دو - اسلام و
مسلمانان
17) چرا دين
اسلام كاملترين دين است؟
دينهاى الهى مانند پايهاى تحصيلى و دورههاى
درسى است، كه با توجه به سطح بينش و توان مردم در يادگيرى و عمل كردن، خدا آنها را
بر پيامبران نازل فرموده است. در زمان حضرت نوح مردم آگاهى بسيار كمى داشتند و
نمىتوانستند دين اسلام را دريافت كنند بفهمند و عمل كنند.
آنان مانند دانش آموزان كلاس اول ابتدايى
بودند، به اين خاطر خداوند دين ساده و ابتدايى براى آنها انتخاب كرد، پس دين آنها
كامل نبود.
در دوره حضرت ابراهيم (عليه السلام) سطح
آگاهىهاى مردم بيشتر شد و مىتوانستند دين كاملترى داشته باشند. پس دين حضرت
ابراهيم از دين حضرت نوح كاملتر بود.اين روند تا دينهاى حضرت موسى (عليه السلام)
و عيسى (عليه السلام) ادامه پيداكرد، تا در زمان حضرت محمد (صلىالله عليه وآله)
مردم جهان به حدى رسيدند كه مىتوانستند كاملترين دين را دريافت كنند. بدين خاطر
خداوند مهربان دين اسلام را كه كاملترين دين بود براى مردم فرستاد.
پس همان گونه كه دانشآموزان، سال به سال و
دوره به دوره معلومات بيشترى مىآموزند و كاملتر مىشوند، دينهاى الهى نيز دوره
به دوره كاملتر شدند، تا به دوره اسلام رسيد و مسلمانان - اين دانش آموختهگان
دانشگاه اسلام - به حدى رسيد كه توانستند نقشه كامل و جامع مسير خداشناسى يعنى قرآن
را به دست بگيرند و با راهنمايى اهل بيت مسير سعادت را طى كنند.
به دليل اينكه دين اسلام كاملترين دين بود
پيامبران پيشين به مردم خودشان بشارت مىدانند، كه پس از ما پيامبر ديگرى خواهد،
ولى حضرت محمد (صلىالله عليه وآله) آخرين پيامبر است و پس از او پيامبرى نخواهد
آمد.يكى از پيامبرانى كه بشارت آمدن حضرت محمد (صلىالله عليه وآله) را به پيروانش
داد حضرت عيسى (عليه السلام) بود؛ چنانچه خداوند به نقل از حضرت عيسى (عليه السلام)
مىفرمايد: و مبشرابرسول ياتى من بعدى اسمه احمد ؛ و
[شما را]بشارت مىدهم به پيامبرى كه پس از من خواهد آمد كه نام او احمد است. (صف،
آيه 6) و شما مىدانيد نام حضرت محمد (صلىالله عليه وآله)، احمد هم هست.
در اين باره مىتوانيد كتاب پيرامون قرآن و
عهدين، نوشته مرتضى باقريان را بخوانيد.
اما برخى از دليلهاى كمال دين اسلام به شرح
زير است:
1. دين اسلام از هر گونه تفريحى محفوظ است
وتحريف نمىشود، ولى دين و كتابهاى آسمانى ساير دينها تحريف شده است؛ خداوند
مىفرمايد: انانحن نزلنا الذكر و انا له لحفظون ؛ ما
خود اين كتاب را فرو فرستاديم و خودمان از آن نگهبانى (و نگهدارى) مىكنيم.(حجر،
آيه 9)
در حالى كه كتابهاى آسمانى ديگر مانند تورات و
انجيل تغييرهاى فراوانى كرده و مطالب غير معقول و خندهدارى در آنها ديده مىشود،
كه كشتى گرفتن يكى از پيامبران با يكى از نمونههاى آن است.
2. احكام دين اسلام منطبق بر فطرت و عقل است،
در حالى كه در ديگر شريعتها، گاهى احكامى وجود دارد كه معقول نيست؛ مثلا دين اسلام
به ما اجازه مىدهد در برابر زورگويان بايستيم و اگر به ما ستم كردند(مثلا ما را
زدند) ما هم مقابله به مثل مىكنيم (بقره، آيه 194). در حالى كه انجيل مىگويد: اگر
كسى به سمت راست صورت شما سيلى زد، سمت چپ صورتتان را هم جلو بگيريد تا بزند.
حالا خودتان مقايسه كنيد و ببينيد زورگويان و
ستمكاران كدام يك را بيشتر دوست دارند و با كدام روش مىتوان زور و ستم را ريشه كن
كرد؟
3. دين اسلام جامع است؛ يعنى براى تمام امور ما
انسانها برنامهريزى كرده است؛ از روابط شخصى ما با خدا گرفته تا روابط اجتماعى،
خانوادگى، اقتصادى و...، در حالى كه دينهاى ديگر اين جامعيت را ندارد. براى آگاهى
بيشتر به تفسير نمونه، ج 5، ص 335 مراجعه كنيد.
