دليل بيهوده (يس /77-79)
در غالب تفاسير نقل شده كه مردى از مشركان به نام امى بن حلف و يا عاص بن وايل قطعه
استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد صلى الله
عليه و آله بر مى خيزم ، و سخن او را درباره معاد ابطال مى كنم . آن را برداشت و
نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمد (و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر
صلى الله عليه و آله نرم كرد و به روى زمين ريخت ) و گفت چه كسى مى توانيد اين
استخوان هاى پوسيده را از نو زنده كند (و كدام عقل آنرا بارو مى كند.)
اين آيات و چهار آيه بعد از آن مجموعا هفت آيه را تشكيل مى دهند، نازل شد و پاسخ و
دندان شكنى به او و همفكران داد.
عموى مهربان ( /1-3)
در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود ابوجهل و جماعتى از قريش
نزد ابو طالب آمدند و گفتند فرزند برادرت پيامبر صلى الله عليه و آله ما را آزار
داده ، و خدايان ما را نيز ناراحت ساخته است ! او را بخوان و به او دستور ده دست از
خدايان ما بردارد تا ما هم به خداى او ناسزا نگوييم !
ابوطالب كسى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد. هنگامى كه پيامبر صلى الله
عليه و آله وارد خانه شد و اطراف اتاق را نگاه كرد، ديد كسى جز مشركان در كنار
ابوطالب نيستند، گفت : السلام على من اتبع الهدى ؛ سلام بر كسانى كه پيروزى از
هدايت كنند. پس نشست ، ابو طالب سخنان آنها را براى پيامبر صلى الله عليه و آله شرح
داد.
پيامبر صلى الله عليه و آله در جواب او فرمود: هل اهم فى كامه خير لهم يسودون بها
الحرب و يطاون اعناقهم ؛ آيا آنها حاضرند جمله اى را با من موافقت كنند و در سايه
آن بر تمام عرب پيشى گيرند و حكومت كنند؟!
ابوجهل (كه از اين سخن به وجد آمده بود و انتظار داشت كليد حكومت بر عرب را از دست
پيامبر صلى الله عليه و آله بگيرد) گفت :بله موافقم ، منظورت كدام جمله است .
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود :تقولون لا اله الا الله ؛ بگويد! معبودى جز الله
نيست . (و اين بت ها را كه مايه بدبختى و ننگ عقب افتادگى شما است دور بريزيد.)
هنگامى كه حضار اين جمله را شنيدند، آن چنان وحشت كردند كه انگشت هايشان را در گوش
گذاردند و با شرعت خارج شدند، و مى گفتند، چنين چيزى را تاكنون نشنيده ايم ، اين يك
دروغ است .
اين جا بود كه آيات آغاز سوره محمد صلى الله عليه و آله نازل شد.
پيشنهاد بد و خوب (ص /4-7)
هنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد، سران قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند :اى
ابوطالب ! فرزند برادرت ما را سبك مغز مى خواند، و به خدايان ما ناسزا مى گويد،
جوانان ما را فاسد نموده ، و در جمعيت ما تفرقه افكنده است ، اگر اين كارها به خاطر
كمبود مالى است ، ما آن قدر نال براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد قريش
شود، و حتى حاضريم او را به رياست برگزينيم .
ابوطالب اين پيام را به رسول الله صلى الله عليه و آله رساند. پيامبر صلى الله عليه
و آله فرمود: و وضعواالشمس فى و القمر فى يسارى ما اردته ، و لكن كلمه يعطونى
يملكون بها العرب و ترين بها العجم و يكونون ملوكا فى الجنه ؛ اگر آنها خورشيد را
در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند من به آنها تمايل ندارم ، ولى (به
جاى اين همه وعده ها) يك جمله با من موافقت نمايند تا در سايه آن بر عرب حكومت
كنند، و غير عرب نيز به آيين آنها در آيند و آنها سلاطين بهشت خواهند بود.
ابوطالب اين پيام را به آنها رسانيد، آنها گفتند حاضريم به جاى يك ده جمله را
بپذيريم ، (كدام جمله منظور تو است ؟)
پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: تشهدون لا اله الا الله و انى رسول الله
؛ گواهى دهيد كه معبودى جز الله نيست و من رسول خدا هستم .
