان يا جهان آخرت باشد، مانند:
(( خدا وجود دارد )) ،
(( روح وجود دارد )) ، (( زمين
كروى است )) ، (( فرشته ديده نمى شود
)) ، (( نيايش موجب آرامش انسان است
)) ، (( ورزش موجب سلامتى انسان است
)) و مانند اينها. هر يك از اين جمله ها دربردارنده يك گزارش
است . از اينرو ممكن است هر يك از آنها مطابق واقع باشد يا نباشد، يعنى قابليت صدق
و كذب دارد، اين همان ويژگى اصلى جملات اخبارى است .
جمله هاى انشائى چنانكه از نامشان پيداست ، متضمن انشاء، امر و درخواست انجام فعل ،
نهى و درخواست ترك فعل ، پرسش ، اميد و آرزو، تحسين و تعجب و جز اينها هستند.
(1036)
با توجه به تفاوت جملات اخبارى و انشائى ، برخى گمان برده اند كه با فقدان صدق و يا
كذب در انشائيات ، اين نوع جملات ارتباط با واقع ندارند، به ويژه آنكه از نظر منطقى
بايد ميان مقدمات و نتيجه سنخيت و اتحاد معنايى برقرار باشد، بنابراين ، از مقدمات
اخبارى نمى توان نتايج انشائى گرفت و از (( هست
)) نمى توان به (( بايد
)) رسيد.
2. انواع جملات قرآنى
نخست به بررسى نمونه اى آيات قرآن كريم مى پردازيم . به نظر مى رسد دريك نگاه كلى ،
وجود هر دو قسم جمله هاى اخبارى و انشائى در قرآن مجال ترديد نيست .
قرآن كريم هم ذات خدا را توصيف مى كند و هم جهان هستى ، دنيا و آخرت ، حوادث گذشته
و حال و آينده ، انسان و موجودات ديگر، پديده ها و سنتها و قوانين لايتغير در
سرنوشت انسان و جهان را. در قرآن امر، نهى و استفهام با همه اقسام آن ، تمنى ، ترجى
، ندا، سوگند، شرط و امثال اينها آمده است .
اكنون پرسش آن است كه آيا تمامى اين جملات قرآنى ، با تنوع موضوع و تفاوت تعبيرات ،
همه حكايت از واقع و قصد بيان حقيقت دارند؟ يا انگيزه اساسى ، تربيت انسان است و
اهتمامى بر واقعيت وجود دارد و در برخى ديگر، صرفا تحريك و ترغيب به يك افعال و
غايات خاص مطرح است ؟
در اينجا به منظور رسيدن به يك رهيافت صحيح ، نخست بايد توجه داشته باشيم كه واقع
در مورد هرچيز، به اقتضاى خود آن شى ء و حيثيت وجودى آن بوده ، راه اثبات آن نيز
متناسب با آن سنخ وجود است . از اين رو نمى توان انتظار داشت براى اثبات واقعيت
تمام حقايق ، تنها از يك مقياس و يك ابزار استفاده كنيم . به همين جهت اين انتظارى
بيهوده است كه فرشتگان ياريگر خدا با چشم ديده شوند كه در حال جهاد با دشمنان خدا
هستند.
(1037)
نكته ديگرى كه يادآورى آن مفيد است آنكه وقتى انسان مسلمان با قرآن مواجه مى شود،
خود را در حضور خدا و كلام برخاسته از حقيقت خدا مى بيند كه به منظور راهبرد عقل و
جان وى و پويش او از عالم تاريك طبيعت تا نور بيكرانه ، فرود آمده است ؛ از اين روى
در جاى جاى و سطر سطر اين دفتر محبت خدا به انسان ، حقيقتى قابل كشف و پيامى تازه
مى بيند.
3. پاره اى از اوصاف قرآن
با نگاه به متن قرآن و توجه به توصيفات اين كتاب الهى از خود، نكات بسيار ارزشمندى
استفاده مى شود. در تعبيرى ، قرآن و وحى الهى بر پيامبر
(1038) (( علم ))
معرفى مى شود: (( ... ما جاءك من العلم ))
.