18) چرا
خداوند بين اين همه دين، اسلام را براى ما پذيرفت؟
آفرين بر تو و پرسش خوبت. اينكه نوشتهايد
خداوند دين اسلام رابراى ما پذيرفت مطلب جالب توجه و
درستى است كه در قرآن هم آمده است. آيهاى كه اين مطلب در آن آمده آيه
اكمال نام دارد حالا اول آيه رابا هم مىخوانيم آن گاه
به سؤال شما پاسخ مىدهم:
اليوم اكملت لكم دينكم و
اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلم دينام... ؛ امروز دين شما را كامل كردم
و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين [جاودان]شما پذيرفتم...
.(مائده، آيه 3)
اما پاسخ: در جواب قبلى نوشتم كه دين اسلام
كاملترين دين است.
به نظر شما خداى مهربان بهتر بود دين كامل را
براى ما برگزيند يا دين ناقص را؟! اگر از شما بپرسند دوست دارى به باغى بروى كه
درختان سرسبز ميوه دارد كه ميوههاى آبدار و فراوان دارد يا باغى كه چند درخت نيمه
خشكيده و كمبار دارد كدام يك را انتخاب مىكنيد؟ آيين اسلام مانند همان باغ پر
ميوه است، با درختان سرسبز: درختانى كه ريشه در زمين دارد و شاخه هايشان سر به فلك
كشيده و تا آسمان رفته و بااذن واجازه خداوند، هميشه ميوه مىدهد. (ابراهيم، آيه
25)
راستى آيا مىدانيد دين اسلام با چه چيز كامل
مىشود؟ آرى با ولايت و امامت. پس اگر كسى ولايت امامان را نپذيرد، اسلام او نيز
كامل نخواهد بود؛ چنان كه چنين كسى قرآن را نيز به درستى نشناخته است.
با نور عترت بايدت بايدت قرآنشناسى
|
|
اين راه حق باشد سوى دنياى قرآن
|
بى نوراهل البيت اگر قرآن بخوانى
|
|
سرگشته مىمانى تو، در صحراى قرآن
|
قرآن و عترت گر جدا گردند از هم
|
|
اى واى من اى واى تو اى واى قرآن
|
باشد اميد هرمسلمان آنكه بيند
|
|
در نامه اعمال خود امضاى قرآن
|
براى آگاهى بيشتر مىتوانيد كتاب درسهايى از قرآن؛ توحيد، عدل،
نبوت و امامت، نوشته حجن الاسلام و المسلمين قرائتى رامطالعه كنيد.
19) مسلمان كيست و شرايط مسلمان
بودن چيست؟
مسلمان كسى است كه بپذيرد: هيچ خدايى جز الله
نيست و حضرت محمد (صلىالله عليه وآله) پيامبر خدا است. كسى كه اين دو را قبول
داشته باشد و به زيان هم اقرار كند، مسلمان است.(17)
اسلام مانند سواد داشتن است كه داراى
درجاتى است؛ كسى كه سواد خواندن و نوشتن بلد باشد با سواد است و كسى هم كه داراى
درجه دكترى باشد باز هم باسواد است. اما درجه اين دو با هم برابر است؟ درجات اسلام
نيز همين طور است.
چنان كه اسلام را مىتوان به اسلام ظاهرى و اسلام واقعى تقسيم كرد.
از شرايط مهم مسلمان واقعى بودن دو چيز است:
1. عقيده و ايمان؛ يعنى عقيده داشتن به خداوند و صفتهاى نيك او،
ايمان به نبوت پيامبران به ويژه حضرت محمد (صلىالله عليه وآله) عقيده به قيامت،
بهشت، جهنم و... .
2. عمل، يعنى اگر كسى عقيدهاش كامل باشد، ولى به دستورهاى خدا و
پيامبر (صلىالله عليه وآله) عمل نكند، مسلمان واقعى نيست؛ مثلا اگر كسى زكات ندهد
مسلمان واقعى نيست.
سه - قضا و قدر
20) قضا و قدر چيست؟
1- معناى قضا: آيا تاكنون اسم قاضى را شنيدهايد؟ مثلا مىگويند
فلانى قاضى دادگسترى است. آيا مىدانيد كار قاضى چيست و چرا به او قاضى مىگويند؟
كار قاضى اين است كه وقتى بين دو نفر مشكل يا دعوايى پيش مىآيد به او مراجعه
مىكنند و او حق را به يك طرف، كه حق با اوست مىدهد و دعوا را خاتمه مىبخشد. پس
چون قاضى دعوا را فيصله مىبخشد ،
تمام مىكند و خاتمه مىبخشد به او قاضى مىگويند.