آنها (از اين سخن سخت وحشت كردند) گفتند :ما 360 خدا را رها كنيم ، تنها به سراغ يك
خدا برويم ؟ چه چيز عجيبى ؟ (آنهم خداى كه هرگز ديده نمى شود.)
در مجمع البيان آمده كه پيامبر عليه السلام در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود
فرمود :اى عمو اگر اين ها خورشيد را در دست راست من ماه را در دست چپ من قرار دهند
تا دست از اين سخن برداريم ، هرگز چنين نخواهم كرد مگر اين سخن را شنيد عرض كرد به
دنبال برنامه خود با- به خدا سوگند، من هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت .
احسن الحدبث (زمر/ 23 - 26 )
بعضى مفسران از عبدالله اين مسعود نقل كرده اند كه روزى جمعى از صحابه پيامبر عليه
السلام كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند، عرض كردند :اى رسول خدا چه مى شود حديثى
براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملاك از دل هاى ما بزدايد؟ در اين جا نخستين آيه از
اين آيات نازل شد و قرآن را به عنوان احسن الحديث معرفى كرد.
زبونى بت (زمر / 46 - 37 )
بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرسان مكه پيامبر عليه السلام را از خشم و غضب
بت ها بر حذر مى داشتند و مى گفتند :از آنها بدگويى مكن و بر خلاف آنها اقدام منما
كه تو را ديوانه مى كند و آزار مى رسانند.
بعضى نيز نقل كرده اند كه خالد به فرمان پيامبر عليه السلام ماءمور شكستن بت معروف
عزى شد. مشركان گفتند :اى خالد با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينى آن بت كوبند و
آن را در هم شكست و گفت : كفرا لك يا عزى ، لاسبحانك ، سبحان من اهانك ، انى ارئت
الله قداهانك ؛ ناسپاسى بر تو باد اى عزى ! هرگز منزه نيستى ، منزه كسى است كه تو
را موهون ساخته است .
دوستى اهل بيت (21-31)
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد و پايه هاى اسلام محكم گرديد؛
انصار گفتند ما خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسيم و عرض مى كنيم :اگر
مشكلات مالى پيدا شد، اين اموال ما بدون هيچ گونه قيد و شرط در اختيار تو قرار
دارد. هنگامى كه آنان اين سخن را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردند. آيه
قل لا اسيلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ؛ بگو من مزدى از شما؛ برابر رسالت جز
محبت بستگانم نمى خواهم . نازل شد. و پيامبر صلى الله عليه و آله آيه را بر آنها
تلاوت كرد، سپس فرمود :نزديكان مرا بعد از من دوست بداريد، آنها با خوشحالى و رضا و
تسليم از محضرش بيرون آمدند، اما متاءسفانه گفتند اين سخنى است كه او بر خدا افتراء
بسته ، و هدفش اين است كه ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش ذليل كند. آيه
ام يقولون افترى على الله كذبا نازل شد. پيامبر صلى الله عليه و آل به سراغ آنها
فرستاد و آيه را بر آنها تلاوت كرد، گروهى پيشمان شده و گريه كردند و سخت ناراحت
گشتند. آيه سوم نازل شد : و هوالذى يقبل التوبة عن عباده پيامبر صلى الله عليه و
آله به سراغ آنها فرستاد و آنها را بشارت داد كه توبه خالصانه آنان ، مورد قبول
درگاه خداست .
آرزوى پرواز (شورى /27)
از خياب بن ارث صحابى معروف نقل شده كه آيه نخست (و لو سبط الله )درباره ما نازل شد
و اين به خاطر آن بود كه ما به اموال فراوان طوايف بنى قريظه و بنى نظير و بنى
قنيقاع از يهود نظر افكنديم ، و آرزو مى داشتيم كه اى كاش ما هم چنين اموالى داشتيم
، آيه نازل شد و به هشدار داد كه اگر خداوند چنين روزى را براى بندگانش گسترده كند،
طغيان خواهند كرد.
خداوند ديدنى نيست (شورى /51)
بعضى از مفسران شان نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه حاصلش چنين است : جمعى از
يهود خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند : چرا تو با خداوند سخن
نمى گويى ؟ و به او نگاه نمى كنى ؟ اگر پيامبرى ، همان گونه كه موسى عليه السلام با
او سخن گفت و به او نگاه كرد، تو نيز چنين كن :ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر
اين كه همين كار را انجام دهى ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : موسى عليه
السلام هرگز خدا را نديد. اينم جا بود كه آيه نازل شد (و چگونگى ارتباط پيامبران را
با خداوند متعال تشريح كرد.)