(1039) در آيات متعددى (( تزكيه و تعليم كتاب
و حكمت )) هدف رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى مى
شود كه به وسيله قرآن انجام مى گيرد:
(( لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من اءنفسهم يتلوا عليهم
آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين
))
(1040) و (( كما اءرسلنا فيكم رسولا منكم
بتلوا عليكم آياتنا ويزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون
. ))
(1041)
(( فرقان )) ، ((
قول فصل )) و (( تفصيل دهنده
)) اوصاف ديگرى است كه قرآن بدآنها نامبردار شده است :
(( تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا ))
(1042) (( انه لقول فصل ، و ما هو بالهزل
)) ،
(1043) (( قد فصلنا الايات لقوم يعلمون
)) .
(1044)
همچنين قرآن به (( نور )) و
(( كتاب روشنگر )) توصيف شده است :
(( ما كنت تدرى ما الكتاب ولاالاءيمان ولكن جعلناه نورا نهدى به ...
)) ،
(1045) (( من الله نور و كتاب مبين
)) .
(1046) (( بصائر ))
و بينش آفرينى
(1047) وصف ديگرى براى قرآن است :
هذا بصائر من
ربكم و هدى .
(1048) (( برهان ))
، (( بينه )) و ((
هدى )) هم از جمله اوصاف قرآن دانسته شده است :
(( فقد جاءكم بينة من ربكم و هدى )) ،
(1049) (( يا اءيها الناس قد جاءكم برهان من
ربكم و اءنزلنا اليكم نورا مبينا... و يهديهم اليه صراطا مستقيما.
(1050)
در توصيفى ديگر، قرآن (( غير ذى عوج ))
، يعنى عارى از انحراف و راهنما به سوى حق
(1051) ناميده شده است :
قرآنا عربيا غير
ذى عوج .
(1052) همچنين قرآن (( ذكر
)) ، (( ذكرى ))
، (( تذكره )) ، ((
موعظه )) و (( بشير و نذير
)) نامبردار گرديده است :
(( ان هو الا ذكر للعالمين )) ؛
(1053) (( ان هو الا ذكرى للعالمين
)) ؛
(1054) (( كلا انه تذكرة ))
؛
(1055) (( يا اءيها الناس قد جاءتكم موعظة
من ربكم ))
(1056) و (( بشيرا و نذيرا فرمود: عرض
اءكثرهم فهم لا يسمعون )) .
(1057)
محور مشترك آيات يكه آورده شد، بيان رسالت قرآن و ويژگى حقيقت نمايى و معرفت بخشى
آن از سويى و جهت دهى آن از ديگر سوى است . اوصاف روشنگرى ، كه خصيصه دانش است ،
تزكيت آفرينى ، حكمت آموزى ، تمايز حق از باطل و سخن نهايى بودن ، نورافزايى ،
بصيرت زايى ، حجت و نشان روشن بودن ، هدايتگرى ، تنزيه از انحراف ، يادآورى ، غفلت
زدايى و عبرت آموزى ، همه ويژگيهاى ذاتى قرآن است . اين صفات و خصائص همچنان كه وصف
تمام قرآن است ، وصف هر يك از گزاره ها و اجزاى قرآن نيز هست .
بدين روى ، در پرتو آنچه گفته شد، اين نتيجه به دست مى آيد كه : ((
قصد بيان واقع و پيام خاص ،
(1058) دعوت به دگرگونى وجودى و تعالى معنوى دو خصيصه تفكيك ناپذير
در تمام گزاره هاى قرآن ، اعم از اخبارى يا انشائى است ، با اين تفاوت كه فرمول
ساختمانى در اين دو اسلوب ، گونه گون است ؛ در گزاره اى اخبارى توصيف و تبيين
واقعيت به شيوه مستقيم و پيام ، غير مستقيم است ؛ اما در گزاره هاى انشائى و آموزه
هاى آيينى ، به طور مستقيم به رسايش پيام پرداخته شده ، واقعيتى كه مبداء پيام و يا
غايت آن است غير مستقيم است .