با مثال كه متوجه شديد كه معناى قضا: فيصله
بخشيدن به كار و تمام كردن مىباشد. حال وقتى
مىگويند قضاى الهى بر چيزى تعلق گرفته، به اين معناست: كه خداوند اين گونه حكم
كرده كه آن چيز با علتهاى خودش به گونهاى خاص ايجاد مىشود و حتمى شود؛ مثلا قضا
و قدر الهى بر اين تعلق گرفته كه اگر كسى به آتش دست بزند دست او بسوزد، اگر كسى
خودش را از بلندى پرتاب كندت صدمه ببيند، آسمانهاى هفت گانه
در دو روز (دو دوره) خلق شوند و اما وقتى مىگويند قضاى الهى بر اين تعلق
گرفته كه جز او را پرستش نكنيد؛ يعنى حكم و دستور خداوند بر اين تعلق گرفته است.
2- معناى قدر؛ قدر به معناى تقدير كردن و اندازه گرفتن است وقتى
مىگويند قدر الهى، يعنى خدا قدر و اندازه هر چيز را مشخص كرده است و قدر الهى بر
اين تعلق گرفته كه سال 365 روز باشد. در حوادثى هم كه اتفاق مىافتد قدر الهى بر
اين تعلق گرفته است كه اگر علتها فراموش شود، نتيجه مورد نظر هم به دست آيد؛
مثلااگر كسى بيمار شود و دارويى كه براى همان بيمارى وجود دارد مصرف كند و خوب شود،
خوب شدن شخص مطابق قضا و قدر الهى است، چون خداوند اين گونه تقدير كرده است كه
خوردن دارو موجب بهبودى شود. حال اگر مريض دارو مصرف نكرد و بيماريش شديدتر شد باز
هم مطابق قضاوقدر الهى است.
21) آيا قضا و قدر امرى حتمى و
تغييرناپذير است يا ما مىتوانيم با دعا، صدقه و... آن را تغيير دهيم؟
در پاسخ قبلى كه قضا و قدر الهى به اين معناى است كه خذاوند علتها
و سببهايى را قرار داده و مقرر كرده است كه اين علتها نتيجههاى خودشان را بدهند
و به قول يكى از شاعران:
از مكافات عمل غافل مشو *** گندم از گندم برويد جو از جو
پس، قضا و قدر الهى بر اين تعلق گرفته است كه علت بوجود آمدن گندم،
دانه گندم باشد، نه دانه جو. پس اگر دانه گندمى در جاى مناسب قرار گيرد و شرايط
فراهم باشد به بوته گندم تبديل مىشود.
قضا و قدر الهى دو گونه است: الف- قضا و قدر حتمى و غير قابل
تغيير. ب- قضا و قدر مشروط.
براى آنكه فرق اين دو را بدانيد، به مثال زير توجه كنيد.
سم كشنده است،پس اگر كسى سم بخورد و مقدارى سم به اندازهاى باشد
كه موجب مرگ مىشود، چنين شخصى خواهد مرد. اما اگر كسى سم بخورد و فورا دارويى كه
اثر سم را از بين مىبرد بخورد آياباز هم خواهد مرد؟ پاسخ روشن است. اگر كسى را مار
نيش بزند و او فورا به دكتر مراجعه كند و دكتر داروى ضد سم به او تزريق كند چنين
شخصى نخواهد مرد.
پس سم مار هميشه كشنده نيست بلكه در صورتى كشنده است كه داروى ضد
سم مصرف نشود. در اين مثال، كشنده بودن سم، قضا و قدر غير حتمى است،حال اگر سم
خورده شد و داروى ضد سم مصرف نشد كشته شدن حتمى خواهد بود و به اصطلاح جايش در لوح
محفوظ است.
سرنوشت ما نيز همين گونه است و صدقه دادن و ساير كارهاى خوب مانند
داروى ضد سم است. پس ممكن است قضا و قدر غير حتمى الهى به اين تعلق گرفته باشد كه
براى ما حادثهاى اتفاق بيفتد، حال اگر صدقه بدهيم. صدقه مانند پادزهرى جلوى آن
حادثه را مىگيرد.(18)
22) خداوند در قرآن فرموده است:
هر كس را كه خدابخواهد هدايت مىكند پس اگر خدانخواهد شخص هدايت نخواهد شد و
تلاشهاى انسان بيهوده است.
دو دانشآموز را در نظر بگيريد كه زير نظر معلمى دل سوز و مهربان
تحصيل خود را آغاز مىكنند.معلم درسهاى اوليه رابراى هر دو نفر تدريس مىكند.