هر كس با معبودش محشور مى شود (زحر فرمود /57)
در سيره ابن هشام چنين آمده است : رسول خدا روزى با وليد بن مغيره در مسجد نشسته
بود نصر بن حارث نيز آمد و در كنار آنها نشست . گروهى از سران قريش در مجلس بودند،
پيامبر صلى الله عليه و آله با آنها سخن گفت . نصر به مقابله برخاست ، پيامبر صلى
الله عليه و آله با دلايل منطقى (پيرامون بت پرستى ) او را محكوم ساخت ، سپس اين
آيه را بر آنها خواند : انكم و ما تعبدون من دون الله جصب جنهم انتم لها واردون لو
كان هولاء الهه ما وردوها و كل لها خالدون ... ؛ سما و آن چه از خدا مى پرستيد،
هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد؛ اگر اين ها خدا بودند، هرگز وارد
وارد دوزخ نمى شدند، و همگى (بتان و شما) در آن آتش جاودانه خواهيد بود.
بعد از اين ماجرا پيامبر صلى الله عليه و آله از جا برخاست و رفت . در اين هنگام ،
عبدالله بن زبعرى آمد و به جمع پيوست ، وليد به عبدالله گفت نصر بن حارث در مقابل
محمد درمانده شد و پاسخى نداشت بدهد، محمد گمان مى كند ما و همه معبودهايمان هيزم
دوزخيم ! عبدالله گفت : به خدا سوگند، اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم ، از
او پرسيد : آيا درست است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟ اگر چنين است ما
فرشتگان را مى پرستيم و يهود (عزير)و نصارى (عيسى بن مريم ) را، چه عيبى دارد كه ما
فرشتگان و پيامبرانى چون عزير و مسيح باشيم !
اين پاسخ براى وليد و كسانى كه در مجلس بودند جالب آمد و معتقد بودند كه دليل دندان
شكنى است ، اين سخن را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند، رسول الله فرمود :
آرى ، هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود، او هم با عابدانش در دوزخ خواهد
بود. اين بت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند، و هر چيز را كه شيطان به آنها
دستور مى داد. اين جا بود كه آيه شريفه نازل گشت .
سرزنش به خاطر اموال (احقاف /11)
ابوذر غفارى در مكه اسلام آورد و قبيله او بنى غفار نيز به دنبال او ايمان آوردند.
از آنجا كه قبيله بنى غفار باديه نشين و فقير بودند، كفار قريش كه مردانى ثروتمند و
شهرنشين بودند گفتند : (اگر اسلام چيز خوبى بود اين بى سر پاها بر ما سبقت نمى
گرفتند!) در اين اين جا بود كه اين آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
و همين گونه در حق يك كنيز رومى به نام ذى النيره كه به دعوت پيامبر صلى الله عليه
و آله لبيك گفت و در حق عبدالله بن سلام هم چنين شان نزولى نقل شده است .
اسلام اجنه (احقاف / 29تا32)
در شان نزول اين آيات رواياتى مختلفى آمده از جمله اين كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله به همراه زيد بن حارثه از مكه به سوى اسلام دعوت كند، اما احدى به دعوت او پاسخ
نگفت . ناچار به سوى مكه بازگشت تا به محلى رسيد كه اين جا را وادى جن مى ناميدند.
در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت . جمعى از طايفه جن از آنجا مى گذشتند، هنگامى كه
قرائت قرآن پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيدند گوش فرا دادند، و به يكديگر گفتند
: ساكت باشيد! هنگامى كه تلاوت قرآن حضرت پايان يافت آنها ايمان آوردند، و به عنوان
مبلغانى به سوى قوم خود آمدند و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند، گروهى از آنها
ايمان آوردند و با هم به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند! و پيامبر صلى
الله عليه و آله تعليمات اسلام را به آنها ياد داد. اين جا بود كه آيات سوره جن
نازل گرديد.