4. ارتباط ((
بايد )) و (( هست ))
اوامر و نواهى الهى يا (( بايدها )) و
(( نبايدهاى )) شرعى ، اعم از احكام
عبدى يا دستورهاى اخلاقى ، از انشائيات به شمار مى آيند. اين بحث از ديرباز مطرح
بوده است كه ارتباط ميان جملات انشائى و واقعيات خارجى و منشاء انواع گوناگون
بايدها كه با آنها مواجه ايم ، چيست ؟ آنها از كجا پديد آمده اند؟ چرا پديد آمده
اند؟ آيا آنها صرفا بازتابى از احساسات ما هستند؟ آيا ضرورتهاى اجتماعى مبداء جعل
آنهاست ؟ آيا عقل انسان آنها را به وجود آورده ؟ يا ناشى از خواست خدا هستند؟
همچنان كه ملاحظه شد متعلق بايدها و نبايدها متفاوت است ؛ از اين رو مى توان گفت
منشاء آنها نيز لزوما متفاوت است . افعالى كه انسان در مقام يك موجود مختار انجام
مى دهد، ناشى از علم و اراده و خواست اوست . او مى داند براى مصونيت از سرما،
پوشيدن لباس مناسب ضرورت دارد. براى بهبودى از درد ناگزير است از داروى مناسب
استفاده كند. براى سير شدن ناچار است غذا بخورد. همين طور جهت برقرارى نظم ، امنيت
و رسيدن به حقوق نسبى خود ناگزير است پايبند قانون و مقررات اجتماعى باشد و...
از اين گونه مثالها معلوم مى شود كه ميان فعلى كه فاعل آن خود انسان است و نتيجه
فعل ، يك ارتباط على - معلولى و ضرورت برقرار است . تحقق عينى نتيجه ، بدون تحقق
عينى فعل رخ نمى دهد؛ از اين رو ميان ايجاد فعل از سوى فاعل مختار و وقوع نتيجه ،
رابطه على - معلولى و ضرورت برقرار است .
با اين توضيح ريشه بايدها و نبايدهاى شرعى همان ضرورتهاى عقلى و نشان دهنده ارتباط
عينى ميان واقعيتهاست كه انسان به وسيله عقل آنها را كشف و شناسايى مى كند، نه جعل
و قرار داد. برابر اين تبيين روشن مى شود كه ميان فعل انسان و حصول نتيجه آن رابطه
ضرورى على - معلولى برقرار است ؛ يعنى در قياس با وجود معلول ، وجود علت ضرورت
دارد؛ بنابراين به واقع در اينجا ارتباط حقيقى ميان خود واقعيتها برقرار است ، كه
آن را به زبان فلسفى ضرورت (ضرورت بالقياس الى الغير) مى نامند.
مى توان گفت در اوامر و نواهى ، بايدها و نبايدهاى شرعى و نتايج حاصل از آنها نيز
همين رابطه وجود دارد. از آنجا كه بايدها و نبايدهاى شرعى برخاسته از مصالح و مفاسد
واقعى هستند و با شرايط خاص خودشان (همراهى با نيت توحيدى ) زمينه ساز كمال وجودى
انسانند؛ در نتيجه شبيه همان رابطه اى كه ميان غذا خوردن و سير شدن برقرار است ،
ميان دستورهاى شرعى و نتايج آنها نيز برقرار است . مفاد بايدهاى شرعى آن است كه اگر
انسان مختار، خواستار دستيابى به كمالات معنوى و تعالى وجودى است ، ناگزير است به
علم و اراده خود موجبات و اسباب آن را فراهم سازد. خصوصيت بايدها و نبايدهاى شرعى
آن است كه كشف رابطه ميان افعال و نتايج آنها در پرتو عقل بيّن يا وحى قطعى صورت مى
گيرد كه فرستنده آن آگاه به اسرار وجود انسان و مصالح واقعى اوست .
5. جستجوى دو ويژگى تواءمان پيام و
واقع در برخى آيات
قرآن كريم ، گاه در قالب جمله خبرى مى فرمايد:
قد اءفلح من
زكاها، و قد خاب من دساها؛
(1059) به راستى رستگار شد آن كه نفْس خويش را پالود، و زيان
ديد آن كه نفس خويش را آلود )) . چنانكه پيداست ، ظاهر جملات
شريف زبان اخبار است ، اما روح حاكم بر آنها آن پيامى است كه ژرفاى جان انسان را مى
نوازد و او را به تنزيه از آلودگيها فرا مى خواند. به سخن ديگر آيات شريفه يادآور
دو نوع فعل ، (تزكيه ، تدسيه ) و نتايج آنها (فلاح ، خسران ) است ، تا فطرت خفتگان
را بيدار سازد.