دانشآموز الف درسها را خوب مىخواند و تكاليف خودش را
خوب انجام مىدهد، پس شايستگى اين را پيدا مىكند كه معلم درس بعدى را به او ياد
بدهد و در واقع به خاطر شايستگى كه دارد معلم او را به درس بعدى يا كلاس بالاتر
هدايت مىكند، ولى دانشآموز ب نه تنها درس هايش را خوب
نمى خواند، بلكه دفترهايش را هم پاره مىكند، معلم را مسخره مىكند و.... چنين دانش
آموزى را معلم مهربان رهايش مىكند، تا در گمراهى و جهل و بى سوادى بماند و اين
باقى ماندن او در جهل و نادانى نتيجه كوشش نكردن دانشآموز ب
است و ربطى به معلم ندارد.
خداوند مهربان نيز ما انسانها را آفريده و پيامبران را براى تعليم
و ياد دادن راه درست و پاك شدن ما فرستاده است. در اين ميان برخى انسانها، تعليمات
پيامبران را به خوبى ياد مىگيرند، خداوند نيز به آنها كمك مىكند، تا در راه هدايت
ثابت قدم باشند يا به درجات بالاتر هدايت راه يابند و به خداوند نزديك شوند، ولى
انسانهايى كه با اختيار خودشان از راه راست منحرف مىشوند، خداوند آنها را رها
مىكند تا در جهل و گمراهى باقى بمانند و هر روز بيشتر از روز قبل در باتلاقنادانى
و گمراهى فرو روند. از آن چه نوشتم متوجه شديد كه هدايت خدا داراى چند مرتبه و درجه
است.
مراتب اوليه هدايت، شامل همه انسانها مىشود. اين كه خدا عقل داده
كه خوب و بد را بفهمند و پيامبران را فرستاده تا مردم را راهنمايى كنند، از مراحل
اوليه هدايت است. ولى هدايتهاى ويژه خداو عنايتهاى مخصوص پروردگار شامل حال كسانى
مىشود كه در راه خدا قدم بر مىدارند. پس معناى آياتى مانند:
الله يهدى من يشاء؛ خداوند هر كه را اراده كرده هدايت مىكند. (بقره، آيه
213) اين است كه اراده الهى بر اين تعلق گرفته است كه: خداوند بر هدايت مومنان
بيافزايد و آنان را مشمول عنايت ويژه خودش كند؛ چنان كه در قرآن مىفرمايد: خداوند
بر هدايت هدايت يافتهگان مىافزايد. (مريم، آيه 76)
23) ما كه سرنوشتمان به دست
خداست و هر چه او اراده كند بايد انجام دهيم پس ما از خودمان ارادهاى نداريم؟
خدا نعمتهاى فراوانى به ما داده است؛ مانند دست، پا، گوش، چشايى،
بويايى و... . يكى از اين نعمتهايى كه خدا به ما داده نعمت اختيار است.پس، از آنجا
كه اين نعمتها را خدا به ما داده و هر لحظه مىتواند از ما بگيرد سرنوشت ما به دست
خدا است و از آنجا كه با اختيار كارها را انجام مىدهيم، پس در واقع انجام دهنده
كارها خودمان هستيم.
حالا براى روشن شدن مطلب مثالى مىزنم!
پدرى به كودك خردسالش مقدارى پول مىدهد و به او مىگويد اين
پولها دست تو باشد، اگر خواستى مىتوانى خرج كنى، ولى من هم هر وقت بخواهم از تو
پس خواهم گرفت.
حالا اگر كودك بخشى از پول را هزينه كند مىتواند بگويد:
پول خودم را خرج كردم، چنان كه مىتواند بگويد:
پول پدرم را خرج كردهام. پس اين پول هم به فرزند نسبت
داده مىشود و مىگويند پولهاى بچه و هم به پدر نسبت داده مىشوند و مىگويند پول
هاى پدر.
كارهايى هم كه ما انجام مىدهيم همين گونه است. به خاطر اين كه دست
وپا و... و اختيار را خدا به ما عنايت فرموده و هر وقت اراده كند آنها رامى تواند
از ما پس بگيرد مىگوييم كارها با اراده خدا انجام مىشود و حتى مىگوييم:
كار خدا بود ولى از آنجا كه با اراده خودمان انجام
مىشود مىگوييم: خودم نماز خواندم)) و به اين خاطر خداوند به
ما ثواب مىدهد و اگر كار بدى باشد خداوند ما را عذاب مىكند. براى آگاهى بيشتر
مىتوانيد مجموعه آثار شهيد مطهرى، جلد 1، ص 381-410 را بخوانيد.