محصول سفر (شان نزول ديگرى درباره همين آيات )
مرحوم طبرسى در مجمع البيان شان نزول ديگرى گفته اند كه با سفر پيامبر صلى الله
عليه و آله مى سازد.
بعد از وفات ابو طالب كار بر پيامبر صلى الله عليه و آله سخت شد و به سوى طايف رفت
شايد يارانى پيدا كند، اشراف طايف شديدا از در تكذيب در آمدند، و آنقدر از پشت سر
به پيامبر صلى الله عليه و آله سنگ زدند كه خون پاهاى مباركش جارى شد. خسته و
ناراحت به كنار باغى آمد، و در سايه درخت نخل نشست ، در حالى كه خون از پاهاى
مباركش مى ريخت .
باغ متعلق به عتبه بن ربيعه و شيبه بن ربيعه دو نفر از ثروتمندان قريش بود، پيامبر
صلى الله عليه و آله از مشاهده آنها ناراحت شد، چون دشمنى آنها را از قبل مى دانست
. آن دو، غلامشان عداس را كه مردى مسيحى بود با طبقى از انگور خدمت پيامبر صلى الله
عليه و آله فرستادند. پيغمبر صلى الله عليه و آله به عداس فرمود : از كجايى ؟ گفت :
از نينوا! فرمود : از شهر بنده صالح خدا يونس ؟
عداس گفت : شما از كجا يونس را مى شناسيد؟ فرمود : من رسول خدايم به من خبر داده ،
عداس به حقانيت پيامبر صلى الله عليه و آله پى برد، براى خدا سجده كرد و پاى پيامبر
صلى الله عليه و آله را بوسه زد. هنگامى كه برگشت عتبه و شيبه او را سرزنش كردند كه
چرا اين كار را كردى ؟ گفت : اين مرد صالحى است كه مرا از اسرار ناشناخته مردم اين
سامان و همچنين در مورد پيامبر خدا، يونس خبر داد. آنها خنديدند و گفتند : مبادا تو
را از آيين نصرانيت فريب دهد كه او مرد فريبكارى است . پيامبر صلى الله عليه و آله
به سوى مكه بازگشت (در حالى كه محصولى اين سفر تنها يك مرد مؤ من بود)تا به نزد
نزديكى نخلى در دل شب رسيد و مشغول نماز شد. گروهى از جن از اهل نصيبين يا يمن از
آنجا مى گذشتند، صداى تلاوت قرآن او را در نماز صبح شنيده ، گوش فرا دادند و ايمان
آوردند.
عدم سبقت بر رهبر (حجرات /1)
در سال نهم هجرت كه (عام الوفود)بود (سالى كه هيات هاى گوناگونى از قبايل براى
اظهار اسلام يا عهد و قرارداد خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند.) هنگامى كه
نمايندگان قبيله (بنى تميم ) خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند، ابو بكر به
پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد كرد كه قعقاع (يكى از اشراف قبيله ) امير آنها
گردد. در اين جا ابوبكر به عمر گفت مى خواستى با من مخالفت كنى ! عمر گفت من هرگز
قصد مخالفت نداشتم . در اين موقع سرو صداى هر دو در محضر پيامبر صلى الله عليه و
آله بلند شد. آيه نازل گشت ؛ يعنى در كارها بر پيامبر صلى الله عليه و آله پيشى
نگريد و در كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله سر صدا راه نيندازيد.
خطيب توانا (حجرات /5)
گروهى از طايفه (بنى تميم ) و اشراف آنها وارد مدينه شدند. هنگامى كه داخل مسجد
پيامبر صلى الله عليه و آله گشتند، صدا را بلند كرده و از پشت حجره هايى كه منزلگاه
پيامبر صلى الله عليه و آله بود، فرياد زدند : يا محمد! اخرج الينا؛ اى محمد! بيرون
بيا. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد، گفتند آمده ايم تا با تو مفاخره
كنيم ؛ اجازه ده تا شاعر و خطيب ما افتخارات قبيله (بنى تميم ) را بازگو كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه داد. نخست خطيب برخاست و از فضايل خيالى طايفه
(بنى تميم ) مطالب بسيارى گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله به ثابت بن قيس فرمود :
پاسخ آنها را بده ، او برخاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد؛ به طورى كه خطبه
آنها را از اثر انداخت . سپس شاعر آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت كه
(حسان بن ثابت ) شاعر معروف و مسلمان پاسخ كافى به او داد. در اين هنگام ، يكى از
اشراف آن قبيله به نام اقرع گفت : اين مرد، خطيبش از خطيب ما تواناترست و شاعرش از
شاعر ما لايق تر، و آهنگ صداى آنها از ما برتر مى باشد. در اين موقع ، پيامبر صلى
الله عليه و آله براى جلب قلب آنها دستور داد هداياى خوبى به آنها بدهند. آنها تحت
تاءثير مجموع اين مسايل واقع شدند و به نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله اعتراف
كردند.