با نگاه به استفهامهاى قرآن كريم ، مى بينيم دو خصوصيت تواءمان واقع گرايى و دعوت
به تعالى و رقاى معنوى ، حتى در گزاره هاى به ظاهر شخصى قرآن نيز قابل درك است :
اءلم نشرح لك
صدرك ، و وضعنا عنك وزرك ، الذى اءنقض ظهرك ، ورفعنالك ذكرك ، فان مع العسر يسرا،
ان مع العسر يسرا فاذا فرغت فانصب ، و الى ربك فارغب ؛
(1060) آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم ؟ و بار سنگينى را
از تو برنداشتيم ؟ همان بارى كه بر پشت تو سنگينى مى كرد. و نام تو را بلندآوازه
كرديم . پس قطعا با هر سختى آسانى است . همانا با هر دشوارى گشايشى است . پس آنگاه
كه از كار مهمى فراغت جستى به مهم ديگرى همت گمار! و به سوى پروردگارت روى آر!
))
خطابهاى اين سوره چنانكه مفسران گفته اند، يك گفتگوى شخصى با پيامبر اكرم صلى الله
عليه و آله و توصيف موقعيت آن حضرت و عنايتهاى خدا بر اوست كه شرح چگونگى يك زندگى
و يك واقعه تاريخى است ؛ اما وجود اين قطعه از حيات تاريخى پيامبر صلى الله عليه و
آله در متن قرآن ، كه يك متن جاودانه است ، چه حكمتى دارد؟ به ديگر سخن ، وقتى
پذيرفتيم كه قرآن (( نور )) و
(( هدايت )) است ، بايد در جستجوى كشف
پيام گزاره هاى قرآن برآييم . با دقت در فرازهاى گوناگون اين آيات به خوبى روشن مى
شود نقطه محورى و آموزه فراتاريخى كه مضمون همه آيات سوره در پرتو آن شكل مى گيرد،
آن است كه انسان قرآنى در فراز و فرود زندگى ، جان در پيمان خدا گذارد؛ چرا كه
سررشته همه امور، پروردگار است
(1061) و سببهاى ديگر همه به اراده و خواست او عمل مى كنند.
همين موضوع در نمونه هاى ديگر به وضوح قابل استفاده است : ((
اءلم نهلك
الاءولين ...كذالك نفعل بالمجرمين ... اءلم نخلقكم من ماء مهين ... اءلم نجعل
الاءرض كفاتا...؛
(1062) آيا عصيانگران نخستين را نابود نكرديم ؟... اين سان
با مجرمان رفتار مى كنيم ... آيا شما را از آبى پست و نا چيز نيافريديم ؟... آيا
زمين را محل تاءمين نيازهاى انسان قرار نداديم ؟... )) .
((
قل هل تربصون بنا
الا احدى الحسنيين
(1063) ؛ بگو شما جز يكى از دو نيكويى (شهادت و دريافت رحمت
بيكران ، يا پيروزى ) را بر ما انتظار مى بريد؟ )) .
((
و هل نجازى الا
الكفور
(1064) ؛ آيا ما جز ناسپاسان ، كسى را كيفر مى كنيم ؟
)) .
((
اءتعبدون ما
تنحتون
(1065) ؛ (ابراهيم گفت ) آيا سزاست چيزى را بپرسيد كه به دست
خود مى تراشيد؟ )) .
نشانه هاى توحيد در پهنه گيتى
ولئن ساءلتهم من
خلق السماوات و الاءرض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فاءنى يؤ فكون
(1066) ؛ و اگر از آنان پرسش كنى چه كسى آسمانها و زمين را
آفريد و خورشيد و ماه را مسخر كرد؟ مى گويند: الله ، پس چگونه روى بر مى تابند؟
ولئن ساءلتهم من
نزل من السماء ماء فاءحيا به الاءرض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل
اءكثر هم لا يعقلون
(1067) ؛ و اگر از آنان بپرسى چه كسى از آسمان آبى نازل كرد
به سبب آن زمين مرده را حيات بخشيد بى گمان مى گويند: الله ، بگو ستايش از آن خداست
، هر چند، بيشترشان نمى دانند )) .
قل من يرزقكم من
السماء و الاءرض اءمن يملك السمع و الاءبصار و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت
من الحى و من يدبر الاءمر فسيقولون الله فقل اءفلا تتقون
(1068) ؛ بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ يا
چه كسى مالك گوش و چشمهاست ؟ و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى
سازد؟ و چه كسى كار عالم را تدبير مى كند؟ همانا مى گويند: خدا، پس بگو، آيا پروا
نمى كنيد؟ )) .