24) مگر نه اين است كه خداوند
سرنوشت كارهاى انسان و كارهايى را كه در آينده انجام مىدهد- حتى قبل از تولد -
مىداند، پس چرا خداوند انسانها را آزمايش مىكند؟
اين كه خدا ما را امتحان مىكند براى اين نيست كه چيزى بر علم او
افزوده شود. فايده امتحانات الهى به خود ما بر مىگردد نه خدا، امتحانات الهى
فايدههاى زيادى براى ما دارد كه به برخى از آنها اشاره مىكنم:
1- زمينه سازى براى پيشرفت انسان و نزديكتر شدن بنده به
خدا(امتحان تقويتى): براى توضيح بيشتر، يادى از دوران نوجوانى خودم مىكنم: وقتى ما
درس مىخوانديم - شايد حالا هم همين طور باشد - معلم يكى دو بار در هفته، اعلام
مىكرد فلان روز امتحان مىگيرم. اسم اين امتحانها
امتحان قوه بود؛ يعنى براى تويت بنيه علمى ما معلم
امتحان مىگرفت، چون ما مجبور مىشديم براى امتحان بيشتر درس بخوانيم امتحانات ما
نتيجهاى براى معلم نداشت و همه نتيجه به خودمان بر مىگشت. معلم فايدهاى نمىبرد،
ولى ما فايدههاى زيادى مىبرديم. معلم مهربان و دلسوز ما مىدانست كه بهترين راه
پيشرفت ما امتحان است. پس به همين منظور از ما امتحان قوه
مىگرفت و امتحان اهميت داشت و نه
نتيجه امتحان.
بسيارى از امتحانات الهى هم براى تقويت ماست. خداوند مهربان
مىداند كه ما با امتحان پيشرفت مىكنيم، به خداوند نزديكتر مىشويم، گناهان ما
آمرزيده مىشود و... . به اين خاطر خداوند ما را آزمايش مىكند.
خدا مىفرمايد: و شمارابه چيزى[از قبيل ]ترس
و گرسنگى و كاهشى در دارايىها و جانها و محصولات امتحان مىكنيم و به صابران
بشارت ده و نيز فرمود: الذين اذا اصبتهم مصيبه قالوا انا لله
و انااليه رجعون... ؛ افرادى كه اگر مصيبتى به آنها برسد مىگويند: همه از
خداييم و همگى به سوى او باز مىگرديم درود خداوند و رحمت الهى بر آنان باد و آنان،
رستگارانند. (بقره، آيه 155)
خدا مىداند كه اگر يكى از فرزندان آقاى الف از دنيا برود آقاى الف
صبر مىكند و به خاطر صبر كردن، درجهاش بالا مىرود. لذا او را با از دست دادن
فرزند، امتحان مىكند. شايد بپرسيد چرا خداوند بدون امتحان كردن درجه او را بالا
نمىبرد؟ پاسخ اين است كه- چنان كه پيش از اين برايتان نوشتم- خدا براى هر چيز علتى
قرار داده و تا علت نباشد نتيجه حاصل نمىشود. خدا براى هر مسير جاده و راهى قرار
داده و از بىراهه نمىتوان به مقصد رسيد و يكى از راههاى دريافت رحمت الهى، صبر در
برابر مشكلات است.
2. روشن شدن وضعيت راستگويان و دروغ گويان براى خودشان و ديگران:
فرض كنيد خداوند هيچ كس را آزمايش نكند و مثلا بدون اين كه برادر
الف و ب به دنيا بيايند، در
قيامت از بين اين دو برادر، الف را مستيما به بهشت
بفرستد و ب را با سر در جهنم فرو برد. آيا برادر
ب حق ندارد بگويد خدايا مگر فرق من با برادرم چه بود كه
او بهشتى شد و من جهنمى؟ اگر خدا بگويد: من علم داشتم كه اگر تو به دنيا مىآمدى
گناه كار مىشدى و به خاطر گناهانت به جهنم مىرفتى. آيااين پاسخ براى برادر
ب و همه افرادى كه آن را مىشنوند. قانع كننده است؟ آيا
آقاى ب به دروغ ادا نمىكند كه اگر او هم به دنيا
مىآمد از نيكوكاران مىشد؟!
چهار- توسل و شفاعت
25) چرا ما به امامان و پيامبران
متوسل مىشويم؟
1- ما هم مىتوانيم حاجتهايمان رابه طور مستقيم از خدا بخواهيم و
هم مىتوانيم از پيامبران يا امامان بخواهيم كه برايمان دعا كنند و حاجتهايمان را
خدا بخواهند.
2- زمانى كه پيامبران و امامان زنده بودند نيز در بسيارى از مواقع
مردم از آنها مىخواستند برايشان دعا كنند و حاجتهايشان را از خدا بخواهند.
3- خدامومنان را تشويق مىكند كه از پيامبر بخواهند برايشان دعا
كنند. و وعده داده است كه اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از خدا بخواهد كه
آنان را بيامرزد، خدا آنها را مىآمرزد.
4- كسانى كه مىگويند درخواست حاجت از غير خدا جايز نيست در گمراهى
آشكارى به سر مىبرند.