قضاوت عجولانه (حجرات /6-8)
مفسران گفته اند آيه يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا... درباره وليد بن
عقبه نازل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را براى جمع آورى زكات از
قبيله (بنى المصطلق ) اعزام داشت . هنگامى كه اهل قبيله باخبر شدند كه نماينده
پيامبر صلى الله عليه و آله مى آيد با خوشحالى به استقبال او شتافتند ولى از آنجا
كه بين آنها و وليد در جاهليت خصومت شديدى بود. تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده
اند. خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت (بى آن كه تحقيقى در مورد اين گمان
كرده باشد) و عرض كرد :آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند (مى دانيم امتناع از
پرداخت زكات يك نوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد، بنابراين مدعى شد آنها
مرتد شده اند.)
پيامبر صلى الله عليه و آله سخت خشمگين شد و تصميم گرفت با آنها پيكار كند. آيه
نازل شد (و به مسلمانان دستور داد كه هرگاه فاسقى خبرى آورد، درباره آن تحقيق
كنيد.) بعضى نيز بر آن افزوده اند كه بعد از اخبار وليد درباره ارتداد قبيله بنى
المصطلق پيامبر صلى الله عليه و آله به خالد بن وليد بن مغيره دستور داد به سراغ
قبيله بنى المصطلق برود ولى فرمود شتابزده كارى انجام مده . خالد شبانه به نزديكى
قبيله رسيد. ماءموران اطلاعاتى خود را براى تحقيق فرستاد. آنها خبر آوردند كه بنى
المصطلق به اسلام كاملا وفادارند و صداى اذان و نماز آنها را با گوش خود شنيده اند.
صبحگاهان (خالد) شخصا به سراغ آنها آمد و صدق گفتار مخبران را ملاحظه كرد. خدمت
پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و ماجرا را به عرض رسانيد. در اين هنگام ، آيه
نازل شد و به دنبال آن پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : التانى من الله ، و
العجله من الشيطان ؛ درنگ و تحقيق كردن از سوى خداست و عجله از شيطان است .)
ماريه مادر ابراهيم (حجرات /6-8)
شان نزول ديگرى كه بعضى از مفسران فقط به آن اشاره كرده اند، اين است كه آيه در
مورد (ماريه ) همسر پيامبر صلى الله عليه و آله (مادر ابراهيم ) نازل شده ؛ زيرا
خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردند كه او پسر عمويى دارد كه گاه و بى گاه
به سراغش مى آيد (و با هم روابط نامشروع دارند) پيامبر صلى الله عليه و آله على را
فرا خواند و فرمود : برادرم ؟ اين شمشير را بگير و اگر او را نزد (ماريه ) يافتى به
قتل برسان .
اميرمومنان على عرض كرد : اى رسول خدا! من ماءمورم كه مانند (سكه تفتيده )دستور شما
را اجرا كنم ، يا اين كه شخص حاضر چيزى مى بيند (با تحقيق بيشتر انجام وظيفه كنم
) فرمود : نه بر اساس اين كه حاضر چيزى مى بيند كه غايب نمى بيند، عمل كن .
على عليه السلام مى فرمايد : شمشير را به كمر بستم و به سراغ او آمدم ، ديدم نزد
ماريه است شمشير را كشيدم ، او فرار كرد و از نخلى بالا رفت ، و سپس خود را از بالا
به زير افكند. در اين هنگام پيراهن او بالا رفت شد اصلا عضو ندارد. خدمت پيامبر صلى
الله عليه و آله آمدم و ماجرا را شرح دادم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود خدا
را شكر كن كه بدى و آلودگى و اتهام را از دامان ما دور كرد.