قل هل من شركائكم
من يبدؤ ا الخلق ثم يعيده قل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده فاءنى تؤ فكون
(1069) ؛ بگو آيا هيچ يك از معبودهاى شما آفرينش را آغاز و
سپس پايان مى بخشد؟ بگو تنها خداى يگانه آفرينش را ايجاد كرده سپس باز مى گرداند،
پس چرا از حق روى مى گردانيد؟
توصيف خداوند
هو الله الذى لا
اله الا الملك القدوس السلام المؤ من المهمين العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما
يشركون هو الله الخالق البارى المصور له الاءسماء الحسنى يسبح له ما فى السماوات و
الاءرض و هو العزيز الحكيم ؛
(1070) او خدايى است كه معبودى جز او نيست ، مالك اصلى است ،
منزه از هر عيب است ، به كسى ستم نمى كند، امنيت بخش است ، مراقب همه چيز است ،
تواناى شكست ناپذير است ، اصلاح كننده امور است ، شايسته بزرگى است . خدا منزه است
از داشتن شريكانى كه بر او مى بندند. او خداوند آفريدگار است ، آفريننده اى بى
نمونه ، صورتگرى است بى نظير، براى او نامهاى نيك است ، آنچه در آسمانها و زمين است
همه تسبيح او مى گويند، و او عزيز و حكيم است )) .
توحيد افعالى
و ما تشاؤ ون الا
اءن يشاء الله ؛
(1071) و چيزى را اراده نمى كنيد مگر آنكه خداوند بخواهد.
و ما النصر الا
من عند الله ؛
(1072) و پيروزى جز از سوى خدا نيست .
و ما رميت اذ
رميت ولكن الله رمنى ؛
(1073) و (اى پيامبر) تو نبودى كه خاك (بر صورت كافران )
پاشيدى ، بلكه خدا پاشيد.
سنتهاى الهى
و اذ تاءذن ربكم
لئن شكرتم لاءزيدنكم ولئن كفرتم ان عذابى لشديد؛
(1074) و به ياد آر كه پروردگار شما خبر داد اگر شكرگزار
نعمتها باشيد، بر نعمتها مى افزايم و اگر ناسپاسى ورزيد، همانا عذاب من سخت است .
ولو اءن اءهل
القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والاءرض ولكن كذبوا فاءخذناهم
بما كانوا يكسبون ؛
(1075) و اگر مردم شهرها و آباديها، ايمان بياورند و تقوا
پيشه كنند، بركتهاى آسمان و زمين را بر آنها مى گشاييم اما آنها حقايق را تكذيب
كردند، پس ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم )) .
كيهان شناسى
الله الذى رفع
السماوات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس والقمر كل يجرى لاءجل
مسمى يدبر الاءمر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون # وهو الذى مد الاءرض و جعل
فيها رواسى و اءنهارا و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنتين يغشى الليل النهار ان
فى ذلك لايات لقوم يتفكرون ...؛
(1076) خدا همان كسى است ؟ آسمان را بدون ستون ديدنى
برافراشت ، سپس به تدبير عالم پرداخت ، و خورشيد و ماه را مسخر ساخت كه هر يك تا
زمان معينى حركت دارند، تدبير امور با خداست ، نشانه هاى خود را بر شما مى نمايد تا
رستاخيز را باور كنيد. خدا كسى است كه زمين را گسترد و در آن كوه ها و نهرهايى قرار
داد و از تمام ميوه ها در آن جفت آفريد، شب را بر روز مى پوشاند، در همه اينها
نشانه هايى است براى انديشه ورزان .
مراحل پيدايش و تطورات انسان
و لقد خلقنا
الاءنسان من سلالة من طين # ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقنا النطفة علقة
فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عضاما فكسونا العظام لحما ثم اءنشاءناه خلقا آخر
فتبارك الله اءحسن الخالقين # ثم انكم بعد ذلك ليتون ثم انكم يوم القيامة تبعثون ؛
(1077) ما انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم . سپس آن را
نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم ) قرار داديم . آنگاه نطفه را به صورت علقه (خون
بسته ) و علقه را به صورت مضغه (شبيه گوشت جويده ) و مضغه را به صورت استخوانهايى
درآورديم و بر استخوآنها گوشت رويانديم ، از آن پس آفرينش تازه اى در او ايجاد
كرديم . بزرگ است خداوند كه بهترين آفرينندگان است ! پس شما بعد از آن مى ميريد.