توضيح نكته اول: درخواست حاجت از غير خدا دو گونه است:
1. اگر براى امامان و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) قدرت
مستقلى در برابر قدرت خدا قائل شويم و معتقد شويم اگر كارى را خدا نخواهد باز هم
پيامبر يا امامان مىتوانند انجام مىدهند، اين عقيده ناپسند، ولى هيچ مومنى چنين
عقيدهاى ندارد؛ مثلا خود شما كه دعا مىكنيد و از پيامبر (ص) يا امام حسين (عليه
السلام) مىخواهيد و حاجت شما را برآورده كند، امام حسين (عليه السلام) را از خدا
بالاتر مىدانى؟ يا فكر مىكنيد اگر كارى را خدا نخواهد امام حسين (عليه السلام)
مىتواند انجام دهد؟ چنان كه تو هرگز چنين فكر نمىكنى، هيچ مومنى اين گونه فكر
نمىكند.
2. اگر براى پيامبر و امامان قدرت مستقلى قائل شويم، بلكه معتقد
باشيم اگر پيامبران يا امامان براى ما دعا كنند، خدا دعاى آنها را اجابت مىكند،
اين عقيده پسنديده و خوبى است و همه ما چنين عقيدهاى داريم و خود قرآن هم به ما
چنين دستورى مىدهد كه چنين كنيم كه در بندهاى بعدى بيشتر توضيح مىدهم.
توضيح بند دوم: چنان كه گذشت؛ در زمان پيامبران نيز مردم از آنان
مىخواستند كه برايشان دعا كنند؛ مثلا برادران حضرت يوسف به حضرت يوسف ظلم كردند؛
ولى وقتى به اشتباه خود پى بردند، نزد پدرشان آمدند و گفتند: پدر! از خدا بخواه كه
گناهان ما را بيامرزد. [يعقوب] گفت به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مىطلبم
كه او آمرزنده و مهربان است. (يوسف، آيه 97-98)
اگر متوسل شدن به ديگران گناه داشت حضرت يعقوب كه خدا بود چرا به
فرزندانش نگفت: فرزندان من! اين كه من براى شما دعا كنم گناه دارد.برويد از اين
گناه توبه كنيد و خودتان براى خود دعا كنيد، در حالى كه حضرت يعقوب با خودشرويى
پذيرفت و براى فرزندانش دعا كند. ما نيز همچون فرزندان حضرت يعقوب به خودمان ظلم
كردهايم. به اين سبب از پدرهاى معنوى و پدرهاى روحانى خود يعنى پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم) و امامان مىخواهيم از خدا بخواهند كه گناهان ما را بيامرزد و
مطمئن هستيم پدران معنوى مهربانمان براى ما دعا خواهند كرد.
3. خدا مىفرمايد: و اگر كسانى كه به خودشان ظلم كردهاند نزد تو
بيايند و از خداوند طلب آمرزش كنند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هم براى
آنها طلب آمرزش كند، خداوند را توبهپذير و مهربان مىيافتند. (نساء، آيه 64) در
آيات ديگرى نيز خداوند به پيامبر دستور مىدهد براى مومنان از خدا آمرزش
بخواه.(محمد،آيه 19)
اگر متوسل شدن به پيامبر بد است چرا خدا مومنان را تشويق مىكند كه
نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيايند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) را تشويق مىكند كه براى مومنان آمرزش بخواهد؟
در روايتهاى فراوانى از مومنان خواسته شده هنگام مشكلات دعاى توسل
بخوانند و از خدا بخواهند به خاطر احترام امامان معصوم از گناه آنها در گذرد و
حاجتهاى آنها را عطا كند.
4. باتوجه به آنچه گذشت روشن است افرادى كه فكر مىكنند متوسل شدن
به امامان درست نيست، معناى توسل را به خوبى درك نكردهاند.
براى آگاهى بيشتر مىتوانيد به تفسير نمونه، جلد 25، ص 127، جلد
18، ص 234-216 و ص 193مراجعه كنيد.
26) شفاعت يعنى چه؟
شفاعت به معناى قرار گرفتن دو چيز (يا دو انسان) در كنار همديگر و
كمك يكى از آن دو به ديگرى مىباشد؛ يعنى در قيامت پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) و امامان به كمك افرادى كه گناهانى دارند مىآيند و از خدا مىخواهند گناه فرد
گناه كاربخشيده شود. در واقع به گناه كار كمك مىكند، تابتواند به بهشت راه پيدا
كند. علامه طباطبايى در اينباره مىنويسد:
شفاعت در آخرين ايستگاه ازتوقف گاههاى روز قيامت انجام مىگيرد.