اوس و خزرج (حجرات /9-10)
* ميان دو قبيله معروف مدينه ؛ يعنى (اوس ) و (خزرج ) اختلافى افتاد، و همان سبب شد
كه گروهى از آن دو به جان هم بيفتند. و با چوب و كفش يكديگر را بزنند!
اين آيات نازل شد و راه بر خورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت . بعضى ديگر
گفته اند : دو نفر از (انصار) با هم خصومت و اختلافى پيدا كرده بودند، يكى از آنها
به ديگرى گفت : من حقم را به زور از تو خواهم گرفت ؛ زيرا جمعيت قبيله من زياد است
!
و ديگرى گفت : براى داورى نزد رسول الله صلى الله عليه و آله مى رويم ، نفر اول
نپذيرفت و اختلاف بالا گرفت و گروهى از دو قبيله با دست و كفش و حتى شمشير به
يكديگر حمله كردند. اين آيات نازل شد و وظيفه مسلمانان را در برابر اين گونه
اختلافات روشن ساخت .
اهانت بى مورد (حجرات /11-12)
مفسران براى اين آيات شان نزول هاى مختلفى نقل كرده اند، از جمله آيه لا يسخر قوم
من قوم درباره ثابت بن قيس (خطيب پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است كه گوش
هايش سنگين بود، هنگامى كه كه وارد مسجد مى شد كنار دست پيامبر صلى الله عليه و آله
براى او جايى باز مى كردند، تا سخن حضرت را بشنود. روزى وارد مسجد شد در حالى گه
مردم از نماز فراغت پيدا كرده و در جاى خود نشسته بودند، او جمعيت را مى شكافت و مى
گفت : جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت : همين جا بنشين ! ثابت پشت
سرش نشست ، اما خشمگين شد. هنگامى كه هوا روشن گشت ثابت ، به آن مرد گفت : كيستى ؟
او نام خود را برد و گفت فلان كس هستم . ثابت به آن مرد گفت : فرزند فلان زن ، آن
مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت . آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه
مارها زشت نهى كرد.
و گفته اند : و لانساء من نساء درباره ام سلمه نازل گردند كه بعضى از همسران پيامبر
صلى الله عليه و آله او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود يا به خاطر كوتاهى
قدش مسخره مى كردند، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت .
آثار غيبت (حجرات /12)
گفته اند جمله لا يغتب بعضكم بعضا درباره دو نفر از اصحاب رسول الله صلى الله عليه
و آله است كه پشت سر رفيقشان سلمان غيبت كردند؛ زيرا او را خدمت پيامبر صلى الله
عليه و آله فرستاده بودند تا غذايى براى آنها بياورد، پيامبر صلى الله عليه و آله
سلمان را سراغ اسامه بن زيد كه مسؤ ول بيت المال بود. فرستاد. اسامه گفت : الان
چيزى ندارم ، آن دو نفر از اسامه غيبت كردند و گفتند : او بخل ورزيده و درباره
سلمان گفتند : اگر او را به سراغ چاه سميحه (چاه پرآبى بود) بفرستيم آب آن فروكش
خواهد كرد! پس خودشان به راه افتادند تا نزد اسامه بيايند و درباره موضوع كار خود
تحقيق كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : اى رسول خدا! ما امروز گوشت نخورده
ايم ، فرمود : آرى گوشت سلمان و اسامه را مى خوريد، آيه نازل شد و مسلمانان را از
غيبت نهى كرد.
اظهار اسلام دروغين (حجرات /14-17)
بسيارى از مفسران ، شان نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است :
جمعى از طايفه بنى اسد در يكى از سال هاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند، و به
اميد گرفتن كمكى از پيامبر صلى الله عليه و آله شهادتين بر زبان جارى كردند، و به
پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند : طوايف عرب بر مركب ها سوار شدند و با تو پيكار
كردند، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم ، و دست به جنگ نزديم ، و از اين طريق
مى خواستند بر پيامبر صلى الله عليه و آله منت بگذارند. آيات ، نازل شد (و به آنها
خاطرنشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است و ايمان در اعماق قلبشان نيست ! به علاوه اگر
هم ايمان آورده اند نبايد منتى بر پيامبر صلى الله عليه و آله بگذارند بلكه خدا بر
آنها منت دارد كه هدايتشان كرد.)