آنگاه در روز قيامت برانگيخته مى شويد.
داستان بلعم باعور
و اتل عليهم نباء
الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاءتبعه الشيطان فكان من الغاوين # ولو شئنا
لرفعناه بها ولكنه اءخلد الى الاءرض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه
يلهث اءو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم
يتفكرون ؛
(1078) و بر آنان داستان آن كس را (بلعم باعور) بخوان كه
نشانه هاى خويش را به او عطا كرديم ، پس از آنها روى گرداند، آنگاه شيطان او را
دنبال كرد، پس (او) از گمراهان گرديد و اگر ما مى خواستيم به اراده (تكوينى ) خود
او را سرفراز مى كرديم ، اما او خود را بر زمين بست و از هواى نفس خويش پيروى كرد،
پس مَثَل او همانند سگى است كه اگر دنبالش كنى يا به حال خودش واگذارى عوعو كند،
اين است مَثل مردمى كه آيات الهى را انكار نمايند، پس اى رسول ما! اين داستانها را
بر مردم بخوان تا انديشه ورزند.
سرنوشت ابولهب
تبت يدا اءبى لهب
وتب # ما اءغنى عنه ماله و ما كسب # سيصلى نارا ذات لهب # و امراءته حمالة الحطب #
فى جيدها حبل من مسد؛
(1079) ويژگى ساختارى سوره براساس آهنگ ((
تب ، كسب ، لهب ، حطب و مسد )) شكل گرفته است . وحدت مضمونى
سوره گوياى شهوت و غضب خاندان ابولهب است كه از يك نقطه آغاز مى شود، اوج مى گيرد و
به انتها مى رسد. به گفته ابن اثير، در فرازهاى سوره زيبايى سجع با حقيقت روان
شناسانه به هم آميخته است .
(1080) پيام هشدار دهنده سوره به تمام حق ستيزان تاريخ اعلان مى كند
كه فرجام اين رويارويى جز تباهى و خسران دو عالم براى آنها رهاورد ديگرى ندارد.
نجوا و صدقه اى كه نسخ شد
يا اءيها الذين
آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقة ذلك خير لكم و اءطهر فان لهم
تجدوا فان الله غفور رحيم # ءاءشفقتم اءن تقدموا بين يدى نجواكم صدقات فاذ لم
تفعلوا و تاب الله عليكم فاءقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اءطيعوا الله و رسوله و
الله خبير بما تعملون ؛
(1081) اى ايمان آورندگان هرگاه خواستيد با رسول خدا نجوا
كنيد، صدقه اى بپردازيد، اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است ، و اگر توان نداشتيد،
خداوند بخشنده و مهربان است . آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقه پيش از نجوا
امتناع كرديد؟ اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت نماز را
برپا داريد و زكات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را پيروى كنيد و خداوند از آنچه
انجام مى دهيد باخبر است .
قصه ربا
الذين ياءكلون
الربا لايقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس ذلك باءنهم قالوا انما
البيع مثل الربا و اءحل الله البيع و حرم الربا فمن جاءه موعظة من ربه فانتهى فله
ما سلف و اءمره الى الله و من عاد فاءولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون # يمحق الله
الربا و يربى الصدقات و الله لا يحب كل كفار اءثيم ؛
(1082) آنان كه ربا مى خورند، برنمى خيزند مگر مانند كسى كه
بر اثر تماس شيطان ديوانه شده و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند (گاه مى افتد و گاه
برمى خيزد) اين بدان روى است كه گفتند بيع هم مانند رباست (و تفاوتى ميان آن دو
نيست ) در حالى كه خدا بيع را حلال كره و ربا را حرام ؛ (زيرا تفاوت آن دو بسيار
است ) و اگر كسى اندرز الهى به او برسد و از (ربا خوارى ) بپرهيزد فوايد پيش از
تحريم ربا از آن اوست و كار او به خدا واگذار مى شود (گذشته او را مى بخشد) اما
كسانى كه به (ربا خوارى ) بازگردند، اهل آتش خواهند بود و هميشه در آن ماندگارند
)) .