در آنجا شفاعت كننده (امام يا پيامبر با ديگر افراد صالح) از خداوند مىخواهند
شفاعت شونده (افراد گناه كار و مقصر) را بيامرزد و او را عفو كند، تا وارد دوزخ
نشود يا اگر در دوزخ به سر مىبرد، از جهنم خارج شود.(19)
27) چه كنيم كه مورد شفاعت
امامان و شيعيان خوب قرار گيريم؟
در قيامت خدا به برخى از افراد اجازه مىدهد كه از گناهكاران
شفاعت كنند؛ چنان كه در آيه الكرسى مىخوانيم: من ذا الذى
يشفع عنده الا باذنه...؛ كيست كه نزد او جز به فرمان او شفاعت كند. يعنى
پيامبر (ص) و امام هم بدون اجازه خداوند نمىتواند از كسى شفاعت كند.
از طرفى شفاعت شوندگان هم بايد شرايطى داشته باشند، تا خوبان و
مومنان واقعى بتوانند از آنها شفاعت كنند، برخى از اين شرايط عبارتند از:
1. ايمان به خدا.
2. مسلمان بودن و اعتقاد به ولايت امامان
معصوم.
3. پيروى از امامان معصوم. كسى كه به زبان
بگويد امامان را دوست دارم و حتى در مجالس امامان نيز حاضر شود، و به طور عملى از
امامان (عليه السلام) پيروى نكند مورد شفاعت نخواهد گرفت در حديثى از همسر امام
صادق (عليه السلام) مىخوانيم: در آخرين لحظات عمر امام صادق (عليه السلام) آن حضرت
از ما خواست كه همه اقوام را دورش جمع كنيم. وقتى همه جمع شدند امام صادق (عليه
السلام) فرمود: شفاعت ما اهل بيت به كسانى كه نماز خودش را سبك بشمارد نمىرسد.
به طور كلى شرط دوست داشتن، عمل كردن به
حرفهاى امامان (عليه السلام) است اگر بگويى پدرم را دوست دارم ولى هر چه او
مىگويد به گفته هايش گوش نكنى در واقع پدرت را دوست ندارى.
28) چرا
مىگويند بايد از خدا ترسيد، در حالى كه خدا مهربان است؟
خدا مهربانترين مهربانان است، ولى مهربان
عادل. كسانى كه از خدا مىترسند در واقع از عدل خدامى ترسند. و به گفته شهيد عزيز
آيه الله مطهرى: ذات خدا موجب ترس نيست و اين كه مىگويد از خدا بايد ترسيد يعنى از
قانون الهى بايد ترسيد، چنانكه در دعا به خدا مىگوييم: اى كسى كه جز به فضل و
احسان او اميدى نيست و ترسى از او جز به خاطر عدلش نيست... و انسانى كه از عدالت
مىترسد، در حقيقت از خودش مىترسد كه در گذشته خطا كرده يا مىترسد در آينده به
حقوق ديگران تجاوز كند.(20)
خدا مثل رهبرى عادل و مهربان است. كه ملتش را
دوست دارد، براى آنان تمام وسايل راحتى را فراهم مىكند. حال اگر كسى بخواهد در اين
جامعه خوب و دوست داشتنى فساد كند؛ مثلا شيشههاى مردم رابشكند، اموال مردم را
بدزدد و ...! به نظر شما حاكم مهربان با چنين فرد خلاف كارى بايد چگونه رفتار كند؟
نبايد جلو را بگيرد و او را از تجاوز و ظلم به ديگران باز دارد؟ اگر حاكم مهربان به
جاى اين كه با دزد خلافكار برخورد كند، هر بار به او آفرين بگويد و دست او را براى
ظلم و ستم باز بگذارد آيا به ساير مردم ظلم نكرده است؟!
ترس از خدا هم جلوهاى از رحمت و مهربانى
خداوند است. اگر مردم از عدالت خدا نمى ترسيدند، به يكديگر ظلم مىكردند، حقوق يك
ديگر را پايمال مىكردند و هميشه افراد ضعيف، محكوم و زير دست و پاى افراد زورمند و
ظالم بودند.
حتى عذاب الهى و مجازاتهاى خدا نيز جلوهاى از
رحمت و مهربانى خدا است؛ يعنى هر چند ظاهر آن غضب است، ولى باطن آن رحمت است. مانند
باغبانى كه به خاطر علاقه به گلها و درختها، شاخههاى مزاحم و زيادى را مىبرد،
تا بوته گل يا درخت به درستى تربيت شود و به رشد خودش ادامه دهد.
29) فرق بين
رحمان و رحيم چيست؟ مگر هر دو به معناى رحمت نيست؟
رحمان، رحمت عمومى خداوند در دنيااست كه شامل
حال همه مردم مىشود، چه مومن باشند و چه كافر، حتى رحمت عمومى خداوند كه رحمان
نشان دهنده آن است، شامل گياهان و حيوانات هم مىشود. پس از آن جا كه خداوند رحمان
است، آب و هوا را آفريده، تا همگى از آن استفاده كنند و همه نعمتهايى كه ما در
دنيا شاهد آن هستيم از رحمت عمومى و رحمان بودن خداوند سرچشمه گفته است.
ولى رحيم، رحمت خاص خدا است كه ويژه آخرت است و
تنها شامل حال مومنان مىشود.پس بهشت و نعمتهاى آن همگى از رحمتهاى خاص خداوند
سرچشمه مىگيرد كه ويژه مومنان است و كافران از آن بهرهاى ندارند.
بين رحمان و رحيم تفاوتهاى ديگرى هم وجود دارد
كه براى آگاهى از اين فرقها مىتوانيم به جلد اول تفسيرهاى قرآن، مراجعه مىكنيم.
30) چطور است
كه بعضى نماز نمىخوانند و گناه انجام مىدهند، ولى در كارهايشان موفقند، در حالى
كه مومنان ممكن است اين گونه نباشند؟
1. معناى موفقيت چيست؟ آيا فرعون را كه آن همه
دارايى داشت و هم اكنون از اهل جهنم است، فرد موفقى مىدانيد يا حضرت موسى (عليه
السلام) را؟
قارون يكى از اقوام قوم موسى بود، ولى مومن
نبود. پولهاى او آن قدر بود كه يك عده افراد قوى هيكل كليد گاوصندوقهاى او را حمل
مىكردند. (قصص، آيه 76) قارون با افتخار مىگفت اين ثروت رابه وسيله دانشى كه نزد
من است به دست آوردهام.(قصص، آيه 78) آيابه نظر شما قارون فرد موفقى بود؟
برخى از ما ممكن است تنها به ظاهر افراد نگاه
كنيم. ولى چون از عاقبت آنها اطلاعى نداريم نتوانيم به درستى قضاوت كنيم. داستان
زير كه در قرآن آمده و ادامه سرگذشت قارون است نمونه، كاملى از افراد به ظاهر موفق
و در واقع ناموفق را به ما نشان مىدهد: روزى قارون با تمام زينت خود، در برابر
قومش ظاهر شد. آنان كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آن چه به
قارون داده شده ما نيز داشتيم. به راستى كه او بهره[ و موفقيت ] بزرگى دارد، اما
كسانى كه علم و دانش به آنها داده بود گفتند: واى بر شما! ثواب الهى براى كسانى كه
ايمان آوردهاند و عمل نيك انجام مىدهند، بهتر است، اما جز صابران آن را دريافت
نمىكنند.
خداوند متعال در ادامه اين آيات مىفرمايد: و
سپس مااو و خانهاش رادر زمين فرو برديم و يارانى نداشت كه او را در برابر عذاب
الهى يارى كنند و خود نيز نمىتوانست كارى از پيش ببرد و آنها كه ديروز آرزو
مىكردند به جاى او باشند[وقتى ديدند كه بر سر قارون چه آمد] گفتند واى بر ما! گويى
خداوند روزى هر كدام از بندگانش را كه بخواهد گسترش مىدهد يا تنگ مىگيرد. اگر خدا
بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مىبرد...(قصص، آيه 79-82)
از اين داستان و نمونههاى ديگر آن نتيجه
مىگيريم كه معناى موفقيت واقعى، اين نيست كه چند روزى كسى در زندگى دنيا خوش باشد،
بلكه موفق واقعى كسى است كه عاقبت بخير باشد و به بهشت الهى راه يابد.
2. بسيارى از موفقيتها را انسان با اختيار
خودش به دست مىآورد يا از دست مىدهد. دو دانشآموز را در نظر بگيريد كه يكى درس
خوان، تميز و با انضباط است، ولى در امور دينى سست و ديگرى تنبل، كثيف و بى انضباط
مىباشد، اما در كارهاى دينى كوشا است. اولى شبهاى درسى و امتحانى تا دير وقت
مشغول تحصيل و مطالعه است، ولى دومى شبهاى درسى و امتحانى به جاى درس خواندن تا
آخرين فيلم تلويزيون مىبيند و خسته و كوفته مىخوابد. در چنين وضعيتى طبيعى است كه
شاگرد درس خوان موفق مىشود و شاگرد تنبل به ظاهر مومن در درسهايش توفيقى حاصل
نمىكند. اين قبول نشدن به خاطر تنبلى خودش مىباشد و ربطى به ايمانش ندارد.
3. آخرين نكته در پاسخ به سؤال بايد بدانى اين
است كه:
كسانى كه ايمان ندارند زندگى سخت و پراضطرابى
دارند، هر چند اين اضطراب، ناراحتى و سختى را مااحساس نكنيم. ولى مومنان هر چند
مشكلات جسمانى يا مالى داشته باشند مانند افرادى بىايمان اضطراب ندارند، زيرا
افراد بى ايمان هر لحظه مىترسند كه از دنيا بروند و هر آن چه دارند فنا شود، ولى
افراد مومن مىدانند كه اگر در دنيا با مشكلاتى روبر شوند در قيامت خداوند در برابر
تحمل اين مشكلات به آنها اجر خواهد داد.